حضرات آیات
منبع:سایت معظم له
دوران كودكي و نوجواني
علامه حاج شيخ محمّد تقي بهلول در سال1279 شمسي در روستاي بيلند شهرستان گناباد پا به عرصه حيا ت گذاشت.شيخ در 6سالگي رسمأ به مکتب مي رود ودر 8سالگي تمام قرآن را حفظ کرد وي در 7 سالگي برا ي زنها منبر مي رفت كه در آن زمان به خاطر رفتار خاصش به بهلول شهرت يافت. درسهاي حوزه از ادبيات تا قوانين را نزد پدرش در بيلند آموخت. وي در سن 14 سالگي در گناباد يك منبري معروف بود در همان نوجواني (در 14 سالگي) با صوفيه گناباد (فرقه نعمت اللهي) مخالفت مي كرد و صوفي ها نيز در آن زمان چند بار قصد كشتن شيخ بهلول را كردند. لذا پدر ايشان تصميم گرفت با خانواده اش به سبزوار مهاجرت كند تا اولا شيخ بهلول به دليل منبر رفتن از درس خواندن باز نماند و ثانيا از صوفي هاي گناباد دور باشد. شيخ بهلول اولين سخنراني آتشين خود را در سن 16 سالگي در زمان احمد شاه در ايّامي که امر به معروف و نهي از منکر ممنوع گرديده بود بر عليه رژيم شاه ايراد کرد.
مسافرت به قم براي جهاد و ادامه تحصيل
شيخ بعد ازسبزوار به قم مسافرت مي كند تا علما را در مقابل دولت همراهي كند ولي وقتي به قم مي رسد ،هيچ اثري ازجنگ و درگيري بين علما و دولت مشاهده نمي كند و حتي مشاهده مي كند كه علما در نزد دولت بسيار محترم هستند به طور مثال مي توان به جريان نظام وظيفه اشاره كرد كه علما ازشاه درخواست معاف كردن شهر قم و حومه اش كرده بودند كه شاه هم موافقت كرده بود. شيخ هم با مشاهده اين اوضاع درسش را ادامه داد و گاهي اوقات براي سخنراني به دهات اطراف قم مي رفت به طوري كه در ميان بيست و پنج ده رسوخ كامل پيدا كرد. مخالفت با ساختن باغ ملي در محل قبرستان قم بعد از قضيه خراب كردن قبرستان قم شهرداري قصد داشت كه بجاي قبرستان باغ ملي قم را در همان محل احداث كند براي همين نهالهاي زيادي را در آنجا كاشت شيخ بهلول هم به همراه مردم شبانه به آنجا رفتند و نهال ها را كندند و با خود بردند. رئيس شهرباني كه فهميده بود اين كار بهلول است به فكر افتاد كه او را دستگير كند، ولي طرفداران و دوستان شيخ او را پناه دادند و شهرباني نتوانست او را دستگير كند. ترس از شهرباني مانع از مبارزه شيخ نشد و او از يك ده به ده ديگر مي رفت و گاهي اوقات نيز در مجالس بزرگي كه به سبب مرگ يا عروسي برگزار مي شد به طور ناگهاني وارد مي شد و بر عليه شاه و دولت هرچه مي خواست مي گفت و دوباره به محل اختفاي خود بر مي گشت. شيخ بهلول بعد از پنج ماه جنگ و گريز با شهرباني كه منتظر قيام علما بود به سبزوار برگشت.
حضور شيخ بهلول در صحنه مبارزات سياسي ((جشن باغ ملي سبزواردر روز اول محرم))
اسلام زدايى در كشورهاى اسلامى ، بويژه در منطقه خاورميانه ، مهمترين استراتژى استعمار بود. اين استراتژى شيطانى با به قدرت رسيدن رضاخان به طرز پيچيده و زمانبندى شده اى در ايران به مرحله اجرا در آمد. اما به سبب برخورد قاطع مردم به رهبرى روحانيت از جمله موضع گيرى تند و كفرستيزانه آيت الله بافقى مدت 8 سال طرح حجاب زدايى از زنان مسلمان ايران به تعويق افتاد. در اين هشت سال از سال 1305 الى 1314 شمسى ، روحانيت در معرض شديدترين حملات روانى و يورشهاى تبليغاتى قرار گرفت . طرح موذيانه استفاده از عمامه به شرط داشتن تصديق دولتى،خود بخشى از اين حملات روانى بود. و بالاخره رضا شاه پهلوي شاه ايران و مصطفي کمال پادشاه ترکيه در کشور انگلستان با هم عهد بستند که ممالک خود را به صورت کشورهاي اروپايي در آورند و روحانيت را بردارند و به جاي آن بي حجابي و شراب خواري و... را رواج بدهند، جهت تحقق بخشيدن به اين هدف امان الله خان شاه افغانستان با خانمش سفري را در ايران آغاز کردند که رضا شاه آنها را از مرز بازرگان ترکيه وارد ايران کرد و از تبريز و مشهد و ... عبورداد و از تربت جام به وطنشان فرستاد. دربين راه به هر شهري كه مي رسيدند،باغ ملي آن شهر را زينت مي دادند و جشن در آن برگزار مي كردند،در اين جشن ها انواع حرامات ديني مانند شراب و رقص زنان فاحشه و بي حجاب وجود داشت. اتقاقاً ورود امان الله خان به سبزوار مصادف شد با شب اول محرم و مأموران،باغ ملي را براي جشن تزئين كرده بودند شيخ بهلول كه در آن زمان در سبزوار زندگي مي كرد نيز درصدد مخالفت با اين جشن بر آمد و براي كمك گرفتن نزد پنج تن از امامان جماعت سبزوار رفت ولي هيچ يك از آنها حاضر نشدند كه به او كمك كنند وگفتند كه مخالفت با دولت حكم خودكشي دارد و شرعاً و عقلاً ممنوع است. ساعت چهار بعد از ظهر،بعد از آنكه شيخ بهلول از همه جا و همه كس نااميد شد خود به جلو باغ ملي رفت .هركس كه شيخ را مي ديد به او مي گفت چه عجب شما به اين منطقه از شهر براي تماشا آمده ايد شيخ در جواب آنها مي گفت كه من براي تماشا نيامده ام بلكه من تأسّف مي خورم كه روزاول محرم شهر ما بايد همانند شهر شام زينت داده شده باشد، و بدين گونه بهلول مردم را تحريك نمود يک ساعت بعد(ساعت5 بعد از ظهر)حدود150 نفر اطراف شيخ جمع مي شوند که همگي هم نظر با شيخ بودند. شيخ بهلول:همه به بدي اينکار اقرار داريد و هيج غيرتي نشان نمي دهيد. يکي از حاضران:اينکار وظيفه علما است بايد آنها پيش قدم شوند تا ما از آنها پيروي کنيم. اگر يک روحاني براي منع اين کار حاضر شود همه او را ياري مي کنند. شيخ بهلول: اگر من هم که مجتهد نيستم قيام کنم من را همراهي مي کنيد؟ مردم در جواب شيخ گفتند بلي ، ما تو را از مجتهدين شهر خود محترم تر مي دانيم. شيخ بهلول: دو نفر شجاع بروند و به شهردار سبزوار بگويند که يک دسته از مؤمنين در باغ ملّي جمع شده اند و با شما کار دارند. شهردار كه ترسيده بود،موضوع را به شهرباني اطلاع داد و بعد از آن نزد مردم رفت. شيخ بهلول به شهردار گفت: به نام دين و وجدان از تو درخواست مي كنيم كه اين جشن را برگزار نكني. امّا شهردار در مقابل اين حرف كوتاه نيامد و مي گفت : اين جشن به دستور شاه ايران برپا شده است و كسي حق بر هم زدن آن را ندارد. سپس مردم را تهديد به بازداشت كرد. شيخ بهلول مي گويد:((در حالي که شهردار صحبت مي کرد دو نفر پليس از طرف شهرباني پيدا شدند و به طرف ما مي آمدند ولي پيش از اينکه به ما برسند پليس ديگري با عجله از عقبشان آمد و به آنها چيزي گفت و هرسه به طرف شهرباني برگشتند بنده از اين منظره فهميدم که شهرباني شکست خورده و اول دو پليس را به عقب من فرستاده و بعد که ديده جمعيّت در تزايد است خود را کنار کشيده قوّت قلبم زياد شد و به اطرافيان گفتم اکنون که شهردار حاضر نيست اين بساط را برچيند؛ شما آن را بر چينيد.)) برادر زن شيخ (عبد الوهّاب)پيش دستي کرده و يک شيشه برق را به زمين زده و مي شکند. شهردار مضطرب شده و با صداي لرزان مي گويد:آقايان بي نظمي نکنيد ما خودمان ابن بساط را جمع مي کنيم. شيخ بهلول: پانزده دقيقه مهلت داريد تا ما به مسجد رفته و نماز بخوانيم و بر گرديم؛ اگر اين بساط باقي بود هر کاري که بخواهيم انجام خواهيم داد . شيخ بهلول به گفته خودش در آن زمان به كوچكتر بودن دولت و بزرگتربودن خود نسبت به آن چيزي كه در ذهن داشت پي برد.
ملاقات يا آيت الله اصفهاني و اطاعت از دستور ايشان
بعد از برگشتن به سبزوار مادر شيخ بهلول از او تقاضا مي كند كه او را به كربلا ببرد و او هم قبول مي كند.شيخ بهلول در كربلا حضرت آيت الله العظمي سيد ابو الحسن اصفهاني را ملاقات مي كند .سيد ابو الحسن از شيخ مي پرسد كه تو مي خواهي چه كار كني شيخ در جواب مي گويد :مي خواهم درسم را ادامه بدهم تا به مقام اجتهاد برسم.سيد ابوالحسن به بهلول مي گويد كه درس خواندن در اين اوضاع براي تو حرام است، ما مجتهد بسيار داريم ولي منبري كم داريم تو بهتر است كه به ايران بروي و بر ضد شاه سخنراني كرده و سياست هاي غلط او را براي مردم روشن كني . بعد از آن شيخ بهلول به ايران بر مي گردد و دستور مرجع عالي قدر خود را اطاعت مي كند. دستگيري بهلول بعد از سخنراني در مسجد شاه تهران شيخ بهلول را براي سخنراني هايش در مسجد شاه تهران دستگير و زنداني كردند ولي پس از ده روز در اثر اعتصاب مردم تهران او را آزاد كردند و به سبزواربرگرداندند و به پدر و مادرش سپردند. شهرباني به پدر شيخ بهلول گفت اگر ضمانتي در قبال شيخ ندهد او را آزاد نخواهند كرد ولي بهلول به پدرش اشاره كرد كه چنين ضمانتي به شهرباني ندهد پدر شيخ هم به شهرباني گفت: پسر من ديوانه است و به همين دليل به او بهلول مي گويند و من نمي توانم براي كارهاي او ضمانتي بدهم و شما خودتان بهتر مي دانيد كه اوهر كاري كه بخواهد انجام مي دهد شما هر كاري كه دلتان مي خواهد در قبال او انجام دهيد مختاريد. اين مسئله باعث شد كه در جريان مسجد گوهرشاد هم شهرباني پدر او را اذيّت نكند.سرانجام شهرباني در نيمه هاي شب بعد از گرفتن ضمانت از خود شيخ او را رها كرد،چون مي دانست كه اگر او را آزاد نكند مردم سبزوار دست به قيام مي زنند و انقلاب درسبزوار حتمي خواهد بود.
خارج شدن از مشهد و رفتن به افغانستان
بعد از واقعه مسجد گوهر شاد شيخ بهلول به كمك يك زن از مشهد خارج مي شود و(ادامه از قسمت واقعه گو هرشاد)آن زن به بيرون از خانه رفت تاازاوضاع شهر را براي آنها خبر بياورد. نزديك ساعت 10صبح برگشت و به بهلول گفت :مأموران فهميده اند كه شما كشته نشده ايد و همه خانه ها را براي پيدا كردن شما مي خواهند تفتيش كنند.بهلول به همراهان خود گفت: كه شما به مردم بپيونديد و من هم با كمك اين زن از مشهد خارج مي شوم. آن زن هم بهلول را از كوچه هاي مشهد گذراند و به صحرا رساند و سپس قريه اي را به او نشان داد كه مكان امني برايش بود و مردمش فدايي بهلول بودند .بهلول به آن قريه مي رود و پس از آن به افغانستان مسافرت مي كند.
در بين راه افغانستان به شهرهايي مي رسد كه در هر كدام از آنها خاطراتي دارد و چون در اينجا به طور كلي و خلاصه شده به خاطرات بهلول اشاره مي شود نمي توان آنها را بيان كرد. (مراجعه شود به كتاب خاطرات سياسي بهلول)
بهلول در افغانستان و تصميم دولت افغانستان در باره او
به محض ورود بهلول به افغانستان استاندار هرات مطلع شد و دستور داد كه بهلول را به خانه سرمنشي استاندار ببرند و تحت مراقبت قرار دهند.استاندار هرات پس از اين كار ورود بهلول را به كابل- مركز افغانستان- اطلاع داد و كسب تكليف كرد. پس از 40 روز به استاندار دستور رسيد كه بهلول را به كابل بفرستد.
در كابل دولت تصميم گرفت بهلول را به ايران تحويل ندهد، ولي او را زنداني كند تا نتواند كارها و اقداماتي كه در ايران عليه حكومت انجام داده بود در افغانستان هم انجام بدهد. بهلول به مدّت 4 سال از عمر خود را در زندان انفرادي گذراند و كارو سرگرميش جوراب بافي و سرودن شعر شده بود كه در آن دوران تقريباً صد هزاربيت شعر سرود و چون اجازه نداشت كه از قلم و كاغذ استفاده كند همه اشعارش را حفظ كرد.
آغاز يك حركت بزرگ جهت براندازي پهلوي
بعد از اين جريان شيخ بهلول برنامه دراز مدتي را براي ادامه مبارزه خود در نظر گرفت و تصميم گرفت در اولين قدم به تمام شهر هاي ايران سفر كند و با سخنراني هايش مردم را براي يك انقلاب بزرگ آماده كند . شيخ بهلول چون نمي خواست كه به همسرش آسيبي برسد بعد از مشورت با خود او ، او را طلاق داد و بعد از آن با خيال راحت به مبارزه با دولت پهلوي پرداخت.
تبليغ عليه دولت در شهرهاي ايران
شيخ بعد از طلاق دادن همسرش به تقاضاي خواهرش او را به كربلا برد.در اين سفر كه رفت و برگشتش ده ماه به طول انجاميد براي مردم شهر هاي بين راه (به جز اصفهان و شيراز )براي مردم به منبر مي رفت و سخنراني مي كرد. در اصفهان و شيراز هم كه به منبر نرفت به خاطر اهميت سياسي اين دو شهر بود و او مي ترسيد كه او را دستگير كنند و خواهرش بي سر پرست بماند.
مبارزات شيخ در اصفهان و شيراز
شيخ بهلول بعد از بردن خواهرش به كربلا و بر گرداندن او به گناباد، به اصفهان رفت و بر ضد رضا شاه سخنراني كرد شهرباني درصدد جلوگيري از سخنراني هاي بهلول برآمد ولي در اثر اعتصابهاي شديد مردم مجبور شد منبر بهلول را آزاد كند.وي بعد ازاصفهان براي سخنراني به شيراز رفت و در آنجا هم با مخالفت شهرباني مواجه شد و چند بار هم مي خواستند بهلول را دستگير كنند كه به علّت ترتيباتي كه او براي محافظت ازخود گرفته بود موفق به اين كار نشدند. شيخ بهلول بعد از شيراز به يزد،كرمان و تمامي شهرهاي جنوب و غرب ايران مثل كرمانشاه،همدان،نهاوند وتويسركان و .... مسافرت كرد و در هر شهر با اتفاقاتي مانند اتفاقات اصفهان و شيراز روبرو شد. بهلول قصد داشت كه با اين سفرها خود را به تمام مردم معرفي كند تا بتواند در مقابل دولت قيام رسمي كند و براي همين تمام شهر هاي جنوب و غرب ايران را با خود همراه كرد ولي هنوز با قسمت هاي شمال و شرق كشور آشنايي نداشت كه واقعه مسجد گوهرشاد رخ داد و اگر اين اتّفاق نمي افتاد او مي توانست با همراه ساختن همه مردم ايران دست به قيام بزند و دولت پهلوي را منقرض كند ولي بنا به گفته شيخ بهلول : «خدا خواسته بود كه رذالت دولت بر مردم ايران كاملاً ظاهر و امتحان مردم هم كامل شود و بعد از آن دولت پهلوي به دست امام خميني منقرض شود
خاطره اي از زندان افغانستان
شب اولي كه بهلول را زنداني كردند او متوجه شد كه حشراتي قرمز رنگ -كه در ايران به آنها سرخسك و ساس مي گفتند-در زندان وجود دارند. اين حشرات هرجايي از بدن انسان را كه مي گزيدند آبله مي زد و تا يك ساعت باعث سوزش در جاي گزيدگي مي شد.بهلول به همين خاطر نمي توانست بخوابد و گهگاهي هم كه خوابش مي برد اين حشرات او را مي گزيدند و بدنش پر از آبله مي شد.سحرگاه سومين شب بهلول به راز و نياز پرداخت و گفت:(( خدايا من در راه دين هر زحمتي را قبول مي كنم در صورتي كه اين تحمل زحمت به سود دين باشد ، اگر گزيدن اين حشرات هم براي پيشرفت دين اثري داشت نجات نمي خواستم و صبر مي كردم ولي تحمل اين زحمت هيچ نفعي به دين ندارد. به آبروي حضرت محمد(ص) و آل او از تو درخواست مي كنم كه اگر مصلحت مي داني اين بلا را از سر بنده ات رفع كن.))معظم له در حال گريه به خواب فرو مي رود و زماني كه از خواب بيدار ميشود مشاهده مي كند كه همانند پارچه اي كه روي ديوار كشيده باشندديوار پر ازمورچه هاي سياه است كه حشرات گزنده را تعقيب مي كنند و از بين مي برند. بعد از چهار ساعت نه از حشرات گزنده خبري بود نه از مورچه ها.
برقراري ارتياط بين بهلول و مادرش
يكي از وقايع مهمي كه در زندان افغانستان براي بهلول روي داد برقراري ارتباط بين او و مادرش بود .پس از گذشتن 10 سال از واقعه مسجد گوهرشاد پدر بهلول -شيخ نظام الدين- مسموم شد و مرد و تا آن زمان بهلول هيچ ارتباطي با خانواده اش در گناباد نداشت. بعد از مرگ پدرش مادرش نامه اي به رئيس كل پليس و ژاندارم افغانستان نوشت و در آن نامه از رئيس پليس افغانستان درخواست كرد كه بهلول را پيدا كند و به او بگويد كه به مادرش نامه اي بنويسد. اتفاقاً در اين زمان رئيس پليس افغانستان يكي از شاگردان بهلول بود. به همين خاطر با خوشحالي نامه را به بهلول داد و جوابش را از او گرفت و براي مادرش فرستاد.
.تصميم دولت افغانستان در باره زندانيان سياسي
بعد از چند سال دولت افغانستان تصويب كرد كه زندانيان سياسي آزاد شوند و به اطراف كشور فرستاده شوند و به صورت تبعيد زندگي كنند . وقتي كه از بهلول پرسيدند كه شما مي خواهيد در كجا زندگي كنيد ،او انتخاب مكان زندگي را به دولت واگذار كرد .دولت هم بهلول را به يكي از شهرهاي استان مزار بلخ به نام خلم فرستاد بهلول كه در پرستاري از بيماران و كمك به مستمندان در افغانستان شهره بود با دختري بيمار از يك خانواده فقير در خلم ازدواج مي كند وپس از آن بهلول را به بخشداري عليشنگ-مربوط به فرمانداري لقمان ولايت مشرقي – تبعيد كردند كه همسر شيخ بهلول و خواهرش نيز همراه ايشان به عليشنگ لقمان رفتند.بخشدار عليشنگ حافظ رمضان يك فرد سني بود كه به گفته شيخ بهلول:
«بخشدار فردي فهميده و حافظ قرآن و نماز شب خوان بود و اگر چه شيعه را كافر مي دانست اما علما را احترام مي كرد اما اواز عليشنگ منتقل شد و بخشدار جديد يك جوان كمونيست بود ، اگر چه بدي از او به من نرسيد ، اما در وقت به دنيا آمدن اولادم هيچ امدادي با من نكرد و در نتيجه دختري كه در شكم زنم بود در اثر نبودن دايه ودكتر و دوا و غذا مرده به دنيا آمد ،و مادرش بيست روز بعد از دنيا رفت .»
آزادي از زندان افغانستان
زماني كه معظم له در افغانستان زنداني بودند بين افغانستان و پاكستان اختلاف افتاد و روزي راديوي پاكستان اعلام كرد كه افغانستان شيخ بهلول نامي را كه پناهنده افغانستان شده است بدون هيچ گناهي دستگير كرده است. ولي باز هم دولت افغانستان راضي به آزاد كردن بهلول نشد.
پس از مدتي فردي به نام غلام صديق خان در آستان شرقي مستقر شد و مايل به آزادي بهلول بود و با وزير كشور و نخست وزيردوستي داشت و همين امر باعث شد كه دولت با آزادي معظم له موافقت كند. پس از آن دولت افغانستان به بهلول سه راه را پيشنهاد كرد و به ايشان گفتند اگر بخواهي ما تو را به هر كشوري كه دوست داشته باشي مي فرستيم و اگر بخواهي مي تواني در افغانستان آزاد زندگي كني و در دارالعلوم عربيه تدريس كني و يا اينكه به ايران بروي. بهلول هم قبول كرد كه او را به مصر بفرستند؛ چون مي دانست كه رئيس جمهور مصر با دولت پهلوي مخالف است.
شيخ بهلول در دانشگاه الازهر مصر و صدا و سيماي مصر
با آغاز نهضت امام و دستگيرى ايشان, تبليغات گوناگون وسائل ارتباط جمعى رژيم عليه روحانيت اوج مى گيرد و در راستاى بى حيثيت كردن چهره هاى مبارز عليه طاغوت و تسرى ضمنى آن به امام با استفاده از مجهول بودن وضعيت بهلول, يكى از مجلات مبتذل وابسته به رژيم گزارشى مفصل درباره بهلول منتشر مى كند. در اين گزارش بهلول به عنوان تاجر گل در ژاپن معرفى شده, و عكس هايى از او و فرزندش را كه درباره پدرش با او مصاحبه شده بود به چاپ رسيده بود عكس آقاى بهلول يك آدم درشت هيكل و چاق و كراواتى را نشان مى داد و از قول فرزند آقاى بهلول نسبت هاى بسيار زشتى به پدرش داده شده بود.
در آن زمان يعنى حدود سال 1344 هيچ راهى هم براى نفى يا اثبات اين اراجيف وجود نداشت و همين امر باعث مى شد كه حداقل ذهنيتى منفى نسبت به يك چهره مبارز عليه رژيم پهلوى ايجاد و ساده لوحان تصور كنند هر كس كه اهل مبارزه است اين چنين است ولى ديرى نپاييد كه همه دروغ ها و بافته هاى رژيم پهلوى درباره آقاى بهلول روشن گرديد. در آغاز بعد از چند دهه بى خبرى از آقاى بهلول, صداى او از پخش فارسى راديو قاهره كه عليه رژيم صحبت مى كرد شنيده شد.
شيخ بهلول در كشور مصر،روزها به (جامعه الازهر) می رفت و عده زیادی از دانشجویان مشکلات علمی خود را با ایشان مطرح می کنند ;ایشان پس از اقامت کوتاهی در مصر ، برای خداحافظی بین دانشجویان مي رود;امّا دانشجویان با سر و صدا مخالفت خود را با رفتن ایشان اعلام می کنند.معظّم له می فرمودند:من که موقعیت را مناسب دانستم و از قراری هم جایی را نداشتم که بروم گفتم:مدّت اقامتم تمام شده و الّا نمی رفتم، تا اینکه یکی از دانشجویان بلند شد و گفت : پدر من از وزراء دربار است فردا مشکل شما را حل می کنم و همانطور هم شد.دولت مصر اجازه داد که شیخ در آنجا بماند و ایشان یکسال و نیم در مصر اقامت می گزیند و از طرف ((جمال عبد الناصر))که مخالف رضا شاه بود به سمت رئیس بخش فارسی صدا و سیمای مصر منصوب شد .
شيخ بهلول :«دولت افغان بعد از موافقت دولت مصر مرا با طياره از راه هندوستان به مصر فرستادند و مدت يك سال و نيم در اداره راديو و تلويزيون كار مي كردم و بر ضد يهود ، آمريكا و رژيم پهلوي مقاله هاي شعري و نثري عربي و فارسي نشر كردم »
زنداني شدن دوباره شيخ بهلول در افغانستان
شيخ بهلول را پس از مدتي زندگي در آنجا به زندان سيصد نفري جلال آباد -مركز آستان شرقي-منتقل كردند.در زندان هاي افغانستان اتاق هايي بود كه افراد محترم را در آن جاي مي دادند.بهلول را در يكي از همين اتاقها جاي دادند پس از مدتي رئيس زندان تغيير كرد.روزي چند نفراز همراهان بهلول اقدام به فرار كردند،ولي دستگير شدند. رئيس زندان كه از قبل با بهلول به خاطر عدم دادن پول براي اتاق شخصي - پولي كه گرفتنش قانوني نبود.- مخالفت مي كرد، او را متهم به همكاري با آن چند زنداني كردو او را از آن اتاق به زندان معمولي منتقل كرد. پس از مدتي رئيس شهرباني از طريق جاسوس هاي خود در زندان فهميد كه بهلول در فرار زندانيان نقشي نداشته است و در نتيجه او را به اتاق اول بر گرداند و رئيس زندان را بر كنار كرد.از آن موقع به بعد رئيس قبلي زندان از بهلول كينه به دل گرفت و تصميم گرفت كه هرطوري كه شده از بهلول انتقام بگيرد .وقتي كه دوستان بهلول كه از مقامات بلند مرتبه دولت به شمار مي آمدند، موضوع را فهميدند رئيس پيشين زندان را كلاً از كارهاي دولتي بركنار كردند.او هم چند كاميون خريد و مشغول باركشي شد و به دنبال فرصتي مي گشت تا انتقام خود را از بهلول بگيرد، ولي در يكي از سفرهايش با كاميون به دره اي سقوط كرد و غرق شد.
از آن به بعد همه مردم و سربازان از بهلول خوف داشتند و شيعه ها اوراصاحب كرامت مي دانستند و سني ها او را جادوگر. ولي بهلول غرق شدن رئيس زندان را نتيجه ظلم او مي دانست و معتقد بود كه او جزاي ظلمش را در دنيا گرفته است و همچنين مي گفت كه من نه كرامتي دارم و نه جادوگرهستم
بازگشت به ايران
معظم له برای دیدن خواهر و مادرش به عراق- نجف مسافرت کرد . و پس از دو سال و نيم اقامت در کنار مرقد پاک و مطهّر امیر المومنین علیه السلام و ادامه مبارزه با حكومت پهلوي به ایران باز گشته و همان زمان توسط نیرو های مزدور سلطنتی دستگیر می شود. در ايران ايشان را به زندان تهران بردند و مورد بازجويي قرار دادند .بازجويي ايشان 5 روز به طول انجاميد. و سر انجام بعد از سي و پنج روز ايشان را آزاد كردند.رژيم پهلوي همانطور كه بعد از قيام گوهرشاد بهلول را عامل بيگانه (از عوامل انگليس )خواند ، در زماني كه بعد از سي سال شيخ بهلول به ايران بازگشت نيز در بين مردم شايعه كردند كه وي به حضور شاه رفته و از او طلب عفو كرده .شيخ بهلول :«اينكه بين مردم مشهور شده كه بنده به حضور شاه رفته ام و از او عفو خواسته ام دروغ محض است ، بنده در تمام عمر خود با محمد رضا پهلوي يا پدرش و همچنين هيچ يك از خاندان و كارمندانش غير از نصيري ملعون كه رئيس سازمان امنيت بوده و از بنده بازجويي كرده روبرو نشده ام و از او هم عفوي نخواسته ام »امروز به فلان زندانى مثل مى زنند كه 15 سال يا 20 سال و بيشتر در زندان بود، ولى خوانندگان بدانند، شيخ محمد تقى بهلول گنابادي واعظ انقلابى ضد رضاخان ، 31 سال در زندانهاى مختلف افغانستان زندانى بوده و پس از اين مدت طولانى باز هم با همان روح انقلابى و شور و نشاط منبر مى رفت و مردم را براى دفاع از اسلام و مبارزه با زور و ظلم و بيگانگان دعوت به مقاومت مى كرد، و اصرار داشت كه براى پيروزى قطعى بايد مردم صفوف خود را در خط رهبرى و ولايت فشرده كنند و يقين بدانند كه در اين صورت پيروزى حتمى است .
اين عالم فرزانه سرانجام در نهم مرداد 1384 دار فاني را وداع گفت