آیت الله مجتهدی تهرانی
گویند شخصی در نجف به دیدار شیخ انصاری رحمه الله رفت و دید شیخ در کمال سادگی روی حصیری نشسته اند، گفت: اگر علما این گونه زندگی می کنند پس چرا حاج ملا علی کنی در تهران این گونه مثل شما نیست
حضرت آیت الله مجتهدی می فرمایند: آیت الله العظمی حجت یک عالم معمولی نبود بلکه ایشان دارای مقام مرجعیت بودند
حاج میرزا علی هسته ای(رحمه الله) می فرمودند: شخصی با شیطان شرط بست که ببیند در طول هفته کدام یک بیشتر خراب کاری می کنند شیطان شخصی را گول زد و به عمل خلاف عفت انداخت
مرحوم ملا احمد نراقی در معراج السعاده می گوید: در احادیث وارد شده است که روز قیامت، بنده ای را بیاورند که گریان باشد، خطاب رسد که چرا گریه می کنی
حضرت استاد می فرمایند: روزی خدمت آیت الله العظمی حکیم(رحمه الله) بودم، عربی برای ایشان مقدار زیادی وجوهات آوردند، ولی ایشان بدون ملاحظه اینکه او مقدار زیادی پول آورده
روزی حضرت حجت الاسلام والمسلمین حاج مقدس(رحمه الله) در منزل شخصی، مهمان بودند، برای ایشان چای آوردند، در نعلبکی عکس زنی بود
یکی از بزرگان قم گفت: مدت 12 سال بود که به تهران نرفته بودم در ایام سلطنت رضا شاه و به دستور کشف حجاب را صادر کرده بود(و هیچ زنی حق نداشت با چادر و روسری به خیابان بیاید.) مأمورین هم این دستور را به شدت اجرا می کردند
در زمان قدیم مرحوم آخوند ملاعلی سمنانی در شهر خودشان سمنان به ایشان خبر رسید که یک کاروان شتر پر از مشروب، شب داخل شهر می شود آخوند ملا علی سمنانی(رحمه الله) با مریدهایشان شبانه به بیرون شهر رفتند
میرزا اسماعیل ارباب(رحمه الله) از بکّائین بودند ایشان فرمودند: روزی در خواب زن نامحرمی را نگاه کردم از خواب بیدار شدم به خودم گفتم هنوز آدم نشده ای
وقتی مادر شیخ انصاری(رحمه الله) فوت کرد؛ شیخ خیلی گریه می کردند
حضرت آیت الله مجتهدی می فرمایند: استاد ما حاج شیخ علی اکبر برهان(رحمه الله) می فرمودند: اگر می خواهی قدر مادرت را بفهمی یک شب، دو تا آجر به شکمت ببند
ایت الله خمینی(رحمه الله) در تحریر الوسیله مسأله ای به این مضمون دارند که هر کس بیدار شد و دید آفتاب همین الان زده است و نماز صبح او قضا شده است
یکی از ارادتمندان و مقلّدین حضرت آیت الله العظمی سید احمد خوانساری می گوید: من و ایشان مسافرتی کردیم از تهران به ساوه، رفت و برگشت را با اتوبوس بودیم، در راه برگشت که من در کنار ایشان نشسته بودم
در زمان شیخ انصاری دو طلبه راه می رفتند و از طلبه ای تعریف می کردند که خوشا به حال فلانی دیشب توفیقاتی داشته است به مسجد سهله رفته و عبادت می کرده است و بدون اینکه آن دو متوجه باشند که شیخ انصاری(رحمه الله) پشت سرشان حرکت می کند