Menu

منبع:سایت اندیشمندان اسلامی
کتاب:گلشن ابرار

در قرن دهم امير سيد على، پزشك ويژه شاه عباس صفوى، همراه پادشاه به زيارت مرقد منور امير مؤمنان على(عليه السلام) شتافت. فضاى معنوى اين شهر آسمانى چنان قلب پاك پزشك دربار را شيفته ساخت كه بى اختيار به تقاضاى اهالى نجف پاسخ مثبت داده، براى هميشه خادم آستان على(عليه السلام) و حكيم ساكنان حريم آن امام راستين شد. بدين ترتيب سيد على به «حكيم» شهرت يافت و اين نام سه سده پس از اين ماجرا در خانه سيد مهدى حكيم، دانشور بزرگ نجف، كودكى پاى به گيتى نهاد كه شهرت سيد على را جاودان ساخت. سيد مهدى فرزندش را محسن ناميد و شش سال بعد، در صفر 1270 ق.، در «بنت جبيل» لبنان ديده از جهان فرو بست.([1])

يتيم نجف

پس از پدر، سيد محمود، برادر بزرگتر اندوه يتيمى از چهره محسن زدود، وى را به حفظ و قرائت قرآن كريم مشتاق ساخت. سيد محسن در نه سالگى به درسهاى حوزه روى آورد([2]) و سيد محمود، به عنوان نخستين استاد، برادر كوچكش را در آموختن ادبيات، منطق و بخشهايى از فقه و اصول يارى داد.([3])

يتيم نجف سپس در شمار شاگردان شيخ صادق بن حاج مسعود بهبهانى و شيخ صادق جواهر جاى گرفت([4]) و توانست سه سال پيش از وفات آخوند خراسانى به درس خارج آن فقيه فرزانه راه يابد.([5]) در سال 1287 همزمان با درگذشت آخوند خراسانى در محفل درس آقا ضياء الدين عراقى حضور يافت و دو دوره اصول آن بزرگوار را درك كرد. آنگاه به درس فقه شيخ على باقر جواهرى شتافته، پنج سال از درياى دانش آن فقيه پارسا كامياب شد.([6])

سيد محسن پس از اين دوره در شمار شاگردان ميرزا محمد حسين نايينى جاى گرفت و سرانجام براى رهايى از چنگال شيطان به درس حكيم و عارف شهره عراق سيد محمد سعيد حبوبى پناه برد.([7]) محمد سعيد در چهره سيد محسن آينده اى تابناك مى ديد، بنابراين در فرصتهاى گوناگون پشتكارش را مى ستود، به فرداى رخشانش اشاره مى كرد. و او را از حمايتهاى معنوى خويش برخوردار مى ساخت.([8])

جهاد

سال 1332 براى بيشتر مردم جهان بسيار تلخ و دشوار بود. آتش نخستين نبرد جهانى هر روز شعله ورتر مى شد. هرچند شيعيان همواره از بى مهرى دولت عثمانى رنج مى بردند، ولى اين مسأله هرگز آنان را از انجام وظيفه باز نداشت. فقيهان بزرگ نجف جهاد با كافران بريتانيايى را واجب خواندند([9]) و خود پيشتر از ديگران رهسپار جبهه هاى نبرد شدند. يكى از پژوهشگران در اين باره مى نويسد:

نيروى مجاهدان در جبهه شعيبيه 18000 تن و در منطقه قرنه 40000 نفر بود. رهبران مردمى مجاهدان را در سه جبهه مستقر كرده بودند: جبهه مركزى قونه به فرماندهى شيخ الشريعه اصفهانى، مهدى حيدرى، مصطفى كاشانى. جبهه راست شعيبيه به رهبرى مجتهدانى مانند سيد محمد سعيد حبوبى، سيد محسن حكيم و باقر حيدر, جبهه پشت، هويزه به رهبرى حضرات آيات مهدى خالصى، محمد خالصى، جعفر شيخ راضى، عبدالكريم جزايرى و عيسى كمال الدين.([10])

سيد محمد سعيد، كه به سبب كهولت سن توان اداره چنين سپاهى در خويش نمى ديد، مهر ويژه خويش به سيد محسن حكيم سپرده، او را بدين امر خطير گماشت و به رزمندگان گفت: آقاى حكيم، حفظه الله، امين و مورد اعتماد من است. هر حكمى كند بايد انجام گيرد.([11])

اين كردار سيد محمد سعيد مالهاى بسيارى، تحت عنوان هداياى مردمى و كمكهاى دولت عثمانى، سمت سيد محسن گسيل داشت ولى فرزند پارساى خاندان حكيم هرگز از آن مالها به سود خويش بهره نگرفت و حتى اسبى براى استفاده خود در جبهه تهيه نكرد.([12]) به گونه اى كه چون عثمانيان و عشاير از جبهه شعيبيه عقب نشسته، حبوبى و حكيم را همراه تعدادى اندك در برابر متجاوزان تنها نهادند، حبوبى از حكيم خواست تا خود را به ستاد فرماندهى رسانده، كسب تكليف كند. ولى دريغ كه سيد محسن اسب نداشت و از هركه تقاضاى چارپا كرد با پاسخ منفى روبرو شد[13]) زيرا موفقيت دشوار بود و اسب برترين وسيله گريز، سيد محمد سعيد ناگزير اسب خويش را در اختيار حكيم قرار داد و گفت: اگر حكيم سالم بماند و من هلاك شوم مانعى ندارد. وجود او سودمندتر است. روزى خواهد آمد كه او به رياست مى رسد.([14])

به هر حال هجوم سنگين نيروهاى بريتانيا سـرانجام مجاهدان را عقب راند. در ناصريه سيد محمد سعيد بيمار شده، چشم از جهان فروبست. اندكى بعد ناصريه سقوط كرد([15]) و حكيم با درسهاى نوينى كه آموخته بود، به نجف بازگشت.

پدر امت

آشنايى با دردهاى مردم، فروتنى، تقوا، روشن بينى و دانش فراوان از سيد محسن شخصيتى دوست داشتنى ساخته بود.به گونه اى كه مى توان گفت پيش از درگذشت حضرات آيات عظام اصفهانى و بروجردى بسيارى از عشاير بين النهرين به وى گرويده بودند. با درگذشت آن مراجع بزرگ امواج توده هاى انسانى از همه كشورها سمت ساحل اميد سيد محسن به جنبش درآمد. هرچند همه پيروان فقهى آن مرجع وارسته از شيعيان بودند ولى او خود را پدرى مهربان براى همه مسلمانان مى دانست. آن بزرگوار بارها به فرستادگان دربار، كه انديشه ستم به اقليتهاى نژادى و مذهبى را در سر مى پروراندند، فرمود:

«ما مايل نيستم، جز آنچه مصلحت من و مردم، با همه گوناگونى نژادى و مذهبى، در آن است بر زبان رانم. در ديدگاه من كرد، عرب و ترك با يكديگر تفاوتى ندارند. همه آنها برادران و فرزندانم هستند. خوشبختى آنها را مى خواهم و با همه توان و قدرتم از آنان نگاهبانى مى كنم.»([16])

آنچه در اين مرحله از زندگى مرجع بزرگ شيعه بسيار جلوه مى نمايد شدت فروتنى و ساده زيستى اوست, به گونه اى كه هرچه بر موقعيت اجتماعى و مذهبى اش افزوده مى شد، فروتنى و ياد خدا نيز در وجودش فزونى مى يافت. آنچه حكيم روشن روان عراق در مقام اندرز به برخى از شاگردان مورد اعتمادش فرمود، مى تواند نشانگر اين حقيقت باشد:

روزى سوار بر اسب راه مى پيمودم. گروهى از مردم نيز در پى من روان بودند. چون به پيرامونم نگريستم، بسيارى و سران عشاير را مشاهده كردم، كه پياده راه مى سپردند و ركاب نگاه مى داشتند. با خود گفتم علاقه و رويكرد مردم نيز نعمتى الهى است. بى اختيار اشك از ديدگانم روان شد. چون مى دانستم شايستگى اين نعمت را ندارم.([17])

پرداختن به قرآن، دورى از گناه و مداومت بر مناجاتهاى سحرگاهى سيد را چنان عظمت و هيبتى بخشيده بود كه مخاطب را زير نفوذ خويش مى گرفت و از گفتار باز مى داشت. در چنين شرايطى پدر مهربان امت با آغاز سخن و بيان مطالب دوستانه عطر صميميت در فضا مى پراكند تا مراجعه كننده توان گفتار يابد. يكى از شاگردان آن بزرگوار در اين باره مى گويد:

روزى بر استاد وارد شدم دستش را بوسيده، نشستم. مدتى گذشت، هرچه تلاش كردم نتوانستم، خواسته ام را بر زبان آورم. او كه مشكل مرا دريافته بود، سخن آغاز كرد. من با شنيدن گفتار وى توان سخن بازيافتم و خواسته ام را شرح دادم. او پيوسته مطالب ظريف بر زبان مى راند تا شرم بر من چيره نشود.([18])

نكته مهم ديگر در زندگى آن مرجع وارسته مهربانى و ارتباط با تهيدستان و پابرهنگان بود. بسيارى از زندانيان، بيماران و درماندگان با وى مكاتبه داشته، از او يارى مى جستند، كه البته مورد موافقت پدر پير امت قرار مى گرفت.([19])

سالهاى توفان

روزگار زندگى حكيم را بايد سالهاى توفان ناميد. حوادث پياپى از هر سو بر دين باوران هجوم مى آورد و آنها را در موقعيتهاى دشوار گرفتار مى ساخت. ايستادگى در برابر اين تندبادهاى سخت، تنها از كسى برمى آمد كه توان گام نهادن در وادى پرفراز و فرود سياست داشته باشد و از رويارويى با سياستمداران هزار چهره نهراسد. بى ترديد مرجع وارسته نجف مى توانست چنين رسالت دشوارى را به دوش كشد و از كيان مؤمنان پاسدارى كند. در ديدگاه او ره سپردن در وادى سياست نه تنها نكوهيده نبود، بلكه عين دين و وظيفه همه مؤمنان به شمار مى آمد. آن بزرگوار در يكى از نامه هايش از اين حقيقت پرده برداشته، نوشت:

اگر سياست به معناى اصلاح امور مردم و تلاش براى بالا بردن و پيشرفت آنها و نيك تر ساختن كارهايشان باشد... پس دين مقدس اسلام جز براى پرداختن بدين امور نيامده است و طبيعى است كه مؤمنان بايد با همه توان بدان پرداخته، آن را واجب بدانند.([20])

حكيم با اين انديشه با استقبال حوادث شتافت. حوادثى كه بررسى كوتاه مهم ترين آنها مى تواند در شناسايى شخصيت آن مرجع نامور سودمند باشد.

فصل فيصل

روزى فيصل دوم، پادشاه عراق به نجف رفت. مقامهاى رسمى از حكيم خواستند تا به رسم ديرين در حرم حضرت امير مؤمنان(عليه السلام)به استقبال شاه شتابد و جاى خالى سيد ابوالحسن را - كه به دليل بيمارى در لبنان به سر مى برد - پُر كند. آن بزرگوار همراه دو تن از استادان حوزه به ملاقات فيصل شتافت و مراسم بخوبى پايان يافت.([21]) چند سال بعد شاه ديگر بار عزم نجف كرد و مقامهاى رسمى حكيم را به استقبال خواندند. ولى مرجع بيدار شيعه نپذيرفت. عبدالرسول خالصى، فرماندار كربلا، خود به ديدار حكيم شتافته، گفت: آقا! من شيعه ام، اين كار شما اهانت به من است، به مصلحت شيعه نيست.

حكيم فرمود: اين كار من خدمتى به همه شيعيان عراق است. ما بخشى از جواهرات گنجينه همايونى نيستيم تا هر چند گاه پادشاه آنها را از نظر بگذراند. من بار اول به ديدارش شتافتم تا مشكلات مردم را با وى در ميان نهم, ولى گويا موضوع جدى نيست و تاكنون هيچ اقدامى انجام نداده است. هدف از اين سفر تبليغ شخصى است. من نمى توانم بخشى از جواهرات گنجينه همايونى باشم.([22])

آن بزرگوار در دفاع از كيان اسلام بدين امر بسنده نكرد، بلكه در برابر لوايح ضد اسلامى فيصل مردانه ايستاد و از تصويب آنها جلوگيرى كرد.([23]) علاوه بر اين وقتى نيروهاى دولتى به مؤمنانى كه در حمايت از مصر، عليه فرانسه، انگليس و اسرائيل به راهپيمايى پرداخته بودند، يورش برده گروهى را مجروح و زندانى ساختند، مرجع روشن بين شيعه ضمن نامه اى به فيصل انزجار خود را از اين كردار اعلام داشت و به عنوان اعتراض به مجروح و زندانى كردن مؤمنان از حضور در نماز جماعت چشم پوشيد. در پى اين اقدام همه نمازهاى جماعت نجف تعطيل شد و موجى از اعتراض و اعتصاب بيشتر شهرها را فراگرفت. دولتيان ناگزير پوزش خواسته، زندانيان را آزاد ساختند.([24])

جماعة العلماء

با كودتاى 1958م دفتر پادشاهى در عراق بسته شد و شيوه جديدى از ديكتاتورى با نام جمهورى بر كشور سايه افكند. مرجع روشن بين شيعه، كه از سياستهاى پشت پرده استعمارگران آگاه بود، مخابره تلگراف براى عبدالكريم قاسم، رهبر كودتا سرباز زد و بدين ترتيب خود را در برابر نظام جديد قرار داد. اندكى بعد كودتاگران لزوم كنار نهادن حجاب را اعلام داشتند و از انتشار كتابهاى اسلامى در اين موضوع جلوگيرى كردند. رهبر بيدار شيعه در برابر اين حركت استعمارى واكنش شديد نشان داده، پيام كوبنده اى براى مسؤولان فرستاد. به گونه اى كه آنان ناگزير عقب نشسته، اجازه چاپ آثار دين باوران را صادر كردند.([25]) سرور فقيهان نجف، كه اعتقادات مردم را در معرض خطر مى ديد نمايندگان بسيار به شهرهاى مختلف گسيل داشت و سايه مرجعيت خويش را تا دورترين نقاط عراق گسترش داد. فعال ساختن مسجدها، برگزارى گردهمايى بزرگ مذهبى و ايجاد شبكه اى از كتابخانه هاى زنجيره اى در سراسر كشور بخشى از برنامه هاى آن فقيه پاكرأى در پاسدارى از مرزهاى اعتقادى مردم به شمار مى آيد.([26])

علاوه بر اين مرجع حكيم امت براى رويارويى با حزبها و گروههاى سياسى ساخته استعمارگران تدبيرى تازه انديشيد. آن بزرگ مرد حزب دعوت اسلامى را، كه توسط حضرات آيات سيد محمد باقر صدر، سيد مرتضى عسكرى، سيد مهدى حكيم، سيد محمد باقر حكيم، سيد محمد حسين فضل الله شيخ محمد مهدى شمس الدين و گروهى ديگر از بزرگان حوزه نجف بنياد نهاده شده بود،([27])تقويت كرد([28]) و با تشكيل «جماعة العلماء»، كه بسيارى از چهره هاى سرشناس حوزه نجف در آن شركت داشتند،([29]) حوزه كهنسال حريم اميرمؤمنان(عليه السلام) را از چشمى بيدار و دستى توانا در عرصه سياست، فرهنگ و اجتماع عراق برخوردار ساخت. مرجع بزرگ شيعه در پى اين تحركات، فتواى مشهور كفر حزب كمونيست را صادر كرد. ترجمه اين فتوا، كه در پاسخ به نامه يكى از پيروانش نوشته شده، چنين است:

بسم الله الرحمن الرحيم

پيوستن به حزب كمونيست جايز نيست. اين كار كفر و بى دينى بوده، موجب گسترش كفر و بى دينى است. خداوند شما و همه مسلمانان را از آن حفظ كند و بر ايمان و تسليمتان بيفزايد.

و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته

محسن حكيم 17 شعبان 1379([30])

در پى اين پيام مردم، گروه گروه، حزب كمونيست را ترك گفتند و سرزمين عراق از خطر سقوط در گرداب كمونيزم جهانى رهايى يافت. ولى اين پايان تحركات مرجع بيدار نجف نبود. آن بزرگ مرد براى فرود آوردن ضربه نهايى بر پيكر كمونيستها ضمن پيامى به شهيد صدر لزوم نگارش كتابى در مقايسه كمونيزم و اسلام را يادآورد شد. پس از اين پيام بود كه شهيد سيد محمد باقر صدر كتاب گرانسنگ «فلسفتنا» را به رشته نگارش كشيد.([31])

فلسطين

سال 1338 براى مسلمانان سالى ناگوار بود. شاه سرانجام پرده هاى تزوير كنار زده، رژيم اشغالگر قدس را به رسميت شناخت. مرجع بيدار شيعه ضمن نامه اى به آية الله بهبهانى در تهران، نگرانى خويش را آشكار ساخت. علاوه بر اين آن بزرگوار بهره گيرى از كمكهاى مردمى در راه آزادى فلسطين را ستود و دورى مسلمانان از اسلام را سبب اصلى مشكل فلسطين شمرد.([32])

سفر سبز

در چهاردهم رمضان 1341 ق. كودتاى خونى طرفداران عبدالسلام عارف به بار نشست و عارف همراه هم پيمانان بعثى اش اداره عراق را در دست گرفت. در روزهاى آغازين اين حركت شوم بسيارى از مردم كوچه و خيابان در خون خويش فرو غلتيدند و اعضاى گروههاى اسلامى با امواج سركوب روبرو شدند.([33]) نمايندگان دولت از مرجع مسلمانان خواستند تا تلگراف تأييدى به عبدالسلام بفرستد. ولى او، كه حزب بعث را مى شناخت، از اين كار خوددارى كرد. و به عنوان اعتراض، ابراز وجود در برابر خودكامگان بعثى و روحيه بخشيدن به دين باوران سفرى الهى را سازمان داد.([34]) او در اين سفر همراه بسيارى از استادان، دانشوران و مؤمنان نجف از كربلا، كاظمين، سامرّا، بغداد ديدار كرد و پس از حدود يك ماه، ديگر بار به نجف گام نهاد. اين سفر، كه همه جا با حضور يكپارچه مردم همراه بود،([35]) در واقع نوعى هشدار به كودتاگران شمرده مى شد.

در پى اين مانور بزرگ مردمى كودتاگران به قدرت اسلام پى برده، تلاشهاى گسترده اى براى ارتباط با آية الله العظمى حكيم آغاز كردند. ولى مرجع بيدار شيعه هرگز اجازه ديدار و بهره گيرى از نام خويش را به آنها نداد.([36])

عبدالسلام اندك اندك بر امور كشور چيرگى يافت، رقيبان را يكى پس از ديگرى از ميان برداشت و بعثيان را از مراكز قدرت دور ساخت. او براى دست يابى به حمايت مردمى از كردار بعثيان در روزهاى آغازين كودتا، ابراز انزجار كرده، خود را پيرو اسلام نماياند و براى از ميان بردن قدرت و عظمت مرجعيت تدبيرى ديگر انديشيد. تدبيرى كه با برافراشتن پرچم قوم گرايى آشكار شد. در ديدگاه او اهل سنت همه اعرابى با نژاد اصيل بوده، شيعيان همگى غير عرب و فارس شمرده مى شدند و او مأمور نجات و سربلندى اعراب بود. مرجع بيدار شيعه در برابر اين حركت استعمارى ايستاد. هيأت بلند پايگان بغداد را با اعتراض به قوم گرايى و احكام خلاف اسلام از خويش رنجاند و ديدار با رهبر كودتا را به لغو ضد دينى مشروط ساخت.([37])

مجموعه اين برخوردها عارف را به خشونت فزونتر كشانددر نتيجه بسيارى از پيروان و نمايندگان مرجع حكيم امت تعبيد يا زندانى شدند.

پيوند مرجع بيدار شيعه با مردم و دانشوران اهل سنت چنان بود كه عارف بزودى خود را در برابر مردم و حتى روحانيان اهل سنت يافت، بنابراين ترجيح داده به ملايمت روى آورد و حوزه و گروههاى اسلامى را به حال خود رها كند.

در چنين شرايطى عبدالسلام عارف در حادثه سقوط هواپيماى اختصاصى اش درگذشت و برادرش عبدالرحمان عارف اداره كشور را به دست گرفت. در روزگار او كشور سمت فضاى باز سياسى هدايت شد. حزبهاى كمونيست و بعث، كه توسط عبدالسلام از عرصه سياست رانده شده بودند، ديگر بار فعاليت آشكار خويش را آغاز كردند. مرجعيت شيعه در نخستين گام براى مردمى شدن نظام فرزندش محمد مهدى را نزد نخست وزير فرستاد،، تا پيام مهمش را به دستگاه حاكم ابلاغ كند. پيام كوتاه و روشن بود:

... بايد نظاميان كنار گذاشته شوند و شوراى رهبرى سه نفره زمام كشور را بدست گيرد. ما آماده ايم تا توافق كنيم شما يكى از آن سه نفر باشيد.([38])

هرچند نخست وزير پيشنهاد مرجع نجف را نپذيرفت، و عراق را از نيكبختى محروم ساخت ولى فضاى باز سياسى, جنگ اعراب و اسرائيل - كه به شكست اعراب انجاميد - و تدبير مرجعيت شيعه، روحانيان را از محبوبيت و توانى روزافزون برخوردار ساخت. پاسخ دادن به تلگراف عبدالرحمان عارف و يادآورى لزوم وحدت براى رويارويى با صهيونيزم، برپايى محفلهاى بزرگداشت براى شهيدان جنگ در كربلا، بصره، نجف و بغداد، فرستادن هيأت هايى مركب از دانشمندان شيعه و سنى به كشورهاى گوناگون براى بررسى مسأله فلسطين و موقعيت مسلمانان بخشى از تدبيرهاى آن رهبر فرزانه بود. تدبيرهايى كه امواج جمعيت را سمت خانه اش گسيل داشت و شعارهاى «سيد محسن قائدنا و النجف عاصمتنا» - سيد محسن حكيم رهبر ما و نجف پايتخت ماست - در همه جا پراكنده ساخت.([39])

گفتگو با شيطان

ناگفته پيداست كه مرجع حكيم شيعه تنها به عراق نمى انديشيد در اين سالها مطرح شدن «لايحه انجمنهاى ولايتى و ايالتى» در ايران و نيز پس از مدتى يورش مزدوران آمريكا به مدرسه فيضيه هآن رهبر فرزانه را در اندوه فرو برد. بنابراين ضمن فرستادن تلگرافهاى گوناگون ناخشنودى خويش از حوادث ايران را آشكار ساخت.([40])

آمريكا كه از آينده خويش بيمناك بود براى مهار قدرت مرجعيت شيعه سفيرش را، به همراه برخى از بلند پايگان سفارت آمريكا در بغداد، نزد سيد فقيهان نجف گسيل داشت. سفير آمريكا گفت: اين وضع - حكومت عبدالرحمان عارف - برترين وضع سياسى عراق است. از اين نظام چه مى خواهيد...

مرجع بيدار امت يك جلد «منهاج الصالحين» - رساله علميه آن بزرگوار - به سفير داده، فرمود: اين است آنچه ما مى خواهيم.([41])

با اين پاسخ زنگهاى خطر براى استعمار به صدا درآمد. آنها در انديشه نيرويى براى رويارويى با حكيم و قدرت افسانه اى حوزه بودند و البته براى اين مأموريت نيرويى مناسب تر از حزب بعث وجود نداشت.

جمهورى تزوير

سرانجام نقشه هاى استعمارگران جامه عمل پوشيد و حزب بعث با كودتا به قدرت دست يافت. مرجع بيدار شيعه كه بعثيان را نيك مى شناخت، بى درنگ، عشاير، دانشوران و مردم اهل سنت را در يك جبهه گرد آورد تا در انجام واكنشهاى مناسب يارى اش دهند، ولى سياست كودتاگران آن فقيه روشن بين را از واكنش منفى بازداشت. حزب بعث، كه به چيزى جز حذف اسلام از كشورهاى عربى نمى انديشيد، به پخش پيوسته قرآن و مراسم عزادارى سالار شهيدان از راديو و تلويزيون پرداخت.([42])

حكيم ناگزير سياست صبر و انتظار پيش گرفت. به نمايندگانش فرمان داد از هرگونه سازش يا رويارويى با كودتاگران بپرهيزند و خود نيز از پذيرش صدام خوددارى كرد.([43])

مدتى بعد چون كودتاگران اركان قدرت خويش را مستحكم يافتند، پرده از چهره زشت خويش برداشته، ضمن اطلاعيه اى «ارتجاع دينى» را بزرگترين مانع در برابر احزاب خواندند.([44]) در پى اين اطلاعيه تهاجم آشكار دولت بر مرزهاى دين آغاز شد برخى از مؤسسات فرهنگى مذهبى مصادره گرديد.([45]) و خدمت وظيفه براى همه حتى طلاب الزامى شد. مرجعيت شيعه فرزندش را براى اعتراض به تلاشهاى دولت نزد احمد حسن البكر فرستاد و چون اين اقدام را بى ثمر يافت، تصميم گرفت خود به بغداد رفته، كارگزاران استعمار را گوشمالى دهد. بنابراين مردم را به يك همايش بزرگ مذهبى فرا خواند در اين گردهمايى بزرگ، كه در صحن حضرت على(عليه السلام)برگزار گرديد، اطلاعيه مهم مرجعيت شيعه توسط فرزندش محمد مهدى حكيم خوانده شد. نگاهى گذرا به بخشهايى از آن اطلاعيه سودمند مى نمايد:

... اى مسلمانان!... نجف شما مستحكم، جهادگر و استوار در راه امامان معصوم ايستاده است... همه مردم مى دانند از زمانى كه اعتقادات و جانهاى امت مورد تجاوز و ستم قرار گرفت و هويتشان را آماج ستمهاى اجتماعى، اقتصادى، قومى و ملى واقع شد حوزه علميه به رهبرى مرجعيت تنها جايى بود كه سخن حق را هميشه مى گفت و بزودى نيز اين كلمه حق را خواهد گفت...([46])

نظام كه خطر را درك كرده، اهميت زمان را در رويارويى با دشمن نيك مى شناخت، در يورش ناگهانى گروهى از روحانيان را دستگير كرده، زير شديدترين شكنجه ها قرار داد و تا در برابر خبرنگاران به جاسوسى خود و سيصد تن از روحانيان و مؤمنان سرشناس مانند سيد محسن حكيم، امام خمينى، سيد موسى صدر اعتراف كند.([47])

شرايط روز به روز دشوارتر مى شد. مرجعيت شيعه پس از رايزنى با جمعى از روحانيانِ بغداد راه پايتخت پيش گرفت تا به وضعيت موجود پايان دهد. گروهى از سران نظام به اميد كارگر افتادن تهديدها و اقدامهاى خشن دولت حضور مرجع حكيم امت رسيدند ولى با قاطعيت آن رهبر فرزانه روبرو شدند، بويژه آنكه آن روزها مصادف با تولد پيامر اكرم(صلى الله عليه وآله) بود و دلوت هرگونه جشن و بزرگداشت را ممنوع مى دانست. حكيم ضمن اعتراض شديد به اين امر([48]) درباره دستگيريهاى پياپى روحانيان و دين باوران به اتهام جاسوسى گفت: اين كار درستى نيست اين لكه دار كردن عراقيان در سطح جهان است. شما مى گوييد اينها كه گرفته ايد همه جاسوسند، دنيا مى بيند در اين كشور فرهنگيان، استادان و پزشكان جاسوسند آنگاه با خود مى انديشد كشورى كه گروههاى ممتازش جاسوس باشند، حال باقى مردم آشكار است اگر بگويد اين افرا فكرشان با ما و سياست ما مخالف است، معقول مى نمايد ولى اينكه مى گوييد همه جاسوسند، ممكن نيست.([49])

آن بزرگوار در ديدار با فرستاده احمد حسن البكر، كه وى را به دستگيرى تهديد مى كرد، فرمود:

اينك نفرت مردم از شما به اندازه اى رسيده است كه اگر به شما دست يابند، با گلوله نمى كشند، زيرا به اندازه بهاى گلوله نمى ارزيد، بلكه شما را با دندانهايشان مى كشند.([50])

پرده آخر

سرانجام بعثيان آخرين بخش از داستان ساختگى جاسوسى را به نمايش گزارند «مدحت الحاج سرى» يكى از دستگير شدگان بر صفحه تلويزيون آشكار شده، به جاسوسى خود و سيد مهدى حكيم اعتراف كرد. روز بعد نيروهاى دولتى به بهانه ايجاد فشار بر سيد مهدى محل زندگى مرجع شيعه را محاصره كردند و پس از چندى آن رهبر كهنسال را در حالى كه تحت مراقبت بود با اتومبيل دولتى به كوفه فرستاده، خانه اش را زير نظر گرفتند و تلفن و آب و برقش را قطع كردند. البته اين پايان بى حرمتى ها نبود. در نجف چماقداران بعثى به خيابانها ريختند، به خانه مرجع مسلمانان يورش بردند و در دو ديوارش را با گِل و كثافات آلوده ساختند.([51])

پس از اين واقعه دستگيريها فزونى يافت و اندكى بعد فقيه حكيم عراق به دليل بيمارى رهسپار لندن شد. سيد مهدى كه پيشتر از كشور خارج شده بود، نيمه شب خود را به بيمارستان رساند و پس از سلام درباره نتيجه حركت مرجعيت در عراق با پدر گفتگو كرد. مرجع روشن بين شيعه گفت: درست است كه من بر آنها پيرو نشدم... ولى مى دانم مردم عراق مرا دوست دارند. مظلوميتى كه مردم عراق آن را درك كرده اند. دست كم براى ده سال در خاطرشان خواهد ماند و از پذيرفتن حزب بعث پيشگيرى خواهد كرد. هرچند نمى توانم ده سال ديگر زندگى كنم ولى خاطره ام باقى مى ماند و مانع پيشرفت حزب خواهد شد.([52])

پس از مدتى حكيم به بغداد بازگشت و سرانجام در 27 ربيع الاول 1390 ق. برابر با 1348 ش. براى هميشه ديده از جهان فرو بست.([53]) مردم عراق در تشييعى، كه در تاريخ آن كشور بى نظير بود، پيكرش را به نجف انتقال دادند و در كنار كتابخانه اى كه خود بنياد نهاده بود، به خاك سپردند.([54])

آن بزرگوار كتابها، مسجدها، كتابخانه ها و مدرسه هاى بسيارى از خويش به يادگار نهاد. يادگارهايى كه در كنار انبوه شاگردان دانشور([55])و فرزندان شجاع و پاكدلش گنجينه آثار آن مرجع وارسته را پديد آوردند. گنجينه اى پر از نام شهيدان جاويد سيد محمد باقر صدر، سيد محمد مهدى حكيم، سيد عبدالهادى حكيم، سيد عبدالصاحب حكيم، سيد علاء الدين حكيم و سيد محمد حسين حكيم در شمار تابناكترين گوهرهاى آن جاى دارند.

[1] - ترجمه «الامام الحكيم»، مصباح نجفى، ص43 - 41.

[2] - همان كتاب، ص52.

[3] - اعيان الشيعه، سيد محسن امين، ج9، ص56.

[4] - اعيان الشيعه/ سيد محسن امين، ج 9، ص 56.

[5] - ترجمه "الامام الحكيم"، ص 55 - 53.

[6] - ترجمه "الامام الحكيم"، ص 55 - 53.

[7] - ترجمه "الامام الحكيم"، ص 55 - 53.

[8] - ترجمه "الامام الحكيم"، ص 55 - 53.

[9] - الشيعة و الحكومة القومية فى العراق، حسن العلوى، ص73 - 67.

[10] - الشيعة و الحكومة القومية فى العراق، حسن العلوى، ص73 - 67.

[11] - ترجمه «الامام الحكيم»، ص9 - 91.

[12] - ترجمه «الامام الحكيم»، ص9 - 91.

[13] - ترجمه «الامام الحكيم»، ص9 - 91.

[14] - ترجمه «الامام الحكيم»، ص9 - 91.

[15] - ترجمه «الامام الحكيم»، ص9 - 91.

[16] - السنوات الجمر، على المؤمن، ص62.

[17] - ترجمه الامام الحكيم، ص96.

[18] - همان كتاب، ص48 - 45.

[19] - همان كتاب، ص48 - 45.

[20] - سنوات الجمر، ص44.

[21] - العراق بين الماضى و الحاضر و المستقبل، مؤسسة الدراسات الاسلامى، ص547.

[22] - التحرك الاسلامى فى العراق، محمد مهدى حكيم، ص49 - 48.

[23] - مرحلة الامام الحكيم، نشريه دارالحكمة، قم 27 ربيع الاول 1413.

[24] - ترجمه الامام الحكيم، ص99 - 98.

[25] - التحرك الاسلامى فى العراق، ص58 - 57.

[26] - العراق بين الماضى و الحاضر و المستقبل، ص542 - 540.

[27] - سنوات الجمر، ص33 - 32.

[28] - التحرك الاسلامى فى العراق،، ص41 - 35.

[29] - همان كتاب، ص22 - 19.

[30] - الشيعه و الدولة القومية فى العراق، ص214.

[31] - التحرك الاسلامى فى العراق، ص60.

[32] - دماء العلماء فى طريق الجهاد، ص51 - 50.

[33] - سنوات الجمر، ص59.

[34] - التحرك الاسلامى فى العراق، ص64.

[35] - ترجمه الامام الحكيم، ص125 - 110.

[36] - سنوات الجمر، ص62 - 60.

[37] - سنوات الجمر، ص62 - 60.

[38] - التحرك الاسلامى فى العراق، ص74 - 73.

[39] - سنوات الجمر، ص74 - 68.

[40] - نور علم، نشريه جامعه مدرسين، دوره دوم، شماره 12، ص72 - 71.

[41] - سنوات الجمر، ص78 - 77.

[42] - التحرك الاسلامى فى العراق، ص79 - 78.

[43] - التحرك الاسلامى فى العراق، ص79 - 78.

[44] - سنوات الجمر، ص92.

[45] - سنوات الجمر، ص92.

[46] - همان كتاب، ص426 - 422.

[47] - همان كتاب، ص95 - 94.

[48] -التحرك الاسلامى فى العراق، ص89 - 86.

[49] -التحرك الاسلامى فى العراق، ص89 - 86.

[50] -التحرك الاسلامى فى العراق، ص89 - 86.

[51] - سنوات الجمر، ص100 - 98.

[52] - التحرك الاسلامى فى العراق، ص98 - 95.

[53] - رحلة الامام الحكيم، ص14 - 13.

[54] - ترجمه الامام الحكيم، ص81 - 73.

[55] - نور علم، شماره 12 دوره دوم، ص69 - 68.

 

حضرت امام حسن عسکری:
فقر با ما ، بهتر از ثروتمندی در کنار دشمنان ماست.
و کشته شدن با ما بهتر از زندگی در کنار دشمنان ماست.
و ما پناهگاه کسی هستیم که به ما پناه آورد.
و نور هدایت برای کسی هستیم که خواهان بصیرت از ما باشد.
و نگهبان کسی هستیم که به ما تمسک جوید.
پس هر کس ما را دوست بدارد با ما در درجات والای بهشت خواهد بود.
و آن که از ما جدا شد به سوی آتش خواهد رفت.

برو بالا