وَ الْحَقُّ مَعَكُمْ وَ فِيكُمْ وَ مِنْكُمْ وَ اِلَيْكُمْ
{ وَ الْحَقُّ مَعَكُمْ وَ فِيكُمْ وَ مِنْكُمْ وَ اِلَيْكُمْ }
« [ما اعتراف مي كنيم كه] حقّ با شما و در سراسر زندگي شما و از جانب شما و بازگشتش به سوي شماست».
حقّ چيست؟
حقّ يعني موجودي كه واقعيّت و ثبات دارد.در مقابلش، كلمهي باطل است كه واقعيّت و ثبات ندارد و در معرض زوال و فناست و لذا كلمهي حقّ از اسماء مقدّس خداست؛يعني، آن ذات اقدس كه حقّ به معناي واقعي كلمه است و هستي و ثبات و بقاء عين ذات اوست، الله جلّ جلاله است.بقيّهي كائنات، از هر قبيل كه باشند، ذاتاً واقعيّتي ندارند،مگر از طرف او پرتوي به هر مخلوقي افاضه شود؛وگرنه،خود مخلوق از آن جهت كه مخلوق است، ذاتاً نه واقعيّتي دارد نه ثبات و بقايي؛به هر مقدار كه او افاضهي هستي كند، تحقّق و ثبات و بقايي مي يابد و سپس به ارادهي او فاني مي گردد.پس، حقّ به معناي واقعي كلمه،منحصر به ذات اقدس خداست و لذا در قرآن كريمش به همين عنوان از خود تعبير مي كند:
{ فَذلِكُمُ اللهُ رَبُّكُمُ الْحَقُّ...}؛[1]
«آن الله[كه با صفات قبلي توصيف شده است]پروردگار حقّ شماست...».
{ فَتَعالَي اللهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ...}؛[2]
«بلند مرتبه است الله كه سلطان حقّ است...».
{ ذلِكَ بِأنَّ اللهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أنَّ ما يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ الْباطِلُ...}؛[3]
«حقيقت اين كه، تنها الله حقّ است و آنچه جز او[بدون اذن او]مي خوانند باطل است...».
آنچه ماندني است حقايق آسماني است
خداي متعال، در قرآن كريم، حقّ و باطل را كنار هم گذاشته و با هم مقايسه كرده است:
{ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ أَوْدِيَة بِقَدَرِها فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رابِياً وَ مِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ ابْتِغاءَ حِلْيَة أوْ مَتاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ...}؛
«خداوند از آسمان آبي فرستاد و درّهها و نهرها، هر يك به قدر ظرفيّت خود، از آن آب در خود جاري ساختند و سپس سيل بر روي خود، كفي حمل كرد...خدا اين چنين حقّ و باطل را مثل مي زند...».
گاهي نهر آلوده است و قهراً قذارات و كثافات آن بر اثر فشار آب، از جا كنده و روي آب سوار مي شوند و همراه آب به حركت در مي آيند. اين زبد و كفِ روي آب است و دوامي ندارد.
{...فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفاءً وَ أمَّا ما يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي اْلاَرْضِ...}
«...امّا كفها به بيرون پرتاب مي شوند ولي آنچه نافع به حال مردم است، در زمين باقي مي ماند...».
هميشه در عالم اين طور بوده است؛ باطلها موقّتاً جلوه اي داشته اند.فرعون و شدّاد و نمرود و معاويه و يزيد و بنياميّه و بنيعبّاس آمده اند و رفته اند. اينها همه باطل هايي بودند و مانند كفِ روي سيل جلوهي موقّتي داشتند و رفتند.آنچه نافع به حال مردم است و آب حيات است،همان حقايق آسماني است،آنها مي مانند.زَبَدها رفتند، تا روز قيامت هم زبدها مي روند و حقايق وحي و نبوّت و امامت، كه خدا خواسته باقي بمانند، مي مانند.
{...كَذلِكَ يَضْرِبُ اللهُ اْلاَمْثالَ}؛[4]
...خدا اين چنين مثل ها مي زند تا مردم حقّ و باطل را از روي تشبيه به سيل و زبد بشناسند و فريب جلوه هاي موقّت باطل را نخورند.
حقّ با شما اهل بيت (علیهم السلام)همراه است
حال، خطاب به اهل بيت (علیهم السلام)عرض مي كنيم :
(وَ الْحَقُّ مَعَكُمْ)؛
حقّ به معناي واقعي اش با شما همراه است.تنها شما هستيد كه بلاواسطه مورد عنايت حضرت حقّ مطلق قرار گرفته ايد و از همه سو مورد حمايت و پشتيباني او هستيد.
(وَ فِيكُمْ)؛
حقّ در سراسر زندگي شما جلوه گر است،در افكار و عقايد و اخلاق و اعمال شما بارز است.
(وَ مِنْكُمْ)؛
حقّ در عالم خلق از شما نشأت گرفته و در تمام كائنات تجلّي كرده است.البتّه، شكّي نيست در اين كه منبع فيّاض و مبدأ هستي ذات اقدس الله(جَلَّ جَلالُه و عَظُمَ شَأنُه) است ولي خداوند از طريق اسباب، امور خلق را تدبير مي كند و فرموده است:
{...وَ ابْتَغُوا إلَيْهِ الْوَسِيلَة ...}؛[5]
«...براي رسيدن به [فيض بركات] او ابتغاء* وسيله كنيد [و از طريق وسايل به او تقرّب بجوييد]...».
افاضهي بركات عالم از طريق مقام اعظم اهل بيت (علیهم السلام)
مولاي ما هم فرموده است:
(يَنْحَدِرُ عَنِّي السَّيْلُ)؛[6]
سيل بركات هستي از منبع فيّاض بر قلّهي كوه وجود من نازل مي شود و از دامن من سرازير گشته به ساير موجودات عالم مي رسد.هر چه بركات وجود، اعمّ از تكويني و تشريعي، در عالم هست،از طريق مقام اعظم و اقدس ولايت اهل بيت (علیهم السلام) افاضه مي گردد.
(وَ إِلَيْكُمْ)؛
حقّ عاقبت به سوي شما باز مي گردد. يعني، در واقع، هر جا و در نزد هر كسي،اثري و نمونه اي از حقّ،اعمّ از علوم و معارف و فضايل، ديده شود،اگر تحليل و ريشه يابي گردد، عاقبت به شما خاندان عصمت منتهي مي شود و اگر علم و دانشي از شما نشأت نگرفته باشد،باطل است و سرانجام، بطلان آن برملا مي گردد.چه بسا فكر باطلي در مغز دانشمندي پيدا شود و قرنها افكار دانشمندان را بر محور خود بچرخاند و بعد،بياساس بودنش معلوم گردد.
از باب مثال، طرز تفكّر هيئت بطلميوسي راجع به مسائل نجومي و اجرام آسماني قريب هزار سال بر جوامع علمي بشر حاكم بود؛ به افلاك نه گانهي پوست پيازي قائل بودند و ستارگان را فرورفته در ثِخَن* فلك مي پنداشتند و خَرْق و التيام را محال و غير ممكن مي دانستند. بعد، معلوم شد كه اين تفكّر از اساس اشتباه بوده است.تنها كساني كه جز حقّ نمي بينند و جز حقّ نمي گويند، اهل بيت رسولند كه خدا آنها را مرجع علمي بشر معرّفي كرده است و انحراف از آنها انحراف از حقّ است و لذا حضرت امام باقرالعلوم (ع) دربارهي حسن بصري مي فرمود:
(فَلْيَذْهَبِ الْحَسَنُ يَمِيناً وَ شِمَالاً فَوَ اللهِ مَا يُوجَدُ الْعِلْمُ إلاّ هَاهُنَا)؛[7]
«حالا حسن به چپ و راست برود،به خدا قسم، علم جز اينجا[نزد اهل بيت رسول]جاي ديگري يافت نمي شود».
همچنين دربارهي سلمة بن كهيل و حكم بن عتيبه فرمود:
(شَرِّقَا وَ غَرِّبَا فَلا تَجِدَانِ عِلْماً صَحِيحاً إلاّ شَيْئاً خَرَجَ مِنْ عِنْدِنَا أهْلَ الْبَيْتِ)؛[8]
«به مشرق برويد و به مغرب برويد.هرگز علم صحيحي نخواهيد يافت، مگر آنچه از نزد ما اهل بيت بيرون بيايد».
آنگاه فرمود:
(بَلِيَّة النّاسِ عَلَيْنا عَظِيمَة اِنْ دَعَوْناهُمْ لَم يَسْتَجِيبُوا لَنا وَ اِنْ تَرَكْناهُم لَمْ يَهْتَدوا بِغَيْرِنا)؛[9]
«ما از ناحيهي مردم مبتلا به محنت بزرگي هستيم. اگر آنها را به سوي خود بخوانيم، اجابتمان نمي كنند و اگر به حال خودشان رها كنيم،از غير طريق ما راه نمي يابند».
تأكيد رسول خدا
بر محور حقّ بودن علي (ع)
رسول خدا
از وقتي كه به نبوّت مبعوث شد تا وقتي كه از دنيا رحلت فرمود،علي الدّوام مي كوشيد حضرت علي (ع) را محور حقّ معرّفي كند.اين جمله را نه تنها راويان شيعه، بلكه راويان سنّي نيز از رسول خدا
نقل كردهاند كه مي فرمود:
(اَلْحَقُّ مَعَ عَلِيٍّ وَ عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ يَدوُرُ الْحَقُّ مَعَ عَلِيٍّ كَيْفَ ما دارَ)؛[10]
«حقّ با علي و علي با حقّ است؛ حقّ با علي مي چرخد، آنگونه كه علي بچرخد».
و جالب اين كه فخر رازي، صاحب تفسيركبير، در جلد اوّل تفسيرش راجع به اين كه آيا در نماز، "بسم الله الرّحمن الرّحيم" بلند گفته شود يا آهسته، مي گويد:
(وَ اَمّا عَلِيُّ بْنُ اَبيطالب(رَضِيَ اللهُ عَنْهُ)كانَ يَجْهَرُ بِالتَّسْمِيَه)؛
«عليّ بن ابيطالب بسمِ الله را بلند مي گفته است».
(فَقَدْ ثَبَتَ بِالتَّواتُرِ)؛
«اين مطلب براي ما به تواتر* ثابت شده است».
(وَ مَنِ اقْتَدَي فِي دِينِهِ بِعَلِيِّ بْنِ اَبيطالِبٍ فَقَدِ اهْتَدَي)؛
«و هر كس در دينش دنبال عليّ بن ابيطالب برود، راه يافته است».
(وَ الدَّلِيلُ عَلَيْهِ قَوْلُهُ عَلَيْهِ السَّلام اللّهُمَّ اَدِرِ الْحَقَّ مَعَ عَلِيٍّ حَيْثُ ما دارَ)؛[11]
«دليل بر اين مطلب، گفتار رسول خداست[كه فرموده است] خدايا حقّ را با علي بچرخان، آن گونه كه علي مي چرخد».
اين اعتراف يك عالم سنّي است،امام فخر رازي كه در ميان اهل تسنّن، به داشتن شخصيّت عظيم علمي شناخته شده است.
اعتراف امام فخررازي به حقّانيّت علي (ع)
اين جمله را هم در جاي ديگر مي گويد:
(وَ مَنِ اتَّخَذَ عَلِيّاً اِماماً لِدينِهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَة الوُثْقَي في دينِهِ و نَفْسِهِ)؛[12]
«هر كس در دينش علي را امام و پيشواي خود برگزيند، به ريسمان محكم الهي چنگ زده [كه ناگسستني است]».
حال، آيا تعجّبآور نيست كه همين آدم از اقتدا به امام علي (ع) استنكاف ورزيده و سر به آستان ديگران نهاده و دين خود را از آنها گرفته است؟ آيا اين همان بيماري طبع قلب نيست كه خدا فرموده است:
{...طَبَعَ اللهُ عَلَي قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَعْلَمُونَ}؛[13]
«...خدا [به كيفر اعمالشان] مهر بر قلبشان نهاد[و از پذيرفتن حقّ محرومشان كرد]؛در نتيجه، آنها نمي فهمند».
ولي ما شاكريم كه دشمن هم به حقّانيّت مذهب ما اعتراف مي كند.رسول خدا
به عمّار فرمود:
(اِذا سَلَكَ النّاسُ كُلُّهُمْ وادِياً وَ عَلِيٌّ سَلَكَ وادِياً فَاسْلُكْ وادِياً سَلَكَهُ عَلِيٌّ وَخَلِّ النّاسَ طُرّاً)؛
«اگر زماني پيش آمد كه ديدي همهي مردم از يك راه مي روند و تنها علي از راه ديگري مي رود، تو از همان راه برو كه علي مي رود و مردم را عموماً رها كن».
(يا عمّار لا يَزالُ عَلِيٌّ عَلَي هُدَي)؛
«اي عمّار،[بدان كه]علي عليالدّوام بر هدايت است[و صراط مستقيم حقّ همان راهي است كه علي مي رود]».
تحيّر افراد ضعيفالايمان در شناخت مصاديق حقّ
كمي يا زيادي جمعيّت دنباله رو، دليل بر چيزي نمي شود.در جنگ جمل كه طلحه و زبير، از اصحاب پيامبراكرم
،و عايشه، همسر آن حضرت، به جنگ و محاربه با اميرالمؤمنين برخاسته بودند،اين موضوع براي برخي از افراد ضعيف الايمان شبهه انگيز شده بود. مردي به نام حارث بن حوط خدمت امام آمد و عرض كرد:
(اَتَرانِي اَظُنَّ اَصْحابَ الْجَمَلِ كانُوا عَلَي ضَلالَة)؛
«آيا تو گمان مي بري كه من اصحاب جمل را گمراه مي دانم؟[يعني از نظر من، نمي شود اين شخصيّت هاي بزرگ در ضلالت باشند و جنگ با آنها جايز باشد]».
اين حديث ساختگي هم به گوشش رسيده بود كه رسول خدا
فرموده است:
(اِنَّ اَصْحابِي كَالنُّجُوم فَبِأَيِّهِمِ اقْتَدَيْتُمْ اِهْتَدَيْتُمْ)؛
«اصحاب من مانند ستارگان آسمانند.دنبال هر كدام برويد، به راه حقّ رفته ايد».
آن مرد مي ديد كه آن طرف، طلحه و زبير، از اصحاب رسول، و همسرش عايشه است و اين طرف، عليّ بنابيطالب و عَمّار و...كه اينها هم از اصحاب پيامبرند. از اين جهت، متحيّر شده بود كه حقّ با كدام طرف است و تحيّر خود را خدمت امام اظهار كرد.توجّه به اين مطلب نيز لازم است كه ساختگي بودن اين حديث، با اندك تأمّلي روشن مي شود؛ زيرا اگر همهي اصحاب پيامبر، مانند ستارگان آسمان، هاديان به صراط مستقيم حقّ باشند، وقتي جنگ و نزاع ميانشان درگرفت و يك طرف طلحه و زبير ايستادند و يك طرف عليّبنابيطالب، چنان كه در جنگ جمل چنين شد، يا يك طرف معاويه ايستاد و طرف ديگر عليّ بن ابيطالب، چنان كه در جنگ صفّين پيش آمد، در اين موقع كه دو ستارهي آسمان هدايت با هم مي جنگند، مردم بايد به سمت كدامشان بروند و از كدام ستارهي هدايت استضائه كنند ؟ بسيار روشن است كه اين حرف نامعقولي است و هرگز از حكيمي همانند رسول خدا صادر نمي شود و لذا ما شيعهي اماميّه معتقديم كه در ميان اصحاب پيامبراكرم
افراد زيادي بودند كه نه تنها ستارهي آسمان هدايت نبودند، بلكه اصلاً به خدا و رسول
هم ايمان نداشتند و پس از رحلت پيامبراكرم
پرچمداران كفر و ضلالت شدند.
شناسايي اهل حقّ بعد از شناختن حقّ
آيهي آخر سورهي فتح را مورد دقّت قرار دهيد و ببينيد چگونه در ميان اصحاب رسول، براي مؤمنان صالح العمل حساب جداگانهاي باز مي كند و نشان مي دهد كه در ميان آنها افرادي غير مؤمن يا فاسدالعمل نيز بودهاند.آيه اين است:
{ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ وَ الَّذِينَ مَعَهُ أشِدَّاءُ عَلَي الْكُفَّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ تَراهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللهِ وَ رِضْواناً سِيماهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أثَرِ السُّجُودِ ذلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْراة وَ مَثَلُهُمْ فِي الْإنْجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَي عَلَي سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ وَعَدَ اللهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَة وَ أجْراً عَظِيماً}؛[14]
«محمد رسول خداست و كساني كه با او هستند،در برخورد با كفّار سرسخت و شديدند و در ميان خودشان مهربانند.پيوسته آنها را در حال ركوع و سجود مي بيني.آنها همواره فضل خدا و رضاي او را مي طلبند.علامتِ[مشخّصهي]آنان بر اثر سجود در چهره هايشان است.اين وصف آنها در تورات است و مَثَل آنها در انجيل همانند زراعتي است كه جوانهي خود برآورد و آن را مايه دهد تا ستبر شود و بر ساقههاي خود بايستد و دهقانان را به شگفت آورد تا از[انبوهيِ]آنان[خدا]كافران را به خشم دراندازد.خداوند كساني از آنها را كه ايمان آورده و عمل صالح انجام دادهاند وعدهي آمرزش و اجري عظيم داده است».
تعبير{منهم} كه ظهور در تبعيض دارد،نشان دهندهي اين حقيقت است كه اصحاب پيامبر متشكّل از دو گروهند: گروهي مؤمن صالح العمل كه مشمول رحمت واسعهي حقّ و اجر عظيم مي شوند و گروه ديگر فاقد ايمان و عمل صالح و محروم از مغفرت و اجر عظيمند.
باري،آن مرد(حارث بن حوط) در روز جنگ جمل، خدمت امام اميرالمؤمنين (ع) آمد و حال حيرت خود را از همين جهت با امام در ميان گذاشت و گفت: چگونه ممكن است طلحه و زبير، كه از اصحاب پيامبرند، در گمراهي باشند؟ امام فرمود:
(يا حارث... اِنَّكَ لَمْ تَعْرِفِ الْحَقَّ فَتَعْرِفْ اَهْلَهُ وَ لَمْ تَعْرِفِ الْباطِلَ فَتَعْرِفْ اَهْلَهُ)؛
«اي حارث، تو حقّ را نشناختي تا اهلش را بشناسي و باطل را نشناختي تا پيروانش را بشناسي».
يعني، اشتباه بزرگ و اصلي تو اين است كه شخصيّت افراد را مقياس و ميزان براي شناختن حقّ و باطل قرار داده اي، در صورتي كه بايد به عكس عمل كني؛ يعني، اوّل بايد رشد فكري پيدا كني و شامّهي حقّ شناسي به دست آوري و حقّ را بشناسي؛ آن وقت است كه اهل حقّ و پيروان حقّ خواهي شناخت.اوّل، باطل را بشناس،آن وقت، اهل باطل را هم مي شناسي و در اين موقع است كه ديگر مرعوب شخصيّتها نخواهي شد و از خطا رفتن آنها به شگفتي و حيرت نخواهي افتاد.
از «طه حسين»،نويسندهي معروف مصري و صاحب كتاب علي و بنوه، نقل شده است كه او بعد از نقل جملات فوق مي گويد:من پس از وحي و سخن خدا جوابي پرجلال تر و شيواتر از اين جواب امام اميرالمؤمنين (ع) نشنيدهام.
اهل بيت اطهار (علیهم السلام) قائم مقام خدا در عالم
اينك ما از صميم قلب خطاب به اهل بيت رسول عرض مي كنيم :
(وَ الْحَقُّ مَعَكُمْ وَ فِيكُمْ وَ مِنْكُمْ وَ إِلَيْكُمْ)؛
«حقّ با شما و جلوه گر در سراسر زندگي شماست.حقّ از شما نشأت گرفته و بازگشت حقّ به سوي شماست».
به هنگام ورود به حرم مطهّرشان كه اذن دخول مي طلبيم، اين جملات را كه از خودشان رسيده است مي گوييم:
(اَلْحَمْدُلِلّهِ الَّذِي مَنَّ عَلَيْنا بِحُكّامٍ يَقُومُونَ مَقامَهُ لَوْ كانَ حاضِراً فِي الْمَكانِ)؛
خدا را شكر مي كنيم كه امامان ما را طوري قرار داده كه اگر بنا بود خودش در عالم طبيعت تجلّي كند و در مكاني حاضر شود،به صورت آنها تجلّي مي كرد و آنها را قائم مقام خودش قرار مي داد و لذا آنها قائم مقام خدا در عالمند و فيض الهي به وسيلهي آنها به عالم مي رسد و پس از اين كه اين حقيقت،يعني وساطت امامان (علیهم السلام) در ايصال فيض از منبع فيّاض به عالم،معلوم و روشن شد، ديگر فهميدن معناي جملات بعدي زيارت دشوار نخواهد بود كه خطاب به آن بزرگواران عرض ميكنيم:
(إِيَابُ الْخَلْقِ إِلَيْكُمْ وَ حِسَابُهُمْ عَلَيْكُمْ)؛
بازگشت خلق [در روز قيامت] به سوي شما و حسابشان به دست شماست؛زيرا وقتي آن مقرّبان درگاه خدا واسطهي خدا و خلق خدا شدند، در روز حساب و جزا نيز وساطتشان محفوظ است و عالميان كه به سوي خدا باز مي گردند، طبعاً از طريق آنها با خدا در ارتباط خواهند بود و خدا هم از طريق آنها به حساب عالميان خواهد رسيد و در نتيجه،هم آيهي شريفهي:
{ إنَّ إلَيْنا إيابَهُمْ$ ثُمَّ إنَّ عَلَيْنا حِسابَهُمْ }؛[15]
مصداق روشني مي يابد كه مي فرمايد: به يقين، بازگشت خلق به سوي ما و حسابشان به دست ماست،هم اين جمله از زيارت داراي مفاد صحيحي مي شود كه:
(إِيَابُ الْخَلْقِ إِلَيْكُمْ وَ حِسَابُهُمْ عَلَيْكُمْ)؛
«بازگشت خلق به سوي شما[مجاري فيض خدا]ست و حساب آنها نيز به دست شما انجام مي پذيرد».
در عين حال كه خدا مآب و مرجع خلق و حسابرس خلق است، شما به اذن خدا مرجع و مآب خلق و حسابرس خلق هستيد.
اللّهُمَّ صَلِّ عَلَي مَولانا اَبي عبدِاللهِ الحسين و عَلَي الاَرْواحِ الَّتِي حَلَّتْ بِفِنائِهِ.
[1]ـ سورهي يونس،آيهي32.
[2]ـ سورهي طه،آيهي114.
[3]ـ سورهي حجّ،آيهي62.
[4]ـ سورهي رعد،آيهي17.
[5]ـ سورهي مائده،آيهي35.
* ابتغاء: طلب كردن.
[6]ـ نهجالبلاغهي فيض،خطبهي3.
* ثِخَن: قطر ضخيم.
[7]ـ كافي،جلد1،صفحهي51.
[8]ـ كافي،جلد1،صفحهي39.
[9]ـ بحارالانوار،جلد46،صفحهي288.
[10]ـ مناقب خوارزمي،صفحهي223.
* تواتر: نقل يقينآور.
[11]ـ تفسير كبير فخر رازي،جلد1،صفحهي205.
[12]ـ تفسير كبير فخر رازي،جلد1،صفحهي207.
[13]ـ سورهي توبه،آيهي93.
[14]ـ سورهي فتح،آيهي29.
[15]ـ سورهي غاشيه،آيات25و26.