Menu

منبع:ماهنامه علامه

آثار نبوغ و بزرگي در چهره‌ي اين کودک نمايان بود؛ اما هنوز چند ماهي از عمرشان نگذشته بود که گرد يتيمي بر چهره‌ي ايشان نشست و پدري عالم و عابد و خدمتگزار را از دست داد و پس از آن در دامان جد مادري‌اش حضرت آيت‌الله محمد شريف عسگري تهراني معروف به خاتمةالمحدثين (که عالم بزرگ سامرا بودند) پرورش يافت.
حضرت علامه عسگري در اين زمينه مي‌فرمايند:
«پدرم مرحوم [آيت‌الله] سيد محمد حسيني معروف به شيخ‌الاسلام بود. در عصر صفوي اجداد ما را از سبزوار به ساوه دعوت کردند و انها شيخ‌الاسلام ساوه شدند. در آن عصر براي شهرستان‌ها شيخ‌الاسلام فرستاده مي‌شد چنان که امروز در هر شهر و شهرستاني امام جمعه تعيين مي‌کنند. در شهر ساوه سنّي‌هاي متعصّبي بودند که اجداد ما در طول زمان مردم ساوه را شيعه کردند. تمامي اجدادم لقب شيخ‌الاسلام را داشتند جز من که لقب عسکري را دارم. به مناسبت تولّدم در شهر عسکريين عليهما‌السلام که سامرا باشد.»
اصالت خانوادگي
از مجموع امتيازات انسان، اصالت و نجابت و حَسَب و نَسَب پاک جايگاه ويژه‌اي دارد. از همين رو پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله به پاک‌دامني خاندانش افتخار مي‌کرد و مي‌فرمود: «لم يزل الله تعالي ينقلني من اصلاب الطاهرين الي الارحام المطهرات حتي اخرجني الي عالمکم هذا».
پيوسته خداوند متعال مرا از صلب پدران پاک به رحم مادران پاک منتقل کرده تا اينکه به عالم شما پا نهادم. استاد علامه عسکري نيز از اين امتياز ويژه برخوردار بوده و چنانچه برخي تراجم نويسان (نظير حاج آقا بزرگ تهراني) آورده‌اند پدران ايشان عالمان بزرگ و پرهيزگاري بودند که نسل در نسل در خدمت به دين و مکتب تشيّع به سر برده‌اند و در تربيت و هدايت مردم به سمت مکتب اهل بيت عليهم‌السلام کوشش‌هاي فراواني نمودند.
چنان كه گفتيم قبل از عصر صفوي در شهر ساوه مذهب تسنن حكومت مي‌كرد و مردم آن ديار به مكتب خلفا معتقد بوده و بر آن تعصب داشتند. بعد از آن عصر آنگاه كه اجداد ايشان به آن ديار منتقل شدند رفته رفته مردم به مذهب حق جعفري گرايش يافتند. اين خاندان قرن‌ها در شهر سبزوار سكونت داشتند و بعدها به ساوه آمدند و سمت شيخ‌الاسلام آن ناحيه را عهده‌دار شدند. اكنون به طور اجمال به معرفي برخي از بزرگان خاندان حضرت استاد مي‌پردازيم:
مرحوم آيت‌الله سيد محمد بن اسماعيل حسيني (شيخ‌الاسلام) ساوجي عالمي فقيه و پرهيزگار بود. ايشان ساليان متمادي ملازم و همراه عالم رباني عابد زاهد حضرت آيت‌الله سيد مرتضي كشميري رحمةالله بود و از شدت ارادتي كه به اين استاد بزرگوار داشت بعد از وفات ايشان نام فرزندش را مرتضي گذاشت.
ايشان پس از تعلّم علوم ديني و تحصيل كمالات و استفاده از علماي نجف به شهر سامرا (كه پس از نجف يكي از مراكز علمي بود) هجرت كردند.
حضرت آيت‌الله ميرزا محمد تهراني (كه از علماي بزرگ شهر سامرا بود) وقتي كوشش‌ها و تلاش‌هاي علمي ايشان را مي‌بيند دخترش را به ازدواج سيد محمد در مي‌آورد [كه حاصل اين ازدواج دو فرزند به نام‌هاي سيد هادي و سيد مرتضي مي‌باشد] برادر بزرگ‌تر سيد هادي در حدود سال 1336ه‍.ق و در حدود 6 سالگي در اثر بيماري وبا در راه كربلا به نجف از دنيا رفت.
سرانجام اين عالم رباني و خدمتگزار (زماني كه براي بهره گرفتن از زيارت مخصوص اميرالمؤمنين عليه‌السلام به نجف آمده بود)در نجف بيمار شده و در تاريخ بيست و پنجم ذيحجةالحرام 1333ه‍.ق وفات نمودند. بدن مباركشان را پس از غسل و طواف به وادي اسلام منتقل كرده و در كنار قبر پدر بزرگوارشان (جنب قبر حضرت هود و حضرت صالح علي نبينا و آله عليهما‌السلام) دفن نمودند.
پدر استاد خبر از وفاتش مي‌دهد
پدر حضرت علامه با يكي از دوستان عالمش (حاج ميرزا آقا ساوجي) در ايام عرفه به كربلا مشرف مي‌شوند در حرم حضرت عباس عليه‌السلام حاج ميرزا آقا ساوجي به ايشان مي‌فرمايد: من مي‌خواهم شما را وصيّ خود قرار دهم. پدر استاد مي‌فرمايند: «من زودتر از شما وفات مي‌كنم و مي‌خواهم شما را وصي خودم قرار بدهم، بعد وصيت‌هاي لازم را به حاج ميرزا آقا ساوجي مي‌كنند و از جمله مي‌فرمايند كه ثلث مرا به صغارم (فرزندان كوچكم) بدهيد و لازم نيست ثلث مرا براي نماز و روزه‌ي من خرج كنيد؛ چون من نمازهاي تمام عمر پدر و مادرم را هم ادا كرده‌ام.»
حضرت آيت‌الله سيد اسماعيل حسيني (شيخ‌الاسلام ساوجي)جد پدري استاد
مرحوم سيد اسماعيل فرزند سيد محمد كوچك ساوجي عالمي جليل از بيت علم و فضيلت بود.
مرحوم حاج آقا بزرگ تهراني رحمةالله درباره‌ي ايشان نوشته‌اند:
«خاندان ايشان خاندان علم و جلالت و شرف و جاه بوده‌اند، و از زمان پادشاهان صفوي تا زمان ما همگي، از اعاظم علماء هستند، و به انجام وظايف ديني و شرعي در اين شهر مشغول بوده‌اند. ايشان علاوه بر اشتغالات علمي و تبليغي به تهذيب نفس و عبادات و مناجات مشغول بودند تا آنجا كه به ديدار صاحب عصر و زمان حضرت حجة ابن الحسن العسكري عجل الله تعالي فرجه الشريف (كه آرزوي هر آرزومند است نائل آمدند.»
حضرت علامه درباره‌ي تشرف مي‌فرمودند: «مرحوم جدم براي تزويج دخترش قصد سفر از نجف به ساوه را داشتند. قبل از حركت به مسجد كوفه مي‌روند و در هنگام عبادت چشمشان به چهره‌ي صاحب عصر و زمان عليه الصلوة و السلام روشن مي‌گردد. حضرت به ايشان مي‌فرمايند: «آقا سيد اسماعيل مي‌خواهي كجا بروي؟» عرض مي‌كند: «مي‌خواهم به ساوه بروم.» حضرت مي‌فرمايند: «خدمت مولي الموالي را رها مي‌كني و به ساوه مي‌روي؟» ايشان از هيبت و عظمت حضرت حيا مي‌كند كه كار اصلي‌اش را بيان كند. ناگزير بود در برابر آن حضرت چيزي بگويد لذا عرض مي‌كند كه دوستي وطن نشانه‌ي ايمان است.
حضرت مي‌فرمايند: «ساوه وطني نيست كه به خاطر آن حضرت امير عليه‌السلام را رها كني.
احياي حوزه‌ي علميه سامرا توسط حضرت آيت‌الله ميرزا محمد تهراني رحمةالله
حوزه‌ي علميه‌ي سامرا روزگاري از مهم‌ترين مراكز علمي تشيع به حساب مي‌آمد و همان طوري كه طلاب علوم ديني براي تحصيل و يا ادامه تحصيل به نجف اشرف مي‌رفتند به سامرا نيز مي‌آمدند. اين وضع تا زمان ميرزاي شيرازي دوم رحمةالله (يعني ميرزا محمدتقي شيرازي) ادامه داشت. در سال 1335 ه‍.ق كه سامرا به دست سربازان انگليسي اشغال شد، مرحوم آيت‌الله ميرزاي شيرازي دوم رحمةالله به همراهي ياران و شاگردان از جمله آيت‌الله ميرزا محمد تهراني به كربلا هجرت كردند و سامرا از وجود علماي شيعه خالي شد. بعد از آن كه اشغالگران از اين شهر بيرون رفتند و آرامش دوباره به شهر بازگشت، آيت‌الله ميرزا محمدتقي شيرازي رحمةالله به شاگرد برجسته‌شان آيت الله ميرزا محمد تهراني امر فرمودند كه به اين شهر برگردد، ايشان به همراه خانواده و دوست صميمي‌اش علامه‌ي خبير حاج شيخ آقا بزرگ تهراني رحمةالله صاحب الذريعه به سامرا بازگشتند.
شهر سامرا و مخصوصاً حرم شريف عسكريين عليهماالسلام وضع آشفته اي داشت، ايشان (آيت‌الله ميرزا محمد تهراني) در اين زمينه فرموده‌اند:
«هنگامي كه وارد حرم شدم مشاهده كردم تارهاي عنكبوت بر شبكه‌هاي ضريح مطهر تنيده شده است و صحن مطهر از گرد و غبار فرش شده بود. با مشاهده‌ي اين صحنه بغض گلويم را گرفت، و اشكم جاري شد، وقتي كه وارد مدرسه‌ي آيت الله ميرزا محمد حسن شيرازي شدم ديدم كه مدرسه محل خاكروبه و فضولات چهارپايان شده، درها را كنده‌اند، سقف‌هاي اتاق‌ها خراب شده بود؛ خرابي و آشفتگي مدرسه به حدي بود كه به هيچ وجه قابل سكونت نبود. لشكر عثماني هنگام عقب‌نشيني از بغداد به سامرا آمده و در اين مدرسه اقامت گزيده بودند و چوب‌هاي اين مدرسه (اعم از درب‌هاي اتاق و تيرهاي سقف را براي گرم كردن لشكريان سوزانده بودند؛ پس از شكست عثماني و وارد شدن لشكر انگليس به شهر، آنها هم اين مدرسه را مكان معالجه‌ي مجروحان خودشان قرار داده بودند.
در اين شرايط سخت مرحوم آيت‌الله ميرزا محمد تهراني رحمةالله وارد سامرا شدند و با كوشش و تلاش جدي مشغول آباداني و بازسازي شهر شدند و براي تعميرات مدرسه ميرزاي شيرازي رحمةالله نزديك به دو هزار روپيه از خودشان هزينه كردند و از آن به بعد با كمك ميرزاي شيرازي دوم رحمةالله به امور طلاب رسيدگي مي‌كردند، و بعد از وفات آيت‌الله ميرزا محمدتقي شيرازي رحمةالله و مرجعيت يافتن آيت‌الله العظمي سيد ابوالحسن اصفهاني رحمةالله با كمك و مساعدت ايشان اين كار را ادامه دادند و نه تنها حوزه‌ي علميه‌ي شهر بلكه مردم و فقرا را نيز تحت نظر داشتند و به آنها هم رسيدگي مي‌كردند.
ورود به حوزه‌ي علميه‌ي سامرا
همان طوري كه قبلاً بيان شد استاد بزركوار در دوران طفوليت (هفت ماهگي) پدرشان را از دست دادند. از آن پس در دامان جد بزرگوارشان حضرت آيت‌الله ميرزا محمد تهراني رحمةالله پرورش يافتند ايشان از همان كودكي در كتابخانه‌ي جدشان، كه از كتابخانه‌هاي مهم شيعي عراق بود، رفت و آمد داشت و با شور و شوق زياد از كتب آن استفاده مي‌كرد.
حضرت استاد در اين زمينه مي‌فرمايند:
«من در طفوليت يتيم شدم در ده سالگي كه مرا به طلبگي سپردند، خواندن و نوشتن به زبان عربي و فارسي را به خوبي مي‌دانستم؛ از همان آغاز به كتاب‌خواني و مطالعه‌ي كتاب‌هاي سير و تاريخ پيامبر صلي‌الله عليه و آله و اصحاب و فتنه‌اي در اسلام و سفرنامه‌ها (مثل سفرنامه‌ي ابن جبير و ابن بطوطه و سفرنامه‌هاي اروپاييان به مشرق زمين) علاقه داشتم و داستان استعمار استعمارگران را نسبت به كشورهاي اسلامي نبال مي‌كردم مثلاً رساله‌ي دخانيه را كه نوشته‌ي يكي از شاگردان ميرزاي شيرازي بود در حالي كه هنوز خطي بود در كتابخانه‌ي جدم خواندم.»
استعداد و هوش سرشار علامه باعث شد كه از دوران كودكي و نوجواني ايشان از ديگر همراهان و همسالان ممتاز باشد. ايشان در حوزه‌ي كوچك ولي گرم سامرا و بعد در قم درس‌هاي حوزوي را از كتاب‌هاي رسمي حوزه از قبيل سيوطي، شرح جامي، شرح ابن عقيل، مغني اللبيب، حاشيه، مطوّل، معالم الاصول، قوانين الاصول، شرح لمعه و... خواندند. حضرت استاد در اين باره مي‌فرمايند: «ده ساله بودم كه جامع‌المقدّمات را خوانده بودم. بعد هم همان كتاب‌هاي رسمي حوزه‌ي عراق را خواندم [از قبيل] سيوطي، شرح جامي، شرح ابن عقيل، مغني، حاشيه، مختصر، مطوّل، معالم، قوانين، شرح لمعه و بعضي كتاب‌هاي فقهي و اصولي متداول ديگر در اين سطح، البته من سريع‌تر از معمول درس مي‌خواندم و غالباً دو سه درس را با هم مي‌گرفتم و كتاب‌ها را زود تمام مي‌كردم.
در مدرسه‌ي ميرزاي شيرازي رحمةالله كه بودم اساتيدم فكر مي‌كردند كه استعادام خوب سات، لذا مربي خصوصي براي من گذاشته بودند تا از او درس خصوصي بگيرم؛ تا قسمتي از سطوح را در سامرا خواندم و در كنار تحصيل، درس هم مي‌گفتم.»
ورود به حوزه‌ي علميه‌ي قم
حضرت علامه عسگري پس از گذراندن بخشي از سطوح در علوم حوزوي بنا به دلايلي كه خواهد آمد در سال 1350 ه‍.ق در سن هجده سالگي در دوران رياست و مرجعيت حضرت آيت‌الله العظمي حاج شيخ عبدالكريم حائري رحمةالله وارد حوزه‌ي علميه‌ي قم شدند.
خود مي‌فرمايند: «زندگي من و پدرم از املاك ساوه مي‌گذشت و از سهم امام استفاده نمي‌كردم. رضا شاه بردن پول از ايران به عراق را ممنوع كرده بود، به حدي كه حتي وجوهات شرعي را بعضاً كمك راننده‌ها در لباس‌هايشان مخفي مي‌كردند و به نجف (براي مرحوم آيت‌الله العظمي سيد ابوالحسن اصفهاني رحمةالله) مي‌بردند. به همين دليل مجبور شدم در زمان مرحوم آيت‌الله حاج شيخ عبدالكريم رحمةالله به ايران آمده وارد حوزه‌ي علميه‌ي قم شوم.» ايشان ابتدا در مدرسه‌ي رضويه ساكن شدند، تصدّي و مسئوليت مدرسه‌ي رضويه به عهده‌ي استاد و مربي اخلاق حضرت آيت‌الله حاج شيخ مهدي پايين‌شهري رحمةالله بود كه از دوستان پدر ايشان بوده و از علماي محبوب و مقبول در شهر قم به شمار مي‌رفت. ايشان مردي بزرگ و اخلاقي بود و در كار تربيت طلاب و مردم موفق هنوز خاطره‌هاي خوش از ايشان در ميان مردم شهر باقي است.
حضرت استاد پس از مدتي اقامت در مدرسه‌ي رضويه به مدرسه‌ي فيضيه منتقل گرديده و با حضرت آيت‌الله ميرزا علي آقاي صافي گلپايگاني هم حجره شدند. دروس سطح عالي (تتمه لمعه، رسائل، مكاسب، كفايه، منظومه‌ي حاج ملا هادي سبزواري (در حكمت) را در محضر اساتيد بزرگي همچون آيت‌الله سيد شهاب‌الدين مرعشي نجفي رحمةالله و حضرت آيت‌الله حاج شيخ محمدحسين شريعتمدار ساوجي و حضرت آيت‌الله حاج شيخ علي اصغر كرماني آموختند.
مؤلف آينه‌ي دانشوران كه از دوستان مرحوم علامه عسكري رحمةالله بودند در مورد ايشان مي‌نويسد: «آقا سيد مرتضي شريف عسكري فرزند حاج سيد ابو محمد در سامرا متولد شده و در حوزه‌ي قم نزد اديب طهراني و آقا سيد شهاب‌الدين مرعشي نجفي و آقا شيخ علي‌اصغر كرماني و آقا ميرزا خليل كمره‌اي درس مي‌خواند و با آقا شيخ علي‌اكبر زرندي رفيق مباحثه است. آقا مرتضي از جوانان با محبت و سخت با من دوست و مهربان است. وي سبط آقا ميرزا محمد طهراني رييس شيعه‌ي سامره است.»
در محضر آيت‌الله خميني و علم كلام
توفيقي در آن روزگار با علامه همراه شده بود و آن اينكه با استادي بزرگوار آشنايي يافتند. در اين سنگ بناي يك آشنايي و ارادت بود كه تا پايان عمرشان ادامه يافت.
حضرت استاد علمه عسكري كتاب شرح باب حادي عشر (در علم كلام) را در محضر رهبر كبير انقلاب آيت‌الله خميني رحمةالله آموختند و خود فرمودند: «در يكي از حجرات صحن مطهر حضرت معصومه سلام‌الله عليها مرحوم آيت‌الله خميني در ماه مبارك رمضان درس كلام شروع كرده بودند كه بنده نيز در آن شركت مي‌كردم.»
علامه و درس تفسير
تفسير در حوزه‌هاي آن روز درس رسمي به حساب ني‌امد، نه فرصت بود و نه از نظر شرايط امكان داشت كه حوزه‌ها به چنين درس‌هايي بپردازند؛ اما علامه به آينده نظر داشت. زمان حاج شيخ بد؛ يعني زمان پهلوي، هجوم عظيمي كه لشكر فرهنگي رضا خان يعني تحصيل كرده‌هاي جديد، روشن‌فكران بي مذهب و توده‌اي‌ها به همه‌ي مباني مذهبي داشتند يك خطر بزرگ فعلي بود، و يك خطر بزرگ‌تر براي آينده به دنبال داشت كه همه‌ي اركان دين‌داري مردم ايران را آماج كرده بود. بنابراين، دير شده بود و هر چه زودتر بايد فكري مي‌شد و علاوه بر دروس رسمي حوزه يعني فقه و اصول بايد جوانب ديگر دين نيز به صورت علمي مورد بررسي قرار گيرد، و يكي از اصلي‌ترين اين جوانب قرآن كريم بود؛ بنابراين، علامه با اينكه جوان بود عده‌اي هم فكر پيدا كرد يا اگر بهتر بگوييم هم فكر ايجاد كرد، و براي اينكه به اين علم به صورت عالمانه بپردازند استادي نيز پيدا كردند.
علامه مي‌فرمود: «براي اين كه اين مسأله در حوزه ديده شود در جايي درس قرار داده شده بود كه محل رفت و آمد طلاب باشد، لذا وقتي طلاب جوان رد مي‌شدند اعتراض داشتند، كه اينها وقت درس‌هاي اصلي را به دروس جنبي يا دروس ايام تعطيل پر كرده‌اند و اين كاري غيرمقبول در عرف حوزه‌هاي آن زمان بود.»
مديريت حوزه كه يك مديريت مقتدر بود به جنگ آمد، اين مجموعه طلبه‌ي هم فكر، نياز مالي نداشتند بنابراين، با آنها كاري نمي‌توانست كرد؛ لذا از راه اساتيد درس‌هاي جديد وارد شد و آنها را تحت فشار قرار داد، بدين ترتيب اين درس تعطيل شد و علامه از رنج خاطر اين برخورد به عراق بازگشتند.
علامه و مربي اخلاق
اخلاق براي حوزه‌هاي علميه ديني امري حياتي است ما انسان‌ها نه معصوم هستيم و نه مربي الهي بالاي سرمان داريم لذا به معلم احتياج داريم، معلمي كه روش صحيح زندگي كردن را به ما بياموزد، و آدميت را به ما تعليم بدهد. هر انساني چنين نيازي دارد و البته در مورد يك طلبه‌ي علوم ديني و يك عالم روحاني اين نياز بسيار جدي‌تر است. ان روزگاران چيزي به نام درس رسمي اخلاق در حوزه وجود نداشته و رسم نبوده است الاّ در موارد نادر اما شخصيت‌هاي برجسته‌ي اخلاقي در سطح مرجعيت و اساتيد و بزرگان حوزه زياد بودند. معلمان اخلاقي بودند كه بدون اينكه درس رسمي اخلاق داشته باشند براي همگان به عمل، اخلاق را درس مي‌گفتند. مرحوم آيت‌الله حاج شيخ عبدالكريم حائري مؤسس و مرجع عصر يك استاد ترك هوي و ترك تعيّن بود. حاج شيخ محمدتقي بافقي يك نادره در زهد و تقوي و عبوديت به شمار مي‌رفت، ميرزا محمد كبير قمي به راستي يك ولي خدا بود، حاج سيد محمدتقي خوانساري از خدا مي‌ترسيد و از هوي مي‌گذشت، حاج شيخ مهدي پايين‌شهري را شهر قم قبول داشت و حجت اسلام بود. مرحوم آيت‌الله بدلا در مورد ايشان مي‌فرمايد: «آقاي شيخ مهدي پايين‌شهري يكي از بزرگ‌ترين علماي عصر خود بود و قبل از مرحوم [آيت‌الله العظمي] آقا شيخ عبدالكريم حائري [يزدي] در مجامع علمي مطرح بود. آقا شيخ مهدي شخصيتي ممتاز و صاحب ركامات بود كه زبانزد عوام مردم قم بود و نماز ايشان مورد توجه مردم بود. حضرت علامه گذشته از استفاده‌هاي علمي از اساتيد بزرگ حوزه‌ي علميه‌ي قم از مرحوم آيت‌الله العظمي سيد محمدتقي خوانساري رحمةالله و آيت‌الله حاج شيخ مهدي پايين‌شهري استفاده‌ي اخلاقي كردند. ايشان در اين باره مي‌فرمايند: «مربي اخلاقم مرحوم شيخ مهدي پايين‌شهري بود و آيت‌الله سيد محمدتقي خوانساري رحمةالله كه روزها خدمتشان مي‌رسيديم و با اخلاقشان تربيت مي‌شديم نه با حرفشان.»
بازگشت به سامرا
حضرت استاد پس از چند سال اقامت در حوزه‌ي علميه‌ي قم بنا به دلايلي (چون طرح نويني براي تحصيل، تعليم و تفسير و علوم قرآني پي ريختند كه اين طرح با مخالفت روبه‌رو شد) به سامرا بازگشتند و دروس باقي‌مانده از سطح (بخشي از كفايه) و خارج فقه و اصول را در سامرا، نزد اساتيد بزرگي همچون آيت‌الله ميرزا حبيب‌الله اشتهاردي و آيت‌الله مرعشي شوشتري و... آموخت.
حضرت آيت‌الله ميرزا حبيب‌الله اشتهاردي رحمةالله از ويژگي‌هاي خاصي برخوردار بود هم ميراث‌دار مكتب سامرا بود و هم از شاگردان با واسطه‌ي آيت‌الله شيخ هادي تهراني رحمةالله بود كه صاحب مكتب خاصي در علم اصول بود. اين استاد بزرگ وقتي هوش و استعاداد حضرت علامه را مي‌بيند توجه بيشتري به ايشان مي‌كند، چنانچه استاد خود در اين باره مي‌فرمايند: «استاد اصلي من (در سامرا) مرحوم آيت‌الله آقا ميرزا حبيب‌الله اشتهاردي رحمةالله بود كه توجه خاصي به من داشت و حتي براي من و هم مباحثه‌ام مرحوم شيخ غلامحسين درس اختصاصي مي‌گذاشت كه [در درس] جلو بيفتيم.» و در جاي ديگر مي‌فرمايند: «حوزه‌ي علميه‌ي سامرا چندين استاد بزرگ داشت، يكي مرحوم جدّم آيت‌الله ميرزا محمد تهراني رحمةالله بود، و ديگر آيت‌الله ميرزا محمود شيرازي رحمةالله و سوم آيت‌الله ميرزا حبيب‌الله اشتهاردي رحمةالله.»
هجرت به كاظمين
حضرت استاد پس از درك تهاجم بيگانه در جامعه، به تأليف كتابي به نام «الامراض الاجتماعيه» پرداختند و به دنبال كسي بود كه با حضرت استاد هم فكر و هم رأي باشد، در اين ميان تنها كسي كه مي‌توانست به ايشان كمك كند، استاد احمد امين (مؤلف كتاب التكامل في الاسلام) بود.
استاد امين از اساتيد برجسته در علم رياضي در تمام عراق بودند. ايشان به پنج زبان دنيا (يعني انگليسي، فرانسوي، تركي، عربي و فارسي) در حد نوشتن و خواندن و سخن گفتن تسلط داشت.
حضرت علامه عسكري (به دنبال استاد امين) به كاظمين سفر كرده و كتاب «الامراض الاجتماعيه» را به استاد امين مي‌دهند تا او مطالعه كند و نظرات خودش را بدهد.
«شب با استاد احمد امين در صحن كاظمين قرار گذاشتيم. وقتي ايشان آمد، از نوشته‌ي من تعجب كرده بود، كه يك طلبه اين مطالب را درك كرده است به اصطلاح خودش گفت: اگر كسي اين واقعيات را فهميد بايد ماهي صد دينار به او بدهيم.
ايشان براي شروع كار مي‌گفت: بايد دارالمعلمين تأسيس كنيم و من مي‌گفتم از مدارس ابتدايي شروع كنيم. ايشان مي‌گفت: براي مدارس ابتدايي از كجا معلم تهيه مي‌كنيد؟ در مدارس جديده كه معلم متدين وجود ندارد، در مدارس قديمه (حوزه‌هاي علمي) كه كسي نمي‌تواند اين كار را بكند، من هر دو سخن را از جانب ايشان زياده‌روي مي‌ديدم، طلبه نمي‌تواند در مدارس ابتدايي درس بدهد يعني چه؟! البته بعدها فهميدم كه او درست مي‌گفت، بالاخره روي نظرم توافق شد.»
استاد پس از تأسيس اين مدرسه به سامرا بازگشتند؛ اما مدتي نگذشته بود كه استاد امين از اداره‌ي مدرسه به تنهايي عاجز مانده بود، نامه‌اي به حضرت علامه عسكري مي‌نويسد و مي‌گويد: شما مرا در اينجا گرفتار كردي و خودت فرار كردي. حضرت علامه بعد از اين نامه دوباره به كاظمين رفتند و در رأس كارها قرار گرفتند.
اين مدرسه كه در سال 1363 ه‍.ق (در 31 سالگي حضرت استاد علامه عسكري) تأسيس شده بود گذشته از روال عادي درس‌ها، برنامه‌هاي فوق‌العاده‌اي داشت و از شاگردان اين مدرسه مي‌توان به شهيد آيت‌الله سيد محمدباقر صدر اشاره كرد.
بازگشت مجدد به سامرا و ادامه تحصيل
حضرت علامه عسكري پس از افتتاح اين مدارس، تصميم داشتند كه دانشكده‌ي اسلامي افتتاح كنند ولي با مخالفت افراد متنفذي روبه‌رو شدند، لذا به سامرا بازگشتند و يك دوره‌ي ديگر در دروس خارج آيت‌الله ميرزا حبيب‌الله اشتهاردي، كه از روز كتاب عروة الوثقي آيت‌الله سيد محمدكاظم يزدي، تدريس مي‌شد شركت كردند و در اين ايام بود كه درهاي تحقيقات جديد علمي به روي ايشان باز شد و تأليفات گران‌سنگ و بي‌نظيري همچون «عبدالله بن سباء» و «نقش عايشه در تاريخ اسلام» انجام گرفت.
سفري به قم براي تأسيس حوزه‌ي نوين
در همين ايام كه با اوايل مرجعيت آيت‌الله العظمي بروجردي در ايران، همراه بود، ايشان احساس كرد كه اوضاع حوزه‌ي علميه‌ي قم نسبت به حوزه‌ي عراق مساعدتر مي‌باشد و مي‌توان حوزه‌ي نويني در قم ايجاد كرد، لذا به قم آمدند؛ برنامه‌ي ايجاد يك حوزه‌ي نوين اسلامي كه شامل دروس حديث‌شناسي، علوم قرآني، تاريخ اسلام و نيز تبليغ در كنار فقه و اصول بود را به حضرت آيت‌الله العظمي بروجردي ارائه دادند.
حضرت آيت‌الله العظمي بروجردي با طرح حضرت علامه موافقت كردند، اما در مقدمات كار بودند كه اوضاع ايران به خاطر جريان ملي شدن صنعت نفت آشفته شد. لذا حضرت علامه مجبور مي‌شوند كه به عراق برگردند؛ اين بار ايشان در بغداد ساكن شدند و با حمايت‌هاي مرجعيت وقت حضرت آيت‌الله العظمي حكيم، شروع به تأسيس مؤسسات فرهنگي اجتماعي سياسي نمودند. حضرت علامه در اين زمينه مي‌فرمايند:
«با سمت وكالت مرحوم آيت‌الله حكيم (كه نماينده‌ي ايشان در بغداد هم بودم) شروع كردم به ايجاد مؤسسات اسلامي شامل مدارس ديني، مدارس جديد براي دختران و پسران (از ابتدايي تا پايان دبيرستان) مراكز اموزشي براي دختران و پسران، درمانگاه‌ها، صندوق‌هاي خيريه، كتابخانه‌ها و... در شهرهاي مختلف عراق براي جامعه‌ي شيعه، همچنين يك بيمارستان در بغداد و دانشكده‌ي اصول‌الدين كه پس از سال‌ها پيگيري و رنج و خون دل خوردن در سال 1384ه‍.ق در بغداد تأسيس شد.
در بغداد علاوه بر منبر و محرابي كه در محله‌ي كراده شرقي داشتم، هر روزه درس‌هاي حديث، تفسير، تاريخ اسلام و عقايد گذاشته بودم كه دانشجويان جوان و اساتيد و طلاب جوان، استقبال زيادي از آنها مي‌كردند.»
حضرت علامه عسكري در كنار تمامي اشتغالات فرهنگي و سياسي و اجتماعي، چه در عراق و چه در ايران به تحقيق و تأليف كتاب‌هاي گوناگون در راستاي هدايت جامعه مشغول بودند، حاصل اين تحقيقات علمي، دگرگوني و هموار نمودن راه‌هاي شناخت معارف اسلامي بود و نگاه‌هاي محققين و تشنگان حقيقت را متوجه مكتب اهل بيت(ع) نمود.
حضرت علامه در اين زمينه مي‌فرمايند:
«هر تحقيقي براي نگارش يك تاريخ صحيح از صدر اسلام (يعني از آغاز دعوت تا پايان عصر ائمه) و به خصوص شكل‌گيري تشيع و مكتب اهل بيت، به يك گردنه‌اي از احاديث و روايات مشهور و مقبول در نزد قاطبه‌ي مسلمان‌ها و مورخان و سيره‌نويسان و محدّثان مي‌رسيد كه اين روايات از نظر من اعتبار و علميّت و استناد لازم را نداشتند و از يك دستِ تحريف‌گر در تاريخ اسلام خبر مي‌دادند، دستي كه مكتب اهل بيت (ع) را به حاشيه رانده بود، پرده‌برداري از اين واقعيت بناهاي رفيعي را كه برخي مورخان بزرگ اهل سنت، نظير طبري برافراشته بودند، متزلزل كرد...
اينجا بود كه به حمدالله زحماتم نتيجه داد و نگاه‌ها را متوجه مكتب اهل بيت (ع) و حوزه‌ي شيعه كرد، كتاب‌هايي از قبيل عبدالله بن سباء، صد و پنجاه صحابي ساختگي، احاديث عايشه، بارها در قاهره و بيروت با اجازه و بدون اجازه‌ي من چاپ شد؛ علماء و اساتيد اهل سنت بر آنها مقدمه يا نقد نوشتند و به زبان‌هاي مختلف هم ترجمه شدند و تصور مي‌كنم به خواست خدا تأثيري بر جريان تفكر اسلامي داشته‌اند.»
حضرت استاد در طول عمر با بركت و پربارشان، در كنار كارهاي علمي، فرهنگي، سياسي و اجتماعي در مناسبت‌هاي گوناگون با عالمان و انديشمندان مباحثه و مناظره داشته‌اند، اما بنا به دلايلي راضي به نشر مناظراتشان نشده‌اند، از جمله:
1- مباحثه با بن‌باز مفتي بزرگ عربستان
2- مباحثه با دانشمند بزرگ اهل سنت ابوالعلي مودودي
3- مباحثه با امام جمعه رقّه
4- مباحثه با يكي از علماي اهل سنت
5- مباحثه با مبشر و مبلغ مسيحي در بغداد
و در اينجا يكي از آنها را اجمالاً مي‌آوريم.
مباحثه با دانشمند بزرگ اهل سنت ابوالعلي مودودي
ابوالعلي مودودي كه از دانشمندان بزرگ اهل سنت بود به حج آمده بود، ما در روزنامه‌ها خوانديم كه ايشان در شب جمعه در مسجد هندي‌ها سخنراني دارند، ما هم به ان مسجد رفتيم. مودودي در سخنراني‌اش گفت: ما مسلمان‌ها به هشت چيز نياز داريم تا به شوكت عصر نبوي برگرديم و بعد در مورد اين هشت چيز توضيحاتي داد.
من به يكي از دوستان گفتم برو به مجري برنامه (كه امام جماعت همان مسجد بود) بگو يكي از علماي بغداد به صحبت‌هاي استاد مودودي تعليقاتي دارد، او هم رفت و به مجري برنامه گفت: بزرگ علماي بغداد به سخنان استاد مودودي تعليقاتي دارد.
من به جايگاه سخنراني رفتم و ايستادم در حالي كه استاد مودودي نشسته بود. مختصري از او تعريف كردم و گفتم: ما مسلمان‌ها به سه چيز نياز داريم تا به شوكت عصر نبوي برگرديم: يكي اينكه بايد در حديث پيامبر صلي الله عليه و آله تحقيق كنيم نه اينكه بر تقليد گذشتگان باشيم. دوم اينكه ما مسلمان‌ها از حال همديگر خبر نداريم، بعد جريان كشتار مدرسه‌ي فيضيه را شرح دادم. سوم اينكه ما محتاج به ايمان هستيم. شايد تعجب كنيد كه چطور ما محتاج ايمان هستيم، ايماني كه مي‌گويم مانند ايمان ابوذر، بلال، عمار و... در همين سرزمين حجاز روي سينه‌ي بلال سنگ گذاشتند و... ماجراي بلال را شرح دادم و بعد ماجراي عمار و مادرش را شرح دادم و خودم از اين ماجرا منقلب شدم و گريه كردم. جماعت حاضر (كه سني بودند) در مجلس گريه كردند و بعد سخنراني سر و صورت مرا بوسيدند.
وفات آن بزرگوار
حضرت آيت‌الله سيد مرتضي عسكري پس از عمري پر بركت در راه شناخت مكتب حقيقي اسلام كه همان مكتب ناب اهل بيت است، سرانجام در شامگاه چهارم رمضان المبارك سال 1428 ه‍.ق مطابق با 25 شهريور ماه 1386ه‍.ش ديده از اين جهان فرو بست و شيعه را رخت عزا بر تن نمود. بدن پاك ايشان پس از تشييع از مقابل نماد علم و دانش، دانشگاه تهران به قم منتقل شد و در كنار بارگاه ملكوتي فاطمه معصومه(س) به خاك سپرده شده.
درود و رحمت بي پايان الهي بر عالمان و عارفان حق و حقيقت.

 

حضرت امام حسن عسکری:
فقر با ما ، بهتر از ثروتمندی در کنار دشمنان ماست.
و کشته شدن با ما بهتر از زندگی در کنار دشمنان ماست.
و ما پناهگاه کسی هستیم که به ما پناه آورد.
و نور هدایت برای کسی هستیم که خواهان بصیرت از ما باشد.
و نگهبان کسی هستیم که به ما تمسک جوید.
پس هر کس ما را دوست بدارد با ما در درجات والای بهشت خواهد بود.
و آن که از ما جدا شد به سوی آتش خواهد رفت.

برو بالا