درس هایی از سازندگی
ميرزاى تبريزى(قدس سره) و قضاء حوائج
اين واقعه را يكى از شاگردان مرحوم ميرزاى تبريزى(قدس سره) نقل مى كند كه از ابتداى واقعه تا نتايج آن مطلع بوده است:
بر شخصى اختلافى حاصل شد و طبق گفته طرفين، خيلى ها واسطه شدند تا بتوانند مشكل را حل كنند، وليكن مشكل حل نشد. ميرزاى تبريزى قدس سره از اين اختلاف مطلع شدند.
يك روز ظهر كه هوا بسيار گرم بود، ايشان از خانه خارج شدند. اهل خانه تعجب كردند كه مرحوم ميرزا قدس سره در اين گرما كجا مى روند. مرحوم قدس سره فرمودند: «جهت اداى وظيفه مى روم!» فرزند مرحوم ميرزا قدس سره گفتند: «آقا! هوا گرم است، شما را مى رسانم.» ايشان فرمود: «لازم نيست، من پياده مى روم.» كاملاً مشخص بود كه مرحوم ميرزا قدس سره مى خواستند خود به تنهايى كار را انجام دهند تا كسى مطلع نشود؛ از اين رو پاى پياده به طرف مقصد خود حركت كردند. مرحوم ميرزا قدس سره به درب خانه مورد نظر رسيده و بعد از دق الباب، صاحب خانه در را باز مى كند و هنگام ديدن ميرزا قدس سره (در آن وقت) سخت متحيّر مى شود. مى گويند: «آقا! شما چرا اين وقت روز زحمت كشيديد؛ امرى باشد!» مرحوم ميرزا قدس سره ضمن لبخندى مى گويند: «آمده ام زحمت دهم و خواهشى دارم، آمده ام كه اگر مرا قابل بدانيد جهت رفع مشكل موجود اقدامى انجام دهم؛ ان شاء اللَّه مورد قبول شما باشد، و در نهايت طرفين با مشاهده اين بزرگوارى و حركت پدرانه مرحوم ميرزا قدس سره به حل مسئله راضى مى شوند و اين مشكل به واسطه بزرگوارى، تواضع و فروتنى مرحوم ميرزا قدس سره حل مى شود.
اين حركت مرحوم ميرزا قدس سره تأثير عجيبى بر نفوس طرفين گذاشت و مى گفتند: ما هيچ گاه بزرگوارى آقا را فراموش نمى كنيم. او پدرى مهربان و دلسوز بود، خدا رحمتش كند در آن گرماى ظهر پياده و به صورتى آمده بودند كه كسى از مطلب مطلع نشود و اين سرّ باقى بماند؛ ايشان با آن لبخند مليحانه مشكل لا ينحلّى كه سالها خانواده را رنج مى داد با يك حركت حساب شده و معنوى حل كرده و با اين كار رضايت يا خشنودى خدا و خلق خدا را براى خود خريدار شدند، ايشان شخصيتى بى نظير بود، يادش گرامى باد.