فَبَلَغَ اللَّهُ بِكُمْ أَشْرَفَ مَحَلِّ الْمُكَرَّمِينَ وَ أَعْلَي مَنَازِلِ الْمُقَرَّبِينَ وَ أَرْفَعَ دَرَجَاتِ الْمُرْسَلِينَ حَيْثُ لاَ يَلْحَقُهُ لاَحِقٌ وَ لاَ يَفُوقُهُ فَائِقٌ وَ لاَ يَسْبِقُهُ سَابِقٌ وَ لاَ يَطْمَعُ فِي إِدْرَاكِهِ طَامِعٌ
{ فَبَلَغَ اللَّهُ بِكُمْ أَشْرَفَ مَحَلِّ الْمُكَرَّمِينَ وَ أَعْلَي مَنَازِلِ الْمُقَرَّبِينَ وَ أَرْفَعَ دَرَجَاتِ الْمُرْسَلِينَ حَيْثُ لاَ يَلْحَقُهُ لاَحِقٌ وَ لاَ يَفُوقُهُ فَائِقٌ وَ لاَ يَسْبِقُهُ سَابِقٌ وَ لاَ يَطْمَعُ فِي إِدْرَاكِهِ طَامِعٌ }
مقام اعلاي نبيّ خاتم
در بين انبيا و مرسلين
يعني، ما در حضور اقدس شما خاندان عصمت اعتراف مي كنيم كه خداوند شما را به شريف ترين جايگاه مكرّمين رسانده است؛ البتّه، كساني كه از جانب خدا مورد تكريم قرار مي گيرند، بسيار بزرگند ولي ائمّهي اطهار و خاندان عصمت (علیهم السلام) را خدا در شريف ترين جايگاه آنان قرار داده است و همچنين كساني كه درجات قربشان بالا مي رود، داراي منازل مخصوص به خود هستند،ولي عالي ترين منزل و جايگاه مقرّبين به خاندان عصمت (علیهم السلام) اختصاص دارد.
حضرات انبياء و مرسلين (علیهم السلام) اگر چه در ميان بشر گروهي ممتازند و صاحب مقامات عالي هستند ، ولي خاندان رسول خاتم (ص) از جانب خدا رفيع ترين درجات انبياء و مرسلين را به دست آورده اند و خدا آنها را به آن مرتبه از مقام اعلا رسانده كه ديگر احدي از مخلوقات عالم، حتّي انبياء و مرسلين و ملائكهي مقرّبين، نمي تواند در مقام تقرّب آن قدر بالا برود كه به آنها برسد.
(حَيْثُ لاَ يَلْحَقُهُ لاَحِقٌ...وَ لاَ يَسْبِقُهُ سَابِقٌ)؛
«نه كسي مي تواند به آنها برسد... نه كسي مي تواند بر آنها سبقت بگيرد و از آنها بالاتر برود».
هرگز خود را با آل محمّد (علیهم السلام) مقايسه نكنيد
(وَ لاَ يَطْمَعُ فِي إِدْرَاكِهِ طَامِعٌ)؛
«و حتّي كسي حقّ ندارد طمع رسيدن به مقام آنها را در سر بپروراند».
اين جمله،در اصطلاح اهل ادب، ممكن است جملهي خبريّه باشد؛ يعني، خدا اِخبار مي كند كه كسي طمع نمي كند به آنها برسد و ممكن است انشائيّه باشد؛ يعني، خدا نهي مي كند از اين كه كسي هوس و طمع رسيدن به مقام آنها را در دل داشته باشد.اين جمله در نهج البلاغه آمده است:
(لا يُقَاسُ بِآلِ مُحَمَّدٍ
مِنْ هَذِهِ الْاُمَّة أَحَدٌ وَ لا يُسَوَّي بِهِمْ مَنْ جَرَتْ نِعْمَتُهُمْ عَلَيْهِ أَبَداً)؛
اَحَدي از اين امّت اسلامي را نميتوان طرف مقايسه با آل محمّد (علیهم السلام) قرار داد؛ چرا كه ديگران ـ هر كه هستند ـ همه ريزه خوار خوان نعمت آل محمّد هستند.آيا ممكن است ريزه خوار خوان نعمت كسي را همدوش با ولي نعمتش قرار داد ؟ آري،عالم در طول وجود ولي قرار مي گيرد، نه در عرض او.
(بِيُمْنِهِ رُزِقَ الْوَرَي وَ بِوُجُودِهِ ثَبَتَتِ الْاَرْضُ وَ السَّماءُ)؛
روزي روزي خواران ـ از هر قبيل كه هستند ـ از كف با كفايت امام (ع) به آنها مي رسد و تمام عالم خلق، از زمين و آسمان، به وجود مبارك امام، ثابت و پابرجاست.اين جمله از امام صادق (ع) منقول است:
(إنَّ اللهَ خَلَقَنَا فَأَحْسَنَ خَلْقَنَا وَ صَوَّرَنَا فَأَحْسَنَ صُوَرَنَا ... بِنَا أثْمَرَتِ الْأَشْجَارُ وَ أيْنَعَتِ الثِّمَارُ وَ جَرَتِ الْأَنْهَارُ وَ...)؛[1]
«خدا ما را به بهترين خلقت آفريد و به نيكوترين صورت تصويرمان كرد...به سبب ماست كه درختها ميوه مي دهند و ميوه ها مي رسند و نهرها جاري مي شوند و...».
مقام امامت موهبتي الهي است
آن حقيقتي كه بايد توجّه به آن داشت اين است كه مقام ولايت و امامت يك مقام اكتسابي نيست كه ديگران نيز بتوانند با سعي و تلاش به آن برسند يا از آن بالاتر بروند؛ آنگونه كه صفت علم در ميان افراد بشر يك صفت اكتسابي است و از طريق درس و بحث و مطالعه، افراد مي توانند از يكديگر سبقت بگيرند. مقام امامت يك مقام موهبتي است كه خداوند عليم حكيم به بندگاني كه شايستگي دارند اعطا ميكند و آنها را هادي ديگر بندگانش قرار مي دهد، چنان كه فرموده است:
]وَ جَعَلْناهُمْ أئِمَّة يَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ...[؛[2]
«ما آنان را پيشوايان و اماماني قرار داديم كه با فرمان ما هدايت مي كنند [و ساختمان وجودشان را طوري بنا كرديم] كه منبع خيرات و بركات هستي باشند...».
امامت اكتسابي نيست؛ وگرنه، بر حسب جريان عادي ممكن نيست كودك هشت نُه ساله يا پنج سالهاي مانند حضرت امام جواد و حضرت امام هادي و حضرت امام مهدي (عج)دارندهي مقام امامت و گردانندهي عالم امكان باشند.قرآن كريم مي فرمايد، حضرت عيسي (ع) در حالي كه كودكي نوزاد در آغوش مادرش بود،
]قالَ إنِّي عَبْدُ اللهِ آتانِيَ الْكِتابَ وَ جَعَلَنِي نَبِيًّا[؛[3]
«گفت: من بندهي خدايم كه كتاب[هدايت]به من داده و پيامبرم قرار داده است».
طفل نوزاد توانايي حرف زدن ندارد ، تا چه رسد به اين كه از حقايق آسماني اطّلاع پيدا كرده باشد و بگويد من پيامبر خدايم و داراي كتاب و دين و شريعتم.اين رتبهي وجودي از طريق عوامل عادي به دست نمي آيد.اين كمالي است كه خالقشان در جوهر ذاتشان قرار داده است.البتّه، در مسير بندگي و عبوديّت نيز، از طريق عباداتي كه انجام مي دهند، مراتب برتر را اكتساب مي كنند، چنان كه خداوند حكيم به رسول مكرّمش فرموده است:
]...قُلْ رَبِّ زِدْنِي عِلْماً[؛[4]
«...بگو، اي خداي من بر علمم بيفزا».
حاصل آن كه، مقام اهل بيت رسول در مسير تقرّب به خدا، مقامي است كه نه كسي توانايي رسيدن به آن را دارد نه در حدّ كسي است كه طمع نيل به آن را داشته باشد.
چگونگي تسلّط شيطان بر آدم و حوّا
(فَتَسَلَّطَ عَلَيْهِ الشَّيْطانُ حَتَّي اَكَلَ مِنَ الشَّجَرَة الَّتِي نُهِيَ عَنْها وَ تَسَلَّطَ عَلَي حَوّا لِنَظَرِها اِلَي فاطِمَة بِعَيْنِ الْحَسَدِ حَتَّي اَكَلَتْ مِنَ الشَّجَرَة كَما اَكَلَ آدَمُ فَاَخْرَجَهُمَا اللهُ تَعالَي مِنْ جَنَّتِهِ وَ اَهْبَطَهُما عَنْ جِوارِهِ اِلَي الْاَرْضِ)؛[5]
«در نتيجه، شيطان بر آدم مسلّط شد و او از ميوهي درختي كه از آن نهي شده بود تناول كرد و همچنين بر حوّا، كه با چشم حسد به فاطمه (س) نگاه كرده بود، مسلّط شد و او هم مانند آدم از آن درخت تناول كرد و سرانجام، خداوند هر دو را از بهشت خويش اخراج كرد و از جوار خود به زمين فرودشان آورد».
اينجا تذكّر اين نكته لازم است كه مقصود از حسد در اين روايت غِبْطَه است، نه رذيلتي كه از مهلكات است و انبياء و اولياي خدا منزّه از آنند.حسد به معناي بدخواهي و آرزوي زوال نعمت از ديگري است كه از رذايل نفساني و خوهاي زشت انساني است.امّا غبطه يعني آرزوي رسيدن به مقامي از مقامات عالي كمال كه ديگران دارند.اين نه تنها زشت نيست، بلكه بسيار زيبا و راه ترقّي انسان است و بايد انسان بخواهد و بكوشد تا به كمالي از كمالات راقيهي* ديگران نايل شود.
حدّ خود را بشناس تا آسيب نبيني
هر كسي بايد حدّ خود را بشناسد و پا فراتر از حدّ خود نگذارد و به قول معروف، قُدّي* و بلند پروازي نكند كه بال و پرش مي شكند و سقوط مي كند.البتّه، راكد و خامد ماندن و خود را لايق ترقّي ندانستن،نقص است، ولي حدّ خود را نشناختن و هوس نيل به فراتر از استعداد خود را داشتن نيز اشتباه و سزاوار تنبيه است.
نقل مي كنند كه يكي از اطرافيان اسكندر، پادشاه معروف، چيز كمي از او درخواست كرد.او از اين تقاضا ناراحت شد و آن را اهانت تلقّي كرد و گفت : از شاهان و بزرگان چيز بي ارزش خواستن، نشانهي پستي همّت خواهنده است؛ از بزرگان بايد چيز بزرگي خواست.او گفت:پس، لطفاً مقام ولايتعهدي را به من عطا فرماييد.اسكندر گفت: اينجا هم فضولي موقوف؛از حدّ خود فراتر رفتن نيز اشتباه و خطاست؛در خواستن، هم حدّ خود را بشناس هم مقام و موقعيّت شاه را.
مقام و منزلت اهل بيت رسول خاتم (علیهم السلام) موهبت خاصّي است كه خداوند حكيم به آنها عنايت فرموده است كه:
(وَ لاَ يَسْبِقُهُ سَابِقٌ وَ لاَ يَطْمَعُ فِي إِدْرَاكِهِ طَامِعٌ)؛
احدي را نرسد كه طمع نيل به آن مقام را در دل داشته باشد.اين همان ترك اولايي بود كه از حضرت آدم صَفِيّ الله (ع)صادر شد و كيفر آن هبوط از آسمان به زمين بود.
هستي كائنات از پرتو نور وجود اهل بيت (علیهم السلام)
و امّا جملهي بعدي زيارت(جامعه):
(حَتَّي لاَ يَبْقَي مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لاَ نَبِيٌّ مُرْسَلٌ وَ لاَ صِدِّيقٌ وَ لاَ شَهِيدٌ وَ لاَ عَالِمٌ وَ لاَ جَاهِلٌ وَ لاَ دَنِيٌّ وَ لاَ فَاضِلٌ وَ لاَ مُؤْمِنٌ صَالِحٌ وَ لاَ فَاجِرٌ طَالِحٌ وَ لاَ جَبَّارٌ عَنِيدٌ وَ لاَ شَيْطَانٌ مَرِيدٌ وَ لاَ خَلْقٌ فِيمَا بَيْنَ ذَلِكَ شَهِيدٌ إِلاَّ عَرَّفَهُمْ جَلاَلَة أَمْرِكُمْ وَ عِظَمَ خَطَرِكُمْ وَ كِبَرَ شَأْنِكُمْ وَ تَمَامَ نُورِكُمْ وَ صِدْقَ مَقَاعِدِكُمْ وَ ثَبَاتَ مَقَامِكُمْ وَ شَرَفَ مَحَلِّكُمْ وَ مَنْزِلَتِكُمْ عِنْدَهُ وَ كَرَامَتَكُمْ عَلَيْهِ وَ خَاصَّتَكُمْ لَدَيْهِ وَ قُرْبَ مَنْزِلَتِكُمْ مِنْهُ)؛
حاصل مضمون اين جملات نوراني اين كه، شما خاندان عصمت و آل بيت رسول (علیهم السلام) آن چنان در عالم بزرگيد كه خداوند عليم حكيم عظمت و جلالت شما را به تمام كائنات و مخلوقات، از جماد و نبات و حيوان و انسان، از عالم و جاهل و كافر و مؤمن، از زمينيان و آسمانيان، شناسانده است.همه شما را به قداست و طهارت مي شناسند.حتّي جبّاران و شيطان صفتاني كه با شما دشمني مي ورزند و شمشير روي شما مي كشند، در عظمت و جلالت امر شما ترديدي ندارند و از اين رو، به جنگ با شما برمي خيزند تا دنياي خود را تأمين كنند و به اهواء نفساني خودشان نايل شوند؛ وگرنه، كس نيايد به جنگ افتاده.
آري، هر كه و هر چه در عالم هست، از نبيّ مرسل،ملك مقرّب،صدّيق شهيد،جبّار عنيد و شيطان مَريد، در پرتو نور وجود شما به هستي رسيده اند و ادامهي حيات مي دهند.آيا ممكن است كسي از آفتاب نور و حرارت بگيرد و به وجود آفتاب پي نبرد؟
از همه محروم تر خفّاش بود--------------كو عدوي آفـتابِ فاش بود
شناخت خدا از طريق شناخت وليّ خدا
اين كه مي گوييم علاوه بر انسان،تمام كائنات،اعمّ از جماد و نبات و حيوان، امام را مي شناسند،تعجّبي ندارد؛ مگر نه اين كه قرآن كريم مي فرمايد:
]...وَ إنْ مِنْ شَيْءٍ إلاّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ...[؛[6]
«...و هيچ موجودي نيست، مگر اين كه به تسبيح و تحميد او مشغول است؛وليكن شما تسبيح آنها را درك نمي كنيد...».
كلمهي]شيء[يعني هر چيز،معني عموم دارد و تمام موجودات را شامل مي شود؛يعني، هيچ موجودي در عالَم نيست، مگر اين كه خدا را تسبيح و تحميد مي كند؛ وليكن شما آدميان از تسبيح آنها آگاهي نداريد.از طرفي هم وليّ ،يعني امام، واسطهي بين خالق و عالم امكان است؛ يعني افاضات را از منبع فيّاض مي گيرد و به عالم مي رساند و عبادات و اطاعات را از عالم مي گيرد و به مقام ربوبيّت حضرت حقّ عرضه مي دارد.پس،تمام كائنات تسبيح و تحميدشان را از طريق مقام وليّ و امام به مقام حضرت ربّ عرضه مي دارند؛در نتيجه،شناخت حضرت ربّ اعلا از طريق شناخت حضرت وليّ اعلا حاصل مي شود كه فرموده است:
]سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَي[؛[7]
«اسم ربّ اعلايت را تسبيح كن».
و امامان (علیهم السلام) نيز فرمودهاند:
(نَحْنُ وَ اللهِ الْأسْمَاءُ الْحُسْنَي)؛
«به خدا قسم، ماييم اسماء حسناي خدا».
و ارباب معرفت نيز معتقدند كه تمام كائنات و موجودات عالم بر حسب مرتبهي وجودي شان داراي ادراك و شعورند و از مقام خالق خود آگاهي دارند؛ شاعر نيز گفته است:
گر تو را از غيب چشمي باز شد----------- با تـو ذرّات جهان همراز شد
جمـلهي ذرّات عـالم در نـهان----------- با تو مي گويند روزان و شبان
ما سمـيعيـم و بصير و باهشيم------------ با شـما نامحرمان ما خامشيم
اين قصّه را از مرحوم علاّمهي مجلسي(ره) نقل كرده اند :
تبسّم امام كاظم (ع)از مكالمهي دو كبوتر
مردي خدمت حضرت امام كاظم (ع)عرض كرد : اي مولاي من، آرزو دارم دعوت اين بندهي ناچيز را اجابت فرموده يك صبحانه در كلبهي محقّر من تناول فرماييد.امام (ع)پذيرفتند و به خانهي آن مرد تشريف فرما شدند.تختي بود، روي آن تخت نشستند.زير آن تخت، يك جفت كبوتر نر و ماده لانه داشتند.تا امام روي تخت نشست، آن كبوترها صدايي كردند.صاحبخانه براي آوردن غذا به اتاق مجاور رفت.وقتي برگشت، ديد امام ميخندد.صاحبخانه گفت:يابن رسول الله،خدا شما را هميشه شاد و خندان نگه دارد؛براي چه ميخنديد ؟ امام فرمود : اين دو كبوتر زير تخت با هم حرف مي زدند.كبوتر نر به ماده اش گفت تو خيلي محبوب من هستي؛ در تمام روي زمين احدي از تو محبوب تر ندارم، مگر اين آقا كه روي تخت نشسته است؛ اين آقا را از تو بيشتر دوست دارم.من از گفتار او خنديدم.مرد گفت:مولاي من، مگر شما حرف پرندهها را مي فهميد ؟ امام فرمود: بله ؛
(عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّيْرِ وَ اوُتينا مِنْ كُلِّ شَيْءٍ)؛
«ما گفتار پرندهها را مي فهميم و خدا از همه چيز به ما عنايتي فرموده است».[8]
در قرآن نيز آمده است كه وقتي حضرت سليمان (ع)با لشكريانش به وادي مورچگان رسيد:
]...قالَتْ نَمْلَة يا أيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساكِنَكُمْ لا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ[؛
«...مورچهاي به ساير مورچهها گفت:اي مورچگان، داخل لانههايتان برويد، مبادا زير پاي سليمان و لشكريانش له شويد».
]فَتَبَسَّمَ ضاحِكاً مِنْ قَوْلِها...[؛[9]
«[جناب سليمان (ع) گفتار آن مورچه را شنيد و] از گفتار او خنديد...».
اين مسائل براي ما پيروان قرآن، كه معجزات و خوارق عادات رجال آسماني را در قرآن مكرّراً خوانده و شنيدهايم، حلّ شده است. ديگران اوّل بايد خدا و صفات خدا را بشناسند و سپس با اين مسائل آشنا بشوند تا بدون تعجّب و استبعاد بپذيرند ؛ وگرنه، معدهي فكرشان توانايي هضم اين مطالب را نخواهد داشت و بحث با آن گروه از مردم، در مسائل مربوط به امامت و ولايت، بحثي خالي از فايده خواهد بود و سبب تضييع وقت و كاري نامعقول است.
مكالمهي امام كاظم (ع)با شير درّنده
روايت ديگري از بطائني نقل شده است كه مي گويد : روزي حضرت امام كاظم (ع) به سوي مزرعهاي كه در خارج شهر داشتند حركت كردند. من نيز همراهشان شدم، در حالي كه ايشان سوار بر استري بودند و من سوار بر درازگوشي. در وسط راه ناگهان شير درّندهاي پيدا شد و سر راه ما ايستاد.من آن چنان ترسيدم كه زبانم بند آمد و از حركت بازماندم ولي امام را ديدم كه بي پروا جلو رفت و مقابل شير ايستاد و من با كمال تعجّب ديدم كه آن حيوان در برابر امام (ع) اظهار تذلّل مي كند و مثل اين كه بخواهد چيزي بگويد، همهمه مي كند و امام نيز مانند اين كه گوش به حرف كسي بدهد، از روي مركب به سمت او خم مي شود.
ناگهان ديدم كه آن حيوان پريد و دستهاي خود را روي كَفَل* استر گذاشت. من سخت ترسيدم كه نكند به امام صدمه اي بزند ولي ديدم امام گوش خود را مقابل دهان آن حيوان گرفت و او همهمهاي كرد و بعد پايين آمد و كنار جادّه ايستاد، مثل اين كه منتظر است از امام چيزي بشنود.ديدم امام رو به قبله ايستاد و جملاتي گفت كه من نفهميدم. بعد، با دست اشاره به او كرد كه برو. او هم مجدّداً همهمه اي كرد و رفت. من كه از حال وحشت بيرون آمده بودم، جلو رفتم و به امام گفتم: آقا،من از ترس نزديك بود قالب تهي كنم؛ قضيه چه بود؟ فرمود : اين حيوان براي التماس دعا آمده بود و مي گفت درد زايمان بر همسرم دشوار شده است؛ دعا كن كه به سلامت وضع حمل كند.من هم دعا كردم و گفتم تا برگردي، خواهي ديد كه خدا شير بچّهي نري به تو عنايت كرده است.او هم دعا كرد و گفت خدا تو را و ذرّيّه و دوستانت را از شرّ درّندگان در امان نگه دارد.[10]
خانهي علي و فاطمه برترين خانهها
حاصل آن كه، خداوند منّان عظمت و جلالت همه جانبه را براي اهل بيت رسول (علیهم السلام) خواسته است و همه چيز عالم را محتاج آن خاندان كرده و فرموده است:
]فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللهُ أنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ...[؛[11]
«خداوند [منبع فيض و مشعل نور هدايت خود را] در خانه هايي قرار داده كه به اذن او رفعت پيدا كردهاند و كانون ذكر او شدهاند...».
در حديث آمده است كه وقتي اين آيه نازل شد و رسول اكرم
آن را براي اصحابش تلاوت فرمود، از آن حضرت پرسيدند:منظور از اين بيوت و خانه ها كدام است؟ فرمود: بيوت الانبياء و خانهي پيامبران است.ابوبكر كه حاضر بود، در حالي كه به خانهي علي و فاطمه اشاره مي كرد، گفت:آيا اين خانه نيز از آن خانه هاست؟ رسول اكرم
فرمود:
(نَعَمْ مِنْ اَفاضِلِها)؛
«آري،[اين] از برترين آنهاست».
چگونگي اعتقاد مأمون عبّاسي به امامت آل علي (علیهم السلام)
نقل شده است كه روزي مأمون عبّاسي از حضّار مجلسش پرسيد : آيا مي دانيد كه من تشيّع و اعتقاد به امامت آل علي را از كه آموخته ام ؟ گفتند: ما نمي دانيم ، شما بفرماييد.گفت: از پدرم رشيد آموختهام.با تعجّب پرسيدند: چطور؛ با آن كه رشيد آل علي را مي كشت ؟ گفت: از اين جهت مي كشت كه مي گفت(اَلمُلْكُ عقيم)؛سلطنت آن چنان مطلوب است كه قوم و خويشي و حقّ و باطل نمي شناسد؛تمام همّش به دست آوردن سلطنت بود.آنگاه قصّهاش را نقل كرد:
سالي من با پدرم به مكّه رفتم.به مدينه كه رسيدم، پدرم براي ديدار با طبقات مختلف مردم نشست و به دربان سفارش كرد كه هر كس آمد، اوّل او را شناسايي كن و بعد اجازه بده كه وارد شود.آن روز، من و برادرم بالاي سر پدرم براي احترام ايستاده بوديم.دربان وارد شد و گفت:شخص محترمي كه خود را موسي بن جعفر معرّفي مي كند، قصد ورود دارد.تا پدرم آن اسم را شنيد، تغيير وضعي به خود داد و رو به ما كرد و گفت : مؤدّب باشيد و احترام را رعايت كنيد.بعد به دربان گفت : اگر آقا سوار هستند، نگذاريد پياده شوند ؛ با همان مركبشان ايشان را بياوريد تا جلو بساط من پياده شوند.
بعد، ديدم مردي بسيار موقّر و محترم، كه عظمت و جلالت در چهرهاش پيدا بود، وارد شد.پدرم تا چشمش به او افتاد، از جا برخاست و به استقبال رفت و گفت:به خدا نمي گذارم از مركب پياده شويد تا كنار بساط خودم پياده شويد.آنگاه او را بغل كرد و بوسيد و در صدر مجلس نشاند و خودش هم نشست و با كمال ادب با او به صحبت پرداخت و پس از ساعتي كه آقا خواست برود، پدرم او را بدرقه كرد و به ما دستور داد برويد ركاب بگيريد تا آقا سوار شوند و همراهشان برويد تا ايشان را به منزل برسانيد.
اين كار را كرديم و برگشتيم ولي من پيوسته در فكر بودم كه اين شخص كه بود كه اين قدر پدرم به او احترام گذاشت.شب كه شد، به پدرم گفتم: پدر، من امروز كار عجيبي از شما ديدم كه تا به حال نديده بودم.اين شخص كه بود كه اين قدر شما از او تجليل كرديد؟ گفت : فرزندم، او حجّت خدا بر روي زمين است؛ او پيشواي مردم و خليفهي بر حقّ پيامبر در عالم اسلام است. گفتم : مگر شما خليفهي پيامبر و پيشواي امّت نيستيد ؟ گفت: من ظاهراً چنينم و با قهر و غلبه اين مسند را به دست آورده ام امّا خليفهي بر حقّ پيامبر و امام واقعي امّت، اوست.آنگاه گفت:
(وَاللهِ لَوْ نازَعْتَنِي هَذَا الاَْمْرَ لَاَخَذْتُ مِنْكَ الَّذِي فِيهِ عَيْناكَ فَاِنَّ الْمُلْكَ عَقِيمٌ)؛[12]
«به خدا قسم، اگر تو هم با من در امر سلطنت به منازعه برخيزي ،آن قسمت از بدنت را جدا مي كنم كه دو چشمانت در آن است[سرت]چرا كه سلطنت عقيم است[فرزند نمي شناسد]».
اين هم يك نمونه از مصاديق اين جمله از زيارت:
(حَتَّي لاَ يَبْقَي مَلَكٌ مُقَرَّبٌ ...)؛
خدا شما خاندان رسول را چنان گرامي داشته كه هر جبّار عنيد و هر شيطان مَريدي هم شما را به جلالت و عظمت شناخته است و به حقّانيّت شما پي برده است.
اينك ما خدا را شاكريم كه نعمت بسيار بزرگ معرفت و محبّت خاندان عصمت و طهارت (علیهم السلام) را به ما عنايت فرموده است و حال، از او مي خواهيم كه توفيق اتبّاع و پيروي از تعليماتشان را نيز عنايت بفرمايد و در هر دو سرا، دست ما را از دامنشان كوتاه نفرمايد.
اَلحَمْدُلِلّهِ وَ الصَّلَوة و السَّلامُ عَلي رَسُولِ اللهِ وَ عَلَي اَهْلِ بَيْتِهِ الطّاهِرينَ و اللَّعْنُ الدّائِمِ عَلَي اَعْدائِهِمْ اَجْمَعينَ.
اَللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِيِّكَ الْفَرَج وَ اجْعَلْنا مِنَ الْمُنْتَظِرينَ لِظُهُورِهِ وَ اجْعَلْ خاتِمَة اَمرِنا خَيْراً
[1]ـ كافي،جلد1،صفحهي144.
[2]ـ سورهي انبياء،آيهي73.
[3]ـ سورهي مريم،آيهي30.
[4]ـ سورهي طه،آيهي114.
[5]ـ عيون اخبار الرّضا،جلد1،صفحهي306.
* راقيه: بالا رفته.
* قدّي: خودبيني.
[6]ـ سورهي اسراء،آيهي44.
[7]ـ سورهي اعلي،آيهي1.
[8]ـ بحارالانوار،جلد48،صفحهي56.
[9]ـ سورهي نمل،آيات17و18.
* كَفَل: پشت.
[10]ـ بحارالانوار،جلد48،صفحهي57.
[11]ـ سورهي نور،آيهي36.
[12]ـ بحارالانوار،جلد48،صفحهي129.