وَمَعْدِنَ الرَّحْمَةِ وَ خُزّانَ الْعِلْمِ وَ مُنْتَهَي الْحِلْمِ وَ اُصُولَ الْكَرَمِ
(وَمَعْدِنَ الرَّحْمَةِ وَ خُزّانَ الْعِلْمِ وَ مُنْتَهَي الْحِلْمِ وَ اُصُولَ الْكَرَمِ)؛
«سلام بر شما ...كه معدن رحمت و خزينه داران دانش و سرآمد بردباري و ريشه و اساس بزرگواري هستيد».
(مَعْدِنَ الرَّحْمَةِ وَ خُزّانَ اَلْعِلْم)؛
مفهوم معدن و مخزن
مَعْدِن، يعني محلّ توليد اشياء، با«مَخْزَن» فرق دارد. مَخْزَن، يعني محلّ نگهداري اشياء گرانبها. ابتدا لازم است توضيحي راجع به رحمت داده شود تا معلوم شود كه اهل بيت نبوّت (علیهم السلام) چگونه معدن رحمتند.
معناي رحمت
خدا مي فرمايد:
{...وَ رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ...} سوره ی اعراف آیه 156
«رحمت من همه چيز را فرا گرفته است».
پس معلوم مي شود ، هر چه در عالم هست، تمام مخلوقات و موجودات در پوشش رحمت خدا قرار گرفتهاند و همهي كائنات تجلّي گاه رحمت خدا هستند و اساساً ايجاد كردن و وجود دادن به چيزي، خودش رحمت است. وجود و حيات، علم و قدرت، تمام جمالها و كمالها از هر قبيل كه هست، عموماً مصاديق رحمت خدا هستند. حتّيََ مرگ كه در واقع انتقال دادن موجودي از مرتبهي نقص به كمال است، رحمت است.
ائمّهي معصومين (علیهم السلام) معادن رحمت خدا
ائمّهي معصومين (علیهم السلام) معدن اين رحمت هستند؛ يعني، پيدايش اين همه موجودات در عالم هستي، اعمّ از جماد و نبات و حيوان و انسان و جنّ و ملك، از اجسام و ارواح و ... و هر چه كه كلمهي شيء، يعني چيز بر او منطبق است، منشأ و منبعش وجود اقدس امام (ع) است.
اين قرآن است كه وجود مبارك رسولالله (ص) را به عنوان رحمهٌْْ للعالمين معرّفي فرموده است:
{وَ ما أرْسَلْناكَ إلاّ رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ } سوره ی انبیاء آیه 107
يعني تمام جهانيان و هرچه هست، تكويناً در سايهي وجود اقدس آنحضرت قرار گرفتهاند و ريزه خوار خوان نعمت او هستند. همان رحمتي كه وَسِعَتْ كُلّ شيء است.طبعاً تمام انوار مقدّسهاي كه با آن جناب اتّحاد نوري دارند و در رأسشان عليّ (ع) ـ كه به نصّ صريح قرآن نَفْس نبيّ { اشاره به آیه ی مباهله ( آیه 61 سوره ی آل عمران ) حساب شده است ـ قرار گرفته است، معادن رحمت خدا خواهند بود.
رحمت خدا صد قسمت است
در حديث آمده است: خدا صد رحمت دارد، يك صدم آن را فعلاً در عالم پخش كرده و اين همه رحمت كه در ميان موجودات عالم برقرار است از قبيل محبّت مادران به فرزندان و ديگر روابط مهرآميزي كه ساير موجودات باهم دارند و ... همه انشعاب از همان يك صدم رحمت است و نود و نه جزء باقي، ذخيره براي روز قيامت است و آن روز، خدا اين يك صدم را هم به آن نود و نه جزء اضافه كرده و صد درصد رحمت خود را شامل حال اهل محشر خواهد كرد. تا آنجا كه شيطان نيز طمع شمول رحمت مي كند كه شايد پر اين رحمت او را هم بگيرد.
از حضرت امام صادق(ع) منقول است:
(...إنَّ اللهَ خَلَقَنَا فَأحْسَنَ خَلْقَنَا وَ صَوَّرَنَا فَأحْسَنَ صُوَرَنَا...)؛
«خدا ما را خلق كرده و خلقت زيبايي به ما داده است، و ما را تصوير كرده و صورتي زيبا به ما داده است [آن هم زيبا از همه جهت و در همهي ابعاد از ظاهر و باطن]».
(...وَ جَعَلَنَا عَيْنَهُ فِي عِبَادِهِ...)؛
«ما را چشم بيناي خود قرار داده در ميان مخلوقاتش».
(...وَ يَدَهُ الْمَبْسُوطَةَ عَلَي عِبَادِهِ بِالرَّأْفَةِ وَ الرَّحْمَةِ...)؛
«و ما را دست رحمت خود بر سر بندگانش قرار داده است؛ آن هم دست گسترده و باز{دستي كه در عالم كار ميكند}».
(...بِنَا أثْمَرَتِ الْأشْجَارُ وَ أيْنَعَتِ الثِّمَارُ وَ جَرَتِ الْأنْهَارُ...) { اصول کافی جلد 1 صفحه ی 44 }
«به سبب ما اهل بيت است كه درختها ميوه ميدهند، ميوهها ميرسند و نهرها جاري ميشوند».
(و لَولا ذلِكَ لَمْ يُعْبَدِ الله)؛
«اگر اين چنين نبود، خدا نه شناخته و نه عبادت ميشد».
رحماتشان در همهي جهات ظهور مي كند.
پيامبر اكرم (ص) رحمة للعالمين است
مردي حضور رسول اكرم (ص) شرفياب شد. ديد پيراهن كهنهاي پوشيدهاند. دوازده درهم تقديم كرد و گفت: بر من منّت بگذاريد و اين دوازده درهم را به عنوان هديهي ناقابلي از من بپذيريد و با آن پيراهني تهيّه کنید و بپوشيد تا براي من افتخاري باشد. رسول خدا (ص) نيز آن دوازده درهم را كه هديه بود پذيرفتند و بعد آن را به اميرالمؤمنين (ع) دادند و فرمودند: چون آن مرد مؤمن دلش خواسته است من با اين پول پيراهني بپوشم، شما برويد بازار و با اين پول براي من پيراهني تهيّه كنيد. اميرالمؤمنين(ع) رفتند و پيراهني خريده و برگشتند. رسول اكرم (ص) پيراهن را ديد و فرمود: اين لباس (به قول ما جنسش عالي است و) مناسب من نيست ، از اين پست تر مي خواهم، ببين اگر فروشنده راضي است، معامله را فسخ كن. امام به بازار برگشتند و به فروشنده فرمودند: رسول خدا (ص) اين پارچه را دوست ندارند از اين ارزان تر و پست تر مي خواهند. او هم پارچهي پستتري نداشت. فرمود: پس اگر موافق باشي معامله را فسخ مي كنيم. او قبول كرد و پول را پس داد و پيراهن را گرفت. امام خدمت رسول اكرم (ص) برگشتند. آن حضرت فرمودند: حالا با هم برويم. با هم به بازار رفتند و از مردي پيراهني به چهار درهم خريدند و آن را پوشيدند و برگشتند. بين راه ديدند مردي برهنه نشسته است و مي گويد: هر كه مرا بپوشاند، خدا او را از نعمتهاي بهشتي برخوردار كند. رسول خدا(ص) ايستادند و همان پيراهن را كه تازه خريده و پوشيده بودند از تن درآوردند و به آن مرد دادند و او پوشيد. دوباره به سمت بازار برگشتند. در بين راه ديدند كنيزكي نشسته و گريه مي كند. از علّت گريه پرسيدند، گفت: صاحب من چهار درهم به من داده بود تا چيزي بخرم و آن را گم كردهام. مي ترسم بروم و او تنبيهم كند. رسول اكرم (ص) از هشت درهم باقي مانده، چهار درهم به او دادند و با چهار درهم ديگر پيراهني خريدند و پوشيدند وقتي برگشتند، ديدند باز كنيزك آنجا نشسته و گريه مي كند. از علّت جويا شدند. گفت: چون از وقتي كه از خانه بيرون آمدهام مدت زیادی گذشته است، مي ترسم بروم مولايم تنبيهم كند. فرمودند: همراه من بيا كه شفاعت كنم تا تنبيهت نكنند، آمدند كنار خانهي صاحب آن كنيزك ايستادند. دأبشان { دأب : عادت ، رسم } اين بود كه درِ هر خانهاي مي رسيدند، ميايستادند و از بيرون سلام مي كردند. اگر جواب مي آمد و در باز مي شد، داخل مي شدند و اگر جواب نميآمد، تا سه بار سلام ميكردند و اگر جواب نميآمد، برميگشتند. اينجا به سلام اوّل جواب داده نشد. بار دوّم سلام كردند. باز جواب نيامد! بار سوّم كه سلام كردند، از داخل خانه جواب آمد: عليكم السلام يا رسول الله. در باز شد و صاحبخانه كه زني بود، پشت در ايستاد و با ادب و احترام تمام گفت: بفرماييد يا رسول الله! رسول اكرم (ص) فرمودند چرا بار اوّل و دوّم جواب ندادي؟ گفت: چون سلام شما براي ما رحمت و بركت است، دوست داشتم مكرّراً بركت و رحمت خدا به خانهي ما نازل شود. در بار سوّم ترسيدم مراجعت بفرماييد؛ جواب دادم. رسول مكرّم فرمودند: اين كنيزك در مراجعت به خانه دير كرده و من آمدهام شفاعت كنم تا تنبيهش نكنيد. زن گفت: يا رسولالله! به احترام مقدم مبارك شما كه كلبهي ما را منوّر و مشرّف فرمودهايد، نه تنها تنبيهش نميكنم، بلكه او را در راه خدا آزادش كردم. ميدانيم كه آزاد كردن برده در آن زمان، امري بسيار مهمّ بوده است، از آن نظر كه بردهها در آن زمان متاعي نفيس و سرمايه اي عظيم به شمار ميآمدند و آزاد كردن آنها يعني دست از متاعي گرانبها برداشتن و انساني را از قيد رقّيّت رها ساختن و لذا رسول خدا (ص) فرمودند: الحمدلله! چقدر اين دوازده درهم با بركت بود. دو برهنه را پوشاند و يك بنده را آزاد كرد.
اين نمونهي كوچكي از آثار " رحمة للعالمين و معدن الرّحمه " بودنِ اهل بيت نبوّت (علیهم السلام) است.
اهل بيت نبوّت(علیهم السلام) كليد داران گنجينهي علم الهي
جملهي دوّم:
(خُزّانَ الْعِلْم)؛
«خزانه داران علم ».
«خُزّان» جمع «خازن» است و خازن يعني خزانه دار يا كليددار خزينه و نگهبان گنجينه. حال، آيا ما ميتوانيم از علم خدا آن چنان كه هست آگاه شويم تا بتوانيم از خزانهي آن و خزانه داران آن خبري بگيريم؟ از واضحات است كه احاطهي به علم خدا كه عين ذات خداست، از محالات است! تنها همان قدر كه ذات اقدس خودش در بيان علم خودش در حدّ فهم ما اشاراتي فرموده است ، ميتوانيم سخن بگوييم. ميفرمايد:
{ وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إلاّ هُوَ وَ يَعْلَمُ ما فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إلاّ يَعْلَمُها وَ لا حَبَّةٍ فِي ظُلُماتِ اْلاَرْضِ وَ لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إلاّ فِي كِتابٍ مُبِينٍ } سوره انعام آیه ی 59
«كليدهاي [خزائن] غيب منحصراً نزد اوست و جز او كسي آن را نميداند، آن چه در خشكي و دريا هست مي داند. هيچ برگي [از درختي] نميافتد مگر اين كه او آن را مي داند و هيچ دانه اي در مخفيگاه زمين و هيچ تر و خشكي وجود ندارد مگر اينكه در كتابي آشكار [در علم خدا] ثبت است».
{ ...ما يَعْزُبُ عَنْ رَبِّكَ مِنْ مِثْقالِ ذَرَّةٍ فِي اْلاَرْضِ وَ لا فِي السَّماءِ وَ لا أصْغَرَ مِنْ ذلِكَ وَ لا أكْبَرَ إلاّ فِي كِتابٍ مُبِينٍ } سوره یونس آیه ی 61
«هيچ چيز در زمين و آسمان به اندازهي سنگيني ذرّهاي و نه كوچكتر از آن و نه بزرگتر از آن نيست مگر اينكه [همهي آنها] در كتاب آشكار [از علم خدا] ثبت است».
اهل بيت نبوّت (علیهم السلام) كليدداران گنجينهي علم الهي هستند و به اذن خدا احاطه به تمام حقايق عالم دارند. اگر مي بينيم آيهي شريفه علم به مفاتح { مفاتح : کلیدها } غيب را در انحصار خدا قرار داده و مي فرمايد:
{ لا يَعْلَمُها إلاّ هُوَ } ؛
«جز خدا كسي از خزائن غيب يا كليدهاي آن آگاه نيست».
و همچنين در آيهي ديگر مي فرمايد:
{ قُلْ لا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ اْلاَرْضِ الْغَيْبَ إلاّ اللهُ... } سوره نمل آیه ی 65
«بگو كساني كه در آسمان و زمين هستند، از غيب آگاهي ندارند جز خدا».
اين را هم بدانيم كه در آيهي ديگر اين عموم تخصيص خورده و اين كلّي استثنا برداشته و فرموده است:
{ عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلي غَيْبِهِ أحَداً * إلاّ مَنِ ارْتَضي مِنْ رَسُولٍ... } سوره جن آیات 26 و 27
«خدا عالم به غيب است و احدي را از غيب خود آگاه نميسازد مگر رسولي كه مورد رضايت اوست و براي نبوّت برگزيده است».
يعني علم غيب، ذاتاً منحصر به خداست؛ولي خداوند متعال گروهي از بندگان مرتضي و مورد پسند خود را مسلّط بر علم غيب ميكند.
{ ... وَ ما كانَ اللهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَي الْغَيْبِ وَ لكِنَّ اللهَ يَجْتَبِي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشاءُ... } سوره آل عمران آیه ی 179
«شايسته نيست كه خداوند شما را از اسرار نهان آگاه سازد؛ ولي خداوند از ميان رسولان خود هر كس را بخواهد بر مي گزيند [و قسمتي از اسرار نهان را كه براي مقام اولواالامر لازم است در اختيار او ميگذارد]».
آنها (معصومين علیهم السلام ) حسابشان از حساب افراد عادي جداست. چرا كه آنها مرتضي { مرتضی : پسندیده } و مجتباي { مجتبی : برگزیده شده } خدا هستند و براي ارشاد و هدايت مردم لازم است که خدا آنها را از اسرار نهان آگاه سازد و آنها خزّان علم خدا هستند.
علم معصومين (علیهم السلام) افاضي است
معصومين (علیهم السلام) كليدداران خزانههاي غيبند. البتّه ، علم آنها با علم خدا فرق دارد. علم خدا ذاتي است و منفكّ از ذاتش نيست. ولي معصومين (علیهم السلام) علمشان علمِ افاضي است؛ يعني، از جانب خدا به آنها افاضه ميشود و ممكن است خدا جلوي علم آنها را بگيرد و چيزي را ندانند!
همان كسي كه ميدهد، ميتواند بگيرد و به بيان ديگر، علم آنها ارادي است؛ يعني، خداوند قدرتي به آنها داده كه هر وقت بخواهند مطلبي را بدانند، ميدانند و اگر بخواهند كه ندانند، نميدانند؛ يعني، كليد علم دست خودشان و در اختيار خودشان است.
ما خيلي چيزها را ميخواهيم بدانيم امّا نميدانيم! مثلاً اينجا نشستهايم و ميخواهيم بدانيم الآن در خانهي ما چه خبر است. نميدانيم! ميخواهيم بدانيم الآن در فلان شهر چه حادثهاي پيش آمده است. نميدانيم! ميخواهيم بدانيم فردا يا ده روز ديگر، چه حادثهاي پيش خواهد آمد. نميتوانيم بدانيم.ولي امامان (علیهم السلام) هر چه را كه بخواهند بدانند، ميدانند و هر چه را كه نخواهند بدانند و يا بخواهند كه ندانند نميدانند، و لذا در حالاتشان مي خوانيم كه گاهي از كسي سؤال ميكردند: تو كه هستي و اسمت چيست؟ فلان آدم چه ميكند؟ حالش چگونه است؟ تشبيهاً مانند كسي كه كنار پردهاي نشسته است و اگر پرده را عقب بزند؛ همه چيز را ميبيند. امّا نميخواهد آن را عقب بزند. در اين صورت طبيعي است كه از پشت پرده خبر نخواهد داشت؛ ولي همين كه پرده را عقب بزند ميبيند و از همه چيز آگاه ميشود.
معصومين (علیهم السلام) هر چه را كه بخواهند بدانند ميدانند!
در يكي از سفرها شتر پيغمبراكرم (ص) گم شد، فرمودند: بگرديد و ببينيد كجاست. هر چه گشتند پيدا نكردند.يكي از منافقين گفت: كار او عجيب است! از يك طرف ادّعاي پيغمبري ميكند و ميگويد من از آسمان و اوضاع آسمانيان با خبرم. از اين طرف، شترش گم شده و نميداند كجاست! و ميگويد: بگرديد پيدايش كنيد! اين حرف به گوش پيغمبر اكرم (ص) رسيد. فرمودند: ميدانم كجاست. پشت همين كوه پايين درّه درختي هست و افسار شتر به شاخه آن بند شده و آنجا مانده است. برويد و آن را بياوريد.
آري؛ آنجا كه نميخواست بداند، نميدانست و ميگفت: دنبالش بگرديد و پيدايش كنيد. چون رفتارش با مردم به طور عادي بود. همان طور كه ما با هم عمل ميكنيم او نيز همان طور عمل ميكرد. امّا آنجا كه خواست بداند و شُبهه از دلها برطرف سازد، در يك لحظه گفت: ميدانم كجاست! گويي صندوقي در باطن جانشان نصب است و كليد آن صندوق دست خودشان است. وقتي بخواهند آن را باز ميكنند و همه چيز را ميدانند و وقتي هم نميخواهند آن را باز كنند، طبعاً نميدانند.
در مسألهي قدرت نيز به همين كيفيّت است. يعني، اگر بخواهند اٍِعمال قدرت كنند ميتوانند به اذن خدا آسمان را تبديل به زمين و زمين را تبديل به آسمان كنند. مرد را مبدّل به زن و زن را مبدّل به مرد نمايند! و اگر نخواهند و يا بخواهند كه نتوانند كاري را انجام بدهند در آن صورت نميتوانند و مقهور دشمن قرار ميگيرند و مضروب و مقتول و اسير و زنداني ميگردند همان گونه كه كليد علم و دانايي دست خودشان است، كليد قدرت و توانايي نيز دست خودشان است. عمر ميگفت: يا علي! اين چگونه است كه از تو هر چه سؤال ميكنند فوراً جواب ميدهي امّا ما نميتوانيم؟! ميفرمودند: آيا اگر كسي از تو بپرسد دست تو داراي چند انگشت است در جواب دادن نياز به تأمّل داري؟ گفت: نه! ميبينم كه پنج انگشت دارم. فرمودند: تمام عالم براي من چنين است. اگر بخواهم، همه چيز را ميبينم
حديثي جالب در خصوص علم امام (ع) به حقايق عالم
در اصول كافي اين حديث هست كه سدير صيرفي ميگويد: با جمعي از اصحاب خاص در مجلسي كه ديگران از مخالفين مذهب نيز بودند در بيرون منزل حضرت امام صادق (ع) نشسته بوديم. امام (ع) وارد شدند و در حالي كه خشمگين و ناراحت به نظر مي رسيدند، نشستند و فرمودند:
(...عَجَباً لِأقْوَامٍ يَزْعُمُونَ أنَّا نَعْلَمُ الْغَيْبَ...)؛
«...تعجّب از مردمي كه ميپندارند ما علم غيب داريم و حال آنكه...».
(...مَا يَعْلَمُ الْغَيْبَ إلاّ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ...)؛
«...علم غيب را جز خدا كسي ندارد...»!
بعد فرمودند:
من خدمتكار خانهام را خواستم تنبيه كنم، فرار كرد و در جايي پنهان شد. من نفهميدم كجا رفته و در كدام يك از اتاقهاي خانه مخفي شده است.
(...هَمَمْتُ بِضَرْبِ جَارِيَتِي فُلانَةَ فَهَرَبَتْ مِنِّي فَمَا عَلِمْتُ فِي أيِّ بُيُوتِ الدَّارِ هِيَ...) اصول کافی جلد 1 صفحه 257
سدير ميگويد: ما اين حرف را كه از امام شنيديم، متعجب شديم كه چطور امام مي فرمايند: من نفهميدم او در كجا پنهان شده است. بعد كه مجلس خلوت شد و ديگران رفتند گفتيم: آقا اعتقاد ما دربارهي شما اين است كه شما علم غيب داريد و همهي حقايق عالم براي شما مكشوف است. پس چگونه فرموديد كه نميدانم؟! فرمودند:
اين آيه را در قرآن خواندهاي كه:
{ قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أنْ يَرْتَدَّ إلَيْكَ طَرْفُكَ ... } سوره نمل آیه 40
آصف بن برخيا، وزير جناب سليمان (ع) كه علمي از كتاب در نزد او بود در يك چشم به هم زدن توانست تخت ملكهي سبأ را به كاخ جناب سليمان(ع) ، (يعني از كشوري به كشور ديگر) منتقل كند. گفتم: بله خواندهام، فرمود: قرآن مي گويد: {عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ } آن شخص كه اين كار عجيب را انجام داد، اندكي از علم كتاب را داشت. آيهي ديگر را هم خواندهاي كه مي فرمايد:
{ ...قُلْ كَفي بِاللهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ } سوره رعد آیه 43
«اي پيامبر! بگو شاهد نبوّت من يكي خدا و ديگري آن كسي است كه تمام علم كتاب پيش اوست».
مقايسهي علم علي (ع) با علم وزير سليمان (ع)
آيا مي داني آن كسي كه تمام علم كتاب پيش اوست كيست؟ او علي بن ابيطالب (ع) است. آن كسي كه آن قدرت را داشت كه در يك چشم به هم زدن تخت ملكهي سبأ را به كاخ سليمان منتقل كند، اندكي از علم كتاب پيش او بود؛ در حالي كه تمام علم كتاب نزد علي(ع)است. حال آيا ميداني علم وزير جناب سليمان در مقابل علم علي (ع) چه نسبتي داشت؟ يك قطره در مقابل دريا!! حالا آن كسي كه يك قطره داشته، توانسته است آن كار بزرگ را انجام بدهد و تخت ملكهي سبأ را در يك طرفهْْ العين از آن كشور به اين كشور بياورد. پس آن كسي كه دريا در اختيار اوست چه كارهاي بزرگي ميتواند انجام بدهد؟! او ميتواند تمام عوالم امكان را در يك چشم به هم زدن جابجا كند. بعد فرمودند :
(وَ اللهِ عِلْمُ الْكِتابِ كُلُّهُ عِنْدَنا)؛
«به خدا قسم تمام علم كتاب پيش ماست».
(اين جمله را سه بار تكرار كرد). يعني آن كس كه يك قطره از درياي علم ما را داشته، توانسته است در يك چشم به هم زدن تختي را از كشوري به كشور ديگر منتقل كند. پس ما كه تمام دريا را نزد خود داريم، چه قدرت عظيمي خواهيم داشت؟ تمام عوالم امكان تحت استيلاي ما خواهد بود. پس آنجا كه ميگويم: ندانستم كه خدمتكار خانهام در كجا پنهان شده است؛ يعني، نخواستم كه بدانم!!
بنابراين منظور از اينكه ائمه (علیهم السلام) خزّان علم خدا هستند؛ يعني، راه علم به تمام حقايق عالم نزد آنهاست ولي به طور ارادي نه به طور ذاتي. يعني اگر بخواهند چيزي را بدانند، ميدانند و اگر نخواهند كه بدانند و يا بخواهند كه ندانند، در اين صورت نميدانند.
مراد از جفر و جامعه چيست و نزد كيست؟
مطلب ديگر اينكه در روايات آمده كه فرمودهاند: جَفر{ جَفر : دانشی که از غیب خبر می دهد } و جامعه و صحيفهي فاطمه (علیها السلام) در نزد ما هست و علم به فلان مطلب را از جفر و جامعه و يا از صحيفهي فاطمه ( علیها السلام ) به دست آوردهايم. اين مطلب ميان اهل تحقيق مورد بحث است كه مراد از جفر و جامعه چيست؟ آيا كتاب بزرگي است كه مشتمل بر حقايق هستي است؟ درست روشن نيست! احتمالاً به مرتبهاي از مراتب علمشان اشاره دارد كه از حيطهي درك ما بيرون است و گاهي ممكن است بر حسب اقتضاء شرايط گوشه اي از آن مرتبهي علمشان را به صورت كتابي مُمَثَّل { مُمَثَّل : تشبیه کرده ، مجسم شده } كنند و به ديگران ارائه کنند؛ چنانكه نقل شده است كه ابونواس شاعر خدمت حضرت امام رضا (ع) رسيد و چند بيت شعري كه در مدح آنحضرت گفته بود، آنها را در حضور امام خواند. آنگاه امام (ع) رُقْعهاي { رُقعَه : کاغذی که روی آن چیزی بنویسند ، پاره ی چیزی ، تکّه } درآورد و آن را به ابونواس نشان داد. او با كمال تعجّب ديد عين ابياتش در آن رقعه به خط روشن نوشته شده است و حال آن كه او آن ابيات را ديشب گفته و احدي از آن آگاه نبوده است!! با كمال تعجّب و حيرت گفت: مولاي من به خدا قسم اين شعر را جز من كسي نگفته و جز من نيز كسي از آن آگاه نبوده و از من نشنيده است و الحال آن را در رقعهي شما ميبينم. امام (ع) فرمودند: تو راست ميگويي. شعر از آن توست و كسي هم تا به حال از تو نشنيده است؛
(وَلكِنْ عِنْدي فِي الْجَفْرِ وَ الْجامِعَةِ اَنَّكَ تَمْدَحُنِي بِها) { نقل از نفایس الفنون جلد 2 صفحه 94 }
«در جفر و جامعه كه نزد من است نوشته شده كه تو مرا به اين ابيات مدح خواهي كرد»!
يعني قبل از اينكه تو به وجود بيايي و قبل از اينكه شعر بگويي، در جفر و جامعه پيش ما مضبوط است و ما ميدانيم.
آري؛ ما معتقديم كه تمام علوم از گذشتگان و آيندگان از زمينيان و آسمانيان، از علوم مادّي و معنوي هر چه كه هست رشحهاي {رَشحه : چکّه ، قطره } از رشحات علم امام و افاضهاي از افاضات مقام ولايت مطلقه است.
مــا جام جهـان نماي ذاتيم ما مظـهر جملــهي صفاتيم
برتــر ز مـكان و در مكانيم بيرون ز جهات و در جهاتيم
ما حـاوي جمـلهي علوميم كشّاف جميــع مشكلاتيم
گو مرده بيا كه روح بخشيم گو تشنه بيا كــه مـا فُراتيم
بيــمار و ضعيف را شفائيم محبوس و نحيف را نجاتيم
اي درد كشيدهي دوا جوي از ما مگذر كه مــا دواتيم
از ديگر جملات زيارت جامعه، اين دو جمله نيز مورد بحث است:
(مُنْتَهَي الْحِلْمِ وَ اُصُولَ الْكَرَمِ)
مفهوم كلمهي اصل
سلام مي كنيم بر اهل بيت عصمت (علیهم السلام ) ، به عنوان اصول كرم. كلمهي اصول جمع اصل است. اصل، يعني پايه و ريشه و اساس. هر چيزي پايه و اصلي دارد كه روي آن فرعي نهاده ميشود. مثل اينكه اوّل بنا را پي ريزي ميكنند و بعد روي آن، ديوار مي نهند كه اگر آن پي ريزي نباشد، يا اصلاً ديواري نخواهد بود و يا متزلزل خواهد گشت.
«ريشهي درخت»، اصل است و «ساقه و شاخههايش» فرعند. اگر ريشه نباشد، طبيعي است كه درخت و ساقه و شاخهاي هم نخواهد بود!
در قرآن كريم، موجودات خبيث و طيّب به درخت خبيث و طيّب تشبيه شدهاند:
{ أ لَمْ تَرَكَيْفَ ضَرَبَ اللهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ * تُؤْتِي اُكُلَها كُلَّ حِينٍ بِإذْنِ رَبِّها... } سوره ابراهیم آیات 24 و 25
«آيا نديدي كه چگونه خدا مثل زده است؟ موجود پاك همچون درختي پاك است كه ريشهاش در زمين ثابت و شاخهاش در آسمان است و در هر زمان به اذن خدايش؛ ميوهاش را ميدهد».
{ وَ مَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ اْلاَرْضِ ما لَها مِنْ قَرارٍ } سوره ابراهیم آیه ی 26
«و موجود ناپاك، مانند درختي ناپاك است كه از زمين بركنده شده و قرار و ثباتي ندارد».
اينجا ميبينيم كه قرآن كريم، «اصل» و «فرع» تعبير ميكند. اصل و فرعي داريم و ريشهي درخت و شاخهها و ميوههايش، اين معناي اصول است.
معناي كلمهي كَرَم
امّا كرم؛ اگر چه «كرم» در لسان مردم به معناي جود و بخشش معنا ميشود و در مورد شخص بخشنده و دست و دل باز ميگويند: آدم كريمي است. شاعر هم ميگويد:
كرم داران عالم را دِرَم نيست دِرَم داران عالم را كرم نيست
او هم «كرم» را به معناي «سخاوت» گرفته و مي گويد: سخاوتمندان عالم پول ندارند و پول داران عالم سخاوت ندارند! ولي آنچه از گفتار دانشمندان لغت عرب به دست ميآيد اين است كه: سخاوت، معناي كرم نيست؛ بلكه از لوازم و يا از مظاهر كرم است و كرم، مطلقِ ارزشمندي و پسنديدگي است. هر چه در نوع خود داراي عزّت و احترام باشد، كريم محسوب ميشود و لذا همهي موجودات و حتّيََ جمادات كريم و غير كريم دارند ، مثلاً به جواهرات گرانبها مانند عقيق و فيروزه و ياقوت، احجار كريمه ميگويند. در قرآن از گياهان زيبا تعبير به كريم شده:
{ ...أنْبَتْنا فِيها مِنْ كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ } سوره شعراء آیه ی 7
به نامهي خوش مضمون و متين و رسا، كتاب كريم ميگويند. قرآن نامهي جناب سليمان را كه به ملكهي سبأ نوشته است، «كتاب كريم» معرّفي كرده و ميفرمايد:
{ قالَتْ يا أيُّهَا اَلْمَلَاُ إنِّي اُلْقِيَ إلَيَّ كِتابٌ كَرِيمٌ } سوره ی نمل آیه ی 29
و همچنين از گفتار مؤدبّانهي فرزند با والدين، تعبير به «قول كريم» فرموده است:
{ ...قُلْ لَهُما قَوْلاً كَرِيماً } سوره ی اسراء آیه 23
وجه كريم، مقام كريم، اجر كريم و رزق كريم و ... به كار رفته است.
پس معلوم ميشود كرم صفت خاصّي در مقابل ساير صفات از قبيل شجاعت، سخاوت، فصاحت و بلاغت نيست، بلكه به هر موجودي كه در نوع خودش داراي زيبايي و پسنديدگي و شايستگي باشد و از ارزش و احترام و عزّت خاصّي برخوردار باشد، كريم گفته ميشود.ذات اقدس پروردگار، دربارهي خودش فرموده است:
{ يا أيُّهَا الْإنْسانُ ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ } سوره ی انفطار آیه 6
دربارهي رسول:
{ إنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَريمٍ } سوره حاقّه آیه 40
و دربارهي قرآن:
{ إنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ } سوره واقعه آیه 77
جلوههاي گوناگون كَرَم
البتّه ، جود و سخاء و بخشش، از مظاهر كرمند ؛ امّا نه هر عطا و بخششي! بلكه آن عطايي كه به انگيزهي گرفتن هيچ گونه عوضي اعمّ از ظاهري و باطني یا مادّي و معنوي نباشد، كرم است و عطاي در مقابل عوض، از هر قبيل كه باشد؛ كرم نيست.
اگر كسي پول به مستمندي بدهد و بگويد دعايم كن، عوض گرفته است و عطای او كرم نيست يا براي ثواب اخروي بدهد، باز عطاي بلا عوض نيست. چه عوضي بهتر و بالاتر از بهشت برين و رضوان خدا ميشود تصوّر كرد؟ و لذا عطاي بلاعوض نيست و كرم به حساب نميآيد.
معناي واقعي كَرَم
بنابراين كرم به معناي واقعياش مختصّ و منحصر به ذات اقدس حضرت اكرمالاكرمين است و بس؛ يعني، آن كسي كه همه چيز ميدهد و هيچ عوض نميخواهد؛ كريم مطلق همان است.
{ يا أيُّهَا الْإنْسانُ ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ * الَّذِي خَلَقَكَ فَسَوَّاكَ فَعَدَلَكَ * فِي أيِّ صُورَةٍ ما شاءَ رَكَّبَكَ } سوره انفطار آیات 6 تا 8
غير او هر كه هست، عطايش در مقابل عوض است و كرم نيست.
بـــزرگي داد، يـــك درهـــم گـدا را كـــه هنگام دعـا يــــاد آر، مـــا را
يكي خنديـــد و گفت اين درهــم خُرد نميارزيـــد اين بيــع { بیع : فروختن } و شَـــريََ { شری : خریدن } را
چـــه دادي جــز يـــــكي درهـم که خواهی بهشت و نعمت ارض و سما را ؟
يك درهم دادي و ميخواهي در عوض، تمام { جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا اْلاَنْهارُ } از آنِِ تو باشد.
روان پـــاك را آلــــوده مپسنـــد حجـــاب دل مكن روي و ريـــا را
تو نيـــكي كن، به مسكين و تهــي دست كــه نيــكي خــود سبـب گردد دعا را
اخلاص در عمل، دعا را به دنبال خود ميآورد و احتياج به گفتن ندارد.
اين ابيات از خاقاني است:
خــاقانيا به سائل اگــر يك دِرَم دهــي خواهي سزاي آن، دو دِرَم از خداي خويش
بـــر دادهي تــو نام كـرم كي بود سزا تا داده را بهشــت شناسي سزاي خويش ؟
تا يك دهي به خلق و دو خواهي ز حقّ سزا آن را ربا شمار كه شمردي عطاي خويش
يك درهم به خلق دادن و دو درهم از خدا خواستن رباست، امّا رِباي حلال است و خودش هم دعوت به اين ربا كرده و فرموده است:
{ مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللهَ قَرْضاً حَسَناً فَيُضاعِفَهُ لَهُ أضْعافاً كَثِيرَةً... } سوره بقره آیه 245
دانــي كــرم كـدام بُوَد؟ آنكـه هر چه هست بدهي به هر كه هست و نخواهي سزاي خويش
خاندان رسالت (علیهم السلام)، مظهر كرم خدايند
و ما به خاندان عصمت ميگوييم: اصول كرم. زيرا آنها مظاهر صفات خدا هستند؛ از جمله صفت كرم؛ چرا كه به هر كه هر چه ميدهند؛ عوض نميخواهند.
آري؛ خاندان رسالت (علیهم السلام) مظهر صفت كرم حضرت اكرم الاكرمينند و در عالم خلق، اصول و ريشه هاي اصلي آن صفتند؛ يعني، در عالم امكان هرچه زيبايي، هر چه پسنديدگي، هرچه شايستگي و هر جمال و جلال از هر موجودي صادر شود از جمادات، از نباتات، از انسانها، از زمين، از آسمان، از هر جا هر چه برسد، ريشهاش خاندان عصمت (علیهم السلام) ميباشند؛ زيرا مقام ولايت مطلقه به اذن خدا، منبع همهي جلالها و جمالهاست. خوان احسانشان براي تمام كائنات گسترده است.
جبرئيل امين و ديگر فرشتگان مقرّب نيز كنار سفرهي آنها نشستهاند، حتّيََ دشمنانشان نيز از خوان كرم آنها ارتزاق ميكنند، نفس كه ميكشند به ارادهي آنها ميكشند و اين كمال كرم است.
رفتارشان در بخشندگي و جود و سخا نياز به گفتن ندارد. وقتي نوعروس جوان در شب عروسيش، پيراهن خود را كه گرانبهاترين چيزها در نظر اوست از تنش بيرون آورده و به زن بينوايي كه درِ خانهاش آمده بدهد، و خودش پيراهن كرباسي كهنهاش را بپوشد و به خانهي داماد برود، اين در چه حدّ از ايثار است كه خدا در مقام مدح مي فرمايد:
{...يُؤْثِرُونَ عَلي أنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ... } سوره حشر آیه 9
«آنچه را كه خودشان نياز به آن دارند به ديگران ميبخشند»!
در سورهي هل اتيََ نمونهي ديگري از ايثارشان را نشان ميدهد:
{ وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلي حُبِّهِ مِسْكِيناً وَ يَتِيماً وَ أسِيراً * إنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللهِ لا نُرِيدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شُكُوراً } سوره انسان آیات 8 و 9
«غذاي منحصر خود را كه مورد نيازشان بود [در سه شب] به مسكين و يتيم و اسير دادند [و زبان حالشان اين بود] ما فقط براي رضاي خدا به شما ميدهيم و از شما نه توقّع پاداش داريم و نه انتظار تشكر و سپاس».
اخلاص مولاي متقيان حضرت علي (ع)
اين معناي كرم است كه در مقابل اعطاي خود، توقّع عوض ندارند. پيشواي همين خاندان است كه در حال ركوع نماز، انگشتر خود را به سائل ميدهد و خدا هم مدحش ميكند.
{ إنَّما وَلِيُّكُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ } سوره مائده آیه 55
حالا در اين مورد گفتهاند: انگشتري كه اميرالمؤمنين (ع) در حال ركوع نماز داده است، خيلي گرانبها بوده و دربارهي قيمت آن خيلي حرفها زدهاند و بعضي اعتراض به گرانبها بودن آن كرده و گفتهاند آنچه كه سبب مدح خدا شده، گرانبها بودن آن نبوده؛ بلكه مسألهي اخلاص در عمل بوده كه مدح خدا را باعث شده است ؛ همانگونه كه اطعام مسكين و يتيم و اسير، سبب نزول سورهي هل اتيََ شده است. در صورتي كه آنچه را كه انفاق كردهاند، چند قرص نان جوين بيشتر نبوده و ارزش چنداني نداشته است ولي چون داراي روح اخلاص بوده، مورد مدح و تكريم خدا قرار گرفتهاند.
در مورد انگشتري نيز سبب مدح خدا، اخلاص در عمل بوده نه گرانبها بودن انگشتر! ولي به نظر ميرسد كه مقايسه بين اين دو واقعه ـ به اصطلاح علمي ـ قياس مع الفارق است. زيرا انفاق يك انگشتر بيارزش يا كم ارزش سبب مدح و تمجيد نميشود؛ اگر چه با نيّت صددرصد خالص و (طلباً لمرضاة الله)؛ هم باشد. آنچه مهمّ است، انفاق محبوب في سبيل الله است.
{ لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّي تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ... } سوره آل عمران آیه 92
دادن انگشتري بيارزشِِ نامحبوب در راه خدا كه چيز مهمّي نيست. در سورهي هل اتيََ اگر بانگ مدح خدا از خاندان عليّ مرتضي در عالم پيچيده است به خاطر آن است كه آن چند قرص نان جوين، غذاي منحصر سه شبانه روزشان بوده و به جهت گرسنه بودن، محبوبشان بوده است. چنان كه مي فرمايد:
{ وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلي حُبِّهِ... }
{ حُبِّهِ } يعني (حبّ الطَّعام)
بديهي است يك قرص نان جوين براي يك انسان گرسنهاي كه سه شبانه روز گرسنگي كشيده است ، مايهي حيات او و در حدّ ارزش جان اوست. آري؛ انفاق اين قرص نان جوين نشان محبوب تر بودن خدا در نظر اوست ؛ وگرنه انفاق يك انگشتري بيارزش نامحبوب كه نشان محبّت به خدا نميشود.
ارزش در انفاقِ محبوب است
از اينجا معلوم ميشود آن انگشتري كه انفاق آن سبب مدح خدا گرديده است، از جهت گرانبها بودن (بر حسب طبع بشري) محبوب بخشندهي آن بوده است و اگر محبوب او نبوده كه انفاق آن ارزشي نداشته است. حاصل آنكه هم انفاق انگشتري كم ارزش، بيارزش است هم انفاق انگشتري ارزشمند نامحبوب، بيارزش است؛ بلكه انفاقِ انگشتر ارزشمند، محبوب اهمیت دارد.
{ لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّي تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ... }
امّا مسألهي در دست داشتن انگشتري گرانبها براي اميرالمؤمنين (ع) ممكن است همان روز از غنایم جنگي به دست آمده باشد يا كسي به آن حضرت هديه كرده و آنحضرت نيز همان روز آن را انفاق کرده است و انگشتري، طلا هم نبوده است. انگشتر گرانبها كه منحصر به طلا نيست.
نمونهاي از عملكرد تربيت شدگان مكتب اهل بيت ( علیهم السلام )
به هر حال ائمه اطهار ( علیهم السلام ) اصول كرم هستند و در آستانشان كريماني تربيت ميشوند.از مرحوم سيّد جواد عاملي صاحب كتاب مفتاح الكرامة ، كه از بزرگان فقهاي مذهب است، نقل شده :
من يك شب در خانهام نشسته بودم كه صداي كوبهي در را شنيدم. پشت در رفتم. ديدم خادم مرحوم سيّد بحرالعلوم (ره) است، آن مرد بزرگي كه توفيق تشرّف به حضور حضرت وليّ عصر عَجَّلَ اللهُ تَعــََاليََ فَرَجَهُ الشَّريفَ را داشته است. گفت: آقا منتظر شما هستند. من تعجّب كردم كه در اين موقع شب براي چه آقا مرا احضار كردهاند؟! فوراً شرفياب حضورشان شدم. تا مرا ديدند با لحني عتابآميز فرمودند: از خدا نميترسي، حيا نميكني؟! گفتم: اقا مگر چه شده است؟ فرمودند: همسايهي ديوار به ديوار تو يك هفته است كه غذايش منحصر به خرماي زاهدي بوده كه پستترين نوع خرماست. هر روز از مغازهاي مقداري خرما براي غذاي خود و عائلهاش نسيه ميآورده است.
امروز كه رفته از همان بقال خرما بگيرد، او گفته: آقا بدهي شما به اين مبلغ رسيده است او خجالت كشيده كه باز از او خرما بگيرد، دست خالي برگشته و امشب آن خانواده بيشام ماندهاند و تو از حال همسايهات بيخبري؟!
گفتم: آقا! به خدا قسم اصلاً خبر نداشتم. فرمودند: بله، اگر خبر داشتي و به آنها نمي رسيدي كه در حكم يهودي بودي.ميگويم چرا از حال همسايهات تفحّص { تفحّص : جستجو } نكردي كه ببيني زندگی اش را چگونه ميگذراند؟
حالا بيا ، اين سيني غذا را خادم من برمي دارد و همراه تو ميآيد؛ كنار در خانهي او ميگذارد و بر ميگردد. خودت در بزن، وقتي آمد، بگو من دوست دارم امشب شام را با شما صرف كنم و نگو از طرف چه كسي است. داخل خانه كه رفتي و نشستي، اين كيسهي پول را هم زير فرشش بگذار و آنجا بنشين تا خودش و افراد خانوادهاش غذا بخورند و سير بشوند. ظرفها را هم برنگردان؛ من منتظرم، شام نميخورم تا تو برگردي و به من بگويي كه آنها شام خورده و سير شدهاند.سيّدجواد ميگويد: خادم آقا سيني غذا را برداشت و همراه من آمد كنار در خانهي او گذاشت و برگشت. در زدم، پشت در آمد، سلام كردم و گفتم: آقا! من دوست دارم امشب با شما شام بخورم. اجازه ميفرماييد؟! با كمال خضوع مرا به داخل خانه بُرد و نگاه به غذا كرد و گفت: اين غذا از كجاست؟! شما عرب هستيد و اين طبخ عرب نيست. تا نگويي از كجاست، من نميخورم. ناچار گفتم سيّد بحرالعلوم فرستادهاند.
تا فهميد گفت: عجب! خدا شاهد است كه هيچ كس از حال من با خبر نبوده كه يك هفته غذاي من خرماي زاهدي بوده و امروز رفتم و بقّال نداده است. احدي از اين جريان آگاه نبود. معلوم ميشود سيّد از راه كرامتي كه دارد با خبر شده است.
اين نيز نمونه و مصداقي از حقيقت كرم است كه پرتويي از نور خاندان عصمت ( علیهم السلام ) است.
جملهي دوّم:
(مُنْتَهَي الْحِلْمِ)؛
مفهوم كلمهي حِـلْم
منتهي يعني درجهي نهايي و آخرين مرتبهي هر چيزي. حلم يعني بردباري و تحمّل ناملايمات.
كسي كه با ناملايمي برخورد كند و آزرده خاطر گردد و در عين اين كه ميتواند در مقام انتقام برآيد و مقابله به مثل كند، خودداري كرده و درصدد انتقام بر نيايد، اين فضيلت است و از آن تعبير به حلم ميشود. حالا در اين زيارت [جامعه]اقرار ميكنيم كه اهل بيت رسالت ( علیهم السلام ) آخرين مرتبه از حلم را دارا هستند؛ آن چنان كه بالاتر از آن تصوّر نميشود.
ممكن است كسي به يك فرد عادي اهانتي كند و او را دشنام بدهد يا سيلي به صورت او بزند و او در عین داشتن قدرت انتقام ، از خود بردباري نشان دهد و او را عفو كند. البتّه اين حلم است ؛ امّا از آن بالاتر اين است كه فردِ عاديِ پَستي، به يك شخصيّت بزرگي كه داراي موقعيّت عظيم اجتماعي و صاحب اقتدار است، اهانت كند و او در عين داشتن قدرت انتقام، هيچ گونه عكسالعملي از خود نشان ندهد و اهانت او را ناديده بگيرد. اين مرتبهي اعلاي حلم است.
از اين مرتبه هم بالاتر اينكه آدمي اصلاً حياتش و زنده بودن و نفس كشيدنش بسته به اراده و مشيّت شخص ديگري است؛ به گونهاي كه اگر او اراده و اشاره كند اين آدم به ديار عدم رهسپار خواهد گشت. حال اگر اين آدم به آن شخص عظيم اهانت كند و او تحمّل كند و كمترين صدمهاي به او نزند، اين نهايت درجهي حلم و بردباري و منتهي الحلم است.
اهل بيت رسالت ( علیهم السلام ) ، در نهايت درجهي حلم و بردباري
اهل بيت رسالت ( علیهم السلام ) كه داراي مقام ولايت تكوينی اند و با اراده و مشيتشان به اذن خدا حكومت مطلقه بر عالم و آدم دارند، در عين حال در مقابل انحاء { انحاء : راه ها } اهانتها و اذيّت و آزارها كه از دشمنانشان ميديدند، به منظور حفظ اساس دين نهايت بردباري را از خود نشان ميدادند، تا آنجا كه ميدانيم بر سر پيامبر اكرم (ص) خاكستر مي ريختند و سنگبارانش مي كردند.
شايد يك روز نبود كه در مكّه از بيرون به خانه بيايد و بدنش زخمي نباشد ؛ با اين همه ، درباره شان دعا مي كردند و ميفرمودند :
(اللّهمَ اهدِ قَوْمي اِنَّهُمْ لا يَعْلَمُون)
«خدايا! قوم مرا هدايت كن !اين ها جاهلند و نميدانند. [اين ها را به ناداني شان نگير و عذابشان نكن]».
آيا اين منتهي الحلم نيست؟
آزردگي حضرت ولي عصر (عج) از طغيانگري بشر
هم اكنون حضرت وليّ عصر ارواحنا له الفداء از دست اين بشر طاغي { طاغی : طغیانگر ، سرکش } چقدر رنج ميبرد و خون دل ميخورد. دين خدا براي وليّ زمان، از جان خود و عزيزانش محبوبتر است. وقتي ميبيند اين انسانهاي طغيانگر چه مصيبتها بر سر دين ميآورند و ميتواند با يك اراده و اشاره نابودشان كند، در عين حال تحمّل ميكند تا موقع مأموريّتش از جانب خدا فرا رسد.
صبر و بردباريِ فوق تصوّر امام سجّاد (ع)
اين نيز از مصاديق منتهيالحلم است؛ يعني، نمي توان حلمِ از اين درجه بالاتر را تصوّر كرد. شما ملاحظه فرماييد وليّ زمان حضرت سيّدالسّاجدين (ع) را در حالي كه غل و زنجير به گردن دارد، همراه با عمّهها و خواهرانش وارد مجلس شوم يزيد ميكنند؛ در صورتي كه او ميتواند با استفاده از حكومت ولایی اش در يك لحظه تمام يزيد و يزيديان را نابود سازد؛ امّا تحمّل ميكند و رضا به قضاي خدا ميدهد تا حدّي كه ميفرمايد:
ما را به يك ريسمان بسته بودند. يك سر ريسمان به گردن من بود و يك سر ديگرش به بازوي عمّهام زينب. بچّهها نميتوانستند پا به پاي بزرگ ترها بيايند؛ زمين ميخوردند؛ آنها را با تازيانه از زمين بلند ميكردند. اين نيز مصداق منتهيالحلم است.
پروردگارا :
به حرمت قرآن كريم و عترت طاهره در فرج امام زمان (عج) تعجيل بفرما.
حـــبّ خـودت و اوليايت را در دل مــــا بيــــفزا.
حسن عاقبــت به همهي ما عنايت فرما.
حبّ دنيا را از دل ما بيرون كن.
گناهان ما را بيامرز.
والسّلام عليكم و رحمة الله و بركاته