عَصَمَكُمُ اللَّهُ مِنَ الزَّلَلِ وَ آمَنَكُمْ مِنَ الْفِتَنِ وَ طَهَّرَكُمْ مِنَ الدَّنَسِ وَ أَذْهَبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ وَ طَهَّرَكُمْ تَطْهِيراً
{...عَصَمَكُمُ اللَّهُ مِنَ الزَّلَلِ وَ آمَنَكُمْ مِنَ الْفِتَنِ وَ طَهَّرَكُمْ مِنَ الدَّنَسِ وَ أَذْهَبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ وَ طَهَّرَكُمْ تَطْهِيراً }
مقصد انسان ، ديدار خداي سبحان
جلالت و عظمت خلقت انسان و اهمّيّت سير او در راه هدف ايجاب كرده است كه خداوند حكيم براي هدايت و تربيت وي هاديان و مربيّان ممتاز و داراي صفات ويژهاي را برگزيند تا از هر گونه اشتباه در امر هدايت او مبرّا باشند و به اصطلاح ديني ، متّصف به صفت عصمت باشند ؛ چون انسان از نظر هدف خلقت، بسيار بزرگ است؛ چرا كه براي لقاي ربّ خويش آفريده شده است.
]يا أيُّهَا الْإنْسانُ إنَّكَ كادِحٌ إلي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقِيهِ[؛[1]
«اي انسان، تو با رنج و تلاش مستمرّ رو به خدايت مي روي و سرانجام به لقاي او نايل مي شوي ».
و لذا انسان در اين راه بسيار با عظمت، با داشتن آن مقصد بسيار با رفعت، به هاديان و مربّياني فوق العاده صاحب قداست و طهارت احتياج دارد تا در راهنمايي و راهبري وي از هرگونه خطا و اشتباهي در امان باشند. ما در اين كه موجود متحرّكي هستيم و از مبدئي حركت كرده ايم و رو به مقصدي مي رويم شكّي نداريم. تبدّل و تحوّل و تحرّك در تمام شؤون زندگي ما پيداست.تا آنجا كه توانستهايم بفهميم، از عالم خاك و جماد حركت كرده ايم و عالم نباتي و عالم حيواني را پشت سر گذاشته ايم و الان در عالم انساني داريم جلو مي رويم.ما ابتدا خاك بوديم ، چنان كه آفريدگارمان فرموده است :
]وَ مِنْ آياتِهِ أنْ خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ...[؛[2]
«از نشانه هاي قدرت و حكمت او اين است كه شما را از خاك آفريده است...».
سپس به صورت گياهي سر از خاك برآورديم.
]وَ اللهُ أنْبَتَكُمْ مِنَ اْلاَرْضِ نَباتاً[؛[3]
خداوند شما را از زمين به صورت گياهي رويانيد و آن گياه خوراك گوسفندي شد و در وجود او پس از طيّ مراحلي، از نطفه و علقه و مضغه بودن، مبدّل به انساني شديم.آري:
از جمادي مُردم و نامي شدم ـــــــــ وزنـمـا مُـردم ز حـيـوان سر زدم
مُردم از حيوانـي و آدم شدم ـــــــــ پس چه ترسم كي ز مُردن كم شدم؟
همچنان حركت مي كنيم و جلو مي رويم تا از اين دنيا برويم و سر از عالم برزخ درآوريم.مسلّم مي دانيم اين كاروان معظمي كه با اين دم و دستگاه عجيب و مجهّز به جهازات محيّرالعقول حركت كرده است، هدفي بسيار عالي و مقصدي بي نهايت وسيع و دامنه دار دارد. حركتي كه ابتدايش اين باشد ، انتهايش چه خواهد بود ؟ آنجا كه اين كاروان بايد توقّف كند و بار خود را بيفكند و زندگي جاودانهي خود را شروع كند ، حتماً بايد خيلي وسيع و درخشان و دامنه دار باشد.
حكمت محاربهي انسان با شيطان
آنچه از نظر عقل واقع بين براي ما قطعي است اين است كه در اين عالم سراسر حكمت ، ما را لغو و عبث نيافريدهاند. مسلّماً منظوري از اين خلقت داشتهاند.اين گفتارِ آفرينندهي ماست كه:
]أَ فَحَسِبْتُمْ أنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أنَّكُمْ إلَيْنا لا تُرْجَعُونَ[؛[4]
«آيا چنين پنداشته ايد كه شما را بيهوده و عبث آفريدهايم و به سوي ما باز نخواهيد گشت»؟
اين همه كه باغبان باغستان خلقت دست نوازش بر سر ما مي كشد و تر و خشكمان مي كند ، آفتاب نورافشان را چون چراغي بالاي سر ما قرار داده ، زمين پر نعمت زير پاي ما گسترده ، نسيم هاي جان پرور بر ما مي وزاند ، باران رحمت بر ما مي باراند و از شش طرف نعمتهاي بي حدّ و حصر بر ما مي ريزد و تمام مخلوقات اعمّ از زمين و آسمان را خدمتگزار ما قرار داده :
]وَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلاَرْضِ جَمِيعاً مِنْهُ...[؛[5]
حتماً هدفي دارد و مي خواهد اين درخت وجود بشر را به ثمر برساند و اين موجود ضعيف خاكي را به يك موجود قوي آسماني مبدّل كند و او را بر مسند خلاّقيّت بنشاند و بگويد:
(فَقَدْ جَعَلْتُكَ الْيَومَ تَقُولُ لِلشَّيْءِ كُنْ فَيَكُونَ)؛
امروز تو انسان بهشتي را چنان كردهام كه به هر چه بگويي موجود شو، فوراً موجود مي شود.
آري، آفرينندهي انسان او را براي نيل به اين هدف آفريده است امّا از طرفي هم بر اساس حكمت و مصلحت،شيطان،اين قهرمان اضلال و اغوا، را سر راه انسان نشانده است و او،چنان كه در قرآن آمده، خطاب به خدا گفته است:
]...لَاَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقِيمَ$ ثُمَّ لَأَتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أيْدِيهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أيْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ...[؛[6]
«...من به طور حتم در كمين آدميزادگان بر سر راه مستقيم تو مي نشينم و از پيش رو و پشت سر و از سمت چپ و راست به سراغشان مي روم [و از طرق گوناگون اغوايشان مي كنم]...».
و از اين رو، پيمودن راه به سوي خدا را براي انسان دشوار كرده است.البتّه، اين يك برنامهي حكيمانهي الهي است كه انسان بايد با سلاح عقل و اراده و اختيار، به محاربه با شيطان اغواگر بپردازد و در اين ميدان جنگ با آن حريف قوي پنجه،نيروي ايمان خود را تقويت كند و به جرگهي قهرمانان تقوا و يقين بپيوندد و در غرفههاي جَنَّت خدا مسكن گزيند و هنگام ارتحال از اين دنيا اين ندا به گوشش برسد كه :
]يا أيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّة$ ارْجِعِي إلَي رَبِّكِ راضِّيَةً مَرْضِيَّةً$ فَادْخُلِي فِي عِبادِي$ وَ ادْخُلِي جَنَّتِي[؛[7]
«اي روح و جان آرام يافته[به ياد خدا]،بازگرد به سوي خدايت، در حالي كه تو از او خشنودي و او از تو خشنود است. در زمرهي بندگان من درآي و داخل بهشت من شو».
مراقب وساوس شيطان باشيم
حال،آنچه مسلّم است اين است كه در اين نظام حكيمانهي خلقت ، دشمني نيرومند به نام شيطان در كمين ما آدميان نشسته و به عزّت خدا قسم ياد كرده است كه دست از اغوا و اضلال ما بر نخواهد داشت. گفته است:
]...فَبِعِزَّتِكَ لَاُغْوِيَنَّهُمْ أجْمَعِينَ[؛[8]
«...به عزّت تو سوگند [اي خدا]، همهي آدميزادگان را اغوا مي كنم».
البتّه، او هرگز نمي تواند اختيار و آزادي انسان در انتخاب و عمل را سلب كند. تنها كار او وسوسه و زيبا جلوه دادن مشتهيات و تمايلات نفساني است. از اين رو، به حكم عقل، بر ما لازم است كه دقيقاً مراقب باشيم و با تقويت نيروي ايمان از راه عمل به اوامر الهي، راه نفوذ وسوسه هاي او را بر قلب خود ببنديم و هيچ گاه به اين فكر نيفتيم كه ـ مانند بعضي مدّعيان روشنفكري ـ در شناخت حقيقت شيطان بحث كنيم و ماهيّت او را بشناسيم كه چيست و چگونه خلق شده و چه شكل و صورتي دارد، نر يا ماده است،توليد مثلش به چه كيفيّت است و چگونه با انسان تماسّ مي گيرد و وسوسه هايش را از چه راهي به قلب انسان القا مي كند و....
آنچه گفته شد، به قول غزّالي،از علماي بزرگ اخلاق ، مانند اين است كه شما مثلاً از گفتهي كسي مطمئن شويد كه عقربي داخل جامهي شما شده است، چه ميكنيد؟ طبيعي است كه فوراً برمي خيزيد و جامه از تن مي كَنيد و به هر نحوي آن جانور گزنده را از بين مي بريد تا از نيش هلاك كننده اش آسيب نبينيد.حال، اگر به جاي اين عمل، بنشينيد و با آسودگي خاطر به بحث و گفتگو با آن كس كه به شما خبر داده بود بپردازيد كه آيا عقرب ماهيّتش چيست و چگونه به وجود مي آيد و چه شكل و رنگ و قيافه اي دارد ، نيش آن در سمت سر يا دمش واقع شده است و از چه راهي وارد جامهي من گشته است،آن رفيق شما خواهد گفت: آخر مرد حسابي، الان وظيفهي تو عقرب زدايي است، نه عقرب شناسي. تا تو آن را بشناسي، نيش خود را زده و تو را به ديار عدم فرستاده است.اينجا نيز آفريدگار ما با قاطعيّت تمام اعلام مي فرمايد:
]يا أيُّهَا النَّاسُ إنَّ وَعْدَ اللهِ حَقٌّ فَلا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا وَ لا يَغُرَّنَّكُمْ بِاللهِ الْغَرُورُ$إنَّ الشَّيْطانَ لَكُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا...[؛
«اي مردم، وعدهي خداوند حقّ است.زنهار تا اين زندگي دنيا شما را فريب ندهد و زنهار تا[شيطان]فريبنده شما را درباره ي خدا نفريبد.شيطان بدون ترديد دشمن شماست، شما نيز او را دشمن خود بدانيد...».
]...إنَّما يَدْعُوا حِزْبَهُ لِيَكُونُوا مِنْ أصْحابِ السَّعِيرِ[؛[9]
«...[او]فقط گروه پيرو خود را مي خواند تا آنها از ياران آتش باشند».
اين را هم بدانيد كه شيطان در كمينگاهي قرار گرفته كه او انسان را مي بيند ولي انسان او را نمي بيند.
]...إنَّهُ يَراكُمْ هُوَ وَ قَبِيلُهُ مِنْ حَيْثُ لا تَرَوْنَهُمْ...[؛[10]
«...شيطان و دار و دستهاش شما را مي بينند از جايگاهي كه شما آنها را نمي بينيد...».
البتّه، آثاري از جاي پاي او در خانهي قلب خويش احساس مي كنيد. آن افكار زشتي كه در فضاي جانتان پيدا مي شود و شما را به اعمال ناپسندي وا مي دارد،همان وسوسه هاي شيطان و جنبش عقرب مهلك در لابه لاي جامهي روح شماست.اينك به پا خيزيد و تا اين عقرب نيش خود را نزده و سمّ كشندهي خود را در جانتان نريخته است، او را از حومهي وجود خود دور كنيد.به جاي شيطان شناسي، دست به كار شيطان زدايي بشويد كه وظيفهي انسان عاقل همين است. تا شما بخواهيد جنس و فصل ماهيّت شيطان را بشناسيد ، او كار خود را كرده و شما را به هلاك ابدي افكنده است. از گفتار صادقانهي خالقتان ، به وجود اين دشمن خطرناكتان پي ببريد و با دستورهايي كه داده است،به دفع وي از فضاي جانتان بپردازيد.
راهنماياني مهربان در مقابل شيطان و اَيادي آن
باري، حاصل گفتار اين شد كه حضرت خالق حكيم ما را از عالم خاك حركت داده است و مي خواهد تا عالم قرب و لقاء و ديدار خودش پيش ببرد و از طرفي، چنان كه گفتيم، بر اساس مصلحت حكيمانه اش ، شيطان، قهرمان اغوا و اضلال، را بر سر راه ما نشانده و اسباب و وسايل فريب دادن و گمراه ساختن را از جهات عديده به او داده است.حال، اگر ما آدميان را در اين راه تنها بگذارد و به حال خودمان رها كند، گرفتار دام و كمند شيطان خواهيم گشت و سر از جهنّم سوزان و هلاك جاودان در خواهيم آورد.ولي اوـ جلّ شأنه العزيزـ اَجَلّ و اكرم از اين است كه انسان ضعيف ناتوان را در اين راه پر خوف و خطر، با داشتن دشمني همچون شيطان بي ايمان، تنها بگذارد و بي هرگونه حامي و پشتيبان رهايش سازد و لذا منّت بر سر وي نهاده و از روي لطف و رحمت بي پايان،پناهگاهي محكم و حِصْني حَصِين و مُستَحكَم با شاخص اهل بيت رسول و خاندان عصمت (علیهم السلام)سر راه او قرار داده و دستور پناهندگي به آن مأمن و قلعهي محكم را به او داده و خاطر نشان كرده است كه همانگونه كه شيطان راهزني خطرناك است كه سر راه تو كمين كرده است، اهلبيت رسول (علیهم السلام) نيز راهنمايان و حامياني مهربانند كه آمادهي هدايت و حمايتند و لذا وظيفهي شما آدميان از نظر عقل و شرع اين است كه آنها را به صفت عصمت و مصونيّت از هر گونه سهو و خطا بشناسيد و سپس سر به آستانشان نهاده دست به دامنشان بزنيد تا از هر گونه ضلالت و گمراهي در امان بمانيد و در عين حال، مراقب باشيد كه شيطان صفتاني فريبتان ندهند و خود را تحت عناوين گوناگوني چون پير طريقت و مرشد و قطب و...راهنمايان وادي سير و سلوك و خودسازي قالب نكنند.
مراقب راهزن باشيم
اي بسا ابليس آدم رو كه هست ــــــــ پس به هر دستي نبايد داد دست
راهزناني راهنما معرّفي مي شوند و ساده دلاني را دنبال خود مي كشند و به درّه هايي هولناك از تصوّف مي افكنند.اين نداي قرآن است كه براي جلوگيري از انحرافات،دستور پيروي از رهبران معصوم مي دهد:
]يا أيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ[؛[11]
«اي مؤمنان،تقواي الهي پيشه كنيد و با صادقان همراه باشيد».
آنان كه صادق مطلقند، تنها اهل بيت رسول و خاندان عصمتند كه كوچك ترين خلاف صدق و حقّ در سراسر زندگي شان مشاهده نمي گردد.ديگران اگر از يك جهت داراي صدقي باشند، از جهات عديدهاي دچار سهو و خطا و لغزشند و صلاحيّت مطاع و مقتدا بودن را ندارند و لذا ما خطاب به آن خاندان شريف مي گوييم:
(عَصَمَكُمُ اللَّهُ مِنَ الزَّلَلِ وَ آمَنَكُمْ مِنَ الْفِتَنِ وَ طَهَّرَكُمْ مِنَ الدَّنَسِ وَ أَذْهَبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ وَ طَهَّرَكُمْ تَطْهِيراً)؛
ما معتقديم كه خدا به شما عصمت از لغزشها داده و مطلق رجس و آلودگي را از شما دور كرده و به طهارت همه جانبه تطهيرتان كرده است و لذا تنها شما هستيد كه صلاحيّت مقتدايي جامعهي بشر را داريد و زندگي شما بايد الگو و سرمشق آدميان گردد تا از صراط مستقيم حقّ منحرف نشوند.
(فَازَ مَنْ تَمَسَّكَ بِكُمْ)؛
آري، هر كس سر بر آستان شما نهاد و مس وجود خود را به كيمياي ولايت شما رساند، به طلا و برليان تبديل شد. هر كس توانست شاخهي عقل و ايمان خود را به شما شجرهي طيّبهي عالم پيوند بزند، درختي بارور شد و ميوهاش سراسر علم و حكمت و عرفان شد.
(ذَلَّ مَنْ فَارَقَكُمْ)؛
«امّا هر كس از شما جدا شد،ذليل و خوار گشت [و از سعادت هر دو جهان محروم شد».
بنابراين، ما علي الدّوام بايد خداوند مهربان را شكر كنيم كه اين نعمت بزرگ را به ما عنايت فرموده و ما را در زمرهي سر به آستان نهادگان اهل بيت عصمت (علیهم السلام ) قرار داده است و از مقام اقدس و ارفعش مي خواهيم كه ما را تا آخرين لحظهي عمرمان در اين آستان مقدّس ثابت نگه دارد.
وظيفهي ما پيروي از معصومين (علیهم السلام ) است، نه چيز ديگر
تذكّر اين مطلب باز لازم است كه اين فكر ناپخته و خام به برخي از اذهان راه نيابد كه بخواهد خود را سرگرم بحث و گفتگو در اين كند كه مي خواهم حقيقت ملكهي عصمت را بشناسم و بفهمم چگونه امامان (علیهم السلام ) معصوم شدهاند و چرا ويژگي عصمت را به ما ندادهاند و....
يك مثال جالب
فرض مي كنيم ما جمعيّتي هستيم كه در بيابان سوزان بيآب و گياهي گير كردهايم و تشنگي و گرسنگي و وحشت زدگي از همه سو به ما هجوم آورده است؛تنها آرزوي ما اين است كه شخص راه شناسي پيدا شود و ما را از گم گشتگي نجات دهد و به باغستاني سرشار از چشمه سارها و انواع و اقسام نعمتها برساند.در اين اثنا، اتّفاقاً شخص بزرگوار و متين و باوقاري پيدا مي شود و ما يقين مي كنيم كه او راه شناس امين بصيري است و مي تواند ما را از اين حيرت و گم گشتگي نجات دهد؛ در اين صورت، طبيعي است كه بي درنگ دست به دامنش مي زنيم و با عشق و علاقهي تمام به دنبالش حركت مي كنيم و به هر سو كه فرمان داد مي رويم.حال، اگر در اين موقع اين فكر در ما پيدا شد كه بنشينيم و با او به گفتگو بپردازيم كه اصلاً راه و راه شناسي يعني چه و شما از چه زماني و از چه سنّي تحت تعليم قرار گرفتهاي و چگونه آموزش ديدهاي و اگر به ما هم تعليم مي دادند،اكنون ما هم مانند شما راهشناس كامل بوديم و...،اين مرد محترم به اين طرز فكر و كار ما مي خندد و مي گويد: كه الان چه جاي اين بحث و پرسش هاست ؟ دنبال من حركت كنيد تا از هلاكت حتمي نجات يابيد.
مثالي ديگر
همچنين، اگر بيماري از درد به خود بپيچد و بنالد و در اين اثنا، طبيب حاذقي پيدا شود، طبيعي است كه آن بيمار بدون معطّلي از او نسخه مي گيرد و به آن عمل مي كند تا دردش آرام شود و از بيماري برهد.حال، اگر او با همان درد و ناله و افغان با طبيب به گفتگو بنشيند كه راستي طبّ و پزشكي يعني چه و چطور شده كه شما پزشك شدهاي و من نشدهام،آيا اين كار او از نظر عقلا حمل بر جنون و ديوانگي نمي شود؟
وظيفهي ما چيست؟
اينك بسياري از مردم ما نه بيابان هولناك دنيا را شناخته اند نه خبري از عواقب شوم عالم پس از مرگ به دست آوردهاند و نه به موقعيّت خود در اين بيابان دنيا و گم گشتگي و بيماري خود پي بردهاند و لذا به جاي اين كه دنبال راهنمايان معصوم الهي بگردند و آنها را بشناسند و دست به دامنشان بزنند و از گم گشتگي رهايي يابند و به نسخهي آن اطبّاي حاذق آسماني عمل كنند و بيماري هاي كشندهي خود را برطرف سازند، مي نشينند و به بحثهاي جاهلانه مي پردازند و مي خواهند حقيقت وحي و نبوّت و امامت را آن چنان كه هست بشناسند و بفهمند كه چرا امامان (علیهم السلام ) معصوم شدهاند و آنها نشدهاند و....غافل از اين كه پيش از نيل به پاسخ اين پرسشهاي غير لازم، مدّت عمر منقضي مي گردد و با كوله باري از جهل و فساد در عقيده و اخلاق و عمل وارد عالم برزخ مي شوند و به عذاب هاي پايان ناپذير آن عالم مبتلا مي گردند. در صورتي كه بايد تا زندهاند از خالق حكيم خود تشكّر كنند كه راهنماياني معصوم از هر گونه خطا به سوي آنها فرستاده است تا آنها را از گم گشتگي در بيابان پر وحشت دنيا نجات بدهند و اطبّاي بصير و امين در اختيارشان قرار داده است تا از بيماري هاي مهلك كفر و نفاق شفايشان بخشند و از اين روست كه مي گوييم، ما به حكم عقل، وظيفهاي جز تبعيّت از امامان معصوم خود نداريم و با همين تبعيّت، از خالق مهربان خود تشكّر مي كنيم.
فلسفهي استغفارهاي معصومين (علیهم السلام )
اينجا اشاره به اين نكته هم خالي از تناسب نيست كه امامان (علیهم السلام ) در دعاها و مناجاتهايشان جدّاً از خدا آمرزش گناهان خود را طلب مي كنند، در صورتي كه آنهاـ چنان كه گفتيم ـ معصومند و منزّه از هر گونه گناه.
اين بحث از بحثهاي سابقه دار در ميان علماي ديني است و جواب هايي داده و توجيهاتي كردهاند، از جمله اين كه اساساً مقتضاي بندگي و عبوديّت همين است كه خود را در پيشگاه خدايش قاصر و مقصّر ببيند و در عين اداي وظايف لازم، باز احساس كمبود و منقصت در عرض بندگي كند و همانند رسول اعظم خدا
،كه سرآمد بندگان معصوم خداست، متواضعانه بگويد:
(اِلهي ما عَرَفْناكَ حَقَّ مَعْرِفَتِكَ وَ ما عَبَدْناكَ حَقَّ عِبادَتِكَ)؛
خدايا، ما تو را آن چنان كه بايد نشناختيم و آن چنان كه شايد عبادت نكرديم؛ و مانند امام سيّدالسّاجدين (ع)عرض كند:
(ما اَنَا يا سَيِّدِي وَ ما خَطَرِي)؛
«من چه هستم اي آقاي من و چه ارزشي دارم»؟
(وَ مِثْلُ الذَّرَّة أوْ دُونَهَا)؛[12]
«من [با تمام اين عرض بندگيها در آستان تو اي خدا] همچون مورچه و بلكه كمتر از آن هستم».
البتّه، آن پاك شدگان به تطهير الهي هرگز كاري كه از نظر ما گناه محسوب مي شود انجام نمي دهند امّا از آنجا كه خود را هميشه و در همه حال در محضر خدا مي بينند،تمام كارهاي عادي از جمله خوردن مقداري غذا و ميل به اندكي خواب و استراحت را براي خود تقصير و گناه به حساب مي آورند و از خدا طلب آمرزش مي كنند. به قول بزرگي،اگر روي لباس سياه يك شيشهي مركّب خالي كنيم، معلوم نمي شود امّا اگر روي لباس سفيد و نظيف يك نقطهي سياه بيفتد، نمايان مي شود. صفحهي جان ما چنان سياه و تاريك گشته است كه اگر دهها گناه هم مرتكب شويم، در خود احساس تيرگي نمي كنيم امّا صفحهي جان رسول خدا و ائمّهي هدي (علیهم السلام ) آن چنان سفيد و نظيف است كه وقتي چند دقيقهاي براي تناول غذا مي نشينند و ساعتي با همسر و فرزندان و ديگران صحبت مي كنند،در خود احساس تيرگي مي كنند و آن را در محضر خدا گناه و تقصير به حساب مي آورند و در دل شب لب به استغفار و طلب آمرزش مي گشايند و ناله كنان مي گويند:
(فَمَنْ يَكوُنُ اَسْوَءَ حالاً مِنِّي اِنْ اَنَا نُقِلْتُ عَلَي مِثْلِ حالِي اِلَي قَبْرِي)؛[13]
«چه كسي بدبخت تر از من خواهد بود اگر با همين حالي كه دارم، به خانهي قبرم منتقل شوم».
رسول خدا
مي فرمود:
(اِنَّهُ لَيُغانُ عَلَي قَلْبِي فَاَسْتَغْفِرُ اللهِ فِي كُلِّ يَوْمٍ سَبْعِينَ مَرَّة)؛[14]
«من چه بسا در قلب خويش احساس تيرگي كرده روزي هفتاد بار استغفار مي كنم».
اين تيرگي از همان اعمال عادي در زندگي است كه چون خود را هميشه در محضر خدا مي بينند، همان اعمال را خلاف ادب و سبب تيرگي قلب خود مي دانند.آري:
(حَسَناتُ الْاَبْرارِ سَيِّئاتُ الْمُقَرَّبِينَ)؛
«آنچه براي ابرار و نيكان حسنه است، براي مقرّبان سَيّئه و گناه است».
پا دراز كردن يك كودك دو ساله در حضور سلطان، امري عادي است امّا پا دراز كردن وزير اعظم در حضور سلطان، اگر چه براي رفع خستگي باشد و لازم،بي حرمتي محسوب مي شود و مستتبع اعتذار و پوزش خواهي مي گردد. دنيا براي اولياي خدا، كه مظاهر جلال و جمال خدا هستند، همچون قفسي تنگ است كه عليالدّوام در آن احساس غربت مي كنند و با افسردگي در آن زندگي مي كنند.
(خَلَقَكُمُ اللَّهُ اَنْوَاراً فَجَعَلَكُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقِينَ)؛[15]
«خدا آنها را انواري آفريد و ناظر بر عرش خود قرار داد».
پس آن انوار پاك كجا و عالم خاك كجا ؟ همين كه قبول كردهاند به عالم خاك بيايند و با خاكيان بياميزند، كمال بندگي را به خدا نشان داده و ازخود گذشتگي كرده اند.اگر از يك استاد بزرگ دانشگاه بخواهند به محل دورافتادهاي برود و به تعليم افراد بي فرهنگ و تمدّن بپردازد، چه رنج روحي خواهد داشت؛آمدن انوار عرشي امامان (علیهم السلام )به امر خدا ميان ابوجهليان نيز اينچنين رنج آور بوده است و دردناك.بر فرض، اگر تمام مردم دنيا جمع مي شدند و از آن مهمانان عرشي تكريم و تجليل مي كردند،باز آنها در دنيا غريب بودند و احساس افسردگي مي كردند و دنيا را غمكدهاي تاريك مي ديدند، تا چه رسد به اين كه ابوجهل منشان جمع بشوند و انحاء بي حرمتيها را دربارهي آن عزيزان خدا روا دارند،تا آنجا كه آتش براي سوزاندن خانهاي بياورند كه مهبط وحي و فرودگاه فرشتگان خدا بود و تنها يادگار رسول خدا، صدّيقهي كبريََ (س)،را چنان بيازارند كه بگويد:
(صُبَّتْ عَلَيَّ مَصائِبُ لَوْ اَنَّها صُبَّتْ عَلَي الاَيّامِ صِرْنَ لَيالِيَا)؛[16]
«آن قدر مصيبتها بر من فرو ريخت كه اگر بر روزهاي روشن مي ريخت، تبديل به شب هاي تاريك مي شدند».
اَلا لَعنَة اللهِ عَلَي الْقَوْمِ الظّالِمينَ.
اَللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِيِّكَ الْفَرَج وَ اجْعَلْنا مِنَ الْمُنْتَظِرينَ لِظُهورِهِ وَ اجْعَلْ خاتِمَة اَمْرِنا خَيراً وَ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطّاهِرينَ.
[1]ـ سورهي انشقاق،آيهي6.
[2]ـ سورهي روم،آيهي20.
[3]ـ سورهي نوح،آيهي17.
[4]ـ سورهي مؤمنون،آيهي115.
[5]ـ سورهي جاثيه،آيهي13.
[6]ـ سورهي اعراف،آيات16و17.
[7]ـ سورهي فجر،آيات26تا29.
[8]ـ سورهي ص،آيهي82 .
[9]ـ سورهي فاطر،آيات5و6.
[10]ـ سورهي اعراف،آيهي27.
[11]ـ سورهي توبه،آيهي119.
[12]ـ صحيفهي سجّاديّه،دعاي47.
[13]ـ دعاي ابوحمزهي ثمالي.
[14]ـ المحجّة البيضاء،جلد7،صفحهي17.
[15]ـ زيارت جامعهي كبيره.
[16]ـ بحارالانوار،جلد79،صفحهي106.