Menu

منبع:سایت اندیشمندان اسلامی
کتاب:گلشن ابرار-محمود لطيفى در اين نوشتار با زندگانى، تلاش ها و موفقيت هاى حكيم فرزانه، عالم عامل، زاهد فرهيخته، عارف واصل، فقيه مفسر، حكيم متألّه و علاّمه ذو فنون آية الله حاج شيخ عبدالله جوادى طبرى آملى(دامت بركاته العاليه) كه بيشتر آن به نقل از بيان خود ايشان است، آشنا مى شويم.

خاندان

بنده در سال 1312 هجرى شمسى به دنيا آمدم. پدرم و جدّم را به عنوان روحانى و مبلغ احكام الهى و ناشر مآثر و آثار اهل بيت(عليهم السلام)يافتم. آن طورى كه از دستخط مرحوم جدّم ميرزا فتح الله آملى بر مى آيد.

من فرزند مرحوم ميرزا ابوالحسن آملى، ايشان فرزند مرحوم فتح الله آملى، ايشان فرزند مرحوم ملاّ آقاجانى و ايشان گويا فرزند ملاّ محمّد حسن و ايشان فرزند محمّد جعفر آملى است، كه اين به طور مشخص در حاشيه كتاب گوهر مراد به دست خط خود مرحوم ملاّ فتح الله آملى نوشته شده است و اين كتاب را ايشان وقف كرده و توليتش را به مرحوم پدرم دادند، معلوم مى شود كه به اين رشته (علم كلام اسلامى) علاقه وافر داشتند، و اين كتاب ها در منزل آن ها بسيار عزيز و محترم بود، آن هم در آن دورانى كه كتاب ها از ارزش افتاده بود. جدّم ملاّ فتح الله آملى معمّم بودند، و به ذكر احكام و مناقب اهل البيت(عليهم السلام) مى پرداختند، كه در بحبوحه خفقان پهلوى (اول) ممنوع المنبر شدند.

رضاخان وقتى در سال 1304 شمسى به اوج قدرت و سلطنت رسيد و تا سال 1320، يعنى 16 سال حكومت او ادامه يافت اين دوران، در سراسر ايران به ويژه در منطقه شمال، خفقان محض بود. بدين خاطر من منبر جدّم را نديدم، ولى خوب آن هايى كه ديده بودند و از منابر او هم استفاده كرده بودند، گفتند از خصوصيات مرحوم جدّم اين بود كه در هر منبرى به ذكر احكام و مسأله و مناقب اهل بيت(عليهم السلام) مى پرداختند.

نذر امام هشتم عليه السلام

فرزندانى كه خداى سبحان به پدر و مادر ما مى داد معمولا مى مردند. امّا پيش از تولدم يكى از بستگان ما در عالم رؤيا خواب مى بيند كه كسى يك عصايى به دست پدرم داده است و ايشان اين عصا را به دست گرفت. اين رؤيا را تعبير كردند كه خداوند به شما فرزندى مى دهد كه اين فرزند پسر است و او مى ماند و عصاى دست شما مى شود. معروف ميان آن ها اين بود كه پسر، عصاى دست پدر است.

اين بود كه پدر و مادرم نذر كردند كه اگر خداوند به آن ها فرزندى داد و پسر بود، او را به مشهد امام رضا(عليه السلام) ببرند. آن سال ها يعنى حدود شصت و چند سال پيش، مشهد رفتن كار آسانى نبود و براى آن ها بيش از مكه رفتنِ حالا دشوار بود. هم چنين نذر كردند كه اگر خدا به آن ها فرزندى داد و پسر بود، موى سر او را تا هفت سال نتراشند و هر سال به گردن او طوق نقره اى بياويزند. اين ها آثار به جا مانده از گذشتگان بود.

وقتى كه خداوند منّتى نهاد و ما را به دنيا آورد، آن ها به اين نذرشان عمل كردند و موى سرم را كوتاه مى كردند ولى هرگز از بيخ نمى تراشيدند. تا هفت سال من يادم هست كه موى سرم خيلى بلند بود و هر سال هم يك طوق نقره اى بر گردنم مى آويختند كه اين ها را سرانجام تقديم به آستان قدس رضوى(عليه السلام)بكنند موى سر را هم آنجا بتراشند و به پاى آن حضرت نثار بكنند.

آنگاه كه هفت سالم تمام شد در خدمت مرحوم پدرم و نيز مادر و برخى بستگانم به مشهد مقدّس مشرّف شديم. آنجا موهاى بلند سرم را تراشيدند و به اصطلاح به همان نهر آبى كه در صحن روان بود نثار كردند و به اندازه وزن موى سرم نقره تهيه كرده و آن را به حرم مطهر امام رضا(عليه السلام) تقديم كردند. اين سنّت «عقيقه»، به اندازه موى سر نوزاد صدقه دادن، در اسلام و در ميان ائمه معصومين(عليهم السلام) رايج بوده است.

دوران تحصيل

من تا كلاس چهارم ابتدايى را در يك دبستان ملى و غير دولتى كه مدير آن مدرسه مرحوم دانشمند آملى بود، گذراندم و سال پنجم و ششم را - آن زمان دوره ابتدايى شش ساله بود - به دبستان دولتى به نام «دبستان فرهنگ آمل» كه مدير آن مرحوم حاج على رئيس زاده اسكى بود، آمدم و او هم از بيت روحانيت بود و پدر بزرگوارشان از علما و روحانيان شهر بود.

سال هاى پنجم و ششم ابتدايى ما (حدود سال هاى 1323 و 1324) بحبوحه درگيرى حزب توده و مردم آمل بود. توده اى ها از قائم شهر فعلى (شاهى سابق) و چالوس كه دو سه تا كارخانه داشت، از آنجاها مى آمدند آمل، و در جلوى پل معلّق، سنگر مى گرفتند، و نيز در دبيرستان امام خمينى(قدس سره) كنونى از طرفين كشته مى شدند و هرج و مرج توده اى ها در اوج خود قرار داشت.

انگيزه ورود به حوزه

ظاهراً سال تحصيلى 1324 و 1325 شمسى بود كه من در امتحانات نهايى ششم ابتدايى در خردادماه همان سال قبول شدم. آن زمان دروس ابتدايى قوى بود، يعنى ادبيات ششم ابتدايى تقريباً يك ادبيات قابل اعتماد بود. بسيارى از نوشته هاى جناب سعدى و ديگران در ششم ابتدايى موجود و تدريس مى شد. با اين حال بعضى ها مى گفتند: شما دوران دبيرستان را بگذرانيد و بعد طلبه شويد. گفتم: نه، ممكن است به فضاى دبيرستان اُنس بگيرم و شايد ديگر نتوانم به حوزه روم و به فضاى حوزه مأنوس شوم، بهتر است كه ما از هم اكنون وارد حوزه شويم.

از طرفى با اين كه مرحوم پدر و جدّم مشكلات، محروميت ها و فشارهاى فراوانى از محروميّت روحانيت ديده بودند ـ چون آن ها حقّ عمامه گذاشتن و حقّ منبر رفتن و نيز اقامه نماز جمعه و جماعات را نداشتند ـ و هم چنين با اين كه من تنها پسر خانواده تا آن زمان بودم ـ چون پس از من خداوند پسر ديگرى به آن ها داد كه او هم در گذشت ولى پس از او خداوند برادرم جناب دكتر اسماعيل جوادى را به آن ها داد كه او نيز باقى ماند و اكنون استاد بازنشسته دانشگاه است. با اين حال آرزوى ديرينه آن ها اين بود كه من هم در چنين فضايى تربيت شده (فضاى معنوى و روحانى خانواده) و قهراً اشتياق به روحانيت در من زنده شده بود، راه آن ها را ادامه دهم و طلبه شوم. روز شمار مى كردند كه من دروس مقدماتى دبستان را هر چه زودتر به اتمام برسانم و وارد حوزه علميه مسجد جامع آمل شوم.

شهريور همان سال مرحوم پدرم پيشنهاد داد و من هم با كمال علاقه پذيرفتم كه وارد حوزه علميه آمل شوم. آن زمان حوزه علميه آمل علمايى بنام داشت.

يكى از بهترين عوامل اشتياق مرحوم پدرم به لباس روحانيت و شئون آن كه قهراً در ما هم به طور غير مستقيم در اشتياق به روحانيت تأثير داشته است، وجود مرحوم دايى بزرگوار پدرم بوده است.

دايى ايشان مرحوم آية الله ميرزا احمد دركايى ـ پدر جناب آقاى دانش پژوه كه از محققين دانشگاه بودند ـ مجتهد و در نجف از شاگردان بنام مرحوم آخوند خراسانى و مرحوم آية الله ميرزا حبيب الله رشتى بود. آن بزرگوار شيفته علوم الهى و نسبت به مرحوم پدرم هم دايى بود و هم مربى و هم معلم و بحقّ، حق تعليم و تربيت الهى داشت و چون مرحوم پدرم آن زهد را در زندگى ايشان ديده بودند، لذا همه فشارها را مى توانست تحمل كند.

تحصيلات حوزوى

پدرم دست ما را گرفت و راهنمايى كرد و گفت: اولين درس را بايد بزرگوارى به شما بدهد كه خود تزكيه شده باشد. اين بود كه رفتيم خدمت مرحوم آية الله فرسيو.

مرحوم آية الله ابوالقاسم فرسيو و مرحوم آية الله غروى و ديگران، كه از برجسته ترين شخصيت هاى علمى آن روزگار به شمار مى رفتند، و هر دو از شاگردان مرحوم آية الله آخوند خراسانى ـ صاحب كفايه ـ و زحمت كشيده و فارغ التحصيل حوزه علميّه نجف اشرف بودند.

مرحوم پدرم با يك علاقه خاصى براى اولين بار كه مى خواست ما را در سال تحصيلى 1325 و 1326، به حوزه علميّه آمل وارد كند، - به خاطر اين كه يك تعابير خاصى هم مردم شهر مخصوصاً علما درباره قداست نفس مرحوم آية الله آقاى ابوالقاسم فرسيو داشتند ـ اصرار داشت كه اولين درس را اين بزرگوار براى ما بگويد, و پدرم به تفأّل هم علاقه مند بودند. وقتى كه از خانه بيرون آمديم، چون منزل ما در محله اى در آمل است كه اكثر ساكنان آن محله ساداتند، يعنى همگى از سلسله جليله سادات نيك اند، يكى از سادات بزرگوار يك ظرف ماستى را تهيه كرده بود، داشت به منزل مى برد - ماست و شير را اگر كسى در عالم رؤيا ببيند، به معناى علم و حكمت است ـ ايشان هم از اين تفأّل خوشش آمد و فرمود: «خوب، سيّد است و ظرف ماستى هم در دست دارد، ان شاءالله علم و حكمت نصيب تو بشود.»

با تفأّل نيك اين راه را طى كرديم و رفتيم آن طرف رودخانه آمل. اين رود كبير هراز، شهر آمل را به دو قسمت تقسيم كرده است: قسمت شرقى و قسمت غربى و اين رود كبير از وسط شهر مى گذردو منزل آية الله آقاى ابوالقاسم فرسيو هم در قسمت شرقى رودخانه هراز بود، ولى قسمت مهم شهر در طرف غربى شهر قرار گرفته است. آن روزها اكثر جمعيت شهر در طرف غرب شهر بودند. ما رفتيم آنجا به محضر مرحوم آية الله فرسيو. مرحوم پدرم جريان را با ايشان در ميان گذاشت وايشان هم كاملا استقبال كرد، و با يك بيان گرمى اولين درس امثله و شرح امثله را براى ما بازگو كرد. چون در آغاز كتاب جامع المقدمات، كتاب «امثله و شرح امثله» هست. در طليعه اش آمده است:

«بسم الله الرّحمن الرّحيم اول العلم معرفة الجبّار و آخر العلم تفويض الأمر اليه» آن چنان اين جمله را معنا كردند كه هنوز مديون سروش غيبى آن بزرگ استاد هستم، و هنوز شيرينى آن را در ذائقه ام احساس مى كنم، او هم چنين هاتفى بود كه صداى دلنواز و دلپذيرش هم چنان براى ما جاذبه دارد و در بناگوشمان هست!

آنچه را كه ايشان به ما آموختند اين است كه اول علم همان آخر علم است و آخر علم همان اول علم است و آن هم «شناخت خدا و تفويض امور به او» است، يعنى اول دانش اين است كه انسان خدا را بشناسد. معرفت خدا آغاز همه معارف است، و هدف هر علمى آن است كه انسان علم و عالم و معلوم را به پيشگاه آن اديب محض تفويض كرده و واگذار نمايد و خود را ببيند و معلوم را ببيند و علمش را ببيند.

اين حديث شريف را مرحوم آقاى فرسيو به عنوان اولين درس براى ما بازگو كرد، تا ما در آغاز طلبگى با اين دست مايه تربيت و تقواى آن بزرگ استاد و معلم اخلاق شروع به تحصيل كنيم زيرا پيام اين حديث شريف در آغاز نخستين كتاب درسى طلاب علوم دينى اين است كه طلاب راه تحصيل علوم دينى را با تهذيب نفس و تزكيه ادامه داده و تربيت شوند.

حوزه علميّه آمل

وقتى كه كلاس ششم ابتدايى به پايان رسيد و گواهى تحصيلى سال ششم ابتدايى را گرفتم، پاييز همان سال كه سال تحصيلى 1324 و 1325 بود وارد حوزه علميّه مدرسه مسجد جامع آمل شدم، تا شهريور سال 1329. اين پنج سال را در آمل درس خواندم.

آنجا مقدمات را و هم چنين سيوطى، حاشيه، جامى، مطول و مقدارى از شرح لمعه را خدمت مرحوم پدرم و نيز خدمت مرحوم آقاى اشراقى، مرحوم آقاى اعتمادى و برخى اساتيد ديگر كه در آن مدرسه تدريس مى كردند، فرا گرفتم. امّا قسمت مهم شرح لمعه را پيش مرحوم آقاى شيخ عزيزالله طبرسى كه از علماى بنام آمل آن روز بود، خواندم و قسمت اوامر قوانين را خدمت مرحوم آقا ضياء آملى خواندم و قسمت مهم قوانين را پيش مرحوم آقاى غروى فراگرفتم.

مرحوم آية الله ميرزا مهدى غروى از شاگردان بنام مرحوم آخوند خراسانى بود و من شخصى به آن هوش و ذكاوت در حوزه ها كمتر ديدم. با اين كه سنشان به حدود 92 سال رسيده بود امّا هوش علمى شان محفوظ بود، يعنى آن وقتى كه قوانين را براى ما تدريس مى كردند، حدود بيش از 45 سال بود كه از حوزه نجف به آمل آمده بودند، امّا هم چنان بر مسائل اصولى و خصوص قوانين الاصول تسلط داشته و بهره هاى علمى شان از حوزه نجف مشهود بود و از خود بروز مى داد.

عقل ايشان اگر از علمشان بيشتر نبود، كمتر هم نبود. ايشان بسيار ساكت و كم گو و گزيده گو بود و محضرش آموزنده و بسيار سنگين بود. ولى مرحوم آية الله فرسيو به زهد و تقوا معروف تر بود.

توضيح آن كه مقدمات علوم حوزوى و نيز سطح مقدماتى و متوسط را در آمل نزد اساتيد آمل آموختم. در فراگيرى ادبيات: نحو و صرف، معانى و بيان از محضر مرحوم پدرم نيز بهره بردم. هم چنين از محضر حجج اسلام: مرحوم آقاى اشراقى، مرحوم آقاى اعتمادى و مرحوم آقاى ابوالقاسم رجائى استفاده كردم.

مقدارى از مطول و شرايع را نيز خدمت مرحوم پدرم آموختم. تا اين كه به شرح لمعه و قوانين رسيدم. شرح لمعه را خدمت مرحوم حجة الاسلام ميرزا رضاى روحى (پدر خانم حضرت استاد) و حجة الاسلام حاج شيخ عزيزالله طبرسى و ديگر اساتيد آن روز آموختم. قسمت مهم قوانين را خدمت مرحوم آية الله غروى و مقدارى از آن را نزد مرحوم آية الله حاج آقا ضياء الدين آملى (فرزند بزرگوار و برومند مرحوم آية الله حاج شيخ محمّد تقى آملى و نوه مرحوم آية الله شيخ محمّد آملى) فرا گرفتم. مقدارى از فقه و اصول را نيز خدمت مرحوم حجة الاسلام حاج شيخ شعبان نورى فرا گرفتم.

كتاب امالى مرحوم شيخ صدوق را در روزهاى تعطيلى در محضر مرحوم آقا ضياء آملى مى آموختم. هم چنين در محضر آن بزرگوار مشغول حفظ سوره مباركه هود و آموختن درس تفسير قرآن شديم. آن بزرگوار در ترويج كتاب و سنّت، سعى بليغى داشت و مى كوشيد تا طلاب حافظ قرآن شوند و نيز با علم الحديث آشنا گردند. از امالى مرحوم شيخ صدوق احاديثى را انتخاب نموده و در روزهاى تعطيلى تدريس مى كرد و سند نهج البلاغه هم در همان مباحث حديث تبيين مى شد.

تشكيل جلسات خصوصى و تدريس حديث و تفسير و حفظ قرآن، از ابتكارات مرحوم آية الله حاج آقا ضياء آملى بود. او اولين كسى بود كه اين سنت هاى حسنه را در حوزه علميه آمل پايه ريزى كرد. آن بزرگوار چون انس وافرى به قرآن و حديث داشتند، اين دو درس را هم در روزهاى تعطيلى آنجا رسميت بخشيدند و سعى و جديّت مى كردند تا طلاب در كنار آموختن علوم ادبى، منطق، كلام، فقه و اصول با كتاب و سنّت هم آشنا و مأنوس شوند، يعنى مستقيماً در خدمت قرآن و حديث بودن را عملاً در حوزه درس پياده مى كرد و اصرار داشت كه قرآن و حديث در حوزه هاى علمى احيا شود. زيرا معتقد بود كه اين گونه علوم (علوم رايج حوزوى)، تا زمانى كه با قرآن و حديث، رابطه تنگاتنگ نداشته باشد، انسان از آن طرفى نمى بندد زيرا ابتداى فقه رايج ما «معرفة المياه» و آخر آن «تفويض التركة الى الورثة» است، يعنى اوّل از مياه شروع مى شود و آخر به ارث ختم مى گردد و اگر در كنار آن، مسائل اخلاقى و اعتقادى نباشد، آن نور لازم حاصل نمى شود. بر اين اساس، وقتى براى ادامه تحصيل به تهران هجرت كردم شوق تفسير و فراگيرى حديث در بنده به طور فزاينده اى مشهود بود.

بركات مدرسه امام حسن عسكرى(عليه السلام)

از مجموع پنج سال تحصيل در حوزه علميه آمل، چهار سال را در مدرسه مسجد جامع گذراندم. يك مدت كوتاهى هم در مدرسه مسجد هاشمى تحصيل كردم، ولى سال پنجم را به راهنمايى مرحوم آية الله آقا ضياء آملى در مدرسه مسجد امام حسن عسكرى(عليه السلام)سكونت يافتم و آنجا به ادامه تحصيل پرداختم. گرچه تمام مدارس و حوزه ها پر بركت بود و هر مدرسه اى بركت خاص خود را داشت ولى خاطرات شيرين و بركتى كه بنده در آن يكسال عمرم در مدرسه امام حسن عسكرى(عليه السلام) به ياد دارم از ديگر مدارس ندارم. اين بركات هم از نام مباركى بود كه بر آن مدرسه و مسجد نهاده بودند! راز مهم ديگرش اين بود كه گرچه مدرسه امام حسن عسكرى(عليه السلام) مدرسه كوچكى بود و تعداد طلبه هاى آن هم زياد نبودند، ليكن همه آن طلبه ها يا غالب آن ها اهل تهجّد و نماز شب بودند و نماز شب در آنجا فراموش نمى شد و به صورت عمومى و همگانى انجام مى شد. البته برخى طلاب مدرسه مسجد جامع و مدرسه مسجد هاشمى ممكن بود نماز شب بخوانند و مى خواندند، ولى فضاى نماز شب خواندن فضاى غالب آنجا نبود. امّا در مدرسه امام حسن عسكرى(عليه السلام) فضاى غالب، فضاى نماز شب بود.

حوزه علميّه مشهد مقدّس

تا شهريور سال 1329 در آمل اشتغال داشتم و خدمت مرحوم آقا شيخ شعبان نورى(رضوان الله تعالى عليه) مى رسيدم، ايشان كه تابستان ها به مشهد مشرف مى شدند و با بعضى از علماى آن روز مشهد، هم دوره تحصيلى در نجف اشرف بودند به من نيز پيشنهاد دادند كه براى ادامه تحصيل به حوزه علميه مشهد مشرف شوم.

به همين مناسبت، دو نامه براى دو تن از علماى معروف آن روز مشهد نوشتند و مرا به آن ها معرفى كردند. در خدمت مرحوم پدرم به حوزه علميّه مشهد رهسپار شديم.

در يكى از روزهاى آغازين ورود به مشهد مقدّس پس از تشرّف به حرم مطهّر، به يكى از مدارس مشهد سرى زدم، در آنجا ديدم كسى كه در زىّ طلبگى بود نسبت به برخى از شخصيت هاى علمى معروف مشهد تعبير تندى دارد! اين گونه تعبير ناروا براى من بسيار دور از انتظار بود و در من بسيار اثر بدى گذاشت، كه چگونه يك نفر، كه خود را طلبه مى نامد، در مدرسه اى كه طلاّب در آن زندگى مى كنند، در كنار حرم امام هشتم(عليه السلام) به خود جرأت مى دهد كه به يك شخصيت علمى اهانت كند؟!

آن قدر اين خاطره براى من تلخ بود كه هرگز حاضر نشدم در چنين حوزه اى درس بخوانم! البتّه ممكن است در بين هزارها افراد وارسته عميقِ علمى، يك نفر اين چنين پيدا بشود ولى عمل همان يك نفر، مايه بى رغبتى من نسبت به آن حوزه شد. لذا دو نامه اى را كه مرحوم آقا شيخ شعبان نورى (رضوان الله تعالى عليه) براى علماى مشهد نوشته بودند به ايشان ارائه ندادم و به حوزه علميه تهران بازگشتم، گذشته از آن كه بسيارى از دوستان فاضلم از آمل به تهران رفته بودند و شخصيّت بارز، يعنى مرحوم آية الله حاج شيخ محمّد تقى آملى نيز كه راهنماى همه ما محسوب مى شد، مقيم تهران بود.

حوزه علميّه تهران

وقتى كه به تهران رفتيم، مرحوم پدرم مرا به محضر مرحوم آية الله حاج شيخ محمّد تقى آملى (رضوان الله تعالى عليه) برد تا آن بزرگوار ما را به مدرسه مناسبى هدايت و راهنمايى كند كه كجا منزل بگيريم و چه درس هايى بخوانيم و نزد چه كسى درس بخوانيم. آن بزرگوار كه همشهرى ما بودند، از طايفه «جوان» آمل و هم طايفه ما نيز بودند كه در محلّه پايين بازار آمل و به اصطلاح اهل يك محله بوديم. او كه مرحوم پدرم را مى شناخت و پدرم نيز به ايشان ارادت داشت نامه اى نوشتند و مرا به مرحوم حاج محمّد باقر آشتيانى كه از طرف مرحوم پدرش آية الله حاج ميرزا احمد آشتيانى تصدّى مدرسه «مروى» را به عهد داشتند، معرفى كردند. آن روز، مدرسه مروى بهترين مدرسه تهران بود و در آن، سطح عالى و خارج، و معقول نيز تدريس مى شد.

اين مدرسه، مدرسه اى بسيار وزين و پربركت بود و براى اسكان شرايطى داشت كه بايد طلاب مقدارى از شبانه روز را قرآن تلاوت كنند يعنى موظف بودند كه در كنار فراگيرى علوم اسلامى قرآن را هم تلاوت كنند. بركات مدرسه مروى تهران مانند مدرسه امام حسن عسكرى(عليه السلام) آمل مشهود بود امّا نه به اندازه آن زيرا مدرسه امام حسن عسكرى(عليه السلام) ويژگى فراموش نشدنى داشت. نيز در مدرسه مروى سالى دوبار براى بازديد كتاب ها جلسات رسمى بود. انس با كتاب و كتابخانه هم نصيب طلاب علوم دينى مى شد. اين هم خود توفيقى بود كه انسان با كتاب هاى خطى و چاپى، كم و بيش آشنا شود.

از جمله برنامه هاى ديگر مدرسه مروى اين بود كه امتحان ورودى براى پذيرش طلاب امتحان سنگينى بود. بر اين اساس، طلاب در آغاز ورود چند صباحى بايد به عنوان مهمان و به صورت آزمايشى در مدرسه مى ماندند تا بعد از آن ها امتحان بگيرند. اين شيوه (كار پذيرش طلاب در مدرسه مروى) شيوه بسيار خوبى بود زيرا طلاب را پيش از پذيرش رسمى و اخذ امتحان ورودى به طور عملى آزمايش مى كردند. يعنى مدتى به صورت آزمايشى و مهمان، طلبه ها را در مدرسه نگه مى داشتند تا وضع درس و بحث آن ها و نيز خُلق و خوى طلبگى شان آزموده شود، كه اگر از جهات علمى و اخلاقى شايستگى عضويت آن مدرسه را دارند، به طور رسمى پذيرفته شوند. البته پس از قبولى در امتحان دشوار درسى كه به دنبال اين دوران آزمايشى بود زيرا اساتيد بزرگ و علماى بنامى كه از شاگردان شايسته آيات: مرحوم نائينى و مرحوم آقا ضياء عراقى بودند عهده دار امتحان طلاب بوده و از آن ها امتحان مى گرفتند.

از برنامه هاى خوب ديگر مدرسه مروى، نيز يكى اين بود كه كتاب هاى لازم را از كتابخانه مدرسه به طلاب مدرسه مى دادند تا طلبه ها در حجره ها اين كتاب ها را داشته باشند و مطالعه كنند و بعد از اين كه مطالعه شان تمام شد فوراً به مخزن كتابخانه برگردانند. سالى دوبار هم كتابخانه مدرسه بازديد مى شود كه كتابى كم نيايد و همه كتاب ها محفوظ باشد. مرحوم حاج مصطفى مسجد جامعى هم كتابدار كتابخانه مدرسه بود و هم اين كه جزو طلبه هاى رسمى آن مدرسه و همدرس مرحوم آشتيانى بود.

بنابر وقف نامه مدرسه مروى، مدرسه يك مدرّس رسمى داشت و يك تالى مدرّس (همتا و على البدل)، كه اگر مدرّس رسمى در مدرسه بود، خودش درس مى داد و اگر براى او مشكلى پيش مى آمد، تدريس توسط تالى مدرّس انجام مى گرفت، امّا خود آن تالى مدرّس هم هر روز درسى داشتند و حوزه تعليم و تدريس داشتند. مدرّس رسمى مدرسه، مرحوم آقاى حاج سيّد عباس فشاركى بودند كه از شاگردان مرحوم آقاى آقا ضياء عراقى بودند و ساليان زيادى در نجف اشرف حضور داشتند. ايشان در تدريس فقه و اصول مهارت داشته و در قسمت اصول، رسائل (رسائل شيخ انصارى) را تدريس مى كردند, و مرحوم آقا شيخ اسماعيل (رضوان الله تعالى عليه) نيز بخشى از مكاسب شيخ را تدريس مى كردند و ما از محضرشان استفاده مى كرديم. بخش زيادى از مكاسب را مرحوم آقا شيخ محمّد رضا محقق (رضوان الله تعالى عليه) تدريس مى كردند و ما اين بخش از مكاسب را نيز در خدمت ايشان خوانديم.

تالى مدرّس، مرحوم آقا شيخ رضا قاضى بود كه در كنار حجره ما حجره داشت زيرا از چهار حجره آفتابگير مدرسه مروى كه مصون تر از ديگر حجره ها بود، يكى حجره اى بود كه ما در آن سكونت يافته بوديم، يعنى به صورت امانت و موقت در آن حجره اقامت گزيديم، چون هنوز لباس روحانيت نپوشيده بودم چه اين كه جزو شرايط اصلى عضويت در آن مدرسه، پوشيدن لباس روحانيت بوده و هم اين كه در امتحان رسمى ورودى مدرسه شركت نكرده و قبولى لازم را جهت اقامت در آنجا به دست نياورده بوديم.

مرحوم آقا شيخ رضا قاضى نيز در كنار ما حجره داشت و هر روز مى آمد در مدرسه و شرح منظومه مرحوم حكيم سبزوارى را تدريس مى كردند و درس ديگرى هم مى دادند.

از ديگر برنامه هاى خوب و سازنده مدرسه مروى، برقرارى نماز جماعت توسط مرحوم سبط الشيخ (رضوان الله تعالى عليه) بود كه ما علاوه بر اين كه از محضرشان استفاده علمى مى كرديم چون مقدارى از رسائل شيخ اعظم انصارى را نزد ايشان خوانديم، در نماز جماعت ايشان نيز شركت كرده و از آن بهره معنوى مى برديم.

هم چنين، مدرسه مروى، جزو آن دسته مدارس علميّه اى بود كه طلاب آن به هيچ وجه با دستگاه دولت طاغوتى پهلوى ارتباط نداشـته اند چـون يك طلبه اى هر چند كه منزّه و فاضل بود اگر وارد دانشگاه رژيم شاه مى شد خيلى محبوب طلاب مدرسه مروى نبود و با او به چشم ديگرى نگاه مى كردند. در اثر فاصله اى كه ميان رژيم طغيان گر پهلوى و مذهب و ديانت و روحانيت وجود داشت، اگر كسى در دانشگاه مى رفت ـ هر چند كه براى تدريس معارف دين و قرآن بوده باشد ـ ولى محبوب نبود و از انظار مى افتاد.

طبق روال معمول مدرسه، ما نيز پس از ورود به مدرسه با اين كه از سوى شخصيت علمى معروف آن روز تهران (مرحوم آية الله حاج شيخ محمّد تقى آملى) معرفى نامه رسمى داشته و به اصطلاح سفارش شده آن بزرگوار بوديم، ولى باز به صورت مهمان مدّتى در آنجا مانديم و در آن ايّامى كه به طور آزمايشى در آنجا حضور داشتيم، درس و بحث را شروع كرده بوديم كه يك درس فقه، يك درس اصول و يك درس معقول، يعنى رسائل و مكاسب و شرح تجريد بود. اين شيوه درس و بحث را مرحوم آية الله حاج شيخ محمّد تقى آملى به ما آموخت كه شما بكوشيد يك فقه و يك اصول و يك معقول داشته باشيد. بر اين اساس ما مكاسب و رسائل و شرح تجريد را در كنار هم آموختيم.

هنگام آموختن اين گونه علوم، كتب خوانده شده را هم تدريس مى كرديم. چون نه تنها در تهران بلكه در آمل هم بنايم بر اين بود كه يك درس بگويم، يك بحث بكنيم و درس هم بخوانم كه هم خوانده ها را تكرار كرده باشم و ملكه شده باشد، هم خدمتى شده باشد، بحثى هم بكنم كه روال اصلى حوزه هاى علمى بود و درس هم بياموزيم كه هدف اصلى بود.

وقتى كه درس مكاسب و رسائل شروع، و مقدارى از اين دو كتاب شريف خوانده شد براى شركت در امتحانات مدرسه مروى، مهيا شده و در جلسات امتحان ورودى حضور پيدا كردم. در امتحانات قبول شدم، و به دنبال آن طبق ضوابط و آيين نامه مدرسه كه طلاب بايد به لباس روحانيت ملبس شوند، ما نيز در مراسم جشنى كه بدين منظور منعقد شده بود، به دست علما و اساتيد محترم ملبس شديم و از آن تاريخ، يعنى در سال تحصيلى 30 - 1329 به عنوان طلبه رسمى مدرسه مروى پذيرفته شديم.

علوم عقلى

از آغاز تحصيلات حوزوى به علوم عقلى علاقه خاصى داشتم. اصل علاقه ما به علوم عقلى از اين جا شروع شد كه در ايامى كه در حوزه آمل تحصيل مى كردم، براى تنظيم امور طلاب و ايجاد نظم در حوزه آمل، از طلاب، علما، اساتيد و رجال علمى ـ مذهبى شهر آمل دعوت به عمل آمد، و آنان در يك نشست مشترك و مهمى با شور و تبادل افكار، اوضاع معيشتى و برنامه درسى و نيز نظم و انضباط حوزه علميّه شهر را پس از بررسى تنظيم كردند، و براى اجرا به دست اندركاران حوزه ابلاغ نمودند.

در آن جلسه، گذشته از اين كه دروس فقه، اصول و علوم ادبى تصويب و به اجرا گذاشته شد، علوم عقلى هم به تصويب رسيد و بنا شد طلاب علوم دينى به همراه ساير علوم نقلى، علوم عقلى را نيز رسماً بخوانند. آشنايى من با علوم عقلى و اين كه بايد اين علوم را نيز خواند، از همان آمل شروع شد، و از همان آغازْ اشتياق به تحصيل در اين رشته را در خود يافتم.

حوزه هاى علمى و مراكز آموزشى، رسالت و نقش انبيا و اولياى الهى را به عهده دارند همان گونه كه انبيا و اولياى خاص الهى به فرموده مولا على(عليه السلام) برانگيخته شدند تا گنج هاى پنهانى عقل ها را آشكار سازند «ليثيروا لهم دفائن العقول» علما نيز كه وارثان انبيا هستند و علوم دينى را تدريس و تبليغ مى كنند، ذوق ها و استعدادهاى نهفته در نهاد هر طلبه فراگيرنده علوم و معارف دينى و الهى را شكوفا كرده و بارور مى سازند.

من نيز ديدم در كنار علاقه به فقه و اصول، به علوم عقلى نيز علاقه داشته و اين علوم براى من جاذبه بيشترى دارد. لذا به همراه دروس فقه، اصول و تفسير، دروس حكمت، كلام و منطق را نيز با علاقه و اشتياق مى خواندم. و ذهن و استعدادم نسبت به علوم عقلى و تجريدى علاقه خاصى داشت و بيشتر اظهار تمايل و گرايش از خود بروز مى داد.

درك محضر اساتيد بزرگ

محضر اساتيد بزرگى را در تهران درك كرده ام، نظير: آية الله حاج شيخ محمّد تقى آملى، علاّمه ذوالفنون حاج ميرزا ابوالحسن شعرانى (1320 هـ .ق.) حكيم عارف علاّمه حاج ميرزا محمّد مهدى محى الدين الهى قمشه اى (1318 ـ 1393 هـ .ق.) اديب يگانه و حكيم فرزانه علاّمه آقا شيخ محمّد حسين فاضل تونى (1298 ـ 1380 هـ .ق.) آية الله مرحوم آقاى جاپلقى، آية الله مرحوم حاج سيّد عباس فشاركى و ديگر اساتيدى كه ياد همه آن ها گرامى و نام همه آن ها زنده باد علومى را از فقه، اصول، معقول، هيئت و عرفان از محضر اين بزرگان آموختم.

سطوح عالى را خدمت حاج سيّد عباس فشاركى و مرحوم حاج آقا جاپلقى آموختم. مقدار ديگر از بحث ها و درس هايمان، يعنى شرح تجريد و منطق منظومه و غير آن را در محضر مرحوم آقا شيخ على محمّد جولستانى فرا گرفتم بخشى از شرح منظومه مرحوم حكيم سبزوارى و طبيعيات اشارات شيخ الرئيس ابن سينا و نيز مقدارى از امور عامه اسفار ملاّ صدرا، هم چنين شرح چغمينى و مقدارى از مقدمه بهادرى را خدمت علاّمه ذوفنون مرحوم آية الله حاج شيخ ابوالحسن شعرانى (رضوان الله عليه) كه محققى كم نظير و عالمى كم بديل و جامع معقول و منقول و بحقّ كم نظير بود، فرا گرفتم. مقدار ديگرى از شرح منظومه و هم چنين الهيات و بخش عرفان شرح اشارات را خدمت مرحوم آية الله حاج ميرزا مهدى محى الدين قمشه اى كه او نيز عارفى كم نظير و صاحب دلى كم بديل بود، خواندم.

شرح قيصرى بر فصوص محى الدين عربى را خدمت مرحوم آية الله ميرزا حسين فاضل تونى (رضوان الله تعالى عليه) آموختم. آن بزرگوار هم در حكمت مشاء قوى بود و هم در آشنايى با فنون عرفان. مى فرمود: اين كتاب كه هم اكنون در دست من است و براى شما تدريس مى كنم، در تمام مدت دو سالى كه در اصفهان خدمت مرحوم جهانگيرخان قشقايى و مرحوم حاج آخوند كاشى مى آموختم، در سفره غذاى من مخفى بود و هرگز جرأت نداشتم آن را در طاقچه كتاب يا قفسه كتاب بگذارم، چون كتابى نبود كه بتوانم آشكارا آن را در دست بگيرم و مطالعه كنم و پس از آن در طاقچه كنار كتاب هاى ديگر بگذارم. سِرَّش اين بود كه گرچه آن روزها در حوزه اصفهان خواندن حكمت تا حدودى مجاز بود، ولى خواندن عرفان خيلى مجاز نبود و رواج هم نداشت. بر اين اساس، درس عرفان يك درس رسمى و مجاز شمرده نمى شد.

وقتى خدمت مرحوم آقاى شعرانى و مرحوم آقاى الهى رسيديم، اين دو بزرگوار هم بر شرح منظومه مسلط بودند و هم بر اشارات و هم بر اسفار. از اين رو، در محضر اين دو استاد شرح منظومه را فرا گرفتيم. پس از پايان درس شرح منظومه، آشنايى با حكمت مشاء را لازم دانستيم، براى اين كه نوع بيانات مرحوم ملاّ صدرا در حكمت متعاليه (اسفار اربعه) ناظر به حكمت مشاء مى باشد.

مرحوم آقاى شعرانى در طبيعيات خيلى ماهر بود. ايشان مثال هايى را هم كه ذكر مى كند، يا هندسى است، يا طبيعى، يا طبى و مانند آن. گرچه ممكن است مثال در اصل آن بحث نقش نداشته باشد ولى وقتى طلبه مى بيند كه اين مثال را استاد خوب بيان نكرد آن حُسن قبول را درباره گفته هاى استاد از دست مى دهد و احياناً بعضى از اين ظرافت هاست كه از راه مَثَل مى تواند مشكل مُمَثَّل را حل بكند. نوع مثال هايى كه ديگران به كمك يك مسأله ساده عرفى القا مى كردند مرحوم بوعلى با مسائل طبيعى و رياضى و امثال ذلك، القا مى كرد. مرحوم آقاى شعرانى در اين بخش ها خيلى قوى و مسلط بودند، لذا طبيعيات اشارات را حضور ايشان خوانديم. هم چنين آن مرحوم در رياضيات هم خيلى قوى و مسلط بودند و علاقه شديدى هم به رياضيات و طبيعيات داشتند. اين دروس را اگر توفيق مطالعه هم پيدا نمى كردند باز مسلط بودند، چون فكر، فكر رياضى و طبيعى بود. براى همين، شرح چغمينى را هم در محضر ايشان فرا گرفتيم. اين درس ها ادامه داشت تا وقتى كه از تهران به قم آمديم و متأسفانه ادامه آن درس ها و بحث هاى رياضى و طبيعى هم قطع شد.

امّا مرحوم آقاى الهى قمشه اى، با آن ذوق لطيفى كه داشت، الهيات را تدريس مى كرد يعنى از نمط چهارم تا پايان نمط دهم شرح اشارات را ايشان تدريس مى كرد. درس مرحوم آقاى الهى قمشه اى با روح تر و پرورنده تر بود. مرحوم آقاى الهى وقتى كه به نمط نهم و دهم رسيدند، سعى كردند از آنچه لازمه پرورش روح است دريغ نكنند و بگويند. آن وقت ها هم ما از مدرسه مروى تا خيابان خراسان - منزل آقاى الهى - را به ناچار پياده مى پيموديم و از چهار راه سيروس كه آن وقت ها سه راه بود، ناچار بوديم از مسير محله «عودلاجان» پياده برويم. براى اين كه وضع اتوبوس ها طورى بود كه همه كس قدرت نداشت سوار آن شود، و تنها كسانى كه قوى تر بودند، مى توانستند سوار شوند و براى مانند ماها، با آن ازدحام جمعيت، سوار شدن به داخل اتوبوس كار آسانى نبود. از اين رو، از مدرسه مروى تا منزل مرحوم آقاى الهى پياده مى رفتيم فاصله...

علّت تدريس در منزل، اين بود كه آن مرحوم هنگام روز در دانشگاه تدريس داشتند، لذا ما هنگام غروب حضورشان مى رفتيم و نماز مغرب و عشا را به ايشان اقتدا مى كرديم، و ايشان بين نماز مغرب و عشا اشارات را تدريس مى كردند و اصرار داشتند كه نمازشان اول وقت خوانده شود. درس اشارات به عنوان تعقيب نماز فرا مى گرفتيم چون مباحث آن، مسائل اعتقادى بود مسائل الهى، مسائل مربوط به شناخت نفس و ... بود كه شايسته است به عنوان تعقيبات نماز خوانده شده و تعليم گرفته شود.

درس اشارات در محضر آن بزرگوار ادامه يافت تا اين كه رسيديم به جايى كه مرحوم بوعلى نمط نهم را شروع مى كندامام فخررازى با اين كه تا اين جا به جرح ـ و نقد ـ پرداخته است، وقتى به اين جا مى رسد اعتراف مى كند و مى گويد: «قبل از بوعلى و بعد از بوعلى، كس عرفان را به اين زيبايى و مستدل ننوشته است».

در جلسه درس مرحوم آقاى الهى قمشه اى، آن ها كه هميشه مى آمدند 2 الى 3 نفر بيشتر نبودند. جناب آقاى ربّانى خراسانى هم ـ كه از علماى فعلى تهران هستند ـ از شاگردان مرحوم حاج آقا مهدى الهى قمشه اى و مرحوم آقاى رفيعى قزوينى و ساير آقايان مى باشند. وقتى كه ابن سينا به اين جا رسيد كه گاهى نغمه رخمه لازم است، بعد از درس پيشنهاد داده شد كه مناسب است پس از درس، برخى از غزل هاى مرحوم استاد الهى را جناب آقاى ربّانى بخوانند ايشان هم اجازه دادند و بعد از درس، غزلى از غزل هاى مرحوم الهى خوانده مى شد. چنان كه اشارت رفت، مرحوم استاد الهى غزل هاى بسيار با حال دارند و خواندن غزل هاى ايشان هم از عهده آقاى ربّانى برمى آمد چون هم بر معنا مسلط بودند و هم بر اين كه بسيار از اين غزل ها را مرحوم آقاى الهى به احترام و علاقه به ايشان (ربّانى) مى سرودند.

خلاصه، امور عامه اسفار (الهيات بالمعنى الاعم) را خدمت مرحوم آقاى شعرانى خوانديم، و سفر نفس آن را از محضر مرحوم آقاى الهى قمشه اى فرا گرفتيم.

كتاب مزبور را از اول تا آخر خوانديم و مباحثه كرديم، و بعدها نيز موفق شديم چند دوره تدريس بكنيم زيرا كه از كتاب هاى متقن و معتبر دروس معقول حوزه هاى علميّه است. گرچه برخى از مباحثش فعلا مطلوب و مقبول نيست، امّا قسمت مهمّش كه مربوط به نفس و هستى شناسى و قانون عليّت و دگرگونى روح و دوام فيض حقّ تعالى است، كاملا متقن و معتبر است و بخش هاى پايانى آن كه نمط هاى نهم و دهم باشد نيز بسيار پر جاذبه است.

پس از پايان پذيرفتن درس اشارات و تنبيهات، به ويژه بخش عرفان آن، نوبت به درس اسفار رسيد. آن روزها كتاب اسفار خيلى كمياب بود و تنها، نسخه خطى آن پيدا مى شد، آن هم نه به طور گسترده، بلكه خيلى كم و ما نيز تنها آن را توانستيم از كتابخانه به امانت بگيريم و مورد استفاده قرار دهيم، تا اين كه بعدها موفق شديم يك جلد رحلى آن را از بازار خريدارى و از آن استفاده كنيم. امّا درس اسفار را چنان كه گذشت، به ويژه امور عامه آن و نيز طبيعيات حكمت مشاء را و نيز يك دوره شرح چغمينى و مقدارى از زيج بهادرى را به لحاظ تسلط و تبحر مرحوم آقاى شعرانى در اين علوم، نزد ايشان فراگرفتيم. بخش هاى ديگر اسفار مانند مباحث علّت و معلول و سفر نفس را نيز نزد مرحوم آقاى الهى قمشه اى خوانديم.

درس ديگرى كه از محضر مرحوم الهى قمشه اى فرا گرفتيم، تفسير قرآن بود زيرا پس از آن كه ايشان بخش عرفان اشارات (نمط هاى نهم و دهم) را در شب هاى تعطيلى درس مى گفتند، شب هاى جمعه را به درس تفسير اختصاص دادند، كه عده اى از اهل معرفت در محضرشان جمع مى شدند و ايشان درس تفسير مى گفتند. توفيق حضور در اين جلسه نيز نصيب ما شد و ما هم شركت مى كرديم.

آية الله شيخ محمّد تقى آملى

با اين كه ارتباط ما با مرحوم آية الله شيخ محمّد تقى آملى (رضوان الله عليه) قبل از اين كه به صورت رسمى و شركت منظم در درس هاى ايشان باشد، به شكل هاى گوناگون برقرار بود و ايشان مشكلات و شبهات علمى و عقلى ما را حل مى كردند، ولى شركت ما در درس هاى خارج فقه و اصول ايشان زمانى بود كه سطوح عالى، يعنى رسائل، مكاسب و كفايتين به اتمام رسيد. چون مرحوم آقاى آملى يك فقه و يك اصول تدريس مى كردند و هر دو را با هم و در يك فاصله زمانى كم هم تدريس مى كردند.

متن درسى فقه ايشان، شرح عروه از كتاب طهارت بود و كتاب شريف مصباح الهدى فى شرح عروة الوثقى (از كتاب هاى ايشان) تازه به صورت دست نويس تهيه شده بود و بعدها پس از تدريس به چاپ رساندند.

حوزه علميّه قم

وقتى سال تحصيلم در تهران به 34، 1335 رسيد با كسب اجازه از محضر آن بزرگوار (آية الله شيخ محمّد تقى آملى) عازم قم شدم و به ايشان عرض كردم: عازم حوزه علميّه قم هستم. فرمودند: هجرت خوب و مباركى است زيرا در كنار قبر فاطمه معصومه(عليها السلام) و ديگر علماى ربّانى فيوضات الهى فراوان است. كنار قبور بزرگان بحث كردن، درس گفتن و درس خواندن با بركات غيبى همراه است. آنگاه اين جمله را اضافه كردند: شاگردان ارسطو بر آن بودند كه در بحث ها هر وقت مشكل علمى براى آن ها پيش مى آمد، بحث را در كنار مزار ارسطوبرگزار مى كردند، و عقيده داشتند كه در كنار قبر ارسطو بحث كردن، باعث بركات غيبى خواهد بود و خداى متعال امداد مى كند و اين چنين هم مشاهده مى كردند. اين مسئله را مرحوم ميرداماد نيز در «قبسات» نقل نموده است.

با اين كه درس فقه و اصول مرحوم آقاى حاج شيخ محمّد تقى آملى ـ در تهران ـ خوب بود، ليكن رونقى كه حوزه علميه قم داشت، در تهران يافت نمى شد. با مشورت ايشان، در شهريور 1334 هجرى شمسى به حوزه علميه قم وارد شدم. سپس در درس فقه مرحوم آقاى بروجردى (رضوان الله تعالى عليه) كه معروف بود، شركت كردم. امّا آن درس، درس رسمى فقه ما نبود، چون آن روزها اوج رياست و مرجعيت مرحوم آقاى بروجردى بود و درسشان در عين حال كه عميق و قوى بود ليكن به گونه اى نبود كه بتواند محصل جوان را قانع كند.

از اين رو به بعضى از درس هاى خارج فقه ديگر سرزدم ولى آن ها را نيز آن چنان قوى و مطلوب نيافتم. امّا وقتى كه به درس فقه مرحوم آية الله محقّق داماد (رضوان الله تعالى عليه) رفتم آن را مناسب يافتم، چون ايشان فراغت خوبى داشتند و از پذيرش مسئوليت هاى غير درسى امتناع مى كردند. لذا بيش از دوازده سال به درس ايشان حاضر مى شدم.

امّا در مورد درس اصول، چون بحث هايى از مسائل عقلى در اصول وارد شده است، به درس اصول حضرت امام خمينى(قدس سره) راه پيدا كردم و به نظر ما اصول حضرت امام قوى بود. لذا حدود هفت سال در درس اصول حضرت امام(قدس سره)شركت كردم. مقدار كمى از فقه را خدمت مرحوم آقاى بروجردى و مقدار كمى از فقه را نيز نزد حضرت امام خواندم، امّا قسمت مهم فقه را خدمت مرحوم آقاى محقّق داماد خواندم.

در محضر علامه طباطبائى

از نظر كسب معارف و علوم عقلى، وقتى كه به قم آمدم بدون درنگ به درس مرحوم علامه طباطبائى (رضوان الله تعالى عليه) رفتم. ايشان آن زمان «سفر نفس» اسفار را تدريس مى فرمودند و بعد از آن، الهيات شفا را تدريس فرمودند. و شب هاى پنجشنبه و جمعه جلسه خصوصى داشتند كه محصول آن جلسات تطبيق فلسفه شرق و غرب و نيز بررسى فلسفه هاى مادى و ماركسيسم بود. وقتى آن دوره به پايان رسيد، خارج فلسفه الهى، يعنى خارج اسفار را از ابتدا شروع كردند. محصول آن درسِ خارج اسفار، نوشتن همين دو كتاب «بداية الحكمة و نهاية الحكمة» است كه تعليقه بر اسفار بود و پس از تدريس، بررسى و بازبينى، تدوين و چاپ شد.([1]) در اين درس ها عدّه اى از آقايان، از جمله مرحوم شهيد بهشتى نيز حضور پيدا مى كردند. در آن زمان هنوز آن مرحوم در قم بود و به تهران نرفته بود. پس از تمام شدن خارج اسفار، بر اثر ضرورت بحث هاى معرفتى و لزوم شناخت مباحث متقن، منطق و برهان شفا را در شب هاى پنجشنبه و جمعه تدريس فرمودند.

اين ها كه تمام شد نوبت عرفان فرا رسيد، لذا «تمهيد القواعد» ابن تُركه را شب هاى پنجشنبه و جمعه تدريس مى فرمودند. ضمناً مبحث معاد اسفار را هر روز عصر در منازل افراد مخصوص، مخفيانه تدريس مى كردند. بارها مى فرمودند: هنوز زمان بحث معاد نشده است، يعنى هنوز خداى سبحان مسئله معاد را روزى حوزه هاى علمى نكرده تا به صورت علمى تدريس شود. با اين كه شركت كنندگان جلسات عرفان، اهل معنا و سرّ و راز بودند امّا پيچيدگى مسئله عرفان، از يك طرف و غموض مسأله معاد از طرف ديگر، به گونه اى بود كه تنها بعضى از دوستان، مشترك هر دو جلسه بودند و گرنه دوستان ديگر نه آن ها كه در عرفان شركت مى كردند مى دانستند كه مبحث معاد تدريس مى شود و نه آن ها كه در بحث معاد حضور داشتند مى دانستند شب هاى پنجشنبه و جمعه عرفان نظرى تدريس مى شود.

پس از پايان يافتن عرفان نظرى، علم حديث را آغاز فرمودند، چند جلد «بحارالانوار» را تدريس كردند و بعد از حديث هم به خدمت قرآن رفتند، كه آخرين بحث و درس علاّمه طباطبايى بود. ايشان دو جور فلسفه و دو جور حديث و نيز دو جور قرآن تدريس مى كردند: يكى سطح و ديگر خارج. در فلسفه، سطح اسفار و شفا را تدريس مى كردند و سپس به درس خارج آن ها مى پرداختند.

مرحوم علاّمه گاهى سعى مى كرد لَجْنه اى تشكيل دهد تا نامه هايى كه از خارج و داخل به محضر ايشان مى آيد، بى جواب نماند. چون ايشان بعد از اين كه تفسيرالميزان را نوشتند و چاپ و منتشر شد، نامه هاى بسيارى از كشورهاى خارجى ونيز از داخل كشور مى رسيد و در آن نامه ها پرسش هاى گوناگونى در زمينه هاى قرآنى و غير آن مطرح و خواستار پاسخ آن ها بوده اند. مرحوم علاّمه عدّه اى از دوستان و شاگردان خود را در همان منزلشان دعوت كردند ]منزل ايشان هم در آخر كوچه ارك، نزديك منزل مرحوم آية الله آقاى حاج سيّد احمد زنجانى قرار داشت و استيجارى بود[. در همان جلسه كارها (پاسخ به نامه ها) تقسيم شد، بنا شد برخى روى قسمت هاى فقهى كار كنند، بعضى ديگر روى قسمت هاى فلسفى، برخى هم روى قسمت هاى تفسيرى و بعضى هم در قسمت هاى ديگر. مرحوم آقاى بهشتى قسمت فقهى را قبول كردند، بنده و مرحوم آقاى شهيد مفتّح قسمت ديگرى و دوستان ديگر نيز قسمت هاى ديگر را تقبّل كردند. منتها بعداً حوادث يكى پس از ديگرى پيش آمد و موجب شد تا جلسه پاسخ به پرسش ها ادامه نيابد. روش و هدف مرحوم علاّمه اين بود كه شاگردان و دوستانشان محقّق و متفكّر شوند.

خلاصه، در بين همه اساتيد، انس علمى من به مرحوم علاّمه طباطبائى بيش از ديگران بود. از سال (1334 و 1335 هـ .ش.) تا آخرين لحظات ارتحال آن بزرگ حكيم الهى كه بيش از 25 سال مى شود، همه جا در محضر آن بزرگوار بودم يعنى در درس هاى عمومى و جلسات خصوصى، در تدريس سطح، و خارج اسفار، منطق، عرفان، تفسير و حديث.

در محضر امام خمينى(قدس سره)

چيزى كه بايد آن را جداى از مطالب ديگر مطرح كرد، انس و آشنايى با رهبر كبير انقلاب امام خمينى(قدس سره) است. وقتى كه از حوزه علميّه تهران به حوزه مقدّسه قم مهاجرت كردم، بحث اصول مرحوم امام، مجمع فضلا بود و چون خود حكيمى قوى و عارفى نيرومند بود مسائل اصولى را كه جزو علوم اعتبارى است و با قواعد عقلا و امور عرفى آميخته است، آن چنان فولادين تحليل مى كرد كه نمى گذاشت از مقدار لازم برهانى كه در محدوده علوم اعتبارى مؤثّر است پايين تر بيايد. چون حكيمى كه فولادمنش است، انسان كاملى است كه استوار و محكم بوده، بسيار متقن سخن مى گويد.

ايشان اصول را چون معقول متقن ارائه مى كرد، هرگز اجازه نمى داد مسائل با اوهام صرف اعتباريات مورد بررسى قرار گيرد. تا آن جا كه ممكن بود، محكم و مستدلّ سخن مى گفت. سخن هر انسانى ترجمان عقل اوست، محكم سخن گفتن نشانه حكمت گوينده آن است.

سيره حضرت استاد امام خمينى(قدس سره) آن بود كه شاگردان وى آزاد بار آمده و مستقل باشند زيرا خود آزادمنش و مستقل بود.

در برخى افراد روشى بود كه مى كوشيدند انس با عوام و تحصيل در آمدهاى دنيايى از راه ارتباط با عوام را، نوعى كمال و نبوغ بدانند، حضرت امام سعى مى كرد چنين روشى را به شدّت محكوم كرده و در درس ها عموماً و در موعظه هاى پايان درس خصوصاً آن را ابطال كند چنان كه خود هرگز به اين فكر نبود كه با ثروتمندان و زراندوزان دنيا نزديك باشد و آن ها را از نزديك بپذيرد و از اين رهگذر درآمدى تهيه كند.

قسمت مهم تقواى امام، در آزاد منشى و نزاهت از اوهام و خيالات و استقلال فكرى او بود. هرگز از اقبال و ادبار دنيامداران نه لذّت مى برد و نه رنج مى كشيد. طلاب كه شيفته محضر ايشان بودند، گذشته از مقام علمى او، براى آزاد انديشى، استقلال فكرى، فولاد منشى و روحيه سرشار از لطافت و بزرگوارى و ديد و تفكّر حكيمانه ايشان بود.

سالى چند بار در پايان مقاطع تحصيلى به مناسبت فرا رسيدن ايّام پر بركت ماه رمضان يا محرم و صفر و يا تعطيلات تابستانى، نصيحت مى كرد نصيحتش هم درس بود و ما همان گونه كه اصل درس ايشان را به عنوان برنامه اى رسمى مى نوشتيم، نصيحت ايشان را نيز به عنوان درسى اصلى مى نوشتيم زيرا نصايح ايشان هم پر محتوا و پر بار بود و هم از جان نيرومند، آگاه و عارفى نشأت مى گرفت. امام ترس از مرگ را از طلاب و فضلا گرفت ترس از زندان رفتن، محروم شدن و تبعيد شدن را از حوزه ها گرفت. بلكه اصل ترس را ترساند كه به حوزه علميه راه پيدا نكند. ترس را ترساند كه به دل هاى اولياى الـهى نفوذ نيابد. مكتب (أَلاَ إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللهِ لاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ)([2]) را با سيره عرفانى و برهانى اش پياده كرد. نترسيد و نترسانيد. نهراسيد و نهراسانيد. بودند افرادى كه مى ترسيدند و مى ترساندند، بودند افرادى كه منزوى بودند و به ديگران تلقين مى كردند كه منزوى شويد! ولى امام به ميدان آمد و مردم را به ميدان رفتن دعوت كرد و مى گفت: نترسيدمى گفت: انسان زنده است براى اين كه به لقاء الله برسد، چه بهتر كه با شهادت به لقاءالله برسد. اين حيات را او در حوزه علميه دميد.

امام، قرآن مهجور را قرآن مشهور كرد، سنّت مستور را سنّت مشهور كرد، دين مهجور را دين مأنوس كرد، احكام الهى را با حكم الهى يكجا آشنا و معروف كرد و پياده نمود. او اشتياق به شهادت را احيا كرده براى همه روشن ساخت كه جان آن است كه فداى جانان شود و دين الهى آن قدر شايسته است كه انسان براى آن جان دهد.

ويژگى هاى علمى

فصل 1 ـ جامعيت علمى

توفيقاتى كه حضرت آية الله جوادى آملى در زمينه هاى تحصيل، تحقيق و تأليف داشته و دارد، از او شخصيت علمى جامع الاطرافى ساخته كه هم در عرصه هاى علوم عقلى، چون: منطق، اصول، فلسفه، كلام و عرفان صاحب نظر و ملجأ و رهنماى حوزه هاى علميه و ديگر مجامع علمى است و هم در ميادين علوم فقهى، همچون: فقه، رجال، حديث و به ويژه تفسير داراى روش و بلكه مكتب و ابتكار است. در اين قسمت به عنوان نمونه، روش تفسيرى اين مفسر بزرگ را به قلم خود ايشان ذكر مى كنيم.

الف) اشتغال به تفسير وانگيزه تدريس آن:

قرآن كه ثقل اكبر و اوّلين منبع نقلى دين است، مرجع علمى تمام مسلمين به ويژه عالمان دين مى باشد و هر كسى به ميزان اشتياق و احتياج خويش به آن رجوع مى نمايد. بنده نيز گذشته از اين سنّت ديرپاى حوزوى، در اثر شاگردى محضر اساتيدى كه در ترجمه، تفسير، تدريس و تصحيح كتاب هاى تفسير و تأليف آنها بودند مخصوصاً علاّمه طباطبائى(قدس سره)، مى كوشيدم حَشر بيشترى با قرآن حكيم داشته باشم. لذا زمانى براى حوزويان، گاهى براى دانشگاهيان، و زمانى براى برادران ايمانى در سطوح مختلف بحث هاى قرآنى داشتم. سال هاى 1355 - 1357.

... تدريس قرآن كريم به صورت ترتيبى يا موضوعى، جزء برنامه هاى تابستانى مشهد به شمار مى رفت. سال هاى 1358 - 1360 كه با سعى بين صفاى قم و مروه تهران طواف مى نمودم، تدريس تفسير سلسله اى و موضوعى جزء وظايف رسمى ام تلقّى مى شد. امّا هيچ كدام از اشتغال هاى ممتد ـ اعمّ از تفسير ترتيبى يا موضوعى ـ بدون انگيزه متعارف حوزوى نبود. زيرا يا طبق دعوت يك نهاد، مؤسسه، ارگان... صورت مى پذيرفت و يا برابر پيشنهاد برخى از متعلمان حوزه يا دانشگاه انجام مى يافت.

پاييز 1361 ش، بدون سابقه دعوت پيشنهاد، سنّت حوزوى و هيچ عامل ديگر، بلكه فقط به سائقه نفحه ملكوتى مصمّم شدم كه تفسير قرآن كريم چون فقه دارج رائج شود و صدها نفر در حريم مائده و حرم مأدبه وحى احرام ببندند و فِئام اندر فئام در نهر و بحر كلام خداوند سباحت و غوص نمايند... .

لذا از سال 1361 تا سال 1366 در حوزه قم و مشهد با حضور در حوزتين رسالت گسترش و رسميّت تفسير، ترتيبى، موضوعى، علوم قرآنى، ايفا مى شد تا زمانى كه در اثر كهولت سنّ و گريز قوّت به ضعف، توفيق تفسير تابستانى در مشهد از دست رفت و روى به تأليف آوردم و اين فيض خداوند دائم الفضل تا تاريخ تحرير اين رساله كوتاه به عنوان سيره تفسير راقم سطور ادامه دارد. اميد است تا پايان تفسير قرآن حكيم همچنان مستدام باشد.

ب) كيفيّت تقرير معارف تفسيرى:

سيره راقم سطور در تفسير، همان است كه از خود قرآن كريم بر مى آيد. قرآن براى هدايت قاطبه مردم آمده است. هيچ مطلبى در قرآن نيست كه افراد متعارف از ادراك آن عاجز باشند گرچه آياتى در قرآن است نظير سوره اخلاص و اوائل سوره حديد و ... كه اوحدى از عالمان الهى به ادراك آن نائل مى شوند. سرّ جمع دو مطلب مزبور اين است كه قرآن كريم محتواى عميق همان آيات را در ظِلّ مَثَل، در پرتو تشبيه و داستان، تنزّل داده و در دسترس فهم همگان قرار مى دهد. لذا همان طورى كه محقّق طوسى(رضي الله عنه) در شرح اشارات و تنبيهات بوعلى(رضي الله عنه) به جناب فخر رازى توصيه مى نمايد كه نگارش بايد داراى دو شرط محورى باشد: 1) قابل فهم عوام 2) مورد پذيرش خواص، تفسير اينجانب به زبان فارسى رائج توأم با تنزّل تمثيلى و پرهيز از استعمال اصطلاح يا ابتناء بر مسائل رشته هاى ديگر و با تحرّز از خلاف برهان و عرفان گفتن، عرضه مى شود كه اميد است به نوبه خود الميزان فارسى باشد نه فارسى الميزان، و الميزان پايان قرن حاضر باشد نه الميزان وسط قرن حاضر. البته از وعده لطيفانه الهى دور نيست.

فصل 2 ـ موفقيت ها([3])

عوامل موفقيت ها:

همواره عنايت هاى ويژه الهى در قالب عواملى گوناگون زمينه ساز توفيق و رشد بندگان خاص الهى مى شود. حضرت آية الله جوادى آملى نيز در شعاع عواملى از عنايت هاى خاصّه خداوندى برخوردار بوده اند كه در اين جا فقط به عناوين آن ها اشاره مى شود:

1. نبوغ و استعداد سرشار.

2. بلند همتى و دور انديشى.

3. تربيت صحيح خانوادگى.

4. حمايت هاى بى دريغ و مؤثر والد معظم ايشان.

5. توفيق درك محضر اساتيد بزرگ و برجسته در آمل، تهران و قم.

6. همت و پشتكار و تلاش خستگى ناپذير و پايدارى و شكيبايى در راه تحصيل.

7. شادابى و نشاط و اشتياق علمى و تحصيلى.

8 . همراهى و همكارى بى دريغ همسر مكرمه.

9. نظم و انضباط در برنامه تحصيلى و امور زندگى.

10. استفاده بهينه از اوقات و فرصت ها.

11. تواضع و فروتنى تام در برابر اساتيد و والدين خود.

12. تهذيب و تقوا را چراغ راه تحصيل قرار دادن، كه محيط و محور همه اين عوامل است.

ويژگى هاى اخلاقى

راز موفقيّت شخصيت هاى بزرگى چون آية الله جوادى آملى را بايد در توأم ساختن علم و عمل دانست، يعنى آنچه را كه از بنان و بيانش صادر مى شود، خود باور دارد و عمل مى كند. او با دو بال علم و عمل توانست قله هاى كمال علمى و معنوى را يكى پس از ديگرى درنورد و بر بلنداى علم و انديشه جاى گيرد.

براى همين است كه سخنان ايشان حكمت آميز و موعظه هايش دلنشين و نافذ و مؤثر است و عنوان «عالم عامل و زاهد فرهيخته» سزاوار اوست زيرا عنصر مهم و عامل تعيين كننده تهذيب و تقوا را چراغ راه تحصيل قرار داده است.

اينك به برخى از ويژگى هاى اخلاقى استاد در دو بخش، به شرح زير اشاره مى شود:

الف) ويژگى هاى علمى - اخلاقى:

1. بيان شيوا و حكمت آميز.

2. تيزهوشى و استعداد وافر.

3. باريك بينى و نكته پردازى.

4. نوآورى و خلاقيت علمى.

5. نفوذ كلام و گيرايى سخن.

6. احترام به شاگردان و شاگردپرورى.

7. انتقاد پذيرى و پاسخگويى به پرسش ها و شبهات.

8 . پرهيز از جدال و مخاصمه در گفتار.

9. تسليم سخن حق بودن و تحمّل آراى مخالفان.

10. احترام به آراى ديگران بهويژه آراى علماى سلف.

11. رعايت ادب و احترام نسبت به اساتيد خود.

12. برخوردارى از حافظه قوى.

13. رعايت كامل ادب در نشستن به ويژه هنگام سخنرانى و تدريس.

14. مستدل و برهانى سخن را طرح كردن.

15. آميزه اخلاقى و معنوى داشتن دروس استاد.

ب) ويژگى هاى روحى ـ اخلاقى:

1. حسن معاشرت و گشاده رويى.

2. سعه صدر و تحمّل پذيرى.

3. تواضع و فروتنى.

4. حلم و بردبارى.

5. گذشت و اغماض.

6. محضر جاذب و نگاه نافذ و گيرا.

7. احترام به شخصيت افراد و حفظ آبروى آنان.

8 . رعايت كامل ادب اسلامى در رفتار و ديدار.

9. پرهيز از سخنان لغو و بيهوده.

10. حُسن ظن و خوش بينى نسبت به سايرين.

11. گره گشايى و حلّ مشكلات ديگران.

12. رعايت حقوق خانواده و اطرافيان.

13. پرهيز از مريد بازى و تشريفات زايد.

14. بى آلايشى و ساده زيستى.

15. خلوص و پاك طينتى.

16. تهجّد و شب زنده دارى.

17. سيروسلوك عرفانى با رعايت كامل ظواهر شريعت.

18. انس دائم با قرآن.

19. اقامه نماز با طولانى كردن اذكار مستحبى و طمأنينه كامل.

20. ارتباط با اهل بيت عصمت و طهارت(عليهم السلام) و اُنس به توسّل.

فعاليت هاى سياسى ـ اجتماعى

همپاى فعاليت هاى علمى حضرت آية الله جوادى، حضور ايشان در صحنه هاى سياسى ـ اجتماعى و پرداختن به فعاليت هاى مؤثر و كارساز براى پيشبرد امور اجتماعى و حلّ معضلات انقلاب اسلامى همواره چشمگير بوده است.

ايشان پيش از پيروزى انقلاب اسلامى به طور فعّال در مبارزات انقلابى ـ اسلامى شركت داشته اعلاميه ها و تلگرام هايى را كه از سوى علماى حوزه علميه قم در موارد مختلف صادر مى شد، امضاى آية الله جوادى نيز در ذيل آنها موجود است كه در اين باره به 16 اعلاميه مى توان اشاره كرد.([4]) و بارها به ساواك و كلانترى احضار و ممنوع المنبر شدند. به ويژه در آستانه پيروزى انقلاب، نقش رهبرى را در مبارزات مردم انقلابى و مسلمان مازندران و آمل برعهده داشتند و در آن روزهاى آتش و خون و حملات ددمنشانه عوامل رژيم منحوس پهلوى به صفوف تظاهرات پيوسته، در جلوى صفوف مردم حركت كرده و از اين طريق موجبات قوّت قلب مردم آمل و تهييج آنان بر تشديد مبارزات سياسى ـ اسلامى را فراهم مى كردند. حضرت آية الله جوادى آملى به گوشه اى از فعاليت هاى سياسى و مبارزاتى خود اين گونه اشاره مى كنند: «... وقتى در اوايل پاييز سال 1357 درس ها را شروع كردم، شنيدم كه تظاهرات مردمى در شهرستان آمل هم گسترده شده و بعضى ها نيز به شهادت مى رسند. من نيز احساس وظيفه كردم و گفتم اين ها عزيزانى بودند كه در پاى سخنرانى ها و در مجامع عمومى شركت مى كردند و رهبرى امام را پذيرفتند و از رژيم منحوس پهلوى هم بيزارى و تبرّى جسته و در صحنه هاى مبارزاتى حاضر شده و اكنون شربت شهادت نوشيده اند، سزاوار نيست كه ما در حوزه قم مشغول درس و بحث باشيم. آن زمان هم درس هاى فقهى داشتيم و هم بحث هاى فلسفى و هم بحث ها و درس هاى ديگر.

يادم هست در آن وقت شفا هم تدريس مى كردم در حاشيه شفا نوشتم: اكنون اين درس بر اثر ظلم توان فرساى دودمان پهلوى تعطيل مى شود. و تاريخش هم هست.

بر اين اساس دروس حوزه علميه قم را تعطيل كرديم. از طرفى هم وصيت نامه نوشتيم چون رفتن به صحنه مبارزه و تظاهرات، آسان ـ و بى خطر ـ نبود. پس از خداحافظى از عائله در قم به آمل رفتيم. در آن جا در تظاهرات شركت مى كرديم. علاوه بر آن ـ در كنار كارهاى مبارزاتى ـ يك درس جواهر مبحث قضا هم براى روحانيانى كه در آن جا بودند، شروع كرده بوديم.

تقريباً مسئوليت بخشى از اين تظاهرات به عهده ما بود. تنظيم قطعنامه ها، سازماندهى راهپيمايى ها، شروع و ختم راهپيمايى ها، نظارت بر ستاد برگزارى مراسم ها، اين ها با ما بود. تا ظهر 21 بهمن 57 كار يكسره شد، يعنى تمام مجسمه هاى پهلوى كه در شهر آمل بود، به زير كشيده شده و آن ها را در خيابان ها مى گرداندند، و تمام ارگان ها و نهادهاى دولتى آزاد شدند و به مردم پيوستند. هيچ نهادى از نهادهاى دولتى مقاومت نكرد، شهربانى هم كاملا تسليم شده بود. منتهى من ظهر كه رفته بودم منزل، فوراً اطلاع دادند كه دارند اسلحه ها را از شهربانى بيرون مى برند. بلافاصله آمدم و سلاح ها را از دست عده اى گرفتيم و جمع آورى كرديم و با تشكيل كميته به آن ها تحويل داده شد. اين هم گوشه اى از اين كارها بود.

البته ناگفته نماند كه ما از سال ها پيش به طور بنيادى و اصولى در آمل كار فرهنگى و نشر افكار امام راحل را به صورت كلاس ها و برگزارى جلسات ممتد منتشر و تبيين مى كرديم، زيرا در منطقه شمال افكار پوچ چپى و مكاتب الحادى رايج بود. براى همين جهت بود كه همراه با تبليغ، تعليم را هم آغاز كرده بوديم. براين اساس در ايّام تبليغات، مخصوصاً ماه مبارك روزها را تبليغ منبرى داشتيم، ولى شب ها را به مسائل بنيادى از قبيل اثبات مبدأ و معاد، اثبات صانع، اثبات توحيد و نيز مباحث اصول فلسفه و روش رئاليسم مرحوم علاّمه طباطبائى مى پرداختيم. طولى نكشيد كه بحث هاى تفسيرى كه داشتيم به تفسير موضوعى تبديل شد و موضوعاتى انتخاب مى شد كه به روز باشد. اين جلسات تفسير بيش از سى و پنج سال در آمل شروع شده بود...»

پس از پيروزى انقلاب اسلامى نيز همراه با حمايت هاى مدام و بى وقفه در مجامع علمى و تحقيقى از مبانى فكرى اين نهضت اسلامى بزرگ، در مسئوليت هاى گوناگون سياسى - اجتماعى و به هنگام نياز حضور فعال داشته اند. در اين جا به اهم فعاليت هاى سياسى ـ اجتماعى استاد اشاره مى شود:

1. تصدّى منصب قضا در اوايل انقلاب در آمل و قلع و قمع عناصر فاسد و مهره هاى اصلى رژيم طاغوتى پهلوى.

2. پذيرش عضويت در شوراى عالى قضايى و تهيه و تدوين لوايح قضايى مترقّى اسلام به ويژه تهيه و تدوين لايحه قصاص و دفاع از آن با كمك شهيد مظلوم آية الله دكتر بهشتى.

3. عضويت در مجلس خبرگانِ تدوين قانون اساسى و نيز خبرگانِ رهبرى.

4. انجام سفرهاى سياسى ـ علمى به داخل و خارج كشور در جهت تبيين مسائل اسلامى و دفاع علمى و مستدل از ارزش هاى انقلاب و اسلام.

5. نشست هاى مستمر با مسئولان سياسى ـ مملكتى و ارايه رهنمودهاى سازنده به آنان ـ اهتمام به حل مسائل و معضلات سياسى ـ اجتماعى كشور به ويژه منطقه مازندران و آمل.

6. حضور فعال و مؤثر در صحنه هاى سياسى ـ اجتماعى انقلاب و جريانات سرنوشت ساز كشور.

7. پيك جهانى انقلاب و سفير رسمى امام خمينى به مسكو، جهت ابلاغ پيام امام به ميخاييل گورباچف.

8 . تصدّى منصب امامت نماز جمعه قم و ايراد خطبه هاى پربار و علمى.

9. ايراد سخنرانى هاى روشنگر و افشاگرى عليه جريان هاى نفاق، التقاط و انحراف با تبيين درست، منطقى و مستدل مسائل اسلامى و معارف دينى.

آثار علمى

حاصل بيش از نيم قرن تحصيل، تدريس و تحقيق استاد، به جا گذاردن ده ها جلد كتاب و صدها مقاله و رساله علمى در زمينه هاى مختلف علوم اسلامى است، كه در ذيل به اسامى برخى از آن ها كه تاكنون بارها چاپ شده اند، اشاره مى شود:

1. تسنيم، جلد 1 (تفسير قرآن كريم، سوره مباركه حمد).

2. تسنيم، جلد 2 (تفسير قرآن كريم، سوره مباركه بقره، آيات 1 تا 29).

3. قرآن درقرآن، تفسيرموضوعى قرآن كريم، جلد1.

4. سيره پيامبران در قرآن، تفسير موضوعى قرآن كريم، جلد 7.

5. سيره رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) در قرآن، تفسير موضوعى قرآن كريم، جلد 8 .

6. سيره رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) در قرآن، تفسير موضوعى قرآن كريم، جلد 9.

7. مبادى اخلاق در قرآن، تفسير موضوعى قرآن كريم، جلد 10.

8 . مراحل اخلاق در قرآن، تفسير موضوعى قرآن كريم، جلد 11.

9. فطرت در قرآن، تفسير موضوعى قرآن كريم، جلد12.

10. معرفت شناسى در قرآن، تفسير موضوعى قرآن كريم، جلد 13.

11. رحيق مختوم، شرح جلد اول اسفار، دوره پنج جلدى.

12. رحيق مختوم، شرح جلد دوم اسفار، دوره پنج جلدى.

13. ولايت فقيه، ولايت فقاهت و عدالت.

14. بنيان مرصوص امام خمينى(قدس سره).

15. شريعت در آينه معرفت.

16. زن در آينه جلال و جمال.

17. حماسه و عرفان.

18. صهباى حج.

19. فلسفه حقوق بشر.

20. تبيين براهين اثبات خدا (تعالى شأنه).

21. حكمت نظرى و عملى در نهج البلاغه.

22. حكمت عبادات.

23. كتاب الخمس (عربى).

24. اسرار الصلاة (عربى).

25. على بن موسى الرضا و القرآن الحكيم (عربى).

26. على بن موسى الرضا و الفلسفة الالهية (عربى).

27. الحماسة و العرفان (عربى).

28. تحرير تمهيد القواعد (در عرفان).

29. رسالت قرآن.

30. كرامت در قرآن.

31. هدايت در قرآن.

32. ولايت در قرآن.

33. ياد معاد.

34. اخلاق كارگزاران.

35. شرح مقدمه وصيتنامه امام خمينى(قدس سره).

36. كتاب الحج (تقريرات درس خارج فقه در 3 جلد).

37. كتاب الصلاة (تقريرات درس خارج فقه) در 3 جلد.

38. وحى و رهبرى.

39. سيره پيامبران در قرآن، تفسير موضوعى قرآن كريم، جلد 6.

بركات اين عالم قرآنى همچنان روزافزون باد.

والسلام

[1] - نخستين بار دو كتاب بدايةالحكمه و نهايةالحكمة توسط حضرت آيةالله جوادى تدريس و كاستى هاى آن شناسايى و اصلاح و سپس توسط مرحوم علاّمه طباطبائى امر به چاپ شد.

[2] - يونس، آيه 62.

[3] - مباحث اين فصل نيز با كمك گرفتن از دفتر معظم له تنظيم گرديده است.

[4] - اسناد انقلاب اسلامى، ج 3، سال 1374، چاپ اول.

حضرت امام حسن عسکری:
فقر با ما ، بهتر از ثروتمندی در کنار دشمنان ماست.
و کشته شدن با ما بهتر از زندگی در کنار دشمنان ماست.
و ما پناهگاه کسی هستیم که به ما پناه آورد.
و نور هدایت برای کسی هستیم که خواهان بصیرت از ما باشد.
و نگهبان کسی هستیم که به ما تمسک جوید.
پس هر کس ما را دوست بدارد با ما در درجات والای بهشت خواهد بود.
و آن که از ما جدا شد به سوی آتش خواهد رفت.

برو بالا