اصْطَفَاكُمْ بِعِلْمِهِ وَ ارْتَضَاكُمْ لِغَيْبِهِ وَ اخْتَارَكُمْ لِسِرِّهِ وَ اجْتَبَاكُمْ بِقُدْرَتِهِ وَ أَعَزَّكُمْ بِهُدَاهُ وَ خَصَّكُمْ بِبُرْهَانِهِ وَ انْتَجَبَكُمْ لِنُورِهِ (بِنُورِهِ) وَ أَيَّدَكُمْ بِرُوحِه
{ اصْطَفَاكُمْ بِعِلْمِهِ وَ ارْتَضَاكُمْ لِغَيْبِهِ وَ اخْتَارَكُمْ لِسِرِّهِ وَ اجْتَبَاكُمْ بِقُدْرَتِهِ وَ أَعَزَّكُمْ بِهُدَاهُ وَ خَصَّكُمْ بِبُرْهَانِهِ وَ انْتَجَبَكُمْ لِنُورِهِ (بِنُورِهِ) وَ أَيَّدَكُمْ بِرُوحِه }
چهار صفت براي امامان معصوم (علیهم السلام)
«[ما اقرار مي كنيم كه] خداوند شما [خاندان عصمت] را بر اساس علمي كه به شايستگي شما داشته[از ميان مردم] برگزيده است؛ [در نتيجه، شما، هم مصطفاي خدا هم مرتضي هم مختار و هم مجتباي خدا هستيد] ».
اين چهار صفت، هر چند از نظر معنا نزديك به هم هستند ، حتماً هر يك خصوصيّتي دارند كه در كلام فصيح حكيم به دنبال هم آمدهاند ؛ يعني چنين نيست كه به اصطلاح، الفاظ مترادف بوده معناي واحدي داشته باشند، لذا در باب تفاوت معاني آنها مي توان گفت، از آن نظر كه چيزي را از همهي آلودگيها خالص مي كنند، ميشوند «مصطفيََ» و از آن نظر كه مورد پسند كسي قرار مي گيرند، مي شوند «مرتضيََ» و از آن نظر كه از ميان چند چيز انتخاب مي شوند، «مختار»محسوب مي شوند و از آن جهت كه توجّه ديگران را جلب مي كنند و دلها را مجذوب خود مي سازند، از ايشان تعبير به «مجتبيََ» مي شود.
امامان معصوم (علیهم السلام) مظهر علم خدا
در بعضي از نسخههاي زيارت جامعه، به جاي(بعلمه) (لعلمه)آمده است كه در اين صورت، معنا اين مي شود: خداوند شما اهل بيت را محلّ قابلي شناخته و علم خودش را در وِعاء* وجود شما قرار داده است تا آنچه را او مي داند، شما هم بدانيد(مگر آنچه را اختصاص به خود داده و علم مستأثرش مي گويند) چون هركسي صلاحيّت و اهليّت اين را ندارد كه مظهر علم خدا باشد، تنها شما شاگرد بلاواسطهي خدا هستيد و در مقام اخذ علم، احتياج به غير خدا نداريد و علوم خود را مستقيماً از خدا مي گيريد.
خداوند متعال معلّم امامان معصوم (علیهم السلام)
البتّه، آن بزرگواران نيز مخلوقند و مخلوق در ذات خود جاهل است و احتياج به معلّم دارد؛ امّا معلّم آن مخلوقهاي برتر ذات اقدس حقّ عزّ و علاست كه از مجراي مرتبهي نبوّت ختميّهي حضرت محمّد مصطفي
افاضهي علوم به آن انوار عرشي مي كند.
ما جاهلان در مقام كسب علم(اگر اطلاق كلمهي علم به انباشتههاي ذهني ما صحيح باشد) دست گدايي به سوي امثال خود دراز مي كنيم و از گفتهها و نوشتههاي اين و آن، كه همانند خودمان تهيدستان جايزالخطا هستند،اندكي مي گيريم و در وعاء ذهن خود مي گنجانيم و اين پستترين نوع تعلّم است و جز اين نيز راهي نداريم و چارهاي جز گدايي از افكار افرادي همچون خود و احياناً آميختن آن با اوهام شخصي خود نمي يابيم.
دكارت، حكيم معروف فرانسوي ، بعد از اين كه يك سلسله مقالات علمي منتشر كرد،مورد تحسين دانشمندان جهان قرار گرفت. يكي از كساني كه شديداً تحت تأثير عظمت علمي او واقع شده بود، با خود فكر كرد كه او حتماً يك كتابخانهي عظيم در اختيار دارد و اين معلومات را از آن كتابخانه به دست آورده است؛ از اين رو، به ملاقات او رفت و از وي تقاضا كرد كتابخانهي خود را به او نشان دهد. او هم آن فرد را به محلّي برد و جسد گوسالهاي را كه مشغول تشريحش بود به او نشان داد و گفت: اين كتابخانهي من است، من از نوشتههاي ديگران اخذ علم نكردهام ؛ بلكه خودم به تحقيق پرداخته و بدن اين گوساله را تشريح كرده و رموز به كار رفته در خلقت او را مورد مطالعه و تدقيق* قرار دادهام و در واقع، آنچه از معلومات به دست من آمده، از تحقيقي است كه دربارهي بدن اين گوساله كردهام.
اين هم نوعي كسب علم است و بديهي است كه از نوع اوّل، كه صرفاً نسخه برداري از افكار ديگران است، عاليتر است؛چرا كه بر اثر فعّاليّت فكري خود، استعدادهاي مكنون در وجودش را به بروز و ظهور مي رساند و وسيلهي پيشرفت علم در جامعه مي شود؛ولي با اين وصف،او هم ممكن است در تحقيقات خويش اشتباه كند.كسي كه حيوانات و نباتات را تشريح مي كند يا در ابعاد ستارگان آسمان مطالعه مي كند، در عين حال كه كار علمي بسيار خوب و قابل تقدير است،ممكن است اشتباه كند و چه بسا اشتباه هم مي كنند و احياناً زيانهاي جبران ناپذيري به بار مي آورند. امّا عالي ترين علوم علمي است كه دارندهي آن به اقيانوس بيكران «وحي خدا» متّصل است؛ نه به نوشتهها و گفتههاي اين و آن كار دارد نه به تحقيق و مطالعهي شخصي خويش اتّكا ميكند، بلكه به طور مستقيم با خالق هستي ارتباط دارد؛ يعني تمام جهات و جوانب عالم به اذن خدا در برابر او مشهود و عيان است و او شاهد خلق است و آگاه از تمام رموز و اسرار خلقت است. اين علمهاي بشري آميخته با اوهام و تخيّلات است؛ فلان دانشمند اگر افكار علمي عالي دارد، اوهام و اشتباهات هم دارد ؛ فرضاً اگر چهار تا حرف حسابي دارد، ده تا هم حرف ناحسابي در كنار آن دارد كه تشخيص آن براي خودش و ديگران دشوار است؛ امّا رسول خدا
و ائمّهي هدي (علیهم السلام)علم خود را از افكار بشري نمي گيرند. ما داريم با سوزن چاه مي كنَيم؛ امّا آنها به دريا متّصل هستند و لذا خدا خطاب به رسول مكرّمش
مي فرمايد:
]وَ كَذلِكَ أوْحَيْنا إلَيْكَ رُوحاً مِنْ أمْرِنا ما كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتابُ وَ لاَ الْإيمانُ...[؛[1]
«ما روحي از عالم امر خود به تو وحي كرديم ؛ وگرنه[تو در ذات خود] نمي دانستي كتاب چيست و ايمان چيست...».
گفتيم هيچ مخلوقي در ذات خود عالم نيست؛ همه احتياج به معلّم دارند؛ رسول خدا
هم معلّم دارد، امّا معلّم او شديدالقواست.
]عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوَي *ذُو مِرَّة فَاسْتَوَي * وَ هُوَ بِالْاُفُقِ اْلاَعْلَي[؛[2]
و از اين روست كه ما هم به خاندان رسول (علیهم السلام)عرض مي كنيم :
(وَ اصْطَفاكُمْ بِعِلْمِهِ)؛
يعني اعتقاد ما دربارهي شما اين است كه خداوند شما را از ميان تمام خلايق برگزيده و قلوب شما را مجلاي* علم خود قرار داده است.
امامشناسي از ديدگاه امام رضا (ع)
روايتي از امام ابوالحسنالرّضا (ع)داريم كه به تناسب ايّام عرض مي كنيم. البتّه، روايت مفصّل است،تنها چند جملهاي از آن را نقل ميكنيم كه امام (ع)مقام امامت و آن ارتباط معنوي با عالم ربوبي را نشان مي دهند.
يكي از راويان به نام عبدالعزيز خدمت امام رسيد و گفت: يابن رسولالله، ما جمعي در مسجد جامع مرو بوديم،بحثي راجع به امام پيش آمد و هر كسي نظري داد. امام (ع) تبسّمي كرد و فرمود :
(يا عَبْدَالْعَزيزِ جَهِلَ القَوْمُ وَ خُدِعُوا عَنْ اَدْيانِهِم)؛
«اي عبدالعزيز، مردم به وادي جهل افتاده و در مورد دينشان فريب خوردهاند».
پيش خود نشسته اند و راجع به مسألهي امامت و ولايت حرفها مي زنند و حال آنكه منحرف از حقّند. بعد،توضيح دادند و فرمودند كه امام كيست :
(اَلْاِمامُ اُسُّ الْاِسْلامِ النّامي وَ فَرْعُهُ السّامي)؛
آن ريشه اي كه به شجرهي طيبّهي اسلام رشد مي دهد، وجود اقدس امام است. اسلام از وجود اقدس ولايت و امامت تغذيه مي شود و آنچه را هم به عنوان محصول به عالم تحويل مي دهد، از دست امام تحويل مي دهد.
(اَلْاِمامُ كَالشَّمْسِ الطّالِعَة الْمُجَلِّلَة بِنوُرِها لِلْعالَمِ وَ هُوَ بِاْلاُفُقِ حَيْثُ لا تَنالُهُ الاَبْصارِ وَ لاَ الْاَيْدي)؛
«امام همچون خورشيدِ طالع است و همان طور كه خورشيد طلوع مي كند و همه چيز را در پوشش نور خود قرار مي دهد، او نيز در افق قرار گرفته است؛نه دستها به او مي رسد نه چشمها مي تواند او را ببيند».
]...يَكادُ سَنا بَرْقِهِ يَذْهَبُ بِاْلاَبْصارِ[؛[3]
«...نور آن، روشنايي ديده را مي برد».
امام نيز چنين است؛ در عين اين كه شمس ولايتش تمام كائنات را در پوشش نور خود قرار داده است و همه چيز از او تغذيه مي شوند،او در افق اعلايي از عالم قرار گرفته كه نه چشم عقل بشر قادر به اكتناه* و درك حقيقت اوست نه دست تجليل و تكريم بشر به دامن كبرياي جلالت و رفعت منزلتش نايل مي گردد:
(مَخْصُوصٌ بِالْفَضْلِ كُلِّهِ مِنْ غَيْرِ طَلَبٍ مِنْهُ وَ لاَ اكْتِسابٍ)؛
تمام فضايل و كمالات در وجود اقدسش جمع است ، بدون آنكه از كسي اكتساب كرده باشد. حتّي پسر نزد پدر نيز آن گونه كه ما درس مي خوانيم درسي نخوانده است. البتّه، از طريق خاصّي كه از درك ما پنهان است با هم در ارتباطند و جملگي به مقام اعلا و اشمخ خاتميّت حضرت رسولالله اعظم
مرتبطند و همه نور فضل و كمال از آن مقام اَرفع و اَعلا اكتساب مي كنند؛ امّا نه به گونهي درس خواندن معمول در ميان ما.
امامان (علیهم السلام) چگونه علم و فضل و كمال كسب مي كنند؟
امام اميرالمؤمنين (علیهم السلام) فرموده است: رسول اكرم
در حال احتضار مرا در آغوش كشيد ، دهان بر گوش من نهاد و هزار باب علم به رويم گشود و از هر باب آن، هزار باب ديگر به رويم گشوده شد.[4]
(بَلِ اخْتِصاصٌ مِنَ الْمُفَضَّلِ الْوَهّاب)؛
«بلكه ويژگي خاصّي است كه از سوي خداوند وهّاب* به وي عطا ميشود». امام (ع)پس از جملاتي فرمود:
(إنَّ الْعَبْدَ إذَا اخْتَارَهُ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِاُمُورِ عِبَادِهِ شَرَحَ صَدْرَهُ لِذَلِكَ وَ أوْدَعَ قَلْبَهُ يَنَابِيعَ الْحِكْمَة وَ ألْهَمَهُ الْعِلْمَ إلْهَاماً فَلَمْ يَعْيَ بَعْدَهُ بِجَوَابٍ وَ لا يَحِيرُ فِيهِ عَنِ الصَّوَابِ)؛[5]
«وقتي خداوند بندهي خاصّ خود را براي تدبير امور بندگانش برگزيد، به او شرح صدر عنايت ميكند [و سينهاش را براي پذيرش اسرار و حقايق آسماني آماده مي سازد]و چشمههاي حكمت از قلبش مي جوشاند و بر زبانش جاري مي سازد و از اين روست كه در جواب هيچ سؤالي احساس عجز نمي كند و جز منطق حقّ و صواب در آن جواب به نظرش چيزي نميآيد».
(خَصَّهُ بذلِكَ)؛
«خداوند او را به چنين علمي اختصاص داده است».
(لِيَكُونَ ذلِكَ حُجَّة عَلَي خَلْقِهِ شاهِداً عَلَي عِبادِهِ)؛
«تا او حجّت بر خلق خدا و شاهد بر بندگانش باشد».
(فَهَلْ يَقْدِروُنَ عَلي مِثْلِ هذا فَيَخْتارُونَهُ)؛[6]
«حال، آيا مردم مي توانند اين چنين شخص ممتاز آسماني را بشناسند تا او را به امامت خود برگزينند»؟
چه قدر فاصله هست ميان درك مردم و شناختن حقيقت امام.
چگونگي رفع ترديد در خصوص امامت امام رضا (علیهم السلام)
حسنبنعلي وَشّاء واقفي مذهب بود. مؤسّس مذهب واقفي، عليّ بنابي حمزهي بطائني، از اصحاب امام كاظم (ع)بود.بطائني از طرف آن حضرت در جمع آوري وجوه شرعي شيعيان وكالت داشت و پول زيادي نزد او جمع شد.در ايّامي كه امام (ع) در زندان بغداد به شهادت رسيد،او شرعاً موظّف بود آن پولها را كه سهم امام (ع) بود، تحويل امام ابوالحسنالرّضا (ع)بدهد؛ولي گرفتار وسوسهي شيطان شد و حاضر به جدا كردن پول از خود نشد.براي اين كه بتواند پولها را نگه دارد، منكر امامت امام رضا (ع)شد و لذا گفت:امام هفتم آخرين امام است و غايب شده و بايد براي اصلاح كلّي عالم ظهور كند و من بايد پولها را كه سهم امام است نگه دارم تا پس از ظهور آن حضرت تحويل ايشان بدهم.
از همين جا مذهبي به نام مذهب واقفي به وجود آمد و جمعي به آن گرويدند؛ يعني بر امام هفتم متوقّف گشته به امامت امام رضا (ع)معتقد نشدند. از پيروان آن مذهب حسن بن علي وشّاء بود؛ولي بعد مستبصر* شد و به راه حقّ برگشت. او مي گويد : من در امامت امام رضا (ع) ترديد داشتم. براي اين كه مطلب برايم روشن بشود، مسائل زيادي را جمع آوري كردم و در طوماري نوشتم تا به ايشان بدهم و جواب بگيرم. طومار را در آستينم نهادم و به خانهي امام رضا (ع)رفتم. ديدم انبوه جمعيّت در رفت و آمدند. در گوشهاي ايستادم؛مطمئن شدم كه نوبت ملاقات به من نخواهد رسيد. در همين حال، ديدم خادمشان از خانه بيرون آمد و در ميان جمعيّت صدا زد: حسن بنعلي وشّاء كيست؟ من گفتم : منم. ديدم به سمت من آمد. طوماري در دستش بود،آن رابه من داد و گفت: جواب مسائلي است كه در آستين خود داري. من از اين حرف غرق در تعجّب و حيرت شدم كه يعني چه؟ مسائل تحويل نداده،جوابش داده شده است.طومار را گرفتم، به گوشهاي رفتم و نشستم و آن را باز كردم. ديدم به تمام مسائلي كه در آستينم بوده جواب هاي كافي داده شده است. آنجا دست به آسمان برداشتم و گفتم: خدايا،شاهد باش كه من به امامت حضرت ابوالحسنالرّضا (ع)ايمان آوردم و معتقد شدم كه او حجّت تو در ميان بندگان توست.[7]
اهل بيت (علیهم السلام)عالم به علوم غيب
جملهي بعدي زيارت :
(وَ ارْتَضاكُمْ لِغَيْبِهِ)؛
يعني، خدا شما را براي غيب خودش پسنديده است و شايستهي آن ديده كه عالم به علوم غيب خود سازد. اگر در اين آيه مي فرمايد:
]قُلْ لا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ اْلاَرْضِ الْغَيْبَ إلاّ اللهُ...[؛[8]
«[اي پيامبر،]بگو كساني كه در آسمان و زمين هستند،از غيب آگاهي ندارند جز خدا...».
اين منافات با آن ندارد كه خداوند بخشي از علم غيب را در اختيار هر كس كه بخواهد بگذارد، چنانكه در اين آيه فرموده است:
]عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلَي غَيْبِهِ أحَداً *إلاّ مَنِ ارْتَضَي مِنْ رَسُولٍ...[؛[9]
«عالم به غيب اوست و احدي را از غيب خويش آگاه نمي سازد، مگر رسولي كه مورد رضايت اوست و او را براي نبوّت برگزيده است...».
در واقع، علم غيب به گونهي مستقلّ و بالذّات اختصاص به خدا دارد و ديگران به اذن و مشيّت او، تا آنجا كه او خواسته است، آگاه از غيب مي شوند و لذا او اهل بيت رسول (علیهم السلام) را پسنديده است كه دارندهي علم غيب او باشند.
مردي درِ خانهي امام باقر (ع)آمد و در زد. كسي در را باز كرد و او كار ناپسندي انجام داد. وقتي داخل شد، امام (ع) به او فرمود: تو خيال مي كني كه ما پشت ديوار را نمي بينيم ؟ اگر چنين باشد، پس چه مزيّتي بر شما داريم كه حجّت بر شما باشيم ؟ خدا به ما چشمي داده كه پشت ديوار را هم مي بينيم و از باطن امور آگاهي داريم.
ماجراي خواندني احمد بن ابي نصر بزنطي
احمدبن ابي نصر بزنطي مي گويد : من ابتدا واقفي مذهب بودم؛ بعد، مستبصر شدم. روزي از امام رضا (ع)تقاضا كردم وقت مناسبي تعيين بفرمايد تا شرفياب حضور گردم و مسائلم را مطرح كنم. اين گذشت تا روزي من در خانهام نشسته بودم ، در زدند. ديدم خادم امام مركب مخصوص امام را آورده تا مرا خدمت امام ببرد. با خوشحالي تمام سوار شدم و شرفياب گشتم. مسائلي را مطرح كردم و بهرهها بردم تا شب شد.همان جا نماز مغرب و عشا را با امام (ع) خواندم. بعد، غذا آوردند و پس از صرف غذا خواستم برخيزم براي رفتن. فرمود: دير وقت شده و منزل شما هم دور است، صلاح اين است كه همين جا استراحت كني. من هم كه از خدا مي خواستم خدمت امام (ع) باشم، اطاعت كردم و ماندم. به خادمشان گفتند : رختخواب مخصوص خودم را بياور، براي آقاي احمد بزنطي پهن كن. من در اين موقع به فكر فرو رفتم و از ذهنم گذشت كه معلوم مي شود من آدم بسيار بزرگواري هستم كه امام اينگونه با من رفتار ميكنند ؛ امام (ع) مركب مخصوص خود را براي من فرستاده و مرا به خانهاش آورده و با من هم غذا شده و بعد، رختخواب مخصوص خودش را در اختيار من گذاشته است،عجب!اين منم كه چنين بزرگوارم؟
امام نيم خيز شده بود تا برخيزد و به اتاق خود برود. ديدم نشست. فرمود: احمد، قصّهاي برايت بگويم. وقتي صعصعة بن سوهان، از اصحاب جدّم اميرالمؤمنين (ع)مريض شد، اميرالمؤمنين (ع)به عيادت او رفت و كنار بسترش نشست و دست بر پيشاني او گذشت و او را مورد ملاطفت قرار داد. بعد، وقتي خواست برخيزد، فرمود: صعصعه، نكند اين آمدن من به عيادتت را مايهي امتياز خود از برادران ايماني ات بشماري. اين تكليف ديني من بود كه انجام دادم. امام رضا (ع) اين قصّه را گفت و برخاست و در واقع، با اين عمل، هم آگاهي خود را از مافي الضّمير من نشان داد، كه نمونهاي از علم غيب بود، هم به من پند داد و مرا از بيماري عُجب و خودپسندي شفا بخشيد.[10]
اهل بيت (علیهم السلام)محرم اسرار خداوند متعال
(وَ اخْتارَكُم لِسِرِّهِ)؛
«[خداوند] شما [اهل بيت] را براي نگهداري رازهايش برگزيده است و [شما را] محرم اسرار خود قرار داده است».
(وَ اجْتَباكُم بِقُدْرَتِهِ)؛
«شما را با قدرت خاصّ خودش مجذوب جمال و كمال مطلق خود ساخته است».
«اجتباء» به معناي جلب كردن و به سوي خود كشيدن است. قرآن كريم در مورد مكّه مي فرمايد:
]...يُجْبَي إلَيْهِ ثَمَراتُ كُلِّ شَيْءٍ...[؛[11]
«...ميوه و محصول هر چيزي [از جاهاي دور به سمت مكّه بار مي شود و]به سوي آن جلب مي گردد...».
حال،تنها قدرت خداست كه ميتواند علي (ع)را به خود جذب و جلب كند، آن گونه كه رسول اعظم
خدا دربارهاش بفرمايد:
(اِنَّ عَلِيّاً مَمْسوُسٌ فِي ذاتِ اللهِ)؛[12]
«حقيقت آن كه، علي شيفتهي ذات خداست».
(وَ اَعَزَّكُم بِهُداهُ)؛
شما را به هدايت خود عزّت بخشيد. يا از آن جهت كه شرف و عزّت هدايت مستقيم خود را اختصاص به شما داد كه بلاواسطهي مهديّ هدايت شديد يا از آن جهت كه شما را هادي ديگر موجودات عالم، اعمّ از هدايت تكويني و تشريعي، قرار داد و هدايت خود را از طريق شما به عالميان رسانيد.
اهل بيت (علیهم السلام)عالم به اسرار قرآن
(وَ خَصَّكُم بِبُرْهانِهِ)؛
شما را مختصّ به برهان خود گردانيد. احتمالاً مقصود از «برهان» ،همان گونه كه از مرحوم مجلسي اوّل نقل شده، «قرآن» است كه برهان و دليل نبوّت پيغمبر خاتم
است؛ يعني علم به حقايق آسماني قرآن نزد آنهاست و كسي غير از آنها نمي تواند ادّعا كند كه عالم به تمام اسرار و بواطن* قرآن است.
(وَ انْتَجَبَكُمْ لِنُورِهِ)؛
«انتجاب» مشتقّ از نَجْب است كه به معناي نفاست* و گرانقدري است. به هر چيزي كه در نوع خود ارزشمند و گرانقدر است، نفيس و نجيب گفته مي شود. احتمالاً معناي جمله اين مي شود: خداوند شما اهل بيت را به خاطر نفاست و نجابتي كه در ذات خود داريد، براي مظهريّت نور خود برگزيد تا با افكار و اخلاق و اعمال خودتان نور خدا را در عالم متجلّي كنيد.
مراتب روح و حقيقت آن
(وَ اَيَّدَكُمْ بِرُوحِهِ)؛
«خدا شما را با روح خود[در روحانيّت و معنويّت] تأييد و تقويت كرد».
بايد دانست كه حقيقت روح از حقايقي است كه از حيطهي درك ما بيرون است و صاحب و خالق آن فرموده است:
]وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أمْرِ رَبِّي وَ ما اُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إلاّ قَلِيلاً[؛[13]
«[اي پيامبر،] از تو راجع به روح مي پرسند. بگو روح از [عالم] امر خداي من است و به شما اندكي از علم داده شده است».
يعني، شما توانايي درك آن را نداريد ؛ خود را براي فهميدن آن به رنج و تعب نيفكنيد.امّا اجمالاً اين مقدار مي توانيم بفهميم كه روح (ممكن است از آن تعبير به قوّه و نيرو كنيم)داراي انواع و مراتب گوناگون است. ما آدميان در وجود خود نيرويي داريم به نام «روح نباتي» كه خاصيّت آن رشد و نموّ است و باليدن و ما در اين نيرو با نبات و حيوان مشتركيم. نيروي ديگري داريم به نام «روح حيواني» كه خاصيّت آن داشتن حركت با اراده و حسّاسيّت است و در اين نيرو با حيوانات مشتركيم. ما آدميان نيروي سوّمي داريم به نام «روح انساني» كه يك نيروي ملكوتي است و خاصيّت آن فكر و انديشه و كشف مجهولات از رهگذر معلومات است و امتياز بارز آدميزاد از حيوانات همين نيروست.
حال، در ميان آدميان افراد خاصّي هستند كه به خواست و مشيّت خدا تافتههاي جدا بافته اي هستند كه خدا بر آنها منّت نهاده و نيروي ديگري به نام «روح قدسي» در وجودشان قرار داده كه خاصيّت آن توانايي ارتباط با عالم غيب و فراگيري وحي از آن عالم و احاطهي علمي بر همهي كائنات و قدرت تصرّف در تمام موجودات است.خداوند حكيم از زبان رسولانش مي فرمايد:
]قالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إنْ نَحْنُ إلاّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ وَ لكِنَّ اللهَ يَمُنُّ عَلَي مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ...[؛[14]
«پيامبرانشان به آن ها[مردم] گفتند : درست است كه ما بشري همانند شما هستيم، ولي خداوند به هر كس از بندگانش كه بخواهد[و شايسته ببيند]نعمت مي بخشد[و مقام نبوّت عطا ميكند]...».
البتّه، هضم اين مطلب براي افرادي كه با معارف ديني آشنايي كافي ندارند ، دشوار است ولي بايد توجّه كنند همان گونه كه بين ما و حيوانات تفاوت در ادراك هست، بين افراد انسانها نيز چنين تفاوتي وجود دارد. در ما انسانها نيرويي به نام نيروي عقل و روح انساني وجود دارد كه با آن مي انديشيم و اين نيرو در حيوانات نيست. در پيامبران و اولياي خدا (علیهم السلام) نيز نيرويي به نام روح قدسي و روح نبوّت و امامت هست كه از طريق آن با عالم غيب ارتباط برقرار مي كنند و از آن عالم كسب وحي و الهام ميكنند و آن نيرو در افراد عادي نيست.
]...اللهُ أعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ...[؛[15]
«...خدا ميداند رسالتش را در كجا قرار دهد...».
و البتّه، پيامبران نيز همگي يكسان نيستند و در ادراكات غيبي تفاوت دارند، چنان كه خدا فرموده است:
]...تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ...[؛[16]
...بعضي رسولان را بر بعضي ديگر برتري داديم... تا به مقام خاتميّت و ولايت مطلقه مي رسد كه رسول اكرم
و سيزده معصوم ديگر "كُلُّهُم نُورٌ واحد" هستند.
دِعبِل خزاعي از شعراي معاصر با امام ابوالحسنالرّضا (ع)بوده و با اشعار خود از حريم اهل بيت (علیهم السلام) دفاع مي كرده است. هنر شعر اگر در مسير حقّ بيفتد، در حدّ خود خدمت بسيار ارزندهاي به آستان حقّ مي كند و لرزه بر اندام دشمن حقّ ميافكند. دِعبِل قصيدهي معروفي دارد:
(مَدارِسُ آياتٍ خَلَتْ مِنْ تَلاوَة)؛
آن را كه در حضور امام رضا (ع)خواند، وقتي به اين بيت رسيد،امام (ع) سخت متأثّر شد و گريه كرد.
اَرَي فَيْئَهُم فِي غَيْرِهِم مُتَقَسِّماً -------وَ اَيـدِيَهُمْ عَـن فَيْئـِهِمْ صَفَراتٍ
«ميبينم كه اموال و حقوق آنها در ميان ديگران دست به دست ميگردد ، امّا دست خودشان از اموال و حقوقشان خالي مانده است».
امام (ع) فرمود: راست گفتي اي خزاعي، دست ما خالي مانده است. وقتي قصيده به پايان رسيد، امام (ع) براي اين كه صله اي به او داده باشد ، دستور داد كيسهاي كه صد دينار طلا در آن بود به دعبل بدهند. دعبل به آورندهي كيسه گفت : پول را خدمت امام برگردان و از طرف من عرض كن ، به خدا قسم، من براي پول شعر نگفتهام، صرفاً براي ابراز محبّت به شما گفتهام. تنها چيزي كه از شما مي خواهم اين است كه يك قطعه از لباسهاي تنتان را به من بدهيد تا من به آن تبرّك بجويم.
امام مجدّداً پول را با جبّهاي از لباس خودشان به او برگرداندند و فرمودند: اين پول را نگه دار كه مورد احتياجت خواهد بود. او از طوس به سمت كوفه حركت كرد. در راه، كاروان به راهزنها رسيد. راهزنها اموال كاروان را گرفتند و دستهاي كاروانيان را بستند. حتّي جبّهاي را كه امام به او داده بود، بردند. دعبل مي گويد: من در گوشهاي غمگين نشسته بودم و مي ديدم كه اموال ما را راهزنان در ميان خودشان تقسيم مي كنند؛ اتفّاقاً ديدم يكي از آنها همان جبّه را پوشيده و سوار بر اسبي است و ديگران مشغول تقسيم اموال ما هستند و عجيب اين كه او در همان حال همان شعر مرا مي خواند.
اَرَي فَيْئَهُم فِي غَيْرِهِم مُتَقَسِّماً -------وَ اَيـدِيَهُمْ عَـن فَيْئـِهِمْ صَفَراتٍ
من گفتم: اي سرور من، اين شعر كه مي خواني مال كيست ؟ گفت : به تو چه مربوط است ؟ گفتم : منظوري دارم. گفت: گويندهي اين شعر مادح آل محمّد
دعبل خزاعي، است. و بنا كرد از شعر و گويندهي آن تجليل كردن كه اخلاص در حبّ آل محمّد
دارد. من گفتم : من دعبلم. گفت : تو دروغ مي گويي ؛ اگر راست مي گويي ، قصيدهاش را بخوان ؛ تنها اين يك بيت كه نيست.
قصيده را از اوّل تا آخر خواندم. مرا پيش رئيسشان بردند كه بر سر تلّ خاكي به نماز ايستاده بود. تعجّب كردم كه نماز و راهزني! پس از فراغت از نماز،مرا به او معرّفي كردند. او خيلي تعجّب كرد و سپس وقتي مطمئن شد كه دعبل هستم، دستور داد تمام اموال كاروان را برگرداندند. دعبل به قم رفت و قميها وقتي فهميدند كه دعبل جبّهي امام رضا (ع)را دارد گفتند : ما اين جبّه را به ده هزار دينار مي خريم. گفت: من اين را به هيچ قيمتي نمي فروشم.
از قم بيرون رفت. جمعي از جوانها رفتند و وسط راه جبّه را از او گرفتند. او ناچار به شهر برگشت و هر چه خواست جبّه را بگيرد ، ندادند؛ گفتند: تو ديگر جبّه را نخواهي ديد. پولش را بگير و برو. گفت: پس قطعهاي از آن را به من بدهيد. تكّهاي از جبّه را به او دادند و رفت.وقتي به خانه رسيد، ديد دزد به خانهاش زده و همه چيزش را برده است ؛ تنها همان صد ديناري كه امام رضا (ع)به او داده و فرموده بود نگه دار كه مورد احتياجت خواهد بود، در دستش باقي مانده بود و مردم هر دينار آن را به ده دينار از او خريدند.
دزدان محبّ اهل بيت (علیهم السلام)
گاهي انسان با تعجّب از خود مي پرسد: مگر دزد سر گردنه هم ممكن است دوستدار اهل بيت (علیهم السلام) باشد؟ امّا اين تعجّبي ندارد. در ميان ما مگر دزد محبّ اهل بيت (علیهم السلام) كم ديده مي شود؟ اينها كه در بازار ربا مي خورند و در ادارات رشوه مي گيرند و در ديگر شؤون زندگي انواع كلاه برداريها مي كنند، در واقع، دزدند و در عين حال، خود را از دوستداران و محبيّن اهل بيت (علیهم السلام) مي دانند؛ در عزاداريها اشك مي ريزند و سينهها مي زنند و سفره هاي اطعام مي گسترانند. خدا همهي ما را از شرّ وسوسههاي نفساني نجات بدهد و به راه صحيح اهل بيت (علیهم السلام) بيفكند.
]...إنَّ رَبِّي قَرِيبٌ مُجِيبٌ[؛[17]
«...به تحقيق، خداي من نزديك و پاسخگو[ي سائلين]است».
پيشنهاد امام رضا (ع)دربارهي قصيدهي دعبل
دعبل قصيدهي خود را در حضور امام رضا (ع)خواند، از جملهي ابياتش اين بود:
اَفاطِمُ قُومِي يَابْنَة الْخَيْرِ وَ انْدُبِي
نــُجُـومَ سَمـاواتٍ بِـاَرْضِ فـَلاة
«اي فاطمه، اي دختر بهترين خلايق عالم، برخيز و براي ستارگان فرو ريخته در بيابانها نوحه گري كن».
قبور پراكندهي اولاد فاطمه (علیهم السلام) را كه در نقاط مختلف افتادهاند ، يكي يكي اسم برد تا به اين بيت رسيد كه :
وَ قَـبْرٌ لِـبَغْدادٍ لِنـَفْـسٍ زَكِـيَّة
تَـضَمَّنـَهَا الرَّحـْمنُ فِي الْغُرَفاتِ
«يكي از فرزندان زهرا در بغداد دفن شده و غرفه هاي بهشتي او را در بر گرفته اند».
و اين اشاره به وجود اقدس امام كاظم (ع)بود كه در بغداد دفن شده است. اينجا امام رضا (ع)فرمود: اي خزاعي، آيا دوست داري كه من هم دو بيت بگويم و آنها را به ابيات خود متّصل كني ؟ گفت: آقا،افتخار مي كنم و آنها را در رأس ابياتم قرار مي دهم. فرمود: نه، جاي آن دو بيت همين جاست:
وَ قَبْرٌ بِطُوسٍ يالَها مِنْ مُصِيبَة
اَلـَحَّتْ عَلَي الْاَحْشاءِ با الزَّفَراتِ
«و قبري هم در طوس است و چه عجيب است مصيبت آن كسي كه با نالههاي دردناك، آتش حسرت تا روز جزا در درون مي افروزد».
اِلَي الْحَشْرِ حَتّي يَبْعَثَ اللهُ قائِماً
يُفَـرِّجُ عَـنَّا الْـغَـمَّ وَ الْـكُـرَباتِ
«تا اين كه خداوند قائمي را مبعوث گرداند و غم و اندوه و سختي ها را از ما برطرف سازد».
دعبل گفت: آقا، آن قبر در طوس مال كيست ؟ فرمود: آن قبر من است و به زودي آنجا مدفون مي شوم و قبر من زيارتگاه دوستان من مي شود؛ هر كس به زيارت من بيايد، من هم در مواقعي كه احتياج دارد، به ديدار او خواهم رفت.
اَللّهُمَّ عَجِّلْ فَرَجَ مَوْلانا صاحِبِ الزَّمانِ وَاَظْهِرْ بِهِ دينَكَ وَاَحْيِ بِهِ سُنَّة نَبِيِّكَ وَاجْعَلْنا مِنْ اَعوانِهِ وَاَنْصارِهِ وَمِنَ الْمُنْتَظِرينَ لِظُهُورِهِ
و السّلام عليكم و رحمة الله و بركاته
* وعاء: ظرف.
* تدقيق: دقّت و باريك بيني به كار بردن.
[1]ـ سورهي شوري،آيهي 52.
[2]ـ سورهي نجم،آيات5تا7.
* مجلا: جلوه گاه.
[3]ـ سورهي نور،آيهي43.
* اكتناه: حقيقت يابي.
[4]ـ بحارالانوار،جلد22،صفحهي511.
* وهّاب : بسيار بخشنده.
[5]ـ اصول كافي،جلد1،صفحات201و202.
[6]ـ تحفالعقول،صفحات 323تا 325؛ اصول كافي،جلد1،صفحات200تا203.
* مستبصر: شيعهي امامي.
[7]ـ بحارالانوار،جلد49،صفحهي44.
[8]ـ سورهي نمل،آيهي 65.
[9]ـ سورهي جنّ،آيات26و27.
[10]ـ بحارالانوار،جلد49،صفحهي48،حديث48.
[11]ـ سورهي قصص،آيهي 57.
[12]ـ تلخيصالرّياض، جلد1،صفحهي 2.
* بواطن: معاني باطني.
* نفاست: ارزشمندي.
[13]ـ سورهي اسراء،آيهي85 .
[14]ـ سورهي ابراهيم،آيهي11.
[15]ـ سورهي انعام،آيهي124.
[16]ـ سورهي بقره،آيهي253.
[17]ـ سورهي هود،آيهي61.