السَّلاَمُ عَلَى أَئِمَّةِ الْهُدَى وَ كَهْفِ الْوَرَى وَ الْمَثَلِ الْأَعْلَى
{ السَّلاَمُ عَلَى أَئِمَّةِ الْهُدَى وَ كَهْفِ الْوَرَى وَ الْمَثَلِ الْأَعْلَى }
هر چيزي نشانهاي از خداست
مَثَل يعني نمونه، نشانه، نمايانگر و روشن كننده.همهي موجودات در حدّ خودشان براي خدا مَثَل هستند؛زيرا هر موجودي، حدّاقلّ با هستي خودش، نشاندهندهي هستي خالق خويش است و مي گويد : چون خالق من هست ، من هستم.
(و في كُلِّ شَيْءٍ لَهُ آيَة) ؛
در هر چيزي نشانه و آيت و علامتي از خدا هست و با همان مقدار از كمال كه دارد، نشان دهندهي كمال خالق است. عالِم با علم خودش مَثَل براي علم خداست. قادر با قدرت خودش مَثَل براي قدرت خداست.سخيّ* و جواد* با جود و سخاي خودش مَثَل براي جود خداست.هر موجودي ، هر صفت كمالي كه دارد، با همان صفت كمالش، در حدّ خودش آيينه اي است كه نمايانگر صفات خدا و مَثَل براي خداست؛ منتهيََ، هر چه آن موجود كامل تر باشد، مَثَل بودنش براي خدا عالي تر خواهد بود تا برسيم به سلسلهي انبياء و پيامبران خدا (علیهم السلام) كه در مَثَل بودن كاملتر هستند و آنها نيز در ميانشان تفاضل هست؛ يعني بعضي از بعضي ديگر برترند،چنان كه خدا فرموده:
]تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ...[؛[1]
«برخي پيغمبران را بر بعضي ديگر برتري داديم...».
اهل بيت نبوّت (علیهم السلام) مَثَل اعلاي خداوند
و سرانجام، مي رسيم به چهارده معصوم از اهل بيت نبوّت ختميّه (علیهم السلام) كه آنها ديگر مَثَل اعلاي خدا هستند و از آنها بالاتر نمونه و مظهر و نشان دهندهاي براي صفات كمال خدا نيست؛يعني در عالم امكان، آن موجودي كه بتواند خدا را از جهت وجودش و صفات كمالش در حدّ تمام كمال امكاني نشان بدهد، تنها اهل بيت رسالت (علیهم السلام)است و بس.در يكي از اذن دخولها* كه براي زيارتشان ميخوانيم ـ و در گذشته نيز اشاره شد ـ اين جمله آمده است :
(اَلْحَمْدُلِلّهِ الَّذِي مَنَّ عَلَيْنا بِحُكّامٍ يَقومُونَ مَقامَهُ لَوْ كانَ حاضِراً فِي الْمَكان...)؛
«خدا را شاكريم كه بر ما منّت گذاشته و حاكمان و فرمانرواياني را مطاع ما قرار داده كه اگر بنا بود خودش در مكان حضور پيدا كند، آنها را قائم مقام خود در آن مكان قرار ميداد...».
آن ها مانند آيينهي مستقيم هستند كه خورشيد جمال حقّ ابتدا در وجود آنها اشراق نموده، سپس از طريق آنها در وجود ساير موجودات انعكاس پيدا مي كند؛ چنانكه ابتدا نور خورشيد بر صفحه ي آيينه مي تابد و آنگاه پرتويي از نور آيينه بر سينه ي ديوار مقابل آن ميافتد.
عكس معشوق ازل بر دلم از يار افتاد نور خـورشـيد ز آييـنه بـه ديـوار افتاد
پس، تمام موجودات عالم امكان، اعمّ از انبياء و ديگران (البتّه، با حفظ تفاوت مراتب و تفاضلشان) مَثَلهاي خدا هستند و اهل بيت نبوّت ختميّه (علیهم السلام) مَثَل اعلا و مَثَل بلا واسطهي خدا هستند و به عبارتي، اهل بيت (علیهم السلام) مَثَل براي خدايند و ديگران مَثَل براي آن بزرگواران.وَ اللهُ يَعْلَمُ الصَّوابَ.
معنا و مفهوم كَهف الوَرَي
كَهْف به معناي غار است و وَرَي به معناي مخلوقات. غار يعني پناهگاه.در دامنه ي كوه ها شكاف هايي پيدا مي شود كه براي كساني كه در بيابانها گير مي كنند مأمن، يعني محلّ امن و امان و مصونيّت،است و همچنين براي كساني كه در زمانهاي گذشته اهل رياضت بودند و از اجتماع كناره گيري مي كردند و مي خواستند تهذيب نفس كنند و خودشان را از آلودگي ها دور نگه دارند، محلّ مناسبي بوده است. در تاريخ زندگي حضرت رسول اكرم (ص)
ميخوانيم كه آن حضرت قسمتي از عمر شريفشان را در غار حرا در جبلالنّور گذراندند؛ چون اجتماع آن روز عربستان اجتماع فاسدي بود و مردم آن فاقد فرهنگ و دور از آداب انساني و واجد انواع رذايل و خبائث بودند و لذا رسول اكرم (ص)
در بيشتر اوقات از اجتماع منحطّ و فاسد آن روز كناره گيري مي كردند و در جبلالنّور، كه كوهي در خارج مكّه بود و با شهر فاصله داشت،در ميان غاري، كه در دامن آن كوه بود و غار حرا ناميده مي شد،تنها به سر مي بردند و ماهها آنجا مي ماندند و همانجا هم مبعوث به نبوّت شدند؛ يعني،اوّلين بارقهي وحي در همان غار بر قلب مقدّسشان تابيد و جبرئيل،آن امين وحي خدا، نازل شد و آيات اوّل سورهي علق را در روز بيست و هفتم ماه رجب بر ايشان خواند. البتّه، غارنشيني،يعني ترك خانه و زندگي كردن و گوشهنشستن،رهبانيّت* و از اجتماع كنار رفتن، چه در غار چه در خانقاه و حتّيََ در مسجد، به عنوان يك دستور ديني در شرع مقدّس ما تجويز نشده است؛ بلكه بايد در ميان مردم بود و با عمل به دستورهاي متين آسماني قرآن در تهذيب نفس خود كوشيد و به ارشاد و هدايت مردم پرداخت و در حدّ توان براي رفع نيازهاي مادّي و معنوي خويش و ديگران متحمّل سختي ها و دشواري ها گرديد كه يكي از راه هاي تكامل انسان در مسير عبوديّت و بندگي همين است.مگر ائمّهي دين (علیهم السلام)اين چنين نبودند؟ مگر وقتي امام اميرالمؤمنين (ع ) را از مسند خلافت كه حقّ مسلّم او بود كنار زدند، در گوشهي خانه يا مسجد نشست و از جامعهي مسلمانان دوري جست و آن ها را به حال خودشان رها كرد؟ خير،در ميان مردم بود و از طرق گوناگون به داد مردم مي رسيد؛در حالي كه از دست همان مردم خون دلها مي خورد، چنانكه فرموده است:
(فَصَيَّرَهَا فِي حَوْزَة خَشْنَاءَ يَغْلُظُ كَلْمُهَا وَ يَخْشُنُ مَسُّهَا)؛[2]
«[پس از ابوبكر] دچار آدمي تند و خشن گشتم [منظور امام، عمر، پسر خطّاب، است] كه سخنش دل آزار بود و ديدارش رنج آور و خشونت بار».
(فَصَبَرْتُ وَ فِي الْعَيْنِ قَذًي وَ فِي الْحَلْقِ شَجًي)؛[3]
«صبر كردم مانند در حالي كه خار دري چشم و استخواني در گلو بود».
مگر حضرت صدّيقهي كبريََ (س) نفرمود:
(صُبَّتْ عَلَيَّ مصائِبُ لَو اَنَّها صُبَّتْ عَلَي الاَيّامِ صِرْنَ لَيالِياً)؛
آن قدر مصيبتها بر سر من ريخته شد كه اگر بر روز روشن ريخته مي شد، تبديل به شب تار مي گرديد (آن هم در ظرف هفتاد و پنج يا نود و پنج روز) و در عين اين مصائب سنگين، نه تنها به كهف و غار پناهنده نمي شدند، بلكه خودشان كهفي و مأمن و پناهگاهي بودند براي مردم و از جهات گوناگون مايه ي دلگرمي و راه نجات آنان از هلاكتها بودند.
بندگان پربركت خدا
اينجا به اين حديث توجّه فرماييد:
(إنَّ لِلّهِ تَعَالَي ذِكْرُهُ عِبَاداً مَيَامِينَ مَيَاسِيرَ)؛
«خدا بندگاني دارد كه منبع ميمنت و بركتند».
(يَعِيشُونَ وَ يَعِيشُ النَّاسُ فِي أكْنَافِهِمْ)؛
«خودشان زندگي مي كنند و مردم هم در كَنَف حمايت آنها زندگي ميكنند».
اينها افرادي هستند كه وجودشان مايهي بركت و ميمنت است و مردم از بركات وجودشان پيوسته برخوردارند و به حوائج مادّي و معنوي شان نايل مي گردند.
(وَ هُمْ فِي عِبَادِهِ بِمَنْزِلَة الْقَطْرِ)؛
اين ها در ميان بندگان خدا مثل باران رحمتند كه با ريزش خود زمينهاي خشك را زنده مي كند و شاداب و با طراوت ميسازد و آنها را به ميوه و محصول و ثمر مي رساند.
بندگاني كه كانون زشتي هستند
از آن طرف نيز:
(وَ لِلّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عِبَادٌ مَلاعِينُ مَنَاكِيرُ لا يَعِيشُونَ وَ لا يَعِيشُ النَّاسُ فِي أكْنَافِهِمْ وَ هُمْ فِي عِبَادِهِ بِمَنْزِلَة الْجَرَادِ لا يَقَعُونَ عَلَي شَيْءٍ إلاّ أتَوْا عَلَيْهِ)؛[4]
«و خدا را بندگاني است كه از رحمت او دورند و كانون منكرات و زشتيها هستند؛ نه خود زندگي آرامي دارند،نه ديگران در كنار آنها به زندگي مي رسند. آنان مَثَل ملخ هايي هستند كه وقتي به زراعتي مي رسند آن را مي خشكانند».
مختصّات شيعيان
امام اميرالمؤمنين (ع) ضمن كلامي فرموده اند:
(شِيعَتُنَا الْمُتَبَاذِلُونَ فِي وَلايَتِنَا الْمُتَحَابُّونَ فِي مَوَدَّتِنَا الْمُتَزَاوِرُونَ فِي إحْيَاءِ أمْرِنَا)؛[5]
«شيعيان ما كساني هستند كه در جوّ ولايت ما با يكديگر دست بذل و جود و بخشش دارند و در مسير مودّت ما به هم محبّت مي ورزند و براي زنده نگه داشتن مكتب ما با هم در ارتباطند [و به ديدار يكديگر مي روند،تشكيل مجالس داده از ما سخن مي گويند و تعليمات ما را متذكّر مي شوند و به ديگران ابلاغ ميكنند]».
آري،اينان غارنشين و كناره گير از مردم نيستند؛ در عين زندگي در متن اجتماع و تحمّل رنج از برخورد با دشمن، به ترويج و تبليغ مكتب حقّ خود مي پردازند و در واقع كهف و مأمني براي حقيقت طلبان هستند. البتّه، گاهي شرايط اجتماعي طوري ميشود كه افرادي از حقّ جويان حقيقت طلب ناچار مي شوند تا مدّت نامعلومي از اجتماع فاسد و مفسد كناره گيري كنند و احياناً به غارهاي دور افتاده پناهنده شوند، چون نمي توانند در آن اجتماع اثر اصلاحي داشته باشند و احياناً ممكن است خود نيز از آن متأثّر گردند يا مورد تعرّض دشمن قرار گيرند،در حالي كه موظّف به حفظ جان خود هستند. و لذا قرآن نشان ميدهد كه انبياء (علیهم السلام) در شرايط خاصّي از جانب خدا مأمور به انزوا و كنار رفتن از اجتماع مي شدند، چنانكه حضرت ابراهيم خليل (ع) به قوم خود گفت:
]وَ أعْتَزِلُكُمْ وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللهِ...[؛[6]
«من از شما و از بت هاي شما كناره گيري مي كنم...».
حالا مدّت اعتزال آن حضرت روشن نيست كه چه مقدار بوده و پس از آمادگي شرايط براي دعوت به توحيد و مبارزه با شرك، پس از چه مدّتي به ميان قوم برگشته است؛ و اكنون هم وجود اقدس وليّ زمان، حضرت امام حجّة بنالحسنالمهدي ـعَجَّلَ اللهُ تَعــََاليََ فَرَجَهُ الشَّريفَ ـ درحال اعتزال است؛يعني شرايط فعلي دنيا طوري نيست كه آن حضرت بتوانند در ميان مردم ظاهر شوند و قيام به اصلاح عالم كنند؛ زيرا نه تنها پيش نخواهند برد، بلكه جان شريفشان نيز به خطر خواهد افتاد؛ همان گونه كه يازده امام پيشين (علیهم السلام)ميان مردم آمدند و كشته شدند و چون دوازدهمين امام (ع) آخرين حجّت معصومند و بقيّة الله و تنها ذخيرهي خدا هستند، بايد زنده بمانند و اگر درميان مردم ظاهر شوند، كشته مي شوند و لذا هم بايد زنده و هم غايب باشند.چون اگر او در عالم نباشد، مجراي رحمت حقّ و واسطهي فيض بين خدا و خلق منقطع مي گردد و عالم پا برجا و استوار نمي ماند(البتّه، اين يك حقيقت مسلّم ثابت شده از طريق برهان و عرفان و قرآن است كه بحث تفصيلي آن نياز به مجال ديگري دارد و شايد در آينده، انشاءالله، به تناسب جملات بعدي پيش آيد).
اجمالاً وجود مبارك امام (ع)مجراي فيض حضرت حقّ است،كهف حصين* عالميان است و بايد روي زمين با همين بدن عنصري زنده بماند و براي مصونيّت از خطر، از ديدگان عامّه ي بشر غايب باشد تا شرايط لازم تحقّق يابد و آنگاه به امر خدا ظاهر شود و قيام به اصلاح عالم كند.عَجَّلَ اللهُ تَعــََاليََ فَرَجَهُ الشَّريف وَ سَهَّلَ مَخْرَجَه.
داستان شگفتانگيز اصحاب كهف
در قرآن نيز سورهاي به نام كهف داريم كه در آن داستان عجيب اصحاب كهف آمده :
]أمْ حَسِبْتَ أنَّ أصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً[؛[7]
يك جمعيّت هفت يا هشت نفري در محيط كفر و الحاد بودند و وقتي ديدند نه ميتوانند محيط را اصلاح كنند،نه مي توانند با مردم كافر ملحد زندگي كنند، ناچار تن به اعتزال و كنار رفتن از محيط دادند كه خداوند در مقام مدح آنان مي فرمايد:
]...إنَّهُمْ فِتْيَة آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْناهُمْ هُديً[؛[8]
«آنها جوانمردان مؤمني بودند و ما بر هدايتشان افزوديم».
]إذْ أوَي الْفِتْيَة إلَي الْكَهْفِ...[؛[9]
«وقتي آن جوانان با ايمان پناهنده به غار شدند...».
]وَ رَبَطْنا عَلَي قُلُوبِهِمْ...[؛[10]
ما دل هاي آنها را محكم ساختيم... و با يكديگر گفتند:
]وَ إذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَ ما يَعْبُدُونَ إلاّ اللهَ فَأْوُوا إلَي الْكَهْفِ يَنْشُرْ لَكُمْ رَبُّكُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ يُهَيِّئْ لَكُمْ مِنْ أمْرِكُمْ مِرْفَقاً[؛[11]
«هنگامي كه از اين مردم و معبودهاي باطلشان كناره گيري كرديد، به غار پناهنده شويد؛ در اين صورت، پروردگارتان [سايهي] رحمتش را بر شما مي گستراند و راه آسايش و نجات به رويتان مي گشايد».
طبيعي است كه از زندگي غرق در رفاه و تنعّم دست كشيدن و غارنشين شدن بسيار دشوار است امّا چون براي خدا و حفظ ايمان به اوست، خداوند دشواري ها را تبديل به آساني مي كند و آنان را مشمول رحمت خود مي گرداند.
آنها در ميان غار به خواب عميقي فرو رفتند؛خواب سيصد و چند ساله ي عجيب كه قرآن مي فرمايد:
]وَ تَحْسَبُهُمْ أيْقاظاً وَ هُمْ رُقُودٌ...[؛[12]
«[اگر به آنها نگاه ميكردي] خيال مي كردي بيدارند، در حالي كه خواب بودند...».
معلوم مي شود كه درست مانند يك انسان بيدار چشمشان كاملاً باز بوده است.بعد،به گوشهاي از عنايات خود درباره ي آنها اشاره مي فرمايد:
]...وَ نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْيَمِينِ وَ ذاتَ الشِّمالِ...[؛
و ما [ براي اينكه بر اثر گذشت ساليان دراز در اين خواب طولاني اندام آنها نپوسد]آنها را به سمت راست و چپ مي گردانديم و كاملاً مراقب و محافظشان بوديم. جالب اين كه سگي هم كه همراهشان بود،دستهاي خود را بر آستانهي غار پهن كرده و به حالت نگهباني خوابيده بود:
]...وَ كَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَيْهِ بِالْوَصِيدِ...[؛ [13]
زانو زدن سگ هواي نفس
از اين جمله احتمالاً اين نكته را هم مي توان استفاده كرد كه آن كساني كه بتوانند سگ هواي نفس خودشان را در مقابل عقلشان به زانو در آورند و مطيع عقلشان سازند، خدا نيز آنها را به دامن لطف خود مي گيرد و در كهف عنايت خود در امان نگه مي دارد.اصحاب كهف نيز چنين مردمي بودند كه جدّاً سگ هواي نفس خود را در مقابل عقلشان به زانو درآوردند و براي حفظ دين و ايمانشان دست از زندگي مرفّه برداشتند و سر به بيابان نهادند و نتيجهي آن خضوع روحي اين شد كه سگ درّنده در مقابلشان خاضع گشت و بر دهانهي غارشان دستها بر زمين پهن كرد و سر به آستانشان نهاد؛يعني،سگ نفسشان آستان نشين عقلشان گرديد. خدا هم متقابلاً به عهده گرفت كه:
]...نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْيَمِينِ وَ ذاتَ الشِّمالِ...[؛
و همچنين:
]...يَنْشُرْ لَكُمْ رَبُّكُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ يُهَيِّئْ لَكُمْ مِنْ أمْرِكُمْ مِرْفَقاً[؛[14]
«رحمت خود را بر آنها گسترانيد و راه نجات از هلاك ابدي را به روي آنها گشود [و آن حركت ايماني آنها را سرمشق عالميان قرار داد]».
حالا ما در اين زيارت (جامعه) اعتراف مي كنيم كه اهلبيت نبوّت (علیهم السلام)كهفالوريََ يعني پناهگاه و مأمن براي جمله ي عالميانند. چون كلمهي«وريََ» در لغت به معناي مطلق خلق است،يعني تمام مخلوقات،اعمّ از زميني و آسماني، بر اساس نظم الهي، در پرتو نور آل محمّد (علیهم السلام) به كمالات مخصوص خود در عالم هستي نايل ميشوند و در اين ميان، نوع انسان علاوه بر نياز تكويني كه همانند ساير مخلوقات به وجود اقدس امام (ع) دارد، نياز خاصّ ديگري نيز از جهت سير و سلوك به سوي خدا به آن وجود اعظم و اقدس دارد. توضيح اين نياز آن كه، ما از مبدئي حركت كردهايم و رو به مقصدي بي نهايت عظيم كه لقاي خداست مي رويم و در اين مسير پر خوف و خطر، شيطان، اين دشمن قسم خوردهي ما، در كمين نشسته و آمادهي اضلال و اغواي ماست، چنانكه قرآن نقل مي كند كه گفته است:
]...فَبِعِزَّتِكَ لَاُغْوِيَنَّهُمْ أجْمَعِينَ [؛[15]
و همچنين:
]...لَاَ قْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقِيمَ *ثُمَّ لَأَتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أيْدِيهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أيْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ...[؛[16]
به عزّت تو سوگند اي خدا، سر راهشان مي نشينم و از چپ و راست و از پيش رو و پشت سر به آنها هجوم مي برم... و گمراهشان مي سازم و خدا هم بر اساس حكمت و مصلحتي كه ما نمي دانيم، به او قدرت اين هجوم را داده است.
پناهگاه محكم شيعيان،دامان آل محمّد (علیهم السلام)
حالا در اين راه پر از دام و كمند شيطان، اگر خدا ما را تنها مي گذاشت، خلاف حكمت بود؛ ولي دربارهي ما لطف كرده و در اين مسير پر خطر، كهفي حَصين و پناهگاهي محكم قرار داده و آن آل محمّد (علیهم السلام)هستند و ما را به دامن آنها افكنده و هشدار داده كه مراقب باشيد از آن ها جدا نشويد. رسول مكرّمش
فرموده:
(مَثَلُ اَهْلِ بَيْتِي كَمَثَلِ سَفينَة نوُحٍ مَنْ رَكِبَها نَجَي وَ مَن تَخَلَّفَ عَنْها غَرَقَ)؛[17]
«مَثَل اهل بيت من مَثَل كشتي نوح است. هر كه در آن نشست، نجات مي يابد و هر كه از آن كنار رفت، غرق مي شود».
نه تنها امثال ما افراد عادي اگر از اين كشتي نجات دور بشويم به ضلالت ميافتيم ، بلكه بزرگان عالم و آنها كه در حكمت و عرفان و ديگر رشتههاي علمي متخصّص و قهّار بودهاند نيز اندكي كه خود را مستغني* و مستقلّ انگاشتهاند، به وادي هاي ضلالت و گمراهي عجيب افتادهاند و سبب گمراهي ديگران نيز شدهاند.
پاي استدلاليان چوبي بُوَد
آري، بسياري از بزرگان بشري،اعمّ از فيلسوفان و عارفان، نيز براي خود تخيّل استقلالي كرده و چنين پنداشتهاند كه آن نيرو و توانايي درشان پيدا شده كه بتوانند راه را به تنهايي بپيمايند و به مقصد برسند. يكي به عقل خود نازيده و ديگري به كشف و شهود خود باليده است.ابوسعيدابوالخير به شيخالرّئيس، ابوعليسينا، ميگويد: آنچه تو ميداني، من ميبينم. ابوعلي ميگويد: آنچه تو ميبيني، من ميدانم. ارسطوي حكيم ادّعا ميكند كه اين اقاويل* و براهين* آدمي را به پشت بام گردون ميرساند.محيالدّين ابن عربي عارف به فخرالدّين رازي مينويسد :اي رفيق شفيق، تا كي بايد گرفتار اين علوم ظاهر باشي؟ علم رسمي سر به سر قيل است و قال. به سمت علم باطن و عالم كشف و شهود بيا تا آنچه ناديدني است آن بيني.
پـاي استـدلاليان چـوبيـن بُوَد -------پاي چوبين سخت بي تمكين بود
خلاصه،مانند آن بچّهي دو سالهاي كه تازه به راه افتاده و پايي به كوچه باز مي كند و پيش خود مي پندارد ديگر مرد شده است و مي تواند مانند پدر و پدربزرگش تنهايي به راه بيفتد و چپ و راست برود و باز به خانه برگردد؛ با اين خيال، از خانه بيرون مي رود و راه را پيش مي گيرد و مي رود. چند قدمي كه رفت، راه خانه و كوچه را گم ميكند و حيران و سرگردان گاه به چپ مي رود و گاه به راست؛ در بنبستها گير مي كند؛نشاني را هم كه خوب ياد نگرفته.عاقبت، گرفتار اراذل و اوباش ميشود و سر به نيست مي گردد.
حالا بسياري از بزرگان نيز به چنين گم گشتگي مبتلا شدهاند. اندكي كه قدرت فكري پيدا كرده و پاي چوبين زير بغل گرفتهاند، خيال كرده اند ديگر مرد راه شدهاند و ميتوانند با پاي فكر خود در همه جاي اين عالم سير كنند و به تمام زوايا و خفاياي جهان عظيم خلقت و حتّيََ به سرّ مگوهاي خلّاق جهان سر بزنند؛ لذا با اين خيال خام به راه افتادهاند و بدون اين كه از قيّم و سرپرست خود، يعني امام معصوم (ع) كمك بگيرند، رفتهاند و راه را گم كرده و در بنبستها گير كردهاند و گرفتار حبائل و ريسمانهاي هلاكت بار شيطان گشته و از درّه هاي مخوف و وحشتناك حلول و اتّحاد و وحدت وجود سر بر آورده و نعرههاي "سُبْحاني ما اَعْظَمَ شَأني،لَيْسَ في جُبَّتي اِلاّ الله" از خود سر دادهاند. آنجا كه انبياء لاالهالاّالله گفتهاند، اين خود باختگان و راه گم كردگان"انّي انا الله" بر زبان راندهاند و اين خود، نشان عجز و ناتواني انسان است كه نمي تواند به تنهايي قدم در اين وادي پر خوف و خطر بگذارد كه نداي قرآن بلند است:
]يا أيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَ ابْتَغُوا إلَيْهِ الْوَسِيلَة...[؛[18]
«اي باورمندان، پروا پيشه كنيد و در راه به سوي خدا ابتغاي* وسيله كنيد [و دست به دامن حركت كنيد]».
طيّ اين مرحله بي همرهي خضر مكن ظلـمات است بتـرس از خطر گمراهي
خضر اين راه و تنها پناهگاه و كهف الوريََ وجود اقدس امام، وليّ زمان، قيّم دوران، حضرت حجّة بن الحسن المهدي ـعجّل الله تعالي فرجه الشّريف ـ است و بس.
(فازَ مَنْ تَمَسَّكَ بِكُم وَ آمِنَ مَنْ لَجَأَ اِلَيْكُم وَ سَلِمَ مَنْ صَدَّقَكُم وَ هُدي مَنِ اعْتَصَمَ بِكُمْ)؛[19]
«سعادتمند شد هر كه به شما متمسّك گشت و ايمن گرديد هر كه به شما پناه آورد و سالم ماند هر كه شما را تصديق كرد و هدايت شد هر كه به ريسمان شما چنگ زد».
دستگيري امام حسن عسكري (ع)از فيلسوفي گمراه
عبادت صحيح آن است كه از طريق تعليم آنها انجام پذيرد.علم و حكمت و عرفان خالي از خطا وقتي حاصل مي شود كه از مسير هدايت آنها به دست آمده باشد. آن كس كه مِسِ وجود خود را به كيمياي ولايت آن انوار عرشي رسانيد،تبديل به طلا و برليان شد. هر كس شاخهي عقل و ايمان خود را به آن ريشههاي اصلي عالم پيوند زد، درختي بارور گشت و سراسر علم و حكمت و عرفان شد.امّا:
(ضَلَّ مَنْ فارَقَكُمْ)؛
«گمراه گشت هر كه از شما جدا شد».
هر كه خواست از خود استقلالي نشان دهد، گرفتار يوغ استعمار و استحمار شيطان شد و گمراه از مسير دين و ايمان شد.
نوشتهاند، اسحاق كندي،فيلسوف معروف عرب،تناقضاتي در قرآن به نظرش رسيد و در اين زمينه شروع به نوشتن كتابي كرد. روزي يكي از شاگردان او به حضور مقدّس حضرت امام حسن عسكري (ع)شرفياب شد. امام (ع) ضمن صحبت به او فرمود:
(اَما فيكُم رَجُلٌ رَشيدٌ يَرْدَعُ اُسْتاذَكُمُ الْكِنْدِي عَمّا اَخَذَ فِيهِ مِنْ تَشاغُلِهِ بِالْقُرآن)؛
در ميان شما مرد رشيدي نيست كه استادتان كندي را از اين كاري كه پيش گرفته و خود را سرگرم به قرآن ساخته است باز دارد؟ و به او بگويد:
اي مگس، عرصهي سيمرغ نه جولانگه توست عِرض* خـود مي بـري و زحـمت مـا مـيداري
آن شاگرد گفت : يابن رسول الله، ما را جرأت آن نيست كه به استاد خود اعتراض كنيم . فرمود : اين جمله را كه مي گويم درست به خاطر بسپار و به او بگو . وقتي به وطن بازگشتي و نزد او رفتي، مدّتي سعي كن خود را به او نزديك تر كني و خود را هم فكر و هم عقيده با او قلمداد كني؛ به طوري كه به تو اعتماد كند و تو را از خواصّ اصحاب خود بداند.آنگاه به صورت سؤال، نه به صورت اعتراض، به او بگو: مشكلي به خاطرم رسيده كه از حلّش عاجزم،از جناب استاد تقاضامندم راه حلّي ارائه فرمايند.وقتي او اجازه ي طرح سؤال داد بگو:حضرت استاد، اگر آن كس كه گوينده ي قرآن است بگويد مقصود من از اين آيه و آن آيه اين نيست كه تو فهميده و به من نسبت داده و اشكال بر آن گرفتهاي؛ بلكه مقصود و معناي گفتار من چنين و چنان است،در اين صورت، تمام اشكالاتي كه وارد كردهاي، به فهم خودت وارد خواهد بود، نه به قرآن. فهميده هاي تو تناقض خواهد داشت، نه مقاصد قرآن. جناب استاد، اگر گويندهي قرآن چنين اشكالي وارد كند،چگونه بايد جوابش داد؟ امام عسكري (ع) اين سخن را به آن شاگرد ياد داد و فرمود: چون استادت مرد دانشمند منصفي است، سخن منطقي را كه بشنود تسليم مي شود و لجاج و عناد از خود نشان نميدهد.تو اين حرف را به او بگو و از او جواب بخواه. شاگرد از آن سفر بازگشت و طبق دستور امام به حضور استاد آمد و آن سؤال را طرح كرد.استاد آن سؤال را كه شنيد، تكان خورد و تأمّل كرد و با توجّه تمام به شاگردش خيره شد و گفت: دوباره حرف خود را تكرار كن .او تكرار كرد. استاد مدّتي به فكر فرو رفت و ديد حرفي است كاملاً درست و منطقي، زيرا احتمال دارد تمام اين معناها كه او از قرآن فهميده است، همان نباشد كه مقصود گويندهي قرآن بوده است؛ مثلاً مراد از امانت در آيهي:
]إنَّا عَرَضْنَا اْلاَمانَة عَلَي السَّماواتِ وَ اْلاَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأبَيْنَ أنْ يَحْمِلْنَها وَ أشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإنْسانُ إنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً [؛[20]
آن نباشد كه او فهميده است و مقصود از نور در آيهي:
]اللهُ نُورُ السَّماواتِ وَ اْلاَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ...[؛[21]
آن نباشد كه او تصوّر كرده است. در اين صورت، اشكال و تناقض در قرآن نيست؛ بلكه در برداشتها و در فهميده هاي اوست. بنابراين، با چه جرأتي مي تواند زبان به اعتراض به قرآن بگشايد و كتاب در تناقضات قرآن بنويسد؛ و لذا بعد از تفكّر زياد سر بلند كرد و به شاگردش گفت : بگو ببينم، اين حرف را از كجا آورده اي؟ گفت: به فكر خودم رسيده. مدّتي بود در اين فكر بودم و جرأت اظهار نداشتم و عاقبت كه از حلّ آن عاجز شدم، اظهار كردم. گفت: نه،اين حرف مال تو نيست و حرف اقران* و امثال تو هم نيست.افق اين حرف خيلي بالاتر از افق افكار شماهاست. بگو از كه شنيده اي؟ گفت: راست مطلب اين كه، خدمت حضرت ابومحمّد، حسن بن علي عسكري (ع)شرفياب بودم. آنحضرت تعليمم كرد كه از شما بپرسم. تا فهميد اين حرف از آنِ كيست،گفت: آري، اين نور از آن خانه درخشيده است. فوراً برخاست و تمام نوشتههايش را كه در اين زمينه داشت آورد و آنها را آتش زد و سوزاند.گفت:
(اَهْلُ الْبَيْتِ اَدْرِي بِما فِي الْبَيْتِ)؛[22]
«صاحبان خانه بهتر ميدانند كه در زواياي خانهشان چيست».
اجنبي* را چه رسيده است كه از خفاياي خانهي من خبر دهد و دربارهي آن قضاوت كند . وحي در خانهي آنها نازل شده است.
(اِنَّما يَعْرِفُ الْقُرآنَ مَنْ خوطِبَ بِهِ)؛
«آن كسي كه مخاطب به خطابات قرآن است مي فهمد كه مقصد و مقصود قرآن كدام است».
اگر ارشاد و هدايت حضرت امام عسكري (ع)نبود، آن مرد فيلسوف گمراه شده و جمعيّتي را هم گمراه كرده بود؛زيرا اگر يك آدم حكيم و عالم گمراه بشود، هزاران نفر دنبالش گمراه ميشوند. آن كسي كه پناه به فكر او داد و نتيجتاً او را و ديگران را از جهنّم نجات داد، حضرت امام عسكري (ع )بود و لذا كهف الوريََ و پناهده عالميان هستند.
توسّل خالصانهي مادري پاكدل به امام معصوم (ع)
در حالات مرحوم شيخ محمّد حسين قمشهاي ـ كه در نجف از شاگردان عالم ربّاني، مرحوم سيّدمرتضي كشميري(ره)بوده است ـ نقل شده كه در جواني مبتلا به بيماري حصبه مي شود و معالجات مؤثّر واقع نمي شود و مي ميرد. اطرافيان ناله و گريه و شيون سر مي دهند. در اين ميان، مادرش، كه زني بسيار خوشعقيده و پاكدل بوده، برميخيزد و مي گويد: دست به جنازهي فرزندم نزنيد تا برگردم(خوشا به حال كساني كه قلبي پاك و عقيدهاي صاف دارند و از عقيدهي صافشان بهرهها ميبرند).آن مادر پاكدل برخاست و قرآني برداشت و بالاي پشت بام رفت، رو به كربلاي امام حسين (ع)ايستاد و گفت: يا اباعبدالله، يك دست من به قرآن و دست ديگرم به دامن تو.من اين يگانه فرزندم را از تو ميخواهم و تا ندهي برنميگردم . مدّتي بالاي پشت بام با جدّ تمام به تضرّع و زاري و عرض نياز به امام حسين (ع) ايستاد.در اين موقع اطرافيان بستر ديدند حركتي در ميّت پيدا شد، تكان خورد و برخاست و نشست. گفت: مادرم كجاست؟ گفتند: بالاي پشتبام است.گفت: بگوييد بيا؛ امام حسين (ع) پسرت را به تو برگرداند. بعد، از خودش نقل ميكنند كه ماجرا چگونه بوده است. او گفته:من در حال احتضار بودم و ديدم دو نفر سفيدپوش و بسيار خوشبو و خوشرو كنار من آمدند.يكي به من گفت: چه شده، ناراحتيات چيست؟ گفتم: تمام بدنم درد ميكند. دست روي پايم گذاشت و كشيد، ديدم درد آرام گرفت. همين طور تا زانوها بالا آمد، درد آرام گرفت(در روايات آمده كه قبض روح از پاها شروع ميشود)كمكم تا به سينه و بالاتر رسيد. ديدم تمام دردها برطرف شد و راحت شدم. همين كه من راحت شدم، ديدم اطرافيان بسترم همه گريه و ناله سر دادند. هر چه ميگفتم من راحت شدم و ديگر درد ندارم، نمي فهميدند؛ مثل اين كه اصلاً مرا نمي ديدند و صدايم را نميشنيدند.تا اين كه آن دو نفر مرا بلند كردند و به سمت آسمان بردند. من بسيار خوش و خرّم بودم .هر چه بالاتر مي رفتم، راحت تر مي شدم و احساس لذّت بيشتري مي كردم . بين راه، ناگهان شخص بزرگواري مقابل آن دو نفر رسيد و به آنها اشاره كرد، او را برگردانيد،مادرش او را از من خواسته است و من سي سال بر عمرش افزودم. آنها فوراً مرا برگرداندند و نشستم؛ ديدم شما گريه مي كنيد.نوشتهاند، او بعد از اين ماجرا تا سي سال زنده بود و سر سي سال دوباره مريض شد و از دنيا رفت.اين هم مصداقي از مصاديق كهف الوري.
والسّلام عليكم و رحمة الله و بركاته
* سخيّ: بخشنده،باسخاوت.
* جواد: بخشنده،صاحب جود و كَرَم .
[1]ـ سورهي بقره ،آيهي 253.
* اذن دخول: ذكري كه هنگام ورود به مدفن شريف هر يك از معصومين (علیهم السلام)خوانده و براي ورود كسب اجازه ميشود.
* رهبانيّت: رياضت غير شرعي.
[2]ـ نهجالبلاغهي فيض،خطبهي 3.
[3]ـ همان،خطبهي12.
[4]ـ اصول كافي،جلد 8 ،صفحهي 247.
[5]ـ همان،جلد2،صفحهي 237.
[6]ـ سورهي مريم،آيهي48.
* كهف حصين: پناهگاه محكم.
[7]ـ سورهي كهف ،آيهي 9.
[8]ـ همان،آيهي 13.
[9]ـ همان،آيهي 10.
[10]ـ همان،آيهي 14.
[11]ـ همان،آيهي16.
[12]ـ سورهي كهف،آيهي 18.
[13]ـ همان.
[14]ـ سورهي كهف،آيهي 16.
[15]ـ سورهي ص،آيهي 82.
[16]ـ سورهي اعراف ،آيات 16 و 17.
[17]ـ بحارالانوار،جلد23،صفحهي 105،حديث3.
* مستغني: بينياز.
* اقاويل: گفتارها،سخنان.
* براهين: دليلها،حجّتها .
[18]ـ سورهي مائده ،آيهي 35.
* ابتغاء: طلب كردن،جستن.
[19]ـ زيارت جامعه.
* عِرض: آبرو.
[20]ـ سورهي احزاب ،آيهي 72.
[21]ـ سورهي نور،آيهي 35.
* اقران:نزديكان،همرديفان .
[22]ـ بحارالانوار،جلد50،صفحهي 311،با پايين صفحه.
* اجنبي: بيگانه،خارجي.