فَعَظَّمْتُمْ جَلاَلَهُ وَ أَكْبَرْتُمْ شَأْنَهُ وَ مَجَّدْتُمْ كَرَمَهُ وَ وَكَّدْتُمْ مِيثَاقَهُ وَ اَحْكَمْتُمْ عَقْدَ طَاعَتِهِ
{...فَعَظَّمْتُمْ جَلاَلَهُ وَ أَكْبَرْتُمْ شَأْنَهُ وَ مَجَّدْتُمْ كَرَمَهُ وَ وَكَّدْتُمْ مِيثَاقَهُ وَ اَحْكَمْتُمْ عَقْدَ طَاعَتِهِ؛ }
«[ما اقرار و اعتراف مي كنيم به اين كه] شما [اهل بيت نبوّت] براي جلالت خدا عظمت قايل شديد و شأن خدا را بزرگ نشان داديد و كرم او را تمجيد كرديد و ميثاق خدا را استوار و گره طاعت او را محكم كرديد».
وفاي به عهد نيكوكاران
ميثاق يعني عهد و پيمان.گاهي دو نفر با هم پيماني مي بندند و گاهي هم انسان با خدا پيمان مي بندد.در كتب فقهي ما سه عنوان هست:عهد و نذر و يمين(قسم)؛يعني، انسان بين خود و خدا ملتزم مي شود كاري را انجام بدهد؛مثلاً، روز نيمهي شعبان روزه بگيرد،نماز اوّل ماه بخواند،ده تومان صدقه بدهد يا سيگار كشيدن را ترك كند.اين التزام ممكن است به صورت نذر يا به صورت عهد و يمين باشد و هر كدام از اينها شرايط و احكام خاصّي دارند كه در رسالههاي عمليّهي فقها ذكر شده است. در قرآن كريم،وفاي به عهد از صفات نيك نيكوكاران شمرده شده است:
{...وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إذا عاهَدُوا...}؛[1]
«...آن كساني كه هرگاه عهدي[با خدا يا بندگان خدا]مي بندند، به آن وفا مي كنند[و پايبند به پيمان خود هستند]...».
پيمان بندگي با خداي سبحان
و از آن سو، نقض عهدكنندگان و پيمان شكنان را مستحقّ لعنت و محكوم به عذاب آخرت دانسته است:
{ وَ الَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللهِ مِنْ بَعْدِ مِيثاقِهِ وَ يَقْطَعُونَ ما أمَرَ اللهُ بِهِ أنْ يُوصَلَ وَ يُفْسِدُونَ فِي اْلاَرْضِ اُولئِكَ لَهُمُ اللَّعْنَة وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ }؛[2]
«كساني كه عهد خدا را مي شكنند... پس از اين كه آن را محكم كردهاند، مستحقّ لعنت و عذاب آخرتند».
از جملهي { عَهْدَ اللهِ مِنْ بَعْدِ مِيثاقِهِ }معلوم مي شود كه هر عهدي ميثاق نيست.ميثاق عهد مؤكّد است؛يعني،عهد و پيماني است كه با قسم و مانند آن تأكيد شده باشد.حالا قرآن نشان مي دهد كه خدا از ما عهد گرفته و ما با خدا پيمان بستهايم كه بندهي او باشيم و بندهي شيطان نباشيم،آنجا كه مي فرمايد:
{ أ لَمْ أعْهَدْ إلَيْكُمْ يا بَنِي آدَمَ أنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ$ وَ أنِ اعْبُدُونِي هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ }؛[3]
«آيا من با شما عهد نبستم اي فرزندان آدم كه شيطان را نپرستيد زيرا او دشمن آشكار شماست و مرا عبادت كنيد، اين است راه راست».
حالا اين عهد و پيمان ما با خدا در كجا و كي صورت گرفته است،در قرآن بيان نشده است.در سورهي مباركهي اعراف اين آيه را داريم:
{ وَ إذْ أخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أشْهَدَهُمْ عَلي أنْفُسِهِمْ أ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلَي شَهِدْنا... }؛[4]
«به خاطر بياور زماني را كه پروردگارت از پشت و صلب فرزندان آدم، ذرّيّهي آنها را برگرفت و آنها را شاهد بر خودشان ساخت[و از آنها پرسيد]آيا من خداي شما نيستم ؟ گفتند: آري،شهادت مي دهيم [كه تو خداي ما هستي]...».
آراي مفسّران در خصوص عالم ذرّ و پيمان الست
ذيل اين آيه،برخي مفسّران گفتهاند، پس از اين كه خدا آدم را آفريد، تمام فرزندان او را كه تا روز قيامت خواهند آمد، به صورت ذرّاتي از صلب او بيرون كشيد و به آنها عقل و شعور كافي براي شنيدن سخن و گفتن جواب عنايت فرمود.آنگاه از آنها پرسيد:{ أ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ }؛ آيا من خداي شما نيستم؟آنها همگي گفتند: { بَلَي شَهِدْنا}؛آري، ما گواهي مي دهيم كه تو خداي ما هستي.سپس خداوند تمام آن ذرّات را به صلب آدم باز گردانيد و به همين سبب، آن عالم را «عالم ذرّ» و آن پيمان را «پيمان الست» مي نامند.
بعضي ديگر از محقّقان مفسّر نيز احتمال دادهاند كه مقصود از آن عالم،عالم استعداد و مقصود از آن پيمان،پيمان فطرت است كه در نهاد و سرشت هر انساني، اين سرّ الهي به وديعت گذاشته شده و با عقل دور از آلودگي به شهوات تأييد شده است كه آدمي خود را فقير نيازمند به غنيّ مطلق مي يابد و از درون ذات خود تقرّب به خدا را، كه همان غنيّ مطلق و كمال محض است، مي طلبد و با گوش فطري اش صداي خالقش را ميشنود كه { أ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ }؛و با زبان فطرياش جواب ميدهد كه {بَلي شَهِدْنا} و لذا ممكن است آيهي:
{ أ لَمْ أعْهَدْ إلَيْكُمْ يا بَنِي آدَمَ أنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ$ وَ أنِ اعْبُدُونِي هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ }؛
اشاره به همان عالم ذرّ و پيمان الست باشد و ممكن است مربوط به عالم استعداد و پيمان فطرت باشد، چنان كه در نهجالبلاغهي شريف نيز سخن از ميثاق فطرت به ميان آمده و امام اميرالمؤمنين (ع) فرموده است:
(فَبَعَثَ فِيهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَ إِلَيْهِمْ انبياءَهُ لِيَسْتَأْدُوهُمْ مِيثَاقَ فِطْرَتِهِ)؛
«خداوند انبياء و رسولان خود را يكي پس از ديگري در ميان مردم برانگيخت تا از آنها بخواهند كه به پيمان فطري خودشان عمل كنند».
آيا به پيمان خود با خدا وفاداريم؟
ولي ياللاسف كه ما به پيمان فطري خود وفادار نماندهايم و عهد خدا را كه فرموده بود شيطان را عبادت نكنيد و مرا عبادت كنيد، شكسته ايم و اكثرمان مصداق اين آيه شدهايم:
{ وَ الَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللهِ مِنْ بَعْدِ مِيثاقِهِ وَ يَقْطَعُونَ ما أمَرَ اللهُ بِهِ أنْ يُوصَلَ وَ يُفْسِدُونَ فِي اْلاَرْضِ اُولئِكَ لَهُمُ اللَّعْنَة وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ }؛
آنان كه عهد خدا را نقض مي كنند، محكوم به لعنت و سوءالدارند.حال، ما به خاندان عصمت عرض مي كنيم، تنها شما دودمان نبوّت هستيد كه:
(وَ وَكَّدْتُمْ (ذَكَّرْتُمْ) مِيثَاقَهُ وَ أَحْكَمْتُمْ عَقْدَ طَاعَتِهِ)؛
پيمان خدا را مؤكّد و استوار نگه داشتيد و رشتهي طاعتش را محكم كرديد. در وفا به عهد بندگي و اطاعت از فرمان خدا،كمترين سستي و سهلانگاري از خود نشان نداديد.انبياء و اولياي خدا، علاوه بر آن عهد عمومي كه تمام آدميان با خدا بستهاند، عهد و پيمان خاصّي با خدا دارند، چنان كه در قرآن كريم آمده است:
{ وَ إذْ أخَذْنا مِنَ النَّبِيِّينَ مِيثاقَهُمْ وَ مِنْكَ وَ مِنْ نُوحٍ وَ إبْراهِيمَ وَ مُوسي وَ عِيسَي ابْنِ مَرْيَمَ وَ أَخَذْنا مِنْهُمْ مِيثاقاً غَلِيظاً }؛[5]
«ياد كن هنگامي را كه از پيامبران پيمان گرفتيم و از تو و از نوح و ابراهيم و موسي و عيسي بن مريم و از همهي آنها پيمان محكمي گرفتيم[كه در اداي رسالت و ارشاد و هدايت مردم كوتاهي نكنند]».
ميثاق خاصّ معصومين (علیهم السلام ) با خداي سبحان
ائمّهي اطهار (علیهم السلام) نيز از لحاظ تكاليف و مأموريّتهاي ويژهاي كه هر يك در زمان خودشان با شرايط مخصوص داشته اند ، ميثاق خاصّي با خدا داشتهاند و در راه وفاي به آن ميثاق و پيمان الهي، مصائب طاقت فرسايي را متحمّل شدهاند كه به راستي، ما از تصوّر آن نيز عاجزيم. آيا معناي اين جمله را مي توانيم بفهميم كه مولايمان، امام اميرالمؤمنين (ع) ،فرموده است:
(فَصَبَرْتُ وَ فِي الْعَيْنِ قَذَيً وَ فِي الْحَلْقِ شَجَيً)؛
«صبر كردم در حالي كه خاري در چشم و استخواني در گلو بود».
اگر يك مژه در چشممان فرو برود ناراحت مي شويم، اگر خار فرو برود چگونه خواهيم بود؟آن هم نه يك دقيقه و يك ساعت، بلكه بيست و پنج سال.اگر اندكي آب به گلوي ما بپرد دست و پا مي زنيم، اگر استخوان در گلو گير كرد چه مي كنيم؟
آري، خانه نشيني امام اميرالمؤمنين (ع) و تحمّل آن مصائب سنگين و صلح امام مجتبي (ع) با معاويه و صحنهي خونين كربلاي امام حسين (ع) و اسارت امام سيّدالسّاجدين (ع) تا برسد به غيبت سراسر محنت حضرت امام مهدي ـ عجّل الله تعالي فرجه الشّريف ـ همه از مصاديق بارز(وَكَّـدْتُمْ مِيثَاقَهُ)است كه به ميثاق مخصوص خود وفا كردهاند،در صورتي كه مي توانستند به اذن خدا، با يك اراده، نفسها را در سينهها بند بياورند و همه چيز را در مقابل خود خاضع سازند؛ امّا خواستند به ميثاقي كه با خدا بستهاند عمل كنند و صبر در مصائب پيش گيرند و عقد طاعت از فرمان خدا را محكم سازند.
(وَكَّدْتُمْ مِيثَاقَهُ وَ اَحْكَمْتُمْ عَقْدَ طَاعَتِهِ)؛
ائمّهي اطهار ( علیهم السلام ) آيينهي صفات الهي
جملهي ديگر زيارت:
(فَعَظَّمْتُمْ جَلاَلَهُ)؛
فاء در(فَعَظَّمْتُمْ)به اصطلاح ادبي، فاء تفريع است و معناي فاء تفريع اين است كه مطلب ما بعد آن فرع و نتيجهي مطلب ما قبل آن است و چون در جملات قبلي خطاب به اهل بيت نبوّت ( علیهم السلام ) گفتيم، خداوند شما را از مطلق رجس و دنس مبرّا و منزّه كرده و مطهّر به طهارت همه جانبه فرموده است، اينك با اين جملات مي گوييم، متقابلاً شما هم با داشتن طهارت مطلقه در صفحهي آيينهي صاف و پاك وجود اقدستان كه خالي از هر گونه تيرگي است، صفات كمال خدا را نشان مي دهيد و از اين طريق، عظمت جلال او را، كه منزّه بودن از مطلق نقص و عيب است، ارائه مي كنيد.
اين را مي دانيم كه خدا، هم صفات جلال دارد هم صفات جمال. از ناحيهي صفات جلال، دور باش به عالم مي گويد و نقص فقر امكاني را به ساحت كبرياي وجودش راه نمي دهد كه "اَينَ التُّرابُ وَ رَبُّ الاَرْباب" خاك كجا و عالم پاك كجا ؟ امّا از ناحيهي صفات جمالش پيش بيا به عالم مي گويد و همه چيز را به دامن رحمت رحمانيّهاش مي گيرد و صلاي عامّ مي دهد كه:
{...رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ...}؛[6]
«...رحمت من بر همه چيز سايه افكنده است...».
{...هُوَ مَعَكُمْ أيْنَ ما كُنْتُمْ...}؛[7]
«...او با شماست هر جا كه باشيد...».
اجازه مي دهد كه بگوييم:
(يا مَنْ هُوَ اَقْرَبُ اِلَيَّ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيد)؛
«اي كسي كه از رگ گردن به من نزديك تري».
و مقابلش بايستيم و با او هم سخن شويم و بگوييم:
{ إيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إيَّاكَ نَسْتَعِينُ * إهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ }؛
آري، او ذوالجلال و الاكرام است؛جلالش دفع مي كند و اكرامش جذب مي كند.جلوهي جمالش عليّ امير(ع) را به مناجات و راز و نياز عاشقانه وا مي دارد امّا جلوهي جلالش آن چنان خشيت در دل او ميافكند كه بدنش مي لرزد و بيهوش روي زمين ميافتد و احتمالاً همين است معناي ( أَكْبَرْتُمْ شَأْنَهُ وَ مَجَّدْتُمْ كَرَمَهُ )؛كه شما خاندان طهارت با ارائهي خشيت در قلب و خضوع در عمل، بزرگي شأن خدا و مجد كرمش را اثبات و اظهار كردهايد.
خضوع انسان در برابر جلوهاي از جمال خدا
در سورهي يوسف، خداوند حكيم نمونهاي از خودباختگي در برابر جلوهي جمال و جلال و اِكبارِ شأن و تمجيد كرم را نشان داده است كه وقتي يوسف (ع) بدون آگاهي قبلي وارد محفل زنان مصري شد:
{...فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أكْبَرْنَهُ وَ قَطَّعْنَ أيْدِيَهُنَّ...}؛[8]
همين كه زنها او را ديدند، چنان مجذوب جمال او شدند و او در نظرشان بزرگ آمد كه خود را به كلّي باختند و به جاي اين كه كارد را روي ميوه بگذارند،روي انگشتان خود گذاشتند و آنها را بريدند و نفهميدند.قرآن كريم با نقل آن ماجرا به اين نكته توجّه مي دهد كه انسان در مقابل هر چه در نظرش بزرگ جلوه كند،احساس حقارت مي كند و خاضع مي گردد و هر چه عظمت بيشتر باشد، تذلّل و كرنش بيشتر مي شود تا به حدّي مي رسد كه عظمت آن طرف، مسيطر بر مشاعر انسان مي شود،چشمش جز او نمي بيند و گوشش جز او نمي شنود،طوري در او فاني مي شود كه ديگر ذائقهاش طعم غذا را نمي فهمد،لامسهاش احساس درد نمي كند،تا آنجا كه استقلال در وجود و اِنيّت* را از او مي گيرد و وجودش تَبَعي و ظلّي مي شود،از همه چيز جز او بريده مي شود و تنها به او مي پيوندد.در مناجات شعبانيّه مي خوانيم:
(اِلهي هَبْ لِي كَمالَ الْاِنْقِطاعِ اِلَيْكَ)؛
«خدايا، چنانم كن كه كمال انقطاع از همه چيز و از همه كس پيدا كنم و مجذوب تو گردم».
مفهوم تكبير و تأثير آن بر جان و دل انسان
زنان مصري تا جمال يوسف را نديده بودند،زليخا را ملامت مي كردند و پيش خود مي گفتند،عجب زن سست عنصري است،در مقابل يك غلام كنعاني خود را باخته است، امّا همين كه او را ديدند،آن چنان در نظرشان بزرگ آمد و خود را باختند كه از تيزي كارد برنده روي دست و انگشتان خويش احساس درد نكردند و گويي حسّ لامسه را از دست دادهاند؛اينجا قرآن كريم با نقل اين داستان توجّه مي دهد كه يك مسلمان واقعي وقتي مي گويد(اللهاكبر)بايد همه چيز و همه كس در نظرش كوچك گردد و تنها خدا را بزرگ ببيند و بس؛هيچ چيز جز خدا نتواند حاكم بر وجودش شود و از خدا جدايش كند؛آن طور كه كارد برنده و تيز نتوانست توجّه زنان مصري را از يوسف منصرف سازد.
حال، آيا در زندگي ما اللهاكبر اين چنين حاكميّتي دارد يا خير،الپول اكبر تجلّي بسيار روشني يافته است و ما را در تمام ابعاد زندگي از خدا جدا كرده است؟ در صورتي كه طبق دستور دين مقدّس، اوّلين جملهاي كه فرد مسلمان وقتي سر از خواب بر مي دارد، به عنوان بندگي بايد بگويد (اللهاكبر)است؛ زيرا به نماز مي ايستد و اذان مي گويد كه اوّل آن الله اكبر است و در ميان فصول اذان، از همه بيشتر جملهي (اللهاكبر) قرار داده شده است؛چهار بار در اوّل و دو بار هم آخر آن گفته مي شود.در اقامه هم دو بار در اوّل و دو بار در آخر آن هست.خود نماز، كه عالي ترين دستور تربيتي اسلامي است، با الله اكبر واجب شروع مي شود و با اللهاكبر مستحبّي به پايان مي رسد.در وسط نيز از هر حالي كه به حال ديگر منتقل مي شويم، اللهاكبر مي گوييم.يعني اين شعار بزرگ الهي بايد در عمق جان مسلمان نشسته باشد و در تمام شؤون زندگي اش جلوه گر شود.
مشاهدهي عظمت جلال خدا در رفتار معصومين ( علیهم السلام )
حالا ما خطاب به اهل بيت رسول (ص) عرض مي كنيم :
(فَعَظَّمْتُمْ جَلاَلَهُ وَ أَكْبَرْتُمْ شَأْنَهُ)؛
يعني، تنها شما خاندان رسول هستيد كه چنان كه بايد و شايد، جلال خدا را تعظيم و شأن خدا را تكبير كرديد. عظمت جلال خدا و بزرگي شأن او به معناي واقعياش در حالات و رفتار و گفتار شما مشاهده مي گردد و لذا در حالاتشان مي خوانيم كه وقتي وضو مي گرفتند و براي نماز آماده مي شدند،رنگ چهره شان به زردي مي گراييد و ارتعاش در بدنشان پيدا مي شد.در جواب سؤال ديگران كه از علّت تغيير حال مي پرسيدند، مي فرمودند: هنگام عرض امانت خدا رسيده است و مي خواهم به حضور خداي بزرگ شرفياب شوم.
امام سيّدالسّاجدين (ع) در حال نماز با چنان جمال و جلالي راز دل مي گفت كه بچّهاش در چاه افتاد و سر و صدا از زنهاي خانه بلند شد و همسايهها ريختند و بچّه را از چاه بيرون آوردند و او همچنان در نماز بود. پس از نماز، ديد دست بچّه را بستهاند، از علّت آن جويا شد و فرمود: اصلاً متوجّه نشدم.اين را هم شنيدهايم كه امام اميرالمؤمنين (ع) در حال نماز بود كه تير از پايش كشيدند و احساس درد نكرد. از شنيدن اين مطلب تعجّب مي كنيم ، پس چرا از شنيدن سخن قرآن در داستان زنان مصري با يوسف تعجّب نمي كنيم كه آن چنان مجذوب جمال يوسف شدند كه دست خود را بريدند و احساس درد نكردند.آيا جمال يوسف جذّابتر است يا جمال يوسفآفرين ؟ آري، چشم علي (ع) مي خواهد تا جمال و جلال خدا را ببيند و مجذوب آن گردد و لذا ما خطاب به آن بينايان عالم مي گوييم :
(فَعَظَّمْتُمْ جَلاَلَهُ وَ أَكْبَرْتُمْ شَأْنَهُ وَ مَجَّدْتُمْ كَرَمَهُ)؛
اين شما هستيد كه جلال خدا را تعظيم و شأن خدا را تكبير و كرمش را تمجيد مي كنيد ؛ وگرنه، ما نمي توانيم از مرحلهي الفاظ و مفاهيم و احياناً مرتبهي نازلي از حقايق، قدمي فراتر بگذاريم.آيا دعاي كميل و عرفه و ابوحمزهاي كه ما مي خوانيم، همان گونه است كه اميرالمؤمنين و امام حسين و امام زينالعابدين (ع) مي خواندهاند؟ما مي ترسيم مصداق اين آيه از قرآن شده باشيم كه:
{ قُلْ إنْ كانَ آباؤُكُمْ وَ أبْناؤُكُمْ وَ إخْوانُكُمْ وَ أزْواجُكُمْ وَ عَشِيرَتُكُمْ وَ أمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَ تِجارَة تَخْشَوْنَ كَسادَها وَ مَساكِنُ تَرْضَوْنَها أحَبَّ إلَيْكُمْ مِنَ اللهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهادٍ فِي سَبِيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّي يَاْتِيَ اللهُ بِأمْرِهِ وَ اللهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ }؛[9]
«بگو اگر پدران و فرزندان و برادران و همسران و قوم و خويشها و اموال و تجارتتان كه از كسادي بازار آن بيم داريد و مسكنهاي مورد علاقه تان در نظرتان از خدا و پيامبرش و جهاد در راهش محبوب تر است، در انتظار اين باشيد كه خدا عذابش را بر شما نازل كند و خدا مردم فاسق را [به اهدافشان]هدايت نمي كند».
دلگرمي ما فقط به حبّ حسين (ع) است و بس
آري، ما به نقصان در معرفت و عبادت اقرار مي كنيم امّا هيچ گاه اظهار يأس و نااميدي از رحمت واسعهي پروردگار خود نمي كنيم؛ زيرا خداي مهربانمان بر ما منّت گذاشته و توفيقمان داده است كه سر بر آستان اهل بيت رسالت نهيم و حبّ علي و آل علي ( علیهم السلام ) را در عمق جان خود بنشانيم.ما به اعمال خود نمي توانيم اتّكا كنيم.به فرمودهي امام سيّدالشّهداء (ع) در دعاي عرفه :
(اِلهِي مَنْ كانَتْ مَحاسِنُهُ مَساوِي فَكَيْفَ لا تَكُونُ مَساوِيهُ مَساوي)؛
«خدايا، كسي كه كارهاي خوبش بد است،كارهاي بدش چه خواهد شد»؟
و لذا آنچه به ما دلگرمي مي دهد و ما را به نيل به سعادت ابدي اميدوار مي سازد ، تنها حبّ شديدي است كه در سويداي قلب خود نسبت به رسول خدا
و اهل بيت مطهّر ( علیهم السلام ) آن حضرت مي يابيم.مرحوم حاج شيخ جعفر شوشتري (ره) در كتاب خصائص الحسينيّه مي فرمايد: وقتي به محاسبهي اعمال و اخلاق خودم پرداختم، ديدم هيچ راهي براي نجات خود نمي يابم؛ زيرا همه را آلوده مي بينم و قابل عرضه به پيشگاه خدا نمي دانم؛ امّا وقتي به حبّ حضرت امام حسين، سيّدالشّهدا (ع)،رسيدم، آن را خالص و عاري از هر آلودگي در عمق جان خود يافتم و لذا دل به حبّ حسين (ع) بستم و به نجات خود اميدوار گشتم.ما نيز ـ اِن شاءالله ـ همين دلگرمي را داريم و از صميم دل مي گوييم:
به جز حسين مرا ملجأ و پناهي نيست در اين عقيده يقين دارم اشتباهي نيست
صَلَّي اللهُ عليك يا اَبا عبدِاللهِ الحُسين صَلَّي اللهُ عليك و عَلَي الارواحِ الَّتِي حَلَّت بِفِنائِك.
والسّلام عليكم و رحمة الله و بركاته
[1]ـ سورهي بقره،آيهي177.
[2]ـ سورهي رعد،آيهي25.
[3]ـ سورهي يس،آيات60و61.
[4]ـ سورهي اعراف،آيهي172.
[5]ـ سورهي احزاب،آيهي7.
[6]ـ سورهي اعراف،آيهي156.
[7]ـ سورهي حديد،آيهي4.
[8]ـ سورهي يوسف،آيهي31.
* اِنيّت: خود بودن.
[9]ـ سورهي توبه،آيهي24.