وَ أَمَرْتُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَيْتُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ جَاهَدْتُمْ فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ
{ ...وَ أَمَرْتُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَيْتُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ جَاهَدْتُمْ فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ }
«[ما اقرار و اعتراف مي كنيم به اين كه] شما [خاندان عصمت]هم امر به معروف كردهايد هم نهي از منكر و همچنين در راه خدا، آن چنان كه شايسته و حقّ است، جهاد كردهايد».
امر به معروف و نهي از منكر، دو وظيفهي مهمّ اسلامي
هم آمر به معروف و ناهي از منكر هستيد هم مجاهد در راه خدا، آن هم در مرتبهي اعلاي جهاد.معروف يعني شناخته شده و منكر يعني ناشناس.جامعهي اسلامي آن چنان بايد پاك و مبرّا از كارهاي زشت و ناپسند باشد كه هر كار زشتي در نظر مسلمان، ناشناس و منكر به حساب بيايد و بيگانه و غريبه ديده شود ، آن گونه كه مثلاً اگر يك زن بي حجاب ببيند ، با تعجّب بگويد: اين ديگر چيست ؟ ما چنين چيزي نداشتيم !
لذا اين دو وظيفهي مهمّ اسلامي، امر به معروف و نهي از منكر، بيانگر اين مطلب است كه بايد در محيط زندگي مسلمانان، تمام كارهاي خوب، معروف، يعني شناخته شده و آشنا و خودي، به حساب بيايد و تمام كارهاي بد،منكر، يعني غريبه و بيگانه، ديده شود و از همه سو در مقام طرد آن از زندگي خود برآيند.
وظايف عقلي و شرعي هر مسلمان
هر مسلماني به حكم عقل و شرع داراي دو وظيفه است:1 ـ عمل به معروف ؛ يعني انجام دادن آنچه شرعاً دستور داده شده است و ترك منكر؛ يعني ترك آنچه شرعاً تحريم شده است.2ـ امر به معروف ؛ يعني ، واداشتن ديگران به اداي واجبات و نهي از منكر؛ يعني، باز داشتن ديگران از ارتكاب گناهان.
هر مسلماني موظّف است كه هم خودش عامل به واجبات و تارك محرّمات باشد هم ديگران را به اداي واجبات امر و از ارتكاب محرّمات نهي كند.حالا اگر فرضاً كسي خودش اهل عمل نيست،آيا وظيفهي امر به معروف و نهي از منكر از او ساقط است؟ خير،اين دو از هم جداست.اهل عمل نبودن مجوّز ترك امر و نهي كردن به ديگران نيست كه در آن صورت، دو گناه مرتكب شده است: يكي اين كه خودش عمل نكرده است و ديگر اين كه ديگران را امر و نهي نكرده و سبب تعطيل گشتن دو اصل دين شده است.
البتّه، تأثير امر و نهي انسان در ديگران مشروط به اهل عمل بودن خود انسان است امّا وجوب امر و نهي ديگران مشروط به اهل عمل بودن خود انسان نيست. انسان مسلمان دو وظيفه دارد:هم بايد عامل باشد به وظايف شخصي خودش، هم بايد امركننده و نهي كنندهي ديگران باشد؛ ترك وظيفهي شخصي مجوّز ترك وظيفهي اجتماعي نيست.
خشم بزرگ خدا از گفتن و عمل نكردن
در آيهي شريفهاي كه مي فرمايد:
]يا أيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ[؛[1]
«اي كساني كه ايمان آوردهايد، چرا آنچه را خود عمل نمي كنيد مي گوييد».
منظور اين نيست كه اگر خود عمل نمي كنيد، ديگران را هم امر و نهي نكنيد،بلكه آيهي شريفه در مقام توبيخ است كه چرا پاي بند به گفته هاي خود نيستيد.اين كار زشتي است كه انسان به آنچه مي گويد عمل نكند.عالم بيعمل سزاوار توبيخ است.
]كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللهِ أنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ[؛[2]
«اين كار موجب خشم عظيم در نزد خداست كه بگوييد آنچه را به آن عمل نمي كنيد».
پس، مقصود آيهي شريفه اين نيست كه حالا كه خودتان اهل عمل نيستيد، حقّ امر و نهي به ديگران نداريد، بلكه از اهل ايمان مي خواهد كه عامل به گفته هاي خود باشند و در عالم ايمان،به گفتن اكتفا نكنند كه موجب خشم بزرگ خدا مي شوند؛در نتيجه،اين آيه نافي مسألهي امر و نهي ديگران نيست.
عامل انهدام اساس اسلام
در اهمّيّت مسألهي امر به معروف و نهي از منكر،اين بيان از امام اميرالمؤمنين (ع) كافي است:
(وَ مَا أعْمَالُ الْبِرِّ كُلُّهَا وَ الْجِهَادُ فِي سَبِيلِ اللهِ عِنْدَ الْأمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيِ عَنِ الْمُنْكَرِ إِلَّا كَنَفْثَة فِي بَحْرٍ لُجِّيٍّ)؛[3]
«همهي اعمال نيك و جهاد در راه خدا، در برابر امر به معروف و نهي از منكر، به سان آب اندكي است كه از دهان هنگام دميدن بيرون مي آيد،در برابر درياي عميق بيكران».
با تعطيل شدن امر به معروف و نهي از منكر، اساس اسلام رو به انهدام مي رود و جامعهي مسلمين عزّت خود را از دست ميدهد. لذا امام باقر (ع)فرمودهاند:
(اِنَّ الاَمْرَ بِالْمَعْروفِ وَ النَّهْيَ عَنِ الْمُنْكَرِ سَبيلُ الْاَنْبِياءِ وَ مِنْهاجُ الصّالِحينَ)؛
«راه و رسم پيامبران و صالحان امر به معروف و نهي از منكر است».
(فَريضَة عَظيمَة تُقامُ بِهَا الْفَرائِضُ)؛
«فريضهي بزرگي است كه ساير فرايض به سبب آن به پا داشته مي شوند و استوار مي گردند».
(وَ تَأْمَنُ الْمَذاهِبُ)؛
راهها امنيّت پيدا مي كنند [و جلو هرج و مرج و طغيانگريها گرفته مي شود].
(وَ تَحِلُّ الْمَكاسِبُ وَ تُرَدُّ الْمَظالِمُ)؛
«كسب و كارها حلال مي شود و هر صاحب حقّي به حقّش مي رسد».
(وَ تُعْمَرُ الاَرْضُ وَ يُنْتَصَفُ مِنَ الاَعْداءِ)؛[4]
«زمين آباد مي شود و از دشمنان انتقام گرفته مي شود».
البتّه، امر به معروف و نهي از منكر مراتب و شرايط و احكام مخصوصي دارد كه فعلاً مجال تفصيل آن نيست.
مفهوم جهاد و اقسام آن
امّا جملهي دوّم:
(وَ جَاهَدْتُمْ فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ)؛
«در راه خدا، آن گونه كه حقّ جهاد است، جهاد كرديد».
جهاد يعني كوشش؛ در هر كاري اعمّ از دنيوي و اخروي و اعمّ از حقّ و باطل.يكي در راه خدا كوشش مي كند و ديگري در راه شيطان؛يكي در راه دين و ديگري در راه دنيا.اين معناي لغوي جهاد است؛ امّا جهاد در اصطلاح شرع، عبارت از جنگ با دشمنان دين اعمّ از كفّار و منافقين است و آن دو قسم است:
1ـ ابتدايي كه هجوم از جانب مسلمانان به سوي كفّار آغاز مي شود و آن بايد با اذن امام معصوم يا نايب خاصّ آن حضرت باشد.
2ـ دفاعي كه به هنگام هجوم كفّار و دشمنان دين براي هدم اساس اسلام، به عموم مسلمانان واجب مي شود.
سه خصيصهي بارز جهادگر
بهترين بيان براي ارائهي موقعيّت جهاد در جامعهي اسلامي و تحريض* امّت به آن، بيان حضرت امام اميرالمؤمنين (ع)است كه مي فرمايد:
(أمَّا بَعْدُ فَإِنَّ الْجِهَادَ بَابٌ مِنْ أبْوَابِ الْجَنَّة فَتَحَهُ اللهُ لِخَاصَّة أوْلِيَائِهِ وَ هُوَ لِبَاسُ التَّقْوَي وَ دِرْعُ اللهِ الْحَصِينَة وَ جُنَّتُهُ الْوَثِيقَة)؛[5]
«حقيقت اين كه، جهاد دري از درهاي بهشت است كه خداوند آن را به روي دوستان خاصّ خودش باز كرده است و جهاد لباس تقوا و زره نگه دارندهاي است كه خدا آن را قرار داده و سپر محكم اوست».
امام (ع)در اين جمله سه خصيصه براي جهادگر ذكر كرده است:1ـ لباس.2ـ زره.3ـ سپر. لباس انسان را از سرما و گرما و رسوايي حفظ مي كند.آدم برهنه از آسيب سرما و گرما در امان نيست و در ميان مردم نيز آبرو و احترامي نخواهد داشت.انسان متّقي، هم از آسيب گناهان در امان است هم در ميان مردم مورد احترام است.امّتي كه برنامهي جهاد دارد، لباس مصونيّت از آسيب دشمنان پوشيده است و در دنيا سربلند و با عزّت است؛در ميدان مبارزه،داراي زره و سپر محكم خواهد بود و هيچ گاه مورد طمع دشمن قرار نخواهد گرفت.
(فَمَنْ تَرَكَهُ رَغْبَة عَنْهُ ألْبَسَهُ اللهُ ثَوْبَ الذُّلِّ وَ شَمِلَهُ الْبَلاءُ)؛[6]
«پس هر كس آن را از روي اعراض و تخلّف از فرمان خدا ترك كند، خداوند لباس ذلّت و خواري بر اندام او مي پوشاند و [از همه طرف] بلا و گرفتاري او ر ا فرامي گيرد».
تأثّر شديد امام اميرالمؤمنين (ع)از مردم زمان خود
امام (ع)گاهي آنچنان از دست مردم متأثّر ميشد و به ستوه ميآمد كه با جملاتي تند و ملامت بار آنها را مورد خطاب قرار مي داد و مي فرمود:
(يَا أشْبَاهَ الرِّجَالِ وَ لا رِجَالَ حُلُومُ الْأطْفَالِ وَ عُقُولُ رَبَّاتِ الْحِجَالِ)؛
«اي نامردهاي مردنما كه آثار مردانگي در شما نيست،اي كساني كه عقلتان مانند عقل بچّهها و زنهاي تازه به حجله رفته است»،
(لَوَدِدْتُ أنِّي لَمْ أَرَكُمْ وَ لَمْ أعْرِفْكُمْ)؛
«اي كاش من شما را نمي ديدم و نمي شناختم».
(قَاتَلَكُمُ اللهُ لَقَدْ مَلَأْتُمْ قَلْبِي قَيْحاً وَ شَحَنْتُمْ صَدْرِي غَيْظاً)؛
«خدا شما را بكشد كه دلم را چركين گرديد و سينهام را از خشم آكنديد».
(وَ أفْسَدْتُمْ عَلَيَّ رَأْيِي بِالْعِصْيَانِ وَ الْخِذْلانِ حَتَّي لَقَدْ قَالَتْ قُرَيْشٌ إِنَّ ابْنَ أبِي طَالِبٍ رَجُلٌ شُجَاعٌ وَ لَكِنْ لا عِلْمَ لَهُ بِالْحَرْبِ)؛[7]
«شما به سبب نافرماني و بي اعتنايي به گفتار من رأي و تدبيرم را فاسد و تباه ساختيد تا آنجا كه قريش گفتند پسر ابي طالب مرد دليري است وليكن علم جنگ كردن ندارد».
(لِلّهِ أبُوهُمْ وَ هَلْ أحَدٌ مِنْهُمْ أشَدُّ لَهَا مِرَاساً وَ أقْدَمُ فِيهَا مَقَاماً مِنِّي)؛
«خدا پدرشان را بيامرزد[كه چه بي فكر و تأمّل سخني گفتهاند]آيا كدام يك از آنان ممارست و جدّيت مرا در جنگ داشته و پيش قدمي و ايستادگي او[در ميدانهاي جنگ]از من بيشتر بوده است».
(لَقَدْ نَهَضْتُ فِيهَا وَ مَا بَلَغْتُ الْعِشْرِينَ وَهَا أنَا ذَا قَدْ ذَرَّفْتُ عَلَي السِّتِّينَ)؛
هنوز بيست سال نداشتم كه قدم به ميدانهاي جنگ نهادم و الآن سنّم از شصت گذشته است.آيا كسي كه چهل سال در ميدانهاي جنگ با حريفان قوي پنجه درگير بوده است،آگاه از اسرار جنگي نخواهد بود؟ ولي راز مطلب اين است كه:
(وَ لَكِنْ لا رَأْيَ لِمَنْ لا يُطَاعُ)؛[8]
«كسي كه فرمانش را نمي برند،چه رأي و تدبيري خواهد داشت»؟
چه كند آن فرماندهي كه سربازان از فرمانش اطاعت نمي كنند؟
(وَ إِنِّي لَعَالِمٌ بِمَا يُصْلِحُكُمْ وَ يُقِيمُ أوَدَكُمْ)؛
و من مي دانم از چه راهي شما را اصلاح كنم و كجي شما را راست گردانم و براي جنگ با دشمن آماده سازم (مي توانم مانند جبّاران ستمگر، براي پيشرفت مقاصد خود، بعضي از شما را بكشم يا زنداني كنم تا عبرت گيريد و از ترس اطاعتم كنيد).
(وَ لَكِنِّي وَ اللهِ لا أرَي إِصْلاحَكُمْ بِإِفْسَادِ نَفْسِي)؛[9]
ولي به خدا سوگند، من اصلاح شما را با افساد و تباه ساختن خود،جايز نمي بينم(كه خودم را به خاطر اصلاح شما جهنّمي سازم و كاري بر خلاف رضاي خدا انجام دهم)
معصومين (علیهم السلام) مُجاهدِ مخلص خدا
آري:
(جَاهَدْتُمْ فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ)؛
شما خاندان عصمت در تمام شرايط، در حال جهاد در راه خدا بوديد، آنگونه كه حقّ جهاد و مورد رضاي خدا بود.جهاد فقط كشتن و كوبيدن نيست، بلكه در شرايطي،دست روي دست نهادن و خود را تسليم دشمن كردن جهاد است كه دشوارترين مرحلهي جهاد نيز هست.آيا آن قدر سكوت كردن كه روبه صفتاني بريزند و طناب به گردن شير بيفكنند و او را براي بيعت با يك جرثومهي جهل و كفر و نفاق به مسجد ببرند،جهاد ـ آن هم دشوارترين مرحلهي جهاد ـ نيست؟ تمام امامان (علیهم السلام) هر يك در چنين شرايطي مبتلا به چنين جهادي بوده اند؛ وگرنه، هيچ كدام از آن بزرگواران جز اميرالمؤمنين و امام حسين جهاد با شمشير نكردهاند و در عين حال، همهي آن برگزيدگان خدا در راه حفظ اساس دين خدا و ارشاد و هدايت بندگان خدا، حقّ جهاد را انجام دادهاند.
روزي عبّاس، عموي پيامبراكرم
،با شيبه، كه از خويشاوندانشان بود، در جايي نشسته بودند و با هم مفاخره مي كردند؛ يعني، افتخارات خود را به رخ هم مي كشيدند.عباس گفت:من امتيازي دارم كه ديگران ندارند و آن اين كه منصب سقايةالحاجّ و آب رساني به حجّاج از آن من است.
در آن زمان آب بسيار كمياب بود و تصدّي آبرساني به حجّاج اهمّيّت شاياني داشت و عبّاس متصدّي اين كار مهمّ (سقاية الحاجّ) بود.
شيبه گفت : من امتيازي دارم كه كسي ندارد و آن اين كه، منصب عِمارةالمسجدالحرام (آباد كردن مسجدالحرام) و كليد داري كعبه از آن من است.در همين حال، اميرالمؤمنين علي (ع)كه در سنّ جواني بود، كنار آنها رسيد.آنها خوشحال شدند و گفتند:علي را به داوري مي طلبيم.پس از اين كه ماجراي مفاخرهي خود را بيان كردند،علي (ع) فرمود: من اگر چه سنّم از شما كمتر است،با كمال معذرت از عمّ بزرگوارم مي گويم، افتخاري كه من دارم، هيچ كدام از شما نداريد.گفتند:افتخار تو چيست؟ فرمود: افتخار من اين است كه به بركت شمشير من، هر دو شما به اسلام مشرّف شديد.اگر شمشير من نبود،شما هم اكنون در ظلمت كفر به سر مي برديد.آيا اين افتخار نيست براي كسي كه به بركت جهاد و شمشير او، جمعيّتها از ظلمت كفر به نور ايمان و شرف اسلام منوّر و مشرّف شدهاند؟
عبّاس از شنيدن اين حرف از عليّ جوان، كه برادرزادهاش بود، سخت برآشفت، آن گونه كه نتوانست بنشيند.از جا برخاست و دامن كشان به حضور پيامبراكرم
آمد و بدون مقدّمه گفت:آيا نمي بيني علي با من چه طور حرف مي زند ؟ رسول اكرم
ديد عمو خيلي ناراحت است.فرمود:علي را صدا كنيد.اميرالمؤمنين (ع)آمد.رسول اكرم
فرمود: علي، به عمو چه گفتهاي كه ناراحت است؟ اميرالمؤمنين (ع)عرض كرد: يا رسول الله،من واقعيّتي را گفتهام.عمو چرا بايد از شنيدن حرف حقّ ناراحت شود؟ در اين موقع، فرشتهي وحي، جبرئيل امين ،نازل شد و ضمن آياتي چند، داوري خدا را دربارهي آن مفاخره نشان داد:
]أ جَعَلْتُمْ سِقايَة الْحاجِّ وَ عِمارَة الْمَسْجِدِ الْحَرامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ جاهَدَ فِي سَبِيلِ اللهِ لا يَسْتَوُونَ عِنْدَ اللهِ و الله لا يَهْدِي قَوْمَ الظّالِمينَ[؛
«آيا سيراب كردن حجّاج و آباد ساختن مسجدالحرام را همانند عمل كسي قرار دادند كه به خدا و روز قيامت ايمان آورده و در راه خدا جهاد كرده است؟اين دو هرگز نزد خدا مساوي نيست و خدا ستمگران را هدايت نمي كند».
]الَّذِينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللهِ بِأمْوالِهِمْ وَ أنْفُسِهِمْ أعْظَمُ دَرَجَة عِنْدَ اللهِ وَ اُولئِكَ هُمُ الْفائِزُونَ[؛[10]
«آنها كه ايمان آوردند و هجرت كردند و با اموال و جانهايشان در راه خدا جهاد كردند، در نزد خدا مقامشان برتر است و همانان هستند كه رستگارانند».
فداكاري و جوانمردي مولاي متّقيان (ع)
در جنگ اُحُد بر اثر جلوه گري مال دنيا در چشم برخي از مسلمانان،آنها سنگر را بر خلاف دستور رسول خدا خالي گذاشتند و دشمن از همان زاويه حمله كرد و شكست سختي بر ارتش اسلام وارد آمد و بسياري پا به فرار گذاشتند و جز افراد معدودي كنار پيامبراكرم
باقي نماندند و از اين رو لطمات سنگيني بر آن حضرت وارد شد. ايشان در احاطهي دشمن قرار گرفت و براي كشتنش هجوم آوردند. در آن تنگناي بس خطرناك، تنها كسي كه پروانه وار بر گرد شمع وجود رسول اكرم
ميچرخيد و از همه طرف،ضربات نيزه و شمشير دشمن را به جان خود ميخريد،علي (ع) بود كه بنا به نقلي 90 زخم كاري بر بدن مباركش وارد آمد.پس از جنگ مي خواستند بخيه كنند كه از بس زخمها به هم نزديك بود، دشواري در كار بخيه پيش مي آمد. در آن صحنهي اعجاب انگيزِ فداكاري علي (ع) بود كه نداي تحسين آسماني از جانب خدا رسيد:
(لا فَتَي اِلاّ عَلِيّ لا سَيْفَ اِلاّ ذوالْفَقار)؛
«جوانمردي جز علي كو و شمشيري جز ذوالفقار علي كجاست»؟
در جنگ خيبر كه جنگ عظيمي بود،ديگران رفتند و شكست خورده برگشتند و ترس و وحشتي عجيب ارتش اسلام را فرا گرفت،تا يك شب رسول خدا فرمود:
(لَاُعْطِيَنَّ الرّايَة غَداً رَجُلاً يُحِبُّ اللهَ وَ رَسُولَهُ وَ يُحِبُّهُ اللهُ وَ رَسُولُهُ كَرّارٌ غَيْرَ فَرّار لا يَرْجِعُ حَتّي يَفْتَحَ اللهَ عَلَي يَدَيْهِ)؛[11]
«فردا من پرچم را به دست مردي مي دهم كه هم او خدا و رسولش را دوست دارد هم خدا و رسولش او را دوست دارند؛حمله وري كه تا دشمن را از پا در نياورد، روي از دشمن بر نمي تابد».
اصحاب اين سخن را كه شنيدند، به يكديگر نگاه كردند كه آيا كيست آن مرد؟ تا صبح شد و رسول اكرم
فرمود: علي كجاست؟ گفتند: يا رسول الله، علي به چشم درد سختي مبتلا شده و قادر به حركت نيست و پيش پايش را نمي بيند.فرمود:او را بياوريد.دستش را گرفتند و با همان حال كه چشمش بسته بود، به حضور رسول اكرم
مشرّف شد.رسول خدا
اندكي از آب دهان خود به چشمهاي علي (ع) كشيد.چشمها باز و روشن شد.پيامبراكرم
پرچم را به دستش داد.علي (ع) رفت و فاتح برگشت.
ضربتي برتر از عبادت جنّ و انس
جنگ احزاب( غزوهي خندق) سخت ترين جنگ ها بود؛ زيرا همهي قبايل با هم متّحد شدند و يكجا به مدينه و مركز اسلام حمله آوردند.در آن جنگ، عمروبن عبدودّ، رزمندهي نامدار، كه با هزار رزمنده برابر بود،به مقابله با اميرالمؤمنين (ع) آمد.آنجا بود كه رسول خدا
فرمود:
(بَرَزَ الايمانُ كُلُّهُ اِلَي الْشِّرْكِ كُلِّهِ)؛[12]
«تمام ايمان با تمام كفر روبه رو شد».
در همان جنگ بود كه رسول خدا
فرمود:
(لَضَرْبَة عَلِيٍّ يَوْمَ الْخَنْدَقِ اَفْضَلُ مِنْ عِبادَة الثَّقَلَيْنِ)؛[13]
«يك ضربت شمشير علي در روز خندق افضل از عبادت همهي جنّ و انس است».
از اين بيان رسول اكرم
معلوم مي شود كه اگر آن روز عمروبن عبدودّ به شمشير علي كشته نمي شد، اساس اسلام منهدم گشته و اثري از اسلام و قرآن و شخصيّت پيامبر باقي نمانده بود و لذا تا روز قيامت، هر چه عبادت از جنّ و انس صادر شود، همه از بركات يك ضربهي شمشير علي (ع) در روز خندق است؛اين يك مصداق از مصاديق(وَ جَاهَدْتُمْ فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ)است.
جز علي (ع) كيست شاخ شكن شجاعان عرب؟
حال برخي از نويسندگان بياطّلاع يا مغرض، فتوحات اسلامي صدر اسلام را به كساني نسبت مي دهند كه فيالواقع آنان در اين پيروزيها نقش چنداني نداشتهاند و اگر به فرض آن فتوحات را بتوان نام اسلامي و الهي روي آن گذاشت، محصول ايمان و شجاعت سربازاني بوده است كه دست پرورده هاي رسول خدا
بودهاند و آنان بودند كه اين پيروزي و افتخارات را كسب كردند و نه چيز ديگر و آن كس كه توانست در جزيزهْْ العرب شاخهاي شجاعان عرب را بشكند و پيلتنان آنها را به زانو در آورد و بيني مستكبران گردنكش را به خاك بمالد و قدرت آسماني اسلام را مستقرّ گرداند،اسدالله الغالب، امام عليّبن ابيطالب (ع)،بود.
آري،پس از اين كه سفره با فداكاريهاي علي (ع) گسترده شد، ديگران آمدند و بر سر سفرهي آماده نشستند و با صاحب سفره هم به جنگ و ستيز برخاستند و آن چنان فضا را تيره و تار كردند كه مولاي مظلوم ما فرمود:ديگر صلاح اسلام و مسلمين در اين نيست كه من قيام كنم و شمشير بكشم و مسند را بگيرم؛چون در اين صورت، جنگ داخلي پيش ميآيد و اساس دين به هم مي ريزد.
(فَصَبَرْتُ وَ فِي الْعَيْنِ قَذًي وَ فِي الْحَلْقِ شَجًي)؛[14]
«صبر كردم مانند كسي كه خار در چشم و استخوان در گلويش گير كرده باشد».
اهمّيّت والاي جهاد اكبر
باري،اين نمونه اي بود از جهاد خاندان عصمت كه با كفّار و منافقين در راه خدا مجاهده كردند.قسم ديگري نيز از جهاد هست كه از آن تعبير به جهاد اكبر شده است و آن جهاد با نفس است.رسول خدا
به سربازاني كه از ميدان جنگ با كفّار بازگشته بودند فرمود:
(مَرْحَباً بِقَوْمٍ قَضَوُا الْجِهادَ الْاَصْغَرَ وَ بَقِيَ عَلَيْهِمُ الْجِهادُ الْاَكْبَرُ)؛[15]
«خوش آمدند كساني كه از جهاد كوچك باز گشتهاند و جهاد بزرگ تر بر آنها باقي است».
سؤال كردند: يا رسول الله، جهاد بزرگ تر كدام است ؟ فرمود : پا روي اهواي نفساني نهادن و با خواسته هاي نامشروع دل مبارزه كردن، جهاد بزرگ تر است.در آن ميدان نيز اهل بيت نبوّت (علیهم السلام)هستند كه حقّ جهاد را انجام دادهاند.به اين بيان پرسطوت از امام اميرالمؤمنين (ع) توجّه كنيد:
(وَ اللهِ لَأنْ أبِيتَ عَلَي حَسَكِ السَّعْدَانِ مُسَهَّداً وَ اُجَرَّ فِي الْأغْلالِ مُصَفَّداً أحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أنْ ألْقَي اللهَ وَ رَسُولَهُ يَوْمَ الْقِيَامَة ظَالِماً لِبَعْضِ الْعِبَادِ وَ غَاصِباً لِشَيْءٍ مِنَ الْحُطَامِ)؛
«به خدا سوگند، اگر شب را بيدار به روي خار سعدان[گياهي كه داراي خار سرتيز است]بگذرانم و با دست و پاي به زنجير بسته روي زمين كشيده شوم، اين را دوست تر دارم از اين كه خدا و رسولش را روز قيامت در حالي ملاقات كنم كه به بعضي از بندگان ستم كرده و چيزي از مال دنيا را غصب كرده باشم».
(وَ اللهِ لَوْ اُعْطِيتُ الْأَقَالِيمَ السَّبْعَة بِمَا تَحْتَ أفْلاكِهَا عَلَي أنْ أَعْصِيَ اللهَ فِي نَمْلَة أَسْلُبُهَا جُلْبَ شَعِيرَةٍ مَا فَعَلْتُهُ وَ إِنَّ دُنْيَاكُمْ عِنْدِي لَأهْوَنُ مِنْ وَرَقَة فِي فَمِ جَرَادَة تَقْضَمُهَا)؛ [16]
«به خدا سوگند، اگر هفت اقليم عالم را با تمام آنچه در زير آسمانهاي آنهاست به من بدهند براي اين كه خدا را نافرماني كنم در مورد مورچه اي كه پوست جويي را از او بربايم،اين كار را نمي كنم و به حقيقت، دنياي شما نزد من پستتر و خوارتر است از برگي كه در دهن ملخي باشد كه آن را مي جود».
زهد حضرت زهرا (س)
وقتي اين آيه نازل شد:
{ وَ إنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أجْمَعِينَ$ لَها سَبْعَة أبْوابٍ لِكُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ }؛[17]
«جهنّم وعده گاه گنهكاران است و آن هفت در دارد و از هر كدام از آن درها گروه معيّني از آنها وارد مي شوند».
رسول خدا
از بيان تهديدآميز آيه سخت متأثّر و گريان شد و اصحاب نيز به گريه افتادند، در حالي كه از علّت تأثّر آن حضرت آگاه نبودند و هيبت مقام نبوّت نيز مانع از استفسار بود تا اين كه جناب سلمان(ره) گفت:كليد حلّ مشكل به دست من است؛من خدمت حضرت صدّيقه مشرّف مي شوم و از وي تقاضا مي كنم كه پدر را ملاقات كند؛چرا كه مي دانم پدر از ديدار دخترش خوشحال مي شود و حزن و اندوه از قلبش مرتفع مي گردد.
سلمان خدمت حضرت صدّيقه (س) شرفياب شد و او را از حال پدر آگاه ساخت.آن حضرت با شتاب از جا برخاست و چادر بر سر كرد و به ديدار پدر رفت.از سلمان نقل شده است كه من وقتي چشمم به چادر زهرا (س) افتاد، ديدم از دوازده جا وصله دارد؛ در دل گفتم، اي عجب! دختران قيصر و كسري از جامههاي حرير و استبرق برخوردار باشند امّا دختر سلطان دنيا و آخرت چادري كه وصلههاي متعدّد دارد سر كند؟
پيش پدر آمد و رسول اكرم
از ديدار دختر عزيزش خوشحال شد و علّت تأثّر خود را از نزول آيه بيان كرد. پس از آن، زهرا (س) عرض كرد: پدر، سلمان از وصله دار بودن چادر من تعجّب كرده است، در حالي كه خبر ندارد در اين چند سال كه با علي زندگي مي كنم،تنها يك پوست گوسفند داريم كه شب روي آن مي خوابيم و روز، علف براي شترمان روي آن مي گذاريم.
نه اين كه نداشت،بلكه علاوه بر غنايم جنگي كه سهم اميرالمؤمنين بود،از محصول فدك نيز بهرهاي عايدشان مي گرديد؛ امّا همه را در راه خدا، به مستمندان انفاق مي كردند. نه ساله بود كه از سوي بزرگان و رؤساي قبايل به خواستگارياش مي آمدند.رسول خدا
مي فرمود:اختيار امر ازدواج زهرا دست خداست؛ تا خدا چه دستوري صادر كند.
روزي اصحاب با هم به گفتگو نشستند و گفتند:احتمالاً رسول خدا دخترش را براي علي نگه داشته و او هم تا به حال خواستگاري نكرده است. چه خوب است از او بخواهيم به خواستگاري برود تا ببينيم به او چه مي گويد.
حضرت اميرالمؤمنين (ع) آن وقت در نخلستان مشغول كار بود.آن جمع آمدند و ماجرا را گفتند.اميرالمؤمنين (ع) پيشنهاد آنها را پذيرفت و به محضر مقدّس پيامبراكرم
مشرّف شد.سلام كرد و نشست و سرش را پايين انداخت، در حالي كه چهرهاش از شرم و حيا سرخ شده بود.رسول خدا
فرمود:علي، حرفي داري؟اگر حاجتي داري، به من بگو.عرض كرد: يا رسول الله،من از كودكي در دامن شما پرورش يافتهام.از پدر و مادر با من مهربان تر بودهايد.حالا موقع تشكيل خانواده رسيده؛ اگر مصلحت مي دانيد، دخترتان فاطمه را به من تزويج كنيد. رسول خدا همين كه اين حرف را شنيد، خوشحال شد و تبسّم كرد و فرمود:بسيار خوب،بنشين تا من از خود دخترم هم رضايت بگيرم.داخل حجره شد و فرمود:دخترم، عليّ بن ابيطالب آمده تا تو را براي خودش خواستگاري كند،آيا رضايت داري؟ فاطمه سكوت كرد.رسول خدا
فرمود:
(الله اكبر سُكُوتُها رِضاها)؛
«...سكوت او رضاي اوست».
از جا برخاست و نزد علي (ع) آمد و فرمود: دخترم راضي است؛ حالا چه داري كه براي دخترم مهر قرار بدهي؟عرض كرد:شما خودتان مي دانيد كه من فقط يك شتر و يك زره و يك شمشير دارم.رسول خدا فرمود:شتر و شمشير براي سربازي مانند تو لازم است،امّا به زره خيلي احتياج نيست؛زره را بفروش و همان را مهر قرار بده.زره را فروختند؛ پانصد درهم شد. حضرت علي (ع) پول را نزد پيامبر
آوردند.ايشان از همان پانصد درهم، شصت و سه درهم برداشتند و به سه نفر دادند و فرمودند: برويد براي دخترم جهيزيّه تهيّه كنيد.آن سه نفر هم رفتند و با آن شصت و سه درهم يك پيراهن و يك روسري و يك دستاس* و چند كاسهي سفالي تهيّه كردند.
راستي چه مي شد اگر ازدواج هاي ما هم به همين كيفيّت انجام مي گرفت و اين همه تجمّلات و پيچيدگيها در مراحل گوناگون و هزينه كردنهاي مسرفانه و سرسام آور از بين مي رفت. مگر قرآن، كلام خدا، به پيروانش دستور نداده است كه:
{ لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللهِ اُسْوَة حَسَنَة... }؛[18]
«قطعاً براي شما در [اقتدا به] رسول خدا سرمشقي نيكوست...».
داماد مهريّه را پيشاپيش آورده و به پدر دختر تحويل داده و پدر هم مقداري از آن را صرف خريد جهيزيّه كرده و وسايل بسيار ساده و ضروري را براي زندگي دخترش در خانهي شوهر فراهم كرده است.آري، داماد بايد وسايل زندگي خود و همسرش را از همان مهريّه كه داده است فراهم كند.آخر، پدر عروس چه گناهي كرده كه بايد زير بار اين همه هزينههاي سنگين برود؟اگر بينواي بخت برگشتهاي چند دختر داشته باشد، با اين اوضاع و احوالي كه مردم بهوجود آوردهاند،چگونه ميتواند اين بارهاي سنگين طاقتفرسا را به دوش بكشد.
زهرا (س) امانت خدا نزد علي (ع)
به هر حال، آن نور چشم رسول را عروسانه به خانهي شوهر بردند.آن شب، پدر آمد، دست عروس را گرفت و در دست داماد گذاشت و گفت:علي، اين امانت خدا در دست من بود و من هم آن را به دست تو ميسپارم.اين گذشت تا روز وفات رسول خدا رسيد. آن حضرت در ساعت آخر عمرش بود كه دستور داد تمام كساني كه در حجره هستند،اعمّ از اصحاب و همسرانش، بيرون بروند و تنها علي و فاطمه و حسن و حسين بمانند.آنها رفتند و اينها كنار بسترش جمع شدند و بنا كردند بوسيدن و بوييدن و گريستن.در آن حال،رسول خدا دست عزيزش زهرا را گرفت و روي سينهاش گذاشت.با دست ديگرش هم دست علي را گرفت و روي سينهاش گذاشت.خواست حرف بزند ولي گريه راه گلو را گرفت.چند لحظه سكوت كرد.بعد، دست زهرا را در دست علي گذشت و به ياد اوّلين شبي كه تحويلش مي داد فرمود:علي، اين امانت خداست كه در دست تو مي سپارم.اين هم گذشت تا شبي رسيد كه علي آن امانت را با پهلوي شكسته و بازوي ورم كرده و سينهي مجروح به پدر برگردانيد....
(اَلا لَعْنَةُ اللهِ عَلَي الْقَوْمِ الظّالِمينَ)؛
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي فاطِمَةَ و اَبِيها وَ بَعْلِها وَ بَنيها بِعَدَدِ ما اَحاطَ بِهِ عِلْمُكَ وَ الْعَنْ اَعْدائَهُمْ بِعَدَدِ ما اَحاطَ بِهِ عِلْمُكَ.
والسّلام عليكم و رحمة الله و بركاته
[1]ـ سورهي صفّ،آيهي2.
[2]ـ همان،آيهي3.
[3]ـ نهجالبلاغهي فيض،حكمت 366.
[4]ـ كافي،جلد5،صفحهي56.
* تحريض: وادار كردن.
[5]ـ نهجالبلاغهي فيض،خطبهي27.
[6]ـ نهجالبلاغهي فيض،خطبهي27.
[7]ـ نهجالبلاغهي فيض،خطبهي27.
[8]ـ همان.
[9]ـ نهجالبلاغهي فيض،خطبهي69.
[10]ـ سورهي برائت،آيات19و20.
[11]ـ بحارالانوار،جلد21،صفحهي3.
[12]ـ همان،جلد20،صفحهي215.
[13]ـ همان،جلد41،صفحهي91،به اين عبارت آمده است:"لَمبارَزُة عَلِيِّ بنِ ابيطالب لِعَمْرِوبْنِ عَبْدِوَد اَفْضَلُ مِنْ عَمَلِ اُمَّتي اِلَي يَومِ القِيامَة.
[14]ـ نهجالبلاغهي فيض،خطبهي3.
[15]ـ سفينة البحار،جلد1،صفحهي195(جهد).
[16]ـ نهجالبلاغهي فيض،خطبهي215.
[17]ـ سورهي حجر،آيات43و44.
* دستاس: دست آسياب كه دانه هاي گندم را نرم مي كند.
[18]ـ سورهي احزاب،آيهي21.