وَ اَرْكاناً لِتَوْحيِدِهِ وَ شُهَداءَ عَلَي خَلْقِهِ
{ وَ اَرْكاناً لِتَوْحيِدِهِ وَ شُهَداءَ عَلَي خَلْقِهِ؛ }
امامان معصوم (علیهم السلام) ركن توحيد
«ما معترفيم كه خداوند شما اهل بيت نبوّت را پسنديده كه اركان توحيدش و گواهان بر خلقش باشيد».
ما وظيفه داريم كه خدا را به يگانگي بشناسيم و تنها او را بپرستيم و معتقد به اين باشيم كه ركن شناختن او به وحدانيّت و عبادت او،اعتقاد به امامت و ولايت اهل بيت رسالت (علیهم السلام) است. اين جملهي ركن توحيد بودن امامان (علیهم السلام)معاني لطيف و عميقي دارد كه شايد طرح آن معاني در محافل عمومي چندان به صلاح نباشد، همين قدر كافي است كه بفهميم اقرار به وحدانيّت خدا و عبادت او وقتي مايهي سعادت و نجات ما در عالم آخرت خواهد بود كه مبتني بر اقرار به امامت و ولايت ائمّهي دين (علیهم السلام)باشد؛ وگرنه، فقط تحقيقات عميق توحيدي داشتن و عالي ترين مطالب عرفاني گفتن و عملاً هم رياضتهاي عبادي متحمّل شدن،در سعادت آدمي تأثيري نخواهد داشت.
منكران نعمت الهي و محرومان از رحمت خداوندي
به يك حديث قُدسي* از حضرت امام صادق (ع) توجّه فرماييد. آنحضرت از آباء كرامش از رسول خدا
از جبرئيل امين نقل كرده است كه خداي متعال فرمود:
(مَنْ لَمْ يَشْهَدْ اَن لا اِلهَ اِلاّ اَنَا وَحْدي)؛
«كسي كه شهادت به اين ندهد كه جز من معبودي نيست»،
(اَوْ شَهِدَ بِذلِكَ)؛
«يا شهادت به اين مطلب بدهد»،
(وَ لَمْ يَشْهَدْ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدي وَ رَسوُلي)؛
«ليكن شهادت ندهد كه محمد
بنده و رسول من است»،
(اَوْ شَهِدَ بِذلِكَ)؛
«يا به اين هم شهادت بدهد»،
(وَ لَمْ يَشْهَدْ اَنَّ عَلِيَّ بْنَ اَبيطالب خَليفَتي)؛
«ولي شهادت ندهد كه عليّ بن ابيطالب خليفهي من بر بندگان من است»،
(اَوْ شَهِدَ بِذلِكَ)؛
«يا به اين هم شهادت بدهد»،
(وَ لَمْ يَشْهَدْ اَنَّ الْاَئِمَّةَ مِنْ وُلْدِهِ حُجَجي)؛
«امّا شهادت ندهد كه امامان از فرزندان علي حجّتهاي من هستند».
(فَقَد جَحَدَ نِعْمَتي وَ صَغَّرَ عَظَمَتِي وَ كَفَرَ بِآياتِي وَ كُتُبِي وَ رُسُلِي)؛
«[چنين كسي] منكر نعمت من شده و عظمت مرا كوچك شمرده و به آيات و كتب و رسل من كافر شده است».
(اِنْ قَصَدَنِي حَجَبْتُهُ وَ اِنْ سَأَلَتي حَرَمْتُهُ وَ اِنْ دَعاني لَمْ اَسْتَجِبْ دُعاءُهُ وَ اِنْ رَجاني خَيَّبْتُهُ وَ ذلِكَ جَزاءُهُ مِنّي]و ما اَنَا بِظَلاّمٍ لِلْعَبِيد[)؛[1]
«[چنين شخصي] اگر رو به من بياورد، من [در به روي او مي بندم و]ممنوعش مي كنم. اگر از من چيزي بخواهد، محرومش مي سازم و اگر مرا بخواند، جوابش نميدهم و اگر اميد به من داشته باشد، نااميدش مي كنم و اين كيفري است كه من به او مي دهم و من هرگز به بندگان ظلم نمي كنم».
توحيد پايدار فقط با اعتقاد به ولايت امامان معصوم (علیهم السلام)
]...وَ ما أنَا بِظَلاّمٍ لِلْعَبِيدِ[؛[2]
...من هرگز به بندگان ستم نمي كنم ولي دستگاه تكوين و تشريع من نظامي دارد و بايد مورد تصديق بندگان من قرار گيرد. در نظام تشريع،اعتقاد به وحدانيّت من در اُلوهيّت و اعتقاد به رسالت رسولان من از آدم تا خاتم بايد توأم با اعتقاد به ولايت و امامت علي و يازده فرزند معصومش (علیهم السلام) باشد. تمام اين اعتقادات بايد همانند حلقههاي زنجير به هم متّصل باشند. يكي از اينها كه از قلم بيفتد، تمام آنها از قلم افتاده است.چنان كه در حديث قدسي هم خوانديم،اگر انسان صدهزار سال عمر كند و علي الدّوام بگويد:
(لااِلهالاَّالله مُحَمَّدٌ رَسُولُالله)؛
امّا كنار آن علي ولي الله نباشد،توحيدش توحيد نخواهد بود و روي نجات و سعادت نخواهد ديد؛ اين است يكي از معاني(وَ اَرْكاناً لِتَوْحيده)؛كه توحيد خدا همچون بنا و ساختماني است كه اركان و پايههاي آن امامان معصوم (علیهم السلام)هستند و بديهي است كه با فروريختن پايه و ستون، ساختمان نيز فرو مي ريزد؛يعني با كنار رفتن امامت علي و آل علي (علیهم السلام) توحيدي باقي نمي ماند.
حديث معروف منقول از وجود اقدس امام ابوالحسنالرضا (ع)،كه در نيشابور بيان فرموده است، دربارهي همين حقيقت است كه خدا فرموده است:
(كَلِمَة لااله الاّالله حِصْنِي فَمَن قالَها دَخَلَ حِصْني وَ مَنْ دَخَلَ حِصْني اَمِنَ مِنْ عَذابي)؛
«كلمهي لااله الاّ الله [كلمهي توحيد] قلعهي محكم من است؛ هر كه آن را بگويد[ معتقد به آن باشد]،داخل قلعهي من شده است و هر كه داخل قلعهي من بشود، از عذاب من ايمن شده است».
آنگاه امام (ع)فرمود:
(بِشُرُوطِها وَ اَنَا مِنْ شُرُوطِها)؛
«كلمهي توحيد شروطي دارد و من[از آن نظر كه امام معصوم منصوب از جانب خدا هستم]از جملهي شروط آن هستم».
يعني، اعتقاد به ولايت و امامت شرط لازم و ركن تحقّق حقيقت توحيد است.
حديثي نيز از امام اميرالمؤمنين (ع) منقول است كه فرمود:
(اِنَّ لِلااِلَه الاّالله شُرُوطاً وَ اِنّي وَ ذُرِّيَّتِي مِنْ شُروطِها)؛
«لااله الاالله شرط هايي دارد؛ من و ذرّيّهام از شرط هاي آن هستيم».
يعني اعتقاد به «ولايت من» و «ولايت امامان معصوم از فرزندان من» شرط تحقّق توحيد است. احتمالاً شرط اوّل،اعتقاد به وحدانيّت خدا،شرط دوّم، اعتقاد به نبوّت ختميّهي حضرت محمّد مصطفي
و شرط سوّم، اعتقاد به ولايت و امامت دوازده امام معصوم منصوب از جانب خداست.
سند طلايي حديث سلسلة الذّهب
تذكّر اين نكته هم مناسب است كه حديث نيشابور حضرت امام رضا (ع)به حديث سلسلة الذّهب معروف شده است. ذَهَب يعني طلا. در توجيه اين نام گفتهاند: چون تنها حديثي است كه سلسلهي راويان آن همگي امامان معصوم (علیهم السلام)هستند، از اين جهت داراي سند طلايي است و هيچ حديثي از اين جهت به پاي اين حديث نمي رسد و اين درخشندگي را ندارد؛ راويان ساير احاديث تا به امام برسد، افراد عادياند امّا سلسلهي راويان اين حديث از امام ابوالحسنالرّضا (ع) آغاز شده و به خدا، عزّ و علا، رسيده است كه فرموده است :
(حَدَّثَنِي اَبِيمُوسيَبنِجَعفرٍالكاظم قالَ حَدَّثَنِي اَبِي جَعفرُبنمُحمّدٍالصّادق قال حَدَّثَنِي اَبِي محمّدُبن عليٍّ الباقر قال حَدَّثَنِي اَبِي عليُّ بْنالحسين زينُالعابدين قال حَدَّثَنِي اَبِي الحسينُبْنُعليّبنابيطالب شهيدُ ارضِ كربلا قال حَدَّثَنِي ابي اَميرُالْمُؤمنين عليُّبْنُابيطالبٍ شهيدُ اَرْضِ الْكُوفَة قال حَدَّثَنِي اَخِي وَ ابْنُ عَمِّي محمّدٌ رسولُ الله
قال حَدَّثَنِي جَبْرَئيلُ قالَ سَمِعْتُ رَبُّ العِزَّةِ سُبحانَهُ وَ تَعالَي يَقُولُ كَلِمَة لاالهالاّالله حِصْنِي فَمَنْ قالَها دَخَلَ حِصْنِي وَ مَنْ دَخَلَ حِصْنِي اَمِنَ مِنْ عَذابِي)؛
حديث ديگري هم داريم كه قرين همين «حديث توحيد» است و آن را هم مرحوم شيخ صدوق(ره)،در كتاب عيون اخبارالرّضا، از امام ابوالحسنالرّضا (ع) نقل مي كند؛ منتهيََ چند جملهاي در آنجا اضافه دارد تا به اينجا مي رسد:
(عَنِ النَّبِيِّ
عَنْ جِبْرَئيل عَنْ ميكائيل عَنْ اِسْرافيل عَنِ اللَّوْحِ عَنِ الْقَلَمِِ...قالَ يَقُولُ اللهَ عَزَّوجلَّ وِلايَة علِيِّ بْنِاَبيطالب حِصْنِي فَمَن دَخَلَ حِصْنِي اَمِنَ مِنْ عَذابِي)؛[3]
امتياز ويژهي حديث سلسلة الذّهب
مرحوم نراقي (ره) در خزائن از سيّدجزائري نقل مي كند كه در زهراءالرّبيع، پس از نقل اين حديث، مي گويد:
(هذا السَّنَدُ وَرَدَ فِي الرِّوايَة اَنَّهُ ما قُرِئَ عَلَي مَريضٍ اِلاّشُفي وَ عَلي مَصْرُوعٍ اِلاّ اَفاقَ و قَدْ جُرِّبَ مِراراً و اِنْ كُتِبَ وَ شُرِبَ فِي ماءٍ شُفِيَ مِنَ الاَلَمِ مُجَرَّبَة)؛[4]
«اين حديث را با اين سند بر هر مريضي بخوانند، شفا پيدا مي كند و اگر بر كسي كه بر اثر بيماري صرع بيهوش شده است بخوانند، به هوش ميآيد و اگر آن را بنويسند و در ميان آبي بشويند و به دردمندي بدهند تا بنوشد، دردش آرام مي گيرد».
بعد، مرحوم جزائري فرموده است: اين عمل مكرّراً تجربه شده است(البتّه، اثبات صحّت اين مطلب به عهدهي جزائري است).
به تناسب مقام، حديثي از سفينة البحار مرحوم محدّث قمي عرض مي كنيم. ايشان نقل مي كنند كه امام مجتبي (ع) در كودكي مريض شد. حضرت صدّيقهي كبري (س)نور ديدهاش را كه تب شديد داشت بغل كرد و نزد پيامبر اكرم
آورد. در آن موقع، جبرئيل امين نازل شد و گفت:يا رسولالله،تمام سورههاي قرآن حرف(ف)دارد و(ف)از حروف كلمهي آفت است؛تنها سورهاي كه (ف) ندارد سورهي حمد است و لذا شما اين سوره را، كه حرف آفت در آن نيست، چهل بار بر آب بخوانيد و به بدن كودكتان كه تب دارد بپاشيد، شفا خواهد يافت.همين كار را كردند و كودك در همان لحظه شفا پيدا كرد[5] و شايد براي همين است كه براي شفاي مريض مي گويند تنها يك حمد بخوانيد؛چون سورهي]قل هوالله احد[حرف (ف)دارد.
در مجلسي كسي خواست براي شفاي مريض چيزي بگويد ؛ گفت: براي شفاي فلاني فاتحة مع الصّلوات. مردم خنديدند.حالا «فاتحه» همان سورهي «حمد» است؛ امّا كلمهي فاتحه در نظر مردم مثل اين است كه براي مرده مي خوانند.
ارزش اعتقاد به مقام ولايت اهل بيت (علیهم السلام)
(وَ اَرْكاناً لِتَوْحيدِهِ)؛
گفتيم كه اهل بيت اطهار (علیهم السلام)اركان توحيد خدا هستند و انكار ولايت آن بزرگواران در واقع انكار توحيد خداست. ما وقتي ارزش اعتقاد به ولايت اهل بيت (علیهم السلام)را ميفهميم كه نگاهي به عقايد نامعقول فرقهي مخالف مذهب،دربارهي خدا و پيامبراكرم
بيفكنيم كه چگونه بر اثر دور افتادن از مكتب اهل بيت به ضلالت فكري و اعتقادي مبتلا شدهاند. از باب نمونه، در مورد خدا اعتقاد دارند كه در روز قيامت با چشم سر ديده مي شود و ساق پاي خود را بالا مي كشد و آيهي:
]يَوْمَ يُكْشَفُ عَنْ ساقٍ...[؛[6]
را اين طور معنا مي كنند.آقاي تيجاني، كه قبلاً سنّي بوده و سپس شيعه شده، در كتاب معروف خود(آنگاه هدايت شدم)كه كتاب خوبي است، مي گويد:
من در يكي از كشورهاي عربي وارد مسجدي شدم و با جماعت نماز خواندم. پس از نماز، امام جماعت براي مردم صحبت كرد و ضمن صحبتش گفت: خداوند دو چشم و دو دست و صورت دارد! گفتم: مگر خدا جسم است كه چشم و دست و صورت داشته باشد ؟ گفت: مگر شما در قرآن نخواندهاي كه :
]وَ قالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللهِ مَغْلُولَة غُلَّتْ أيْدِيهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ...[؛[7]
يعني، خدا هر دو دستش باز است.پس، خدا دو دست دارد كه باز است! مگر در قرآن نخواندهاي كه:
]وَ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنا...[؛[8]
[خدا به نوح (ع)گفت:] مقابل چشم من كشتي بساز...؛پس خدا چشم دارد؛ و همچنين فرموده است:
]كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ * وَ يَبْقَي وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإكْرامِ[؛[9]
«همه چيز فاني ميشود، تنها صورت خدا باقي مي ماند».
گفتم: آقاي عزيز،در تمام اينها معاني مجازي مراد است، نه معاني حقيقي الفاظ. ما در قرآن استعمال مجازي فراوان داريم؛ استعارات و كنايات داريم. معاني حقيقي در اين موارد مراد نيست كه خدا چشم و صورت و دست داشته باشد.گفت: خير، در قرآن استعمال مجازي نيست و همه جا معناي حقيقي مراد است. گفتم: اگر اين طور است، پس:
]وَ مَنْ كانَ فِي هذِهِ أعْمَي فَهُوَ فِي الْآخِرَة أعْمَي وَ أضَلُّ سَبِيلاً[؛[10]
«هر كه در دنيا كور باشد، در عالم آخرت هم كور خواهد بود».
آيا واقعاً همين طور است؟ گفت: نه. گفتم: پس معلوم مي شود كه در قرآن استعمال مجازي هست. «دست خدا» كنايه از قدرت خداست. «چشم خدا» كنايه از حضور خدا در همه جاست.مقصود از «وجه خدا» ذات خداست، نه صورت خدا؛ وگرنه:
]...كُلُّ شَيْءٍ هالِكٌ إلاّ وَجْهَهُ...[؛[11]
چه معنايي خواهد داشت؟ آن طور كه شما مي گوييد، معناي آيه اين مي شود كه همه چيز حتّي چشم و دست خدا هم از بين مي رود و تنها صورت خدا باقي مي ماند! آيا صورت بي چشم براي كسي متصوّر است؟
سخنان سخيفي كه دربارهي پيامبراكرم
مي گويند
دربارهي پيامبر اكرم
نيز سخناني مي گويند كه انسان از بيان آن به يك عنوان يك مسلمان خجالت مي كشد ؛ از جمله قائل به اين هستند كه پيامبر اكرم
فقط در مقام ابلاغ وحي به مردم معصوم است، ولي در ساير جاها ممكن است اشتباه كند. حتي مي گويند: در نماز اشتباه كرد و سه ركعت را چهار ركعت خواند و در وسط نماز خوابش برد و صداي خرّوپفش بلند شد،طوري كه مردم شنيدند؛ آنگاه از خواب پريد و نماز را ادامه داد! يعني چه؟ و مي گويند پيامبر روزي به عايشه گفت: بيا با هم در دويدن مسابقه بدهيم تا ببينيم كدام جلو مي افتيم و از عايشه نقل مي كنند كه وقتي در مسجدالنّبي حبشيها آمده بودند و آواز مي خواندند و مي رقصيدند و پايكوبي مي كردند، رسول خدا
به من گفت:بيا تماشا كن كه چقدر خوب مي رقصند!از پنجرهي مشرف به مسجد تماشا مي كرديم، به آنها گفت: اي حبشي زادگان، بزنيد و برقصيد و پايكوبي كنيد تا دنياي يهود و نصاريََ بدانند كه دين ما هم ذوق هنري دارد. در همين حال، عمر وارد شد؛ آنها تا عمر را ديدند، ترسيدند و فرار كردند. رسول خدا گفت: عمر هيبتي دارد كه شياطين جنّ و انس از او فرار مي كنند!هدف از نقل اين مطالب اين است كه مي خواهند اثبات كنند كه پيامبر يك شخص عادي بوده و اگر هم گفته باشد:
(عَلِيٌّ مِنِّي وَ اَنَا مِنْ عَلِيٍّ)؛
«علي از من است و من از علي هستم»،
مطلب مهمّي نيست؛ مگر خودش كه بوده كه گفتارش(علي از من است و من از علي)داراي اهمّيّتي باشد.
مي گويند روزي پيامبر به نخلستان آمد و ديد افراد مشغول تلقيح نخلها هستند و شكوفههاي نر را به شكوفههاي ماده مي رسانند.پرسيد: چرا اين كار را مي كنيد؟ گفتند: براي اين كه خرما خوب بشود. گفت: اگر اين كار را نكنيد، بهتر است. آنها به حرف پيامبر گوش دادند و تلقيح نكردند و خرماها فاسد شد. يك روز رسول اكرم
به نخلستان آمد و ديد خرماها فاسد است. علّت را پرسيد. گفتند: شما گفتيد تلقيح نكنيد، ما هم تلقيح نكرديم و فاسد شده است. فرمود: پس، معلوم شد كه من خيلي با دنياي شما آشنا نيستم؛ شما بهتر از من مي دانيد.
اينها را مي گويند براي اين كه بفهمانند، اگر ما گفتيم او براي حكومت پس از خود كسي را معيّن نكرده، براي اين است كه خودش گفته است: من با امور دنيا آشنا نيستم؛ خودتان مدير و مدبّر امور زندگي خودتان را انتخاب كنيد، من فقط آنچه را بايد مي گويم.
تمام اين انحرافات از آنجا نشأت گرفته است كه از خاندان عصمت (علیهم السلام) دور افتادهاند. لسان قرآن را كنار گذاشته و خواستهاند خودشان به اقيانوس بيكران قرآن وارد شوند و چيزي بفهمند و به اين ضلالتها مبتلا گشتهاند و لذا ما مي گوييم:
(وَ اَرْكاناً لِتَوْحيدِهِ)؛
اركان و ستونها و پايههاي دين و توحيد و قرآن شما اهل بيت رسول (علیهم السلام)هستيد. تا دست به دامن شما نزنيم، نه خدا را مي شناسيم نه پيامبر و نه قرآن را و در نتيجه، نه دنيا داريم نه دين و نه آخرت.
اهل بيت رسالت (علیهم السلام) شاهد بر اعمال مردم
(وَ شُهَداء عَلَي خَلْقِهِ)؛
خدا شما اهل بيت رسالت را شاهد بر خلق خود قرار داده است و هم اكنون از تمام افكار و نيّات و اعمال ما آگاهيد و روز قيامت هم به آن شهادت خواهيد داد.چون اگر الآن شاهد اعمال نباشند، چگونه مي توانند روز قيامت به آن شهادت بدهند؟ كسي كه در حين وقوع عمل شاهد نبوده است، نميتواند در حضور قاضي شهادت دهد.
پس هم اكنون امام عصر ـ عَجَّلَ اللهُ تَعــََاليََ فَرَجَهُ الشَّريفَ ـ مجلس ما را مي بيند و سخنان ما را مي شنود و از نيّات ما آگاه است؛ وگرنه، چگونه مي تواند در روز قيامت در محضر خدا شهادت بدهد كه در فلان شب، در فلان مكان،جمعيّتي با اين خصوصيّات مجلسي تشكيل دادند و چنين و چنان گفتند و شنيدند و هر كدام داراي چنين نيّتي بودند. در زيارتشان مي خوانيم:
(اَشْهَدُ اَنَّكَ تَرَي مَقامي وَ تَسْمَعُ كَلامي وَ تَرُدُّ سَلامي)؛
«من شهادت مي دهم كه تو اي حجّت خدا مي بيني كه من كجا نشستهام و ميشنوي كه چه مي گويم و سلام مرا پاسخ ميدهي [و روز قيامت هم به تمام اينها شهادت خواهي داد]».
حضرت امام ابوالحسنالرّضا (ع)ضمن ذكر علايم امام مي فرمايد:
(اِنَّ الْاِمامَ مُؤيِّدٌ بِرُوحِ الْقُدُسِ وَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ اللهِ عَمُودٌ مِنْ نُورٍ يَرَي فِيهِ اَعْمالَ الْعِبادِ)؛
«امام مؤيّد به روح القدس است و بين او و خدا عمودي از نور قرار دارد كه اعمال بندگان را در آن [ستون نوري] مشاهده ميكند».[12]
عبدالله بن زيّات خدمت امام رضا (ع)عرض كرد: دربارهي من و خانوادهام دعايي بفرماييد. امام فرمود:
(اَوَ لَسْتُ افْعَلُ)؛
«آيا مگر من دعا نمي كنم»؟
(وَ اللهِ إنَّ أعْمَالَكُمْ لَتُعْرَضُ عَلَيَّ فِي كُلِّ يَوْمٍ وَ لَيْلَة)؛[13]
«به خدا قسم، اعمال شما در هر شب و روزي به من عرضه مي شود».
شرفيابي جمعي از طايفهي جنّ به محضر امام باقر (ع)
سعدالاسكاف گويد : درِ خانهي امام باقر (ع)رفتم. اذن دخول طلبيدم. خادم گفت: اندكي تأمّل كن، جمعي از برادران شما شرفياب حضور امام هستند، آنها بروند و بعد شما داخل شويد. چندي نگذشت، ديدم دوازده نفر از محضر امام بيرون آمدند با قيافههاي خاصّ و لباس هاي مخصوصي كه براي من نامأنوس بودند؛ سلام كردند و ردّ شدند. من داخل شدم و به امام عرض كردم: افراد ناشناسي ديدم؛ فرمود: اينان گروهي از برادران جنّ شما بودند. عرض كردم: آقا، مگر آنها بر شما ظاهر مي شوند؟ فرمود: آري، آنها هم مثل شما براي فهميدن حلال و حرامشان نزد ما ميآيند.[14]
مالك جهني مي گويد: خدمت امام باقر (ع)نشسته بودم.پيش خودم فكر مي كردم كه راستي خداوند چه عظمت و كرامتي به امام داده كه او را حجّت بر خلقش قرار داده است؛ امام (ع) از فكر من آگاه شد و رو به من كرد و فرمود:
(يا مالِك اَلاَمْرُ اَعْظَمُ مِمّا تَذْهَبُ اِلَيْه)؛[15]
«اي مالك، مطلب بزرگ تر از آن است كه تو مي انديشي».
ديگري گفت: ميان مكّه و مدينه مي رفتم. در بيابان بيآب و علف و گياه حجاز از دور شبحي ديدم كه به سمت من مي آيد، امّا گاهي ظاهر و گاهي غايب مي شود تا اين كه نزديك شد و ديدم كودكي هفت يا هشت ساله است. تعجّب كردم، به من سلام كرد، جواب دادم و گفتم:
(مِنْ اَيْنَ)؛
«از كجا ميآيي»؟
گفت:
(مِنَ الله)؛
«از جانب خدا».
گفتم:(اِلي اَيْنَ)؛
«به كجا مي روي»؟
گفت:(اِلَي الله)؛
«به سوي خدا [ميروم]».
گفتم: آخر، راحله و مركبت كو؟ گفت: پاهاي من. گفتم: زاد و توشه ات چيست ؟ گفت: تقواي من.گفتم: همسفرت كيست؟ گفت: مولاي من. گفتم: تو كه هستي؟ گفت: من از قوم عربم. گفتم: روشن تر بگو. گفت: از قريشم. گفتم: روشنتر. گفت: از هاشميّونم.گفتم: روشنتر. گفت: از علويّونم. بعد، چند بيت شعر خواند، از جمله اين دو بيت:
ما فازَ مَنْ فازَ اِلاّ بِنا ---------وَ ما خابَ مَنْ حُبُّنا زادُهُ
«هر كس رستگار شده، به بركت ما رستگار شده است و هر كس محبّت ما را در دل دارد، به هلاكت نخواهد افتاد».
(وَ مَنْ كانَ غاصِباً حَقَّنا--------- فَيَوْمَ الْقِيامَةِ ميعادُهُ
«هر كس حقّ ما را غصب كند، وعده گاه او روز قيامت خواهد بود [و روي سعادت نخواهد ديد]».
با تعجّب پرسيدم: اسم شما چيست؟ گفت: من محمّدبن عليّبنالحسينبنعليّبنابيطالب هستم. اين را گفت و از چشمم ناپديد شد. ديگر نفهميدم آيا به آسمان صعود كرد يا به زمين فرو رفت.[16]
استمداد گرگ بيابان از امام باقر (ع)
از محمّدبن مسلم منقول است كه من خدمت امام باقر (ع)بودم. به سمت مكّه مي رفتيم. من سوار بر درازگوشي بودم و ايشان سوار بر استر. ناگهان ديدم گرگي از بالاي كوه به سمت ما آمد. من سخت وحشت كردم و ديدم مستقيم به سمت امام باقر (ع)رفت و آنحضرت هم استر را نگه داشت. آن گرگ تا مقابل استر رسيد، از پيش رو پريد و دستش را روي زين استر گذاشت و گردن كشيد تا محاذات* گوش امام (ع) و بنا كرد همهمه كردن. امام هم سر پايين آورد و مقابل دهان او گذاشت و بعد از لحظاتي فرمود:
(اِمْضِ فَقَدْ فَعَلْتُ)؛
«برو، من انجام دادم».
او هم پايين آمد و شتابان رفت. من با تعجّب توأم با وحشت گفتم: آقا، اين گرگ درّنده كار عجيبي كرد و سبب ترس و وحشت من شد. فرمود: فهميدي چه گفت؟ گفتم: من چه ميفهمم؟ خدا و رسول و حجّتش مي فهمند.فرمود: به من گفت،يابن رسولالله، همسر من پشت اين كوه درد زايمان گرفته و به دشواري افتاده است؛ تو از خدا بخواه او را از اين دشواري نجات دهد و اَحَدي از نسل مرا بر اَحَدي از شيعيان تو مسلّط نگرداند.من هم گفتم تو برو، من دعا كردم. او خوشحال شد و رفت.[17]
آري:
(وَ شُهَداءَ عَلَي خَلْقِهِ)؛
شاهد بر تمام زواياي عالم خلقند و فريادرس تمام درماندگان اعمّ از حيوان و انسانند.اميدواريم خداوند اين سرمايهي محبّت به اهل بيت رسول (علیهم السلام)را كه به ما عطا فرموده است، در تمام مراحل حيات، اعمّ از دنيا و برزخ و محشر، بر ما مستدام بدارد.
اَلْحَمْدُلِلّهِ الَّذِي جَعَلَنا مِنَ الْمُتَمَسِّكينَ بِوِلايَتِهِمْ وَ مِنَ الْمُعْتَقِدينَ بِاِمامَتِهِمْ وَ مِنَ الْمُتَنَعِّمِينَ بَمَحَبَّتِهِمْ؛
اَللّهُمَّ عَجِّلْ فَرَجَ مَوْلانا صاحِبِ الزَّمانِ وَ اَظْهِرْ بِهِ دينَكَ وَ اَحْيِ بِهِ سُنَّة نَبِيِّكَ وَاجْعَلْنا مِنْ اَعوانِهِ وَاَنْصارِهِ وَ مِنَ الْمُنْتَظِرينَ لِظُهُورِهِ.
* حديث قدسي : كلامي از خداست كه همانند قرآن اعجازگونه نباشد.
[1]ـ بحارالانوار،جلد36،صفحهي252.
[2]ـ سورهي ق،آيهي29.
[3]ـ عيون اخبارالرّضا،جلد2،باب خبر نادر عن الرّضا.
[4]ـ خزائن،صفحهي160.
[5]ـ سفينة البحار،جلد1،صفحهي344(حمم).
[6]ـ سورهي قلم،آيهي42.
[7]ـ سورهي مائده،آيهي64.
[8]ـ سورهي هود،آيهي37.
[9]ـ سورهي الرّحمن،آيات26و27.
[10]ـ سورهي اسراء،آيهي72.
[11]ـ سورهي قصص،آيهي88 .
[12]ـ كشفالغمّه في معرفة الائمّه،جلد2،صفحهي291.
[13]ـ كافي،جلد1،صفحهي219.
[14]ـ كشفالغمّه،جلد2،صفحهي138.
[15]ـ بحارالانوار،جلد46،صفحهي270.
[16]ـ بحارالانوار،جلد46،صفحهي270.
* محاذات:روبرو شدن،مقابل بودن.
[17]ـ بحارالانوار،جلد46،صفحهي239.