اَلسَّلامُ عَلَيْكُم يا اَهْلَ بَيْتِ النُّبُوَّةِ وَ مَوْضِعَ الرِّسالَةِ وَ مُخْتَلَفَ الْمَلائِكَةِ وَ مَهْبَطِ الْوَحْيِ
( اَلسَّلامُ عَلَيْكُم يا اَهْلَ بَيْتِ النُّبُوَّةِ وَ مَوْضِعَ الرِّسالَةِ وَ مُخْتَلَفَ الْمَلائِكَةِ وَ مَهْبَطِ الْوَحْيِ )
«سلام بر شما اي خاندان نبوّت و جايگاه رسالت و محلّ رفت و آمد فرشتگان و جاي فرود آمدن وحي»
كيفيّت سلام گفتن در اقوام مختلف
از جمله ی آداب اجتماعي در دين مقدّس اسلام، موضوع «سلام» است، يعني وقتي دو نفر مسلمان با هم ملاقات ميكنند، پيش از هر رفتار و گفتاري به يكديگر سلام مي کنند ، يكي سلام ميكند و ديگري جواب سلام ميدهد. البتّه ، هر قومي ادب خاصّي به هنگام ملاقات با يكديگر دارند. بعضي به عنوان تعظيم خم ميشوند، بعضي كلاه از سر خود برميدارند، بعضي دست بلند ميكنند و بعضي دستِ يكديگر را ميفشارند. تحيّت { درود گفتن ، سلام گفتن } قوم عرب پيش از ظهور اسلام، گفتن «حيّاك الله» بوده است؛ يعني «خدا زندهات بدارد».
تأكيد دين اسلام بر سلام گفتن
دين مقدّس اسلام در اين خصوص دستور سلام داده و هيچ گفته و كاري را جايگزين آن ندانسته و فرموده است :
(مَن بَدَءَ بِالْكَلامِ قَبْلَ السَّلامِ فَلا تُجيبوُه)؛ اصول کافی جلد 2 صفحه 644
«هر كه پيش از سلام، شروع به سخن كند، جوابش را ندهيد.»
معنا و مفهوم سلام
سلام در لغت عرب، معاني متعدّد دارد كه اصل در آنها معناي سلامتي است؛ يعني، سالم بودن آن هم به طور مطلق و از تمام جهات و جوانب. سلامت جسماني و مصونيّت از بيماريها، سلامت معنوي و محفوظ بودن از گمراهي و ضلالت در دين و امور ديني، سالم ماندن از گزند حوادث و پيش آمدهاي ناگوار، سالم ماندن از شرّ وسوسههاي شيطاني و رذايل اخلاقي، مصونيّت از ناامنيهاي اجتماعي و ... كه تمام اين ها در يك جملهي كوتاه «سلامٌ عليكم» جمع است.
ويژگيهاي سلامِ اسلامي
سلامِ اسلامي، در عين اين كه رسم درود و تحيّت و اظهار ادب به هنگام ملاقات است، مشتمل بر دعا و نُصح { نیک خواستن ، محبت خالص } و خيرخواهي براي طرف مقابل نيز هست، چنانكه گفتيم: طلبِ سلامت مطلقه است و همچنين اعلام صلح و سازش است. هر مسلمان كه در اوّلين لحظهي ملاقات با مسلمان ديگر ميگويد: «سلامٌ عليكم»، يعني برادرم، از طرف من مطمئن باش، من خيرخواه و سلامت خواه تو هستم؛ من با تو در حال صلح و صفايم؛ هيچ گزند و آسيبي از من به تو نخواهد رسيد؛ كلاه سرت نخواهم گذاشت؛ خيانت به تو نخواهم كرد؛ جنس مغشوش{ ناخالص ، آمیخته شده } به تو نخواهم داد؛ دروغ به تو نخواهم گفت؛ مال و جان و ناموس و آبروي تو از قِـبَل من در امان است و هرگز بر خلاف سلامت و مصلحت تو اقدامي نخواهم كرد. اين، معناي سلام و سلام عليكم است كه مسلمانها موظّفند در اوّلين لحظهي ملاقات، اين جمله را به هم بگويند و به يكديگر امنيّت همه جانبه بدهند و با همين جملهي كوتاه كه ردّ و بدل ميكنند، با هم پيمان صلح و صفا ببندند و در حفظ سلامت و مصلحت يكديگر بكوشند.
آيا اين سلام ما، سلام اسلامي است؟!
سلام را مستحبّ قرار دادهاند و جوابش را واجب! آيا اكنون، واقعاً مسلمانها با يكديگر چنينند؟! سلامشان، سلام واقعي و صميمي است؟! همه خيرخواه و سلامت خواه يكديگرند؟ همه در حال صلح و صفا و سازش با همديگرند؟ يا مثل گرگ و پلنگ به هم ميغرّند و مانند دو شعلهي آتش به هم ميپرند؟
در زبان، سلام عليكم ميگويند و در دل نقشهي نيرنگ و خيانت دربارهي هم ميكشند!! اگر اين بازار، بازار سلام بود، اين همه رباخواريها و كلاه برداريها و ورشكستگيها و خون يكديگر مكيدنها كجا بود؟! اگر اين ملّت، ملّت سلام بود، اين همه درد و مرضها و ناسلامتي ها در بين ما چه ميكرد؟ اين همه ناله و افغان از دست همديگر، اين همه پرونده هاي جنايي و غوغاي دادگستري و شهرباني در بين ملّت سلام كه به قول خود سلامت خواه و خيرخواه يكديگرند، چه ميكند؟
اگر به اين دستور سادهي اسلام عمل ميشد...!
اگر دنياي بشر به همين يك دستور سادهي اسلام عمل ميكرد؛ يعني، تمام دولت هاي روي زمين به هم سلام ميكردند، تمام ملّتها به هم سلام ميكردند، اعلام سلامت خواهي و امنيّت خواهي به هم ميدادند، پيمان صلح و صفا و سازش با هم مي بستند، كِي اين همه درّنده خويي ها و برادر كُشي ها به ميان ميآمد و آسايش جسم و جان بشر را به خطر ميانداخت؟!
دنيا اگر دنياي سلام بود، اين همه كارخانه هاي اسلحه سازي در آن چه ميكرد؟ اين همه توپ و تانك و تفنگ و بمبهاي آتش زا و اتمي در آن چه جايي داشت؟
فلسفهي وجوب جواب سلام
اي مسلمان! دين و پيغمبرت فرمودهاند: بر تو واجب است جواب سلام بدهي؛يعني، بر تو همچون نماز واجب است به برادر مسلمانت اطمينان قلبي و آرامش فكري بدهي، نه اينكه يك سلام گرم و نرم به او بدهي و چند جملهي فريبنده به عنوان تعارف به رخش بكشي و آنگاه از طريق ربا آن بي نوا را تا گلو در لجنزار بدبختي فرو ببري و دار و ندارش را از دستش بگيري. آن وقت توقّع آن داري كه خدا هم هشت درِ بهشت را به رويت بگشايد و در غرفه هاي اعلايت بنشاند!! زهي تصوّر باطل، زهي خيال محال.
راستي چرا دعاهاي ما مستجاب نميشود؟
ما در شبانه روز، چندين بار به هم سلام ميكنيم و سلامت يكديگر را از خدا ميخواهيم و در نماز هاي پنج گانهي خود (السَّلامُ عَلَيْنا وَ عَلَي عِبادِ اللهِ الصّالِحينَ)؛ ميگوييم؛ يعني، سلامتي خود و بندگان صالح را از خدا ميخواهيم و هرگز اين دعاهاي خود را در حقّ يكديگر مستجاب نميبينيم!! بلكه هميشه خود را غرق در نا سلامتي، گرفتاري و بي سر و ساماني مييابيم.
با اينكه دستگاه خلقت، دستگاه مجيب الدّعوات است و خداوند متعال، وعدهي اجابت دعا را داده است، پس چرا دعاها و سلام هاي ما در اين دستگاه به اجابت نميرسد؟! معلوم ميشود دروغ ميگوييم و خير و سلامت يكديگر را از خدا نميخواهيم! هم سلام هاي روزانه ي ما دروغ است و هم سلام هاي نماز ما. صرف نظر از سلام هاي خودمان، امام زمان(عج) در شبانه روز گذشته از نوافل، پنج مرتبه نماز واجب ميخواند و در هر نماز (السَّلامُ عَلَيْنا وَ عَلَي عِبادِ اللهِ الصّالِحينَ)؛ ميگويد و از خدا خير و سلامت براي بندگان صالح ميخواهد و دعايي كه از درِ خانهي خدا هرگز رد نميشود، دعاي امام زمان است، پس چرا دعاي آنحضرت دربارهي ما اجابت نمي شود و زندگي ما را غرق در خير و صلاح و سلامت نميكند. معلوم ميشود ما نتوانستهايم خود را در زمرهي "عِبادِ اللهِ الصّالِحينَ "در آوريم تا دعاي سلامت خواهي امام، شامل حال ما گردد!!
سلام، از اسماي حسناي الهي
بد نيست اين نكته را هم بدانيم، از جملهي { اَسْماء حُسْنيََ} ؛ و نامهاي نيكوي خداوند، اسم «سلام» است كه در سورهي حشر آمده است:
{هُوَ اللهُ الَّذِي لا إلهَ إلاّ هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ سُبْحانَ اللهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ}؛ سوره ي حشر آیه 23
«اوست خدايي كه جز او معبودي نيست؛ همان فرمانرواي پاك سلامت [بخش، و]مؤمن [به حقيقت حقّهي خود كه] نگهبان، عزيز، جبار [و] متكبّر [است]. پاك است خدا از آنچه [با او] شريك ميگردانند.»
در حديث نيز آمده است:
(فَهُوَ السَّلامُ وَ مِنْهُ السَّلامُ وَ اِلَيْهِ السَّلامْ)؛{ شفاء الصدور صفحه 56 }
او سلام است؛ يعني سالم مطلق و منزّه و مبرّيََ از هر عيب و نقصان. از او سلام است؛ احتمالاً، يعني تأمين كنندهي سلامت هر موجودي، ذات اقدس اوست. و به سوي او سلام است؛ اين نيز احتمالاً، يعني هر موجودي كه از تقيّدات مادّي رهايي يافت، سالم گشته و به ساحت قرب حضرت او ميپيوندد.
سلام به اهل بيت { علیهم السلام} با چه نيّت و معرفتي!
نكته ي ديگري كه در خصوص سلام به اهل بيت { علیهم السلام} بايد به آن توجّه داشت، اين است كه چون دانستيم معناي سلام، اعلام تأمين سلامت همه جانبه براي طرف مقابل است و اين كه هيچ گونه ضرر و زياني از جانب من به تو نخواهد رسيد و تو از ناحيهي من در كمال امن و امان خواهي بود، بنابراين وقتي شخص زائر در حضور امام ايستاده و يا از دور آنحضرت را در خاطر خود تمثّل { به صورت شخصی درآمدن } داده و او را مخاطب به سلام كرده است، بايد در حالي باشد كه هيچ صدمه و اذيّت و آزاري از جانب او به آنحضرت، نه در آن لحظه و نه بعد از آن نرسد و از طرفي هم ميدانيم تنها چيزي كه موجب خوشنودي و رضايت خاطر اهل بيت رسالت{ علیهم السلام} ميشود، دين داري مردم و اطاعت آنان از اوامر و ترك نواهي خداوند است و تنها چيزي هم كه موجب تنفّر و انزجار آن انوار الهيّ ميگردد و از آن آزرده خاطر ميشوند، تخلّف مردم از اوامر و ارتكاب نواهي { آنچه شرع ممنوع کرده } خدا و آلوده گشتنشان به رذایل اخلاقی از جمله حرص و بخل و كبر و ريا و حسد و حبّ مال و جاه و نظاير اين ها است.
چنانكه همگي خوب ميدانيم كه آن احبّاء{ دوستان ، حبیبان } و اصفياء{ پاکان ، گزیدگان ، ویژگان } خدا در راه حفظ احكام خدا و جلوگيري از ارتكاب محرّمات، تن به هر گونه مصيبت دادند و راضي شدند كه عزيزانشان قطعه قطعه شوند و پردگيان{ هرچیزه پوشیده ، مستور } حرمشان به اسارت بيفتند و سرهاي خودشان بالاي نيزهها برود و استخوانهاي سينه شان زير سمّ اسب ها لگدكوب گردد، ولي به حلال و حرام خدا لطمهاي نرسد و دين خدا سبك نگردد و پردهي حرمت قرآن هتك نشود، بنابراين انسان زائر، بايد در حين گفتن «السلام عليك» از حيث فكر و اخلاق و عمل طوري باشد كه مايهي اذيّت و آزار امام نباشد. دل را با آب توبه شست و شو داده و اشك ندامت از ديده فرو ريزد تا در سلامش راستگو باشد و به زبان حالش بگويد:
غوطه در اشك زدم كه اهل طريقت گويند
پاك شو اوّل و پس ديده بر آن پاك انداز
وگرنه در همان ابتداي سخن، با امام خود دروغ گفته و العياذبالله او را به بازي گرفته است و روشن است كه به دست آوردن اين حال صدق و صفا، جز به توفيق خدا و خلوص در نيّت تحقّق نخواهد يافت.
(رَزَقْنَا اللهُ بِمُحَمَّدٍ وَ الِهِ الطَّاهِرينَ)؛
حقيقت متعالي اهل بيت نبوت { علیهم السلام }
اينك ذيل عبارت (اَهْلَ بَيْتِ النُّبُوَّة) توضيحي عرض مي شود:
در اين زيارت، ائمّهي اطهار{ علیهم السلام } را به عنوان «اهل بيت نبوّت» ميستاييم و شايد بتوان گفت ـ چنانكه بعضی ارباب معرفت گفتهاند ـ اين عنوان، جامعِ تمام فضائل و مناقبي { مناقب : آنچه موجب ستودگی گردد از خصلت های نیک } است كه در اين زيارت آمده است و در واقع امّ الفضایل است! چرا كه تمام كمالات امكاني، تحت الشّعاع نور نبوّت ختميّه است و بيت نبوّت سرچشمهي جميع شرافت ها و كرامت هاي انساني است و طبعاً كساني كه اهل اين بيتند از مجموع مكارم و فضايل عالي برخوردار خواهند بود.
اينجا اين نكتهي لطيف هم شايان توجّه است كه در زيارت، تعبير به (اَهْلَ بَيْتِ النُّبُوَّة) به معني خانهي پيغمبري شده است نه (اَهْلَ بَيْتِ النّبيّ) به معني خانهي پيغمبر و از اين تعبير خاص، امكان استفادهي اين مطلب هست كه بين(بَيْتُ النُّبُوَّة)؛ و (بَيْتُ النّبيّ) فرق است. زيرا (بَيْتُ النّبيّ) و خانهي پيامبر، همان خانهاي است كه ساختمانش از آب و گل و سنگ و چوب بوده كه در مكّه مولد و زادگاه رسول اكرم (ص) بوده و در مدينه مسكن و مدفنش شده است و اهل آن خانه همان كساني هستند كه در آن خانه سكونت داشتهاند و عايشه و حفصه و ديگران نيز از همان افراد هستند و البتّه آن خانه نيز از آن جهت كه مَولِد و مسكن و مدفن آنحضرت بوده و هست، شايستهي تكريم و تعظيم است و به قول حافظ:
بر زميني كه نـشان كف پــاي تـو بود
سالها سجدهي صاحب نظران خواهد بود
اَمُرُّ عـلي الـديارِ ديـارِ ليليََ اُقَبِّلُ ذَا الْجَدارَ وَ ذَا الْجِدارَا
وَ ما حُبُّ الدّيارِ شَغَـفْنَ قَلْب ي ولكِن حُبُّ مَن سَكَنَ الدّيارَا
امّا «بَيْتُ النُّبُوَّة» و خانهي پيامبري از سنگ و چوب و آب و گل نيست ، بلكه آن، حقيقت عُلياي نبوّت ختميّه است، تجلّي گاه اسماء و صفات الهيه و محل نزول و صعود حضرت روح الامين و فرشتگان مقرّب است. نبوّت ساير انبيا از شئون و مراتب آن حقيقت عاليه و امّ الحقايق است و تمام كائنات، ريزه خوار خوانِِ نعمت آن خورشيد عالمِ امكاناند كه از يك سو، دستي گيرنده از عالم ربوبيّت دارد و از ديگر سو دستي بخشنده به عالم ماسِوا و عالم امكان دارد.
و اهل آن بيت نيز انواري جز اميرالمؤمنين علي (ع) و صدّيقهي كبريََ (س) و سيدي شباب اهل الجنة و ديگر ائمه معصومين{ علیهم السلام } نخواهند بود.
تأكيد بر قرائت زيارت جامعهي كبيره
علاّمه محمد باقر مجلسي (ره) فرموده است : بهترين زيارات از جهت متن و سند و فصاحت و بلاغت، زيارت جامعه كبيره است. پدر بزرگوارش مرحوم ملا محمد تقی مجلسی (ره) در "شرح فقيه" فرموده كه اين زيارت، احسن و اكمل زيارات است و من تا در عتبات عاليات بودم، ائمه{ علیهم السلام } را با خواندن این دعا زيارت می کردم، شيخ ما در "نجم ثاقب" حكايتي نقل كرده است كه با توجه به مضمون آن چنین استنباط ميشود كه بايد بر اين زيارت مواظبت كرد و از آن غفلت نکرد و آن حكايت چنين است:
جناب مستطاب تقيّ صالح سيّداحمدبن سيّدهاشم بن سيّدحسن موسوي رشتي تاجر ساكن رشت -ايّدهالله- حدود هفده سال قبل (از تاريخ نگارش اين متن) به نجف اشرف مشّرف شد و با عالم و فاضل صمداني شيخ علي رشتي طاب ثراه به منزل حقير آمدند و همین که رفتند، شيخ از صلاح و سداد سيّدحسن موسوي رشتي ياد كرد و فرمود: او قضيّه ي عجيبي دارد كه در آن وقت مجال بيان آن نبود. پس از چند روزي با شيخ ملاقات كردم و او آنچه را كه از سيّد شنيده بود براي من به طور كامل نقل كرد. امّا من بسيار تأسّف خوردم كه چرا اين مطالب را از خود او نشنيدم، اگر چه مقام شيخ رحمةالله، اجلّ از آن بود كه در نقل ايشان اندكي خلاف باشد. از اين موضوع گذشت تا اينكه در ماه جمادي الاخر همان سال پس از مراجعت از نجف اشرف ، سیّد مذکور را در كاظمين ملاقات كردم كه از سامرا مراجعت كرده، عازم عجم بود. پس شرح حال او را چنان كه شنيده بودم، پرسيدم؛ از آن جمله قضيّهي مورد نظر را به طور كامل براي من نقل كرد. و آن داستان چنين است كه گفت:
در سال هزار و دويست و هشتاد هجری قمری ، به قصد حجّ بيت الله الحرام از دارالمرز رشت به تبريز آمدم و در خانه حاج صفرعلي تاجرتبريزي معروف، منزل كردم. چون قافله نبود، متحيّر ماندم تا آنكه حاجي جبار جلودار سدهي اصفهانی براي حمل کالا عازم سفر به طرابوزن شد. من از او مالي { مال : مرکب ، اسب } كرايه كردم به اتفاق حرکت کردیم. چون به منزل اوّل رسيديم سه نفر ديگر به تشويق حاج صفر علي به من ملحق شدند ( حاجي ملاّ باقر تبريزي حجّه فروش معروف علماء و حاجي سيّدحسين تاجر تبريزي و حاج علي نامي ) پس به اتّفاق روانه شديم تا به اَرزِنَهْْ الرّوم رسيديم و از آنجا عازم طرابوزن و در يكي از منازل بين اين دو شهر حاجي جبار جلودار نزد ما آمد و گفت: اين منزل كه در پيش داريم بسیار خطرناك است، قدري زود بار كنيد كه به همراه قافله باشيد چون در ساير منازل غالباً از عقب قافله با فاصله حرکت می کردیم.
پس ما تخميناً دو ساعت و نيم يا سه ساعت به صبح مانده به اتّفاق به راه افتادیم. به قدر نيم يا سه ربع فرسخ از منزل خود دور شده بوديم كه هوا تاريك شد و برف شروع به باريدن كرد ، به طوري كه رفقا هر كدام سر خود را پوشانيده به سرعت می راندند. من نيز هر چه تلاش كردم تا به آن ها برسم ممكن نشد، تا آن كه آن ها رفتند و من تنها ماندم پس، از اسب پياده شدم و در كنار راه نشستم ، در حالی که بسيار نگران و مضطرب بودم ؛ چون نزديك به ششصد تومان پول براي مخارج راه همراه داشتم، بعد از تأمّل بسیار، بنا را بر اين گذاشتم كه در همين محل بمانم تا فجر طلوع کند و به همان منزلی كه از آنجا بيرون آمده بودیم برگردم و از آنجا چند نفر نگهبان به همراه برداشته به قافله ملحق شوم. در آن حال ، در مقابل خود باغي ديدم و در آن باغ، باغباني كه در دست بيلي داشت كه بر درختان می زد تا برف از آن ها بريزد، پس او نزد من آمد و فرمود : تو كيستي؟ عرض كردم : رفقای من رفته اند و من تنها مانده ام ، راه را نميدانم ، مسیر را گم كردهام؛
فرمود: (به زبان فارسي) : نافله بخوان تا راه را پيدا كني، من مشغول خواندن نافله شدم.
بعد از فراغ از تهجّد ( نافله ی شب ) باز آمد و فرمود: چرا نرفتي؟ گفتم: والله راه را نمي دانم.
فرمود: زیارت جامعه بخوان، من زیارت جامعه را ازحفظ نبودم و هنوز هم حفظ نیستم ، با آن كه مكرّر به زيارت عتبات مشرّف شده ام. پس از جاي خود برخاستم و زیارت جامعه را به طور كامل از حفظ خواندم.
باز نمايان شد و فرمود: نرفتي؟ هستي؟ بي اختيار به گريه افتادم. گفتم : بله هستم ؛ راه را نمي دانم، فرمود: زیارت عاشورا بخوان.من زیارت عاشورا را از حفظ نبودم و هنوز هم حفظ نیستم ؛ پس برخاستم و از حفظ مشغول خواندن زيارت عاشورا شدم تا آن كه تمام صد لعن و صد سلام و دعاي علقمه را خواندم.
ديدم باز آمد و فرمود : چرا نرفتي؟ هنوز هستي؟ گفتم: بله هستم تا صبح.
فرمود: من اكنون تو را به قافله مي رسانم. پس رفت و بر مرکبی سوار شد و بيل خود را به دوش گرفت و فرمود: به رديف من بر مرکب سوار شو، سوار شدم. پس عنان اسب خود را كشيدم، تمكين نكرد و حركت نکرد. فرمود: جلو اسب را به من بده. دادم، پس بيل را به دوش چپ گذاشت و عنان اسب را به دست راست گرفت و به راه افتاد. اسب در نهايت تمكين پيروي كرد، پس دست خود را بر زانوي من گذاشت و فرمود: شما چرا نافله نميخوانيد؟ و سه بار فرمود : نافله، نافله، نافله .
باز فرمود: شما چرا عاشورا نميخوانيد؟ و سه بار فرمود :عاشورا، عاشورا، عاشورا.
و بعد فرمود: شما چرا جامعه نميخوانيد؟ و سه بار فرمود :جامعه، جامعه، جامعه.
و به هنگام حركت به صورت دايره وار سير مي کرد ، يك دفعه برگشت و فرمود : آن ها رفقاي شمايند كه در لب نهر آبي فرود آمده اند و مشغول وضو گرفتن براي نماز صبح هستند. پس من همین که خواسم از مرکب پايين بیایم تا سوار اسب خود بشوم نتوانستم. پس آن جناب پياده شد و بيل را در برف فرو برد و مرا سوار كرد و سر اسب را به سمت رفقا برگردانيد. من در آن حال به فکر افتادم كه اين شخص چه كسي بود كه به زبان فارسي حرف می زد - و حال آن كه ، در آن حدود زباني جز زبان تركي و مذهبي جز مذهب عيسوي نبود - و چگونه با اين سرعت مرا به رفقاي خود رساند ؟ پس ، پشت سر خود نظر كردم، كسي را نديدم و از او آثاري پيدا نكردم، پس به رفقاي خود ملحق شدم. { نقل از مفاتیح الجنان شیخ عباس قمی }
(وَ مَوْضِعَ الرِّسالَةِ وَ مُخْتَلَفَ الْمَلائِكَةِ وَ مَهْبِطَ الْوَحْيِ)؛
در شب ولادت حضرت رحمهٌْْ للعالمين ، رسول اكرم (ص) و ولادت حضرت امام صادق (ع) ، بي تناسب نيست كه ذيل همين سه جمله توضيحاتي عرض كنم.
معناي كلمهي اختلاف
كلمهي مُخْتَلَفْ مشتقّ از كلمهي اختلاف است. اختلاف در اينجا به معناي «آمد و رفت» است ، نه به معناي «مخالفتِ دو نفر يا دو گروه با يكديگر». در قرآن مي خوانيم:
{ إنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ اْلاَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ لَآياتٍ لِاُولِي اْلاَلْبابِ} ( سوره آل عمران ، آیه ی 190 )
«در خلقت آسمان ها و زمين و رفت و آمد شب و روز، نشانه هايي هست از براي انديشمندان؛ تا از روي نظم و حساب دقيقي كه در آفرينش و تدبير آن ها به كار رفته است، پي به علم و قدرت و حكمت آفرينندهي آنها ببرند».
شاعر هم مي گويد:
پيريّ و جواني چو شب و روز بـرآمد
ما شب شد و روز آمد و بيدار نگشتيم
شب شد؛ يعني، شب رفت و روز آمد و ما در اين جملهي از زيارت [جامعه] عرض مي كنيم : سلام بر شما كه مختلف ملائكه؛ يعني، محلّ رفت و آمد فرشتگان هستید؛ ملائكه با شما رفت و آمد دارند. اگر انسان يك بار به جايي برود، نمي گويند: آنجا رفت و آمد دارد. بلكه وقتي اين گفتار صحيح است كه مكرّر باشد. به ارتباط مداوم و مكرّر، اختلاف و رفت و آمد گفته ميشود و لذا مي گوييم: شما اهل بيت عصمت، مختلف ملائكه هستيد؛ يعني، بيت و خانهي شما محلّ رفت و آمد فرشتگان است و فرشتگان عليالدّوام با شما در ارتباط هستند.
ملائكه، در رديف خدا و رسول
وجود ملائكه از معتقدات ماست؛ يعني، اعتقاد داريم موجوداتي در عالم هستند كه خالق حكيم، آنها را آفريده و از حسّ ما پنهانند. به اصطلاح فلاسفه، مجرّد از مادّهاند و يا از اجسام لطيفه اند. به هر حال موجوداتي هستند كه ما آنها را احساس نميكنيم، نمي بينيم و لمس نمي كنيم. همان گونه كه معتقديم؛ خدا موجود غيبي است، فرشتگان نيز موجود غيبي هستند؛ يعني، از عالم حسّ ما پنهانند.
در اين آيهي كريمه ميخوانيم:
{ آمَنَ الرَّسُولُ بِما اُنْزِلَ إلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ...} سوره بقره آیه 285
طبق اين آيه، ملائكه نيز در رديف خدا و كُتُب و رُسُل، از معتقدات و متعلّق ايمان ما هستند. در قرآن كريم براي آنها بال و پر نيز اثبات شده است.
{ اَلْحَمْدُ للهِ فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلاَرْضِ جاعِلِ الْمَلائِكَةِ رُسُلاً اُولِي أجْنِحَةٍ مَثْني وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ...} سوره فاطر آیه 1
«خداوند براي ملائكه بالهاي متعدّد قرار داده است، بعضي دو بال و بعضي سه و بعضي چهار بال دارند».
مراتب گوناگون عبادت ملائك
البتّه بال و پر كه در ملائكه گفته ميشود، از قبيل بال و پر مرغ و خروس و كبوتر نيست؛ بلكه فرمودهاند: اين كنايه از احاطهي علمي و نفوذ قدرت و تدبيرشان است و مقاماتشان نيز مختلف است.
{ ...ما مِنَّا إلاّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ} سوره صافات آیه 164
«هر كدام مقام معلومي دارند [و عبادتي مخصوص]».
(مِنْهُمْ رُكَّعٌ لا يَسْجُدُونَ وَ مِنْهُمْ سُجَّدٌ لا يَرْكَعُونَ)؛
«گروهي راكعند و سجده نمي كنند، گروهي ساجدند و ركوع نمي كنند و گروهي ديگر عليالدّوام در حال قيام اند».
اين نيز به مراتب گوناگون عبادت و خضوع آن ها در پيشگاه خدا اشاره می کند ؛ وگرنه واضح است كه آنها مانند ما جسمي ندارند كه قيام و قعود و ركوع و سجود داشته باشند. اين به اختلاف مراتب آن ها در عبوديّت اشاره می کند ؛ از مرتبهي قيام و مرتبهي قعود، مرتبهي سجود و مرتبهي ركوع؛ كه ما حقيقت آن عبوديّت و مراتب آن را درك نميكنيم. منظور اينكه ركوع و سجود، به مراتب بندگي آن ها، و بال و پر به مراتب احاطهي علمي و نفوذ تدبيري آن ها اشاره می کند كه همه چيز عالم تحت تدبير آنها اداره ميشود.
تدبير امور، توسّط فرشتگان، به اذن خداوند متعال
{ فَالْمُدَبِّراتِ أمْرا } سوره نازعات آیه ی 5 ؛
«به اذن خدا، تدبير امور ميكنند».
آب از آسمان نازل مي كنند ، گياه از زمين مي رويانند. تنطيم ابرها و توزيع آن ها به نواحي مختلف به عهدهي آنهاست. طبق روايت، هر قطرهي باراني به وسيلهي ملكي به زمين نازل مي شود و به جاي خودش مي رسد. اين همه قواي طبيعي در عالم مشغول كارند و مي بينيم؛ که همه روي نظم و حساب دقيق كار مي كنند، معلوم مي شود که يك نيروي الهي بر هر يك از اين نيروهاي طبيعي مسلّط است؛ وگرنه خود طبيعت كه كور و كر است و نميتواند كار خود را تنظیم نمايد. مثلاً برگي را در نظر بگیرید كه از شاخهي درختي مي رويد و بالا ميآيد، دانشمندان گياه شناس ميگويند: هفت قوّه كار ميكنند تا يك برگ از شاخه برويد ؛ قوّهي جاذبه، قوّهي ماسكه { سوره نازعات آیه 5 }، قوّهي هاضمه، قوّهي دافعه، قوّهي مربيّه، قوّهي مصورّه و قوّه ي مولّده. اين ها همه دست به دست مي دهند تا برگي از شاخهي درختي مي رويد. آنگاه ميبينيم اين برگ چقدر منظّم است. درست مثل اين است كه يك نقّاش ورزيدهاي با يك قلم بسيار ظريف آن را نقّاشي كرده است كه مثلاً كجا سبز و كجا سرخ و كجا سفيد باشد. كدام قسمتش باريك و كدام قسمتش پهن باشد. شما يك برگ گل را بگيريد و مطالعه كنيد و ببينيد چه دقّت عجيبي در برش قطعات مختلف اين گلبرگ و رنگ آميزي آن به كار رفته تا به اين كيفيّت درآمده است! حال اين هفت قوّه كه قواي طبيعي اند و فاقد درك و شعورند، پس اين نظم و حساب دقيق حيرتانگيز از كجاست؟! معلوم ميشود که اين قواي هفتگانه، تحت تدبير هفت مَلَك كه داراي عقل و درك و شعورند؛ هدايت ميشوند. ما نميگوييم: ملائكه همان قواي طبيعي هستند! بلكه ميگوييم: قواي طبيعي مسخّر { مُسخّر : تسخیر شده ، به تصرّف در آمده } تدبير ملائكه هستند؛ يعني، يك سلسله نيروهاي الهي و غيبي داراي عقل و شعور، قواي طبيعي را تسخير كردهاند و آنها را هدايت مي كنند.
تدبير امور عالم توسط فرشتگان، با اذن وليّ زمان (ع)
آنگاه ميگوييم : اين ملائكه نيز در همه جاي عالم با اذن وليّ زمان (ع) به تدبير امور عالم مشغولند؛ يعني، ابتدا بايد به آستان اقدس ولایت عرض ادب کنند و از مقام اقدس او استيذان { استیذان : طلب اذن کردن ، اجازه خواستن } کنند و سپس دنبال كارشان بروند.
هر مَلكي در هر جا و دنبال هر كاري كه مي رود، در هر لحظه با اذن و ارادهي وليّ زمان ـ ارواحناله الفدا ـ ميرود. در اين زمينه روايتي از حضرت امام كاظم (ع) منقول است كه مي فرمايند :
(ما مِنْ مَلَكٍ يُهْبِطُهُ الله في اَمرٍ ما يُهْبِطُهُ اِلاّ بَدَأ بِالاِمام)؛
«هيچ ملكي نيست كه دنبال كاري برود، مگر اينكه اوّل خدمت امام (ع) ميرسد».
(فَعَرضَ ذلِكَ عَليه)؛
«به او عرضه ميدارد كه من مأمور اين كار هستم».
(وَ اَنَّ مُخْتَلَفَ الْمَلائِكَةِ مِنْ عِنْدِالله تَبارَكَ وَ تَعالي إلي صاحِبِ هذَا الاَمْرِ)؛ { تفسیر نورالثقلین جلد 5 صفحه 638 }
«از جانب خدا، همهي فرشتگان مأمورند به حضور صاحبالامر برسند و با اذن ايشان دنبال كارشان بروند».
كمترين حركت فرشتگان با اذن امامان معصوم (علیهم السلام }
باز روايت مفصّلي هست و از غرائب { غرائب : اصطلاح علم روایی است } روايات است و ضمن آن اين جمله از امام اميرالمؤمنين (ع) رسيده كه به سلمان فرموده است:
(وَ الَّذِي رَفَعَ السَّماءَ بِغَيْرِ عَمَدٍ)؛
«قسم به خدايي كه آسمان را بي ستون برافراشته است».
(لَوْ اَنَّ اَحَدَهُمْ رامَ اَنْ يَزولَ مِنْ مَكانِهِ بقَدْرِ نَفَسٍ واحِدٍ لَما زالَ حتّيََ آذَنَ لَه)؛
«هر يك از فرشتگان بخواهند به قدر يك نفس از جاي خود تكان بخورند، تا اذن من نباشد، تواناي بر حركت نخواهند بود!»
بعد فرمود: اين مقام منحصر به من نيست.
(وَ كذلِكَ يَصيرُ حالُ وَلَديَ الحَسَن)؛
«پس از من فرزندم حسن متصدّي اين امر است».
(وَ بَعْدَهُ الْحُسَيْن وَ تِسْعَةٌ مِن وُلْدِ الحُسين تاسِعُهُم قائِمُهُم)؛ { بحارالانوار جلد 27 صفحه 36 }
امامان ( علیهم السلام ) هريك پس از ديگري داراي اين مقامند تا نهمين آنها كه قائمشان هست. پس معناي (مُخْتَلَفَ الْمَلائِكَةِ)؛ اين شد كه :
«شما اهل بيت رسالت، محل رفت و آمد فرشتگان هستيد و آنها به خانه و بيت شما رفت و آمد و نزول و صعود دارند».
در هنگام ورود به حرم مطهّرشان اذن دخول ميخوانيم:
(ءَ أدْخُلُ يا مَلائِكَة اللهِ المُقِيمِينَ فِي هذَا الْمَشْهَد)؛
«آيا اجازه ميدهيد داخل شوم اي فرشتگاني كه مقيم در اين مشهد هستيد؟»
(ءَ أدْخُلُ يا مَلائِكَة اللهِ المُحْدِقينَ بِهذَا الْحَرَم)؛
«آيا اجازهي دخول به من ميدهيد اي فرشتگاني كه اطراف اين حرم را گرفتهايد!؟»
در زيارت حضرت امام حسين (ع) مي خوانيم:
(اَلسَّلامُ عَلَيْكُم يا مَلائِكَة رَبِّيَ الْمُحْدِقين بِقَبْرِ الْحُسَيْنِ عَليهِ السَّلام)؛
«سلام بر شما اي فرشتگان خداي من كه قبر امام حسين (ع) را در بر گرفتهايد».
پس ملائكة الله، هم در زمان حيات امامان ( علیهم السلام ) و هم بعد از وفاتشان با آنها در ارتباطند.
معاني مختلف وحي
جملهي زيارت: (مَهْبِطَ الْوَحْيِ)؛
«سلام بر شما كه مهبط و فرودگاه وحي هستيد».
«وحي» در قرآن به معاني مختلف آمده است، از جملهي آن معاني، «غريزه» است، چنان كه در مورد زنبور عسل مي فرمايد:
{ وَ أوْحي رَبُّكَ إلَي النَّحْلِ أنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً... }؛ سوره نحل آیه 68
«خدا به زنبور عسل وحي كرد: از كوه ها براي خويش اتخّاذ لانه كن»
يعني غريزهي لانه سازي در كوه را به زنبور عسل داد.
در مورد مادر موسي به معناي «الهام» آمده:
{ وَ أوْحَيْنا إلي اُمِّ مُوسي أنْ أرْضِعِيهِ... } سوره قصص آیه 7
«به مادر موسي وحي كرديم كه موسي [كودك نوزاد] را شير بده».
يعني به او الهام كرديم.
شياطين نيز وحي دارند.
{...إنَّ الشَّياطِينَ لَيُوحُونَ إلي أوْلِيائِهِمْ... } سوره انعام آیه 121؛
و معناي جامع وحی «تفهيم خفيّ» است؛ يعني، طوري مطلب را بفهماند كه همه كس نفهمند! اين معنا در غريزهي نحل و الهام به مادر موسي و وسوسههاي شيطان نيز هست.
اقسام وحي
امّا وحي انبياء ( علیهم السلام )، وحي مقدّسي است كه ارتباط با عالم ربوبي دارند. آن هم چند قسم است كه قرآن مي فرمايد:
{ وَ ما كانَ لِبَشَرٍ أنْ يُكَلِّمَهُ اللهُ إلاّ وَحْياً أوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أوْ يُرْسِلَ رَسُولاً... } سوره شوری آیه 51؛
گاهي خدا بدون وساطت مَلَك با پيغمبري سخن ميگويد و به قلبش الهام ميكند، گاهي از اوقات از پس پرده سخن ميگويد؛ يعني، صدا از چيزي به گوشش ميرسد، مانند شجرهي طور كه حضرت موسي در وادي طور از درختي صدا شنيد كه:
{ إنِّي أنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ... } ؛
«اي موسي! من خداي تو هستم. پس كفشهاي خود از پا بيفكن!»
آنجا وحي « مِن وراء حجاب» بود. در شب معراج هم رسولخدا(ص) مشافهتاً { مشافهتاً : به طور شفاهی } با خدا سخن گفته و آن خطاب هاي مكرّر «يا احمد» كه در روايت معراج داريم، از قبيل « وحيِ من وراء حجاب» است، كه سخنگو ديده نميشود و تنها صدا شنيده ميشود.
(او يُرسِل رسولاً)؛ گاهي هم مَلَك واسطه ميشود و به وسيلهي ملك ابلاغ وحي ميگردد و آن هم ممكن است به چند صورت تحقّق پيدا كند.
چگونگي تلقي وحي توسط رسول اكرم (ص)
نقل شده كه از رسول اكرم (ص) پرسيدند شما چگونه تلقّي وحي ميكنيد؟! فرمود:
(اَحْياناً يَأتيني في مِثْلِ صَلْصَلَةِ الْجَرَسِ وَ هُوَ اَشَدُّه عَلَيَّ)؛
«گاهي صدايي مانند صداي زنگ به گوشم مي رسد و آن شديدترين نوع وحي براي من است!»
و احياناً؛
(يَأتيني مَلَكٌ في مِثْلِ صُورَةِ الرَّجُلِ)؛ (مسند احمد بن حنبل جلد 4 صفحه 158 )
« فرشته اي بهصورت مردي بر من ظاهر ميشود».
گاهي هم ملك را بهصورت خلقت اصلياش مشاهده ميكنم. يك بار جبرئيل را ديدم كه زمين و آسمان را پر كرده بود و از شش طرف صدا به گوشم مي رسيد. حالا ميخواهيم بگوييم: ائمه ( علیهم السلام ) مهبط وحي هستند؛ يعني، وحي به آنها نازل ميشود، امّا نه وحي تشريعي! بعضي اين جمله را چنين معنا ميكنند: شما مهبط وحي هستيد؛ يعني در دودمان شما وحي نازل شده است، نه بر خود شما. بر پيغمبر وحي نازل شده و چون شما انتساب به او داريد، مي توان گفت: شما مهبط وحي هستيد. در اين صورت اين تعبير، تعبير مجازي خواهد بود ولي ميتوانيم آن را به معناي حقيقي اش حمل كنيم و بگوييم شما خودتان مهبط وحي هستيد. امّا نه وحي تشريعي كه مُنافي با ختم شريعت باشد، بلكه وحي به عبارت تبييني، يعني پيامبر اكرم (ص) از طريق وحي، تشريع شريعت ميكند و ائمه دين ( علیهم السلام ) از طريق وحي، تبيين شريعت ميكنند، طبيعي است كساني كه ميخواهند حقايق وحي قرآني را براي مردم بيان كنند، بايد ارتباط مستقيم با فرستنده ي قرآن داشته باشند تا از خطا در بيان، معصوم باشند.
ارتباط پيوستهي فرشتگان با معصومين ( علیهم السلام )
همان گونه كه پيامبر كه گيرنده و مبلّغ وحي است بايد با عالم ربوبيّت در ارتباط باشد تا مصون از خطا در اخذ وحي و تبليغ آن باشد، ائمّهي اطهار ( علیهم السلام ) نيز كه مبيّن وحي هستند، بايد با عالَم ربوبيّت در ارتباط باشند تا مصون از خطاي در تبيين وحي باشند. ولذا ملائكه كه پيام آوران خدا هستند، بر آن بزرگواران نازل ميشوند، بلكه بر حسب روايات، فرشتهي وحي حضرت جبرئيل (ع) مستقيماً بر حضرت صدّيقهي كبريََ فاطمهي زهرا (ع) نازل مي شد و با آنحضرت سخن مي گفت. البتّه اين مربوط به تشريع نبود بلكه اَسراري بين خدا و ايشان بود و همين ارتباط با همهي ائمه (علیهم السلام ) نيز هست. لذا خودشان ميفرمودند: الهاماتي كه از عالم بالا به ما مي رسد، گاهي به صورت (نَقْرٌ في الاسماع)؛ است كه «صدا به گوش ميرسد» و گاهي (نَكْتٌ في القلوب)؛ است كه «در قلب القا ميشود» و به هر حال آن بزرگواران، مهبط وحي خدا هستند. همان طور كه رسول خدا (ص) شخصاً مهبط وحي تشريعي است ، ائمّهي اطهار ( علیهم السلام ) نيز مهبط وحي هستند امّا نه به گونهي تشريعي و لذا مختلف الملائكه هستند؛ يعني، فرشتگان بر آنها نازل ميشوند و حقايق و اسراري را كه مربوط به تبيين وحي است از جانب خدا به آنها القا مي كنند و ما از حقيقت و كيفيّت اين القا آگاهي نداريم!
حاصل آن كه ، ما به وجود ملائكه و القائات آن ها اذعان داريم. همان طور كه به وجود خدا اذعان داريم و از اكتناهش { اکتنا : پی بردن به کنه چیزی } عاجزيم، اذعان به وجود ملائكه و نزول وحي از جانب خدا به وسيلهي آنها بر رسول خدا و ائمّهي هديََ ( علیهم السلام ) نیز اذعان داريم ، اگر چه از درك حقيقت آن عاجزيم.
اهل بيت رسول اكرم (ص) ، قرارگاه رسالتند
امّا جملهي (مَوْضِعَ الرِّسالَةِ)؛ ما معتقديم كه شما اهل بيت رسول، «قرارگاه رسالت» هستيد. اين جمله نيز تقريبا با جملهي مهبط الوحي، هم مضمون است؛ يعني، همان رسالتي را كه پيغمبر اكرم (ص) از جانب خدا گرفته است، به عنوان وديعت و امانت، به شما سپرده است.
اختلاف اساسي شيعهي اماميّه با اهل تسنّن
يك اختلاف اصلي و اساسي ما شيعهي اماميّه با اهل تسنّن در همين مورد است. آن ها مي گويند : پيامبر رسالت و شريعت را از خدا گرفته و آورده و واگذار به مردم كرده و رفته است. حال، اين خود مردم اند كه بايد خليفه و جانشين رسول را انتخاب كنند تا او رسالت را استمرار بخشد و شريعت را براي مردم بيان و اجرا كند. آيا اين حرف عقلاً قابل قبول است؟! شما كه ميخواهيد سفري برويد و گوهر گرانبهايي داريد كه بايد در غياب شما محفوظ بماند، آيا هيچ ممكن است آن را در گذرگاه مردم بيفكنيد تا هر رهگذري خواست آن را بردارد؟! دين و شريعت كه ناموس خدا و مايهي حيات جاوداني بندگان خداست و به عنوان امانت به دست پيامبر سپرده شده و بايد تا آخرين روز عمر بشر زمينهي بقاء و دوام آن را فراهم سازد، حال آيا اين خيانت به امانت خدا نيست كه پيامبر، آن را ميان مردم بيندازد و برود؟! همانطور كه شما به ناموس خود غيرت مي ورزيد و آن را به دست هر كسي نميسپاريد، خدا هم به ناموس خود كه دين است غيرت مي ورزد و آن را به دست هر كسي نمي سپارد، «اُمناءِ وحي» دارد. انبيا (ع)، امناي وحي اند. رسول الله (ص) امين وحي خدا و نگهبان ناموس خداست كه سعادت ابدي و حيات جاوداني بشر در گرو نگهباني از آن است.
بعد از پيامبر (ص) كيست كه شايستهي نگهباني دين خدا باشد؟
آري؛ چنين ناموسي را خدا به پيامبر سپرده است. آن وقت پيغمبر بيايد آن را چنانكه اهل تسنّن مي گويند، در ميان رهگذران بيندازد و برود تا ابوبكر بيايد آن را بردارد و خليفه بشود، دنبالش عمر بيايد و دنبالش معاويه و يزيد و ...؟! اينها آمدند دين خدا را ملعبهي دست خود قرار دادند! تا آنجا كه يزيد كه به قول خود خليفةالرسول و وليّ امر مسلمين بود در حال مستي در مجمع عمومي گفت :
(لَعِبَتْ هاشِمُ بِالْمُلْكِ فَلا مَلَكٌ جاءَ وَ لا وَحْيٌ نَزَل)؛
«سلطنتي بود دست بنيهاشم و امروز از آنِ ماست، نه ملكي از آسمان آمده بود و نه وحيي نازل شده بود».
اصلاً منكر وحي و نبوّت شد! و اين نتيجهي گفتار اهل تسنّن است كه: پيامبر آمد دين و ناموس خدا را به دست اين ناكسان سپرد و رفت. آيا ميشود اين سفاهت و يا خيانت به اين بزرگي را (العياذ بالله) به رسول خدا نسبت داد؟!
ولي ما شيعهي اماميّه ميگوييم: امين وحي خدا ، كه حضرت رسول الله اعظم (ص) است، همان روز اوّلي كه رسالت خودش را ابلاغ كرده، وصايت و خلافت بعد از خودش را نيز اعلام كرده است.همان روزي كه به اطاعت از فرمان خدا:
{ وَ أنْذِرْ عَشِيرَتَكَ اْلاَقْرَبِينَ } سوره شعراء آیه 214 ؛
جمعي از خويشان نزديك خود از بنيهاشم را دعوت كرد و رسالت خود را به آنها ابلاغ نمود، فرمود: اوّل كسي كه به من ايمان بياورد، وصيّ و خليفهي من خواهد بود و تنها كسي كه برخاست و اظهار اسلام و ايمان كرد و وعدهي نصرت داد، همان نوجوان ده ساله،عليّ امير(ع) بود. رسول خدا (ص) فرمود: بنشين! اين ماجرا سه بار تكرار شد. بار سوّم، رسول خدا (ص) دست روي شانهي علي گذاشت و فرمود:
(هذا أخي وَ وَصييّ وَ خَليفَتي مِنْ بَعدي اِسْمَعُوا لَهُ وَ اَطيعُوهُ)؛
«اين برادر و وصيّ و جانشين من بعد از من است، گوش به حرفش بدهيد و اطاعتش كنيد».
اين روز اوّل بود كه بذر وصايت و خلافت در كنار بذر رسالت افشانده شد و فرد معصومي براي تداوم بخشي به رسالت معيّن گرديد. بعد هم در طول اين مدّت بيست و سه سال كه دوران بعثت بود، عليالدّوام در شرايط مختلف، مكرّراً تذكّر ميداد تا مسألهي خلاف حقّهي اميرالمؤمنين علي (ع) در افكار عموم مسلمانان جا بيفتد و در دل ها راسخ گردد. مثلاً مي فرمود:
(أنْتَ مِنّي بِمَنْزَلةِ هارونَ من موسي) اصول کافی جلد 8 صفحه 104؛
و مي فرمود:
(مَثَلُ اَهلِ بَيْتي كَمَثَلِ سَفينَةِ نُوح مَنْ رَكِبَها نَجَي وَ مَنَ تَخَلَّفَ عَنْها غَرَق)؛
و مي فرمود:
(عَليٌّ مَعَ الحَقِّ وَ الْحقُّ مَعَ عَلِيٍّ يَدُورُ الْحَقُّ مَعَ عَلِيٍّ حَيْثُ ما دار)؛
از اين گونه تعبيرات زياد مي فرمود؛ تا سال آخر عمرش كه ماجرای غدير خم پیش آمد و در آن مجمع عمومي مسلمين، دست علي (ع) را گرفت و نشان مردم داد و فرمود:
(مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِيٌّ مَوْلاهُ)؛
امامان معصوم ( علیهم السلام ) ، حافظان دين خدا
آري منطق شيعه اين است كه رسول خدا (ص) كه امين وحي خدا بوده است، تا خودش زنده بود از امانت رسالت و وحي و دين خدا پاسداري كرد و به هنگام رفتن از دنيا به امر خدا اين امانت را به امام معصوم بعد از خودش اميرالمؤمين علي بن ابيطالب (ع) سپرد و امامان بعد از علي (ع) را نيز يكي بعد از ديگري مشخّص كرد تا آخرينشان حضرت مهدي ـ عَجَّلَ اللهُ تَعــََاليََ فَرَجَهُ الشَّريفَ ـ تا هر يك در زمان خودشان نگهبان دين و پاسدار رسالت باشند.
{ هُوَ الَّذِي أرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُديََ وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ } سوره ی برائت آیه ی 33؛
اين آيه نشان ميدهد، آن رسالتي كه از جانب خدا به وسيلهي رسول خدا آمده و دين حقّ است، بايد در عالَم بماند تا بر همهي اديان غالب شود؛ هم منطقاً و هم قاهراً و حاكماً و بايد دست نخورده و سالم بماند و اين ممكن نيست مگر اينكه به دست فردي معصوم سپرده شود تا آن فرد معصوم هم، آن دين حقّ را تبيين كند و هم آن را به مرحلهي اجرا در آورد، ولذا:
{ ...اللهُ أعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ... } سوره ی انعام آیه 124؛
«تنها خدا ميداند كه رسالت [ناموس] خودش را به دست چه كسي بسپارد».
به همين علت آن روز كه خدا ميخواست نگهبان و پاسدار ناموس خود را معرّفي كند، رسول مكرّمش را مورد تهديد شديد قرار داد و فرمود:
{ يا أيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ إلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ... } سوره مائده آیه 67؛
اي رسول! اگر علي را به خلافت و ولايت بعد از خود معرّفي نكني ، اصلاً رسالت خدا را ابلاغ نكردهاي، پس علي و يازده فرزند معصومش (ع) موضع رسالت خدا و پاسداران دين خدا هستند.
مواعظ سازنده و درس آموزِ رسول اكرم (ص)
چند جملهاي هم به عنوان موعظه از رسول خدا (ص) عرض ميكنم .فرمود:
(اِنَّهُ لَيْسَ شَيْيءٌ يُباعِدُكُم مِنَ النّارِ اِلاّ وَقَدْ ذَكَرْتُهْ لَكُمْ وَ لا شييءٌ يُقَرِّبُكُمْ مِنَ الجَنَّةِ اِلاّ وَ قَدْ دَلَلْتُكُمْ عَلَيْهْ) ؛
«هيچ عملي كه شما را از آتش دور كند نمانده؛ مگر آن كه آن را براي شما گفتهام و هيچ عملي كه شما را به بهشت نزديك كند نمانده؛ مگر آنكه شما را به آن راهنمايي كردهام».
(فَاِنَّ رُوحَ القُدُسِ نَفَثَ في رُوعي اِنَّهُ لَنْ يَمُوتَ عَبْدٌ مِنْكُم حتّيََ يَسْتَكْمِلَ رِزْقَه) بحارالانوار جلد 77 صفحه 185؛
«روح القدس، از جانب خدا به قلبم افكنده كه تا كسي روزي خود را تماماً نگرفته، نخواهد مرد».
بنابر اين؛
(اَجْمِلُوا في الطَّلَب)؛
«در راه طلب رزق، اعتدال را رعايت كنيد».
حريص نباشيد! خود را به آب و آتش نزنيد! حلال و حرام را با هم مخلوط نكنيد!
{ اَلشَّيْطانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَ يَأمُرُكُمْ بِالْفَحْشاءِ...}؛
«اين شيطان است كه شما را از فقر آينده ميترساند و شما را به فحشا و كار زشت وادار ميكند. [به رباخواري و اجحاف { اجحاف : کار بر کسی تنگ گرفتن ، نقصان کردن } در معامله و دروغ گويي و تدليس { تدلیس : فریبکاری ، پنهان کردن عیب چیزی } وادارتان ميكند، گوش به حرف شيطان ندهيد]».
{ ...وَ اللهُ يَعِدُكُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلاً وَ اللهُ واسِعٌ عَلِيمٌ } سوره بقره آیه ی 268؛
«خدا به شما وعدهي وسعت و مغفرت ميدهد و خداوند قدرتش وسيع و [به هرچيزي] داناست».
صبر و بردباري در كسب روزي حلال
اين قدر حرص نزنيد! خدا را در زندگي به حساب بياوريد! نكند اگر امتحاني پيش آمد و رزق مقدّر شما اندكي دير رسيد و تنگدستي به سراغتان آمد، خود را گم كنيد و به وادي معصيت بيفتيد و بخواهيد آن رزق مقدّر خدا را از راه معصيت به دست بياوريد! اين كار را نكنيد! عجله و شتاب نكنيد! گاهي صحنهي امتحان پيش ميآيد و اندكي تأخير ميشود و تنگدستي پيش ميآيد ولي هرگز خدا را فراموش نكنيد، شيطان را به خودتان راه ندهيد!
(فَاِنَّهُ لايُنالُ ما عِنْدَ اللهِ اِلاّ بِالطّاعَة)؛
آن رزق مقدّر خدا را كه براي شما معيّن كرده، از راه عبادت به دست بياوريد! مطيع فرمان خدا باشيد و حلال و حرام خدا را رعايت كنيد تا اين كه به آن رزق مقدّرِ حلالِ خدا برسيد.
تفاوت معاشران از نگاه امام صادق (ع)
يك جمله هم از امام صادق (ع) بشنويم كه فرمود:
(اَلاِخوانُ ثَلاثَةٌ فَواحِدٌ كَالْغِذاء الَّذِي يُحْتاجُ اِلَيه كُلَّ وقتٍ)؛
«معاشران سه گروهند؛ گروهي مانند غذايي هستند كه پيوسته و در هر زمان مورد نياز انسان است».
ما به رفيق ناصح مشفق، پيوسته نيازمنديم، تا عليالدّوام ما را تكان بدهد و ما را از خواب غفلت بيدار كند. اين چنين رفيقی از آب و نان براي ما لازم تر است. اگر نباشد به مرگ ابدي ميافتيم!
(وَالثّاني في مَعْني الدَّاء)؛
«گروه دوّم كساني هستند كه معاشرت با آنها مانند درد و بيماري است».
كه عارض انسان ميشود و مايهي ناراحتي ميگردد و راه تخلّص از آن را نمي يابد.
(والثالِث في مَعْني الدَّواء) تحف العقول صفحه 239 نقل به اختصار؛
«گروه سوّم مانند دارو و درمان دردند { كه انسان گاهي به آن نيازمند ميشود ، نه هميشه } »
پس گروه اوّل هميشه مورد نياز انسانند و گروه دوّم هيچ گاه مورد نياز نيستند و گروه سوّم گاهي مورد نياز واقع ميشوند.
پروردگارا؛
*به حرمت رسول اكرم و امام صادق (ع) ، همهي ما را به وظايف دينيمان آشنا بفرما.
* با معارف قرآن و اهل بيت (علیهم السلام) آشناترمان بگردان.
*حُسن عاقبت به همهي ما عنايت بفرما.
والسّلام عليكم و رحمة الله و بركاته