Menu

منبع:سایت اندیشمندان اسلامی
کتاب گلشن ابرار-غلامرضا گلى زواره ولادت

پدر مرتضى، ميرزا محمد حسن آشتيانى، از بزرگان علما و مجتهدان بود كه نقش تعيين كننده در نهضت تنباكو داشت[1] و مادرش -دختر يكى از مستوفيهاى آشتيانِ مقيم تبريز- تا سال 1324هـ .ق. در قيد حيات بود.[2]

رابطه ميرزا محمد حسن آشتيانى با استادش شيخ انصارى تا مرتبه مريدى و مرادى پيش رفت و بر اساس همين دلبستگى بناى تدريس خود را در تهران بر مبناى استاد گذاشت. وى به شدت تحت تأثير منش اخلاقى و رفتار زاهدانه استاد بود و شيخ نيز نسبت به خانواده او ارادتى ويژه داشت و در مكاشفه اى عجيب ولادت فرزند شاگردش را به ميرزاى آشتيانى نويد داد. پيشگويى او در سالروز رحلت وى، يا يك روز پس از درگذشتش در 18 جمادى الثانى 1280هـ .ق. به وقوع پيوست و درحالى كه حوزه هاى علميه در فقدان شيخ انصارى بودند، نوزادى در نجف اشرف و خانه ميرزاى آشتيانى قدم به عرصه ى وجود نهاد كه پدر به احترام استاد نامش را مرتضى نهاد.[3] مرتضى ايام كودكى را پشت سر نهاد و ميرزا كه در سيماى او، آثار نبوغى فوق العاده را مى ديد، تصميم گرفت در تربيت او بيشتر بكوشد.

تحصيلات

مرتضى در سنين نوجوانى مقدمات و سطح فقه و اصول را از محضر پدر آموخت و مدتها از حوزه فلسفى حكيم ميرزا ابوالحسن جلوه سود برد.[4] ميرزا حسن آشتيانى در سال 1292هـ .ق. به حج مشرف گرديد و در بازگشت براى زيارت عتبات عاليات، به عراق رفت، حاج شيخ مرتضى كه پدر را در اين سفر همراهى مى نمود، به توصيه والدش در نجف اشرف اقامت اختيار كرد و محضر بزرگانى چون آخوند خراسانى، حاج ميرزا حبيب الله رشتى، حاج ميرزا حسين حاج ميرزا خليل را درك كرد و به درجاتى عالى رسيد. همچنين در محضر پرآوازه شيخ عبدالحسين صالحىحكمت و فلسفه را آموخت و در سال 1317هـ .ق. با تقاضاى علما و مردم تهران به ايرانبازگشت.[5]

تدريس و تبليغ

حاج شيخ مرتضى آشتيانى ضمن تحصيل، حوزه درسى در نجف تشكيل داد و چون به تهران آمد، به تشكيل حوزه علميه و سرپرستى طلاب همت گمارد. بعد از رحلت پدر مسئوليت موقوفاتى را كه بر دوش آن فقيه نامدار بود، عهده دار گرديد، ازجمله آنها توليت مدرسه فخريه (مروى) مى باشد.

مسجد سيد ولى (خازن الملك) در بازار كفاشها و جوار مزار سيد ولى، چون پدرش در آن اقامه جماعت مى كرد و بسيارى از حوادث قيام تنباكو در آنجا روى داده بود، برايش اهميت داشت، لذا امامت آن را بر عهده گرفت و بعد از عزيمت وى به خراسان، برادرش ميرزا احمد آشتيانى در آن نماز جماعت را اقامه كرد.[6]

ايشان در سال 1340هـ .ق. به مشهد مقدس مشرف شد و به تدريس، اقامه جماعت و اصلاح امور شرعى و تبليغى مردم پرداخت.

شيخ سيزده سال به عنوان مجتهدى سرشناس به تربيت طلاب مشهد و تلاشهاى علمى و مبارزاتى مشغول بود و پس از حادثه گوهرشاد به اجبار، به تهران آمد و چند سالى در جوار بارگاه حضرت عبدالعظيم حسنى به تدريس و تبليغ روى آورد. آنگاه در سال 1360هـ .ق. به عراق رفت و دو سال در حوزه علميه كربلابه پرورش شاگردانى گرانمايه همت گمارد. در سال 1362هـ .ق. به دليل كسالت و سالخوردگى به مشهد مشرف برگشت و بار ديگر در اين شهر امور آموزشى حوزه و مسايل شرعى و اجتماعى را پى گرفت.[7]

شاگردان

1 ـ استاد جلال الدين همايى: وى به سال 1278هـ .ش. در اصفهان به دنيا آمد. دروس ابتدايى را نزد پدر آموخت و پس از فراگرفتن صرف و نحو، منطق و معانى بيان، حدود بيست سال در حوزه علميه اصفهان ازجمله مدرسه قدسيه و نيماورد نزد استادانى برجسته به فراگيرى ادبيات عرب، فقه، اصول و حكمت پرداخت. همايى ضمن تدريس به تحقيق و تأليف پرداخت و در ادبيات و مباحث تاريخى مقالات و كتابهاى ارزنده اى تأليف كرد. همايى اين افتخار را داشت كه از شيخ اجازه ى روايت بگيرد. خود مى نويسد:

«بزرگترين مشايخ روايت من مرحوم آيت الله مرتضى آشتيانى است كه در تهران به من اجازه ى روايت داد. اجازه ى ايشان به اصطلاح اهل روايت و درايت جزو اسناد عالى است بدين سبب كه فقط از او به يك واسطه (پدرش) به شيخ مرتضى انصارى اعلى الله مقامه مى رسد و كمتر اجازه اى به اين قلت واسطه، به شيخ مزبور مى پيوندد.»[8]

2 ـ حجة الاسلام شيخ مهدى فاضل اندرمانى: در سال 1255هـ .ش. در شهر رى به دنيا آمد. مقدمات و سطوح را از حاج ملارضا قلى، سيد نصرالدين، ميرزا مسيح طالقانى، حاج شيخ محمدباقر معزالدوله آموخت و در مشهد نزد شيخ مرتضى آشتيانى، آيت الله حاج ميرزا محمد آقازاده كفايى و آيت الله حاج شيخ محمد نهاوندى به تكميل علوم و ادبيات پرداخت و به تهران و رى آمد و به تدريس سطح حوزه پرداخت. در 21 تيرماه 1331هـ .ش. فوت كرد و در كنار حرم حضرت عبدالعظيم حسنى به خاك سپرده شد.[9]

3 ـ آيت الله سيد مصطفى خوانسارى: در سال 1321هـ .ق. در خوانسار متولد شد. مقدمات علوم حوزوى، دروس سطح و سطوح عاليه حكمت و فلسفه را از اساتيد اين ديار فراگرفت. در سال 1340هـ .ق. به قم آمد و از محضر آيت الله حاج شيخ عبدالكريم حائرى، آيت الله رفيعى قزوينى و آيت الله شاه آبادى بهره مند شد. او در مشهد محفل پرفيض آيت الله آشتيانى را نيز مغتنم شمرد.[10]

4 ـ آيت الله سيد محمود علوى(1340-1276هـ .ش.): مقدمات و سطوح را از محضر پدرش حاج ميرزا يوسف حسينى خيابانى و آيات سيد محمد مولانا و ابوالحسن انگجى در تبريز ياد گرفت. در هيجده سالگى به مشهد آمد و از محفل درس آيات ارجمند ميرزا محمد آقازاده و شيخ مرتضى آشتيانى استفاده كرد و از اين دو استاد اجازه نقل حديث و روايت گرفت. سپس در نجف نزد آيات سيد ابوالحسن اصفهانى و ضياءالدين عراقى تحصيلات خود را تكميل كرد و بعد از اخذ درجه اجتهاد، براى تدريس و ارشاد به مشهد بازگشت.[11]

5 ـ آيت الله سيد عبدالرضا شهرستانى(1418-1340هـ .ق.): ايشان متولد شهر كربلاست. در اين شهر حوزه درسى شيخ على اكبر سيبويه و علامه شيخ حسن اصفهانى و شيخ جعفر رشتى را درك كرد. سپس مكاسب، رسايل و كفاية را از آيت الله شيخ يوسف خراسانىو شيخ محمد رضا اصفهانى آموخت و هيات و رياضيات را نزد آيت الله سيد محمد طاهر بحرانى فراگرفت. براى فراگيرى دروس خارج فقه و اصول به محضر آيت الله مرتضى آشتيانى در كربلا شتافت. در راه اندازى مدرسه امام جعفر صادق در سال 1371هـ .ق. و تأسيس برخى مراكز خيريه، درمانى و فرهنگى نقش فعالى داشت. او نبرد عقيدتى خود را همراه با آيت الله سيد محسن حكيم با تفاله هاى الحاد آغاز كرد. در حمايت از نهضت امام خمينى كوشا بود و به دنبال اعتراض به فشار سياسى رژيم حاكم بر عراق، به ايران آمد. از وى آثار ارزشمندى در فقه، تاريخ و كلام باقى است.[12]

6 ـ آيت الله حاج سيد على علم الهدى(1359-1273هـ .ش.): در كربلا و خاندان فضيلت و علم تولد و پرورش يافت. به همراه پدرش سيد محمد حسين نجفى به مشهد آمد. و مقدمات و سطح را از حلقه درس حاج آقا حسين قمى، سيد ابراهيم خراسانى و فاضل بسطامى و نيز شيخ مرتضى آشتيانى فراگرفت و از مرحوم آيت الله سيد محمد عصّار اجازه علمى در فقه و اصول و حديث دريافت كرد. بعد از درگذشت پدر در سال 1339هـ .ق.، امامت مسجد گوهرشاد را عهده دار گرديد. سپس به نجف رفت و پس از كسب فيض از محضر اساتيد حوزه اين شهر به مقام اجتهاد رسيد. او ضمن تبليغ و تأليف، با رژيم پهلوى مبارزه مى كرد. محل دفنش دارالسيادة حرم رضوى است.[13]

7 ـ حاج شيخ على گنابادى (1379-1301هـ .ق.): در بيدخت گناباد به دنيا آمد و مقدمات را همان جا آموخت. در سال 1318هـ .ق. به مشهدرضوى رفت و نزد شيخ حسن كافى، حسن بُرسى، ملا اسدالله يزدى، آقازاده و حاجى فاضلدرس خواند. محضر شيخ مرتضى آشتيانى را نيز درك كرد و موفق به دريافت اجازه روايات از وى و شيخ محمدباقر امينى بيرجندى و شيخ على اكبر نهاوندى گرديد. پدرش در سال 1338هـ .ق. به دست صوفيه كشته شد و خود نيز با اين فرقه به مبارزه برخاست و توسط آنان مضروب شد.[14]

8 ـ شيخ على معصومى (1379-1301هـ .ق.): معروف به على مقدس، در زادگاهش بيدخت به فراگيرى علوم اسلامى روى آورد و در سال 1318هـ .ق. به اتفاق والدين به مشهد مقدس رفت و در مدرسه هاى پريزاد و فاضل خان اقامت گزيد. پس از فراگيرى مقدمات و ادبيات، كفايه را نزد شيخ بُرسى و خارج فقه و اصول را در محضر آيات بزرگ حسين قمى، محمد آقازاده و مرتضى آشتيانى آموخت. مدتى در مدرسه فاضل خان تدريس كرد و از مدرسان زبده به شمار آمد. او از تحقيق و تأليف غافل نبود. زندگى ساده و بى آلايش داشت. در سال 1348هـ .ق. از شيخ عباس قمى در مشهد اجازه اى دريافت كرد و مدتى نيز مصاحب آقا منيرالدين اصفهانى، كه به مشهد آمده بود، گرديد.[15]

9 ـ حاج شيخ مرتضى عيدگاهى(1392-1303هـ .ق.): فرزند آيت الله شيخ عبدالرحيم از وعّاظ معروف خراسان بود. ادبيات را خدمت ميرزا عبدالجواد اديب نيشابورىآموخت و فقه و اصول را در محضر آيات بزرگوار ميرزا محمد آقا زاده و شيخ مرتضى آشتيانى فراگرفت. در بيان احاديث معصومين و تفسير قرآن بسيار دقيق و خوش ذوق و در فنّ خطابه به ثقة المحدثين و شيخ الخطباء ملقب بود. پس از رحلت ايشان فرزندش، خانه مرحوم درگاهى در خيابان امام رضا(عليه السلام) را به صورت حسينيه اى بزرگ درآورد و مجالس سوگوارى ائمه در آنجا انجام مى گرفت.[16]

10 ـ حاج ميرزا حسن اشرف الواعظين (متولد 1317هـ .ق.): فرزند سيد محمد حسينى آل طهكه در مشهد متولد شد و از محضر شيخ مرتضى آشتيانى بهره برد و از وى و شيخ محمد باقر بيرجندى و شيخ عباس قمى اجازه روايت گرفت. كتابهاى «جواهرالكلام در وقايع ايام» و «دُرّالسنّيه در مواعظ عدديه» از آثار اوست.[17]

11 ـ شيخ محمد تقى همدانى (1358-1281هـ .ق.): فرزند مرتضى و متولد تهران بود. اگرچه نياكانش همدانى بودند، مدت ها در نجف اقامت داشت و در همانجا به حوزه درسى مرحوم آشتيانى راه يافت و از وى اجازه ى روايت دريافت كرد. اثر معروف و مفصل او «الاربعون حديثاً» در آداب و اخلاق است. سى سال در بمبئى مرجع دينى شيعيان بود. در سال 1355 به نجف اشرف بازگشت و در 29 شوال 1358 (دوشنبه 19آذر 1318) درگذشت و در وادى السلام دفن گرديد.[18]

مخالفت با نقشه هاى بيگانگان

هنگامى كه مبارزه علما در ماجراى تنباكو اوج گرفت و ميرزاى آشتيانى در عرصه سياست وارد شد و از سوى ميرزاى شيرازى رهبرى مخالفت با قرارداد رژى را بر عهد گرفت، مرتضى در اين حركت بزرگ با پدر هماهنگ گرديد و مردم تهران را به صحنه تظاهرات آورد و محتواى فتواى ميرزاى شيرازى را براى مردم تشريح كرد. وى در بسيج نيروها و تشكيل اجتماعات مردمى و جلوگيرى از سوءاستفاده از اجتماعات مردمى و هدايت نهضت با پدر همكارى جدى مى كرد و چون احساس كرد حكام قاجار راه ستم را ادامه مى دهند و در به خطر انداختن استقلال ايران اصرار دارند، مبارزه با آنان را از سنگر مسجد و محراب پى گرفت[19] و فساد دربار قاجار و ستم حاكمان بيدادگر به ويژه حركات ناپسند امين السلطان و كامران ميرزا اين عالم و ديگر دانشوران را به فكر اصلاح اين تشكيلات انداخت.

هنگامى كه علما در مراسم سوگوارى بر فراز منبر رفتارهاى توهين آميز مسيو نوژ بلژيكى را مذمت كردند، او در سخنرانيهاى خود حركت هاى ضد ارزشى و نيز مخالفتهاى وى با تاجران شيعه را به شدت تقبيح كرد. اگرچه عين الدوله به اين اعتراضها اعتنا نكرد و شاه هم پروايى ننمود، ولى همين برنامه سرچشمه اصلى جنبش مشروطه گرديد.[20]

حادثه بانك نيز حركت ضد استبدادى را تقويت كرد. ماجرا از اين قرار بود كه در كنار يكى از قبرستانهاى واقع در وسط بازار تهران، مدرسه اى مخروبه قرار داشت كه دولت وقت آن را به روسها واگذار كرد تا ساختمان بانك استقراض روس را بنا كنند. مدتى از شروع كارهاى ساختمانى آن نگذشته بود كه روحانيان و در رأس آنان آيت الله آشتيانى درصدد واكنش نشان دادن به اين برنامه برآمدند. برحسب اتفاق در اثناى حفارى، استخوانهاى تازه مردگانى از مؤمنان متوفاى تهران به دست آمد كه تحمل آن براى علما و مردم بسيار سخت بود، به خصوص آنكه در ميان اجساد، پيكر زنى به دست آمد. دست اندركاران ساختمان تمامى اجساد را با بى اعتنايى به داخل چاهى ريختند. اين رويداد همزمان با فرارسيدن ماه رمضان و در حوالى مسجدى بود كه شيخ امامت آن را برعهده داشت. چون بيم يورش مردمى مى رفت، از سوى حكمران تهران و اداره پليس چند فراش آنجا گمارده شدند، تا اينكه در روز سوم آذر 1285هـ .ش. (26رمضان 1323هـ .ق.) آخرين جمعه ماه رمضان فرا رسيد. در اين روز تمام مساجد پر از مردم شد.

آيت الله آشتيانى در مسجد خازن الملك بر منبر رفت و ضمن يادآورى فاجعه گورستان، گله و ناله بسيار كرد و اين وضع را مخالف با ديانت و شرع مقدس دانست. شنوندگان به دليل احترام براى شيعيان مدفون در آن مزار براى يك تكان بزرگ آماده شدند. شب آن روز هم در خانه حاج شيخ مرتضى آشتيانى نشستى با حضور مرحوم بهبهانى و طباطبائى برپا گرديد و نقشه كار كشيده شد. ميرزا مصطفى آشتيانى برادر مرتضى آشتيانى پذيرفت كه فردا ساختمان نيمه ساز بانك را براندازد. روز شنبه 27 رمضان تهران شاهد ماجراى پرهيجانى گرديد، زيرا حاج شيخ محمدواعظ با اشاره آيت الله مرتضى آشتيانى به منبر رفت و داستان بانك را عنوان و دو موضوع را تشريح كرديكى حرمت ربا كه با ساختن بانك علنى مى شد و ديگرى اعانت به بيگانگان و كافران. وى افزود:

«اَسف انگيزتر آنكه در ماجراى احداث چنين بنايى با اين هدف باطل، به پيكر مردگان شيعه اهانت نموده اند. فكر نكنم عريضه نويسى به شخص مظفرالدين شاه هم فايده اى داشته باشد و در وضع كنونى كارى كه از دست ما ساخته است، اين است كه با شما حاضرين در مسجد قدمى برداريم و برويم اموات خود را در اين قبرستان زيارت كنيم و ضمن فاتحه خواندن و شاد نمودن روحشان، با آن اسيران خاك وداع نمائيم.»

او در جلو مردم به راه افتاد. وقتى مردم به محل مورد نظر رسيدند، طلبه ها و بستگان آيت الله آشتيانى و كسانى كه براى اين كار درنظر گرفته شده بودند، به تخريب ساختمان روى آوردند. مردم هم به آنها كمك كردند و در مدت چند ساعت آن بنياد را به ويرانه اى تبديل كردند. اين كار به ارج و نيروى مبارزه با استبداد افزود و وعّاظ در خطابه ها از خودكامگى عين الدوله و حكمرانان شهرها سخن گفتند.[21]

ستيز با استبداد

با گسترش اعتراضهاى مردمى عين الدوله (صدراعظم مستبد شاه) در انديشه گوشمالى مردم برآمد و عده اى از بازرگانان را كه قبلا در مخالفت با مسيونوژ بلژيكى تحصن كرده بودند، به بهانه ى گران كردن قند به چوب بست. بازاريان با شنيدن اين خبر در مساجد اجتماع كردند. فراشان و چماقداران با تحريكات عده اى از وابستگان به دربار قاجار، بر سر مردم ريختند و آنها را پراكنده ساختند. علما براى اخذ تصميم در منزل آيت الله سيد محمد طباطبايى گرد آمدند و پس از بررسى جوانب امر، مقرر گشت فرداى آن روز از شهر خارج شوند و به سوى حرم حضرت عبدالعظيم حسنى حركت كنند. بدين گونه آيت الله مرتضى آشتيانى و رهبران مشروطه خواه در روز چهارشنبه 16 شوال 1323هـ .ق. در جوار بارگاه حضرت عبدالعظيم تحصن كردند. هدف آنان مبارزه با استبداد و گرفتن مجوز برقرارى عدالت خانه و كسب آزادى بود. عين الدوله خواست با پول بين آنان تفرقه بيفكند و چون از اين نيرنگ نااميد گرديد، امير بهادر وزير جنگ با دويست نفر سوار و چند كالسكه و گارى وارد زاويه مقدسه گرديد و در صحن حضرت عبدالعظيم از متحصنين خواست به تهران حركت كنند و گفت بايد شما را نزد شاه ببرم تا شخصاً با شماها گفتگو نمايد و مقاصدتان را عملى سازد. وقتى علما از آمدن امتناع كردند، امير بهادر گفت: من مأمورم شما را بازگردانم، اگرچه اين گنبد مطهر ويران و عده اى تلف شوند!

آقا سيد جمال الدين افجه اى كه از مشاهير فقها بود، بناى تغير گذاشت و وى را به باد ملامت گرفت. امير بهادر هم شروع به توهين و تهديد كرد. اين وضع شيخ مرتضى آشتيانى را آشفته كرد و سرانجام علما پس از مذاكرات، حاضر به حركت به سوى تهران شدند، اما طلاب و خدام حرم احساس هراس نمودند و اجازه خروج ندادند. عين الدوله براى تضعيف علماى مخالف و تقويت حاميان استبداد، توليت مدرسه خان مروى (از مهم ترين مدارس تهران) و امامت مسجد خازن الملك را كه در دست آيت الله شيخ مرتضى آشتيانى بود، به دو نفر از پشتيبانان استبداد داد و نيز موقوفات ديگرى را كه در اختيار اين عالم مبارز بود، ضبط كرداما اين كارها وى را از تصميم خود منصرف نكرد و بر انزجار علما از استبداد افزود.[22] اصولا در درخواستهاى علما اين نكته قيد شد كه بايد توليت مسجد خازن الملك و مدرسه مروى به آيت الله آشتيانى بازگردد. عين الدوله هم موظف گرديد آن ها را به شهر بازگرداند و پيشنهادات علما را عملى سازد. اگرچه شاه با تقاضاهاى علما موافقت كرد و آنان با احترام به شهر بازگردانيده شدندعين الدوله هرگز حاضر نبود به اجراى درخواستهاى مردم تن بدهد و سعى مى كرد با ايجاد اختلاف ميان صفوف رهبران و مردم، برخى از علما و يا ديگر شخصيتها را زندانى و احياناً تبعيد كند و به اين ترتيب غائله را بخواباند. روحانيان برجسته نيز به دليل كارشكنى صدراعظم، موفق نشدند شاه را از مقاصد عين الدوله باخبر كنند. سرانجام به دليل يورش نيروهاى عين الدوله به اجتماع عظيم مردم در مساجد، علما تصميم گرفتند از تهران خارج شوند و به قم بروند و مهاجرت كبرى را آغاز كنند.[23]

در طلوع صبح 23 جمادى الاول 1324هـ .ق. آقايان بهبهانى، طباطبائى، حاج شيخ مرتضى آشتيانى و عده اى ديگر از علما به ابن بابويه آمدند و از آنجا به كهريزك رفتند و براى ملحق شدن به آيت الله شيخ فضل الله نورى چند روزى آنجا ماندند و سپس به حسن آباد رفتند. آقا سيد على يزدى در اين آبادى، آن ها را ملاقات كرد و گفت: عين الدوله قول داده است مقاصد شما را برآورده سازد هرچه او اصرار كرد، آن ها نپذيرفتند و با زحمت زياد به قم رفتند و در بست حرم حضرت فاطمه معصومه(عليها السلام) توقف كردند. از شهرهاى ديگر هم عده اى به آنان ملحق شدند. علما و مهاجران در قم متوقف شدند و از سوى علماى نجف و ديگر شهرها توسط تلگرافهايى با آنان همدردى و از توهينى كه در خصوص آنان صورت گرفته بود، اظهار نگرانى نمودند. اين تلگرافها به ضعف عين الدوله افزود و به همين جهت وى عزل گرديد و ميرزا نصرالله خان مشيرالدوله، وزير امور خارجه وقت، به وزارت اعظم منصوب شد. نصرالدوله در دوشنبه هشتم جمادى الثانى براى عودت آقايان به قم رفت ولى آيات طباطبائى، بهبهانى، آشتيانى، صدرالعلما، شيخ محمدرضا قمى و افجه اى، امتناع كردند تا آنكه در روز يكشنبه 14 جمادى الثانى 1324هـ .ق. مصادف با روز تولد مظفرالدين شاه، توسط وى، فرمان مشروطيت صادر گرديد. مهاجران پس از اطمينان قطعى، چهارشنبه شب 24 جمادى الثانى به تهران آمدند و مردم با وجد و شوق با آنان ملاقات مى نمودند.[24]

يادآور مى شود حاج شيخ مرتضى آشتيانى و علمايى چون طباطبايى، ملك المتكلمى، بهبهانى، افجه اى، سيد محمد رضا مساوات، حاج شيخ مهدى كاشى و چند نفر ديگر از معاريف بعد از مراجعت از تحصن در حرم حضرت عبدالعظيم، براى حسن جريان و هماهنگى عمومى مجمع تشكيل دارند و همه شب با يكديگر اجتماع مى نمودند و در باب مسايل سياسى روز و راهى كه بايد در پيش گيرند مشورت مى كردند. اين مجمع كه در واقع مجلس شوراى مليون بود تا روزى كه مشروطه روى كار آمد در يك فضاى صميمى منعقد مى گرديد و خود مقدماتى براى ديگر مسايل پس از پيروزى اين قيام گرديد.[25] همچنين آيت الله آشتيانى قبل از صدور فرمان مشروطه در نامه اى كه به مظفرالدين شاه نوشت، ضمن اشاره به اوضاع آشفته كشور و نابسامانى و ناتوانى كارگزاران حكومت، ضعف نظام سياسى را يادآور شد. در بخشى از اين نامه آمده است:

«امروز اصلاح امور و انتظام...مملكت منحصر به اقامه مشروطه مى دانم و استدعا مى نمايم توجهى فرموده و مرض عمومى مملكت را كه منحصر است به اجراى قانون اساسى به اصدار دست خط بر اقامه مجلس شوراى ملى، صادر شود.»[26]

پس از استقرار حكومت مشروطه، آيت الله آشتيانى در دوران استبداد صغير از اين حركت حمايت كرد و در پاسخ مقلدان خود انعقاد مجلس شوراى پس از پيروزى مشروطه را موافق روايات و شرع مقدس دانست و مخالفان مستبد را خائن به كشور و مردم معرفى نمود.[27] در استبداد صغير كه با روى كار آمدن محمدعلى شاه آغاز گرديد، بار ديگر اين عالم مبارز در حرم حضرت عبدالعظيم متحصن گرديد و به انحلال مجلس و نقض قانون اساسى اعتراض كرد. مفاخرالملك كه از سوى حكومت وقت ملاقاتى با وى داشت، نتوانست او و ديگر همراهان را منصرف سازد. برادرش ميرزا مصطفى آشتيانىدر اين ايام خانه اى در اطراف حرم اجاره كرده و در آنجا مستقر شده بود و در پايان صفر سال 1327هـ .ق. كه وابستگان دربار مأموريت يافتند متحصنان را متفرق كنند، به جست و جوى او پرداختند و سرانجام در شب چهارشنبه دوم ربيع الاول همين سال عده اى مسلح وارد خانه اش شدند و ميرزا مصطفى را همراه شيخ غلامحسين پيش نماز و آقا ميرزا اسماعيل تفرشى به قتل رسانيدند، اين حركت منفى به دستور مفاخرالملك، نايب الحكومه تهران، و توسط صنيع حضرت و عده اى از اوباش تهران صورت گرفت.[28]

مقاومت در برابر رضاخان

آيت الله آشتيانى انتظار داشت پس از اين همه مبارزه، فرمانروايى خيرخواه بر سر كار آيد، اما در سوم اسفند 1299 كودتاى رضاخان صورت گرفت و از بين بردن ارزشها و سنت هاى مذهبى در دستور كار دولت قرار گرفت ستيز با علما و روحانيان آغاز شد. از اين جهت در سال 1340هـ .ق. تهران را به قصد اقامت در مشهد مقدس ترك كرد و ضمن رهبرى حوزه مشهد، ستيز با رضاخان را در برنامه خود گنجاند. وى در تلگرافى به رضاخان، جلوگيرى از جمهورى رضاخانى را يك نوع موفقيت اعلام كرد و از اينكه چنين حركتى استقرار نيافت، اعلام شادمانى كرد و افزود: اگر عملى مى شد، ايران را به سوى بليشوكى شدن سوق مى داد. همچنين از رضاخان خواست به جاى اين امور به مسايل مسلمانان و علماى اسلام و حافظان شرع توجه كند.[29]

در شهريور سال 1306هـ .ش.، وى و گروهى از مجتهدان خراسان به بيانيه مخبرالسلطنههدايت، نخست وزير وقت، معترض گرديدند. در اين بيانيه روحانيان از امر به معروف و نهى از منكر منع شده بودند. همچنين آيت الله آشتيانى تلگرافهاى شديدالحنى در اين ارتباط به تهران مخابره كرد و اقدامات وى را مخالف با احكام ضرورى اسلام معرفى نمود. براثر جديت ايشان و پيگيرى و حمايت ساير علماء، سرانجام دولت وادار به عقب نشينى گرديد.

رژيم بعد از تصويب قانون لباس متحدالشكل، آيت الله آشتيانى را تحت فشار شديد سياسى قرار داد تا از صدور جواز اجتهاد براى طلبه ها امتناع كند، اما او به اين تهديدها اعتنايى نكرد.[30]

آيت الله آشتيانى با شهيد آيت الله مدرسمراوده داشت و در ايام تبعيد آن عالم مجاهد به خواف، براى رهايى ايشان از حبس كوشيد اما نتيجه اى به دست نياورد. از مستوفى الممالككمك خواست، ولى او گفت: شاه در دو صورت امكان دارد مدرس را آزاد كند يا به قدرى قدرتش زياد شود كه از اعتراضهاى وى بيم نداشته باشد يا آن قدر ضعيف شود كه به مدرس محتاج گردد.[31]

از گزارش نصرت الدوله فيروز به تيمور تاش(وزير دربار) برمى آيد كه آيت الله مرتضى آشتيانى و آقازاده (فرزند آخوند خراسانى) با قيام حاج آقا نورالله اصفهانى و مهاجرت علما به قم موافق بودند و در راستاى تقويت اين حركت، اقداماتى انجام دادندحتى آنان و حاج آقا حسين قمى براى ايجاد وحدت رويه ميان تمام علماى ايران، نمايندگانى به برخى شهرها اعزام كردنداگرچه ناكام شدند. در گزارشى به تاريخ 16 آذر 1306 آمده است:

«با اقداماتى كه شده است آقايان (آشتيانى، آقازاده و قمى) حاضر به هرگونه مساعدت و فداكارى (با مهاجرين به قم) شده، استدعايى كه دارند به هر نحو مقتضى در خصوص متوقفين در قم مرحمتى شود كه با استظهار كامل مراجعت نمايند.»[32]

در گزارشى محمود جم به وزارت داخله و رئيس الوزرا در تاريخ 26 مهر 1306 آمده است:

«چندى است هيأت علميه اصفهان و علماى خراسان اقداماتى در كرمان مى كنند كه زمينه ى اتحادى بين علما فراهم سازند. آنچه استنباط مى شود اين اقدامات در ظاهر براى حفظ ديانت اسلامى ولى در باطن بر ضد اقداماتى است كه در ترقى اجتماعى مملكتى از طرف دربار و دولت اعلى حضرت پهلوى مى شود»

اقدامات آيت الله آشتيانى و چند نفر ديگر از علماى خراسان براى ايجاد وحدت دولت را به تكاپو واداشت و چنان رژيم تحت فشار قرار گرفت كه با روحانيون برخى شهرها تماس برقرار كرد و آنان را در اقدام به امر به معروف و نهى از منكر آزاد گذاشت. اما به دلايلى آنان نتوانستند به مقاومت ادامه دهند. اقتدار دولت كه با تزوير شاه و نخست وزير همراه بود و نيز عدم حمايت برخى ديگر از علما، از دلايل اين ناكامى به شمار مى رود.[33]

در ماجراى كشف حجاب، اعتراض روحانيان و ديگر اقشار مردم در مشهد مقدس به قيامى مهم اما خونين تبديل گرديد. در اين شهر مقدس مردم به خانه علماى دينى ازجمله آيت الله حاج شيخ مرتضى آشتيانى پناه بردند و خانه ايشان و منزل آيت الله سيد يونس اردبيلىرا به پايگاهى براى مبارزه تبديل كردند. همچنين حاج شيخ مرتضى و هفت نفر ديگر از روحانيان مشهد تلگرافى خطاب به رضاخانارسال كردند و از وى خواستند طرح حجاب زدايى و تغيير لباس مردان را متوقف سازد. در پاسخ به اين تلگراف دستور حمله و كشتار مردم بى دفاع كه در مسجد گوهرشاد اجتماع كرده بودند، داده شد. در نيمه شب 21 تير 1314 اين مسجد كه مركز تجمع و تظاهرات اهالى مسلمان مشهد بود از سوى قواى نظامى ارتش رضاخان به گلوله بسته شد كه در نتيجه تعدادى كشته و گروهى زخمى شدند. علمايى هم كه به شاه تلگراف كرده بودند، دستگير، تبعيد يا محبوس شدند، اما آيت الله آشتيانى چون نفوذ فوق العاده اى در جامعه داشت، از حبس و تبعيد مصون ماند و رضاخان دستور داد وى به طور اجبارى در تهران اقامت گزيند و حتى براى لحظه اى در مشهد نماند.[34]

مقام علمى

ايشان مدت نزديك به 60 سال به تدريس و تربيت شاگردان مشغول بود. دست پروردگان او از جمله مشاهير و معاريف معاصرند. اجازه روايت و اجتهادى هم كه براى عده اى از فقها و اديبان صادر كرده است، از مقام علمى وى حكايت دارد. آيت الله آشتيانى به دليل اشتغال مداوم به بحث و درس و فيض رسانيدن به طلاب مشتاق و نيز مهاجرتهاى پى در پى و فعاليتهاى مبارزاتى مستمر، كمتر موفق گرديد به تأليف و تحقيق روى آورد. از او دو اثر به جاى مانده است:

1- كتاب الاجاره كه تقريرات درس آن بزرگوار است و توسط فرزند فاضلش آيت الله ميرزا محمود آشتيانى تدوين و در سال 1343هـ .ش. در تهران چاپ شده است.

2- رساله اى در معنا و مفهوم حديث «نية المؤمن خيرٌ من عمله» كه به خط وى باقى است و در كتاب گلزار معانى چاپ شده است.[35]

فضايل اخلاقى

آن بزرگوار انسانى پرهيزگار و شجاع بود و محصول اين خصالش مقاومت در برابر نفوذ استعمار و مبارزه با استبداد شد. او براى دخالت در مسايل سياسى و اجتماعى نخست جوانب و ابعاد امور را در نظر مى گرفت و با فراست و درايت دشمن مورد نظر را هدف قرار مى داد، اگر مخالفش اهل نصيحت بود، او را موعظه مى نمود تا به راه راست بيايد و از شرارت دست بر دارد و در غير اين صورت حركت تهاجمى و توفانى خويش را آغاز مى نمود و در اين مسير هم مى كوشيد اولا مبانى ارزشى و شرعى را در نظر بگيرد و در ثانى هيچ وقت هيجانات و عواطفش بر بعد اعتقادى و الهى پيش نمى گرفت و مى كوشيد اهداف اسلامى را در هر حركتى پى گيرد. در مشهد با وجود آنكه رياست حوزه را عهده دار بود و شهرت اجتماعى و نفوذ علمى فوق العاده اى به دست آورده بود، با فروتنى ويژه اى هر عالمى را كه توانايى فكرى براى تقويت حوزه و ايجاد وحدت در بين طلاب داشت، دعوت مى كرد تا در اين امر مهم مشاركت داشته باشد. ازجمله وقتى آيت الله سيد محمد هادى ميلانى (1395-1313هـ .ق.) در سال 1332هـ .ش. به مشهد مشرف شد و در خانه ى شيخ على اكبر نوقانى (متوفاى 1339هـ .ق.) اقامت گزيد، آيت الله حاج شيخ مرتضى آشتيانى، حاج شيخ مجتبى قزوينى و خود مرحوم نوقانى از ايشان خواستند در مشهد بماند و به حوزه اين شهر گرمى ببخشد و او هم پذيرفت.[36]

اين فقيه وارسته در تمامى اعياد و مواليد معصومان وائمه هدى(عليه السلام) جشنهاى مفصلى ترتيب مى داد و مداحان و وعاظ را دعوت مى كرد تا به ذكر فضايل و مكارم اهل بيت بپردازند. در مناسبتهاى شهادت ائمه نيز مجالس سوگوارى برگزار مى كرد و خود در مصائب خاندان عترت به شدت مى گريست. جالب اينكه وى با وجود كهولت سن شخصاً از عزاداران پذيرايى مى نمود.[37]

فرزندان

آيت الله حاج شيخ مرتضى آشتيانى با خيرالنساء خانم دختر آيت الله سيد محمد طباطبايى (روحانى مبارز مشروطه) ازدواج كرد كه محصول اين پيوند سه فرزند پسر و چهار دختر مى باشد، نام پسران وى چنين است:

1 ـ ميرزا ابراهيم.[38]

2 ـ آيت الله ميرزا محمود آشتيانى.

3 ـ ميرزا اسماعيل.

دامادها

1 ـ سيد محمد حسين طباطبايى فرزند سيد محمد باقر و برادر زاده سيد محمد طباطبايى(رهبر مشروطه):وى بانو عاليه (بدرالشريعه) دختر آيت الله آشتيانى را به عقد خود درآورد. اين زن در 16 رجب 1392 درگذشت و در صحن اتابكى قم دفن گرديد.[39]

2 ـ حاج سيد مرتضى سبط فرزند حاج سيد احمد:در تير ماه 1345 درگذشت و در رواق دار السياده حرم رضوى دفن شد.[40]

3 ـ سيد على اكبر طباطبائى فشاركى فرزند آيت الله سيد محمد فشاركى زواره اى:او در خيابان رى در مسجد و مدرسه حاجى ابوالحسن تدريس و اقامت جماعت مى كرد. در سال 1329 درگذشت.[41]

4 ـ آيت الله سيد محمد باقر حجت:از اعقاب فقيه نامدار صاحب رياض بود از شاگردان سيد ابوالحسن اصفهانى، بروجردى و ميلانى در نجف، قم و مشهد به شمار مى آمد. در دى ماه 1380 در مشهد درگذشت و در صحن آزادى حرم رضوى دفن شد.[42]

رحلت و مدفن

آيت الله آشتيانى در سال 1362هـ .ق. هنگام اقامت در كربلا دچار كسالت و اختلال در مزاج گرديد و به دليل بيمارى به ايران آمد و در مشهد ماندگار شد. سرانجام در 24 ذيحجه در سال 1365هـ .ق. (28 آبان 1325) در 85 سالگى دار فانى را وداع گفت. با رحلت او شهر مشهد تعطيل گرديد و در سوگ و ماتم فرو رفت. پيكرش با حضور هزاران تن از علما، طلاب و ساير اقشار به طرز باشكوهى تشييع گرديد و در دار السعاده آستان قدس رضوى پايين پاى مبارك دفن گرديد. در قم، تهران و مشهد و برخى شهرهاى ديگر به مناسبت ارتحال وى مجالس ترحيم و عزادارى متعددى برگزار شد. سروده درباره تاريخ فوت او چنين است:

سر برآورد آنده و با ديده گفت *** «بر در دربار طوس او شد مقيم»[43]


[1]. ن.ك.به: گلشن ابرار، ج سوم، مقاله نگارنده.

[2]. رجال و مشاهير آشتيان، صادق حضرتى، ص 50.

[3]. مكارم الآثار، معلم حبيب آبادى، ج 7، ص 2340.

[4]. ميرزا ابوالحسن جلوه حكيم فروتن، نگارنده، ص 116 و 117كاروان علم و عرفان، از نگارنده، ج اول، ص 156.

[5]. شميم روحانى، مهدى سليمانى آشتيانى، ص 143-154.

[6]. نامواره ى امين، به كوشش محمد رضا بيگدلى و محمدعلى مولوى، ص 573.

[7]. گنجينه ى دانشمندان، محمد شريف راضى، ج 7، ص 95-96جلوه جمال (در شرح زندگى ميرزاى آشتيانى)، اسدالله مصباح زاده، ص 93-94.

[8]. مقالات ادبى، جلال الدين همايى، ج اول، ص 24كارنامه ى همايى، عبدالله نصرى، ص 14مجله ادبستان، ش 28، ص 40.

[9]. زندگى نامه رجال و مشاهير ايران، حسن مرسلوند، ج 5، ص 38.

[10]. مجله حوزه، س ششم، ش 32، ص 49.

[11]. مشاهير مدفون در حرم رضوى، ابراهيم زنگنه و غلامرضا جلالى، ج 1، ص 219.

[12]. تاريخ پانصد سال خاندان شهرستانى، ص 313-314بررسى و تحليلى از نهضت امام خمينى، ج 1، ص 277گنجينه دانشمندان، ج 9، ص 202آينه پژوهش، س هشتم، ش 45، ص 90.

[13]. گنجينه دانشمندان، ج 7، ص 144-146.

[14]. ضميمه تاريخ علماى خراسان، ميرزا عبدالرحمن و محمدباقر ساعدى، ص 299-300.

[15]. مشاهير مدفون در حرم رضوى، ص 297-298.

[16]. گنجينه دانشمندان، ج 7، ص 150.

[17]. مكارم الآثار، ج 7، ص 2342.

[18]. همان، ص 2485.

[19]. مجموعه مقالات كنگره ميرزاى آشتيانى، ص 168-169.

[20]. تاريخ ايران زمين، دكتر محمدجواد مشكور، ص 359تاريخ مشروطه، كسروى، ص 37-38.

[21]. تاريخ مشروطه، كسروى، ص 58-59تاريخ بيدارى ايرانيان، ناظم الاسلام كرمانى، ص 139-140.

[22]. تاريخ بيدارى ايرانيان، ص 287حيات يحيى، حاج ميرزا يحيى دولت آبادى، ج 2، ص 7 و 16، تاريخ مشروطه، كسروى، ص 64.

[23]. تاريخ معاصر ايران، سازمان پژوهش و برنامه ريزى آموزشى، ص 48-49.

[24]. تلخيص و اقتباس از كتاب تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، محمدعلى كاتوزيان، تهران، شركت انتشار، 1379، ص 182-202.

[25]. زندگى نامه رجال و مشاهير ايران، ج 1، ص 36.

[26]. تقاضاى مشروطيت، حسين محبوبى اردكانى، مجله يغما، س 29، ش چهارم، ص 240.

[27]. شميم روحانى، ص 158، به نقل از روزنامه خاطرات شرف الدوله، ص 353.

[28]. مشاهير مدفون در حرم رضوى، ص 35شميم روحانى، ص 159اختران فروزان رى و تهران، محمد شريف رازى، ص 188مكارم الآثار، ج 7، ص 2341تاريخ بيدارى ايرانيان، ص 412-414.

[29]. علما و رژيم رضاخان، حميد بصيرت منش، ص 213.

[30]. شميم روحانى، ص 159.

[31]. همان، ص 320مدرس، بنياد تاريخ انقلاب اسلامى، ج 1، ص 115.

[32]. علما و رژيم رضاخان، ص 313.

[33]. همان ماخذ، ص 450، 451، 458 و 489.

[34]. زندگى نامه رجال و مشاهير ايران، ج 1، ص 36-37همان، ص 455، 463، 465، 466، 470، 476، 489، 490.

[35]. دائرة المعارف تشيع، ج 1، ص 117سيرى در جغرافياى تاريخى تفرش و آشتيان، مرتضى سليمى قمى تفرشى، ص 295شميم روحانى، ص 160 و 161مكارم الآثار، ص 2344گلزار معانى، احمد گلچين معانى، ص 7-20.

[36]. مشاهير مدفون در حرم رضوى، ص 324.

[37]. اختران فروزان رى و تهران، تذكرة المقابر، ص 174-175-275برنامه «اما امروز» راديو معارف، 27 آبان 1383 (شوال 1425هـ .ق.) ساعت 45/7.

[38]. ر.ك.به: اصول المعارف، فيض كاشانى، مقدمه سيد جلال الدين آشتيانى، ص 15حاصل اوقات، دكتر احمد مهدوى دامغانى، به اهتمام دكتر سيد محمد على سجادى، ص 885 و 886.

[39]. حاصل اوقات، ص 907نقباءالبشر، ج 4، ص 1629.

[40]. مشاهير مدفون در حرم رضوى، ص 172-171.

[41]. حاصل اوقات، ص 907، شميم روحانى، ص 161.

[42]. مشاهير حرم رضوى، ص 116.

[43]. اعيان الشيعه، سيد محسن امين، ج 5، ص 7مستدركات اعيان الشيعه، ج 2، ص 257گلزار معانى، ص 16، ضميمه تاريخ علماى خراسان، ص 245 و 246شرح حال رجال ايران، مهدى بامداد، ج 6، ص 260مشاهير مدفون در حرم رضوى، ص 36.

حضرت امام حسن عسکری:
فقر با ما ، بهتر از ثروتمندی در کنار دشمنان ماست.
و کشته شدن با ما بهتر از زندگی در کنار دشمنان ماست.
و ما پناهگاه کسی هستیم که به ما پناه آورد.
و نور هدایت برای کسی هستیم که خواهان بصیرت از ما باشد.
و نگهبان کسی هستیم که به ما تمسک جوید.
پس هر کس ما را دوست بدارد با ما در درجات والای بهشت خواهد بود.
و آن که از ما جدا شد به سوی آتش خواهد رفت.

برو بالا