آيت الله حق شناس
اين اشخاص، اشخاصي هستند كه وقتی بخواهم به خاطر طغیان و گناه زیاد، به اهل زمين عذابی نازل کنم؛ ملاحظهی آنها را ميكنم و از عذاب صرفنظر میکنم. بهبه!
بسم الله الرحمن الرحيم
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
طلب علم نافع
آن علمي را بايد طلب كرد كه مورد نظر خاندان عصمت بوده و مورد دستور و خطاب پروردگار است.
نبي اكرم(ص) عرض ميكردند: «اللهمّ إنّي اعوذ بك من علمٍ لا ينفع». از بیان حضرت معلوم ميشود که يك علم غیر نافع داريم و يك علم نافعی كه نفع ميبخشد.
اوحي الله تعالی الي داود: «تعلّم العلم النافع قال: ما العلم النافع؟ قال أن تعرف جلالي و عظمتي و كبريائي و كمال قدرتي عليكل شيء فهذا الذي يقربك الي».
من هر چه بگويم: علم، كسي كه علم اصول ميخواند زور ميآورد به علم اصول. آن كس كه فيزيك يا شيمي ميخواند، زور ميآورد به فيزيك و شيمي.
اما هيچ كدام از اينها علم نافع نيست، اينها تمامشان طريقيّت دارد، آنچه موضوعيّت دارد، آن علمي است كه ما را به پروردگار نزديك كند.
علم به احوال قلب
اين عبارت چقدر قشنگ است: «ألزم العلم لك ما دلّك علي صلاح قلبك». یعنی لازمترين علوم، علمي است كه تو را به اصلاح قلبت راهنمايي ميكند. تو مسئولي كه قلبت را اصلاح كني. چرا نرفتي واجباتت را ياد بگيري؟
مراحل سیر الی الله
انجام واجبات، كلاس اول است. چرا نرفتي از كلاس اول شروع كني؟
بايد پايهگذاري بكني. كلاس اول، ترك محرمات و فعل واجبات است. كلاس دوم، ترك مشتبهات خواهد بود. كلاس سوم هم، ترك ما سوي الله است.
علم واجب، علم به اصلاح قلب و کمال نفس
از تو سوال ميشود، چرا اين كارها را نكردي؟ «ما دلك علي صلاح قلبك»، یعنی آن علمی که برای اصلاح قلب تو مفید است، مورد سؤال و مؤاخذه قرار میگیرد که چرا نرفتي ياد بگيري؟
در بعضي از روايات هم بیان شده كه «طلب العلم فريضة علي كل مسلمٍ و مسلمة و هو علم الانفس». يعني علمي واجب است كه به واسطهی آن در صدد استكمال نفس خود باشي.
نفس را رها نکن!
در آیهی نورانی هم میفرماید: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ». يعني نفس را رها نكن، آقاجان من!
نفس، باید متخلق به آداب انسانيت بشود.
عبارت حضرت را ملاحظه بفرماييد که میفرماید: «الزم العلم لك ما دلّك علي صلاح قلبك». یعنی چرا نرفتي چنين علمي را ياد بگيري؟ چرا معارف اسلامي را نرفتي دريابي؟
مبادا علمي كه بر شما واجب نيست، شما را از علم واجب باز دارد!
امروزه متأسفانه برعكس است، من اول بايد فيزيك يا شيمي را مطالعه كنم، اگر فرصتی بود، توضيح المسائل را هم ميخوانم-كه انسان آن را هم بايد پيش استاد بخواند- آنوقت، متأسفانه یادگیری احکام را تبعي و فرعي حساب ميكنم، نه اينكه موضوعيتي داشته باشد و اصل باشد.
علم واجب از نگاه فیض کاشانی(ره)
مرحوم فيض(ره) وقتی عبارت «العلم فريضة» را معنا ميكند، ميفرماید: «اَي علِمُ التقوي وَ اليقين». يعني علمي باعث نجات شما خواهد شد كه شما را به سر حدِّ يقين برساند. ولو در درجهی اول یقین که از مقام لسان به مرحلهی قلب برسد.
نجات تو به تو است و هلاك تو از تو
ولي تو باز نداني نجات را ز هلاك
استاد خبیر و آگاه
نميداني جان دلم! استاد ميخواهد، استاد خبير ميخواهد!
خدا رحمت كند مرحوم اشراقي را كه اين شعر را ميخواندند:
تو كه ناخواندهاي علم سماوات تو كه نابردهاي ره در خرابات
تو كه سود و زيان خود نداني به وصلش كي رسي هيهات، هيهات
علم قلبی شاگرد فلسفه
مشهور بوده است و ميگويند كه اساتيد فلسفه دين درست و حسابي ندارند. يعني کمتر به روايات توجه ميكنند، مخصوصاً به روايات ظنّي. همه چیز در نظر آنها بايد یقینی و قطعی باشد. ولي بر خلاف این مطالبی که گفته میشود، یک استادی مشغول به تدریس کتاب اسفار بود- پسر آقاي شاهآبادي(ره) هم آنجا بودند- یکی از شاگردان به استاد اشكال كرد، استاد گفت: فضولي نكن! دوباره اشكال کرد، يك حرف بدتر شنید! بنده منتظر بودم، ببينم كه اين شخص نسبت به استاد چه ميكند؟ (در حضور جمع اگر معلم ناسزايي بگويد، تحملش خیلی سخت است. اگر استاد به ما «تو» بگويد، دو روز با او صحبت نميكنيم) ديدم ايشان بعد از درس خم شد و زانوي استاد را بوسيد و برگشت و سر جاي خود نشست! فهميدم اين علومي كه ياد گرفته، به قلبش رسيده است.
احترام به استاد
«من علمني حرفاً فقد صيرني عبدا». یعنی هر كس به من يك كلمه ياد بدهد، من بندهی او ميشوم. مع الاسف، الآن اين معاني رعایت نمیشود، چون آدابالمتعلمين از بين رفته است.
خودت را درک کن!
تويي خلاصهی اركان و انجم و افلاك
ولي چه سود كه خود را نميكني ادراك
من خودم را درك نكردهام که چه شخصيتي هستم و از كجا آمدهام؟ بهر چه آمدهام؟ كجا بايد بروم؟ خودم را درك نكردهام، برادر عزيزم!
تصمیم قاطع
يك تصميم قاطع بايد بگيرم. اما نميتوانم تصميم قاطع بگيرم، چه در ماديات، چه در معنويات. بايد تصميم قاطعانه گرفت.
بايد خودمان را درك كنیم، جان دلم! تا بتوانیم!
ای انسان! تو را برای خودم آفریدم
غرض تويي ز وجود جهان همه، ورنه
لَما يكوّن في الكون كائنٌ لولاك
« خلقت الاشياء لأجلك و خلقتك لأجلي». یعنی ای انسان! تمام اشياء را براي تو خلق كردم. زمين را ملائم طبع تو قرار دادم، تا كشاورزي كني. مثل آهن قرار ندادم، مثل آب قرار ندادم، ملائم طبع تو قرار دادم. صحت دادم، سلامتي دادم، نعمت وجود -كه در رأس نعمتهای الهي است- به تو اعطا كردم. اما تو را برای خودم آفریدم.
در مقابل اين همه نعمت چه كردي؟
«الرحمنُ اسمٌ خاصٌ لصفةٍ عامةٍ». « اسمٌ خاصٌ»، يعني ظهورش فقط از طرف پروردگار است. اوست که بر اساس رحمانیّت، اعطاي وجود كرده است و اعطاي كمالِ وجود كرده است. تو در مقابل اين همه نعمت چه كردي؟
از اینجا تا خدا، فقط یک قدم
اگر چو مغربي آيي زكائنات آزاد به يك قدم بتوان شد از سَمَك به سما
كسي رفت پيش يكي از بزرگان و گفت: ميخواهم سير تكاملي بكنم، گفت بايد ترك اميال نفساني و ترك دنيا بكني و از اينجا تا پروردگار دو قدم است. بعد وقتي رفت پيش بزرگ ديگر، آن بزرگ فرمود: خير، از اينجا تا پروردگار دو قدم نیست؛ بلکه يك قدم است. به يك قدم بگو: الله پروردگار من است، بعد استقامت كن و همين يك قدم کافی است.
فرمود: «ياموسي دع نفسك فتعال». خود را رها کن و بيا پيش من.
راه رسیدن به درجات بلند
حضرت میفرماید: «طهروا انفسكم من دنس الشهوات تُدرِكُوا رفيع الدرجات». یعنی جانهای خودتان را از آلودگی شهوات پاک کنید؛ تا درجات بلند را دريابيد. همهی این بیانات تأييد ميكند كه وقتي نفس من مهذّب شد، آن وقت نسبت به پروردگار معرفت پیدا ميكنم.
موانع وصال از نگاه مرحوم نراقی
و باز هم آن عبارت اول کتاب «جامعُالسعادات» را فراموش نكنيد كه «الاخلاق المذمومة هي الحجب المانعة عن المعارف الالهية».
علت اينكه من توفيق آن علم را پيدا نميكنم، این است که حجاب در برابر من است، آقاجان من!
موانع تا نگرداني ز خود دور درون خانهی دل نايدت نور
بايد اين حجابها برطرف بشود!
مرحوم نراقی ميفرمايد: «اذ هي بمنزلة الغطاءِ للنفوس فما لم تُرتَفَع عنك لمتَتَّضِح لك جَليةُ الحق». تا آن حجابها مرتفع نشود؛ حق ظاهر نميشود، داداشجون!
نقد و بررسی کلام خواجه عبدالله انصاری(ره)
خواجه عبدالله انصاري(ره) در اشعارش - البته ايشان در درجهی عالي عرفان بودند- میفرماید: كساني كه قلبشان در حجاب ميرود، اتصالشان نسبت به باري تعالي قطع ميشود!
و ليكن ايشان در اينجا توجه كامل نفرمودهاند، زیرا اتصال انسان قطع نميشود براي اينكه:
نعمت بعد ز قرب افزون است
دلم از شدت قربش خون است
آیا میدانید چرا اتصال انسان قطع نمیشود؟
چون در قرب بيم انقطاع است؛ اما در بُعد اميد وصال است. پس اتصال انسان قطع نميشود، منتهيالامر او را به پشت در احاله ميكنند و از مقام قرب دور ميشود، نه اينكه اتصالش نسبت به پروردگار قطع شود؛ بلكه اتصال هست. زیرا اگر اتصال نبود؛ قلب او در حجاب نميرفت.
آن كسي كه قلب مرا در اثر عمل سوء در حجاب برد، پروردگار است. پس اتصال قطع نشده است؛ بلکه این حجاب به خاطر كششی است که نسبت به ما از ناحیهی پروردگار وجود دارد.
پس با این مطالب، معانی اشعاری که خوانده شد، روشن میشود.
بیانی از کتاب اربعین امام خمینی(ره)
حضرت امام - مدظلهالعالي- هم در كتاب اربعين به این روایت اشاره میفرمایندکه «اعرفوا الله بالله». يعني خدا را به واسطهی خود خدا بشناسيد.
اين هم بیان همان معنی است.
ثمرات اطاعت و عواقب مخالفت با مقررات الهی
حضرت ميفرمايند: اگر شما به مقررات پروردگار عمل كنيد، پروردگار هم به وعدههاي خودش نسبت به شما وفا ميكند.
در حدیث قدسی ميفرمايد: «فاني القادر علي صَرفِ بلاء من يُعاديكم». یعنی اگر شما با من موافقت كنيد، منِ پروردگار قادرم که دشمني دشمنان را از شما برگردانم.
«فَهُم لا يقدرون علي صَرفِ انتقامي عنكم اذا آثرتم مخالفتي». و اما در صورتي كه مخالفت مرا بر طاعت و بندگيام اختيار كرديد و من در مقام انتقامجويي از شما برآمدم؛ کسی قادر نخواهد بود که انتقام مرا از شما برگرداند.
با تو ترسم نكند شاهد روحاني روي
كالتماس تو به جز لذت جسماني نيست
علت شاگردی موسی(ع) در خدمت خضر(ع)
اساطين فن این چنین نقل كردهاند كه علت اينكه پروردگار عزيز موسي(ع) را به خدمت خضر(ع) ارائه كرد، اين بود كه خضر(ع) در رفع موانع كوشا بود و سعی میکرد موانع را بردارد و سوراخهاي كيسه را بدوزد؛ اما موسي(ع) در انجام مقتضي كوشا بود.
«لاينفَعُ اجتهادٌ لا ورعَ معه». من خيلي نماز جماعت ميخوانم، نماز اول وقت ميخوانم؛ اما اگر يك فعل حرام هم پیش بیاید، رویگردان نيستم! این گونه اعمال نتيجه ندارد، داداشجون! خيري در اين عبادات نيست و گناه، همهی آن اعمال را از بين ميبرد. حضرت موسی(ع) در انجام مقتضی کوشا بود؛ ولي خضر(ع)در رفع موانع.
چرا از یاد خدا لذت نمیبریم؟
این حدیث قدسی، بسيار حديث ارزندهاي است که میفرماید: «اذا كان الغالب علي العبد الاشتغالُ بي جعلتُ بغيته و لذته في ذكري».
یعنی وقتی بندهی من در غالب اوقاتش مشغول به من بود؛ لذت و خوشی او را در یاد خودم قرار میدهم.
اینکه آیا غالب اوقات انسان مشغول به خداست یا نه؟ هم خود انسان تشخیص میدهد، هم ديگران تشخيص ميدهند.
مثلاً اگر من شصت درصد توجه به پروردگار داشته باشم، به صورتی که هم خودم تشخيص بدهم و هم كساني كه با من محشور هستند، تشخيص بدهند و از احوالات من اين طور به دست بيايد، در چنین صورتی، پروردگار میفرماید: هم لذت ذکر مرا خواهد چشید و هم ادارهی زندگی چنین بندهای و امرآخرت او را بر عهده خواهم گرفت.
ولی اگر اینطور نباشد و اشتغال به دنیا بر اشتغال به خدا غالب باشد؛ نام او در ديوان خاسرين نوشته ميشود. پس معلوم شد که آن كسي كه اشتغال به خدا در زندگی او غالب است، وقتی نماز ميخواند، ديگر دلش نميخواهد نماز تمام بشود، از نماز خواندن لذت ميبرد.
ای بلال! بیا و راحتم کن!
پیامبر اکرم(ص) میفرمود: «ارحنا يا بلال». ای بلال! بيا و مرا از این تعلقات و توجه به امور دنیا راحت كن.
اگر نبود آن اجلهايي كه براي اينها مقرر شده است، از بس روح مقدسشان لطيف است، ارواحشان در اجسادشان لحظهای باقی نمیماند. «لَم تَستَقِرَُّ اَرواحُهُم في اَجسادِهِم طَرفَةَ عَينٍ».
پیامبر(ص) میفرمود: «كلّميني يا حميرا». ایشان اگر قدري به قضايای طبيعت توجه نميكردند، از شدت لطافت، روح از بدن مقدسشان مفارقت ميكرد، آقاجان من!
رفع حجابها و دیدن معشوق به چشم دل
این روایت، بسيار بسيار، حديث ارزندهاي است که پروردگار میفرماید: «فاذا جعلتُ بُغيتَهُ و لذتَه في ذكري عشقنی و عشقتُهُ فاذا عشقنی و عشقتُهُ رَفَعتُ الحجاب فيما بيني وبينه». یعنی وقتی لذت بندهی من در یاد من و ذکر من بود؛ آنگاه عاشق من میشود و من هم عاشق او میشوم و وقتی که اینچنین شد؛ حجابها را از روي قلبش برميدارم كه ديگر به چشم دل مرا ببيند.
اگر چه ذات پاكش لا مكان است چو نيكو بنگري در دل نهان است
دلي اندر دل صاحبدلان است كه آن دل جاي آن آرام جان است
آن دلي كه خيلي شلوغ است، بايد تا دير نشده آن را از توجهات به غير حق فارغ كرد وآن دل یک سویه را به دست آورد!
رفع عذاب الهی به خاطر آنها
در ادامهی حدیث قدسی میفرماید: «اولئك الذين اذا اردتُ بِاهلِ الارض عقوبةًً او عذاباً ذَكرتُهُم فَصَرفتُ ذلک عنهم». یعنی اين اشخاص، اشخاصي هستند كه وقتی بخواهم به خاطر طغیان و گناه زیاد، به اهل زمين عذابی نازل کنم؛ ملاحظهی آنها را ميكنم و از عذاب صرفنظر میکنم. بهبه!
آن وقت ميفهمي كه كلاه سرت رفته، داداشجون!
این بيان را هم در سورهی ق بخوانیم که میفرماید: «فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَديدٌ». يعني علم تو در دنيا مشوب به جهل بود و امروز(قیامت) پردهها از برابرتو برداشته شد. یعنی وقتي كه علمت نافذ شد؛ ميفهمي كه كلاه سرت رفته، داداشجون! و آنوقت ديگر نه راه پس داري، نه راه پيش. «فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ».
کسی که به کلاس سوم برسد..
خدا رحمت كند صاحب تفسیر مقتنيات را که ميفرمود: اگر كسي به مرحلهی سوم و به كلاس سوم برسد «لِمَ» و «بِمَ» نميگويد. «كجا» و« به چه دليل» نميگويد. هر کس در برابر او سخنی گفت؛ ميفهمد كه از طرف پروردگار آمده و درست است و یا اینکه اینطور نیست. این مسئله را درك ميكند.
پس ما که «لِمَ» و «بِمَ» ميگوييم در وادي حيرت و در وادي شك و ريب هستيم و مسلماً به آن مقام نرسيدهايم؛ بلكه بودنمان در كلاس اول و دوم هم «فيه تأملٌ!»، جای تأمل دارد.
طبيب عشق مسيحا دم است و مشفق ليك
چو درد در تو نبيند كه را دوا بكند
تو با خداي خود انداز كار و دل خوشدار
كه رحم اگر نكند مدعي خدا بکند