مُؤْمِنٌ بِإِيَابِكُمْ مُصَدِّقٌ بِرَجْعَتِكُمْ مُنْتَظِرٌ لِأَمْرِكُمْ مُرْتَقِبٌ لِدَوْلَتِكُمْ
{ مُؤْمِنٌ بِإِيَابِكُمْ مُصَدِّقٌ بِرَجْعَتِكُمْ مُنْتَظِرٌ لِأَمْرِكُمْ مُرْتَقِبٌ لِدَوْلَتِكُمْ }
«من به بازگشت شما ايمان دارم ، رجعت شما را تصديق مي كنم ، منتظر فرمانروايي و چشم به راه حكومت شما هستم».
تعريف ايمان كامل
در اين جملات نوراني، هم كلمهي (مؤمن)به كار رفته است هم كلمهي (مصدّق)؛ يعني، هم ايمان دارم هم تصديق مي كنم.ايمان اعتقاد قلبي است و تصديق اقرار زباني است.باور داشتن انسان ايمان است و اگر همان باور را به زبان اقرار كند، تصديق است.لذا ايمان كامل آن است كه انسان عقايد حقّه را هم قلباً باور كند هم به زبان اقرار كند.تنها داشتن اعتقاد قلبي بدون اقرار زباني ايمان نيست ، چنان كه خداوند متعال دربارهي آل فرعون مي فرمايد :
]وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ...[؛[1]
آنها با اين كه باطناً به صادق بودن حضرت موسي (ع)يقين داشتند، در مقام انكار او برآمدند و به صدق ادّعاي نبوّتش اقرار نكردند.
خوي استكبار
دربارهي ابوجهل نقل شده است كه هر وقت به رسول اكرم
مي رسيد ، ناسزا ميگفت ؛ ولي روزي با همراهانش به آن حضرت برخورد.جلو رفت و با حضرت مصافحه كرد.همراهانش با تعجّب به او گفتند : تو قبلاً چنين نبودي.گفت: من يقين دارم كه او مبعوث از جانب خداست و در گفتارش صادق است.گفتند: اگر راست مي گويد ، پس چرا در مقابلش تسليم نمي شوي؟ گفت: آخر كي شده كه ما بني اميّه در مقابل بني هاشم اظهار خضوع كرده باشيم؟
اين همان خوي استكبار در مقابل حقّ است كه با اين كه حقّ را مي شناسد، به حقّانيّتش اقرار نمي كند و در برابر او تسليم نمي شود.
همچنين، اقرار زباني بدون اعتقاد قلبي، كافي در تحقّق ايمان نيست، چنان كه فرموده است:
]قالَتِ الْأعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أسْلَمْنا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإيمانُ فِي قُلُوبِكُمْ...[؛[2]
«باديه نشينان گفتند : ايمان آورديم.بگو ايمان نياورديد،بگوييد اسلام آورديم.هنوز ايمان در قلب هاي شما داخل نشده است...».
حالا ما در پيشگاه اهل بيت رسول (علیهم السلام) عرض مي كنيم: ما، هم مؤمنيم هم مصدّق.اعتقاد قلبي خود را به شما به زبان مي آوريم و ايمان به آيات و رجعت شما را به زبان نيز اقرار مي كنيم.اياب در مقابل ذهاب است ؛ ذهاب يعني رفتن،اياب يعني بازگشتن،مآب يعني بازگشتگاه.در قرآن آمده است:
]...فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إلَي رَبِّهِ مَآباً[؛[3]
«...پس هر كه خواهد،محلّ بازگشت به سوي خدايش را برگزيند».
و در آيه اي ديگر آمده است:
]...وَ اللهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ[؛[4]
«...بازگشتگاه نيكو نزد خداست».
]...إنَّا لِلّهِ وَ إنَّا إلَيْهِ راجِعُونَ[؛[5]
«...ما از آن خداييم و ما به سوي او بازگشت كنندگانيم».
حضرت الله، جلّ جلاله، براي ما، هم مرجع است هم مآب و هم معاد.اين سه كلمه تقريباً يك معنا دارند ؛ هر چند ممكن است از نظر ادبا تفاوتهاي ظريفي داشته باشند.قبلاً در همين زيارت شريفه خوانديم كه خود امامان (علیهم السلام) مآب و مرجع خلقند:
(وَ إِيَابُ الْخَلْقِ إِلَيْكُمْ)؛
«بازگشت خلق به سوي شماست».
تحقّق رجعت قطعي است
اينجا هم مي گوييم:
(مُؤْمِنٌ بِإِيَابِكُمْ)؛
ما به بازگشت شما ايمان داريم و معتقديم كه پس از رحلت از اين دنيا ، مجدّداً به اين دنيا بازمي گرديد.البتّه، اين مربوط به موضوع معاد در قيامت نيست؛ زيرا، معاد بازگشت همگاني است و به امامان (علیهم السلام) اختصاص ندارد.اين جمله و جملهي بعدي به موضوع رجعت اشاره دارد كه از مسائل اعتقادي مختصّ شيعه است و اهل تسنّن اعتقاد به آن ندارند.ما شيعهي اماميّه، بر اساس روايات بسياري كه از ائمّهي معصومين (علیهم السلام) رسيده است، اعتقاد داريم كه پس از ظهور حضرت مهدي موعود (عجّل الله تعالي فرجه الشّريف ) امامان (علیهم السلام) به دنيا رجعت مي كنند و برخي از صلحاي خالص شيعه نيز برمي گردند.البتّه، اصل موضوع رجعت مسلّم است ولي خصوصيّات و جزئيّات آن كاملاً روشن نيست. براساس بعضي روايات، نخستين امامي كه در زمان ظهور حضرت مهدي موعود(عجّل الله تعالي فرجه الشّريف) رجعت مي كند،حضرت امام حسين (ع)است كه غسل و كفن حضرت مهدي موعود (عج)به دست مبارك امام حسين (ع)انجام مي گيرد.
تحقّق رجعت در امم پيشين
راجع به تحقّق رجعت در امّت هاي گذشته، آياتي از قرآن مورد استشهاد قرار گرفته است، از جمله آيهي:
]أَ لَمْ تَرَ إلَي الَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ هُمْ اُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقالَ لَهُمُ اللهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْياهُمْ...[؛[6]
«آيا نديدي جمعيّتي را كه از خانههاي خود از ترس مرگ فرار كردند و آنان هزاران نفر بودند.خدا به آنها گفت بميريد؛ سپس آنها را زنده كرد...».
در يكي از شهرهاي شام، پيشواي ديني مردم از آنها خواست كه براي مبارزه با دشمن از شهر خارج شوند.آنها به بهانهي اين كه در محيط جنگ بيماري طاعون هست، از رفتن به ميدان جنگ خودداري كردند.خدا به كيفر آن نافرماني، بيماري طاعون را كه از آن هراس داشتند، در ميانشان شايع ساخت.آنها براي مصونيّت از آن بيماري، از خانه هاي خود گريختند و در بيابان به همان بلا مبتلا شدند و همگي مردند. مدّتها پس از اين واقعه، حضرت حزقيل، كه يكي از پيامبران بني اسرائيل بود، از آنجا عبور كرد و از خدا خواست كه آنها را زنده كند.خداوند دعاي او را اجابت كرد و آنها به زندگي بازگشتند و اين يكي از مصاديق رجعت در امم سالفه* است.
ماجراي عزير پيغمبر (ع) نمونهاي ديگر از رجعت
]أوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلَي قَرْيَة وَ هِيَ خاوِيَة عَلَي عُرُوشِها...[؛
«يا همانند كسي كه از كنار قريهاي عبور كرد، در حالي كه ديوارهاي آن به روي سقف ها فرو ريخته بود[و اجساد مردهي اهالي آن قريه به هر سو پراكنده شده بود]...».
]...قالَ أنَّي يُحْيِي هذِهِ اللهُ بَعْدَ مَوْتِها...[؛
«...گفت: چگونه خدا اينها را پس از مرگشان زنده مي كند...»؟
يعني، جدّاً آن قدرتي كه اين اجساد مردهي متلاشي گشته را جمع و تركيب و تنظيم كند و زنده بسازد، سزاوار تعظيم و تجليل است.در همان لحظه،خدا خودِ او را هم ميراند.
]...فَأَماتَهُ اللهُ مِائَة عامٍ...[؛
صد سال، جسد مردهاش روي زمين افتاد و الاغي هم كه همراهش بود مرد و مقداري آب و غذا و آب ميوه نيز با خود آورده بود.
]...ثُمَّ بَعَثَهُ...[؛
...بعد [از صد سال] خداوند او را زنده كرد... و به او فرمود:
]... فَانْظُرْ إلَي طَعامِكَ وَ شَرابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ...[؛
«...نگاه كن به طعام و نوشيدنيات كه با گذشت سال ها، دگرگوني در آن پيدا نشده است...».
در تفاسير آمده است كه طعام و شرابش انجير و آب ميوه بوده است و طبيعتاً، اين دو بسيار زود فاسد مي شوند؛ بنابراين، فاسد نشدن آنها با گذشت صد سال، امري خارقالعاده و نمايانگر قدرت مطلقهي خداست.آنگاه فرمود:
]...وَ انْظُرْ إلَي حِمارِكَ...[؛
«...به [مركب و] الاغت نگاه كن...».
كه به كلّي متلاشي شده و اعضا و جوارحش از هم گسسته است.
]...وَ انْظُرْ إلَي الْعِظامِ كَيْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَكْسُوها لَحْماً...[؛[7]
«...اينك نگاه كن به استخوانهاي [پوسيدهي] مركبت و ببين چگونه آنها را برمي داريم و به هم پيوند مي دهيم و گوشت بر آنها مي پوشانيم [و زنده مي كنيم]...».
اين واقعه نيز از مصاديق رجعت است كه آن شخص عابر از كنار قريه ـ كه يكي از انبياي سلف به نام حضرت عزير (ع)بوده است ـ صد سال پس از مرگ،زنده شده و به زندگي اين دنيا بازگشته است.
آيهاي ديگر دالّ بر وقوع رجعت
در قرآن، آيهاي ديگر راجع به گروهي از بني اسرائيل آمده است كه پس از مردن زنده شدهاند.
]وَ إذْ قُلْتُمْ يا مُوسي لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي نَرَي اللهَ جَهْرَة فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَة وَ أنْتُمْ تَنْظُرُونَ$ ثُمَّ بَعَثْناكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ...[؛[8]
«[به خاطر آوريد اي قوم يهود]هنگامي را كه گفتيد، اي موسي، ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد، مگر اين كه خدا را آشكارا[با چشم خود]ببينيم.در همين حال، صاعقه شما را گرفت، در حالي كه شما آن را تماشا مي كرديد. سپس، شما را پس از مرگتان زنده كرديم...».
اين آيه نيز، چنان كه روشن است، نه تنها امكان رجعت بلكه وقوع آن را نشان مي دهد و بيانگراين است كه انسانهايي پس از مردن، به اذن خدا به دنيا بازگشته و ارواحشان به ابدانشان در همين دنيا تعلّق گرفته و مجدّداً تا زماني زندگي كرده و سپس مردهاند.
آيهاي كه مربوط به رجعت است
به اين آيه نيز توجّه فرماييد كه در باب رجعت،مورد استشهاد بسياري از بزرگان قرار گرفته است:
]وَ يَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ اُمَّة فَوْجاً...[؛[9]
«[به خاطر بياور] روزي را كه ما از هر امّتي گروهي را محشور مي كنيم...».
فرموده اند كه اين آيه مربوط به رجعت است، نه قيامت؛زيرا، در قيامت، حشر عمومي و همگاني است، چنان كه فرموده است:
]...وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً[؛[10]
«...ما آنها را محشور مي كنيم و احدي را ترك نمي كنيم».
و حال آن كه، اين آيه مي فرمايد، روزي خواهد آمد كه ما از هر امّتي گروهي را مي آوريم، نه همه را و آن روزي است كه امامان (علیهم السلام) به دنيا باز مي گردند، با گروهي از شيعيان خالص و گروهي از جبّاران طاغي.در همين زيارت جامعه مي خوانيم:
(وَ جَعَلَني مِمَّنْ...يَكِرُّ فِي رَجْعَتِكُمْ)؛
«خدا مرا از كساني قرار بدهد كه در زمان رجعت شما به دنيا برمي گردند».
اشاره به رجعت در دعاي عهد
در دعاي عهد هم مي خوانيم:
(اَللّهُمَّ اِنْ حالَ بَينِي وَ بَيْنَهُ الْمَوْتُ الَّذِي جَعَلْتَهُ عَلَي عِبادِكَ حَتْماً مَقْضِيّاً فَاَخْرِجْنِي مِنْ قَبْرِي مُؤْتَزِراً كَفَني شاهِراً سَيْفِي مُجَرِّداً قناتِي مُلَبِّياً دَعْوَة الدّاعِي)؛
«خدايا، اگر [موفّق به زيارت مولايم در زمان حياتم نشدم و] مرگ به سراغم آمد و حايل بين من و مولايم شد [و او ظهور كرد،اي خدا، از تو مي خواهم كه پس از ظهور او] مرا از قبرم بيرون بياور در حالتي كه كفنم را بر خود پيچيده و شمشيرم را از غلاف كشيده و نيزهام را به دست گرفتهام و لبّيك گويان به سوي امامم ميشتابم».
اين هم تقاضاي رجعت است كه نشأت گرفته از ايمان به رجعت است.
اعتقاد شيعيان به رجعت امامان معصوم (علیهم السلام)
آري، ما شيعهي اماميّه اعتقاد به رجعت را، هم از آيات قرآن و روايات رسيده از امامان (علیهم السلام) اخذ كردهايم هم از دعاهاي مأثوره از آن بزرگواران. از خدا توفيق تشرّف به ملازمت آن بزرگواران را مي طلبيم و نيز در زيارت ها به آستان اقدس آن خاندان عصمت عرض مي كنيم :
(مُؤْمِنٌ بِإِيَابِكُمْ مُصَدِّقٌ بِرَجْعَتِكُمْمُنْتَظِرٌ لِأَمْرِكُمْ مُرْتَقِبٌ لِدَوْلَتِكُمْ)؛
من به بازگشت شما ايمان دارم و رجعت شما را تصديق مي كنم، منتظر امر و فرمان شما و آرزومند تحقّق دولت حقّهي شما هستم و اين از اعتقادات افتخارآميز ما شيعهي اماميّه است و اهل تسنّن آن را منكرند و اعتقاد به آن را جزو اوهام و خرافات و از نقايص شيعه مي شمارند.
پاسخهاي روشن و متقن مؤمن طاق به ابوحنيفه
ابوحنيفه، پايهگذار مكتب حنفي، در باب رجعت، با مؤمن طاق مناظراتي كرده است. مؤمن طاق از اصحاب حضرت امام صادق (ع)و مردي بسيار مؤمن و مخلص و سخنور بوده و در محلّهاي در كوفه به نام طاق المحامل مغازه داشته است.مخالفين مذهب كه در مقابل قدرت بيان او احساس عجز و ناتواني مي كردند، به او لقب شيطان طاق داده بودند.كنيهي او ابوجعفر بود.ابوحنيفه روزي به او گفت: اي اباجعفر، تو به رجعت اعتقاد داري ؟ گفت : بله،من طبق فرمودهي امامم، معتقد به رجعتم.ابوحنيفه گفت: فعلاً پانصد درهم به من قرض بده، در زمان رجعت كه برگشتم، به تو پس مي دهم.اين سخن را از روي استهزا و تمسخر گفت. ابوجعفر گفت: تو شخص معتمدي را ضامن قرار بده كه به صورت آدم برگردي، چون مي ترسم به شكل بوزينه برگردي و من نتوانم از تو پولم را پس بگيرم. ابوحنيفه از اين جواب بسيار شرمنده شد.
روز ديگري، پس از شهادت امام صادق (ع)،به او گفت: ابوجعفر، ديدي كه آخر، امام تو مرد.ابوجعفر گفت: بله،امام من از دنيا رفت امّا امام تو تا روز وقت معلوم(قيامت) زنده است (يعني شيطان). مؤمن طاق در حضور مهدي، خليفهي عبّاسي،به ابوحنيفه پاسخ داد كه باعث خندهي خليفه شد و ده هزار درهم به مؤمن داد.
آرامش واقعي دنيا فقط با حكومت حقّ و عدل
در جملهي بعدي زيارت مي گوييم:
(مُنْتَظِرٌ لِأَمْرِكُمْ مُرْتَقِبٌ لِدَوْلَتِكُمْ)؛
«من پيوسته منتظر امر و حكومت شما هستم [كه با تشكيل دولت حقّهي خود دنيا را خانهي امن و امان گردانيد]».
امام اميرالمؤمنين (ع)فرموده است:
(لَتَعْطِفَنَّ الدُّنْيَا عَلَيْنَا بَعْدَ شِمَاسِهَا عَطْفَ الضَّرُوسِ عَلَي وَلَدِهَا)؛[11]
«اين دنيا فعلاً در برابر ما چموشي مي كند [و نمي خواهد در مقابل ما رام گردد]مانند چموشي شتر بدخو در برابر فرزندش».
ولي مسلّماً عاقبت به سوي ما باز مي گردد و با ما مهربان مي شود؛مانند شتر بدخو كه ابتدا بچّهي خود را گاز مي گيرد و او را از خود مي راند امّا عاقبت به سوي او بر مي گردد و با او مهربان مي شود. دنيا نيز فعلاً با ما سر نامهرباني دارد و به ما لگد مي پراند و گاز مي گيرد ولي روزي مي فهمد كه تا خود را به دامن ما نيفكند، آرامش نخواهد داشت و روي خوش نخواهد ديد.آنگاه امام (ع)اين آيه را تلاوت فرمود:
]وَ نُرِيدُ أنْ نَمُنَّ عَلَي الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي اْلاَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أئِمَّة وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ[؛[12]
«اراده و مشيّت ما بر اين قرار گرفته كه در زمين بر مستضعفين منّت نهيم [و آنها را مشمول مواهب خود كنيم] و آنها را پيشوايان و وارثان روي زمين قرار دهيم».
امروز مستضعف واقعي امام عصر (عج)است كه جبّاران نمي گذارند او به قدرت برسد و عالم را اصلاح كند.البتّه، خداوند اينچنين تقدير كرده كه تا جامعهي بشري خود را براي پذيرفتن حكومت حقّ و عدل آماده نكند، امام (ع)ظاهر نمي شود و دست به اصلاح عالم نمي زند.اين جملهي پر محتوا از مرحوم خواجه نصيرطوسي است كه:
(وُجوُدُه لُطفٌ وَ تَصَرُّفُهُ لُطفٌ آخَرٌ وَ عَدَمُهُ منّا)؛
«وجود امام لطف است و تصرّف او [در عالم] لطف ديگري است و عدم تصرّفش از ناحيهي ماست».
حضرت امام صادق (ع)فرموده است:
(هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ لا وَ اللهِ لا يَكُونُ مَا تَمُدُّونَ إلَيْهِ أعْيُنَكُمْ حَتَّي تُغَرْبَلُوا...حَتَّي تُمَحَّصُوا...حَتَّي تُمَيَّزُوا...حَتَّي يَشْقَي مَنْ يَشْقَي وَ يَسْعَدَ مَنْ يَسْعَدُ)؛[13]
«نه، به خدا قسم، آنچه انتظارش را داريد، تحقّق نمي يابد تا غربال شويد و خالصها از ناخالصها جدا شوند و اشقيا از سُعَدا امتياز پيدا كنند».
از خدا مي خواهيم توفيق انتظار واقعي را به ما عنايت فرمايد.
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَ وَفِّقْنا لِما تُحِبُّ وَ تَرْضَي وَ اجْعَلْ خاتِمَة اَمْرِنا خَيْراً.
صَلَّي اللهُ عليك يا مولانا يا اَباعَبدِاللهِ الحسين.
صَلَّي اللهُ عَليك وَ عَلَي الاَرْواحِ الَّتِي حَلَّتْ بِفِنائِك؛ اَلسَّلامُ عَلَيْك وَ عَلَيْهِم وَ رَحْمَة اللهِ وَ بَرَكاتُه.
[1]ـ سورهي نمل،آيهي14.
[2]ـ سورهي حجرات،آيهي14.
[3]ـ سورهي نبأ،آيهي39.
[4]ـ سورهي آل عمران،آيهي14.
[5]ـ سورهي بقره،آيهي156.
[6]ـ سورهي بقره،آيهي243.
* سالفه: پيشين.
[7]ـ سورهي بقره،آيهي259.
[8]ـ سورهي بقره،آيات55و56.
[9]ـ سورهي نمل،آيهي80 .
[10]ـ سورهي كهف،آيهي47.
[11]ـ نهجالبلاغهي فيض،خطبهي209.
[12]ـ سورهي قصص،آيهي5.
[13]ـ كافي،جلد1،صفحات370و371.