مَوَالِيَّ لاَ أُحْصِي ثَنَاءَكُمْ وَ لاَ أَبْلُغُ مِنَ الْمَدْحِ كُنْهَكُمْ وَ مِنَ الْوَصْفِ قَدْرَكُمْ وَ أَنْتُمْ نُورُ الْأَخْيَارِ وَ هُدَاة الْأَبْرَارِ وَ حُجَجُ الْجَبَّارِ
{ مَوَالِيَّ لاَ أُحْصِي ثَنَاءَكُمْ وَ لاَ أَبْلُغُ مِنَ الْمَدْحِ كُنْهَكُمْ وَ مِنَ الْوَصْفِ قَدْرَكُمْ وَ أَنْتُمْ نُورُ الْأَخْيَارِ وَ هُدَاة الْأَبْرَارِ وَ حُجَجُ الْجَبَّارِ }
مفهوم موالي و موالات
شخص زائر خطاب به اهل بيت رسالت (علیهم السلام) مي گويد، اي مولاها و اي سروران من.موالي جمع مولي و اشتقاق يافته از كلمهي وَلي است و ولي به معناي كنار هم قرار گرفتن دو چيزي است كه فاصلهاي ميانشان نباشد.موالات هم به معناي اتّصال و پيوستگي است.در افعال وضو مي دانيم كه موالات، يعني پشت سر هم قرار گرفتن، واجب است.موالات گاهي ظاهري و گاهي باطني است.دو نفر كه كنار هم نشستهاند، در ظاهر با هم موالات دارند و فاصلهاي ميانشان نيست و گاهي آن دو نفر ارتباط روحي و باطني با هم دارند، اگر چه ظاهراً از هم جدا هستند و يكي مثلاً در مشرق و ديگري در مغرب است.
مقصود از موالات اهل بيت (علیهم السلام)
موالات ما با اهل بيت رسول (علیهم السلام) موالات جسمي نيست ؛ يعني، از لحاظ بدن كنار هم قرار نگرفتهايم ، بلكه موالاتمان در روح و در عالم معناست و روحاً تن به ولايت آن مقرّبان خدا دادهايم و آنها را به مولا بودنشان بر خودمان پذيرفته ايم.مولا يعني آقا ، سرپرست و صاحب اختيار و به معناي اوليََ به تصرّف نيز آمده است؛ يعني، كسي كه حقّ تصرّف در تمام شئون زندگي شخص مولّيََ عليه را دارد و بلكه از خود او به تصرّف در امور شخصي او سزاوارتر است و به همين معناست كه خداوند منّان رسول مكرّم خود را اوليََ نسبت به مؤمنان نشان داده و فرموده است:
]النَّبِيُّ أَوْليََ بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أنْفُسِهِمْ...[؛[1]
«پيامبر به مؤمنان از خودشان سزاوارتر[و نزديك تر] است...».
و در آيهي ديگر فرموده است:
]وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَة إذا قَضَي اللهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَة مِنْ أَمْرِهِمْ...[؛[2]
«و هيچ مرد و زن مؤمني را نرسد كه چون خدا و رسولش به كاري فرمان دهند ، براي آنان در كارشان اختياري باشد...».
بعد از خدا و رسول
،علي (ع)مولاي مؤمنان
و اين اولويّت در تصرّف، كه حقّ خدا و رسول است، در روز غديرخم به علي اميرالمؤمنين (ع)نيز داده شد.آن روز، پيامبراكرم
از جمع مسلمانان حاضر اقرار گرفت كه:
(اَلَسْتُ اَولَي بِكُمْ مِنْ اَنْفُسِكُمْ)؛
«آيا من [به فرمودهي خدا و قرآن] از خودتان بر خودتان اوليََ به تصرّف نيستم»؟
(قالُوا بَلَي يا رَسوُلَ الله)؛
«گفتند، آري اي رسول خدا».
تو حقّ هرگونه تصرّف در شئون زندگي ما را داري و ما حقّ هيچ گونه اظهار نظر روي گفتار تو نداريم.آنگاه آن حضرت دست علي (ع) را گرفت و بلند كرد، طوري كه همه ايشان را ديدند و سپس فرمود:
(مَنْ كُنْتُ مَولاهُ فَهذا عَلِيٌّ مَولاهُ)؛
«[اي گروه هاي مردم]هر كه من مولاي او هستم، اين علي مولاي اوست».
(اَللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ و انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ)؛
«خدايا، دوست بدار هر كه را كه علي را دوست بدارد؛ دشمن بدار هر كه را كه علي را دشمن بدارد ؛ ياري كن هر كه را كه علي را ياري كند و بي يار و ياور بگذار هر كه را كه علي را بي يار و ياور بگذارد».
به راستي، چقدر بي شرمي و بي حيايي مي خواهد كه فرمان صريح و قاطع رسول خدا را زير پا بگذارند و غير علي را روي سر بنشانند و دست به توجيهات ظالمانه بزنند.
اَلا لَعْنَة اللهِ عَلَي الْقَومِ الظّالِمين.
تفاوت محبّت و موالات و كينه و عداوت
اينك ما در اين زيارت، به آستان اقدس آل علي (علیهم السلام) هم عرض مي كنيم :
(مَنْ والاَكُمْ فَقَدْ والَي اللَّهَ وَ مَنْ عاداكُمْ فَقَدْ عَادَى اللَّهَ وَ مَنْ أَحَبَّكُمْ فَقَدْ أَحَبَّ اللَّهَ وَ مَنْ أَبْغَضَكُمْ فَقَدْ أَبْغَضَ اللَّهَ)؛
«هر كس تن به ولايت شما داد و به شما پيوست، تن به ولايت خدا داده و به خدا پيوسته است و هر كس شما را نافرماني كرد، خدا را نافرماني كرده است و هر كس شما را دوست بدارد، خدا را دوست داشته و هر كس با شما كينه توزي كند، با خدا كينه توزي كرده است».
احتمالاً مي توان گفت، محبّت به معناي دوست داشتن قلبي است، اعمّ از اين كه عملاً اظهار شود يا نشود؛ امّا موالات محبّتي است كه عملاً نيز اظهار بشود و انسان محبّ به محبوبش بپيوندد.همچنين بغض؛ كينهاي است كه انسان از كسي در دل دارد، اعمّ از اين كه عملاً آن را اظهار بكند يا نكند؛ امّا عداوت كينه اي است كه عملاً نيز آدمي آن را اظهار مي كند و به ستيز با او برمي خيزد؛در نتيجه،موالات به معناي پيوستگي و عداوت به معناي ستيز است؛ محبّت به معناي دوست داشتن است و بغض به معناي دشمن داشتن.
بنابراين، تكرار غير مفيدي در اين جملات نوراني صورت نگرفته است.ما از آن نظر كه خاندان رسول (علیهم السلام) را مظاهر صفات جلال و جمال خدا مي دانيم، به حضور اقدسشان اعتراف مي كنيم كه : موالات و پيوستگي با شما موالات با خداست و ستيز با شما ستيز با خداست؛ دوستي با شما دوستي با خدا و دشمني با شما دشمني با خداست و چه شرف و كرامتي از اين بالاتر كه آن انوار مقدّس آيينهي تمام نما و مثل اعلاي اسماء و صفات علياي حضرت حقّ(عَزَّ شَأنُهُ العزيز)هستند و لذا همانگونه كه خضوع د رمقابل حضرت خالق، فطري هر مخلوقي است، خضوع در مقابل آن مظاهر جلال و جمال خدا نيز فطري هر انسان آگاه از فضايل آن بزرگواران است.تنها معتقدان به امامتشان نيستند كه در پيشگاهشان خاضعند، بلكه كساني هم كه به امامتشان اعتقاد ندارند، در برابر علم و حكمت و عدالت و ديگر صفات كمالشان خاضعند.
اعتراف شبلي شمّيل به جلالت و كرامت علي (ع)
شبلي شمّيل، كه از دانشمندان معروف و از پيشوايان مكتب مادّي است و به هيچ ديني اعتقاد ندارد، در مقام تجليل و تكريم از امام اميرالمؤمنين (ع)مي گويد:
(اَلاِمامُ عَلِيُّ بْن اَبيطالِبٍ عَظِيمُ الْعُظَماءِ نُسْخَة مُفْرَدَة لَمْ يَرَلَهَا الشَّرْقُ وَ لَاَ الْغَرْبُ صُورَة طبق الاَصْلِ لا قَدِيماً و لا حَدِيثاً)
(البتّه، امامي كه او مي گويد، به آن معني كه ما مي گوييم نيست، بلكه به معناي پيشواست).مي گويد:
« امام عليّ بن ابيطالب (ع)بزرگ بزرگان و يكتا نسخهاي است كه شرق و غرب عالم، نه در گذشته نه در حال، صورتي به سان آن كه مطابق با اصل باشد به خود نديده است».
گويندهي اين سخن نه شيعه است نه مسلمان نه مسيحي و نه يهودي، بلكه يك آدم مادّي مسلك است كه اصلاً به خدا اعتقاد ندارد، تا چه رسد به امام و معالوصف، اينچنين در برابر امام اميرالمؤمنين (ع) اظهار خضوع مي كند، تنها از آن جهت كه او را يك انسان كامل داراي فضايل مي شناسد.
مقام نبوّت و امامت، منصبي ربّاني
دانشمند ديگري به نام "جُرج جُرداق" مسيحي در ارائهي شخصيّت والاي اميرالمؤمنين كتابي نوشته و آن را(الامام علي صوت العدالة الانسانيّة)ناميده است؛يعني، علي (ع) صدا و بانگ عدالت است كه از متن عالم انسانيّت برخاسته است.البتّه، او به اندازهي درك و فهم خودش گفته است؛ ولي ما معتقديم :
(اَلاِمامُ عَلِي صَوْتُ الْعِدالَة الاِلَهِيَّة)؛
امام علي بانگ عدالتِ برخاسته از عالم الهيّت است، نه از عالم انسانيّت.
تنها شناختن اميرالمؤمنين (ع)به عنوان انسان كامل امام شناسي نيست، بلكه انسان شناسي است.امامت مقام و منصب اعلاي آسماني است كه پس از طيّ مراحل معنوي بسيار، از جمله عبوديّت و نبوّت و رسالت، به جناب ابراهيم خليل (ع) اعطا شده است كه:
]وَ إذِ ابْتَلَي إبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إماماً...[؛[3]
«وقتي ابراهيم را خدايش با وقايع سنگيني مورد آزمايش قرار داد، پس از اين كه آنها را به اتمام رسانيد، فرمود تو را امام براي مردم قرار دادم...».
مشركان كه ملاك هر مقام والايي را ثروت و قدرت ميدانستند،
]وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلَي رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ[؛[4]
«گفتند: چرا اين قرآن بر مرد بزرگي از دو شهر مكّه و طائف كه ثروتمند و قدرتمندند نازل نشده است».
خدا فرمود:
]أَ هُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَةَ رَبِّكَ نَحْنُ قَسَمْنا بَيْنَهُمْ مَعِيشَتَهُمْ فِي الْحَياة الدُّنْيا وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ...[؛[5]
آيا آنها رحمت پروردگار تو را تقسيم مي كنند در حالي كه ما حتّي وسايل زندگي دنيوي شان را بينشان تقسيم كردهايم و بعضي از آنها را بر بعضي ديگر از حيث درجات زندگي برتري دادهايم... ،تا چه رسد به مقامات معنوي كه از حيطهي درك آنها بيرون است.
حاصل اين كه، مقام نبوّت و امامت مقام و منصب اعطا شده از جانب آفريدگار عالم است و خلافت به معناي حقيقي از حضرت حقّ است كه به اهل بيت رسول (علیهم السلام)عنايت شده است.
ناتواني بشر در شمارش فضايل و مناقب اهل بيت (علیهم السلام)
در اذن دخول به حرم شريف رسول خدا و امامان (علیهم السلام) وارد شده است:
(حَيْثُ اَظْهَرْتَ فيها اَدِلَّة التَّوْحيدِ وَ اَشْباحَ الْعَرْشِ الْمَجِيدِ اَلَّذينَ اصْطَفَيْتَهُمْ مُلُوكاً لِحِفْظِ النِّظامِ وَ اخْتَرْتَهُمْ رُؤَساءَ لِجَمِيعِ الْاَنامِ اَوْجَبْتَ رِياسَتَهُمْ فِي فِطَرِ الْمُكَلَّفِين)؛
«خدايا،[من اعتراف مي كنم كه] نشانه هاي توحيد و علايم عرش مجيد را در اين مكان مقدّس ظاهر ساختهاي.آنان كه آنها را براي حفظ نظام عالم امكان به عنوان فرمانروايان در ميان عالميان برگزيدهاي و رياست آنها را در فطرت آدميان استقرار دادهاي [آن گونه كه انسانهاي سليم الفطره در برابرشان خاضع مي شوند و تن به رياستشان مي دهند]».
(وَ الْحَمْدُلِلّهِ الَّذِي مَنَّ عَلَيْنا بِحُكّامٍ يَقوُمونَ مَقامَهُ لَو كانَ حاضِراً فِي الْمَكانِ)؛
«سپاس خداوندي را كه كساني را حاكم بر ما قرار داده كه اگر بنا بود خودش در مكاني جايگزين شود، آنها جانشين و قائم مقام او ميگشتند».
در يكي از زيارات، خطاب به آن مقرّبان درگاه خدا مي گوييم:
(اِرادَة الرَّبِّ فِي مَقادِيرِ الاُمُورِ تَهْبِطُ اِلَيْكُمْ وَ تَصْدُرُ مِنْ بُيُوتِكُمْ)؛
«ارادهي خدا در تقدير و تنظيم امور عالم به سوي شما فرود مي آيد و آنگاه از خانههاي شما [به همه جاي عالم] صادر مي گردد».
يعني، شما مجاري فرمان خدا هستيد ؛ تدبير خدا به وسيلهي شما در عالم به جريان مي افتد و لذا ما از صميم جان مي گوييم :
(مَوَالِيَّ لاَ أُحْصِي ثَنَاءَكُمْ)؛
اي سروران من،من نمي توانم فضايل شما را بشمارم و آنها را به پايان برسانم، همان گونه كه خدا فرموده است:
]...وَ إنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللهِ لا تُحْصُوها...[؛[6]
«...اگر نعمتهاي خدا را بشماريد، آن را نمي توانيد به پايان برسانيد [و احاطه به تمام نعمتهاي خدا پيدا كنيد]...».
ستاره هاي آسمان را مي توانيم بشماريم؛ امّا به پايان نمي توانيم برسانيم.مناقب و فضايل اهل بيت رسول (علیهم السلام) نيز چنين است.آري اي مولاهاي من، من نه مي توانم فضايل شما را احصا كنم ،
(وَ لاَ أَبْلُغُ مِنَ الْمَدْحِ كُنْهَكُمْ)؛
نه مي توانم با مدح شما به شناخت كنه و حقيقت شما نايل شوم.
كتاب فضل تو را آب بحر كافي نيست كه تر كنم سرِ انگشت و صفحه بشمارم
تفاوت مدح و حمد
مدح ستودن موجودي است به صفت كمال اعمّ از اختياري و غير اختياري؛ امّا حمد ستودن كسي است به خاطر صفت كمال اختياري اش.انساني را كه هم داراي كمال علم است هم داراي جمال صورت، مدح مي كنيم كه كمال علمش اختياري و جمال صورتش غير اختياري است؛امّا حمد هميشه ستودن كمال اختياري است.
(وَ مِنَ الْوَصْفِ قَدْرَكُمْ)؛
و نمي توانم با توصيف شما به قدر و منزلت شما در نزد خدا پي ببرم و جاه و جلال شما را بشناسم.
اهل بيت (علیهم السلام) اساس هر خير و خوبي در عالم
(وَ أَنْتُمْ نُورُ الْأَخْيَارِ)؛
من چگونه مي توانم مقام و موقعيّت شما را در عالم بشناسم و حال آن كه شما روشني اخياريد.
اخيار يعني خوبي ها يا خوبان.به هر حال، آنچه خوبي يا خوب در عالم هست،در پرتو نور شما تحقّق يافته است.امام صادق (ع) فرمود:
(نَحْنُ اَصْلُ كُلِّ خَيْرٍ وَ مِنْ فُرُوعِنا كُلُّ بِرٍّ)؛
ما اساس و بنياد هر خوبي و خيري هستيم و هر چه نيكي است.بنابراين، كسي مي تواند شما را بشناسد كه تمام خوبي ها و تمام خوبان عالم را از آغاز آفرينش تا پايان آن، از ظاهر و باطن و كمّاً و كيفاً، شناخته باشد و اين براي غير خدا ميسّر نيست.
(وَ هُدَاة الْأَبْرَارِ)؛
هداة جمع هادي يعني راهنما و ابرار جمع بَرّ يعني نيكوكار است.شما راهنمايان تمام نيكوكاران عالميد و احدي جز با هدايت شما راه به سوي مقصد خلقت نمي برد و سر از سعادت در نمي آورد.
(وَ حُجَجُ الْجَبَّارِ)؛
جبّار از اسماءالله الحسني است كه در قرآن كريم آمده است:
]هُوَ اللهُ الَّذِي لا إلهَ إلاّ هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ...[؛[7]
كه هم به معناي قاهر و غالب آمده است هم به معناي برطرف كنندهي نقصها و عيبها.اهل بيت رسول (علیهم السلام) به اذن خدا برطرف سازندهي تمام نقايص و عيوب از تمام جوانب عالم هستند و از اين رو، حجّتهاي خداوند جبّار شناخته مي شوند.
وصف مقام امام (ع) از زبان امام ابوالحسن الرّضا (ع)
حضرت امام ابوالحسن الرّضا (ع)در وصف مقام امام، ضمن حديث مفصّلي، فرمودند :
(إنَّ الْإِمَامَة أجَلُّ قَدْراً وَ أعْظَمُ شَأْناً وَ أعْلَي مَكَاناً وَ أمْنَعُ جَانِباً وَ أبْعَدُ غَوْراً مِنْ أنْ يَبْلُغَهَا النَّاسُ بِعُقُولِهِمْ أَوْ يَنَالُوهَا بِآرَائِهِمْ أَوْ يُقِيمُوا إمَاماً بِاِخْتِيَارِهِمْ)؛[8]
«امامت شأنش عظيم تر و قدر و منزلتش برتر از اين است كه مردم، با عقل و فكر خود به آن برسند يا امامي براي خويش انتخاب كنند».
(هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ ضَلَّتِ الْعُقُولُ وَ تَاهَتِ الْحُلُومُ وَ حَارَتِ الْأَلْبَابُ ...عَنْ وَصْفِ شَأْنٍ مِنْ شَأْنِهِ أوْ فَضِيلَة مِنْ فَضَائِلِهِ وَ أقَرَّتْ بِالْعَجْزِ وَ التَّقْصِيرِ)؛[9]
«چه بسيار دور است و بسيار دور! عقلها گم شده و انديشهها به حيرت افتاده از اين كه بتوانند شأني از شئون امام را توصيف يا فضيلتي از فضايل او را بيان كنند و در اين باب به عجز و ناتواني خود اقرار كردهاند».
سبب زنداني شدن يونس (ع)در شكم ماهي
از ابوحمزهي ثمالي نقل شده است كه روزي عبدالله بن عمر(پسر خليفهي دوّم)خدمت امام سيّدالسّاجدين آمد و گفت: اي عليّ بن الحسين،اين را شما گفتهاي كه علّت اين كه يونس پيامبر محكوم به زنداني شدن در شكم ماهي شد، اين بود كه وقتي ولايت جدّ من، عليّ بن ابيطالب، به او عرضه شد، او اندكي از قبول آن تأمّل كرد؛آيا اين حرف از شماست ؟ امام سجّاد (ع)فرمود: آري، من گفتهام.او گفت:
(اَرِنِي اَنْتَ ذلِكَ اِنْ كُنْتَ مِنَ الصّادِقِينِ)؛
اگر راست مي گويي، نشانم بده.امام دستور داد من و عبدالله بن عمر چشمهاي خود را با دستمالي بستيم.امام پس از لحظاتي فرمود: چشمها را باز كنيد.باز كرديم و خود را كنار دريايي ديديم كه امواج سهمگيشن از سر و دوش هم بالا رفتند.اِبن عمر كه سخت ترسيده بود، گفت: اي مولاي من،اگر بميرم، خونم به گردن تو خواهد بود.آنگاه امام (ع)صدا زد: اي ماهي يونس، بيا.ناگهان ديديم كه از ميان امواج دريا ماهي بزرگي مانند كوه سر بالا آورد و عرض كرد:
(لبّيك لبّيك يا وليّ الله)؛
امام فرمود:
(مَنْ اَنْتَ)؛
تو كه هستي؟
(اَنَا حُوتُ يُونُس يا سَيِّدِي)؛
من ماهي يونس هستم اي آقاي من.
فرمود:
(اَنْبِئْنا بِالْخَبَرِ)؛
از ماجراي يونس براي ما بگو.ماهي گفت: هيچ پيامبري از جانب خدا مبعوث به نبوّت نشد، مگر اين كه ولايت شما اهل بيت رسول خاتم (علیهم السلام) به او عرضه شد.هر كدام كه بدون تأمّل قبول كردند، آسوده شدند امّا هر كدام كه توقّفي كردند، دچار بلايي گشتند تا نوبت به يونس رسيد.خدا به او فرمود: اي يونس،
(تَوَلَّ اَميرَالْمُؤمِنينِ وَ الْاَئِمَّة الرّاشِدِينَ مِنْ صُلْبِهِ)؛
«علي اميرالمؤمنين و امامان از فرزندانش را به ولايت بپذير».
او اندكي در پذيرش اين فرمان توقّف كرد و سرانجام كارش اين شد كه به دريا افتاد و خدا به من دستور داد او را ببلعم ولي استخوانش را نشكنم و همچنان در شكم خود نگهش دارم.چهل شبانه روز در شكمم بود و در ميان امواج آب او را گردش مي دادم تا در مقام تضرّع به درگاه خدا برآمد و گفت:
]...لا إلهَ إلاّ أنْتَ سُبْحانَكَ إنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ[؛[10]
به ولايت علي اميرالمؤمنين و امامان از فرزندانش اقرار كرد.در اين موقع، خدا به من امر كرد كه او را از شكم به ساحل دريا بيندازم.آنگاه امام سجّاد (ع) به ماهي فرمود:
(اِرْجِعْ اَيُّهَا الْحُوتُ اِلَي وَكْرِك)؛
«برگرد اي ماهي به جايگاه خودت».
ماهي سر در آب فرو برد و ما هم خود را در جايگاه اوّل خود ديديم.
مفيد بودن واعظ بيروني در صورت وجود واعظ دروني
امام سيّدالسّاجدين (ع)مي فرمايند:
(يَابْنَ آدَمَ اِنَّكَ لا تَزالُ بِخَيْرٍ ما كانَ لَكَ واعِظٌ مِنْ نَفْسِكَ)؛
اي فرزند آدم، اين را بدان كه تو عليالدّوام رو به خير و نيكي مي روي؛ مادام كه واعظي از درونت تو را موعظه مي كند.واعظ بيروني كه گاهي هست و گاهي نيست، تأثير چنداني ندارد.او همچون جرقّهاي است كه يك دم مي زند و دم ديگر خاموش مي شود.
آري، اگر در چراغدان قلبت فتيله و روغني باشد و آن جرقّه به آن برسد، آن را روشن مي كند و علي الدّوام ، روشن مي ماند و تو را به خير راهنمايي مي كند و از كجروي باز مي دارد.آنجا كه مي خواهي نگاه ناپسندِ خدا كني، فرياد مي زند كه نكن؛ سخني نامرضيّ خدا بگويي، داد مي زند كه نگو؛لقمهي غير حلال به دهان بگذاري، از باطنت ندا مي كند كه نخور.اگر چنين واعظ دروني(كه همان تقواست)در خلوتخانهي جانت بر منبر نشسته باشد و از واعظ بيروني هم مدد بگيري، عليالدّوام رو به خير و سعادت پيش خواهي رفت.
(ما كانَ لَكَ واعِظٌ مِنْ نَفْسِكَ وَ ما كانَتِ الْمُحاسَبَة مِنْ هَمِّكَ و ما كان الْخَوفُ لَكَ شِعاراً وَ الْخَدَرُ لَكَ دِثاراً)؛
وعظ از واعظ دروني به گوشت برسد و كار حسابرسي به اعمالت فراموشت نشود.ترس از خدا همچون جامهي زيرينِ چسبيده به تنت در قلبت باشد و پرهيز از گناه در چهرهي زندگيات به سان جامهي رويينت در همه جا و در همه حال از تو بارز گردد و باورت بشود كه:
(اِنَّكَ مَيِّتٌ وَ مَبعوثٌ وَ مَوقُوفٌ بَيْنَ يَدَي اللهِ عَزَّوَجَلَّ فَاَعِدَّ لَهُ جَواباً)؛[11]
«تو مسلّماً خواهي مرد و پس از مرگ برانگيخته خواهي شد و در موقف حساب [براي رسيدگي به حساب اعمالت] در حضور خدا نگهت خواهند داشت. اينك خود را براي دادن جواب آمادهساز».
پروردگارا،
به حرمت امام سجّاد (ع)به همهي ما توفيق آمادگي براي جواب روز قيامت عطا كن.
حسن عاقبت به همهي ما عنايت فرما.
گناهان ما را بيامرز.
والسّلام عليكم و رحمة الله و بركاته
[1]ـ سورهي احزاب،آيهي6.
[2]ـ همان،آيهي36.
[3]ـ سورهي بقره،آيهي124.
[4]ـ سورهي زُخرُف،آيهي31.
[5]ـ همان،آيهي32.
[6]ـ سورهي ابراهيم،آيهي34.
[7]ـ سورهي حشر،آيهي23.
[8]ـ كافي،جلد1،صفحهي199.
[9]ـ همان،صفحهي201.
[10]ـ سورهي انبياء،آيهي87 .
[11]ـ تحف العقول،صفحهي202.