حضرات آیات
منبع:وبلاگ حضرت آیت الله سید مجتبی حسینی میرصادقی زنجانی
تولد و دوران تحصيل :
مختصري از زندگينامه و خاطرات فقيه عاليقدر حضرت آيت الله العظمي حاج سيد حسن مجتبي حسيني ميرصادقي زنجاني كه بنا به درخواست و خواهش صداوسيماي مركز زنجان كه حضوراً از لسان مبارك خود معظّمٌ له مسموع گرديده :
معظم له در مورّخة 1299 هجري شمسي مطابق با اول شعبان المعظّم 1339 هجري قمري در شهر زنجان در يك خانوادة علم و فقاهت و از سلالة پاك زعيم عاليقدر و مرجع عالم تشيّع حضرت آيت الله العظمي حاج آقا سيد سيف الدّين حسيني اعلي الله مقامه الشّريف، و از مادري به نام سيده مستوره « معروف و ملقّبه به اميرزاده خانم » فهري خواهر گرامي مرحوم مبرور فاضل گرانقدر و خطيب توانا حضرت حجّت الاسلام و المسلمين آقاي حاج سيد سجاد فهري و عمة بزرگوار مرحوم مغفور حضرت آيت الله حاج سيد احمد فهري قدس الله انفاسهم الزّكيه كه نمايندة حضرت امام (ره) و ولي فقيه در سوريه بودند. بانوي معظّمه اي كه تقواي محض و ايمان خالص و معني عفّت حقيقي در وجود او تجلّي يافته بود، چشم به جهان گشود و در بيت مرجعيّت سرشار از معنويّت نشو نما نموده و از خرمن علم و دانش والد بزرگوارشان بهره كامل برده . بقول معروف علاوه بر اينكه ( ولدِ العالِم نصفِ العالِم ) مقدمات و سطوح كامل را از محضر ايشان به اتمام رسانده و بعد راهي شهر مقدس قم و مدتي از محضر مبارك حضرت آيت الله العظمي بروجردي (رضوان الله تعالي عليه) تلمّذ نموده و در سال 26 شمسي در جوار رحمت حضرت ثامن الحجج عليّ ابن موسي الرّضا (ع) چند مدّتي پاي درس حضرت آيت الله العظمي ميلاني و حضرت آيت الله سيد يونس اردبيلي بوده و در سال 29 شمسي در حوزة علميّة نجف اشرف از محضر مبارك حضرت آيت الله حاج سيد مهدي شيرازي رحمت الله عليه مدّتي مستفیض مي گردند .
و ديگر فعاليتهاي علمي- فرهنگي- اجتماعي- ارشادي و .... معظّم له جدّاً مُؤَيدٌ مِن عندالله است يعني از پانزده سالگي كه به كسوت مقدّس روحانيّت موفّق گرديده تا اين تاريخ كه 89 شمسي مي باشد و سنّ شريفشان در آستانة يكصدمين سال مي باشد هر لحظه به فكر اسلام و مسلمين بوده . مخصوصاً پس از ارتحال والد مكرّمشان آيت الله العظمي حاج آقا سيد سيف الدّين (طاب ثراه) كه تمام امور مرجعيّت و مشكلات به عهدة حضرت معظم له مي باشد: اعم از نظر تدريس و جواب استفتائات و حل و فصل مشكلات مادي و ديني و معنوي مؤمنين چه در استان زنجان و چه در مشهد مقدّس، يعني همچو ساير مراجع و فضلاء، ملجاء عام و افتخار مسلمين مي باشند .
فعالیت های سیاسی و اجتماعی در زنجان و مشهد مقدّس :
خدمات و فعاليتهاي سياسي حضرت آيت الله العظمي حسيني ميرصادقي كه خيلي خلاصه و مختصر بيان فرمودند از اين قرار است :
البتّه اگر كسي بخواهد حقيقتاً گام به گام اولياءالله (ع) بگذارد و با طريق مستقيم عصارة موجودات يعني محمّدبن عبدالله (ص) حركت كند كه خود قرآن مسير اصلي را مشخص فرموده « وَ لَكُمْ فِي رَسُولُ اللهِ اُسْوَةٌ حَسَنَةٌ » سورة احزاب آية 21 . اين يك قاعدة كلّي است كه بدون رنج و ابتلائيّت و اِلم- ناراحتي- جسمي و روحي امكان پذير نيست. كما اينكه در زيارت اربعين مي خوانيم « وَبَذَلَ مُهْجَتَهُ فِيكَ لِيَسْتَنْقِذَ عِبادَكَ مِنَ الضَّلالَةِ وَ الجَهالَةِ وَ العَميِ وَ الشَّكُ وَ الإرْتِيابِ اِلي بابِ الهُدي مِنَ الرَّدْيِ » يعني بذل فرمود ( ابي عبدالله الحسين (ع) خود را در راه تو تا نجات دهد بندگان تو را از غرق شدن در درياي گمراهي و ناداني و كوردلي و شك و ريب به سوي دروازة هدايت و نجات دهد از هلاكت . و در روايت خيلي زيبا هم آمده است، فرمود:« قالَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ وَ عِزَّتي وَ جَلالِي لا اُخرِجُ عَبْداً مِنَ الدُّنيا وَ اُرِيدُ اَرُحَمُهُ حَتّي اُسْتَوفِيَ مِنْ كُلِّ خَطيئَةٍ عَمَلَها اِمّا بِسُقْمٍ فِي جَسَدِهِ وَ اِمّا بضيقُ في رِزْقِهِ وَ اِمّا بِخَوفٍ فِي دُنْياهُ فَاِن بَقِيَتْ عَلَيْهِ بَقِيَّةٌ شَدَّدَتْ عَلَيْهِ المَوت : »
يعني خداي متعال فرمود : به عزّت و جلال خودم سوگند كه بيرون نميبرم بنده اي را از دنيا كه مي خواهم او را رحمت كنم تا اينكه پاك شود از هر گناهي كه كرده است با بيماري كه در جسد او عارض شود، يا به تنگ شدن روزي او ، يا به ترسي كه در دنيا عارض او شود، و اگر چيزي از گناه بر او باقي ماند سخت مي گيريم بر او مردن را . چنانچه خداوند متعال به فضل و كرم خود قبول كند حقير هم به زعم خود به خاطر اهداف اسلام و مسلمين در سهم خود چه مرارت ها و سختيها كه نكشيده ام، و جا دارد در اينجا يك بيتي كه خود حقير سروده ام بياورم : « اَنَا سُمِّيَ الحَسَنُ وَ المُجْتَبي لَقَبِي * كَما رَماهُ رَمانِيَ الدَّهْرُ بِالمُحَنِ » من هم نام امام حسن (ع) و مجتبي لقب من است همانطوري كه زمانه آن بزرگوار را هدف تيرهاي ظاهري و باطني قرار داد، مرا هم تيرها و مصيبتهاي طاقت فرسا نشانه كرد. نَحْمَدُهُ وَ نَشْكُرُهُ وَ رِضاً بِقَضائِه .
1-) در زمان رضا خان پهلوي به علّت اعتراض به كشف حجاب و جسارت به عمامة روحانيون و وضع آنچناني، والد مرحوم، محيط مركز شهر را ترك فرمود و در محلّي به نام ديزج آباد، نزديكي شهر كه مسقط الرّأس ايشان بود ساكن گرديد. البته يادم هست در يكي از مصاحبه ها در زندگينامة والد معظّم از چگونگي مهاجرت والد مرحوم اظهاراتي نموده ام. علاقمندان مي توانند مراجعه فرمايند. ديگر خيلي لازم به تصديع نيست ولي اين يك امر لازم و ملزوم بود كه ما هم طبق دستور حضرت معظّم له خود را ملزم مي دانستيم در جوار ايشان هرگونه اعتراضات و مبارزاتمان را بر عليه مخالفان اسلام ابراز بداريم.
2-) در سال 25 قضيّة حزب توده پيش آمد. عدّه اي از اهالي آن سامان عضو شدند، والد مرحوم فتوا دادند كه اينها مرتدّند و زنهايشان بر آنها حرام است و به مجالس كه مي آيند نجس اند. دستور دادند در مسجد چائي ندهند. به جاي چائي خرما بدهند، حتّي بعضي از آنها اسلحه برداشتند. يكي از سران حزب توده به نام رحمت ا... جواهري خواسته بود با حضرت آيت الله ملاقات كند، اهالي مانع شده بودند. به ناچار نامه اي نوشته الان هم قسمتي از نامه اش موجود است. نوشته بود حضرت آيت الله بنده مشتاق زيارت بودم، متأسفانه اهالي مانع شدند و مرا از فيض عظمي محروم كردند در اين عريضه با چند كلمه مصدّع اوقات مي شوم : حزب توده را در نظر حضرتعالي منحرف و ... قلمداد كرده اند و حال آنكه ما مي خواهيم مطابق قرآن به محرومين برسيم. ( ايله كنيم بِله كنيم ) يك فصلي نوشته بود و بعد نوشته بود از حضرتعالي خواهش مي كنم به آقاي سيد مجتبي توصيه كنيد بر عليه اين رژيم حرف نزنند، اگر بد بود علماي اعلم اظهار نظر مي كردند و اعتراض مي كردند. چون حقير به شدّت همه جا انتقاد مي كردم و مردم را در حدّ توان بيدار مي كردم لذا با من كمر عداوت بستند. هنوز هم آثارش باقي است . تعداد نود نفر ليست گرفته بودند تا اعدام كنند و از بين ببرند. اولّي آنها والد مرحوم حضرت آيت الله بود، و دوّمي خود حقير بودم. البته قبل از اين ليست مرحوم حاج علي اكبر توفيقي و دو نفر ديگر را كه يكي دكتر ادوارد بود و يكي ديگر از حومة شهر بود كه آن سه نفر را شب چهارشنبه سوري به دار زدند. ولي به لطف پروردگار طولي نكشيد نيروي دولتي آمد و نقشه هايشان نقش بر آب شد و حزب تودة كثيف منحل شدند .
3-) و جريان ديگري كه گفتنش خالي از وجه نيست . رفراندوم ششم بهمن بود كه پيش آمد . حقير در تهران بودم. يك اطّلاعية كوچك به خط و مهر حضرت آيت الله العظمي خوانساري به دستم رسيد نوشته بود : شركت در رفراندوم، مبارزه با امام زمان (عج) است. فوراً برگشتم به زنجان و يك اطلاعيّة نوشتم كه عزيزان مواظب باشيد شركت در رفراندوم و تأييد شش ماده از نظر علماي اَعلام حرام است . و وقت نگذشته اين را دست به دست به مردم برسانيد. چند برگ شبانه به وسيلة جوانها به اطراف زنجان فرستادم. فرداي آن روز رئيس پاسگاه با چند نفر سرباز آمدند دم درِ منزل- البتّه علي الظّاهر ايشان بودند ولي تعقيب كننده و دستور دهنده خود ساواك بود –گفتند ما هر جا مأمور فرستاديم دست خالي برگشتند. دست نوشتة شما مردم را تحت تأثير قرار داده. شما اين كارها را به اتّكاء و پشتيباني چه كسي انجام مي دهيد؟ اگر قم است، قم هم ديروز منحل شد ( معلوم شد در قم هم خبرهائي بوده ) احساس كردم در چهره اش آثار ترس ظاهر است ( گفتند اهالي و زنهاي آن منطقه (ديزج) گفته اند اگر آقا را ببرند سنگسارشان مي كنيم ) خواستند ببرند گفتم با اختيار كه نمي آيم اگر مجبور مي بريد مانع ندارد رفتند. ولي ول كن نبودند تا اينكه بعض آقايان به فكر چاره جوئي افتادند. رئيس پاسگاه را دعوت كردند به منزل آيت الله آقاي حاج سيد عزالدّين زنجاني كه آن وقت در زنجان ساكن بودند. من هم رفتم. چند نفر از سادات و محترمين شهر بودند.آن شخص آمد همه بلند شدند. درست است احترام به يكديگر يك سنّت نبوي و اخلاق حسنة پيامبر اسلام (ص) است، ولي به علّت اعمال زشت و ظلمهاي آنان من به خود اجازه ندادم كه بلند شوم. ( اتفاقاً يكي از آقايان گفته بود عجيب است ما به خاطر ايشان آمده ايم آن شخص هم براي همين موضوع آمده. ولي ايشان بلند نشد.) آن جلسه هم منقضي شد. باز يك روز مصطفي خان ذوالفقاري پيغام داد كه به اينها از بالا دستور است. حاج آقا قبول زحمت فرمائيد بيائيد به اتفاق برويم پيش فرماندار. رفتيم صحبتها شد فرماندار گفت من كه سواد روحانيّت ندارم و از برنامه هاي روحانيّت نيز اطّلاع چنداني ندارم. همين قدر مي گويم سياست يعني هر روز يك جور سخن گفتن و با هر كس يك جور حرف زدن و آقايان علماء اگر در اين كارها دخالت كنند به ضررشان تمام مي شود من از حاج آقا خواهش مي كنم در اين كارها دخالت نكنند.
خلاصه ديدم مزاحمتهاي دولتيان خاصه مزاحمتهاي طاقت فرساي بعضي از فاميلهاي خودم قابل تحمل نيست، رحل اقامت را به مشهد مقدّس انداختم و در آنجا يكي از مساجد را كه به نام زينبيّه بود و تازه تأسيس و به صورت يك انبار بود در اندك زماني مرتّب و مجهّز كردم . كتابخانه تشكيل دادم و چند حجره ساختم، چند نفر طلبه هم آنجا مشغول تحصيل شدند .
موضوع ديگري كه لازم است عرض كنم نحوة فعاليت و شهادت فرزندم سيد مهدي (معروف به آقا سيد احمد) است. ايشان در كسوَت روحانيّت مشغول به تحصيل حوزه وي و علوم ديني بود و در مسجد كرامت پاية درس حضرت آيت الله خامنه اي (دامت بركاته)، از شاگردان معظّم له بود و زير نظر ايشان فعاليّت هائي مي كردند . يك روز اوّل صبح سه نفر ساواكي يكي به نام سرهنگ بابائي ريختند منزل، گفتند اطاق سيد مهدي كدام است ؟ اطاق مخصوص كه نداشت اطاق من بود . درِ كمد را كشيدند زيرو رو كردند. سه جلد تفسير مرحوم آيت الله طالقاني بود. برداشتند بابائي گفت چند خريده ايد هفتاد تومان قيمتش را مي دانم - ناگفته نماند خواهش مي كنم عزيزان من وقايع را ساده نگيريد و با چشم انصاف و عبرت و موشكافانه نگاه كنيد. اين نكته بسيار مهم است چمدان من در وسط اطاق بود نه در كنار ديوار . انگار اين سه نفر اصلاً آن را نديدند خيلي اسناد و اشياء محرمانه در آن بود. از جمله اعلاميّه ها و اشعاري كه به صورت فارسي و عربي سروده بودم و واقعاً كمرشكن رژيم بود و اجازه نامه اي كه آيت الله العظمي امام خميني (قدس سره) در روز ميلاد رسول اكرم (ص) در سال 1387 هجري قمري كه در نجف اشرف موّفق به ديدار ايشان شده بودم به اينجانب نوشته بودند، در آنجا بود. به گوشه چشم نگاه نكردند (فَاعْتَبِروا يا اُولِي الاَبْصار) . – خلاصه ايشان را دستگير كرده و بردند . يك سال در مشهد در زندان وكيل آباد بود . اتفاقاً در همان زمان با آيت الله خامنه اي (مد ظله العالي) در يك زندان بودند و پس از مدّتي كه اجازة ملاقات به خانواده داده شد در اكثر اوقات با خانوادة حضرت آيت الله با هم بودند و گاهي اشياء و لوازمي كه در زندان براي ايشان احتياج بود، توسط خانوادة ما ارسال مي كردند. پس از مدّتها حبس و شكنجه هاي فراوان با چه مكافاتي آزاد شد باز هم ساكت ننشست. راهي تهران شد و مبارزاتش را درآنجا ادامه داد. سال 1355 شمسي مصادف بود با ماه مبارك رمضان، يكي از طلبه ها ي مسجد زينبيّه بنام شيخ حسين ناصري كه بعدها شهيد شد به من گفت درسها تعطيل است خواهش مي كنم يك درس خصوصي براي من قبول زحمت كنيد. اول صبح بعد از نماز مي آمد در زينبيّه درس مي گفتم يك روز بعد از نماز رفتم به حجره، ايشان هم آمدند هنوز آفتاب طلوع نكرده بود، روزنامة اطلاعات را به دستم داد، ديدم با خط درشت نوشته (سيد مهدي ميرصادقي در درگيري مسلحانه كشته شد) با كمال خونسردي و تحمّل، درس ايشان را گفتم و راهي خانه شدم و مشغول ماتم سرايي شديم .
در سالگرد شهادتش نيز عدّه اي از حضرات آيات و فضلاي مشهد را به افطار دعوت كرديم ، حضرت آيت الله خامنه اي و آيت الله حاج سيد عزالدّين زنجاني نيز در اين مراسم حضور داشتند .
آرامگاهش تا قبل از انقلاب معلوم نبود. در اول انقلاب از دفتر ساواك معلوم گرديد. (بهشت زهراي تهران- قطعة 39- رديف 31- قبر سوم). درود به روان پاك همة شهيدان راه حق و حقيقت .
در مسجد زينبيّه هر شب دو نفر جاسوس كه شناسائي شده بودند، حاضر بودند. من هم در سخنراني ها و غيره هر آنچه دلم مي خواست بر عليه رژيم پهلوي مي گفتم. يكي از آقايان هيئت مديره گفته بود: اين سيد آخر درِ زينبيّه را مي بندد .
تظاهرات و راهپيمائي ها روز به روز پررنگ تر و آشكارتر مي شد. اگر خاطراتي كه در راهپيمائي ها را دارم بنويسم، يك كتاب قطور مي شود. در زمستان سرد و يخبندان آن زمان و با مشكلات حمل ونقل جاده اي و راهها، مردم با چه شوق و علاقه اي از اطراف مي آمدند و در ساعات اولية صبح در تظاهرات و راهپيمائي ها شركت مي كردند. بحمدالله والمنّة با ايثارگري و از جان گذشتگي مردم متديّن و پاك مقدّمات انقلاب فراهم گرديده و پيروز شد.
روبروي منزلمان شعه نفت بود. به خانه ها نفت افتخاري مي دادند. يكي از فرزندانم به نام سيد سعيد هم كمك مي كرد تا مردم از سرما به زحمت نيفتند. يك روز هوا خيلي سرد بود. كنار خيابان آتش روشن كرده بودند. پسرم سعيد مي خواسته دستش را نزديك آتش بگيرد تا گرم شود، چون لباسهايش آغشته به نفت بود ناگهان آتش گرفت و نصف بدنش سوخت. مدّتي به معالجة او مشغول بوديم. هنوز هم آثار سوختگي در پاهايش باقي است .
لَهُ الحَمْد انقلاب پيروز شده بود ولي مَعَ الاَسَفْ جنگ تحميلي مهلت نداد اقلاً يك آرامش نسبي حاصل شود. ايثار و جانفشاني رزمندگان اسلام در جبهه هاي نبرد حق عليه باطل و پشتيباني مردم غيور اين مرزو بوم در پشت جبهه ها كه با جان و دل استقبال مي كردند، قابل تقدير است.(جَزاهُمُ الله خَيْرَالجَزاء). يادم هست در مشهد مقدّس در اوائل جنگ از مسجد زينبيّه وسايل قابل توجهي توسط مردم جمع آوري شد كه چند كارتن از تأليفات حقير نيز بود. توسط تعدادي ماشين شخصي و كاميون راهي جبهه شديم. در خرمشهر و آبادان به بيمارستانها سر زديم . وسايل پزشكي ، ملافه و ساير چيزهائي كه لازم بود در اختيار آنان قرار داديم . توپها و خمپاره هاي رژيم بعث پي در پي به نقاط مختلف شهر اصابت مي كرد. وضعيت شهر خيلي بحراني شده بود.مدّتي در آنجا بوديم. من اگر همة سرگذشت خود را بنويسم، بقول معروف (مثنوي هفتاد من كاغذ شود) .
و اين قضيّه هم خالي از لطف نيست كه بگويم . دو مسئله حقير را خيلي نگران و ناراحت كرده بود، يكي بحمدالله حل شده. ديگري هم انشاءالله بطور كامل حل مي شود. چند سال پيش در تهران به محضر حضرت آيت الله خامنه اي (مد ظله العالي) عرض كردم حضرت زهرا سلام الله عليها مگر اُمّ الاَئِمّه نيست. براي ائمّه عليهم السّلام در ميلاد يا شهادت، تعطيل رسمي مي باشد. چرا براي مادر ايشان يك روز تعطيل رسمي نباشد. بعد از دو سال، سوّم ماه جمادي الثّاني را تعطيل رسمي اعلان كردند. حقير خوشحال شدم كه الحمدلله خواستة من انجام گرفت .
مسئلة ديگر بي نظمي و بي انضباطي دستگاه عزاداري سالار شهيدان حضرت ابي عبدالله الحسين (ع) است. بعضي از مدّاحين آنچه كه مي توانند به ساحت مقدّس اهل بيت عليهم السّلام اهانت مي كنند « وَ هُم يَحْسَبونَ اَنّهُمْ يُحسِنُونَ صُنْعا » به خيال خودشان عمل خوبي انجام مي دهند . از جمله جزوات و مطالبي كه به چاپ رسانده ام، يكي به نام شناخت عاشورا است كه بر حسب وظيفة شرعي مخصوصاً راجع به عملهاي كذائيِ منشأ فساد نوشته ام. اينها را حتّي المقدور از صحنه خارج كنيد. بحمدالله اخيراً مسئولين متوجّه شده و اقداماتي انجام مي دهند. انشاالله هر چه سريعتر به طور كامل اصلاح خواهد شد .
اخيراً در مشهد مقدّس به چهارده سؤال كه مطرح كرده بودند پاسخ داده ام كه خيلي به جاست آنها را در صداوسيما پخش نمايند. (بي بندوباري را تكرار نكنيد) دوباره لازم به تذكّر است. بعضي حسينيّه ها و تكايا به حسب ظاهر سياه پوش است ولي اگر خوب دقت كنيد، بيشتر به نمايشگاه و تماشاخانه شباهت دارد. انواع و اقسام پرده ها ، تابلوها و غيره. كه اين مسائل باعث مي شود تا عزاداران حواسّشان كمتر به عزاداري باشد و از اصل موضوع دور شوند. خواهشمند است هيئت امناء مردانگي نشان بدهند و دست و پاي اينها را جمع كنند. مجالس و محافل عزاداري هر چه ساده باشد معنويّتش بيشتر خواهد بود. اگر مي خواهيد امام حسين (ع) و حضرت وليعصر (عج) از شما راضي و خشنود شوند، حتماً به اين نكات جامة عمل بپوشانيد.
من به عنوان (فَذَكِّر فَاِنَّ الذِكْري تَنْفَعُ المُؤمِنين) از همة برادران و خواهران ديني استدعا دارم سبك سر نباشند. در تمام مراحل در رفتار، گفتار و كردار، وقار و متانت را كاملاً رعايت نمايند. مخصوصاً جوانها براي خود ارزش و شخصيّت كسب نمايند. در مجلس و محضر بزرگان، كارهاي زشت و ركيك انجام ندهند. ادب را به نحو احسن حفظ نمايند. در قرآن كريم آمده « هُوَ الَّذي اَنْزَلَ السَّكينَةَ فِي قُلُوبِ المُؤمِنينَ لِيَزدادُوا اِيماناً مَعَ اِيمانِهِمْ » . او كسي است كه سكينه و آرامش بر دلهاي مؤمنان نازل كرده تا ايماني بر ايمانشان افزوده شود. با اينكه مؤمن هستند، ايمانشان قوي تر مي شود. باورهايشان محكم تر مي شود. عملهايشان توأم و مطابق با باورهايشان مي شود. دلهره و اضطراب ندارند. آرامش روحي دارند. بايد هميشه به فكر ترقّي و تكامل باشند و درس اخلاق بخوانند و اطمينان قلب داشته باشند.
توفيق كامل و عفو عافيت و حسن عاقبت براي خودم و براي همة برادران و خواهران ديني از حضرت قادر منّان مسئلت مي نمايم .
والسّلامُ خَيرُ خِتام .
آثار و تأليفات معظم له :
آثار و تأليفات معظم له كه تابه حال منتشر و در استفادة عموم قرار گرفته است :
1-) كتاب درّثمين وماءمَعين در موضوعات مختلف اخلاقي - مذهبي - بعض مطالب علمي - كه در سال 41 در تهران به طبع رسيد و چاپ دوم آن در مشهد مقدس سال 99 هجري قمري چاپ گرديد.
2-) كتاب راهنماي حقيقت يا شيعه چيست و كيست در سال 58 شمسي در مشهد مقدس چاپ شد.
3-) كتاب سجاديّة زنجاني در سال 73 شمسي در مشهد الرّضا عليه السلام چاپ شد.
4-) كتاب تزكية نفس و ذخيرة رمس در سال 77 شمسي ايضاً در مشهد مقدّس به چاپ رسيد.
5-) كتاب نخبة الأخبار و تحفةالأخيار در سال 87 شمسي در مشهد مقدّس به چاپ رسيد.
6-) از آنجائيكه در جواني به طبع شعر علاقه داشتند در سال 1330 شمسي كتاب ديوان مراثي را نوشته و در شهرستان زنجان به چاپ رسيد .
7-) و چند فقره نوشته جات ديگر از جمله كشكول زنجاني كه هنوز به چاپ نرسيده: مجموعاً دوازده هزار جلد چاپ شده، سه چهارم آنها به صورت رايگان به طلّاب و غير طلّاب در كشور و خارج كشور هديه گرديده: حتّي از كتاب درّثمين فقط يك جلد براي خود باقي مانده، و همچنين از كتاب راهنماي حقيقت كه فعلاً چاپش تمام شده و كمياب مي باشد .
8-) جزوات و مطالب مورد نياز جامعه كه در دسترس عموم قرار گرفته: اميد است انشاءالله مورد توجه حضرت بقيّة الله ارواحناله الفدا و عجّل الله فرجه و مخرجه واقع گردد