Menu

منبع:سایت اندیشمندان اسلامی
کتاب:گلشن ابرار-جواد حاجى پور

درآمد

آسمان دانش و ديانت مسلمين گاه شاهد طلوع آفتاب تابانى بوده است كه نه تنها در جغرافياى پهناور فرهنگ فاخر اسلامى درخشيده بلكه با پرتو فضل و فضيلت خويش فرهنگ جهانى را نيز روشن ساخته است.

فيلسوف و حكيم بى نظير ايران زمين حجت الحق، شرف الملك، امام الحكماء «حسين بن عبداله بن حسن بن على بن سينا» معروف به «شيخ الرئيس» از زمره آن درخشندگان مى باشد.

ولادت و تبار

او در حدود سال 370ق)[1] در روستاى «افشنه» از توابع شهر بخارا ولادت يافت. پدرش عبداله از اهالى بلخ و مردان با كفايت آن ديار بود كه در عهد دولت نوح بن منصور سامانى به بخارا، پايتخت سامانيان، كوچ كرد و برخى از مناصب ديوانى را در دستگاه سامانيان برعهده گرفت. ديرى نپاييد كه مسئوليت سامان دهى مالى يكى از مناطق مهم بخارا موسوم به «خُورْمَيْثَن»[2]به او واگذار شد.[3]

چندى بعد در روستاى افشنه ـ مجاور خورميثن با ستاره خاتون ازدواج كرد و در همان جا اقامت گزيد.[4]خداوند نعمت خويش را بر عبداله كه جوانى پاكدل و از خاندانى شيعى بود كامل كرد و حسين را به او هديه نمود. آثار هوشمندى چندان در وجودش موج مى زد كه پدرش در اولين فرصت ممكن به تربيت و تعليم او همت گماشت.

خوشه چينى از خرمن دانش

پدر نخست او را به معلمى دانشمند سپرد تا قرآن و اصول دين بياموزد، سپس به فراگيرى صرف، نحو، بيان و بديع پرداخت و در اندك زمانى تسلطى خيره كننده بر ادبيات يافت. در همين زمان بود كه برادرش محمود نيز به دنيا آمد.[5]

حسين ده ساله بود كه از علوم مقدماتى فراغت يافت چنان كه در شرح حالش ـ كه خود براى ابوعبيد جوزجانى شاگرد وفادارش تقرير كرد ـ آمده است:

«پيش آموزگار قرآن و آموزگار ادب رفتم و به ده سالگى رسيدم و قرآن و بسيارى از ادب براى من فراهم شده بود تا جايى كه از من در شگفت بودند.»[6]

پس از چندى شيخ الرئيس به كسب دانش فقاهت در محضر «اسماعيل زاهد» پرداخت و از چگونگى استخراج احكام از منابع متقن دينى آگاهى يافت و با شيوه هاى طرح پرسش، دامن زدن به بحث و اشكال آن گونه كه رسم فقيهان است آشنا گشت.

«من سرگرم فقه بودم... و از باهوش ترين پويندگان اين راه بودم و با راه هاى مطالبه و وجوه اعتراض آشنا شده بودم.»[7]

پدر ابن سينا كه از نبوغ و استعداد سرشار فرزند خود به وجد آمده و از صميم جان شكرگزار خداوند بود، به شكرانه اين نعمت، ابوعبدالله ناتلى را كه استاد نجوم، هندسه و منطق بود به منزل دعوت نمود. ابن سينا در فراگيرى اين علوم به ويژه منطق به طرز شگفت آورى استعداد خود را بروز داد به گونه اى كه گاهى جايگاه استاد و شاگرد تغيير مى كرد. ناتلى پيش از آن كه بخارا را ترك گويد به پدر بوعلى توصيه نمود او را از هر كارى جز كسب دانش و معرفت باز دارد.[8]

ديرى نگذشت كه ابن سينا به دانش پزشكى گراييد و در كمترين زمان در اين رشته زبردست شد!:

«سپس به علم پزشكى گراييدم و كتاب هايى را كه در آن زمان گردآورده اند خواندم و علم پزشكى از دانش هاى دشوار نيست و ناچار من در كمترين زمانى در آن زبردست شدم تا آن كه پزشكان آغاز كردند پيش من طب بخوانند و بيماران را پرستارى كردم.»[9]

آن چه در زندگى شيخ الرئيس كمتر مورد تأكيد پژوهندگان تاريخ قرار گرفته علاقه فراوان او به فقاهت است.

آن بزرگوار در عين اين كه به فراگيرى شاخه هاى گوناگون علم مى پرداخت از مطالعه و تأمّل در فقه لحظه اى غافل نمى شد و فقاهت پيوسته در نگاه او منزلتى ويژه داشت.

تعبيرى كه شخص شيخ بدين مقوله دارد گوياى چنين حقيقتى است: «و با اين همه در فقه فرو مى رفتم و بر آن مى نگريستم.»[10]

كسب حكمت

از آن جا كه شيخ به طرز ذاتى نسبت به همه مقولات ديدگاهى فيلسوفانه داشت، تمركز او بر فلسفه و حكمت و تأسيس مكتب فلسفى مشاء را بايد امرى مورد انتظار قلمداد نمود. او از شانزده سالگى به شكل جدى و شبانه روزى مطالعه فلسفه را آغاز نمود:

«و خواندن منطق و همه ى اجزاى فلسفه را از سر گرفتم و در اين مدت هيچ شب را تا پايان نخفتم و هيچ روز را جز آن كارى نداشتم و هر چه بود بر من آشكار شد.»[11]

تلاش و پشتكار كم نظير شيخ در فراگيرى دانش بسى تحسين برانگيز است. با اين همه وقتى به مسأله دشوارى بر مى خورد به مسجد جامع پناه مى برد و نماز مى خواند. و در برابر خداوند پيشانى بندگى به خاك مى نهاد تا درى از خزانه علم بى منتهايش را به روى او بگشايد.

اين مجاهدت علمى گاه تا نيمه هاى شب ادامه مى يافت و هرگاه خواب بر چشمانش سنگينى مى نمود، شربتى «هوش افزا» مى نوشيد تا با نشاط بيشترى مطالعه را پى گيرد.

نوشيدن جرعه اى شربت حين مطالعه دستاويز برخى از تاريخ نگاران ظاهربين شده است تا شيخ موحّد و ديندارى همانند ابن سينا را كه به هنگام مواجهه با مسائل دشوار علمى به مسجد جامع پناه مى برد و نماز مى گزارد به باده نوشى زائل كننده عقل متهم كنند با آنكه شيخ در فرازهاى متعددى از آثار گرانسنگ خود اين عمل ناپسند را تقبيح نموده است.[12]

زمانى كه بوعلى بنيان علمى و فكرى اش انسجام و استحكام لازم را پيدا نمود، به مطالعه و انديشه در ساحت ما بعد الطبيعه (فلسفه الهى) روى آورد.

«پس به حكمت الهى پرداخته و كتاب ما بعد الطبيعه را خواندم و از آن چه در آن بود چيزى نمى فهميدم و انديشه واضع آن بر من پوشيده ماند تا آن كه بيست بار از نو خواندم و در يادم ماند و با اين همه آن را نمى فهميدم.»[13]

امّا لطف الهى تقديرى نيك براى شيخ بزرگوار رقم زد، به اين ترتيب كه در بازار كتابفروشان مردى كتابى را به قيمت ناچيزى بر او عرضه كرد. شيخ نگاهى به كتاب انداخت و متوجه شد كه در موضوع ما بعد الطبيعه است. با اين گمان كه از آن چيزى در نمى يابد از خريدنش امتناع كرد، امّا با اصرار فروشنده كه مى گفت به بهاى آن نيازمند است كتاب را خريد. وقتى به خانه برگشت، فهميد كتابى در شرح و بسط مبانى فلسفه الهى از ابو نصر فارابى است. با توكل بر خدا مطالعه را آغاز نمود و به تدريج انوار معارف و فيض ربانى به روى او گشوده شد:

«و در همان زمان اغراض اين كتاب بر من گشاده شد بدان جهت كه در دل من آماده بود و از آن شادى كردم و روز ديگر مال بسيار به تهيدستان صدقه دادم سپاس خداى را.»[14]

از عنايات ديگر پروردگار به ابن سينا اين بود كه نوح بن منصور سامانى حاكم بخارا دچار بيمارى سختى گرديد، به گونه اى كه پزشكان از درمان او درماندند، آوازه ابن سينا در طبابت موجب شد او را به بالين اين فرمانروا فرا خوانند. او به كمك طبيبان ديگر به درمانش پرداخت و پس از آن از مقربان نوح بن منصور به حساب آمد.[15] از بركات اين آشنايى راه يافتن شيخ به كتابخانه بزرگ و مشهور حاكم سامانى بود.

«به سرايى اندر شدم كه خانه هاى بسيار داشت و در هر خانه اى صندوق هاى كتاب بود كه روى هم انباشته بودند در يك خانه كتاب هاى تازى (عربى) و شعر، در ديگرى فقه و بدين گونه در هر خانه اى كتاب هاى دانشى.»[16]

بوعلى در آن كتابخانه از كتابهايى ياد مى كند كه تا آن زمان به چشم نديده بود، لذا كتبى را كه نياز داشت مطالعه نمود و بهره هاى فراوان برد، به گونه اى كه مى گويد:

«چون به هجده سالگى رسيدم از همه اين دانش ها فارغ آمدم.»[17]

امّا متأسفانه عده اى از تنگ چشمان و فرومايگان به جايگاه شيخ، حسد بردند و كتابخانه را شبانگاه به آتش كشيدند و ابن سينا را مسبب آن معرفى كردند. با اين بهانه واهى كه شيخ مى خواسته همه علوم مندرج در آن كتاب ها را به خود نسبت دهد! امّا حاكم چون از شخصيت والاى شيخ الرئيس به خوبى آگاه بود نه تنها اعتنايى ننمود، بلكه حرمت شيخ بيش از پيش در نگاهش افزون گشت. شيخ الرئيس نيز به نشانه سپاسگزارى كتابى را كه در آن از «قواى نفسانى» بحث شده بود، به منظور هدايت نوح بن منصور به رشته تحرير درآورد و به او هديه نمود.[18]

در همان دوران كه سن شيخ از بيست و يك سال تجاوز نمى كرد، كتابى در حكمت به درخواست ابوالحسن عروضى پديد آورد و به درخواست شيخ ابوبكر خوارزمى ـ كه مردى پاكيزه سرشت و صاحب نظر در فقه و تفسير بود ـ كتابى حجيم با عنوان «الحاصل و المحصول» در حكمت و فلسفه و «البرّ و الاثم» در علم اخلاق را نگاشت.[19]

هجرت

,,شيخ الرئيس در 22 سالگى با ضايعه رحلت اندوهبار پدر رو به رو شد.[20] در اين دوره او در دستگاه عبدالملك دوم، حاكم سامانى پاره اى از كارهاى دولتى را برعهده گرفته بود. در سال 389ق عبدالملك بن نوح از سركرده خاندان قراخانيان شكست خورد و ابن سينا بخارا را به خاطر اين تحولات مهم سياسى و اجتماعى ترك كرد.[21]

از اين تاريخ به بعد بوعلى سينا در متن تلخ ترين حوادث تاريخ روزگار خود قرار گرفت و در امواج بحران آفرينى زورمداران و منفعت پرستان گرفتار آمد و لحظه اى رنگ آرامش بر خود نديد و دائماً از شهرى به شهر ديگر به حالت خوف و رجاء در سفر بود.

در حدود سال 392 ق او در حالى كه رداى تالشى (طيلسان) بر دوش، لباس فقيهان بر تن و عمامه تحت الحنك بسته بر سرداشت، رهسپار گرگانج ـ منطقه اى در شمال غربى خوارزم ـ گرديد و به صورت ناشناس در مجلس ابوالحسين سهيلى وزير دانشمند على بن مأمون بن خوارزمشاه، حاكم آن ديار، وارد شد. سهيلى كه مردى دانش دوست و فقيه بود، ابتدا احترامى در خور شخصيت بوعلى به جا نياورد، اما زمانى كه بحثى فقهى به ميان آمد دريافت كه با مردى دانشور و فاضل هم صحبت شده است بى درنگ از جايگاه خود برخاست و شيخ را بر آن نشاند و وقتى از نام و نشانش آگاه شد، او را به على بن مأمون معرفى كرد.

على بن مأمون با تجليل و تكريم فراوان از شيخ الرئيس استقبال و همه امكانات اقامت وى را فراهم كرد.[22]

آوازه اقامت شيخ در گرگانج، به زودى به حوالى مختلف به ويژه دستگاه سلطان محمود غزنوى كه سلطه خود را در آن مناطق گسترش داده بود، رسيد. محمود غزنوى تعصبى افراطى در مذهب تسنن داشت و رسماً اعلام كرده بود مأموران هر جا قرمطيان را ـ كه به زعم او شيعيان نيز در شمار آنان بودند ـ يافتند، بكشند.[23]

او با فيلسوفان و حكيمان نيز ميانه خوبى نداشت.[24] و در تهاجم به رى در سال 420ق دستور داد 50 خروار كتاب و آثار فلاسفه را در زير پاى اعداميانى كه به درخت آويخته شده بودند، بسوزانند.[25]

در متن ناملايمات

تشيع بوعلى و گرايش او به فلسفه و حكمت براى شاه غزنوى محرز گشته بود، لذا حسن بن ميكال (حسنك وزير) را مأمور كرد نزد ابوالعباس مأمون برود و از وى بخواهد بوعلى و چند نفر ديگر از دانشمندان از جمله ابوريحان بيرونى را به تخت گاه وى گسيل دارد.[26] اما شيخ چون نمى خواست به دربار سلطان محمود برود، همراه دانشمندى مسيحى به نام ابوسهل از مناطق مختلفى مثل «نسا»، «باوَرد» (ابيوَرد)، طوس، سَمَنگان[27]و جاجرم[28] گذر كرد و قصد گرگان و دربار امير شمس المعالى قابوس بن وشمگير ديلمى از فرمانروايان آل زيار را نمود، زيرا قابوس مردى دوستدار علم و عالِم بود و مدتى نيز از ابوريحان بيرونى پذيرايى كرده بود. اما بوعلى در ميانه راه خبردار شد كه عده اى از لشكريان قابوس بر وى شوريده و زندانى اش نموده اند، پس به ناچار راه دهستان در پيش گرفت و مدتى را در آن جا به سر برد. ولى چون دچار بيمارى سختى شد، به گرگان بازگشت.[29]

در گرگان با ابومحمد شيرازى از شيفتگان حكمت و فلسفه آشنا گشت. او به جهت آن كه از محضر شيخ نهايت استفاده را بنمايد، خانه اى در همسايگى خود براى شيخ خريد. شيخ نيز فرصت را غنيمت شمرد و به تأليف و تدوين آثارى چون «مختصر الاوسط» در منطق و «المبدأ و المعاد» در حكمت مشغول گشت.[30]

قابوس بن وشمگير در سال 403ق درگذشت و فرزندش منوچهر كه خود را سرپرده محمود غزنوى اعلام كرده و دخترش را به همسرى برگزيده بود جانشين پدر گشت.[31] او بر خلاف پدر ميانه اى با اهل معرفت و ادب نداشت[32]، لذا ابن سينا اين بار از گرگان هم كوچ كرد، در حاليكه با دلى آكنده از رنج و درد قصيده اى در رثاى خود مى سرود. بيتى از آن قصيده:

لمّا عظمتُ فليس مصرُ واسعى *** لمّا غَلاَ ثَمنى عُدِمتُ المُشتَرى

آن گاه كه نامم بلند گشت، هيچ شهرى گنجايش مرا نداشت و چون بهاى كالايم گران گرديد، مشترى ناياب شد.[33]

رفيق شفيق

ابوعبيد جوزجانى شاگرد وفادار شيخ در همين دوران به محضر او رسيد و تا پايان زندگى ابن سينا شريك فراز و فرود زندگى پرماجراى او شد. بخشى بزرگ از دانسته هاى مربوط به زندگى شيخ الرئيس كه اينك در اختيار ماست، حاصل تلاش هاى اوست. جوزجانى قسمتى از تاريخ زندگى بوعلى را با بيان شيخ نوشت و بخش ديگر را خود به نگارش درآورد.

ميهمان ديلميان

در حدود سال 404ق شيخ از گرگان خارج و عازم رى گرديد. حكمران رى، بانوى با تدبيرى به نام سيده خاتون ام الملوك بويهى ديلمى بود كه بعد از درگذشت همسرش «فخر الدوله ديلمى» به نيابت از فرزند خردسالش «مجد الدوله» زمام امور را در دست داشت. فرزند ديگرش «شمس الدوله» حاكم همدان و غرب ايران بود. پسر دايى اش «علاء الدوله كاكويه ديلمى» نيز بر اصفهان مسلط بود. گويا اين توزيع قدرت ميان ديلميان كه از سه شاخه زياريان، آل بويه و بنى كاكويه نشأت گرفته بود، را سيده خاتون انجام داده بود.[34]

سيده خاتون و فرزندش مجد الدوله ورود ابن سينا به رى را گرامى داشتند. بوعلى در رى توانايى خود در طبابت را بروز داد. و مجد الدوله را كه گرفتار ماليخوليا شده بود، درمان و كتاب «معاد» را به نام او تأليف كرد.[35] دولت اقبال شيخ الرئيس در رى نيز با تأسف ديرى نپاييد زيرا شايع شد سلطان محمود غزنوى قصد تسخير رى را دارد[36]، لذا شيخ آهنگ قزوين و همدان كرد و بيمارى شمس الدوله، حاكم همدان، را درمان نمود. شمس الدوله هم به رسم سپاسگزارى خلعتى به وى داد و چند روزى در عمارت خود از او به گرمى پذيرايى كرد.[37] وى در يكى از حملات خود براى تصرف قرميسن (كرمانشاه كنونى) بوعلى سينا را نيز با خود برد. اين جنگ كه در سال 406ق روى داد، با شكست شمس الدوله پايان گرفت. شمس الدوله پس از اين شكست ابن سينا را به وزارت عاليه خود منصوب نمود و اداره امور حكومتى را به او سپرد، اما چون خزانه حكومت از دارايى تهى بود، گروهى از صاحب منصبان و لشگريان ابراز نارضايتى كردند و عجيب آنكه انگشت اتهام را به سوى ابن سينا نشانه گرفتند. سرانجام گروهى از آنان به خانه شيخ يورش آوردند و دارايى او را به غارت بردند و حتى از شمس الدوله خواستار قتل وى گشتند اما شمس الدوله از اين امر سر باز زد و براى ايجاد آرامش در قلمرو حكومتش بوعلى را از وزارت بركنار كرد.[38] شيخ هم به خانه يكى از دوستانش به نام ابو سعيد دخْدوك پناه برد و چهل روز در آن خانه عزلت گزيد. تا آن كه فرستادگان شمس الدوله بار ديگر براى درمان قولنج او را فرا خواندند. ابن سينا هم به معالجه اش پرداخت و بار ديگر به وزارت انتخاب شد.[39]

در اين ميان يكى از شاگردان دانشور شيخ به نام ابوعبدالله كه از سرگرم شدن استادش به امور حكومتى سخت دلگير بود، از وى خواست تا شرحى بر كتب ارسطو بنگارد كه با پاسخ منفى استاد مواجه گشت، اما شيخ سرانجام بر اثر اصرار بى اندازه او متقاعد گشت معتقدات خاص فلسفى و حكمى خود را در كتابى جمع آورد بى آن كه به آراى مخالفان بپردازد. اين مسأله نقطه آغاز تأليف كتاب گرانسنگ «شفاء» بود كه از مبحث طبيعيات شروع شده بود. شيخ همزمان به تدوين بخشى از كتاب مهم قانون در علم پزشكى نيز پرداخته بود.[40]

شيخ در اين مقطع روزها را به امور اجرايى و حكومتى اشتغال داشت و شبانگاه حلقه درس پر رونقى را با حضور روحانيان و دانشمندان علوم مختلف تشكيل مى داد.

اسارت

مدتى بعد شمس الدوله براى جنگ با ابراهيم بن مرزبان حاكم طارم ـ ناحيه اى بين قزوين و گيلان ـ لشكركشى نمود. اما در ميان راه مرض قولنج او را به كام مرگ كشاند و فرزندش «سماء الدوله» به جاى پدر نشست و از شيخ خواست به كار خود در وزارت ادامه دهد. اما شيخ كه دريافته بود دولت اقبال آل بويه رو به افول نهاده با اين پيشنهاد مخالفت كرد. جوزجانى مى نويسد:

«روزگار ضربات خود را فرود مى آورد و آن ملك به ويرانى مى گراييد. شيخ ترجيح مى داد كه ديگر در آن دولت نماند و به آن خدمت ادامه ندهد و مطمئن شد كه احتياط در آن است براى رسيدن به دلخواه خود پنهان بزيد و منتظر فرصتى باشد تا از آن ديار دور شود.»[41]

با شرايط پيش آمده بوعلى از بيم تحميل واگذارى وزارت از طرف سماءالدوله اين بار ناچار شد آنجا را ترك كند و به زندگى مخفيانه روى آورد. وى به خانه دوست و شاگردش «ابوغالب عطار» رفت و نگارش بقيه مباحث شفا را پى گرفت و همزمان با تأليف كتب به تحليل و تجزيه احوال و اوضاع زمان پرداخت و سرانجام مصمم شد نامه اى سرّى براى علاء الدوله ابوجعفر محمد بن دشمنزيار حاكم اصفهان بفرستد و خواستار حضور در دستگاه وى گردد. هر چند بنابر گفته على بن زيد بيهقى، علاء الدوله خود مكاتبه با ابن سينا را آغاز نموده و از او خواسته به ديار وى بيايد.[42]

وقتى جريان نامه نگارى شيخ الرئيس و علاءالدوله به گوش سماء الدوله رسيد، چند نفر را مأمور كرد شيخ را بيابند و در قلعه «فَردجان»[43]زندانى كنند. ابن سينا در زندان فرصت را غنيمت شمرد و بقيه مباحث حكمى و فلسفى خود از جمله كتاب شفا را پى گرفت و دو رساله به نام «هداية» و «حىّ بن يقظان» را تصنيف نمود در حالى كه قصيده اى نيز مناسب احوال خويش مى سرود:

دخولى فى اليقين كما تراه *** وكل الشك فى امر الخروج

به چشم مى بينم و مى بينى كه به زندان افتاده ام *** حال آن كه نسبت به خلاصى خود مردّدم[44]

آنچه در زندگى شيخ الرئيس تحسين برانگيز و اعجاب آور مى باشد آن است كه آثار علمى ژرف و ماندگارش را در محيطى پر آشوب و ناامن پديد آورد اين امر حكايت از روح بزرگ و سعه صدر او دارد كه با وجود مصائب تاب سوز و تهديد دائم حاكمان جور، هيچ گاه چشمه تفكر فرهنگ سازش فرو نخشكيد و بر سفره فرهنگ بشريت طعام تازه و كلام روح افزا نهاد. بارى، شيخ مدتِ چهار ماه در قلعه فردجان محبوس بود تا اين كه علاء الدوله دشمنانش را سركوب و قلعه فردجان را تصرف نمود و ابن سينا را نيز از زندان رها كرد. ابن سينا اين بار به همدان بازگشت. در جريان اين حادثه تاج الملك كوهى كه كينه عميقى از بوعلى داشت و سبب اصلى به زندان افتادن شيخ بود، در قلعه ى فردجان به دست نيروهاى علاء الدوله دستگير گرديد. تاج الملك از شيخ الرئيس درخواست كرد تا از او نزد علاء الدوله شفاعت نمايد كه شيخ نيز با نجابت ذاتى خود پذيرفت و از ستم او درگذشت.

شيخ الرئيس در همدان در خانه فردى علوى به نام ابوالحسين على بن حسين الحسنى ساكن شد و رساله «ادويه قلبيّه» را به نام او نگاشت و نگارش بخش منطق كتاب شفاء را از سر گرفت.[45]

در قلمرو حكومت علاء الدوله

پس از چندى بوعلى تصميم گرفت از همدان كوچ كند و به قلمرو حكومت علاءالدوله ديلمى در اصفهان برود. از آن جا كه علاءالدوله نسبت به دانش علاقه اى ويژه داشت، لذا ابن سينا مشتاق بود در قلمرو حكومت او به تأليف و تحقيق و تربيت شاگردان همت گمارد و در فضايى امن و آرام به بسط انديشه هايش مشغول گردد. بدين منظور به صورت ناشناس در حالى كه جامه صوفيان به تن كرده بود. با شاگردش ابوعبيد جوزجانى پس از طى راه هاى سخت خطرناك به منطقه ى طبران (تيران) رسيد. دوستدارانش كه از راه افتادن او باخبر شده بودند، همراه تنى چند از فرستادگان علاءالدوله به استقبال آمدند. شيخ نيز لباس فاخرى را كه از طرف علاءالدوله بدو هديه شده بود پوشيده و با حشمت ويژه اى وارد اصفهان گرديد و در منزل عبدالله بن بى بى در محله «كوى گنبد» با امكانات كافى رحل اقامت افكند.

اقامت شيخ الرئيس در اصفهان كه حدود هفده سال به درازا كشيد طولانى ترين مدت اقامتش در يك سامان و در عين حال پربارترين دوره حياتش به حساب مى آيد هر چند سال هاى پايانى حيات اقامتش در آن ديار خالى از مرارت هاى طاقت فرسا نبود. شيخ در اصفهان توفيق يافت بخش مهمّى از آثار گرانبهايش را كه نيمه تمام مانده بود، به اتمام برساند و چند رساله ديگر از جمله كتاب «الانصاف» را بنگارد.[46]

آن گونه كه خود در مقدمه دانشنامه علايى مى آورد:

«همه كامهاى خويش از ايمنى و بزرگى و شكوه و كفايت و پرداختن به علم كه نتيجه نزديك شدن اندر خدمت علاء الدوله بود را دريافته بودم.»

در حضور علاء الدوله بود كه مجلس مناظره و مباحثه علمى با شركت عالمان دانش هاى گوناگون شكل مى گرفت و ابن سينا نيز چونان خورشيدى مى درخشيد و در همه علوم سرآمد آنان به چشم مى آمد.

در اين زمان شيخ كتاب شفاء را با نوشتن بخش هاى «منطق»، «مجسطى»، «اقليدس»، «رياضيات» پى گرفت و جز دو بخش آخر آن يعنى «گياهان» و «جانوران» هيچ بخش نانوشته اى نماند و آن دو بخش را نيز در تهاجم علاءالدوله به يكى از مناطق واقع در غرب اصفهان موسوم به «شاپور خواست» كه ابن سينا هم در آن جنگ حضور داشت، به نگارش در آورد. شيخ كتاب «النجاة» را هم در همين سفر نوشت!

طوفان خودكامگى

چند سالى از اين وضعيت مطلوب و خوش نگذشته بود كه با حمله ى مسعود غزنوى ديگر بار ورق برگشت و بوعلى ناگوارترين حوادث را به چشم ديد. مسعود غزنوى در تهاجم گسترده به اصفهان در سال 421 ق علاوه بر قتل و غارت فراوان و به يغما بردن اموال علاء الدوله، به خانه شيخ نيز يورش برد و كتاب هايش را كه با خون دل در بحرانى ترين شرايط تدوين و تأليف نموده بود، غارت كرد و پس از انتقال به غزنه در آتش خشم جاهلانه خويش سوزانيد. علاءالدوله پس از تهاجم مسعود غزنوى هم چنان فرمانرواى اصفهان بود، در سال 427ق براى نبرد با سپهسالار مسعود غزنوى، عازم كرخدر نزديكى همدان گرديد كه شيخ نيز ملازم او بود، اما در ميانه راه شيخ كه جانش دردمند از طوفان بحران آفرينى خودكامگان بود، دچار بيمارى شد و به اصفهان بازگشت و به مداواى خود پرداخت.[47]

پاسخ به شبهات

در اينجا شايسته است به پاره اى از پرسشهاى مطرح درباره ابن سينا بپردازيم:

الف: فقاهت شيخ: پرسش اساسى قابل طرح آن است كه چرا با وجود علاقه وافر ابن سينا به مطالعات فقهى، اثرى فقهى از او به يادگار نمانده است؟

به اعتقاد برخى از دانشوران شيخ به نحو كامل به قوه استنباط احكام شرعى به شيوه رايج در ميان فقها دست يافته و از بهترين فقهاى سالك و صالح بود.[48] و پس از فارابى، شيخ الرئيس و خواجه نصيرالدين طوسى از جمله كسانى اند كه علم فقه و مبانى آن را به خوبى مى شناختند.

ضمناً چنين مسأله اى امرى بى سابقه نيست و در دوران معاصر نيز فيلسوفان و حكيمانى بوده اند كه در اوج قله هاى فقاهت قرار داشتند و در عين حال بنابر نيازهاى زمانه و ضروريات دينى يكسره به تفكرات و تأليفات فلسفى پرداخته اند و اثرى فقهى از خود به يادگار نگذاشته اند. به علاوه در قلمرو اقامت ابن سينا فضاى ضد شيعى افراطى حاكم بود و فقه شيعه با وجود موانع فراوان مجال سر برآوردن نداشت. اين نكته نيز قابل ذكر است كه بازار فلسفه و حكمت در آن عصر بسيار داغ بود و گرايش ذاتى شيخ هم او را بر تمركز بر فلسفه و حكمت سوق مى داد.

ب: تشيع ابن سينا: درباره شيعه اثنى عشرى بودن ابن سينا شواهد بسيار فراوانى در دسترس هست. كه به برخى از آن ها به اختصار اشاره مى گردد.

يكم: پدر، مادر و برادر وى از شيعيان اسماعيلى بودند و هرگاه شيخ را به مرام خود دعوت مى كردند با مخالفت او روبه رو مى شدند.

«پدرم از پيروان داعى مصريان بود و مذهب اسماعيلى داشت... آنان مرا نيز به آن آيين دعوت مى كردند، اما جانم آن را نمى پذيرفت.»[49]

برخى از محققان بر اين عقيده اند كه آوارگى و گريز شيخ از شهرها به خاطر ترس او از تعقيب اسماعيليان بود.[50]

دوم: ابن سينا به هيچ وجه حاضر نشد به دربار محمود غزنوى كه گرايش افراطى به مذهب تسنن داشت، برود و بدين منظور حتى از «گرگانج» نيز گريخت تا در چنگ مأموران او به سرپرستى حسنك وزير گرفتار نيايد.

سوم: پناه بردن بوعلى به قلمرو حكومت آل بويه كه گرايش شيعى داشتند و از عالمان شيعه حمايت مى كردند دليل تشيع اوست، چنان كه قاضى نورالله شوشترى مى نگارد:

«تولد شيخ ز فطرت تشيع و انقطاع و بازگشت او از ميان سلاطين عصر به سلاطين شيعه دليل قوى است بر اين كه او از اهل ايمان بود.»[51]

چهارم: اسامى و نام هاى پدران و اجداد ابن سينا را بعضى از محققان نشان تشيع اثنى عشرى او مى دانند و معتقدند گرد آمدن همه نام هاى اهل بيت(عليهم السلام) در يك خانواده نمى تواند نشانه تشيع نباشد.[52]

پنجم: قوى ترين دليل را مى توان در كتاب گران سنگ شفاء، بخش الهيات، فصل پنجم از مقاله دهم يافت. شيخ در آن جا بر ضرورت نصب امام و جانشين از جانب پيامبر عظيم الشأن اسلام اشاره مى كند و بر لزوم عصمت و افضليت خليفه پيغمبر تأكيد مى ورزد:

«ثم يجب أن يَفرُضَ السلطان طاعَةَ من يخلفه... والاستخلاف بالنص أصوَب فان ذلك لا يودّى الى التشعّب والتشاغب والاختلاف.»[53]

ششم: در معراج نامه بوعلى، عشق و دلدادگى او به اميرمؤمنان(عليه السلام) مشهود است. او از حضرت على(عليه السلام) به «مركز دايره حكمت»، «فلك حقيقت» و «خزانه عقل» ياد مى كند و مى گويد:

«اميرالمؤمنين اندر ميان خلق هم چنان بود كه معقول اندر محسوس.»[54]

هفتم: در برخى از نامه هاى شيخ از جمله نامه او به ابو سعيد ابوالخير، ميزان تأثير پذيرى او از خطبه هاى نهج البلاغه و تشابه مواظع اخلاقى او به مواعظ اميرالمؤمنين به خوبى آشكار است.[55]

هشتم: اشعار بوعلى در مدح و ثناى امام على(عليه السلام) نيز از ديگر قراين است:

تا باده عشق در قدح ريخته اند *** وندر پى عشق عاشق انگيخته اند

با جان و روان بوعلى مهر على *** چون شير و شكر به هم بر آميخته اند[56]

آثار و نوشته ها

طبق تحقيقات برخى از پژوهشگران تعداد نوشته هاى شيخ الرئيس 242 اثر است كه 131 اثر را از آن او دانسته اند و بقيه را به وى منسوب كرده اند.[57] ما به معرفى آثار مهم و شناخته شده او بسنده مى كنيم:

1 ـ شفاء: ابن سينا كتاب شفاء را كه دانشنامه اى بى بديل در حكمت اسلامى و منبع الهام و تأثير بر فيلسوفان قرون بعد همانند شهاب الدين سهروردى و صدر المتألهينشيرازى است، در مدت حدود دو سال نگاشت. او بحث را از طبيعيات آغاز نمود و سپس به الهيات پرداخت و بعد منطق را از سر گرفت و دو جزء آخر بخش طبيعيات (الحيوان و النبات) را كه باقى مانده بود، به سرانجام رسانيد.

برخى بر آنند كه شفاء چيزى جز شرح آراء و افكار ارسطو نيست، در حالى كه استقلال رأى شيخ و شيوه تحقيقى و تحليلى او نسبت به آراء ارسطو آن چنان كه خود در مقدمه شفاء بيان مى دارد، نادرستى اين نظر را نشان مى دهد.[58]

2 ـ الاشارات و التنبيهات: كتابى است مشتمل بر فلسفه، حكمت، منطق، كلام و عرفان نظرى.

اين كتاب نشانگر بروز رگه هايى از تفكرات اشراقى در مسلك فلسفى شيخ الرئيس است، با اين بيان كه او محصور در تفكرات محض مشايى نبود و به «فلسفه اى خاص» آن گونه كه خود ترسيم مى كند، رسيد.

اين كتاب پس از شفاء مهم ترين و جامع ترين اثر فلسفى اوست و شامل ده منهج و ده نمط است. ده منهاج در دانش منطق است و ده نمط در باب حكمت الهى و عرفان و مسائل طبيعى است كه سه نمط در طبيعيات و چهار نمط در الهيات و سه نمط آخر مربوط به عرفان ناب اسلامى است.

شروح بسيار فراوانى بر اشارات نوشته شده كه شرح خواجه نصير الدين طوسى، قطب الدين رازى، علامه حلى، ملا عبدالرزاق لاهيجى و فخر الدين رازى مثال زدنى است.

3 ـ قانون: مهم ترين و استوارترين كتاب ابن سينا در دانش پزشكى است كه شامل پنج باب است. اين كتاب حدود چند قرن در دانشگاه هاى معتبر اروپا تدريس شد و به واسطه آن غربيان بنيان و امّهات مسائل پزشكى را در چنگ گرفتند. شيخ كتاب هاى ديگرى نيز در پزشكى دارد از جمله «اُرجوزه» كه در كتابخانه هاى اروپايى فراوان يافت مى شود و نيز مقاله اى در باب «ادويّه مفرّحه يا قلبيّه» و مبحث «سركنگبين» و رساله در «خواص كاسنى» و مقاله اى در «نبض» به فارسى و... از ديگر آثار قابل ذكر است.[59]

4 ـ حكمت مشرقيّه: از كتاب هاى بسيار معتبر شيخ است كه در آن شيخ عقايد حكماى بغداد (مشرقيين) را در برابر شارحان فلسفه اسكندرانى (غربيّين) بيان نموده است.[60]

كتاب هاى متعدد ديگرى نيز شيخ تأليف كرده كه به برخى فهرستوار اشاره مى گردد.

رسائل عرفانى: «حى بن يقظان»، «رسالة الطير»، «رسالة فى ماهية العشق»، «رسالة فى ماهية الصلاة»، «رسالة فى معنى الزيارة»، «رسالة فى السعادة»، «رسالة فى الذكر»، «شرح سورة الاخلاص». به عنوان مثال شيخ در رساله صلاة خود، روح نيايشگر انسانى را تصوير مى كند كه تنها با ياد پروردگار آرامش مى پذيرد و در رساله «عهد فى تزكية النفس» از ميثاق ناگسستنى انسان ديندار با پروردگارش ياد مى كند كه از تهذيب و تزكيه و تربيت نفس خويش لحظه اى باز نمى ايستد و از طريق فكر و ذكر قرب به خدا پيدا مى كند. در اين رساله شيخ بر اين مسأله نيز تأكيد دارد كه انسان مؤمن از شرب خمر مى پرهيزد و ارتكاب چنين عملى از ساحت او به دور است.

شيخ الرئيس چند اثر فارسى نيز دارد كه از جمله مهم ترين آن ها «دانشنامه علايى» مى باشد كه براى علاء الدوله ديلمى و به درخواست او كه علاقمند به مباحث حكمى بود، نوشت. اين كتاب از بخش هاى منطق، الهيات، طبيعيات و رياضيات تشكيل شده بود. رساله «رگ شناسى» و جرّ ثقيل» و «كنوز المعزمين» به فارسى نيز از ابن سينا منتشر شده است.[61]

اشعار ابن سينا

مشهورترين اشعار ابن سينا:

اگر دل از غم دنيا جدا توانى كرد *** نشاط عيش به دار بقاء توانى كرد

وگر به آه رياضت برآورى نفسى *** همه كدورت دل ها صفا توانى كرد

ز منزلات هوس گر برون نهى گامى *** نزول در حرم كبريا توانى كرد

وگر به هستى خود بگذرى يقين مى دان *** كه عرش و فرش و ملك زير پا توانى كرد

وليكن اين عمل رهروان چالاكست *** تو نازنين جهانى كجا توانى كرد

چو بوعلى ببر از خلق و گوشه اى بگزين *** مگر كه خوى دل از خلق وا توانى كرد

***

كفر چو منى گزاف آسان نبود *** محكم تر از ايمان من ايمان نبود

در دهر چو من يكى و آنهم كافر *** پس در همه دهر يك مسلمان نبود

***

دل گرچه در اين باديه بسيار شتافت *** يك موى ندانست ولى موى شكافت

اندر دل من هزار خورشيد بتافت *** آخر به كمال ذره اى راه نيافت

شيخ اشعارى نيز به عربى دارد كه از جمله آن ها قصيده عينيه روحيّه است و در آن كيفيت هبوط نفس و حلول آن در بدن و بازگشت آن به عالم ماورا را با بيانى شيوا و رسا سروده است.

قصيده شكوائيه اى در چهل و سه بيت و قصيده اى در پيرى و حكمت و زهد در شانزده بيت نيز دارد.[62]

شاگردان

1 ـ ابوعبيد جوزجانى: از معروفترين شاگردان ابن سينا و از دوستداران حكمت و فلسفه بود.

از آنجا كه شيخ در نگاهدارى آثار خود، اهتمام نشان نمى داد و آن چه را تصنيف مى نمود به آن كسى مى داد كه طالب تأليف آن بود و نسخه اى را براى خود نگه نمى داشت، بدين خاطر جوزجانى پس از رحلت شيخ، زحمت فراوانى براى گردآورى آثار شيخ متحمل شد، آثارى نيز از ابوعبيد جوزجانى به يادگار مانده است از جمله: 1ـ شرح قصيده عينيه ابن سينا، 2ـ رساله اى در هندسه كه بر اساس يادداشتهاى ابن سينا فراهم آورده است، 3ـ كيفيت تركيب افلاك، 4ـ شرح احوال ابن سينا كه ابن قفطى و ابن اصيبعه در آثار خود ذكر كرده اند.[63]

2 ـ بهمنيار بن مرزبان: از ديگر شاگردان مشهور ابن سينا و فيلسوف مشايى كه لقب كيارئيس و كنيه ابوالحسن بدو داده اند. از سال 404 تا 412ق در درس شيخ حاضر شد و كتاب الحاصل و المحصول را نزد او خواند. در اثر خود، «التحصيل» آراى فلسفى استاد خود را شرح كرد.

درباره دين وى، متأخران معتقدند كه به دين اسلام گرويد. صاحب الذريعة كتاب التحصيل وى را جزء مصنفات شيعه معرفى نموده است. ابوالعباس لوكرى از شاگردان به نام اوست. آثار وى عبارتند از: 1ـ التحصيل كه مشتمل بر خلاصه ى انديشه هاى فلسفى اوست، 2ـ الرتبة فى المنطق، 3ـ البهجة والسعادة، 4ـ كتابى در موسيقى كه در دسترس نيست.[64]

3 ـ ابن زيله اصفهانى: ابو منصور حسين بن طاهر بن زيله، فيلسوف و رياضى دان و از جمله شاگردان بوعلى به شمار مى رود. هر يك از شاگردان معروف ابن سينا قسمتى از تأليفات استاد را مى خواند و خواندن اشارات بر عهده ابن زيله بود. شيخ در يكى از نامه هاى خود از ابن زيله با عنوان «الشيخ الفاضل» ياد مى كند و او را يكى از دو نفرى مى داند كه جز آنان كسى ياراى درك حقايق كتاب اشارات و تنبيهات را ندارد. ابن زيله در سال 440 ق و دوازده سال پس از رحلت شيخ، درگذشت. آثار او عبارتند از: 1 ـ الاختصار من طبيعيات شفاء، 2ـ تعاليق منسوب به ابن سينا كه ابن زيله آن را تحرير كرده است، 3ـ شرح رساله حىّ بن يقظان، 4 ـ كتاب فى النفس، 5ـ المجموع فى الالهيات.[65]

4 ـ فقيه ابوعبدالله محمد بن عبداالله بن احمد معصومى: شيخ «رسالة العشق» خود را براى اين شاگرد و به خواهش وى نوشت. برخى بر اين عقيده اند كه وى در رى به فرمان سلطان محمود غزنوى كشته شد. شيخ در حق ابوعبدالله گفته است: مقام ابو عبدالله نسبت به من مانند ارسطو به افلاطون است، صاحب تتمه صوان الحكمه، نوشته است كه ابو عبدالله از همه ى شاگردان شيخ فاضل تر بود. از آثار اوست: 1ـ كتاب المفارقات، 2ـ اعداد العقول و الافلاك، 3ـ ترتيب المبدعات يا رساله فى اثبات المفارقات، 4ـ ردّ بر اعتراضات ابوريحان به جواب هاى شيخ.[66]

5 ـ ابوالقاسم عبدالرحمن بن على بن احمد بن ابى صادق نيشابورى:

وى مردى طبيب و فاضل بود و در علم حكمت از شاگردان برجسته شيخ الرئيس به شمار مى رفت. او را بقراط ثانى لقب داده بودند، شرح كتاب المسائل فى الطب لحنين بن اسحاق از آثار اوست. كتاب هاى ديگرى نيز از او مشاهده شده، يكى از آن ها به نام «شرح كتاب الفصول لبقراط» را در سال 640ق به پايان رسانيده است.[67]

6 ـ سيد عبدالله محمد بن يوسف شرف الدين ايلاتى:

طبق نقل ابن ابى اصيبعه مردى فاضل و زبردست در فن پزشكى و از شاگردان بوعلى سينا بود. تأليفاتى هم داشته كه تلخيص قانون بوعلى مثال زدنى است.[68]

فصل غروب

سرانجام پيشواى حكيمان ابوعلى سينا پس از عمرى مجاهدت علمى و فكرى و گشودن درهاى حكمت، معنويت و اخلاق بر روى مردمان روزگار در نخستين جمعه ماه مبارك رمضانِ سال 428ق به ملكوت پيوست و به لقاء پروردگارش شتافت.[69]

نوشتار حاضر را با وصيت نامه بسيار دلنشين و حكمت آميزى از ابن سينا به پايان مى بريم:

خداوند متعال اولين و آخرين مقصدى است كه انسان بايد بدان بينديشد و چشم جان خود را با نظر بر او روشن سازد و در پيشگاه او پيشانى خشوع و بندگى بسايد. پس هنگامى كه اين حالت براى انسان سالك ملكه مى شود، با حضرت حق انس مى گيرد و بالاترين لذت را نصيب مى برد و آرامش ميهمان او مى گردد به گونه اى كه بر اهل عالم شفقت مى ورزد همانا برترين حركات نماز، پاكيزه ترين اسرار صبر و سودمندترين نيكى ها صدقه و بيهوده ترين تلاش ها جدال است.

حكمت، مادر فضايل و شناخت خدا، اولين معرفت است.»[70]

[1]. در تاريخ ولادت شيخ الرئيس چند روايت ذكر شده است: 363، 370، 373 و 357، اما صحيح آن سال 370ق است. براى آگاهى بيشتر ر.ك به: پور سينا، سعيد نفيسى، ص 73 فيلسوف عالم، دكتر جعفر آل ياسين، ص 26.

[2]. خورميثن، مركب از خور (به معناى خورشيد) و ميثن (به معناى ميهن) است.

[3]. نامه دانشوران ناصرى، جمعى از مولفان، ج 1، ص 89 فرهنگ ايران باستان، پور داود، ص 83 نك: جشن ,,,,نامه ابن سينا، ج 1، ص 4.

[4]. تتمه صوان الحكمه، على بن زيد بيهقى، ص 38.

[5]. اخبار الحكماء، على بن يوسف قفطى، ص 269 ـ 275.

[6]. پورسينا، سعيد نفيسى، ص 63 برگردان فارسى متن عيون الانباء فى طبقات الاطباء، ج 2، ص 2.

[7]. همان، ص 63.

[8]. درة الاخبار و لمعة الانوار، منشى يزدى، ص 29 ـ 39.

[9]. همان، نفيسى، ص 64.

[10]. همان، ص 64.

[11]. همان. ص 64.

[12]. براى آگاهى تفصيلى ر.ك: به فلسفه سياسى ابن سينا، ابوالفضل شكورى، ص 104 ـ 113.

[13]. پورسينا، نفيسى، ص 64.

[14]. پورسينا، نفيسى، ص 65.

[15]. اخبار الحكماء، ص 269 ـ 278.

[16]. پورسينا، نفيسى، ص 65.

[17]. همان، ص 65.

[18]. اعيان الشيعه، سيد محسن امين، ج 6، ص 72 ـ 80.

[19]. نامه ,,,,ى دانشوران، ج 1، ص 95.

[20]. تتمه صوان الحكمه، ص 44.

[21]. دايرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 4، ص 2.

[22]. تتمه صوان الحكمه، ص 44.

[23]. حجت الحق ابوعلى سينا، سيد صادق گوهرين، ص 139.

[24]. الكامل، ابن اثير، حوادث سال 420، تاريخ اسلام، ذهبى، ج 3، ص 168.

[25]. مجمل التواريخ والقصص، ص 404، به كوشش ملك الشعراء بهار.

[26]. چهار مقاله، احمد بن نظامى عروضى، ص 77 ـ 79 و 118 ـ 120.

[27]. شهرى در نزديكى جاجرم و نيشابور.

[28]. سرحد نهايى خراسان.

[29]. همان، ص 121 و دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 4، ص 3.

[30]. نامه دانشوران، ج 1، ص 101.

[31]. دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج4، ص 3.

[32]. معجم الادباء، ياقوت حموى، ج 13، ص 145.

[33]. عيون الانباء فى طبقات الاطباء، ابن ابى اصبيعة، جزء دوم، ص 4.

[34]. فلسفه سياسى ابن سينا، ص 26.

[35]. الكامل، ابن اثير، حوادث سال 405 ق، ج 9، ص 239 ـ 240 ريحانة الادب، مدرس تبريزى، ج 7، ص589.

[36]. دستور الوزراء، غياث الدين خواندمير، ص 128 ـ 129.

[37]. روضات الجنات، خوانسارى، ج 3، ص 170 ـ 185.

[38]. اخبار الحكماء، ص 274.

[39]. تتمه صوان الحكمه، ص 45.

[40]. نامه دانشوران، ج 1، ص 103.

[41]. ديباچه بر الشفاء، جوزجانى، ص 2.

[42]. تتمه صوان الحكمة، ص 50.

[43]. فردجان در 110 كيلومترى راه ميان همدان و اصفهان قرار گرفته است و اكنون پَردَگان نام دارد.

[44]. الكامل، ابن اثير، حوادث سال 411 ق.

[45]. فهرست نسخه ,,,,هاى ابن سينا، به كوشش يحيى مهدوى، ص 335.

[46]. رابطه ,,,,ى بين ابن سينا با اصفهان، جلال الدين همايى، جشن نامه، ج 2، ص 227.

[47]. ابن سينا، خالدٌ آثاره و خصاله، عبدالكريم زنجانى، ص 7.

[48]. ماجرهاى فكر فلسفى در جهان اسلام، غلامحسين ابراهيمى دينانى، ج 2، ص 378.

[49]. پور سينا، سعيد نفيسى، رساله خود نوشت ابن سينا، ص 63 عيون الابناء، ابن اصبيعه، ص 437.

[50]. (دين، فلسفه، قانون)، مصطفى محقق داماد، ص 47.

[51]. مجالس المؤمنين، قاضى نورالله شوشترى، ج 2، ص 185.

[52]. توفيق التطبيق، على بن فضل الله گيلانى، مقدمه مصطفى حلمى، ص 9.

[53]. الشفاء، الهيات، ص 654.

[54]. معراج نامه، ابن سينا، تصحيح نجيب مايل هروى، ص 94.

[55]. نامه ,,,,ى دانشوران، ج 1، ص 120.

[56]. لغت نامه، دهخدا، ج 1، ص 825.

[57]. دايرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 4، ص 6.

[58]. دايرة المعارف تشيع، ج 10، ص 1 شفاء، مقدمه ص 10.

[59]. لغت نامه، دهخدا، ج 3، ص 657 ـ 659.

[60]. تاريخ فلاسفه ايرانى از آغاز تا امروز، على ,,,,اصغر حلبى، ص 209.

[61]. دايرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 4، ص 8.

[62]. همان، ج 1، ص 116.

[63]. دايرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 5، ص 700.

[64]. دانشنامه جهان اسلام، ج 4، ص 848 ريحانة الادب، ج 8، ص 200.

[65]. دايرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 3، ص 649.

[66]. تاريخ علوم عقلى در تمدن اسلامى، ذبيح ,,,,الله صفا، ص 291 فلاسفه شيعه، عبدالله نعمه، ترجمه سيد جعفر غضبان، ص 151.

[67]. فلاسفه ,,,,ى شيعه، ص 151 پور سينا، ص128.

[68]. عيون الانباء فى طبقات الاطباء، ج 3، ص 29.

[69]. تتمه صوان الحكمه، ص 54 ـ 58.

[70]. اعيان الشيعه، ج 6، ص 78.

 

حضرت امام حسن عسکری:
فقر با ما ، بهتر از ثروتمندی در کنار دشمنان ماست.
و کشته شدن با ما بهتر از زندگی در کنار دشمنان ماست.
و ما پناهگاه کسی هستیم که به ما پناه آورد.
و نور هدایت برای کسی هستیم که خواهان بصیرت از ما باشد.
و نگهبان کسی هستیم که به ما تمسک جوید.
پس هر کس ما را دوست بدارد با ما در درجات والای بهشت خواهد بود.
و آن که از ما جدا شد به سوی آتش خواهد رفت.

برو بالا