وَ بَذَلْتُمْ أَنْفُسَكُمْ فِي مَرْضَاتِهِ وَ صَبَرْتُمْ عَلَي مَا أَصَابَكُمْ فِي جَنْبِهِ
{...وَ بَذَلْتُمْ أَنْفُسَكُمْ فِي مَرْضَاتِهِ وَ صَبَرْتُمْ عَلَي مَا أَصَابَكُمْ فِي جَنْبِهِ؛}
«شما [خاندان رسالت] در راه رضا و خشنودي خدا جانتان را بذل كرديد و بر تمام مصائبي كه در كنار خدا [و به خاطر محبّتي كه به خدا داشتهايد] به شما رسيد ،صبر كرديد».
خداوند خريدار مال و جان مؤمنان
از جمله مطالب شايان توجّه و تأمّل كه در قرآن و كلام خدا به آن بر مي خوريم، موضوع معامله و داد و ستد بين خدا و انسان است كه چيزي را انسان به خدا بذل مي كند يا مي فروشد و خدا هم آن را از او مي خرد و مي پذيرد و حال آن كه، انسان مخلوق است و مخلوق از خود هيچ ندارد تا به خدا بدهد.او مالك وجود و هستي خودش نيست، تا چه رسد به اشياء خارج از وجود خودش كه بگويد من داشتم و دادم. هر چه در عالم هستي وجود دارد، از آن خداست.
{...لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ اْلاَرْضِ...}؛[1]
«...فرمانروايي آسمانها و زمين به خدا اختصاص دارد...».
{ إنْ كُلُّ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ اْلاَرْضِ إلاّ آتِي الرَّحْمنِ عَبْداً }؛[2]
«هر كه در آسمانها و زمين هست،جز بنده وار به سوي[خداي]رحمان نميآيد».
خلاصه، در عالم كسي صاحب اختيار چيزي نيست.پس انسان از خود چه دارد كه به خدا بدهد و خدا چه ندارد كه از انسان بگيرد و در عين حال، عجيب است كه خداوند آگهي داده كه اي انسان، هم آمادهام از تو مال و جانت را بخرم هم آمادهام از تو قرض بگيرم. به اين آيه از قرآن توجّه كنيد:
{ إنَّ اللهَ اشْتَرَي مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أنْفُسَهُمْ وَ أمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّة...}؛[3]
«خداوند از مؤمنان جان و مالشان را خريده است تا بهشت از آن آنان باشد...».
اين كه خدا خريدار مال و جان مؤمنان است،تعبيري بسيار لطف آميز است و لسان تكريم و تجليل از موقعيّت انسان است؛ زيرا انسان را مالك مال و جان خود دانسته و او را فروشنده و خود را خريدار معرّفي كرده است و معلوم است كه فروشنده آنچه را دارد، به خريدار مي دهد و خريدار هم آنچه را ندارد ، از فروشنده مي گيرد و اين نهايت درجهي لطف و عنايت و مرحمت است كه اوّلاً، براي آنچه در دست ماست،اعمّ از مال و جان، ارزش قائل شده است و ثانياً، ما را مالك و صاحباختيار آن شناخته و خود را خريدار آن نشان داده است؛آن هم به چه قيمت سنگين و وزيني،بهشت جاودان.
جان ما كجا و مقام رضوان خدا كجا؟
مثل اين كه شما پر كاهي از كسي بگيريد و در مقابل،يك كوه طلا و جواهر فراوان به او بدهيد. ما چه داريم كه به خدا بدهيم؟ تمام هستي ما همين نفسي است كه از هواي خدا مي كشيم و جماداتي از پول و مسكن و مركب كه خارج از وجود ما هستند و اسم مالكيّت قلاّبي روي آنها نهادهايم. امّا آنچه خدا به ما مي دهد چيست؟ حيات ابدي،سعادت سرمدي و رضوان من اللهاكبر كه فعلاً ما از تصوّر ارزش آن عاجزيم.اين متاع بيارزش ما كجا و آن بهاي فوقالعاده ارزشمند او كجا و لذا جا داشت كه بگويد:
{...فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بايَعْتُمْ بِهِ...}؛
«...اينك شاد و خرّم باشيد از اين معاملهاي كه انجام دادهايد و بهايي كه به دست آوردهايد...».
{...وَ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ}؛[4]
«...اين همان فوز و رستگاري عظيمي است كه نصيبتان شده است».
معاملهي پر سود با خداوند متعال
خداوند در آيهاي ديگر، سخن از قرض به ميان آورده و دست اقتراض به سوي بندگان خود دراز كرده و از آنها قرض خواسته است.اين نيز معلوم است كه قرض دهنده از آنچه دارد، به كسي مي دهد و قرض گيرنده هم آنچه را ندارد، از كسي مي گيرد. حال، بندگان بينوا از خود چه دارند كه خداوند غنيّ بي نياز آن را ندارد و اينچنين دست به سوي آنها دراز كرده و فرموده است:
{ مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللهَ قَرْضاً حَسَناً فَيُضاعِفَهُ لَهُ أضْعافاً كَثِيرَة... }؛[5]
«كيست آن كسي كه به[بندگان] خدا وام نيكويي بدهد تا[خدا]آن را براي او چندين برابر بيفزايد...».
از خدا ربا بگيريد،از ديگران نگيريد.يك به خدا بدهيد، در عوض، ده و صد و هفتصد تحويل بگيريد.
{...كَمَثَلِ حَبَّة أنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فِي كُلِّ سُنْبُلَة مِائَة حَبَّة...}؛[6]
«...همچون دانهي گندمي كه هفت سنبل از خود مي روياند و در هر سنبلي صد دانهي گندم ميدهد...».
اين چه معاملهي پر سودي است كه با خدا انجام مي دهيد و به راستي كه خداوند كريم چه تعبيرات كريمانهاي در ارتباط خود با بندگانش به كار برده است. از يك سو، بنده اش را فروشنده و خودش را خريدار آن نشان داده و از ديگر سو، خودش را قرض خواهنده و بندهاش را مالك قرض دهنده به حساب آورده است و وقتي هم مشتري و قرض گيرنده خدا شد:
{...لِلّهِ خَزائِنُ السَّماواتِ وَ اْلاَرْضِ...}؛[7]
«... گنجينه هاي آسمان و زمين از آن خدا و در اختيار خداست...».
ديگر تعجّبي نخواهد داشت كه بهاي سنگيني در برابر متاع كم ارزش بپردازد و چندين برابر آنچه قرض كرده به قرض دهنده برگرداند.
اينجا زيركي و هوشمندي بندگان لازم است تا از اين مشتري و قرض خواهندهي ثروتمند استفاده هاي فراوان كنند و او را به سادگي از دست ندهند كه بسيار پشيمان خواهند شد.اين قصّه را يكي از علما نقل كرده است:
در گذشته، يكي از پادشاهان در بين راه يكي از سفرها به يك مغازهي خواربارفروشي وارد شد و خواست تخم مرغ بخرد.فروشنده آدم باهوشي بود. از قراين فهميد كه او شاه مملكت است و مشتري شايان استفادهاي است كه به سراغش آمده است و ديگر چنين فرصت مغتنمي نصيبش نخواهد شد كه سلطاني براي خريدن تخم مرغي وارد مغازهي او بشود. از اين روء خوب حواسّ خود را جمع كرد؛ تخم مرغي به سلطان عرضه كرد.او پرسيد: قيمت اين چند است؟ گفت: قربان، دويست دينار.به حساب امروز ما، مثلاً دويست سكّهي بهار آزادي مي شود و حال آن كه، قيمت معمولي تخم مرغ آن روز، از باب مثل، يك غاز بوده است.اكثر مردم زمان ما اصلاً معناي غاز و شاهي و سنّار و عباسي را نمي دانند. يك ريال ما كه كمترين واحد پول است، يك بيستم يك شاهي بود.نصف يك شاهي يك پول و نصف يك پول هم يك غاز مي شده است.حالا فرضاً قيمت يك تخم مرغ آن روز يك غاز بوده ؛ ولي فروشنده گفت : قيمت اين تخم مرغ دويست دينار است. شاه از شنيدن اين حرف تعجّب كرد و گفت: يعني چه؟ يك تخم مرغ اين قدر گران! مغازه دار هوشمند گفت: بله قربان، تخم مرغ ارزان است،شاه گران است. يعني، من اكنون كه شاه مشتري من شده است، به حساب مشتري حرف مي زنم نه به حساب متاع خودم.متاع من ارزان است امّا مشتريِ امروز من گران است و به اين زودي و سادگي به دستم نمي رسد.شاه از اين تعبير عالمانه و آگاهانهي او خيلي خوشش آمد و بيش از آن مقداري كه مي خواست به او داد.
حال، مشتري ما هم خداست،ما هم به حساب مشتري حرف مي زنيم، نه به حساب مال و جان بي ارزشمان كه آن هم مال خداست.ما كه از خود چيزي نداريم تا به خدا بدهيم و از او بهشت جاودان بخواهيم ولي چون خدا با لطف و عنايت بي پايان،خود را مشتري ما معرّفي كرده است، ما هم به زبان آمده مي گوييم از تو اي خداي منّان انتظار بهشت جاودان داريم.
مشتري من خداي است و مرا ـــــــــ مي كشد بالا كـه الله اشتريََ
بذل جان در راه خداي سبحان
در مورد ارتباط اهل بيت نبوّت با خدا، سخن از بيع و شري ،يعني خريد و فروش ،و قرض و اقتراض ،يعني قرض دادن و قرض گرفتن، به ميان نيامده است، بلكه اينجا سخن از بذل است و لذا در اين جملات از زيارت نيامده است (بِعْتُمْ اَنفُسَكُمْ)؛يعني جان خود را به خدا فروختيد يا(اَقرَضتُمْ اَنفُسَكُمْ)؛يعني جان خود را به خدا قرض داديد،بلكه آمده است:
(وَ بَذَلْتُمْ أَنْفُسَكُمْ فِي مَرْضَاتِهِ)؛
«شما [خاندان رسول] جان خود را در راه جلب رضاي خدا بذل كرديد».
كلمهي بذل در لغت عرب به معناي بخشش رايگان و بلاعوض است ؛ آن هم بنا به فرمودهي بعضي ارباب دقّت، تقديم كردنِ چيزي به شخص بزرگي است كه تقديم كننده به خاطر كم ارزش بودن آن احساس شرمندگي مي كند و آن را قابل عرضه به حضور آن شخص بزرگ نمي داند. خاندان رسول (علیهم السلام) به واسطهي شدّت معرفت و محبّتي كه به مقام ارفع اقدس حضرت حقّ ـ عزّوجلّ ـ دارند،در عين اين كه جان عزيز و شريف خود را، كه عزيزتر و شريف تر از آن در عالم خلق خدا متصوّر نيست، در مسير بندگي و عبوديّت تقديم حضور خدا كردهاند،آن را قابل عرضه به درگاه كبرياي حضرتحقّـعزّو علا ـ نمي دانند و از اين تقديمي ناچيز خويش،احساس شرمساري مي كنند.
اهل بيت اطهار (علیهم السلام) آمادهي بذل جان
آري، اهل بيت رسول (علیهم السلام) سراسر زندگي شان تجلّي گاه بذل مال و جان در راه جلب رضاي خداست. اين حضرت علي اميرالمؤمنين (ع) است كه در شب هجرت، در بستري كه دهها شمشير آمادهي فرود آمدن بر آن بود خوابيد تا جان رسول خدا محفوظ بماند و گفت:
(نَفْسِي لِنَفْسِكَ الْفِداءُ رُوحِي لِرُوحِكَ الْوَقاء)؛
«جانم فداي جان تو و روحم سپر روح تو يا رسول الله».
آن هم حضرت امام حسين، سيّدالشّهداء (ع) ،است كه:
در يك طبق به جلوهي جانان نثار كرد هـر درّ شاهـوار كـش انـدر خزانه بود
تَـرَكْـتُ آلـْخَلْقَ طـُرّاً فـِي هَـواكــا وَ اَيـْتَمـْتُ الْعِــيــالَ لـِكــَيْ اَراكــا
من همي خواهم كه بيسر بر زمين گه چـنان غلتـم به خـون، گاهي چنين
خواهرش هم كنار بدن پاره پارهاش آمد، زانو بر زمين زد،دست زير بدن برد و اندكي آن را بلند كرد و رو به آسمان گفت:
(اَللّهُمَّ تَقَبَّلْ هذَا الْقَلِيلَ مِنْ نَسْلِ اِبْراهيم الْخَليل)؛
«اي خدا، اين فدايي اندك را از آل محمّد بپذير».
آيا مصداقي از اين روشن تر براي اين جمله از زيارت جامعه در عالم سراغ داريد؟
(وَ بَذَلْتُمْ اَنْفُسَكُمْ فِي مَرْضَاتِهِ)؛
صبر بر هر مصيبت به خاطر خدا
جملهي بعدي زيارت:
(وَ صَبَرْتُمْ عَلَي مَا أَصَابَكُمْ فِي جَنْبِهِ)؛
«و بر هر مصيبتي كه در كنار خدا [و در راه محبّت خدا] به شما رسيد،صبر كرديد».
محتواي اين جمله، كه به مصائب وارد شده بر دودمان رسول (علیهم السلام) اشاره مي كند،آن چنان سنگين است كه جز خودشان و خدايشان اَحَدي نمي تواند آن را چنان كه بوده است درك و توصيف كند.شما تنها به اين جملهي كوتاه از امامالصّابرين، علي (ع) ،توجّه كنيد و به گوشهاي از آن مصائب جانكاه پي ببريد كه فرموده است:
(فَصَبَرْتُ وَ فِي الْعَيْنِ قَذًي وَ فِي الْحَلْقِ شَجًي أرَي تُرَاثِي نَهْباً)؛[8]
«من صبر كردم امّا در حالي كه خاري در چشم و استخواني در گلو بود و ميديدم كه [حقّم پايمال ميشود و] ارثم به يغما مي رود».
مردي با داشتن كمال قوّت و نيرو، همسر حامل عزيزتر از جانش را مي بيند كه زير تازيانهي دژخيمان ناله مي كند امّا به وظيفهي الهياش عمل نمي كند تا دين خدا را حفظ كند. امام خود در نامهاي كه براي اهل مصر نوشته، به تلخي اين موضوع اشاره كرده است:
(وَ صَبَرْتُ مِنْ كَظْمِ الْغَيْظِ عَلَي أمَرَّ مِنَ الْعَلْقَمِ وَ آلَمَ لِلْقَلْبِ مِنْ وَخْزِ الشِّفَارِ)؛[9]
«براي فرو نشاندن خشم صبر كردم بر چيزي كه در كامم تلخ تر بود از حنظل* و بر دلم دردناك تر بود از سوزش كارد تيز و برنده».
اين جملهي جانسوز را هم در زيارت «جامعهيائمّة المؤمنين» مي خوانيم:
(و قادُوهُ اِلَي بَيْعَتِهِمْ مُصْلِتَتاً سُيُوفَها مُقْذِعَة(مُشْرِعَة)اَسِنَّتَها وَ هُوَ ساخِطُ الْقَلْبِ هائِجُ الْغَضَبِ شَدِيدُ الصَّبْرِ كاظِمُ الْغَيْظِ يَدْعُونَهُ اِلَي بَيْعَتِهِمُ الَّتِي عَمَّ شُؤْمُهَا الاِسْلامَ)؛
«علي را با شمشيرهاي آخته و نيزههاي آماده براي زدن، به سوي بيعت خود كشانيدند، در حالي كه قلبش مالامال از خشم و غضب بود و صبري بس شديد مي كرد و خشم خويش فرو مي خورد. او را به بيعتي وا مي داشتند كه شومي آن اسلام را فراگرفت».
رنج رسول اكرم
از مسألهي انحراف امّت
اين گفتار را كه از رسول خدا
نقل شده است شنيدهايم كه مي فرمود:
(ما اُوذِيَ نَبِيٌّ مِثْلَ ما اُوذِيتُ)؛
«هيچ پيامبري آن گونه كه من اذيّت شدهام اذيّت نشده است».
و حال آن كه، پيامبران پيشين از دست قوم خود شكنجههايي ديدهاند كه دربارهي حضرت رسول اكرم
آن شكنجهها نبوده است.حضرت زكريّا (ع) را ارّه بر فرقش نهادهاند و حضرت ابراهيم خليل (ع) را در ميان خرمن آتش افكندهاند.اين گونه آزارهاي جسمي به رسول اكرم
داده نشد امّا آن حضرت بيش از ساير انبياء (علیهم السلام)مورد آزارهاي روحي ـ كه به مراتب شديدتر و دردناك تر از ايذاء جسمي است ـ قرار گرفت. روح هر چه لطيف تر باشد، احساس درد از ناملايمات روحي اش شديدتر است. البتّه، همهي انبياء از انحرافات و كجروي هاي قومشان رنج مي بردند و جدّاً اذيّت مي شدند؛ بيش از آن مقداري كه از ناملايمات جسمي اذيّت مي شدند.امّا آن انحراف وسيع و عميقي كه در امّت پيامبر خاتم
به وجود آمد و روح لطيف آن حضرت را آزرد، در هيچ امّتي از امّتهاي گذشته به وجود نيامد و آن مسألهي انحراف امّت از ولايت امام اميرالمؤمنين (ع) بود كه جامعهي بشر را از صراط مستقيم حقّ دور ساخت و به راه جهنّم انداخت و به فرمودهي قرآن:
{ أ لَمْ تَرَ إلَي الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللهِ كُفْراً وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوارِ }؛[10]
«آيا نديدي مردمي را كه نعمت خدا را تبديل به كفر كردند و قوم خود را در سراي هلاكت بار جهنّم فرود آوردند»؟
پيامبراكرم
مي دانست امّتش چه آيندهي تاريك سياهي در پيش دارد و منافقان شيطان صفت چه نقشههاي شومي براي منحرف ساختن امّت و منزوي كردن خاندان گرامي آن حضرت طرح و اجرا خواهند كرد.از اين رو، هر وقت آن چهره هاي زشت منفور را مشاهده مي كرد كه منافقانه با او رفتار مي كنند،آزرده خاطر مي شد و به شدّت رنج مي برد، آن چنان رنجي كه هيچ يك از پيامبران پيشين نبرده بودند؛ از آن رو كه در ميان امّتِ هيچ كدام از آنها چنين انحراف وسيع و عميقي پيش نيامده بود كه جامعهي بشر را تا روز ظهور حضرت مصلح ـ عجلّ الله تعالي فرجه الشّريف ـ به ضلالت و محروميّت از بركات دين خدا مبتلا سازد.
اَللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد وَ آخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلي ذلِكَ.
نامعلوم بودن محلّ دفن حضرت زهرا (س)
در محلّ دفن حضرت صدّيقهي كبري (س) اختلاف است. بعضي گفتهاند در بقيع است و بعضي در حدّ فاصل بين قبر مطهّر رسول خدا
و منبر آن حضرت مي دانند كه فرموده است:
(بَيْنَ قَبْرِي وَ مِنْبَرِي رَوْضَة مِنْ رِياضِ الْجَنَّة)؛
«بين قبر و منبر من، باغي از باغ هاي بهشت است».
و قول سوّم اين كه، در خانهي خودش دفن شده است؛يعني همان جا كه زندگي مي كرده و رحلت فرموده است.بزرگاني همچون شيخ طوسي و مرحوم علاّمهي مجلسي قول سوّم را قريب به صواب مي دانند.اين گفتار علاّمهي مجلسي است كه:
(اِنَّ الْاَصَحَّ اَنَّهَا مَدْفُونَة فِي بَيْتِها)؛
«صحيح تر اين است كه آن حضرت در خانهي خودش دفن شده است».
در روايتي از امام ابوالحسنالرّضا (ع) نقل شده است كه در جواب سؤال احمدبن محمّد بن ابي نصر فرمود:
(دُفِنَتْ فِي بَيْتِها فَلَمّا زادَتْ بَنُواُمَيَّة فِي الْمَسْجِدِ صارَتْ فِي الْمَسْجِدِ)؛
«حضرت فاطمه (س) در خانهي خودش دفن شد و پس از اين كه بنياميّه مسجد را وسعت دادند،قبر شريف آن حضرت در داخل مسجد قرار گرفت».
از جملاتي هم كه امام اميرالمؤمنين (ع) موقع دفن آن بدن مطهّر فرموده است، استفاده مي شود كه حضرت زهرا (س) در خانهي خودش در مجاورت قبر رسول خدا بوده است. وقتي امام مظلوم بدن رنج ديدهي عزيزش را در ميان قبر گذاشت و خاك روي آن بدن مطهّر ريخت، در حالي كه مي گريست، روي خود را به سمت قبر رسول خدا گردانيد و عرض كرد:
(اَلسّلامُ عَلَيْكَ يا رَسُولَ اللهِ عَنّي وَ عَنِ ابْنَتِكَ النّازِلَة فِي جِوارِكَ)؛
«سلام بر تو اي رسول خدا از خودم و از دخترت كه در جوار تو فرود آمد».
تعبير اين كه رو به قبر رسول خدا كرد و همچنين تعبير اين كه دخترت در جوار تو فرود آمد، نشان مي دهد كه آن حضرت در مجاورت قبر رسول اكرم
دفن شده است.
صَلَّي اللهُ عَليكِ يا فاطمة الزّهراء و السّلامُ عليكِ و رحمة اللهِ و بركاته.
[1]ـ سورهي بقره،آيهي107.
[2]ـ سورهي مريم،آيهي93.
[3]ـ سورهي برائت،آيهي111.
[4]ـ سورهي برائت،آيهي111.
[5]ـ سورهي بقره،آيهي245.
[6]ـ همان،آيهي261.
[7]ـ سورهي منافقون،آيهي7.
[8]ـ نهجالبلاغهي فيض،خطبهي12.
[9]ـ همان،خطبهي217.
* حنظل: هندوانهي ابوجهل كه بسيار تلخ است.
[10]ـ سورهي ابراهيم،آيهي28.