خَلَقَكُمُ اللَّهُ أَنْوَاراً فَجَعَلَكُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقِينَ حَتَّي مَنَّ عَلَيْنَا بِكُمْ فَجَعَلَكُمْ فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ
{ خَلَقَكُمُ اللَّهُ أَنْوَاراً فَجَعَلَكُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقِينَ حَتَّي مَنَّ عَلَيْنَا بِكُمْ فَجَعَلَكُمْ فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ }
«خداوند شما را آفريد در حالي كه انواري بوديد ؛ آنگاه شما را محيط بر عرش خود قرار داد تا اين كه به سبب شما بر ما منّت نهاد و شما را در خانههايي مستقرّ ساخت كه اذن داده است آن خانهها رفعت پيدا كنند و نام او در آن خانهها ياد شود».
معنا و مفهوم عرش
عرش به معاني متعدّد آمده است ؛ امّا آنچه با توجّه به روايات رسيده از معصومين (علیهم السلام) مناسب تر بهنظر مي رسد اين است كه مراد تمام عوالم امكان از غيب و شهود است.در آيهي شريفه مي خوانيم :
]إنَّ رَبَّكُمُ اللهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلاَرْضَ فِي سِتَّة أيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَي عَلَي الْعَرْشِ يُدَبِّرُ الْأمْرَ...[؛[1]
«پروردگار شما خداوندي است كه آسمانها و زمين را در شش روز[شش دوران] آفريد و سپس بر تخت[قدرت]قرار گرفت و به تدبير امور [عالم]پرداخت...».
استوا بر عرش كنايه از استيلا بر تمام عالم امكان است، چنان كه گفته مي شود فلان سلطان بر تخت نشست؛ يعني، بر مملكت استيلا يافت و زمام امور را به دست گرفت. در آيهي ديگر آمده است:
]وَ تَرَي الْمَلائِكَة حَافِّينَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ...[؛[2]
«فرشتگان را[در روز قيامت]مي بيني كه بر گرد عرش خدا حلقه زدهاند در حالي كه به تسبيح و حمد خداي خود مشغولند...».
اينجا هم كنايه از اين است كه فرشتگان بر تمام ابعاد عالم هستي احاطه دارند و آمادهي اجراي اوامر خدا هستند.برخي از روايات هم مؤيّد همين معناست؛ از جمله در مجمع البحرين، ذيل لغت«عرش»،از پيامبراكرم
روايتي نقل شده است كه فرمود:
(خَلَقَ اللهُ مَلَكاً تَحْتَ الْعَرشِ فَاَوْحَي اِلَيْهِ اَنْ طِرْفَطارَ ثَلاثِينَ اَلْفَ سَنَة ثُمَّ اَوْحَي اِلَيْهِ اَنْ طِرْفَطارَ ثَلاثِينَ اَلْفَ سَنَة اُخْرَي ثُمَّ اَوْحَي اِلَيْهِ اَنْ طِرْفَطارَ ثَلاثِينَ اَلْفَ سَنَة ثالِثة فَاَوْحَي اِلَيْهِ اَنْ لَوْ طِرْتَ حَتّي يُنْفَخُ فِي الصُّوْرِ كَذلِكَ لَمْ تَبْلُغْ اِلَي الطَّرَفِ الثّانِي مِنَ الْعَرْشِ فَقالَ الْمَلَكُ عِنْدَ ذلِكَ سُبْحانَ رَبِّيَ الْاَعْلَي وَ بِحَمْدِهِ)؛
خلاصهي مضمون حديث اين كه: خداوند به يكي از فرشتگان دستور پرواز مي دهد. او سه بار پرواز مي كند،در هر بار سي هزار سال؛آنگاه به او مي فرمايد، تو اگر به همين كيفيّت، تا روز نفخ صور كه پايان عالم است پرواز كني، به آن طرف ديگر عرش نمي رسي.
يعني، عظمت عرش آن چنان است كه ملائكه نيز قادر به احاطه بر آن نيستند.
عظمت عرش در بيان امام اميرالمؤمنين (ع)
در سورهي هود(آيهي7) آمده است:
]وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلاَرْضَ فِي سِتَّة أيَّامٍ وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَي الْماءِ...[؛
«خدا آسمانها و زمين را در شش روز آفريد و عرش او بر آب بود[قبل از اين كه آسمان و زمين را بيافريند]...».
(سُئِلَ اَميرُالْمُؤمِنينَ (ع):عَنْ مُدَّة ما كانَ عَرْشُهُ عَلَي الْماءِ قَبْلَ اَنْ يُخْلَقَ الاَرْضُ وَ السَّماءُ)؛
«كسي از امام اميرالمؤمنين (ع)پرسيد:چه مدّت طول كشيد كه عرش خدايي بر روي آب بود، پيش از اين كه آسمان و زمين آفريده شوند».
امام (ع)فرمود: آيا حساب كردن را خوب بلدي؟
او گفت:بله،حساب بلدم.امام (ع)فرمود:
(لَوْ اَنَّ الاَرْضَ مِنَ الْمَشْرِقِ اِلَي الْمَغْرِبِ وَ مِنَ الاَرْضِ اِلَي السَّماءِ حَبُّ خَرْدَلٍ ثُمَّ كُلِّفْتَ عَلَي ضَعْفِكَ اَنْ تَحْمِلَهُ حَبَّة حَبَّة مِنَ الْمَشْرِقِ اِلَي الْمَغْرِبِ حَتّي اَفْنَيْتَهُ لَكانَ رُبْعُ عُشْرِ جُزْءٍ مِنْ سَبْعينَ اَلْفَ جُزْءاً مِنْ بَقاءِ عَرْشِ رَبِّنا عَلَي الْماءِ قَبْلَ اَنْ يُخْلَقَ الاَرْضُ وَ السَّماءُ)؛
«اگر از مشرق تا مغرب زمين و از سطح زمين تا آسمان پر از دانهي خردل* باشد و تو را وادار كنند كه اين انبار خردل را دانه دانه[نه مشت مشت]از مشرق به مغرب منتقل كني، طول اين مدّت[خردل كِشي]يك چهارم از يك دهم از يك هفتاد هزارمِ آن مدّتي خواهد بود كه قبل از آفرينش زمين و آسمانها عرش خدا بر آب بوده است».
بعد فرمود:
(اِنَّما مَثَّلْتُ لَكَ مِثالاً)؛[3]
«اين مثالي بود كه براي تو آوردم[تا مطلب را بفهمي]».
اهل بيت اطهار (علیهم السلام) محيط بر عرش الهي
احدي از آدميان توانايي احاطه بر عرش خدا را ندارد امّا حساب اهل بيت رسول (علیهم السلام) از حساب ديگران جداست ، چنان كه در اين زيارت مي خوانيم :
(خَلَقَكُمُ اللَّهُ أَنْوَاراً فَجَعَلَكُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقِينَ)؛
«شما را خدا انواري آفريد و سپس شما را محيط بر عرش خودش قرار داد».
پس شما چقدر بزرگيد كه برعرش به آن عظمت محيطيد.البتّه، نورانيّت آنها همسنخ خاصّي از وجود است كه مُسانخ* با نور خورشيد و ماه و برق و...نيست؛ از قبيل]الله نورالسّموات و الارض[است كه آفريننده و حيات بخش تمام موجودات است.آري، عرش مقام فرمانفرمايي خداست و خدا اهل بيت رسول (علیهم السلام) را انوار محيط بر عرش و مسيطر بر مقام فرمانفرمايي خود قرار داده است.
]...إِنَّ رَبَّكَ فَعَّالٌ لِما يُرِيدُ...[؛[4]
«...به درستي كه خداي تو آنچه را بخواهد انجام مي دهد...».
او ميتواند در جوهر ذات گروه خاصّي از بندگان خود نيرويي قرار دهد و آنها را مُهَيْمِن* بر تمام آفريده هاي خود بسازد و زمام امور همهي آنها را، از ايجاد و اِفْناء و اِحْياء و اِماته و شفابخشي و حاجت روايي و...،به دست آنها بسپارد.
كدام دين حقّ است؟
اينك حديثي را در تأييد اين حقيقت عُليا ذكر مي كنيم.مرحوم كليني در كافي از محمّد بن سنان نقل مي كند:
(عِنْدَ أبِي جَعْفَرٍ الثَّانِي (ع) فَأَجْرَيْتُ اخْتِلافَ الشِّيعَة)؛
خدمت حضرت امام جواد (ع) بودم و پارهاي از گفتگوهايي را كه راجع به اين مطلب در ميان شيعه هست، عرض كردم.
(فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ إنَّ اللهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَي لَمْ يَزَلْ مُتَفَرِّداً بِوَحْدَانِيَّتِهِ ثُمَّ خَلَقَ مُحَمَّداً وَ عَلِيّاً وَ فَاطِمَة فَمَكَثُوا أَلْفَ دَهْرٍ)؛
«فرمود: اي محمّد[اسم راوي است]خداوند تبارك و تعالي از ازل در وحدانيّت خود تنها بود[و موجودي نبود]سپس محمّد و علي و فاطمه را آفريد و آنگاه هزار دهر بودند [و جز آنها چيزي نبود]».
حالا ما نمي دانيم مقصود از دهر چيست و هزار دهر چه معنايي دارد.
(ثُمَّ خَلَقَ جَمِيعَ الْأشْيَاءِ فَأشْهَدَهُمْ خَلْقَهَا وَ أجْرَي طَاعَتَهُمْ عَلَيْهَا وَ فَوَّضَ اُمُورَهَا إِلَيْهِمْ)؛
«پس از آن، همهي اشياء را آفريد و آن انوار طيّبه را شاهد آفرينش اشياء قرار داد و طاعت آن انوار را بر همهي مخلوقات اجرا فرمود و مقرّر ساخت».
آنگاه امام (ع)فرمود:
(يَا مُحَمَّدُ هَذِهِ الدِّيَانَة الَّتِي مَنْ تَقَدَّمَهَا مَرَقَ وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا مَحَقَ وَ مَنْ لَزِمَهَا لَحِقَ خُذْهَا إلَيْكَ يَا مُحَمَّدُ)؛[5]
«اي محمّد، اين آن ديانتي است كه هر كه از آن جلو بيفتد، از دين بيرون رفته و هر كه از آن تخلّف كند و عقب بماند، تباه گشته و هر كه به آن بپيوندد و ملازم آن باشد، به حقّ رسيده است.اين را بگير [و از آن جدا مشو]».
از خدا مي خواهيم به ما هم اين رشد عقلي را عنايت بفرمايد كه تا زندهايم به تحصيل معارف بپردازيم و با سرمايهي حيات ابدي از دنيا برويم.
اهل بيت اطهار (علیهم السلام) حبلالله و موجب نجات ما
(حَتَّي مَنَّ عَلَيْنَا بِكُمْ فَجَعَلَكُمْ فِي بُيُوتٍ...)؛
خدا شما را انواري آفريد و محيط بر عرش خود قرار داد، آنگاه بر ما منّت گذاشت و شما را از آن مقام اشمخ اعلاي عرشي كه داشته ايد، در اين عالم متجلّي ساخت و جلوهاي از جمال آسماني شما را در خانههايي زميني قرار داد تا دست ما به درِ آن خانهها برسد و اين لطف خداوند است كه دامن به دست ما داده است؛ وگرنه:
(اَيْنَ التُّرابُ وَ رَبُّ الاَرْبابِ)؛
«خاك كجا و عالم پاك كجا»؟
دامن خدا كيست ؟ دامن خدا اهل بيت رسول (علیهم السلام) هستند كه در دسترس ما خاكيان قرار داده شدهاند.آري،آنها حبل الله هستند و ريسمان آويخته شده از عرش خدا به سوي زمينند كه يك سر اين ريسمان در عالم الوهيّت و ربوبيّت است و يك سر ديگر آن در اين عالم طبيعت به دست ما داده شده است ؛ اگر آن ريسمان در اين چاه عالم طبع به دست ما نمي رسيد، تا ابد در اين چاه مي مانديم و محكوم به هلاك دائم مي شديم و لذا خداوند منّان دستور داده است كه :
]وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللهِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا...[؛[6]
«همگي به ريسمان خدا چنگ بزنيد و از هم پراكنده نشويد...».
ما معتقديم كه حبل الله حضرت علي (ع)و يازده فرزند معصومش (علیهم السلام) هستند.اينان حقيقت قرآن هستند و قرآنِ تجسّم يافتهاند.آن قرآني كه شِفاء است، نه آن قرآني كه خَسار* است.
]وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَة لِلْمُؤْمِنِينَ وَ لا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إلاّ خَساراً[؛[7]
«و از قرآن نازل كرديم آنچه را براي مؤمنان موجب شفا و رحمت است و ستمگران[در بهره مندي از قرآن] جز افروني خسارت نصيبي نخواهند داشت».
كدام قرآن مايهي نجات است؟
قرآني كه از دست علي (ع)و آل علي (علیهم السلام) گرفته شود و به دست ديگران سپرده شود،آدمي را به سجّين مي برد و اسفل سافلينش مي سازد.البتّه، سنّي هم مي گويد قرآن حبل الله است؛ امّا كدام قرآن حبل الله است ؟ آن قرآني كه عديلش عترت قرار داده شده و رسول خدا
فرموده است:
(اِنّي تارِكٌ فيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتابَ اللهِ وَ عِتْرَتِي....ما اِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِما لَنْ تَضِلُّوا اَبَداً)؛
اگر به هر دو متمسّك شديد، گمراه نمي شويد ؛ اگر يكي را رها كرديد، گمراه مي شويد و شما عترت را رها كرديد؛ پس،طبق همين حديث كه شما اهل تسنّن نيز به حكم تواتر،آن را قبول داريد، به ضلالت افتادهايد.
پس، شما را اي اهل بيت نبوّت به اين عالم تنزّل دادند تا دست ما به دامن شما برسد.البتّه، اين تنزّل به گونهي تجافي نيست.تجافي يعني از محلّي جا خالي كردن و به محلّ ديگر منتقل شدن.مثلاً، من الان روي صندلي هستم ؛ امّا وقتي پايين آمدم و روي زمين نشستم، ديگر روي صندلي نيستم.
تنزّل امامان (علیهم السلام) از جايگاه عرشي شان از اين قبيل نيست كه جا خالي كنند و پس از آمدنشان به زمين، ديگر در عرش نباشند، بلكه از سنخ تجلّي است كه خودشان در همان جايگاه عرشي خود هستند و جلوه اي از جَلَواتشان بر عالم خاك افتاده است؛ آنگونه كه سايهي شما بر زمين مي افتد و عكس شما در صفحهي آيينه پيدا مي شود، در حالي كه خود شما در جاي خودتان هستيد؛ نه به زمين افتادهايد نه روي صفحهي آيينه رفتهايد ؛ تنها جلوهاي از شما روي زمين و صفحهي آيينه ظاهر شده است.
قرآن از عالم ربوبي تنزّل كرده و به دست ما رسيده است.آيا جايگاه آسماني خود را از دست داده و با تمام حقيقتش به زمين آمده است ؟ خير، حقيقت قرآن در عالم كتاب مكنون باقي است.
]إنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ * فِي كِتابٍ مَكْنُونٍ * لا يَمَسُّهُ إلاَّ الْمُطَهَّرُونَ * تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ[؛[8]
«به يقين،آن قرآن كريمي است كه در كتاب محفوظ جاي دارد و جز پاكان نمي توانند آن را مسّ كنند.اين تنزيلي از جانب پروردگار عالميان است».
آن مرتبهي مكنون قرآن در دسترس همگان نيست و جز گروه مطهّرون به تطهير الهي اَحَدي توانايي تماسّ با آن را ندارد. اين كه در دست ماست، مرتبه اي از مراتب تنزّل و جلوهاي از جَلَوات پايين قرآن است.
جلوه هاي گوناگون از وجودي واحد
فيلمي كه شما از شخصي در صفحهي تلويزيون مشاهده مي كنيد ، در عين اين كه تمام خصوصيّات او را نشان مي دهد ، خود او نيست.چه بسا خود او در همان ساعت در خانه اش نشسته يا خوابيده است.آن فيلم مانند سايه يا جلوهاي از اوست و هزاران نفر در نقاط مختلف دنيا او را مشاهده مي كنند.از باب تقريب به ذهن مي توان تشبيه كرد كه وجود اقدس امام اميرالمؤمنين (ع)يك فرد مشخّص در جايگاه خاصّ خود ثابت است و در عين حال، هزارها و ميليونها محتضر در حال احتضار از نقاط مختلف عالم او را مي بينند.رسول خدا
فرموده است : در شب معراج، من هر جا رسيدم ، حضرت علي (ع)را ديدم؛در آسمانها علي را ديدم؛ در سُرادِقات عُلْيا و در حُجُب اعليََ علي را ديدم؛حتّي به عرش هم كه رسيدم، وقتي خدا با من سخن مي گفت، ديدم صدا،صداي علي است.خدا فرمود: چون ديدم محبوب ترين كس در نزد تو علي (ع)است، خواستم با لحن و صداي محبوبت با تو سخن بگويم.
آري،وجود، واحد است؛ امّا جلوههاي آن وجودِ واحد متعدّد است.
خانهي علي و زهرا خانه اي رفيع به ترفيع خدا
(حَتَّي مَنَّ عَلَيْنَا بِكُمْ فَجَعَلَكُمْ فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ)؛
خدا بر ما منّت گذاشته و تنزيلي از آن انوار عرشي را در ميان خانه هايي از زمين در دسترس ما قرار داده است ؛ بدنهاي مقدّسشان و مَوْلِد و زادگاهشان و مَدْفَن (محلّ دفن) اجساد مطهّرشان از مصاديق آن بيوت و خانه هايي است كه خدا خواسته است رفعت و جلالت پيدا كنند و جايگاه ذكر و ياد و نام خدا باشند.
اين حديث از منابع شيعه و سنّي نقل شده است كه:
(قَرَأَ رَسُولُ اللهِ
هذِهِ الْآيَة فِي بُيُوتٍ اَذِنَ اللهُ اَنْ تُرْفَعَ فَقامَ اِلَيْهِ رَجُلٌ فَقالَ اَيُّ بُيُوتٍ هذِهِ يا رَسُولَ اللهِ قالَ بُيُوتُ الْاَنْبِياءِ فَقامَ اِلَيْهِ اَبوبَكر فَقالَ يا رَسُولَ اللهِ هذَا الْبَيْتُ مِنْها و اَشارَ اِلَي بَيْتِ عَلِيٍّ وَ فاطِمة قال نَعَمْ مِنْ اَفاضِلِها)؛[9]
«پيامبراكرم
اين آيه را تلاوت فرمود »:
]فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللهُ أنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ[؛[10]
سپس مردي به پا خاست و گفت: يا رسول الله ، اين خانه ها كدام است ؟ رسول خدا فرمود : خانه هاي پيامبران است.ابوبكر برخاست و در حالي كه به خانهي علي و فاطمه اشاره مي كرد، گفت: يا رسول الله، اين خانه از آن خانه هاست ؟ فرمود: آري،از بهترين آنهاست.
ملاقات قُتاده با امام محمّدباقر (ع)و درك حقيقت امام (ع)
ابوحمزهي ثمالي گفته است : در مسجد رسول خدا
نشسته بودم.مردي آمد، سلام كرد و گفت: تو كه هستي؟ گفتم : مردي از اهل كوفهام. گفت: ابوجعفرمحمّدبن عليّ باقر را مي شناسي ؟ گفتم : بله ، با او چه كار داري ؟ گفت:چهل مسئله آماده كردهام تا از او بپرسم و جواب صحيح را بپذيرم و باطل را رها كنم.گفتم : تو حقّ و باطل را مي شناسي ؟ گفت:آري، مي شناسم.گفتم : تو كه خودت حقّ و باطل را ميشناسي ، پس چه نيازي به محمّدبن علي داري ؟ گفت : شما كوفيان آدمهاي پرحرفي هستيد، تو چه كار به اين كارها داري ؟ تو مرا به جايگاه محمّدبن علي راهنمايي كن.در همين اثنا،امام (ع)وارد مسجد شد، در حالي كه جمعي از اهل خراسان و ديگران اطراف آن حضرت را گرفته بودند و از مسائل مربوط به حجّشان سؤالاتي مي كردند.امام در يك زاويه از مسجد نشست؛آن مرد هم رفت و نزديك آن حضرت نشست.ابوحمزه مي گويد:من هم در جايي نشستم كه سخنان آنها را بشنوم.مردمي كه اطراف حضرت بودند، رفتند؛ امام توجّهي به آن مرد تازه وارد كرد و پرسيد : تو كيستي ؟ او گفت: من قتادة بن دعامهي بصري هستم.فرمود: تو همان فقيه معروف اهل بصرهاي ؟ عرض كرد: آري،من همانم.امام (ع)فرمود:
(وَيْحَكَ يا قُتادَه اِنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ خَلَقَ خَلْقاً مِنْ خَلْقِهِ فَجَعَلَهُمْ حُجَجًا عَلَي خَلْقِهِ فَهُمْ اَوْتادٌ فِي اَرْضِهِ قُوّامٌ بِاَمْرِهِ نُجَباءٌ فِي عِلْمِهِ اِصْطَفاهُمْ قَبْلَ خَلْقِهِ اَظِلَّة عَنْ يَمِينِ عَرْشِهِ)؛
«واي بر تو اي قتاده، خداوند، عزّوجلّ، گروهي از خلقش را آفريد و آنها را حجّت هاي خود بر خلقش قرار داد.از اين رو، آنها[همچون] ميخ هايي[وسيلهي ثبات و موجبات آرامش] در زمين او هستند كه قيام به تدبير امور كردهاند و خداوند آنها را پيش از آفرينش ساير خلق برگزيده و به صورت سايبانهايي در جانب راست عرش خود قرار داده است».
ابوحمزه ميگويد، قتاده مدّتي ساكت ماند و سپس گفت:
(اَصْلَحَكَ اللهُ وَ اللهِ لَقَدْ جَلَسْتُ بَيْنَ يَدَيِ الْفُقَهاءِ وَ قُدّامَ ابْنِ عَبّاسٍ فَمَا اضْطَرَبَ قَلْبِي قُدّامَ واحِدٍ مِنْهُمْ مَا اضْطَرَبَ قُدّامَكَ)؛
«خدا به سلامتت بدارد. به خدا قسم،من در حضور بسياري از فقيهان نشستهام و با [مرد بزرگي مانند]ابن عبّاس روبرو شدهام ولي در حضور هيچ كدام از آنها، اضطراب قلبي كه در حضور شما در خودم مي بينم، نديدهام».
امام (ع) فرمود:
(وَيْحَكَ اَتَدْرِي اَيْنَ اَنْتَ؟ اَنْتَ بَيْنَ يَدَي بُيُوتٍ اَذِنَ اللهُ اَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَة و لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللهِ وَ اِقامَة الصَّلَوة وَ اِيتاءِ الزَّكاة فَاَنْتَ ثُمَّ وَ نَحْنُ اُولئِكَ)؛
«واي بر تو! هيچ مي داني كجا نشسته اي ؟ تو در برابر خانه هايي قرار گرفتهاي كه خداوند امر به رفعت مقام و جلالت شأنشان كرده و در آن خانهها نام خدا به عظمت ياد مي شود و صبح و شام، مرداني در آن خانهها به تسبيح خدا مشغولند كه بيع و تجارت آنها را از ياد خدا و اقامهي نماز و اداي زكات باز نمي دارد.تو اكنون در مقابل آن خانهها نشستهاي و ما همانها هستيم».
قتاده گفت:
(صَدَقْتَ وَ اللهِ جَعَلَنِي اللهُ فِداكَ وَ ما هِيَ بُيُوتُ حِجارَة وَ لا طِينٍ)؛[11]
«به خدا قسم، راست گفتي. خدا مرا فداي شما سازد.به خدا سوگند، اين خانهها از سنگ و گِل نيست».
يعني، اين خانهها همان بدنهاي مقدّس و ارواح طيّبهي شما خاندان رسالت است كه تجلّي گاه انوار عرشي خدا گشته است.
(خَلَقَكُمُ اللَّهُ أَنْوَاراً....فَجَعَلَكُمْ فِي بُيُوتٍ...)؛
آري،بدن مقدّس امام اوّلين بيت از بيوت در عالم طبع است كه جلوه گاه روح مطهّر اوست و آن روح مطهّر بايد با اين بدن مقدّس در عالم باشد تا نظام عالم محفوظ بماند و لذا امام عصر (عج)با همين بدن، در ميان مردم ، روي اين زمين و زير اين آسمان زندگي مي كند.او روح است براي عالم و عالم بدن است براي او و مي دانيم كه حيات و شادابي و فعّاليّت بدن بسته به روح است؛از اين رو، حيات و شادابي اين عالم نيز بسته به وجود اقدس امام است، آن هم نه تنها روح مجرّدش، بلكه با بدن مقدّسش؛ زيرا، عالم طبع نمي تواند از روح مجرّد او استضائه* كند.ما با اين چشم عنصري نمي توانيم آفتاب را ببينيم؛ زيرا، با اين كه آفتاب هم جسمي نوراني و مرئي است،آن چنان ضعيفيم كه نمي توانيم چشم به چشمهي فيّاض خورشيد بدوزيم.
]...يَكادُ سَنا بَرْقِهِ يَذْهَبُ بِالْأَبْصارِ[؛[12]
«...روشنايي برقش چشمها را كور مي كند».
اگر بخواهيم آن را ببينيم، بايد پردهي نازكي يا قطعهي ابري ميان ما و او واسطه گردد تا از پشت آن پرده يا قطعهي ابر آن را مشاهده كنيم و لذا تا خورشيدِ فروزانِ روحِ ولايت در پشت پرده و ابر بدن قرار نگيرد، عالم توانايي كسب فيض از وجود اقدس او را نخواهد داشت.تجلّي روحِ وَليّ بيحجاب بدن سبب متلاشي گشتن عالم مي شود كه:
]...فَلَمَّا تَجَلَّي رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكّاً وَ خَرَّ مُوسَي صَعِقاً...[؛[13]
«...همين كه ربّ موسي به كوه تجلّي كرد، كوه را متلاشي ساخت و موسي بي هوش افتاد...».
حضور امام عصر (عج)حافظ نظام عالم
وقتي انبياي اولوالعزم (علیهم السلام) جلوهي بي حجاب روح ولايت را نتوانند تحمّل كنند ،عالم طبع آن را چگونه مي تواند تحمّل كند ؟ بنابراين، هم بايد خليفة الله ميان خدا و عالم واسطه باشد هم بايد با بدن باشد و براي اين كه از شرّ اشرار مصون بماند، بايد از ديد مردم مخفي و غايب باشد تا به بدن مقدّس او كه روح عالم است، لطمهاي وارد نيايد.امامان پيشين (علیهم السلام) با بدن در ميان مردم ظاهر شدند،كشته شدند.اگر امام عصر (عج)نيز در ميان مردم ظاهر شود، كشته مي شود؛ در نتيجه، نظام عالم مختلّ مي گردد و لذا تا شرايط ظهور مهيّا نشده است، بايد از نظرها غايب باشد و حضرت ولي كه روح عالم است، بايد قبل از عالم باشد و با عالم باشد و بعد از عالم هم باشد و لذا اوّلين مخلوقي كه روي زمين آمد، خليفة الله بود، كه فرمود:
]...إنِّي جاعِلٌ فِي اْلاَرْضِ خَلِيفَة...[؛[14]
«...من در زمين خليفه قرار مي دهم...».
پيش از آمدن بشر، ابوالبشر، كه خليفة الله بود و داراي رمزي از روح ولايت بود، آمد تا نظام عالم برقرار گردد.عالم به منزلهي لباس است و وليّ، لابس* اين لباس است.لابس پيش از لباس هست و با لباس هست و پس از لباس نيز هست.لباس بيلابس معنا ندارد، پوست بي مغز متصوّر نيست،بدن بي روح حياتي نخواهد داشت و عَرَضِ بي جوهر نيز استحالهي* عقلي دارد.لذا فرموده اند :
(لَوْ لاَ الْحُجَّة لَساخَتِ الْاَرْضُ بِاَهْلِها)؛
«اگر حجّت نبود،زمين اهلش را فرو مي برد و با همه چيزش متلاشي مي گشت».
افتخار شيعه به اعتقاد اصيل خود در خصوص امامت
از اين رو، ما شيعهي اماميّه به اين اعتقاد افتخارآميز خود، كه متّكي به منطق عقل سليم و مستند به نقل صحيح و معتبر است، مي باليم كه هميشه بايد بر روي زمين حجّتِ معصومِ منصوب از جانب خدا وجود داشته باشد تا حافظ و نگه دارندهي پيكر عالم باشد.انبيا و اوصيا (علیهم السلام) يكي پس از ديگري آمدند و هر كدام در حفظ نظام عالم مؤثّر شدند تا نوبت به دوران خاتميّت محمّديّه رسيد و طومار رسالت و نبوّت به وجود اقدس او پيچيده شد و پس از آن حضرت، ائمّهي معصومين (علیهم السلام) به اذن خدا عهده دار حفظ نظام عالم شدند؛ تا امروز كه وجود اقدس امام حجّة بن الحسن ـعجّل الله تعالي فرجه الشّريف ـ تنها حجّت باقي از حجج الهي است.او مغز و جان عالم و خورشيد فروزان جهان است.
(بِيُمْنِهِ رُزِقَ الْوَرَي وَ بِوُجُودِهِ ثَبَتَتِ الْاَرْضُ وَ السَّماءُ)؛
عالم امكان، از زمين و آسمان و جماد و نبات و حيوان و انسان، در پرتو نور آن آفتاب حقيقت، به مطلق رزق،از وجود و حيات و علم و قدرت و...،نايل مي گردند.در روايات،امام غايب به آفتاب پس پردهي ابر تشبيه شده است.
بهرهمندي شيعيان از امام زمان (عج)در عصر غيبت
جابربن عبدالله انصاري از حضرت رسول اكرم
سؤال كرد:
(هَلْ يَنْتَفِعُ الشِّيعَة بِالْقائِمِ فِي غَيْبَتِهِ)؛
«آيا شيعه در زمان غيبت حضرت مهدي از بركات وجود آن حضرت بهرهاي مي برند»؟
فرمود:
(اِي وَ الَّذِي بَعَثَنِي بِالنُّبُوَّة اِنَّهُمْ لَيَنْتَفِعُونَ بِهِ و يَسْتَضِيئوُنَ بِنُورِ وِلايَتِهِ فِي غَيْبَتِهِ كَانْتِفاعِ النّاسِ بِالشَّمْسِ و اِنْ جَلَّلَهَا السَّحابُ)؛[15]
«بله،قسم به خدايي كه مرا به نبوّت مبعوث كرده است، آنها از بركات وجودش برخوردار مي گردند و از نور ولايتش استضائه مي كنند، همانگونه كه مردم از خورشيد در پس پردهي ابر استفاده مي كنند».
چه كساني از انوار شمس ولايت بيشتر بهره مندند؟
مرحوم علاّمهي مجلسي(ره)در مورد تشبيه امام غايب به آفتاب پشت ابر مي فرمايد: تابش نور آفتاب بر اماكن و مساكن، بسته به مقدار باز بودن فضا و نبودن موانع است.[16]هر خانهاي كه درها و پنجرههايش باز و پردههايش بالا باشد، به همان مقدار از نور آفتاب برخوردار خواهد بود. ما هم فضاي قلب و جان خود را هر چه بيشتر بتوانيم از رذايل اخلاقي و تعلّقات نفساني پاك كنيم، بيشتر مي توانيم از تابش انوار شمس ولايت بهره مند گرديم و هر چه پرده ها آويخته تر و در و پنجرهها بسته تر و آلودگي به رذايل بيشتر باشد، طبيعي است كه از تابش نور شمس ولايت بيبهره تر خواهيم بود.
تو بام خانهي دل را تمام روزن كن------كه آفتاب شهـودت بتابـد از روزن
كسي كه سقف خانه اش را باز كرده است، طبعاً آفتاب هم بر آن خانه خوب مي تابد و اگر بتواند خودش زير آسمان برود و مستقيماً در محاذات* آفتاب قرار بگيرد، طبيعي است كه غرق در نور خواهد شد و چه لطيف و زيبا گفته است شاعر كه:
عروس حجلهي قرآن نقاب آنگه براندازد كه دارالمـلك ايمان را مـجرّد بيند از غـوغا
اگر عروس زيبا بخواهد نقاب از چهرهي خود بردارد، دو شرط دارد: يكي اين كه دامادي مناسب او پيدا شود و در حجله حاضر باشد و ديگر اين كه حجله از بيگانگان و نامحرمان خالي گردد.در اين صورت است كه عروس زيبا با كمال آزادي نقاب از چهره بر مي دارد.به قول اهل علم :
(اِنَّ لِكُلِّ صَناعَة اَهْلاً وَ اِنَّ لِكُلِّ كَريمَة فَحْلاً)؛
هر فنّي براي خود اهلي دارد و هر دختر ارزشمندي همسر مناسب خود مي طلبد ؛ اينك عروس حضرت قرآن، تنها داماد مناسبش وجود اقدس وليّ زمان، امام حجّة بن الحسن(عجّلاللهتعاليفرجهالشّريف)است كه اكنون بر اثر فقدان شرايط، در پس پردهي غيبت است و در غياب او دنيا پر از نامحرمان شده است و در چنين موقعي، ممكن نيست عروس قرآن حجاب و نقاب از چهره بردارد. تا زمينهي تطهير قلوب از رذايل به قدر كافي فراهم نشود ، آن داماد مناسبِ اين عروس قدم به حجله نخواهد گذاشت.
مصلحتِ تعيين نكردن وقت ظهور
آري ، آن روز كه رشد فكري در انسانها پيدا شد و زمينه براي پذيرش امام فراهم گرديد، آن روز است كه آن داماد ظاهر مي شود و ابتدا حجله را از لوث وجود نامحرمان پاك مي كند؛ آنگاه نقاب از چهرهي قرآن بر مي دارد. اين جمله از حضرت امام باقر (ع)منقول است:
(إذَا قَامَ قَائِمُنَا وَضَعَ اللهُ يَدَهُ عَلَي رُئُوسِ الْعِبَادِ فَجَمَعَ بِهَا عُقُولَهُمْ وَ كَمُلَتْ بِهِ أَحْلامُهُمْ)؛[17]
«قائم ما وقتي قيام كند، خدا دست بر سر مردم مي نهد و بدين وسيله عقل هاي آنها را جمع و افكارشان را كامل مي سازد».
تعيين نكردن وقت ظهور نيز بر اساس مصلحت بزرگي است كه فرموده اند :
(وَ لَوْ قِيلَ لَنا اِنَّ هذَا الاَمْرُ لا يَكوُنُ اِلَي مِأَتَيْ سَنَة اَوْ ثَلاثَمِأَة سَنَة لَقَسَتِ الْقُلُوبُ وَ لَرَجَعَتْ عامَّة النّاسِ عَنِ الْاِسْلامِ وَلكِنْ قالُوا ما اَسْرَعَهُ وَ ما اَقْرَبَهُ تَأْلِيفاً لِقُلُوبِ النّاسِ وَ تَقْريباً لِلْفَرَجِ)؛
«اگر به ما گفته مي شد،امر فَرَج تا دويست سال يا سيصد سال ديگر محقّق نخواهد شد، دلها را قساوت مي گرفت و تودهي مردم از اسلام بر مي گشتند؛ ولي گفتند چه شتاب گرفته و چه نزديك شده است،براي اين كه دلها را ثابت نگه دارند و امر فرج را نزديك نشان بدهند».
هم اكنون حال اميد و انتظاري كه ما پس از گذشت بيش از هزار سال از ولادت شريفشان در خود مي يابيم، بر اثر همان مبهم بودن وقت ظهور مباركشان است كه فرمودهاند:
(اَفْضَلُ اَعْمالِ شِيعَتِنا اِنْتِظارُ الْفَرَجِ)؛
و نيز فرمودهاند:
(اِنْتِظارُ الْفَرَجِ مِنْ اَعْظَمِ الْفَرَجِ)؛[18]
«[خودِ حالِ] انتظار فرج از بزرگ ترين مصاديق فرج است».
رسول اكرم
به اميرالمؤمنين (ع) فرمود:
(يا عَلِيُّ وَ اعْلَمْ اِنَّ اَعْجَبَ النّاسِ اِيماناً وَ اَعْظَمَهُمْ يَقِيناً قَوْمٌ يَكُونُونَ فِي آخِرِالزَّمانِ لَمْ يَلْحَقُوا النَّبِيَّ وَ حُجِبَتْ عَنْهُمُ الْحُجَّة فَآمَنُوا بِسَوادٍ عَلَي بَياضٍ)؛[19]
«اي علي، بدان كه عظيم ترين مردم از حيث ايمان و يقين، قومي هستند در آخرالزّمان كه پيامبر را نديدهاند و حجّت از آنها در حجاب[غيبت]است؛ تنها به سياهي روي سفيدي ايمان آوردهاند».
اَللّهُمَّ عَجِّلْ فَرَجَ مَوْلانا صاحِبِ الزَّمانِ وَاَظْهِرْ بِهِ دينَكَ وَ اَحْيِ بِهِ سُنَّة نَبِيِّكَ وَ اجْعَلْنا مِنْ اَعْوانِهِ وَ اَنْصارِهِ وَ مِنَ الْمُنْتَظِرينَ لِظُهُورِهِ.
[1]ـ سورهي يونس،آيهي3.
[2]ـ سورهي زمر،آيهي75.
* خردل: دانهي گياهي است كه ظاهراً از دانهي ارزن هم ريزتر است.
[3]ـ تفسير برهان،جلد2،صفحهي208،حديث10.
* مسانخ: هم سنخ.
[4]ـ سورهي هود،آيهي107.
* مهيمن: محيط، مراقب.
[5]ـ كافي،جلد1،صفحهي441.
[6]ـ سورهي آل عمران،آيهي103.
* خَسار: زيانبخش.
[7]ـ سورهي اسراء،آيهي82 .
[8]ـ سورهي واقعه،آيات77تا80 .
[9]ـ تفسير برهان،جلد3،صفحهي138،حديث8 .
[10]ـ سورهي نور،آيهي36.
[11]ـ تفسير برهان،جلد3،صفحات137و138.
* استضائه: كسب روشنايي.
[12]ـ سورهي نور،آيهي43.
[13]ـ سورهي اعراف،آيهي143.
[14]ـ سورهي بقره،آيهي30.
* لابس: كسي كه لباس را پوشيده است،پوشندهي لباس.
* استحاله: ناممكن بودن.
[15]ـ بحارالانوار،جلد52،صفحهي93.
[16]ـ بحارالانوار،جلد52،صفحهي94.
* محاذات: برابر.
[17]ـ كافي،جلد1،صفحهي25.
[18]ـ بحارالانوار،جلد52،صفحهي122.
[19]ـ منتخب الاثر،صفحهي513.