درس هایی از سازندگی
اموات وادى السلام نجف، مرحوم ميرزا قدس سره را ياد مى كردند
فاضل محترم سيد محمود غريفى بحرانى مى گويد: مدتى ساكن قم بودم و سپس بعد از سقوط نظام منفور عراق، در نجف اشرف مستقر شدم. يك شب مشتاق زيارت وادى السلام نجف شدم و شب هنگام به سوى آن قبرستان روان شدم و داخل وادى السلام در كنار ايوان نشسته بودم. آرامش عجيبى احساس مى كردم، صداى زوزه شب و سكوت قبرستان مرا متوجه صدايى كرد. هرچه به دور و بر نظر كردم چيزى مشاهده نكردم اما به اين نتيجه رسيدم كه همهمه اموات است؛ زيرا شنيده بودم كه در وادى السلام نجف گاهى صداى اموات شنيده مى شود. دقت كردم كه ببينم در چه موردى گفتگو مى كنند. ديدم كه از مرحوم ميرزاى تبريزى قدس سره ياد مى كنند. بسيار متعجب شدم. ميرزا كجا، نجف كجا! و اين واقعه ذهن مرا مشغول كرد و منتظر بودم كه به ايران سفر كنم و قضيه را با خود ميرزاقدس سره مطرح نمايم. ( اما انه لا يبقى مؤمن شرق الارض وغربها الا حشر اللَّه روحه الى وادى السلام... اما انى كأنّى بهم حلق حلق قعود يتحدثون؛ راستى كه باقى نمى ماند مؤمنى در شرق زمين و غرب آن مگر خداوند روحش را به وادى السلام مى فرستد... راستى كه من گويا در ميان آنها هستم در حالى كه حلقه حلقه زده اند و نشسته اند و با هم سخن مى گويند.)
فاضل محترم سيد محمود غريفى مى گويد: به ايران آمدم و موضوع را به آقازاده مرحوم ميرزاقدس سره در ميان گذاشتم و از ايشان جواب آقا قدس سره را خواستم. ايشان مرا نزد آقا قدس سره بردند و من واقعه را براى مرحوم ميرزا قدس سره تعريف كردم. اشك در چشم ايشان حلقه زد و فرمود:« يا وادى السلام! يا وادى السلام!» و در حالى كه اشك از چشمان مباركشان سرازير شد فرمودند: « تا زمانى كه نجف بودم، هر روز به وادى السلام مشرف مى شدم و براى اهل قبور فاتحه و قرآن مى خواندم و آنها هنوز مرا ياد مى كنند.»