حضرات آیات
منبع:بیت معظم له
آیت الله ميرزا محمدتقي اشراقي، مقدمات و سطوح را از پدر بزرگوارش و مرحوم آيتالله حاج شيخ ابوالقاسم قمي (م 1353 ق) فراگرفت و پس از آن در محضر آيتالله العظمي حاج شيخ عبدالکريم حايري حاضر شد و يکي از شاگردان مشهور ايشان به شمار آمد.
او، علاوه بر فقه و اصول، در تفسير، حديث، حکمت و فلسفه، کلام و ادبيات دستي قوي داشت و يکي از مدرسان بزرگ حوزه علميه قم بود.
مرحوم شريف رازي دربارة او مينويسد:
«مرحوم علامه اشراقي داراي مقام اجتهاد، و حقاً در هر علم و فني از فقه و اصول و حکمت و فلسفه و منطق و عرفان حائز آن مقام منيع بوده و از همان زمان مرحوم حايري سطوح فقه و اصول و کلام و حکمت و تفسير را با بياني بس رسا و مليح تدريس ميکرده است.
او، در فن خطابه و ابتکارات منبري و تحقيق در مطالب، در قرون اخيره کم عديل بود، و علم خود را به زيور حلم و وقار و تواضع و حسن اخلاق آراسته و در اين فضايل، گوي سبقت از بسياري از اقران خود ربوده بود.
به قدري مهارت و استادي در تطبيق مطالب داشت و حق مطلب را ادا ميکرد و داد سخن ميداد و از روي معضلات پرده برميداشت که عقول مات و خردها، حيران ميماند.
از آن بزرگ مرد تعبير به خداي سخن ميکردند. نيروي بيان ايشان تا اين اندازه بود که چندين شب در اطراف «ولايجوزالابتداء بالنکرة» و نيز «والاسم منه معرب و معيني» صحبت ميکرد و از اين دو بيت نحوي، استفاده و افاده مطالب اجتماعي و سياسي و اخلاقي مينمود، که همه را مبهوت ميساخت.
از خاطرهها نميرود که دهها شب در اطراف «انقلاب» ـ که از مطهرات است ـ تحقيق مطالب مينمود و انتقاد از دستگاه سياسي و سياستمداران وطنفروش ميکرد.
تقريرات منبري ايشان ماية افتخار دارندگان آن است. حوزه علميه قم، پس از فقدان و از دست دادن اين مرد، گويا از زبان خاموش شد».
استاد دواني هم مينويسد:
«مرحوم اشراقي، واعظ نامي قم بود. در آن زمان ميگفتند: دو واعظ مجتهد داريم. يکي حاج ميرزا علي هستهاي اصفهاني ـ که در اصفهان بود و ديگري ميرزا محمدتقي اشراقي. مرحوم اشراقي عينک دودي به چشم داشت و حدود شصت ساله و هيکلي متوسط و سفيد، داراي محاسني اندک و عمامه کوچک بود.
او به عنوان يک واعظ عالم منبر ميرفت و سرانجام نيز در ماه رمضان سال 1329 ش در مدرسه صدر تهران، موقعي که منبر بود سکته کرد و به لقاءالله پيوست.
اشراقي سخنور بود. مطلبي را که ميخواست طرح کند با تمام ريزهکاريها چنان که بايد، تشريح ميکرد و در واقع در حرف نميماند. اواخر منبر هم تا ذکر مصيبت، تکيه به صوت سخن ميگفت و سبک خاصي داشت که قابل تقليد نبود».
و در جاي ديگري مينويسد:
«ميرزا محمدتقي اشراقي هم در سفري که به زيارت ـ نجف اشرف ـ آمد، چند شب در مسجد هندي منبر رفت. طلاب و فضلاي قمي ـ اخوان انصاري ـ براي او فعاليت ميکردند. مجلس او هم پرجمعيت بود. سخنانش دو قسمت بود. نخست به صورت عادي سخن ميگفت، و نصف ديگر يا يک سوم آخر منبر را تکيه به صوت صحبت ميکرد».
هر چند آيتالله محمدتقي اشراقي نتوانست به مرتبة علمي پدر دست يازد، اما در سخنوري جايگاهي بس رفيعتر يافت. چنانچه اين وجه از شخصيتش بر توانايي علمي او سايه افکنده است و امروزه وي را بيشتر با جادوي کلامش ميشناسند تا کتابهايش که آنها نيز بيانگر مرتبة شايسته علمي او هستند، تفسير سورة يوسف، تفسير سورة اعلي و تفسير سوره قلم از آثار منتشر شدة او هستند. وي علاوه بر طبع روان در شعر، تقريرات درس فقه آيتالله حايري (مکاسب) و تعليقاتي هم بر کتابهاي فقهي، اصولي و فلسفي نگاشته است.
آیت الله ميرزا محمدتقي اشراقي در روزگاري ميان اهل علم ايران و خصوصاً روحانيون شناخته شده بود که وسايل ارتباطجمعي هنوز گسترده نبود که اين خود حائز اهميت است. دربارة توانايي وي در سخن گفتن بسيار گفتهاند. از جمله مرحوم دکتر محمود بروجردي در اين باره چنين روايت ميکند:
«روزي که آيت الله العظمي آسيد محمدتقي خوانساري قرار شد نماز باران (نماز استسقاء) بخوانند، مردم را براي نماز به جايي فراخواندند که امروز واديالسلام قم نام دارد ـ يعني بغل همين رودخانهاي که از کنار بارگاه ميگذرد ـ من آن زمان حدود ده سالم بود. عدهاي آنجا ايستاده بودند و به ما زخمزبان ميزدند و ما را تمسخر ميکردند.
وقتي آقاي خوانساري نماز را اقامه کردند چهارپايه اي گذاشتند و آیت الله محمدتقي اشراقي از آن چارپايه بالارفتند. آن زمان بلندگو نبود. فاصلة من تا آن چهارپايه تقريباً 25 متر بود. در آنجا منبريهاي ديگري هم بودند. ولي آیت الله محمدتقي اشراقي انتخاب شده بود. يادم نيست که بسمالله گفتند يا نه ولي اولين عبارتشان اين بود:
ما بدين ره نه پي حشمت و جاه آمدهايم از بد حادثه اينجا به پناه آمدهايم
و شروع کرد به بيان مسائل».
انتخاب ايشان از سوي چنان مرجعي به عنوان سخنران، آن هم در چنان بحراني، بيشک نشاندهنده قدرت کلام آیت الله ميرزا محمدتقي اشراقي بود.
ناصر اشراقي دربارة پدرش حاج ميرزا محمدتقي اشراقي ميگويد:
«پدرم ارتباط خيلي خوبي با آيتالله العظمي بروجردي داشت. چنان چه وقتي آقاي بروجردي فدائيان اسلام را براي ديدار نپذيرفته بودند، آقاي نواب صفوي چون از روابط آیت الله محمد تقي و آقا با اطلاع بود، به پدرم متوسل شد. آقاي نواب صفوي خودش تنها آمده بود و پيروانش نبودند. نواب از پدرم ميخواست وساطت کند تا آقاي بروجردي ايشان را بپذيرند و حرفهايشان را بشنوند. يادم هست که پدرم بعد از ديدار با آقاي بروجردي با اوقات تلخ به خانه آمدند و گفتند: آقا قبول نکردند.»
اين ارتباط ميان آيتالله العظمي بروجردي و آیت الله ميرزا محمدتقي اشراقي پيشتر و حتي قبل از تثبيت مرجعيت آيتالله بروجردي به وجود آمده بود و البته با اعلم خواندن آيتالله بروجردي عميقتر شد.
آقای ناصر اشراقي به نقل از آيتالله حائري شيرازي امام جمعه شيراز ميگويد:
«وقتي که قرار بود مرجعيت آقاي بروجردي اعلام شود طرفداران آقاي بروجردي به آقاي فلسفي ميگويند که شما براي تثبيت مرجعيت ايشان سخنراني کنيد.
آقاي فلسفي پاسخ ميدهند که: اگر شما ميخواهيد که مرجعيت آقاي بروجردي جا بيفتد، به آقاي اشراقي (آیت الله محمدتقي اشراقی) بگوييد. زيرا اگر من براي مرجعيت ايشان تبليغ کنم، شايد بتوانم روي تهرانيها تأثير بگذارم ولي همه کشور به دهان ايشان نگاه ميکنند.
آنها هم به آیت الله محمدتقي واعظ (اشراقي) ميگويند و ايشان هم به طرفداري از آيتالله بروجردي منبر معروفي ميروند. اين در حالي بود که رقيب آقاي بروجردي در مرجعيت يعني حاج آقا حسين قمي، عموي خانم آیت الله محمدتقي اشراقی بود و از طرفي از نظر تقوا، سن و علم چيزي از آقاي بروجردي کم نداشت و حتي اعتبار خانوادگي ايشان از آيتالله بروجردي هم بالاتر بود و همه انتظار داشتند که آیت الله محمدتقي اشراقی هم براي ايشان تبليغ کند اما بعد از آنکه آیت الله محمدتقي اشراقی از آيتالله بروجردي طرفداري کرد با مخالفت هواداران آقاي قمي روبهرو شد.»
اين قضيه مربوط به بعد از فوت آسيدابوالحسن است و آیت الله محمدتقي اشراقی براي جا انداختن مرجعيت آيت الله بروجردي بالاي منبر فرمودند:
«ستارهاي از مراجع غروب کرد و در قم طلوع.»
آقای ناصر اشراقي تأکيد ميکند که دوستي آيتالله ميرزا محمدتقي اشراقي و آيتالله العظمي بروجردي دو طرفه بوده است، چنانچه روايت ميکنند، آقاي حُجت و آقاي بروجردي با علاقه پاي منبر آیت الله محمدتقي اشراقي مينشستند. از سويي وقتي هم آقاي بروجردي وارد قم ميشوند، خيلي از طلاب و بزرگان از جمله آیت الله محمدتقي اشراقی در محضر ايشان تلمذ ميکردند که بعد از گذشتن يک هفته آقاي بروجردي، خطاب به ايشان ميگويند:
«خواهش ميکنم شما (آیت الله ميرزا محمدتقي) ديگر شرکت نکنيد، چون من خجالت ميکشم.»
برخورد آيتالله العظمي بروجردي با آيتالله ميرزا محمدتقي اشراقي آن هم در ميان بقيه طلاب و علمايي که براي تلمذ پيرامونش جمع شدهاند، دليليست بر جايگاه درخور تقدير آیت الله اشراقی . با اين حال همان گونه که پيشتر نيز اشاره شد، با وجود ذيوجين بودن وي، تسلطش بر وعظ و خطابه بيش از همه زبانزد عام شده است. چه غير از مرتبة علمي از کارهاي عامالمنفعه وي هم روايتهاست از جمله گفتهاند:
«روزي که آیت الله اشراقی براي تاجران تهران به منبر رفته ميگويد: در قم محليست به نام سنگبندون که مردم فقيري دارد که با بيآبي دست به گريبانند. يکي از حاضران به نام آقاي وهابزاده قبول ميکند که هزينة ساخت يک آبانبار را در همان محل بپردازد. اين آبانبار ساخته ميشود و سالها بعد که آب لولهکشي و يخچال وارد زندگي مردم ميشود و از طرفي آبانبار به علت عدم استفاده مردم مرمت نميشود آيتالله شهابالدين اشراقي، فرزندآیت الله ميرزا محمدتقي، مسجدي روي همان زمين بنا ميکند که به مسجد امام حسين يا مسجد اشراقي معروف ميشود.»
آیت الله ميرزا محمدتقي اشراقی در سال 1329 هـ.ش و در سن 58 سالگي براثر ايست قلبي درگذشت ، دربارة علت فوت وي شايعههاي زيادي بر سر زبانها افتاد، اما به نظر ميرسد که زمينه ارثي، خستگي و فشار عصبي زمينهساز آن بوده باشد.
آقای ناصر اشراقي، برادر آيتالله شهابالدين اشراقي چگونگي وفات پدرش، آیت الله حاج ميرزا محمدتقي اشراقي را اينگونه بيان ميکند:
«موقع فوت پدر، من هفده سال داشتم و اخويام آقاشهاب بيست و دوسال داشتند. براساس آنچه آقاي موسوي که از مريدان پدرم بود، براي ما تعريف کرد، ماه رمضان بوده و بازاريهاي تهران ايشان را دعوت کرده بودند. پدرم در مسجد شاه تهران منبر ميرفتند. يکي از علما هم امام جماعت بودند و بعد از تمام شدن نماز، منبر پدرم شروع ميشد.
پيش از شروع سخنراني، بازاريها دور پدرم را ميگيرند و به پدرم ميگويند، امروز و ديروز، اشرف پهلوي، خواهر شاه، ميهماني مفصلي در چند کيلومتري تهران داده که در آن مهماني همه جور بساط لهب و لعب فراهم بوده است.
همين خبر باعث عصبانيت پدر ميشود طوري که وقتي بالاي منبر ميروند و سخنراني را شروع ميکنند در حالي که دستشان را ميزدند به گوشة منبر، فرياد ميکشند: اين جا و قم به هم وصلاند. مرکز پايتخت ايران از مرکز روحانيت جدا نيست. آيتالله العظمي بروجردي در چند کيلومتري اينجاست. اگر اين خبر به گوش ايشان برسد، قلبشان دردناک ميشود. قلب امام زمان هم به درد ميآيد. اعليحضرتا! شما چرا جلو اين وضعيت دربار را نميگيريد؟ چرا بايد اين اتفاقات در ماه مبارک رمضان در چند کيلومتري پايتخت رئيس مرکز شيعه بيفتد؟»
آقاي موسوي روايت ميکردند که در خاتمه اين بيت شعر را هم خواندند:
«پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت
ناخلف باشم اگر من به يک قوطي ماتيک ندهم (به جويي نفروشم)
بعد از آنکه ايشان از منبر پايين ميآيند چون خيلي عرق کرده بودند، مينشينند و چاي يا قهوهاي ميل ميکنند و کساني هم که اطراف ايشان نشسته بودند، ايشان را همراهي ميکنند. آن شب در مجلس قهوه گردانده بودند و فرداي آن پدرم در سن 58-57 سالگي فوت ميکنند.
روزنامهنگار به نام آقاي کريم پورشيرازي بلافاصله در روزنامهاش مينويسد که آقاي اشراقي را با خوراندن قهوه مسموم کردند که البته شايعه بود.»
محمدباقر ملبويي ضمن بيان منزلت و شأن آيتالله حاج ميرزا محمدتقي اشراقي در اين باره مينويسد:
«مرحوم اشراقي، از گويندگاني بود با سرمايه علمي، و در جهات اخلاقي فردي نمونه، و عنصري صريح و با شهامت، فداکار، شجاع، بيتملّق، متواضع، باوقار، خادم، مستقيم، محکم، مورّج، بيپروا در سخن گفتن، غيرقابل نفوذ، آزادمنش، منظم، خوشسليقه، مبارز شيردل، روشندل، پاکسرشت، و به طور کلي نمودار اخلاق عالي اسلام به شمار ميرفت. هرگز تن زير بار پول و مقام نميداد. از مقامات مادي حساب نميبرد. با کمال شهامت، نقاط ضعف و علل بدبختي جمعيت را يادآوري نمود، و در همين راه علم، جان را فداي حقگويي کرد.
معظمله، در سال 1367ق بنا به دعوت قبلي اهالي محترم تهران در آن شهر منبر ميرفت، ولي در روز 24 ماه مبارک رمضان در ضمن سخنراني، اشاراتي به وضع نابسامان مملکت و تسلط نادانان و هجوم واردات لوکس و بيفايده، و هدر رفتن پول کشور و تلف شدن خون مردم کرد و فرداي آن روز فوت نمود».
شريف رازي هم وفات ايشان را اينگونه روايت ميکند:
«يکي ديگر از حوادث قم، که در 25 ماه رمضان 1368 هجري واقع شد و قم را عزادار و حوزه علمية قم را بيزبان و بيان نمود، رحلت مرحوم خلد آشيان، جنت و رضوان مکان، حجتالاسلام مروج الاحکام، نابغه زمان در خطابه و بيان، و نادرة دوران در فن ابتکارات و سخنوري آقاي آقاميرزا محمدتقي اشراقي است.
در سال 1368ق، که از تهران دعوتش کردند براي افادة به مردم پايتخت، در مدرسة صدر ـ جلوخان مسجد سلطاني ـ و مسجد اردبيليها، تا 24 روز هم مرتب اين وظيفهگران را انجام داد، تا در روز 25 ماه رمضان، پس از تبليغات بليغهاي که هزاران نفر مردم پايتخت، از اول ماه تا آن روز از بيانات شيوايش استفاده ميکردند، مبتلا به سکته قلبي شده و همان شب قلب و روح خود را در راه احساسات ديني و حرارت مذهبي و مبارزات خداپسندانه خود با منکرات و جنايتها و ستمگريهاي ستمگران و خائنين به دين و مملکت، پس از 55سال زحمت و فداکاري باخته و براي هميشه خاموش گرديد.
اين مصيبت ناگوار غيرمترقبه براي مردم تهران و مردم قم و بلکه همه ايران بسيار گران تمام شد و با تجليل و شوکت فراوان، جنازه را تا قم تشييع و به آرامگاه ابديش در بالاي سر مرحوم آيتالله حايري به خاک سپردند».
به نظر ميرسد که قرائت بيت «پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت، ناخلف باشم اگر ...» در محفلي که بدون شک خبرچينان و مأموران حکومت در آن حضور داشتهاند؛ ميتوانسته باعث ايجاد مشکلاتي براي آیت الله حاجميرزا محمدتقي اشراقي شود. زيرا کناية نهفته در آن هم به رضاشاه اشاره داشت، هم به محمدرضا شاه و شايد شايعة مسموم کردن ايشان هم در فرداي آن روز از اين صرافت بيان و تنديزبان نشأت گرفته باشد، اما با توجه به اينکه فضاي عمومي کشور هنوز در سالهاي پس از رفتن رضاشاه و آزادي نسبي بيان قرار داشت و از سويي هنوز سازمان اطلاعات و امنيت کشور ـ که در نيمه دوم دهه سي زاده شد، بعدها با تشکيلات مخوفش هر صدايي را در نطفه خفه ميکرد ـ هنوز شکل نگرفته بود، به نظر نميرسد که نظرية به شهادت رساندن آیت الله حاج ميرزا محمدتقي اشراقي مقرون به صحت باشد.
آيتالله ميرزا محمدتقي اشراقي از دو ازدواج خود پنج فرزند به يادگار گذاشت که نام فرزندان وي به ترتيب تاريخ تولد عبارتند از: قدسيه، شهابالدين، ناصر، آفاق و پروين که از ميان آنها، شهابالدين، از همسر اول راه پدر را در کسب علوم ديني ادامه داد.