آیت الله مجتهدی تهرانی
آیت الله العظمی سید احمد خوانساری(رحمه الله) در موقع ارتحال فرمودند: از دنیا می روم در حالی که دستم خالی است، ولی به یک چیز امید دارم و آن گریه بر امام حسین(ع) است، وقتی که ایشان گریه می کردند اشکشان بر صورتشان جاری می شد
آیت الله العظمی مرحوم آخوند ملا علی معصومی همدانی وقتی که به مشهد مقدس مشرف شدند خدمت عالم ربانی و عارف بزرگ حضرت آیت الله مرحوم حاج شیخ حسن علی اصفهانی(نخودکی) می رسند و از ایشان تقاضای موعظه می کنند
روزی علامه مجلسی(رحمه الله) بعد از اتمام تدریس، به منزل رفت، همسرش گفت امروز دختر ما ناپاک شده است، علامه سریعاً به مجلس درس برگشت، هنوز طلاب متفرّق نشده بودند
یک بار حاج حسین خندق آبادی(رحمه الله) بالای منبر بودند و یک ساواکی، صحبتهای ایشان را ضبط کرده بود ایشان را دستگیر کردند و از ایشان اعتراف خواستند ایشان انکار کردند
حضرت آیت الله مجتهدی می فرمایند: در زمان طاغوت، بر اثر تیرگی روابط ایران وعراق، زیارت ائمه اطهار(ع) ممنوع بود و هر دو کشور نمی گذاشتند کسی به زیارت ائمه حتی امام حسین(ع) برود ولی ما با استفاده کردن از گذرنامه شخص دیگری، توانستیم یک سفر به طور قاچاق به کربلا برویم
شیخ مرتضی زاهد(رحمه الله) در اواخر عمر، چشمانشان ضعیف شده بود، روزی منزل شخصی مهمان بودند، فرمودند: هوا گرم است یک بادبزن بیاورید، صاحب خانه پنکه ای آورد و روی صندلی گذاشت و روشن کرد
از علامه مجلسی(رحمه الله) پرسیدند چرا زن نمی تواند مرجع تقلید بشود؟ علامه فرمودند: به خاطر اینکه این مسأله را بفهمید، بروید به همسر من بگویید علامه یک زنی را زیر سر دارد
آیت الله العظمی بروجردی(رحمه الله) چشم دردی گرفتند و برای درمان آن از گلی که به بدن عزاداران امام حسین(ع) بود مقداری برداشتند
شخصی به منزل آیت الله حاج میرزا عبدالعلی تهرانی(رحمه الله) رفته بود از ایشان تقاضای موعظه کرد
حاج شیخ علی اکبر برهان(رحمه الله) می فرمودند: مثل دنیا مثل شهر فرنگ است، بچه که بودیم سنّار می دادیم و یک دقیقه نگاه می کردیم، در آن یک دقیقه تصاویر زیبایی نشان می داد
حضرت آیت الله مجتهدی فرمودند: استاد ما آیت الله حاج شیخ علی اکبر برهان(رحمه الله) می فرمودند: روزی همسرم را در منزل موعظه می کردم و از صفات عالیۀ حضرت زهرا(س) می گفتم و چون می گفتم حضرت زهرا(س) چنین بود وچنان بود
شیخ مرتضی زاهد(رحمه الله) عالم ربانی و از اولیا خدا بودند و مردم را تربیت می کردند گاهی به بعضی شاگردانش می فرمودند
حاج حسین خندق آبادی(رحمه الله) می فرمودند: روزی به حمام رفتم، وقتی دلاک مرا کیسه می کشید تقاضای موعظه کرد، من گفتم: یک دستگاهی آمده از این طرف علف می ریزی، از طرف دیگرش فرش و جوراب و لباس و کاپشن و ماست و کره و پنیر و سرشیر و چیزهای دیگر بیرون می آید