حضرات آیات
منبع:سایت موسسه باقرالعلوم
کتاب گلشن ابرار،ج1،غلامرضا گلی زواره
زادگاه و دوران كودكى
آشتيان يكى از شهرهاى استان مركزى است كه با وسعتى برابر 520 كيلومتر مربع، بين شهرستانهاى تفرش، قم و اراك واقع گرديده است. اين ديار از دير باز مهد دانشورانى بوده است كه در عرصه هاى گوناگون علمى و فرهنگى، فروزندگى داشته اند و در جهت ارزشهاى دينى و دفاع از حقيقت، گامهاى مؤثرى برداشته اند.
يكى از رجال اين شهر، ميرزا جعفر فرزند محمّد نام دارد كه در سال 1248 هـ.ق. صاحب فرزندى گرديد كه نامش را محمّد حسن گذاشت. محمّد حسن سه ساله بود كه پدر پارسايش از دنيا رفت.
پس از رحلت پدر، مادرى پاكدامن و مشتاق معارف دينى وى را تحت تربيتهاى سازنده خود قرار داد. پس از آن كه محمّد حسن به سن تمييز رسيد، مادرش او را جهت فراگيرى قرآن، حساب و سواد فارسى نزد معلمان و مربيان فرستاد. در اين مدت، ذهن كنجكاو محمّد حسن مشاهده كرد مربيانش در خصوص مباحث علم نحو با يكديگر به گفت وگو مشغـولاند. او با ديدن اين وضع، مشتاق فراگيرى علوم و معارف دينى گرديد و در حدود سال 1261 هـ.ق، در حالى كه نوجوانى 13 ساله بود، عازم بروجرد گرديد.
تحصيلات
موقعى كه محمّد حسن به بروجرد گام نهاد، حوزه علميّه اين شهر به دليل تدبير و مديريت توأم با ابتكار ملاّ اسدالله بروجردى، آن چنان توسعه علمى و اشتهار اجتماعى را به دست آورده بود كه به يكى از معروفترين و بزرگترين حوزه هاى ايران تبديل شده بود.
وى 4 سال نزد ملاّ اسدالله بروجردى، ادبيات و فقه و اصول را ياد گرفت و به تدريس آنها پرداخت. او در سنّ كم، به تدريس مطوّل مى پرداخت. شمارى از طلاّب سالخورده نيز در درس او شركت مى كردند. محمّد حسن به موازات تحصيل نزد ملاّ اسدالله بروجردى و تدريس در مدرسه علميّه اين شهر، محضر علاّمه سيّد شفيع جاپلقى را غنيمت شمرد و حدود 18 ماه در محضر اين عالم محقق به فراگيرى معارف تشيّع اشتغال داشت.
عزيمت به نجف
محمّد حسن 17 بهار را با تحمل مشكلات فراوان سپرى كرد و در سال 1365 هـ.ق. براى تكميل تحصيلات، رهسپار نجف اشرف گرديد. او در مسير راه، بر اثر گزيدگى حشرات، دچار بيمارى سختى شد و با سيماى رنجور و بدنى متورم، وارد كربلا گرديد و پس از زيارت بارگاه مطهر سالار شهيدان، اين شهر را به قصد اقامت در نجف ترك نمود. وى وقتى به محلّى به نام «خان جضغان» رسيد و ديدگانش متوجه حرم مولاى متقيان گرديد، موجى از هيجان و شور و شعف روح و ذهنش را تحت تأثير قرار داد. محمّد حسن در گوشهاى از حرم اميرمؤمنان(عليه السلام)نشست و براى رهايى از مشكلات گوناگون، به پيشگاه مقدس آن امام همام متوسل گرديد. با عنايت و كرامت نخستين امام، در مدتى كوتاه كسالت وى برطرف شد، زخم هايش التيام يافت و سلامتى خويش را به دست آورد. محمّد حسن هنگام خروج از صحن مطهر حضرت على(عليه السلام)، با يكى از همشهريان خود به نام شيخ على نقى آشتيانى ملاقات كرد كه بيش از 40 سال در نجف مى زيست. همشهرى اش وقتى به قيافه اين جوان 17 ساله مى نگرد، سيماى ميرزا جعفر در ذهنش نقش مى بندد و با هوشيارى و فراست در مى يابد كه وى محمّد حسن، فرزند جعفر است. محمّد حسن با او به گفت وگو مى پردازد. شيخ على نقى به او مى گويد: خيلى مايل بودم به علوم دينى روى آورى. نامهاى درباره ات به مادرت نوشتم. اكنون حجرهام را با تمام وسايل آن و كتابهايم در اختيارت مى گذارم. اگر مرا به عنوان ميهمان خويش پذيرفتى كه نزدت مى مانم و در صورتى كه تمايلى به اين كار ندارى، مى روم حجرهاى ديگر براى خودم تدارك مى نمايم. آنگاه دست محمّد حسن را گرفت و به حجره خود برد و خدمتگزارى او را عهده دار گرديد.
در محضر شيخ انصارى
همه شاگردان شيخ مرتضى انصارى ميان سال يا كهن سال بودند. محمّد حسن به دليل جوانى، پشت پردهاى مى نشست و به درس استاد جديدش گوش مى داد. روزى محمّد حسن سؤالى را در درس شيخ انصارى مطرح مى كند كه باعث تحوّل در زندگى او مى شود. شيخ انصارى از سؤال متفكّرانه طلبه جوانِ آشتيانى به وجد مى آيد و او را به سوى منبر خويش فرا مى خواند و از نام و زادگاهش مى پرسد. شيخ انصارى پس از درس، محمّد حسن را به منزل خويش مى برد و با او گفت و گو مى كند. شيخ انصارى از توانايى علمىِ شاگردِ جوان خود و شوقِ فراوان او براى كسب دانش به وجد مى آيد و محمّد حسن از پذيرايى گرم استادِ بزرگ حوزه علميّه نجف از يك طلبه گمنامِ جوان و عظمتِ علمى وى، خوشحال مى شود و تصميم مى گيرد به شركت خود در درس شيخ انصارى ادامه دهد. شيخ انصارى اين شاگرد خلاّق و مبتكر را به شاگردان خود معرفى مى كند و هوش و توان علمى وى را مى ستايد و آنها را براى رفع مشكلات درسى به وى ارجاع مى دهد. محمّد حسن به علّت بيان رسا و يادداشتهاى زيبايش در درسهاى شيخ انصارى، به لسان شيخ شهرت يافت. عدهاى قابل توجه از مشتاقان معارف فقهى در درس او حضور مى يافتند و از پرتو پر فروغ انديشه اش بهرهمند مى گشتند و اين همه استعداد و مهارت و نبوغ علمى را مورد تحسين و تمجيد قرار مى دادند.
سيد محسن امين مى نويسد: «ميرزاى آشتيانى، دانشمندى محقق و ژرفنگرى در فقه و اصول و از بزرگترين شاگردان شيخ انصارى به شمار مى رود. او نخستين كسى است كه افكار بلند شيخ انصارى را در ايران منتشر ساخت.» از آن جا كه محمّد حسن انديشه هاى تازه شيخ انصارى را به ويژه در فن اصول، به شيوهاى جالب و بديع، بيان مى كرد، طلاّب به سوى او روى آوردند.
ميرزا محمّد قزوينى كه محضر او را درك كرده، به اين واقعيت اشاره كرده و نوشته است: «حاج ميرزا محمّد حسن آشتيانى از اعاظم علماى تهران و داراى تبحر و احاطه فوق العاده به علم اصول فقه، كه در اين قرن اخير بعد از مرحوم شيخ انصارى - اعلى الله مقامه - هيچ يك از علماى شيعه در اين فن به پاى او نمى رسيدند، مطلقاً و اصلا، و حاشيه بسيار مبسوط و مفصل او بر فرائدالاصول مرحوم شيخ انصارى به چاپ رسيده است.» آيةالله آشتيانى در درس استادان ديگر حوزه علميّه نجف، مانند علاّمه شيخ محسن خنيفر و آيةالله شيخ محمّد حسن (صاحب جواهر) نيز شركت كرد، ولى پس از آشنايى با شيخ انصارى در درس هيچ كس حاضر نشد.
تدريس در حوزه علميّه تهران
در سال 1282 هـ.ق. آيةالله محمّد حسن آشتيانى در حالى كه يك سال از رحلت استادش، شيخ انصارى مى گذشت، به تهران رفت.
ناصرالدين شاه نمى خواست مردم تهران از وى استقبال كنند، امّا او با استقبال با شكوه مردم، وارد پايتخت گرديد.
در اين موقع، وى بر فرازين قله اجتهاد نائل آمده بود. او در اصول فقه، مباحث تازه و نكته هاى پژوهشى عميقى را مطرح كرد. طلاّب به محضرش شتافتند تا از پرتو دانش او استفاده كنند. رفته رفته وى بر ساير عالمان تهران پيشى گرفت و مورد توجه طبقات گوناگون جامعه واقع گرديد.
اعتماد السلطنه درباره او نوشته است: «در تاريخ جمع اين تأليف، از رؤساى بزرگ دارالخلافه است. تحصيل و تكميل وى در خدمت استاد كل، شيخ الطائفه، حجةالحق، شيخ مرتضى شوشترى انصارى - رضوانالله عليه - شده. از وقتى كه اين بزرگوار به تهران آمده است، تكميل اصول الفقه را بر سبك جديد وسيله اى عظمى پديد شده ]است[. بعد از مرحوم حاج ملاهادى سبزوارى، عمده تلمّذ طلاّب و مستعدين در دارالخلافه بر اين دانشور يگانه است و سالها مى گذرد كه زحمات حكومات شرعيه كليّه بر عهده وى قرار گرفته ]است[....»
آيةالله ميرزا حسن آشتيانى ضمن تشكيل حوزه علميّه در تهران و پرداختن به تدريس معارف فقهى، از شرايط اجتماعى غافل نبود و به مسايل جامعه توجه داشت و در حدّ امكانات و مقدورات، در جهت رفع مشكلات و معضلات مردم مى كوشيد. به همين دليل، او جايگاه رفيعى در ميان اهالى تهران و ساير نقاط ايران پيدا كرد.
آيةالله آشتيانى علاوه بر دقت و موشكافى كه در بحثهاى اجتهادى داشت، داراى ذوق خاص و بيان گيرا بود و اين ويژگى بر شهرت و برترى علمى او افزود. وى از هنگام ورود به ايران تا زمان رحلتش، مرجع احكام شرعى بود و در چند سال آخر عمر، متولّى و متصدّى تمام اوقافى كه توليت آنها با اعلم علماى تهران بود، از قبيل موقوفات مدرسه مروى گرديد.
پرورش يافتگان
روش علمى، شيوايى سخن و يافته هاى جديد علمى آيةالله آشتيانى و تشريح انديشه هاى شيخ انصارى توسط او، آوازهاش را در سراسر ايران طنين افكن نمود. يكى از شاگردانش مى گويد: «من گمان مى كنم كه اگر مرحوم شيخ مرتضى انصارى زنده مى بود، تصديق مى كرد كه بيانى اوفى از بيانش و تقريرى اكمل از تقريرش نمى شود و فضلايى كه به تدريسش حاضر بودند، در اين باب تصديق مى كنند و دليل بدين امر، بيان اوست مطالب مصنف را در حاشيه كبيره....»
شمارى از افرادى كه در درس او شركت كردند، عبارتند از:
1 - آيةالله حاج آقا حسين قمى (28 رجب 1282 - 14 ربيعالاول 1366 هـ.ق.)
وى در حوزه علميّه تهران، فقه و اصول را نزد ميرزاى آشتيانى و شيخ فضل الله نورى آموخت و پس از 5 سال تحصيل در حوزه علميّه تهران، براى ادامه تحصيل به عراق رفت. او پس از طى مراحل علمى، به مقام مرجعيت رسيد و آن چنان محبوب دلها شد كه وجيه ترين و ارجمندترين شخصيت علمى در منطقه خراسان به شمار آمد. واكنش شجاعانه وى نسبت به ماجراى كشف حجاب و حركت اعتراض آميزش از مشهد به تهران و نقش او در قيام خونين گوهرشاد، موجب شد كه رژيم پهلوى او را در سال 1354 هـ.ق. به عراق تبعيد كند. در سال 1325 هـ.ش. كه آيةالله سيّد ابوالحسـن اصفهـانى درگذشت، وى اندك زمانى مرجع تقليد شد، امّا در همين سال رحلت يافت.
2 - آيةالله سيّد عباس شاهرودى، فرزند سيّد اسماعيل موسوى شاهرودى مشهدى: وى فلسفه را نزد حكيم ميرزا ابوالحسن جلوه زوارهاى و فقه را نزد ميرزا محمّد حسن آشتيانى آموخت. وى استاد حوزه هاى علميّه تهران و مشهد بود و در سال 1341 هـ.ق. وفات يافت.
3 - حاج سيّد نصرالله تقوى، فرزند سيّد رضا: وى علوم معقول را نزد ميرزا ابوالحسن جلوه زوارهاى و علوم منقول را نزد ميرزا حسن آشتيانى فرا گرفت و در اندك زمانى، در حكمت و عرفان مشهور عصر خويش گرديد.
4 - ابراهيم، فرزند ابو الفتح زنجانى (متوفا: 13 رمضان سال 1351 هـ.ق.)
وى پس از استفاده از محضر حكيم جلوه و ميرزاى آشتيانى، در زنجان به تدريس و تصنيف روى آورد. رسالهاى در خمس، شرح زبده شيخ بهائى، رسالهاى در شرح حساب عقود از آثار اوست. وى غير از ميرزا ابراهيم زنجانى است كه شيخ فضل الله نورى را محاكمه و به اعدام محكوم كرد.
5 - سيّد محمّد بن محمّد تقى حسينى تنكابنى(1277 - 1359 هـ.ق.): وى در توضيح مطالب اصولى شيخ انصارى، نهايت كوشش را نمود و خلاصهاى از بيانات و تحقيقات استادش، آشتيانى را در خلال اثرش، ايضاح الفرائد حاشيه بر «فرائد الاصول شيخ انصارى» گنجانيده است.
6 - آيةالله ميرزا محمّد شاه آبادى (1292 - 1369 هـ.ق.): وى فقه و اصول را نزد حاج ميرزا حسن آشتيانى و فلسفه را نزد ميرزا هاشم گيلانى (متوفا: 1332 هـ.ق.) فرا گرفت. و پس از چندى به نجف رفت و در درس آخوند خراسانى، حاج ميرزا حسين خليلى و ميرزا محمّد تقى شيرازى شركت كرد.
7 - ميرزا محمّد قزوينى (15 ربيع الاول 1294 هـ.ق. - جمعه ششم خرداد 1328 هـ.ش.): وى مى نويسد: «.. و نگارنده اين سطور در مجالس درس آن مرحوم (آيةالله آشتيانى) كه فرائد الاصول را تدريس مى فرمود، در دو - سه سال اواخر عمر آن مرحوم، در تهران حاضر مى شدم.»
او مقالات و يادداشتهاى زيادى بر جاى نهاد و برخى از آثار معروف ادبى، چون «لباب الباب» عوفى، «چهار مقاله» نظامى عروضى، «تذكرةالاوليا عطّار نيشابورى» و «تاريخ جهانگشاى جوينى» را تصحيح و تحشيه نمود.
محمّد قزوينى مى گويد: «وقتى در تهران بودم، به درس مرحوم ميرزاى آشتيانى مى رفتم. بعد كه به اروپا رفتم و بعضى از متخصصين را در فن خودشان ديدم، حس مى كردم كه ميرزا حسن آشتيانى در فن خودش همان معنى واقعى تبحر را دارد.»
8 - آيةالله فيض قمى (1293 - 1370 هـ.ق.): وى پس از تحصيلات مقدمات و سطح در قم، براى تكميل تحصيلات به تهران رفت و فقه و اصول را نزد آيةالله آشتيانى آموخت. وى در سال 1333 هـ.ق. مدرسه فيضيه قم را بازسازى كرد و خود در آنجا تدريس كرد.
9 - آيةالله فياض (1275 - 1360 هـ.ق.) فرزند ملاّ محمّد مدرس ديزجى: وى پس از اتمام تحصيلات دروس ابتدايى حوزه، در زادگاه خويش، به تهران رفت و فلسفه را نزد ميرزا ابوالحسن جلوه زوارهاى و فقه و اصول را نزد آيةالله آشتيانى آموخت و پس از نيل به درجه اجتهاد، به عراق رفت و در نجف اشرف، در درس علاّمه حاج شيخ هادى تهرانى شركت كرد و در سال 1326 هـ.ق. به زنجان بازگشت و به بحث و درس علوم دينى پرداخت.
10 - ميرزا مسيح طالقانى: وى شاگرد آيةالله آشتيانى و ملاّ محمّد تقى آملى (شاگرد حكيم جلوه) بود. وى پس از سالها تدريس در مدرسه علميّه مروى تهران، در جمادى الاوّل سال 1329 هـ.ق. درگذشت و در ضلع جنوبى آرامگاه حكيم جلوه، واقع در ابن بابويه شهر رى دفن شد.
11 - شيخ على اكبر حَكَمى، فرزند محمّد مهدى يزدى قمى: وى معقول را نزد آقا محمّد رضا قمشه اى و منقول را نزد ميرزا ابوالقاسم كلانترى و حاج ميرزا محمّد حسن آشتيانى فراگرفت. آيةالله آشتيانى به وى اجازه اجتهادداد.
12 - سيّد ابوالقاسم حسينى: وى از شاگردان مشهور ميرزاى آشتيانى، شيخ زين العابدين مازندرانى و حاج ميرزا حسين نورى (نويسنده حواشى بر تفسير صافى و كتاب وافى و رسالهاى در قبض و كتاب الوسيله در سير و سلوك است.) وى از مشايخ روايت آيةالله مرعشى نجفى مى ,باشد.
13 - ملاّ رحمت الله كرمانى: وى از مدافعان مشروطه مشروعه و شاگرد ميرزاى آشتيانى بود. وى حاشيه اى بر «فرائد الاصول» شيخ انصارى نوشت و استاد اجازه آيةالله مرعشى نجفى است.
14 - سيّد اسماعيل مرعشى (1275 ـ 1354 هـ.ق.) ملقب به شريف الاسلام: وى در طب، شيمى و علم حروف، مهارت داشت و اصلاح المزاج، وقاية الجسد و اسرار الحروف از اوست.
15 - ملاّ اسماعيل محلاتى (1269 - 1343 هـ.ق.) نويسنده «لباب الاصول» و «الدرر اللوامع».
16 - شيخ على اكبر صدرالفضلاء (1281 - 1361 هـ.ق.): «شرح ديوان حضرت على(عليه السلام)» و حاشيه بر رسائل شيخ انصارى از اوست.
17 - شيخ على اكبر نهاوندى: نويسنده انوارالمواهب، خزينةالجواهر و عبقرى الحسان.
18 - حاج شيخ ابوالقاسم كبيرقمى: نويسنده «اصول فقه» و «رساله عمليه».
19 - شيخ محمّد تقى نهاوندى: نويسنده «حاشيه بر شرح لمعه» و مترجم «شرايع».
آثـار
آية الله ميرزاى آشتيانى علاوه بر مسئوليتهاى سنگين مرجعيّت، تدريس، تصدّى موقوفات، ارشاد مردم و حلّ مشكلات آنان، اين توفيق را به دست آورد كه انديشه هاى علمى و دانسته هاى فقهى و اصولى خود را تدوين كند. نوشته هاى پر ارزش وى كه به صورت كتاب، رساله و حاشيه بر كتابهاى ديگران، به يادگار مانده است، عبارتنداز:
1 - بحرالفوائد فى حاشيةالفرائد: اين اثر را وى هنگامى نوشت كه در درس شيخ انصارى شركت مى كرد. بنا به نظر شيخ آقا بزرگ تهرانى، در ميان 40 حاشيه كه بر «رسائل» شيخ انصارى نگاشته شده است، اين اثر از همه آنها پر مايهتر، بهتر و مفيدتر است. مدرّسان حوزه هاى علميّه ايران، همگى اتفاق نظر دارند كه بحرالفوائد بهترين شرح بر رسائل است. بحرالفوائد پس از تهذيب و تنقيح، در سال 1315 هـ.ق. در تهران به چاپ رسيد.
2 - رسالة فى الاجزاء: در سال 1315 هـ.ق. به چاپ رسيد.
3 - مباحث الالفاظ: تقرير مباحث اصولى شيخ انصارى.
4 - رسالة فى قاعدة نفى العسرو الحرج: در سال 1314 هـ.ق. در تهران چاپ شد.
5 - كتاب القضاء و الشهادات: بر گرفته از دروس شيخ انصارى است و در موضوع خود اثرى بديع و پرنكته است. اين اثر در 490 صفحه، توسط انتشارات هجرت، در سال 1363 هـ.ش. منتشرشد.
6 - رسالة فى حكم اوانى الذهب و الفضة: در سال 1313 هـ.ق. چاپ شد.
7 - ازاحة الشكوك فى حكم اللباس المشكوك: در 141 صفحه، در سال 1313 هـ.ق. در تهران چاپ شد.
8 - رسالة فى الجمع بين تصدّى القرآن و الدعاء: در 139 صفحه، در سال 1314 هـ.ق. در تهران چاپ شد.
9 - رسالة فى نكاح المريض: در سال 1314 هـ.ق. در تهران چاپ شد.
10 - كتاب الاجارة: تقرير درسهاى شيخ انصارى مى باشد.
11 - الخلل فى الصلاة: شرح مبحث خلل از كتاب شرايع الاسلام مى باشد. نسخهاى خطى از آن به شماره 7741 در كتابخانه آستان قدس رضوى نگاهدارى مى شود.
12 - رسالة فى انه اذا سلّمت جماعة يكتفى بجواب واحد بصيغة الجمع ام لا.
13 - رساله سؤال و جواب.
14 - كتاب الوقف: تقرير درسهاى شيخ انصارى است.
15 - كتاب الخمس.
16 - كتاب الزكاة.
17 - احياء الموات و الاجارة.
18 - كتاب الرهن.
19 - كتاب الغصب.
20 - كتاب الصيد و الذباحه.
ستيز با سلطه گرى
ناصر الدين شاه (1264 - 1313 هـ.ق.) در سفر سوم خود به اروپا، در سال 1306 هـ.ق. امتياز انحصارى دخانيات، توتون و تنباكو را در داخل و خارج به يك شركت انگليسى واگذار كرد و در ازاى اين حركت كه استقلال سياسى ايران را تهديد مى كرد و راه را براى سلطه بيگانگان بر مسلمانان ايرانى مى گشود، مبلغى دريافت داشت. دست اندركاران خريد و فروش دخانيات نخست به اعتراض و سپس به تظاهرات عليه دولت دست مى زنند و سپس مردم كوچه و بازار به آنان مى پيوندند و مسئله به صورت قيام عمومى در مى آيد. نايب السلطنه، كامران ميرزاكه براى ساكت نمودن مردم جلو مى آيد، كتك مى خورد و سربازان دولتى به مردم تيراندازى مى كنند. عدهاى كشته مى شوند و شاه سخت مى ترسد. دامنه نهضت بالا مى گيرد و مردم به علما متوسل مى شوند كه در صدر آنها حاج ميرزا محمّد حسن آشتيانى قرار دارد. آيةالله آشتيانى در مقام رهبرى اين مقاومت، كوشيد علاوه بر گوشزد نمودن زيانهاى اقتصادى اين قرارداد، آثار سوء فرهنگى و اجتماعى آن را به مردم يادآور شود. مردم به نداى علما پاسخ مثبت دادند و دست به قيام گسترده و عمومى زدند و كار به آنجا كشيد كه فتواى تحريم تنباكو از سوى ميرزاى شيرازى صادر گرديد و بساط سلطه را درهم نورديد.
آيةالله آشتيانى قرارداد مذكور را مخالف مذهب اسلامى و استقلال كشور قلمداد نمود و چندين مرتبه با امين السلطان و ناصرالدين شاه ملاقات كرد و آثار سوء اين قرارداد را به آنان گوشزد كرد، ولى آنان به بهانه اين كه امضاى شاه اعتبار دارد و طرف قرارداد، در حقيقت دولت انگليس است، به سخنان وى وقعى ننهادند. در واقع، هسته اصلى مبارزه ضدّ اين امتياز آيةالله آشتيانى بود. حاج ميرزا حسن آشتيانى در آن موقع، در محلّه سنگلج و در يكى از كوچه هاى گلوبندك ساكن بود. در واقع، بايد گفت بزرگترين نهضت سياسى ايران بر ضدّ استعمار خارجى (واقعه رژى) از همين خانه آغاز شد و از همين مكان بود كه وى مقاومت در مقابل استبداد و استكبار را پى گرفت و فعاليتهاى عزّت آفرين او به پيروزى شيعيان ايران و شكست بيگانگان و دولت وابسته به اجانب انجاميد.
به همت و پشتكارى علما، نهضت تنباكو پا گرفت و زمينه براى حركت نهايى آماده شد. علماى تهران به رهبرى آيةالله آشتيانى، وقتى چنين ديدند، از ميرزاى شيرازى خواستند حكم خويش را ابلاغ كند. ميرزا با مطالعه همه جانبه قضيه و مكاتبات فراوان با ناصر الدين شاه، فتواى تاريخى خود را صادر كرد و آن را براى ميرزاى آشتيانى ارسال داشت. اين فتوا توسط وى در ايران انتشار يافت. مردم خيلى سريع از متن فتوا اطلاع پيدا كردند. هيجان عظيمى ايران را فرا گرفت. فتواى مرجع تقليد شيعيان در عمق جانها اثر كرد. امين السلطان(صدر اعظم) و نايب السلطنه (حاكم تهران) به مأموران دستور داده بودند كه با تمام نيرو از نشر اين فتوا جلوگيرى كنند.
امين السلطان كه در اين قرارداد، رشوه كلانى گرفته بود، به پيشنهاد وزير مختار انگليس، از ناصرالدين شاه خواست كه ميرزا حسن آشتيانى را تبعيد كند. شاه كه از اين كار بيمناك بود، با اصرار وى تن به چنين كارى داد و حكم كرد كه ميرزاى آشتيانى يا بايد در مجامع عمومى به منبر برود و قليان بكشد، يا اين كه از تهران خارج شود. اين دستور توسط عبدالله خان والى، در روز يكشنبه دوم جمادى الثانى 1309 هـ.ق. به ميرزاى آشتيانى ابلاغ شد. وى در مقام اجراى حكم شاه بر مى آيد و به ميرزا مى گويد: حتماً بايد قليان بكشيد و مسلمانان را به استفاده از دخانيات رخصت دهيد يا اين كه از تهران بيرون برويد. ميرزاى آشتيانى در پاسخ، مى گويد: برايم امكان ندارد كه حكم ميرزاى شيرازى را نقض كنم، امّا رخت خود را از اين موج فتنه خيز بيرون كشيده، از اين شهر نقل مكان مى كنم. پس از لغو امتياز داخلى و خارجى، امين السلطان بار ديگر از ميرزاى آشتيانى حكم جواز را مى خواهد كه او در جواب مى گويد: «وضع اين حكم از من نيست، تا رفع آن از من و به دست من باشد. منع اين حكم از حضرت حجةالاسلام ]ميرزاى شيرازى[ بوده، رفع اين منع نيز موكول به جناب ايشان است.»
ارمغان استقامت
خبر حركت ميرزاى آشتيانى در تمام نقاط تهران انتشار يافت. با وجود سرماى شديد و بارش برف فراوان، مردم در مساجد و محافل عمومى جمع شدند و در اين باره به گفت و گو پرداختند. در منزل ميرزا عدهاى از خويشاوندانش براى وداع جمع شدند. سرانجام آن شب اندوهناك گذشت و بامداد روز سوم جمادى الثانى 1309 هـ.ق. (14/10/1270 هـ.ش.) خورشيد طلوع كرد و اشعه كم رنگ خود را از لابلاى ابرهاى تيره و تار روى كلبه هاى گلى و آجرى محلّه سنگلج كه خانه ميرزاى آشتيانى هم آنجا بود، افكند. در اين روز به مناسبت ايّام شهادت حضرت زهرا(عليها السلام) روضهاى منعقد بود و مردم در حال حركت بودند. عدهاى از بازاريان مغازه هاى خود را بستند و كفن پوشان به سوى خانه ميرزا روان شدند. لحظه به لحظه بر شمار جمعيّت افزوده مى شد. زنها پيشاپيش مردان به سوى قصر شاه روانه گشتند. زنان و مردان در حالى كه يا على و يا حسن مى گفتند، به شدت مى گريستند. وقتى مردم خشمگين به نزديك ارك سلطنتى رسيدند، به شاه و اطرافيان او گفتند. عبدالله خان والى نزد ميرزاى آشتيانى مى رود و به او مى گويد: منظور شما چيست؟ هر چه مى خواهيد بفرماييد تا شاه انجام دهد. ميرزا مى گويد: «تنها مقصود من لغو انحصار دخانيات، اعم از داخله و خارجه و كوتاه كردن دست بيگانگان است و هيچ تقاضاى ديگرى ندارم.» ناصرالدين شاه بعد از اطلاع از اين جريان، بلافاصله حكمى به اين شرح صادر كرد: امتياز داخله را كه برداشته بوديم حال امتياز خارجه را هم برداشتيم و مردم مجبور در كشيدن غليان نيستند تا حكم از جانب ميرزاى شيرازى برسد. متن حكم را به دست ميرزاى آشتيانى رسانيدند و در بين مردم انتشار دادند، ولى مردم همچنان با شور و هيجان وصف ناپذيرى به محاصره محل سكونت شاه ادامه دادند و به پرتاب سنگ و چوب پرداختند. در اين موقع، نظاميان به دستور فرمانده خود - معين نظام آقا بالاخان - به سوى مردم شليك كردند و گروهى از مردم را به شهادت رسانيدند. مردم اجساد چهار تن از مقتولان را روى تخته هايى نهادند و به منزل ميرزا حسن آشتيانى بردند. ناله و ضجّه مردم با ديدن پيكرهاى خونين، به هوا بلند شد. آيةالله آشتيانى براى جلوگيرى از خونريزى، بر فراز منبر رفت و با بيانات مؤثرى مردم را آرام كرد و از آنان خواست تا متفرق شوند و به خانه هاى خود بروند و خود نيز از عزيمت به عتبات و ترك تهران صرف نظر نمود.
ادوارد براوان، اين قيام شكوهمند را چنين گزارش نموده است: «به محض اطلاع از اين امر (خبر بيرون رفتن ميرزاى آشتيانى از تهران) تظاهرات بزرگى از مردم برخاست و به زودى گروهى انبوه به پيشوايى سيدى مصمم، قصر شاهى را دوره كرد. فريادهاى خشمگين سر دادند و سنگباران آغازيدند. سربازان بر آنها شليك كردند. چند نفر از جمله سيدى از پاى در آمده، هفت تن كشته و بيش از بيست نفر زخمى گرديدند و جماعت پراكنده شدند.»
امام خمينى از ميرزاى آشتيانى به عنوان كسى كه مهمترين نقش را در اين حركت داشت، ياد مى كند: «يكى قضيه تنباكوست ... ميرزاى شيرازى بزرگ امر فرمود و علماى ايران ... كه در رأس آنان ميرزاى آشتيانى بود، در تهران اجرا كردند. اين مطلب را و دولت ساقط شده ايران را زنده كردند.»
امام خمينى در جاى ديگر مى فرمايد:
«قضيه تنباكو ابتدايش از روحانيون ايران و عراق، از مرحوم ميرزا فتوا بود و از علماى تهران قيام و عمل البته مردم هم به اينها علاقه داشتند و دنبال اينها را مى گرفتند و كارها را انجام مى دادند.»
پيكهاى شاه مدام به خانه ميرزاى آشتيانى در رفت و آمد بودند و براى دلجويى او، شاه هدايايى به وى تقديم كرد كه آن مجتهد عظيم الشأن از پذيرش آنها امتناع ورزيد. ميرزاى آشتيانى به شاه اعلام مى كند كه پايان قيام، مشروط به اين است كه شاه موارد زير را بپذيرد:
الف) دادن خونبهاى مقتولان اين حادثه ب) مصونيت كسانى كه در تظاهرات حضور داشته اند ج) لغو تمام امتيازهاى خارجى. بعد از اين كه شاه درخواست او را مى پذيرد، ميرزاى آشتيانى مى خواهد كه شركت انگليسى نيز لغو انحصار را اعلام كند. بنا به درخواست شاه، لغو قرارداد از طريق رئيس كمپانى اعلام مى گردد. ميرزاى آشتيانى رفع تحريم تنباكو را مشروط به حكم ميرزاى شيرازى مى كند. ميرزاى شيرازى در نامه اى به آيةالله آشتيانى، حكم تحريم را بر مى دارد.
پس از واقعه رژى هر وقت از نهضت تنباكو و پيروزى علما سخن به ميان مى آمد، شاه ناراحت مى شد و ابراز تأسف مى كرد و از ميرزاى آشتيانى شكايت مى كرد و خواستار در هم شكستن اقتدار اجتماعى او بود. محيط طباطبايى در اين باره مى نويسد: «ناصرالدين شاه كه در قضيه تنباكو از ميرزاى شيرازى و ميرزاى آشتيانى - كه جريان مبارزه را در تهران خوب رهبرى كرده بودند - سخت رنجيده بود و با وجودى كه على الظاهر رنجش خود را نهفته مى داشت، در باطن خواستار وسيله اى براى در هم شكستن قدرت آشتيانى در تهران بود.» وى در جاى ديگر يادآور مى شود: «ناصرالدين شاه به تلافى اين شكست، در صدد بر آمد تا دست ميرزا حسن آشتيانى را از دخالت در امور كوتاه سازد و براى اين كار، سيّد محمّد طباطبايى را ـ كه پس از وفات پدرش، سيّد صادق همدانى مقيم سنگلج تهران، كه در عتبات عضو حوزه ميرزاى شيرازى در سامرّابود ـ با تجليل و احترام به تهران آورد، امّا سيّد محمّد بر عكس تمايل شاه، به آيةالله آشتيانى نزديك شد و زمينه]را[ براى ديگر شاگردان ميرزاى شيرازى آزاد باقى گذارد.»
اخلاق و رفتار
آيةالله ميرزا محمّد حسن آشتيانى فقيهى پارسا بود. مدرس تبريزى در معرفى وى نوشته است: « ... عالم محقق و فاضل مدقق از اعيان علما و مجتهدين ايرانى كه به فضل و ديانت و وثاقت معروف بود.» مرحوم كشميرى او را در زمره «اعاظم علماء كرام» و «متفقهين اصوليين عظام» معرفى كرده است. سيّد محمّد تنكابنى، نويسنده «ايضاح الفرائد» كه بيش از 15 سال در درس ميرزاى آشتيانى شركت كرد، دربارهاش گفت: «آن مرحوم مواظب طاعات و عبادات و نماز شب و زيارت عاشورا در جميع اوقات عمرش و زيارت جامعه كبيره در شبها و مجدّ در نشر علوم و تأليف كتب و جواب استفتاءات بودند.» فرزند بزرگوارش، حاج شيخ مرتضى آشتيانى فرمود: «ايشان موقع ارتحالش زيارت جامعه كبيره را مى خواند و در حالى كه اين عبارات را مى خواند: «من والاكم فقد والى الله و من عاداكم فقد عادالله و من احبكم فقد أحبّ الله ...» روحش به سوى مواليانش پرواز و حشرش با ايشان گرديد.»
سيد محمّد مهدى موسوى اصفهانى او را به عنوان «عالمى فاضل و مجتهدى بزرگ كه بر اقران خود برترى داشت» معرفى مى كند و مى افزايد: «او هم اهل فضل بود و هم در ديانت و پارسايى شهره بود و نيز مورد وثوق علما و مردم محسوب مى گشت.»
در خصوص فروتنى وى نوشته اند: «وقتى شيخ مرتضى انصارى رحلت يافت، مردم در پى تعيين تكليف براى امر تقليد، به شاگردان وى مراجعه مى كردند. اين امر باعث شد كه شاگردان شيخ در خانه ميرزا حبيب الله رشتى گرد آيند و به چاره جويى بنشينند. پس از ساعتى مشاوره، به گفته ميرزاى آشتيانى، همگى بر مقدم بودن ميرزاى شيرازى، اتفاق كردند. پس از آن، در پى ميرزا فرستاده، بعد از حضور او در مجلس، خطاب به وى گفتند: مردم نياز به مرجع تقليد و زعامت دينى دارند و ما همگى بر شايستگى شما اتفاق كرده ايم. ميرزاى شيرازى در پاسخ آنان گفت: من آمادگى اين مهم را در خود نمى بينم و توانايى برآوردن احتياجات مردم را هم ندارم و جناب آقاى شيخ ميرزا محمّد حسن آشتيانى فقيه زمان است و شايسته تر از من بدين كار مى باشد. ميرزاى آشتيانى گفت: به واسطه وسواس و عدم قاطعيت كه در من مى باشد و اگر من به اين امر دخالت كنم خراب مى كنم، اين كار بر من حرام است بلكه رياست و مرجعيت عامّه براى شما واجب عينى است. و هر كدام از علما اين نكته را مورد تأييد قرار دادند. پس ميرزاى شيرازى پذيرفت، در حالى كه از ديدگان او اشك جارى بود.»
مسافرتها
نخستين سفر آيةالله آشتيانى از زادگاهش (آشتيان) به بروجرد بود كه براى تحصيل علوم دينى انجام شد. سفر بعدى وى به عتبات بود و در سال 1281 هـ.ق. به سوريه و سپس به سامرّا رفت و در سال 1283 هـ.ق. به تهران رفت. او در سال 1311 هـ.ق. تهران را به قصد حجاز ترك نمود و حج را بجا آورد. وى پس از اين مراسم معنوى، به قصد زيارت اماكن مذهبى شام و فلسطين، وارد دمشق شد. در اين سفر، دانشمندان سنى و شيعه به ديدنش آمدند و با هم گفت و گو كردند و از او سؤال كردند: چرا ميرزاى شيرازى دخانيات را حرام كرد؟ اگر فتوا به منع استعمال آن داد، چگونه پيروانش قليان مى كشند؟ او در جوابشان گفت: ميرزاى شيرازى به دليل عوارض منفى آن، از جمله سلطه اجانب بر مسلمين، آن را حرام ساخت و ما هم پيروى كرديم و زمانى كه اين مشكل بر طرف گرديد، ما بدان باز گشتيم.
فرزندان
امام خمينى در پيامى كه به مناسبت رحلت آيةالله شيخ محمّد باقر آشتيانى صادر فرمود، يادآور شد: «خاندان محترم ايشان از اساطين فقاهت و چهره هاى بارز بين علما و فقها بودند و خدمتها به علم و حوزه هاى علميه نمودند.» فرزندان آيةالله ميرزا محمّد حسن آشتيانى عبارند از:
1 - آيةالله شيخ مرتضى آشتيانى (1281 - 1365 هـ.ق.): وى در سال 1281 هـ.ق. كه مصادف با رحلت شيخ انصارى بود، در نجف به دنيا آمد. به همين علّت، پدرش نامش را مرتضى گذاشت. وى معقول و منقول را نزد پدر بزرگوارش و حكمت را از محضر حكيم ميرزا ابوالحسن جلوه زواره اى آموخت و براى ادامه تحصيل به عراق رفت و در درس ميرزاى شيرازى و ميرزا حبيبالله رشتى شركت كرد، تا به درجه اجتهاد رسيد. وى مدرّس حوزههاى علميّه تهران و مشهد بود. او در سال 1317 هـ.ق. به تهران رفت و در مدرسه علميّه مروى به تدريس پرداخت. وى در ماجراى مشروطه، با استبداد به مبارزه پرداخت و در استبداد صغير، در حرم حضرت عبدالعظيم متحصّن گرديد. او در قيام گوهرشاد در سال 1354 هـ.ق. نقش مهمى داشت و به مخالفت با دولت رضاخان پرداخت و به همين دليل به تهران تبعيد گشت. وى در ماجراى بانك روس و حوادثى كه منتهى به لغو امتياز آن شد، نقش به سزايى داشت. سرانجام اين عالم مبارز در روز دوشنبه بيست و سوم ذى الحجه سال 1365 هـ.ق. دارفانى را وداع گفت و در جوار حرم رضوى مشهد دفن گرديد. حاج ميرزا محمود آشتيانى، حاج ميرزا ابراهيم و ميرزا اسماعيل (متخلص به شعله) از فرزندان او هستند.
2 - ميرزا احمد آشتيانى: وى در سال 1300 هـ.ق. در تهران به دنيا آمد و پس از فراگيرى ادبيات فارسى و عربى نزد پدرش، به فراگيرى فقه و اصول پرداخت و سالها در درس ميرزا هاشم رشتى، آقا ميرزا حسن كرمانشاهى، آقا شيخ محمّد رضا نورى و آقا سيّد محمّد يزدى، شركت كرد و علوم عقلى و نقلى را فرا گرفت. وى در مدرسه سپه سالار قديم و جديد مشغول تدريس معقول و منقول گرديد. او در اوقات فراغت از تدريس علوم، مجمعى به عنوان اصول عقايد براى عموم طبقات تشكيل داد و با بيانى ساده، به ارشاد همگان پرداخت. وى در سال 1340 هـ.ق. به نجف رفت و 10 سال در درس استادان حوزه علميّه نجف شركت كرد. او با آيةالله ميرزا حسين نائينى مأنوس گشت و از وى اجازه نقل حديث و گواهى اجتهاد گرفت و در سال 1350 هـ.ق. به ايران بازگشت و به تحقيق، تأليف و تدريس پرداخت. ايشان 63 جلد كتاب و رساله در علوم گوناگون اسلامى از خود به يادگار نهاد كه نيمى از آنها چاپ شده است. آيةالله ميرزا احمد آشتيانى در 14 جمادى الثانى 1395 هـ.ق. مطابق با 2/4/1354 ش. رحلت يافت و در حرم حضرت عبدالعظيم حسنى دفن گشت. فرزند آيةالله حاج شيخ محمّد باقر آشتيانى (1323 - 1404 هـ.ق.) از علماى بزرگ تهران بود كه با امام خمينى مأنوس بود. امام خمينى از بيانيهاى كه به مناسبت ارتحالش صادر فرمود، مراتب علمى، تقوا، صفاى باطن و اخلاق كريمانه اش را ستود.
3 - ميرزا مصطفى آشتيانى (1282 - 1328 هـ.ق.): وى علاوه بر كسب علوم دينى و مهارت در معقول و منقول، از اديبان و شاعران با ذوق بود و در اشعارش، «صهبا» تخلص مى كرد. او در 18 سالگى، در مدت 6 ماه، اثرى به سبك شاهنامه فردوسى در شرح زندگانى و فضايل حضرت على(عليه السلام) به نظم پديد آورد، كه شگفتى اهل فرهنگ و ادب را برانگيخت و موجب حيرت همگان شد. اين كتاب «افتخار نامه حيدرى» نام دارد. وى ضمن تلاش در تكميل دانسته هاى خود در عرصه فقه، اصول و حكمت تا مقام اجتهاد، از حوادث سياسى ـ اجتماعى غافل نبود و با استبداد به مبارزه برخاست و چون مشاهده كرد مشروطه خواهان نيز راه آشفته اى را ادامه مى دهند، از آنان نيز كناره گرفت. وى در 45 سالگى، در حالى كه مشغول نماز شب بود، به شهادت رسيد. جنازهاش در جوار مرقد حضرت عبدالعظيم حسنى دفن گرديد.
4 - ميرزا هاشم آشتيانى (1250 - 1328 هـ.ش.): آثارى در فقه و اعتقادات از او برجاى مانده است. كتاب «ابواب الجنات» او كه درباره دعاهاست، به صورت دوره دو جلدى چاپ شده است. كتاب قضا تأليف ميرزاى شيرازى به اهتمام وى به چاپ رسيد. وى در دوره سوم مجلس شوراى ملّى، به نمايندگى مردم تهران وارد مجلس شد و در دوره چهارم از سوى اهالى سبزوار به مجلس رفت. او در دوره هاى پنجم تا هشتم نيز نماينده مجلس بود. او و شهيد آيةالله مدرس جزو نمايندگانى بودند كه با تمام توان، به مبارزه با دشمنان كشور برخاستند.
وى پس از كودتاى سوم اسفند 1299 ش. رضاخان و روى كار آمدن سيّد ضياء (كابينه سياه) به مخالفت با كودتا برخاست و بدين جهت، از سوى سيد ضياء بازداشت شد. تديّن كه مهمترين مهره سياسى رضاخان در مجلس شمرده مى شد و از دشمنان مدرس محسوب مى گرديد، در مجلس پنجم شوراى ملّى، در تاريخ 22 بهمن 1302 ش. با اعتبارنامه آشتيانى مخالفت كرد كه مدّرس به دفاع از وى پرداخت و اعتبارنامه اش به تصويب رسيد. ميرزا هاشم يكى از مخالفان سرسخت غوغاى جمهورى بود و در كنار مدرّس، براى خنثى كردن اين توطئه اقدام نمود. وى در واقعه ترور مدّرس به دست عمّال رضا خان، نطق مفصل و مهيجى در مجلس ايراد كرد و خواهان دستگيرى و مجازات عاملان ترور گرديد. سرانجام ميرزا هاشم آشتيانى در سال 1328 هـ.ق. در 78 سالگى رحلت يافت.
4 - فاطمه آشتيانى: ملقّب به آقازاده خانم، تنها دختر ميرزا محمّد حسن آشتيانى نيز بانويى دانشمند و پرهيزگار بود. ميرزا مهدى آشتيانى كه به «فيلسوف شرق» معروف است، فرزند اوست.
رحلت ستاره فقاهت
سرانجام آن عالم مجاهد و فقيه فرزانه در تاريخ 28 جمادى الاول سال 1319 هـ.ق. در 71 سالگى، در تهران هنگام قرائت زيارت جامعه كبيره بدرود حيات گفت و ميهمان قدسيان گرديد. پيكرش را پس از تشييعى شكوهمند و با حضور علما و مردم سوگوار، در جوار بارگاه حضرت عبدالعظيم به امانت سپردند، تا پس از مدتى به نجف انتقال دهند. فرزندش، آيةالله مرتضى آشتيانى فرمود: پس از 8 ماه كه تصور مى كرديم بدنش ديگر خشك شده و سبك گشته، از امانتگاه در آورديم كه به عتبات ببريم، مشاهده كرديم بدنش هيچ تغييرى نكرده و همان طور كه سپرده بوديم، مى باشد و حتى اين كه ران چپش ورم داشت و در موقع رحلت آن را ديده بوديم، ابداً كم نشده بود. پيكرش را به نجف اشرف بردند و در كنار قبر مرحوم حاج شيخ جعفر شوشترى دفن كردند.