حَتَّي أَعْلَنْتُمْ دَعْوَتَهُ وَ بَيَّنْتُمْ فَرَائِضَهُ وَ أَقَمْتُمْ حُدُودَهُ وَ نَشَرْتُمْ (وَ فَسَّرْتُمْ) شَرَائِعَ أَحْكَامِهِ
{ حَتَّي أَعْلَنْتُمْ دَعْوَتَهُ وَ بَيَّنْتُمْ فَرَائِضَهُ وَ أَقَمْتُمْ حُدُودَهُ وَ نَشَرْتُمْ (وَ فَسَّرْتُمْ) شَرَائِعَ أَحْكَامِهِ }
«[ما اقرار مي كنيم كه] شما [خاندان رسالت (علیهم السلام) ]دعوت خدا را آشكار كرديد و فرايض خدا را بيان كرديد و حدود خدا را اجرا كرديد و شرايع احكامش را منتشر ساختيد».
انواع دعوت خدا
خدا دو نوع دعوت دارد:«دعوت تكويني» و «دعوت تشريعي».دعوت تكويني خدا همين است كه موجودات را ايجاد كرده است؛ گويي كه آنها را از عالم نيستي به عالم هستي فرا خوانده و آنها هم جواب لبّيك به خالقشان گفته و دعوت او را پذيرفته و كنار خوان نعمت ايجادش نشستهاند.
اين دعوت خدا تخلّف پذير نيست؛يعني، هيچ موجودي قدرت ندارد دعوت تكويني خدا را اجابت نكند و هستي را نپذيرد؛حتّي كفّار در عين حال كه به زبان، كافر و منكر خدايند، با همين وجود و هستي شان به دعوت تكويني خدا لبّيك گفته و به وجود آمدهاند و همان گونه كه خدا خواسته است شدهاند.مگر ممكن است خدا بخواهد موجودي آن چنان بشود و او بتواند كه آن چنان نشود.
{ إنَّما قَوْلُنا لِشَيْءٍ إذا أَرَدْناهُ أنْ نَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ }؛[1]
هر چه را بخواهد ايجاد كند، فرمان{ كن } يعني موجود باش صادر مي كند،او هم موجود مي شود.توانايي تخلّف از فرمان ندارد.آيا آن كافر منكر خدا مي تواند بر خلاف خواست خدا هرگز گرسنه و تشنه نشود و غريزهي جنسي و ميل به جنس مخالف نداشته باشد؟ اين ممكن نيست.او خواسته است كه انسان چنين باشد و چنين شده است.اين همان اجابت دعوت تكويني خداست كه در همهي كائنات تحقّق يافته است.
{ إنْ كُلُّ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ اْلاَرْضِ إلاّ آتِي الرَّحْمنِ عَبْداً }؛[2]
«هر كه در آسمانها و زمين هست،همه بندهي خدا و مطيع فرمان او هستند».
امّا دعوت تشريعي خدا، كه همان احكام شرعي و قوانين ديني است، تخلّف پذير است؛ يعني، بعضي آن را قبول كرده به آن عمل مي كنند و بعضي نمي كنند.مثلاً، آيهي...اقيموا الصّلوة...كه دستور اقامهي نماز مي دهد، دعوت تشريعي خداست.عدّهاي اطاعت مي كنند و نماز مي خوانند و عدّهاي اطاعت نمي كنند و نماز نمي خوانند.البتّه، آنان كه اطاعت مي كنند، در عالم پس از مرگ پاداش دارند و آنان كه اطاعت نمي كنند،آنجا كيفر مي بينند.بهشت و جهنّم مربوط به دعوت تشريعي خداست كه ردّ و قبول آن در اختيار انسان است و انسان مي تواند آن را با اختيار خود بپذيرد و بهشتي شود يا نپذيرد و جهنّمي گردد.
تفاوت دعوت تكويني و دعوت تشريعي
در دعوت تكويني خدا،اختيار انسان هيچ گونه دخالتي ندارد. اختيار انسان تنها در حومهي اعمال و افعال خودش جريان دارد و در خارج از حومهي افعال انسان، نظام جبري حاكم است و تخلّف از آن نظام امكان پذير نيست. خدا خواسته است آسمان و زمين اينچنين باشند كه هستند و نمي توانند نباشند؛خواسته است آفتاب نور بدهد،نمي تواند كه ندهد؛خواسته است آتش بسوزاند،نمي تواند كه نسوزاند؛خواسته است بنده و شما به اين كيفيّت خلق بشويم و شدهايم،نمي توانيم تخلّف كنيم.در دعا مي گوييم:
(اِلهي كَما اَرَدْتَ اَنْ اَكونَ كُنْتُ)؛[3]
«اي خداي من، من آن طور كه تو خواستهاي شدهام».
امّا عالم افعال انسان،عالم اختيار است و ما خود را مي يابيم كه مختاريم؛در راه رفتن و ايستادن و نشستن و برخاستن، در چشم باز كردن و بستن و در سكوت و تكلّم مختاريم؛در پذيرش دعوت تشريعي خدا كه همان دين است، داراي اختياريم و مي توانيم با پذيرش آن حيات ابدي براي خود تحصيل كنيم يا با نپذيرفتن آن خود را به هلاك ابدي بيفكنيم.
حيات انساني در گرو اجابت دعوت تشريعي
اين آيه از قرآن كريم مي فرمايد:
{ يا أيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إذا دَعاكُمْ لِما يُحْيِيكُمْ... }؛[4]
«اي كساني كه ايمان آوردهايد، دعوت خدا و رسولش را اجابت كنيد آنگاه كه شما را به چيزي دعوت مي كنند كه به شما حيات مي بخشد...».
اين دعوت ،دعوت تشريعي است و نشان مي دهد كساني كه اين دعوت را اجابت نكنند، حيات انساني به معناي واقعي را به دست نمي آورند و در عالم مرگ انساني به سر مي برند و به حيات حيواني زندهاند كه نفس مي كشند و راه مي روند و مي خورند و مي خوابند؛ از حيات انساني اصلاً خبري ندارند؛ مثل انسانِِ خوابيدهاند.آدم خوابيده توجّه ندارد كه خواب است تا بيدار شود.وقتي بيدار شد، مي فهمد كه خواب بوده است؛ و لذا مردمي كه به حرف پيامبراكرم
گويي نمي دهند، در واقع، مردهاند ولي خيال مي كنند كه زندهاند.وقتي اين عمر دنيوي شان به پايان رسيد و از خواب بي خبري بيدار شدند،تازه مي فهمند كه يك عمر در دنيا مرده بودند و اينك كه به آن عالم منتقل شدهاند،آنجا ديگر نه حياتي دارند نه مرگي؛ بلكه جز عذاب، با چيزي دمخور و دمساز نيستند،چنان كه قرآن مي فرمايد:
{ الَّذِي يَصْلَي النَّارَ الْكُبْرَي$ ثُمَّ لا يَمُوتُ فِيها وَ لا يَحْيَي }؛[5]
«سر از ميان آتشي بزرگ در مي آورد و آنگاه در آن نه مي ميرد نه زندگاني مي يابد».
آدم مرده احساس درد نمي كند و او چون احساس درد و عذاب مي كند،پس مرده نيست.از آن طرف، احساس لذّت و خوشي هم نمي كند، پس زنده نيست.آرزو مي كند اي كاش مي مرد و از چنگال عذاب مي رهيد.آري، جهنّميان آرزوي مرگ مي كنند و پيدايش نمي كنند.وقتي نامهي عمل در روز حساب و جزا به دست آدم تبهكار مي رسد:
{ وَ أمَّا مَنْ اُوتِيَ كِتابَهُ بِشِمالِهِ فَيَقُولُ يا لَيْتَنِي لَمْ اُوتَ كِتابِيَهْ * وَ لَمْ أَدْرِ ما حِسابِيَهْ * يا لَيْتَها كانَتِ الْقاضِيَة }؛[6]
«امّا كسي كه نامهي اعمال او به دست چپش داده شده است، مي گويد: اي كاش هرگز نامهي اعمالم به من داده نمي شد و نمي دانستم در حساب من چيست،اي كاش مرگم فرا مي رسيد [و به اين زندگي تلخ عذاب آور خاتمه مي داد]».
{ ...وَ يَقُولُ الْكافِرُ يا لَيْتَنِي كُنْتُ تُراباً }؛[7]
«...آدم كافر آن روز مي گويد:اي كاش خاك بودم [و هرگز انسان نمي شدم]».
ما الان از مرگ مي گريزيم ولي يك روز آرزوي مرگ مي كنيم و دنبالش مي گرديم و پيدايش نمي كنيم.پس:
{ يا أيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إذا دَعاكُمْ لِما يُحْيِيكُمْ... }؛
اي باورمندان، دعوت خدا و رسولش را اجابت كنيد تا به شما حيات ببخشد؛ وگرنه، در دنيا از حيات انساني محروم مي مانيد و در آخرت از حيات ابدي بي نصيب مي گرديد.
اعلان دعوت خدا از سوي خاندان رسالت
از جمله مظاهر ( أَعْلَنْتُمْ دَعْوَتَهُ)،كه خاندان رسالت دعوت خدا را اعلان كردند و حائز اين فضيلت عظميََ گرديدند،اعلان برائت از مشركان بود كه به وسيلهي امام اميرالمؤمنين (ع) در مكّه در روز حجّ اكبر اجرا شد.
در سال هشتم هجرت، مكّه فتح شد؛ يعني، ارتش اسلام به فرماندهي شخص رسول اكرم
مكّه را از سيطرهي مشركين خارج كرد و تحت سيطرهي حكومت اسلامي در آورد و پس از آن، اگر چه مشركان در مكّه قدرتي نداشتند، ولي براي رفت وآمد در آن شهر مقدّس آزاد بودند؛ تا اين كه در سال نهم هجري، سورهي برائت، كه نهمين سوره بر حسب ترتيب جمعي است، نازل شد و دستور اعلان برائت از مشركين صادر گرديد مبني بر اين كه به كلّي بايد بساط مشركين از مكّه برچيده شود و هيچ مشركي در مكّه نماند و مشركان در مناسك حجّ نيز شركت نكنند؛ و لذا رسول اكرم
از جانب خدا مأمور شد تا سورهي برائت را به وسيلهي كسي به مكّه بفرستد تا روز دهم ذيحجّه در منيََ، كه مجمع عمومي از مسلمين و مشركين بود، بخواند و بدين وسيله برائت خدا و رسولش را از مشركين اعلام كند و به همين علّت است كه ـ چنان كه مي دانيم ـ اين سوره، بر خلاف تمام سوره هاي قرآن، با بسماللهالرّحمنالرّحيم آغاز نمي شود، بلكه از همان ابتدا مي فرمايد:
{ بَراءَة مِنَ اللهِ وَ رَسُولِهِ إلَي الَّذِينَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ }؛
در روايتي از امام اميرالمؤمنين (ع) نقل شده است كه بسم الله الرّحمن الرّحيم آيهي رحمت و سورهي برائت سورهي غضب است و سورهي غضب با آيهي رحمت تناسب ندارد، از اين جهت با بسم الله آغاز نشده است.
امام اميرالمؤمنين (ع) مأمور ابلاغ برائت از مشركان
در روايات آمده است كه رسول اكرم
ابتدا ابوبكر را مأمور ابلاغ اين سوره به مشركين كردند و او با همراهان از مدينه خارج شد.به مسجد شجره كه رسيد، از جانب خدا دستور آمد كه عليّبنابيطالب (ع) را مأمور ابلاغ برائت كن.اميرالمؤمنين (ع) به امر رسول خدا رفت و در بين راه، پيام خدا را گرفت و به مكّه برد. ابوبكر از اين كار ناراحت شد و خدمت پيامبراكرم
برگشت و گفت: آيا دربارهي من آيهاي نازل شده كه مرا از اين منصب عزل كرديد؟ فرمودند:نه،دربارهي تو آيهاي نازل نشده ولي من مأمور شدهام كه اين پيام را خودم يا كسي كه او از من و من از او هستم،به مشركين برسانيم.
(لا يَذْهَبْ بِها اِلاّ رَجُلٌ هُوَ مِنّي وَ اَنَا مِنْهُ)؛
پرده پوشي فضيلت شاخص امام اميرالمؤمنين (ع)
اين جمله را حتّي علماي سنّي هم به همين كيفيّت نقل مي كنند ولي براي اين كه پرده روي اين فضيلت بسيار بزرگ اميرالمؤمنين (ع) بيفكنند، در مقام توجيه برمي آيند و ميگويند، اين يك فضيلت نيست؛ بلكه رسم عرب اين بوده كه اگر كسي مي خواست پيامي بفرستد يا پيماني را لغو كند، يا خود آن شخص مي رفت يا فردي از خانوادهاش را مي فرستاد.اينجا هم فرستادن علي بر اساس آن رسم عرب بوده، نه اين كه دستور الهي و آسماني باشد.
با اين توجيه ميخواهند فضيلت حضرت علي (ع) را منكر شوند و شكست ابوبكر را جبران كنند.بايد از آنها پرسيد: آيا پيامبر كه خودش عرب است، از رسم عرب خبر نداشت كه ابتدا آن مأموريت را به ابوبكر، كه از خانوادهاش نيست، داد ؟ آيا اشتباه كرده و بعد فهميده است؟ وانگهي ، ابوبكر چرا از اين كار كه رسم عرب بوده، ناراحت شده است؟ علاوه بر اين، خودشان نقل مي كنند كه رسول خدا
فرمود: جبرئيل بر من نازل شد و از طرف خدا دستور داد كه براي ابلاغ اين پيام، مردي را بفرستم كه او از من است و من از او.
انكار فضيلت علي (ع) يا توجيه آن
آري،آنها دأبشان همين است؛ هر جا فضيلتي براي اميرالمؤمنين (ع) ببينند، اگر توانستند، آن را منكر مي شوند و اگر نتوانستند، توجيهش مي كنند.مثال ديگر، مسألهي سدّالابواب الاّباب علي (ع) است كه خدا دستور داد تمام درهايي را كه از خانه هاي اصحاب به مسجد پيامبر باز مي شد ببندند، مگر درِ خانهي علي كه آن همچنان باز بماند. اين هم معلوم است كه فضيلتي بسيار بزرگ است كه تنها دري كه به خانهي خدا باز مي شود، در خانهي علي باشد تا احكام خدا از آن در به بندگانش برسد و بندگان نيز از آن درِ رو به خدا بروند و از بركات خدا برخوردار گردند.امّا اينجا هم مي گويند اين يك امر عادي است و براي جلوگيري از بي نظمي واردين به مسجد، دستور دادند درها بسته شود و فقط يك در باز بماند. به هر حال، ما اعتقاد قلبي خود را به آستان اقدسشان عرض مي كنيم كه:
(أَعْلَنْتُمْ دَعْوَتَهُ)؛
شما خاندان عصمت بوديد كه دعوت خدا را اعلان كرديد و آشكارا آن را در عالم محقّق ساختيد.هم دعوت تكويني خدا در عالم از طريق ولايت تحقّق مي يابد هم دعوت تشريعي او. دست مقام ولايت است كه واسطه در ايصال* فيض است و بركات هستي را از مقام ربوبي حضرت ربّ العالمين مي گيرد و به عالم خلق مي رساند.در يكي از زيارات آن اولياءالله مي خوانيم:
(اِرادَة الرَّبِّ فِي مَقادِيرِ اُمُورِهِ تَهْبِطُ اِلَيْكُمْ وَ تَصْدُرُ مِنْ بُيُوتِكُمْ)؛[8]
«ارادهي پروردگار در تقدير و تنظيم امورش به سوي شما فرود مي آيد و از خانههاي شما [به جهان خلق] صادر مي گردد».
دعوت تشريعي خدا نيز، كه احكام و قوانين آسماني دين است، از طريق اهل بيت نبوّت (علیهم السلام) در ميان امّت تبيين و تشريح مي شود؛زيرا آنان داراي مقام عصمت هستند و احكام خدا را، آن چنان كه هست، خالي از هر گونه سهو و نسيان و خطا از طريق الهامات الهي مي گيرند و براي مردم بيان مي كنند. لزوم شرط عصمت در هاديان به سوي خدا، حكم عقل است تا مردم با اطمينان خاطر، بيان آنها را به عنوان يگانه راه سعادت ابدي بپذيرند، همچنان كه قرآن نيز مي فرمايد:
{ وَ داعِياً إلَي اللهِ بِإذْنِهِ...}؛[9]
«آن كس كه دعوت به سوي خدا مي كند، بايد مأذون از جانب خدا باشد...».
اذن خدا همان نبوّت و ولايت و داشتن مقام عصمت است؛ يعني، خداوند در وجود او نيروي معرفت و شناسايي حقايق را قرار داده است؛ چندان كه با داشتن قدرت ارتكاب گناه،ممكن نيست شيطان بر او مسلّط شود يا حتّي فكر معصيت را به قلب مقدّس او وارد كند.او خود ذكر الله است و سراپا ذكر و ياد خداست.اهل بيت رسول (علیهم السلام) وجود اقدسشان دعوت الي الله است؛تمام رفتار و گفتارشان، زهد و ورعشان، صدق و اخلاص و فداكاري همه جانبه در راه دينشان آشكاركنندهي دعوت خدايشان است؛ علمشان نشان از علم خدا مي دهد و قدرتشان نشان از قدرت خدا و همچنين ساير صفات كمالشان مظهر صفات كمال خداست.
دست با بركت امام سجّاد (ع)
از زُهري، كه از معاصرين امام سيّدالسّاجدين (ع) است، نقل شده كه من با جمعي در محضر امام بودم.مردي از اصحاب خاصّ امام وارد شد.امام از او احوالپرسي كرد.او گفت:آقا، حالم بسيار بد است.فرمود:چرا؟ گفت:چهارصد دينار قرض دارم و قادر به اداي آن نيستم و از طرف ديگر،عائله مند نيز هستم و از تأمين معاششان ناتوانم، از اين رو سخت در فشارم. امام از شنيدن وضع پريشان آن مرد شديداً متأثّر شد، آن چنان كه اشك از چشمانش بر صورتش جاري گشت.اصحاب گفتند:آقا، چرا شما اين قدر ناراحت شديد و گريه مي كنيد؟ فرمود:مگر گريه براي مصيبت و محنت نيست؟ گفتند:آقا، چه مصيبتي به شما رسيده؟ فرمود:چه مصيبتي بالاتر از اين كه انسان برادر ايماني اش را ببيند كه دچار مشكلي شده و نتواند مشكلش را حلّ كند.
بعد، ما برخاستيم و از محضر امام بيرون آمديم.در بين راه،يكي از منافقين كه ميان جمعيت بود،در مقام زخم زبان و طعنه زدن برآمد و گفت:كار اينها عجيب است. از يك طرف، ادّعا مي كنند كه زمين و آسمان در اختيار ماست و ما مستجاب الدّعوه هستيم و هر چه بخواهيم، فوراً انجام مي گيرد و از طرف ديگر هم مي بينيم كه عليّبنالحسين (ع) اظهار عجز مي كند و مي گويد نميتوانم مشكلي را حلّ كنم و اين برادر ايماني را از گرفتاري نجات دهم. مرد فقير وقتي اين حرف را شنيد، خيلي ناراحت شد و دوباره خدمت امام برگشت و گفت:آقا، مصيبت من دو تا شد؛ قبلاً دچار فقر بودم و قرض داشتم و الان زخم زبان اين مرد تأثّر روحي ام را دو چندان ساخت. امام (ع) فرمود: اينك كه كار به اينجا رسيده است، اطمينان داشته باش كه خداوند به زودي گره از زندگيات باز خواهد كرد.آنگاه خدمتكار خانه شان را صدا زدند و فرمودند:آنچه براي افطاري و سحري من نگه داشتهاي بياور.خادم رفت و دو قرص نان جوين خشكيده آورد.امام به آن مرد فقير فرمود: ما فعلاً چيزي نداريم كه به تو كمك كنيم؛اين دو قرص نان جو را ببر،اميدوارم كه خدا به بركت همين،گره از زندگي ات باز كند.
مرد فقير آنها را گرفت و به راه افتاد.در بين راه، با خود گفت: اين دو قرص نان جو به چه درد مي خورد؟ نه قرض من ادا ميشود نه معاش بچّههايم مهيّا مي گردد.همين طور كه مي آمد و فكر مي كرد،در راه به ماهي فروشي رسيد و ديد همهي ماهي هايش فروش رفته و يك ماهي بو گرفته مانده كه مشتري ندارد؛گفت:اين ماهي تو كه مشتري ندارد،اين نان جوين خشكيدهي من هم مشتري ندارد؛بيا با هم معاوضه كنيم.او هم قبول كرد و ماهي بو گرفته را داد و يك قرص نان جوين را گرفت.قدري جلوتر رفت،نمك فروشي را ديد كه نمكش را فروخته،فقط مقداري نمك خاكي و درشتش باقي مانده است. با خود گفت: بهتر است اين قرص نان را هم بدهم و نمك را ببرم و اين ماهي را با اين نمك اصلاح كنم، شايد قابل خوردن بشود.
نان را داد و نمك را گرفت و به خانه آمد.تا شكم ماهي را شكافت،ديد كه دو قطعه لؤلؤ و مرواريد از شكم آن بيرون آمد. بسيار خوشحال شد.زن و بچّهاش هم جمع شدند و اظهار شادماني كردند.در همين حال، ديد در مي زنند.بيرون رفت و ديد ماهي فروش و نمك فروش آمدهاند و مي گويند، اين دو قرص نان جوين شما به درد ما نمي خورد؛ ما فهميديم كه تو از بيچارگي آن را به بازار آورده اي؛ حال،آن را براي خودت آورده ايم؛آن ماهي و نمك را هم به تو حلال كرديم؛ از آن تو باشد.مرد با خوشحالي آمد و نشست. دوباره ديد در مي زنند.بيرون رفت و ديد كه خادم امام سجّاد (ع) است و مي گويد: امام مي فرمايند حالا كه مشكل تو حلّ شد و گشايشي در زندگي ات پديد آمد،آن دو قرص نان جوين ما را به ما برگردان كه جز ما كسي آن را نمي خورد.
آري، فرموده اند:
(إِنَّ أمْرَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لا يَحْمِلُهُ إِلَّا عَبْدٌ مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمانِ)؛[10]
امر [معرفت و شناسايي] ما كاري بسيار دشوار است ؛آن را نمي تواند تحمّل كند، مگر مؤمني كه خداوند قلب او را براي ايمان آزمايش كرده و آن را شايستهي پذيرش ايمان دانسته باشد تا با معرفتي كامل، خطاب به اهل بيت نبوّت (علیهم السلام) بگويد:
(حَتَّي أَعْلَنْتُمْ دَعْوَتَهُ وَ بَيَّنْتُمْ فَرَائِضَهُ وَ أَقَمْتُمْ حُدُودَهُ وَ نَشَرْتُمْ (وَ فَسَّرْتُمْ) شَرَائِعَ أَحْكَامِهِ)؛
«شماييد كه دعوت خدا را آشكار ساختيد و فرايضش را بيان كرديد و حدود او را [متناسب با شرايط گوناگون] اجرا كرديد و شرايع احكامش را منتشر ساختيد».
ويژگيهاي شاخص بندگان صالح خدا
اين چند جمله را هم به عنوان موعظه بشنويم:
(اَلَمْ تَعْلَمْ مَتَي يَكوُنُ الْعَبْدُ عابِداً)؛
«آيا ندانستي كه بنده چه وقت عابد مي شود»؟
(اِذَا اجْتَمَعَ فيهِ خَمْسُ خِصالٍ)؛
«وقتي اين پنج خصلت در او به وجود آمده باشد».
اوّل:
(وَرَعٌ يَحْجُزُهُ عَنِ الْمَحارِمِ)؛
«حالت پرهيزي كه او را از ارتكاب گناهان باز دارد».
ماشين بي ترمز خطرناك است.انسان بي ترمز هم خطرناك است.بندهي خدا كسي است كه وقتي به لغزشگاه ارتكاب گناه رسيد،ترمز كند و خود را نگه دارد؛ در اين صورت است كه او متّقي محسوب مي شود؛قرآن هم فرموده است:
{ إنَّ لِلْمُتَّقِينَ مَفازاً }؛[11]
«متّقيانند كه در روز جزا رستگارند».
چشم و گوش و زبان بي پروا همچون ماشين بي ترمز در ميان درّهها و كوه هاست كه مسلّماً مرگبار است.
دوّم:
(صَمْتٌ يَكُفُّهُ عَنْ ما لا يَعْنِيهِ)؛
«سكوتي كه او را از گفتن سخنان بي فايده باز دارد».
البتّه، كاري دشوار است امّا منافع آن بسيار زياد است كه فرموده اند: اگر سخن گفتن نقره باشد، سكوت طلاست.سخن گفتن نعمت بزرگ خداست كه فرموده است:
{خَلَقَ الْإنْسانَ* عَلَّمَهُ الْبَيانَ}؛[12]
«انسان را آفريد[و سپس]او را بيان آموخت».
امّا خطرناك هم هست؛ يكي از بزرگان گفته است:
(فُرْسانُ الْكَلامِ يَوْمَ القِيامَة مُشاة)؛
«سواران سخن در روز قيامت پيادگانند».
بعضي در سخن گفتن، بهراستي ، قهّار و سوار بر مركب كلامند و بعضي ناتوان و همچون پيادگانند.در روز قيامت، زبانآوران به آثار شوم زبانآوري پي مي برند و مي بينند اين زبان طَلِق چه بلايي بر سرشان آورده است؛آرزو مي كنند اي كاش لال بوديم و اصلاً حرف زدن بلد نبوديم.اين زبان روان اگر مربّا* به تربيت ديني نباشد، مفاسد اخلاقي بسياري به بار مي آورد ؛ در حضور قدرتمندان و ثروتمندان، تملّق و چاپلوسي مي كند؛مدّاح و ثناخوان نالايقان مي شود و نتيجتاً صاحب خود را جهنّمي مي سازد،از اين رو گفته اند :
(لَو كانَ سَحْبانُ عاقِلاً لَتَمَنَّي اَنْ يَكونَ باقِلاً)؛
سحبان نام مردي است كه در فصاحت و سخنوري معروف بوده است، مثل حاتم در سخاوت و رستم در شجاعت؛ و باقِل، نقطهي مقابل او،مردي عاجز و ناتوان در سخن گفتن بوده است.حالا گفتهاند سحبان اگر عاقل بود، آرزو مي كرد اي كاش باقل بودم؛ حرف زدن بلد نبودم و قهراً از تبعات شوم سخنوري در امان بودم.
(فُرْسانُ الْكَلامِ يَوْمَ القِيامَة مُشاة وَ الْمُحَلُّونَ بِزَخارِفِ الْعِباراتِ عُراة)؛
«سواران سخن در روز جزا پيادگانند و آرايشگران بيان به زينت عبارات، [آنجا] برهنگانند».
در حديث معروفي از حضرت صدّيقهي كبري (س) كه به خدمتكار خانه اش فرمود، آن حديث با حسن و حسينم برابري مي كند؛در صورتي كه آن حديث دو عبارت بيشتر نيست ـ آمده است:
(مَن كانَ يُؤْمِنُ بِاللهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ فَلا يُؤْذِي جارَهُ)؛
«كسي كه به خدا و قيامت ايمان دارد، همسايهاش را اذيّت نمي كند».
(مَنْ كانَ يُؤْمِنُ بِاللهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ فَلْيَقُلْ خَيْراً اَوْ يَسْكُتْ)؛[13]
«كسي كه به خدا و قيامت ايمان دارد، بايد حرف خوب بزند يا ساكت شود».
سوّم:
(وَ خَوْفٌ يَزْدادُ كُلَّ يَوْمٍ فِي بُكاءِهِ)؛
«ترسي كه هر روز بر [رقّت قلب و حالِ] گريهاش بيفزايد».
پناه بر خدا كه انسان چنين بشود كه هر چه سنّش بالاتر مي رود، ترسش از خدا كمتر و قساوت قلبش بيشتر شود. اگر انسان اندكي در خود بينديشد، با خود مي گويد در سنين جواني كه بودم، روحي لطيف و قلبي رقيق داشتم و چشمي گريان و اينك كه پير شدهام و به خانهي قبر نزديك تر، روحم خشن و قلبم قسيّ و چشمم خشك شده است. اين بدبختي بزرگي است.
چهارم:
(وَ حَياءٌ يَسْتَحْيِي مِنّي فِي الْخَلاءِ)؛[14]
«حيايي كه در خلوت از من[خدا]خجالت بكشد [و گناه نكند]».
در ميان مردم كه آدم از ترس آنها گناه نمي كند.بندهي عابد كسي است كه در خلوت هم ـ كه كسي او را نمي بيند ـ از خدا حيا كند.
اينك به آستان اقدس قمربنيهاشم (ع) عرض ادب ميكنيم:
اَحَقُّ النّاسِ اَنْ يُبْكَي عَلَيْهِ------------ فَتيً اَبْكَي الْحُسَيْنَ بِكَرْبَلاءِ
«شايسته ترين كس براي گريه كردن بر او جوانمردي است كه در كربلا حسين را گريانيد».
وقتي بالاي سرش آمد، دست به كمر داشت و مي گفت:
(اَلْآنَ انْكَسَرَ ظَهْرِي)؛
«هم اكنون پشتم شكست».
اللّهمَّ صَلِّ علي مولانا الحسين و عَلَي الْاَرواحِ الَّتِي حَلَّتْ بِفِنائِهِ.
[1]ـ سورهي نحل،آيهي40.
[2]ـ سورهي مريم،آيهي93.
[3]ـ جملهاي از مناجات شعبانيّه است.
[4]ـ سورهي انفال،آيهي24.
[5]ـ سورهي اعلي،آيات11و12.
[6]ـ سورهي حاقّه،آيات25تا27.
[7]ـ سورهي نبأ،آيهي40.
* ايصال: رساندن.
[8]ـ جملهاي از زيارت اوّل از زيارات مطلقهي امام حسين(مفاتيح الجنان).
[9]ـ سورهي احزاب،آيهي46.
[10]ـ نهجالبلاغهي فيض،خطبهي189.
[11]ـ سورهي نبأ،آيهي31.
[12]ـ سورهي الرّحمن،آيات3و4.
* مربّا: تربيت شده.
[13]ـ بيت الاحزان،صفحهي16.
[14]ـ المواعظ العدديّة الاثني عشريّه،صفحهي140.