مُؤْمِنٌ بِسِرِّكُمْ وَ عَلاَنِيَتِكُمْ وَ شَاهِدِكُمْ وَ غَائِبِكُمْ وَ أَوَّلِكُمْ وَ آخِرِكُمْ وَ مُفَوِّضٌ فِي ذَلِكَ كُلِّهِ إِلَيْكُمْ وَ مُسَلِّمٌ فِيهِ مَعَكُمْ وَ قَلْبِي لَكُمْ مُسَلِّمٌ وَ رَأْيِي لَكُمْ تَبَعٌ
{ ...مُؤْمِنٌ بِسِرِّكُمْ وَ عَلاَنِيَتِكُمْ وَ شَاهِدِكُمْ وَ غَائِبِكُمْ وَ أَوَّلِكُمْ وَ آخِرِكُمْ وَ مُفَوِّضٌ فِي ذَلِكَ كُلِّهِ إِلَيْكُمْ وَ مُسَلِّمٌ فِيهِ مَعَكُمْ وَ قَلْبِي لَكُمْ مُسَلِّمٌ وَ رَأْيِي لَكُمْ تَبَعٌ؛ }
عجز ما از درك مقام اولياي خدا
شخص زائر وقتي خود را در محضر اولياي خدا و ائمّهي هدي (علیهم السلام ) مي بيند، براي عرض مودّت و اخلاص و تسليم در مقابلشان اين جملات را مي گويد:
«من ايمان دارم به سرّ و علانيت شما، به شاهد و غايب و به اوّل و آخر شما».
سرّ يعني پنهان و علانيه يعني آشكار. امامان (علیهم السلام ) از يك سو با عالم بشر رابطه دارند و با گفتارشان برنامه هاي سعادت آفرين در زندگي را ارائه مي كنند و ما ايمان به اين داريم كه هر چه مي گويند و هر چه انجام مي دهند حقّ است و الهام گرفته از جانب آفريدگار حكيمِ عالم و آدم است و ما براي رسيدن به سعادت ابدي راهي جز تبعيّت از آن راهنمايان معصوم الهي نداريم.
اين قسمتِ علانيه و آشكار آن مقرّبان درگاه خداست. از سوي ديگر،آن بزرگواران با عالم اعلا و اقدس ربوبي رابطه دارند و در آن سو، گفت و شنودهايي با خالق خود دارند كه سرّ است و رمز و كيفيّت آن از حيطهي درك ما بشر عادي بيرون است. ما چه مي دانيم كه از علوم و معارف توحيدي در مسير تقرّب به مقام اشمخ و ارفع حضرت ربّ ـ عزّوعلاـ چه حقايقي به آن بندگان محبوب افاضه مي شود.
ميان عاشق و معشوق رمزي است ـــــــ چه دانـد آن كـه اشتر مي چراند
ما خاك نشينان در جنب آن سدره نشينان، شتر چران هايي هستيم بي خبر از راز و رمز عاشقانهي آن لااله الاالله گويان كه پا روي ما سوي الله نهاده اند و جز الله چيزي نمي بينند و جز الله چيزي نمي جويند و به جدّ مي گويند:
(ما رَأيْتُ شَيْئاً اِلاّ وَ رَأَيْتُ اللهَ قَبْلَهُ وَ بَعْدَهُ وَ مَعَهُ)؛[1]
«ما چيزي نمي بينيم مگر اين كه الله را پيش از او،با او و بعد از او مي بينيم».
ما زمينيان چه مي دانيم كه آسمان يعني چه و آسمانيان، اعمّ از فرشتگان مقرّب و آورندگان وحي از جانب خدا به سوي انبياء، چه كساني هستند ؟ عرش و كرسي و لوح و قلم به چه معناست ؟ معاد و قيامت داراي چه حقيقتي است و برزخ و محشر يعني چه و بهشت و جهنّم به طور تفصيلي از چه مكانتي برخوردارند ؟ اينها حقايقي است كه جزو اسرار است و جزو اهل بيت رسول (علیهم السلام )،كه خواصّ اولياي خدا هستند، احدي راه به كشف تفصيل آنها ندارد.البتّه، ما كه داراي اعتقادات ديني هستيم،به خدا و وحي و آسمان و آسمانيان، اعمّ از فرشتگان و عرش و كرسي و لوح و قلم، و به برزخ و محشر و بهشت و جهنّم ايمان داريم امّا اينها را تفصيلاً نمي شناسيم و مكرّراً گفته شده است كه ايمان داشتن به يك واقعيّت ، با نشناختن حقيقت آن منافاتي ندارد.فراوانند واقعيّتهايي كه ما با آنها زندگي مي كنيم امّا ماهيّت آنها را نمي شناسيم.
آيا نيروي الكتريسيته و برق از واقعيّات بارز زندگي ما نيست، كه هست.آيا اذعان به وجودش نداريم ، كه داريم و حال آن كه اكثر ما ماهيّت آن را نمي شناسيم، بلكه از آثار آن به وجودش پي مي بريم و مي دانيم نيرويي هست كه لامپ ها را روشن مي كند و دستگاه هاي صنعتي را به كار مي اندازد و سرما و گرما توليد مي كند؛ امّا حقيقت خودش بر ما مجهول است.امواج راديويي، كه صدا را از راه دور به ما مي رساند، در عالم موجود است امّا حقيقتش بر ما مجهول است. مي دانيم كه هست امّا نمي دانيم كه چيست و در كجا هست و چگونه است.آيا ما در وجود خودمان داراي عقل هستيم يا نه ؟ چه كسي جرأت دارد كه بگويد تو عقل نداري ؟
حال،آن عقل چيست و در كجاي وجود ماست ، نمي دانيم و آن را نمي شناسيم. همين قدر مي دانيم كه نيرويي در وجود ما هست كه با آن مصالح و مفاسد را درك مي كنيم و بد و خوب را تشخيص مي دهيم و مي فهميم كه ما چيزي داريم كه ديوانه آن را ندارد.امّا آنچه او ندارد و ما داريم،ماهيّتش چيست، نمي دانيم؛از آثارش به وجودش پي مي بريم.ميبينيم آدم ديوانه گفتار و رفتارش منظّم نيست،بي سبب مي خندد و فرياد مي زند،مي فهميم كه عقل ندارد. امّا ما كه در رفتار و گفتار خود منظّم هستيم، مي فهميم كه عقل داريم. از وجود اثرش به وجودش پي مي بريم و از نبود اثرش به نبودش پي مي بريم؛ امّا حقيقتش را نمي شناسيم.ما يك عمر است كه با نيروي حافظه كار مي كنيم،مطالبي ياد مي گيريم و به آن مي سپاريم و بعد، از آن تحويل مي گيريم و آبروي خود را در محافل و مجالس حفظ مي كنيم امّا آن را نمي شناسيم كه چه حقيقتي است و نمي دانيم در كدام قسمت از وجود ما قرار دارد.گاهي مطلبي را ياد مي گيريم و بعد يادمان مي رود.اين در ياد ماندن و از ياد رفتن يعني چه ؟ در كجا مي ماند و از كجا مي رود ؟ چگونه مي شود كه مي ماند و چگونه مي شود كه مي رود ؟ اينها واقعيّاتي است كه زندگي ما را از داخل و خارج در بر گرفته است امّا حقايقشان بر ما مجهول است.پس، باور داشتن يك واقعيّت با نشناختن حقيقت آن منافاتي ندارد.
ايمان به غيب اوّلين اصل از اصول اعتقادي
اوّلين اصل از اصول اعتقادي ما ايمان به غيب است ؛ يعني، باور داشتن واقعيّتي كه پنهان از حسّ است.قرآن در وصف مؤمنان متّقي مي فرمايد:
{ اَلَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ... }؛[2]
«آنان كساني هستند كه به غيب ايمان دارند...».
غيب مصاديق متعدّد دارد و در رأس آنها ذات اقدس الله ـ جلّ جلاله و عَظُم شأنه ـ قرار دارد كه ما با براهين عقلي و مشاهدهي آثار صنع و نظام شگفتانگيز آفرينش به اين باور رسيدهايم كه مدبّري عليم و حكيم و قدير اين عالم سراسر نظم و حساب و حكمت را تدبير و تنظيم مي كند و اوـ جلّ جلاله ـ غيب است؛ يعني، پنهان از عالم حسّ است و شناخت حقيقت ذات اقدسش از حيطهي درك بشر بيرون است و همچنين، حقيقت وحي و نبوّت و امامت نيز از مصاديق غيب است كه در عين ايمان به واقعيّتشان، از شناخت كنه و حقيقتشان ناتوانيم و تنها از طريق سر به آستان اهل بيت رسول نهادن مي توانيم در حدّ استعداد و قابليّت خود راهي به شناخت آن حقايق آسماني بيابيم.
پرسش كميل از امام اميرالمؤمنين (ع) دربارهي حقيقت
كميل بن زياد نخعي، كه از اصحاب سرّ امام اميرالمؤمنين (ع) به حساب ميآمد،(امام (ع) بعضي مطالب را كه ديگران اهليّت شنيدن آن را نداشتند، با كميل و چند تن ديگر، با اختلاف درجاتشان،در ميان مي گذاشت) از امام (ع) پرسيد:
(ما الْحَقيقَة)؛
«حقيقت چيست»؟
امام (ع) فرمود:
(ما لَكَ و الْحَقيقَة)؛
«تو را با حقيقت چه كار»؟
كميل گفت:
(اَوَلَسْتُ صاحِبَ سِرِّكَ)؛
«آيا من صاحب سرّ شما نيستم»؟
امام فرمود:
(بَلَي،وَلكِنْ يَرْشَحُ عَلَيْكَ ما يَطْفَحُ مِنِّي)؛[3]
«آري هستي ، ولكن ترشّحي از كف سر ريز از ديگ سينهام به تو مي رسد».
سينهي علي (ع) درياي موّاج علم
وقتي ديگ غذا در حال جوشيدن است و در ميان آن، نخود و لوبيا و عدس و ديگر موادّ غذايي موجود است، در آن حال، كفي روي ديگ مي آيد و اندكي از اطراف آن بيرون مي ريزد.آن كف ارزش غذايي ندارد.حال، امام (ع) به كميل فرموده است:تو قادر به تحمّل علوم و معارف مكنون در وجود من نيستي.گاهي كه ديگ سينه ام به جوش مي آيد و اندك كفي از آن سرريز مي كند، ترشّحي از آن كف به تو مي رسد و لبي از آن تر مي كني.
وقت ديگري، در حالي كه به سينهي شريفش اشاره مي كرد، خطاب به كميل فرمود:
(هاإِنَّ هَاهُنَا لَعِلْماً جَمّاً (وَ أشَارَ بِيَدِهِ إِلَي صَدْرِهِ) لَوْ أَصَبْتُ لَهُ حَمَلَة)؛[4]
«اين سينهي من درياي موّاج علم است.اي كاش كسي را مي يافتم كه توانايي تحمّل آن را مي داشت».
آري، علي (ع) را نه تنها دنياي ديروز نمي شناخت،دنياي امروز هم او را نمي شناسد و تا آخرين روز هم، آن چنان كه بايد،او را نخواهد شناخت.امروز مگر نهجالبلاغهاش در ميان مردم نيست ؟ هم امروز فرياد مي زند:
(أيُّهَا النَّاسُ سَلُونِي قَبْلَ أنْ تَفْقِدُونِي فَلَأنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أعْلَمُ مِنِّي بِطُرُقِ الْأرْضِ)؛[5]
«اي مردم، تا مرا از دست ندادهايد ، از من بپرسيد [دست حاجت به سوي من دراز كنيد و از علوم من بهره برگيريد]چرا كه من به راه هاي آسمان آشناتر از راههاي زمينم».
امّا آيا اين اهليّت در دنياي امروز هست كه تاب تحمّل اسرار او را داشته باشد ؟ به نقل از مرحوم كليني (ره)،امام صادق (ع) به ابوبصير كه از اصحاب حضرت بود، فرمود:
(يَا أبَا مُحَمَّدٍ إنَّ عِنْدَنَا وَ اللهِ سِرّاً مِنْ سِرِّ اللهِ وَ عِلْماً مِنْ عِلْمِ اللهِ وَ اللهِ مَا يَحْتَمِلُهُ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لا نَبِيٌّ مُرْسَلٌ وَ لا مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللهُ قَلْبَهُ لِلْإيمَانِ وَ اللهِ مَا كَلَّفَ اللهُ ذَلِكَ أحَداً غَيْرَنَا وَ لا اسْتَعْبَدَ بِذَلِكَ أحَداً غَيْرَنَا)؛[6]
«به خدا قسم، در نزد ما سرّي از اسرار خدا و علمي از علم خدا هست.به خدا قسم، آن سرّي كه از خدا نزد ما هست، نه تنها شما تاب تحمّل آن را نداريد بلكه هيچ ملك مقرّبي و هيچ پيامبر مرسلي و هيچ مؤمن ممتحني كه خدا قلب او را مورد آزمايش قرار داده و مقبول شده است،تاب تحمّل آن را ندارد.به خدا قسم، جز ما، خداوند اَحَدي را مكلّف به تحمّل آن نكرده است».
وظيفهي ما ايمان به سرّ اهل بيت (علیهم السلام )
بنابراين،ما پيروان اهل بيت در عين اين كه بايد مؤمن به سرّشان باشيم، هيچ گاه نبايد توقّع داشته باشيم كه آگاه از سرّشان گرديم؛زيرا اگر قرار بود مطلبي را ما هم بفهميم، ديگر آن سرّ مخصوص اهل بيت نمي شد.آنچه از ما خواستهاند ،همين است كه ايمان و اعتقاد به اين داشته باشيم كه اهل بيت رسول (علیهم السلام ) علاوه بر بعد علانيتشان، كه با عالم انسان در ارتباطند و تعليماتي به آدميان مي دهند، بُعد ارتباطي ديگري هم با عالم ربوبي دارند و از آن بُعد، افاضاتي خاصّ به آن مقرّبان درگاه حضرت ايزد منّان مي شود كه از دايرهي فكر ما بيرون است و ما هم بر اثر همين ايمان، راه تقرّب به خدا را مي پيماييم و به درجاتي از كمالات معنوي نايل مي شويم.
وقتي كه نايب امام (ع) اينگونه باشد...
صاحب بصائرالدّرجات از مردي به نام اميرعلي بغدادي نقل مي كند كه گفت: من در بغداد بودم.زني آمد و از من پرسيد، نايب امام عصر(ارواحنافداه)كيست؟زمان غيبت صغريََ بود.من نايب سوّم امام را، كه جناب حسين بن روح بود، معرّفي كردم. ميدانيم كه امام زمان ـ عجّلالله تعالي فرجه الشّريف ـ در زمان غيبت صغريََ چهار نايب خاصّ داشتند : عثمانبنسعيد،محمّدبنعثمان،حسين بن روح و عليّ بن محمّد سمري.وقتي آن زن خواست برود، من هم همراهش رفتم.وارد منزل جناب حسين بن روح(ره) شديم. زن سلام كرد و با كمال ادب پرسيد:
(اَيُّهَا الشَّيْخُ ما مَعِي)؛
«اي آقاي محترم، بفرماييد همراه من چيست»؟
مردم آن زمان عادت داشتند كه وقتي مي خواستند امام را بشناسند، سؤالاتي مي كردند؛از جمله اين كه مي خواستند از مافي الضّميرشان خبر بدهند و از امور غيبي آگاه باشند.او هم گفت: از چيزي كه همراه من است خبر دهيد.جناب شيخ فرمود: تو اوّل برو و آنچه را همراه داري در دجله بينداز، بعد بيا تا من بگويم. زن اطاعت كرد و رفت و آنچه را همراهش بود در آب انداخت و آمد.جناب شيخ خدمتكار خانهاش را صدا زد و گفت: برو آن جعبه را بياور. او رفت و جعبه را آورد و زن ديد جعبهي خودش است كه در دجله انداخته بود. شيخ فرمود : آيا اين همان جعبهي تو نيست كه در دجله انداختي ؟ گفت: چرا، همان است.فرمود: مي خواهي من بگويم داخل آن چيست يا خودت مي گويي؟ گفت: شما بفرماييد. فرمود: در اين جعبه، يك جفت دست بند طلا و انگشتر عقيق و فيروزه است.باز كردند و ديدند همان است.
حال،وقتي امثال جناب حسين بن روح از ريزه خواران خوان نعمت اهل بيت (علیهم السلام )هستند و داراي اين سنخ از اسرارند، آيا خود آن انوار الهي داراي چه اسراري هستند و لذا ما نيز از عمق جان عرض مي كنيم :
(مُؤْمِنٌ بِسِرِّكُمْ وَ عَلاَنِيَتِكُمْ)؛
مقصود از شاهد و غايب
جملهي بعدي زيارت:
(وَ شَاهِدِكُمْ وَ غَائِبِكُمْ)؛
«[من ايمان دارم به] شاهد و غايب شما».
يازده تن از امامان (علیهم السلام ) شاهد و ظاهر بودهاند و دوازدهمينشان غايب است. احتمال دارد كه مقصود از اين جمله همين باشد ؛ چنان كه برخي از شارحان زيارت جامعه نيز فرمودهاند، مراد از شاهد، مرتبهي بشريّت و جسمانيّتشان و مقصود از غايب، بُعد روحاني شان است كه مي گوييم ما به طهارت و قداست همه جانبهي شما اعمّ از جسم و روحتان ايمان داريم. احتمال ديگري هم دادهاند و آن اين كه، هر امامي در برههاي از عمرش امامت خود را اظهار نمي كرده است و تابع وليّ پيش از خود بوده است؛ مثلاً، امام اميرالمؤمنين (ع) در زمان حيات رسول خدا
واجد كمالات امام بود ولي مأذون به اظهار آن نبود و موظّف بود كه از وليّ زمان يعني رسول خدا تبعيّت كند و از اين رو مي توان گفت كه در آن مدّت، امامتش غايب بود و پس از رحلت رسول خدا
، امامِ شاهد شد و همچنين، امامان ديگر (علیهم السلام )هر يك در زمان امام قبلي غايب بودند و سپس شاهد و ظاهر شدند. اين هم معناي محتملي است كه بعضي از شارحان زيارت براي جملهي(وَ شَاهِدِكُمْ وَ غَائِبِكُمْ)فرمودهاند.
مقصود از اوّل و آخر چيست؟
(وَ أَوَّلِكُمْ وَ آخِرِكُمْ)؛
ظاهراً معناي روشني دارد و به تكلّفي كه بعضي شارحان به كار بردهاند احتياج ندارد؛ زيرا مقصود اين است كه من به امامت همهي شما دوازده امام، از اوّلتان كه اميرالمؤمنين علي (ع) است تا آخرتان كه امام حجّة بن الحسن المهدي (عج) است،ايمان دارم و منكر امامت هيچ كدام از شما نيستم؛ چون انكار امامت يكي از دوازده امام مستلزم انكار امامت تمام امامان (علیهم السلام )،بلكه مستلزم انكار رسالت رسول خدا
خواهد بود و متأسّفانه بر اثر همين تفرّق در اعتقاد به امامت، در ميان شيعه،يعني معتقدان به امامت بلافصل امام اميرالمؤمنين علي (ع) ،مذاهب گوناگون به وجود آمده است كه از نظر ما شيعهي دوازده امامي، همهي آنها به باطل رفتهاند و در عالم پس از مرگ،اهل نجات نخواهند بود، از قبيل فرقهي كيسانيّه، زيديّه، اسماعيليّه، فطحيّه، واقفيّه و...و تنها فرقهي بر حقّ و اهل نجات پس از مرگ، شيعهي دوازده امامي است كه شيعهي اماميّه ناميده مي شوند و ما به داشتن اين مذهب مفتخريم و از خداوند منّان مي خواهيم كه ما را تا آخرين لحظهي عمر، در اين مذهب حقّ ثابت نگه دارد تا براي هميشه خطاب به آن امامان حقّ بگوييم:
(مُؤْمِنٌ بِسِرِّكُمْ وَ عَلاَنِيَتِكُمْ وَ شَاهِدِكُمْ وَ غَائِبِكُمْ وَ أَوَّلِكُمْ وَ آخِرِكُمْ)؛
امر خود را به شما تفويض مي كنم
جملهي بعدي:
(وَ مُفَوِّضٌ فِي ذَلِكَ كُلِّهِ إِلَيْكُمْ وَ مُسَلِّمٌ فِيهِ مَعَكُمْ وَ قَلْبِي لَكُمْ مُسَلِّمٌ وَ رَأْيِي لَكُمْ تَبَعٌ)؛
«من در تمام اعتقاداتم امر خود را به شما تفويض كردهام. به هر چه شما معتقديد، من به همان معتقدم و در تمام كارهايم تسليم در برابر شما هستم».
از امام صادق (ع) منقول است:
(مَنْ سَرَّهُ أنْ يَسْتَكْمِلَ الْإيمَانَ كُلَّهُ فَلْيَقُلِ الْقَوْلُ مِنِّي فِي جَمِيعِ الْأشْيَاءِ قَوْلُ آلِ مُحَمَّدٍ فِيمَا أسَرُّوا وَ مَا أعْلَنُوا وَ فِيمَا بَلَغَنِي عَنْهُمْ وَ فِيمَا لَمْ يَبْلُغْنِي)؛[7]
«هر كس خواهان اين است كه ايمانش كامل باشد، بايد بگويد در تمام امور، رأي و عقيده ام همان است كه رأي و عقيدهي آل محمّد است؛ چه در آنچه پنهان داشتهاند چه در آنچه آشكار كرده اند؛چه در آنچه به من رسيده چه در آنچه به من نرسيده است».
يعني، به قول بعضي روشنفكرمآبان، فلسفهي دستورشان را چه بفهمم چه نفهمم، من كه به عصمت و حكمتشان ايمان دارم و آنها را منصوب از جانب خداوند حكيم ميدانم، جز تسليم بودن در برابرشان وظيفهاي ندارم.
دعاي امام (ع) در حقّ پيروان مطيع و مسلم
شايد شنيده باشيد كه آن مرد مؤمن عارف به مقام امام به نام عبدالله بن ابي يعفور به امامصادق (ع)عرض كرد:
(وَ اللهِ لَوْ فَلَقْتَ رُمّانَة بِنِصْفَيْنِ فَقُلْتَ هذا حَرامٌ و هذا حَلالٌ لِشَهِدْتُ اِنَّ الَّذِي قُلْتَ حَلالٌ حَلالٌ وَ اِنَّ الَّذِي قُلْتَ حَرامٌ حَرامٌ)؛
«به خدا قسم[مولاي من،]اگر تو يك انار را دو نيمه كني و بگويي اين نيمه حلال و اين نيمه حرام است، من شهادت مي دهم كه آنچه تو گفتي حلال، حلال است و آنچه تو گفتي حرام، حرام است».
يعني، هرگز چون و چرا نمي كنم كه مگر مي شود يك انار نصفش حلال و نصفش حرام باشد.امام (ع) فرمود:
(رَحِمَكَ اللهُ رَحِمَكَ اللهُ)؛[8]
«خدا تو را مشمول رحمت خود گرداند».
زيد شحّام مي گويد، خدمت امام صادق (ع)عرض كردم: مردي نزد ما هست به نام كليب، ما هر چه از شما نقل مي كنيم، مي گويد تسليمم. به همين علّت ما او را كليب تسليم ناميدهايم. امام فرمود: رحمت خدا بر او باد.[9] خدا هم فرموده است:
{ فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّي يُحَكِّمُوكَ فِيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا فِي أنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً } ؛[10]
«نه، به خدايت قسم، مؤمن نخواهند بود، مگر اين كه وقتي در مشاجراتشان تو را حَكَم قرار دادند، در برابر حكم تو تسليم محض باشند و حتّي در قلبشان نيز احساس كمترين دلتنگي نكنند».
صَلَّي اللهُ عَلَيْكَ يا مَوْلانا يا أبا عَبْدِ اللهِ الْحُسَيْنِ صَلَّي اللهُ عَلَيْكَ وَ عَلَي اْلاَرْواحِ الَّتِي حَلَّتْ بِفِنائِكَ.
[1]ـ كلمات مكنونهي فيض(ره)،صفحهي3.
[2]ـ سورهي بقره،آيهي3.
[3]ـ نقل از روضات الجنّات،جلد6،صفحهي403.
[4]ـ نهجالبلاغهي فيض،حكمت139.
[5]ـ همان،خطبهي231.
[6]ـ كافي،جلد1،صفحهي402.
[7]ـ كافي،جلد1،صفحهي391.
[8]ـ سفينة البحار،جلد2،صفحهي124(عبد).
[9]ـ همان،جلد1،صفحهي644(سلم).
[10]ـ سورهي نساء،آيهي65.