يُحْشَرُ فِي زُمْرَتِكُمْ وَ يَكِرُّ فِي رَجْعَتِكُمْ وَ يُمَلَّكُ فِي دَوْلَتِكُمْ وَ يُشَرَّفُ فِي عَافِيَتِكُمْ وَ يُمَكَّنُ فِي أَيَّامِكُمْ وَ تَقِرُّ عَيْنُهُ غَداً بِرُؤْيَتِكُمْ
{ يُحْشَرُ فِي زُمْرَتِكُمْ وَ يَكِرُّ فِي رَجْعَتِكُمْ وَ يُمَلَّكُ فِي دَوْلَتِكُمْ وَ يُشَرَّفُ فِي عَافِيَتِكُمْ وَ يُمَكَّنُ فِي أَيَّامِكُمْ وَ تَقِرُّ عَيْنُهُ غَداً بِرُؤْيَتِكُمْ }
واهمهي بزرگان دين از سوء خاتمه
انساني كه مشرّف به زيارت خاندان عصمت (علیهم السلام) شده و عرض مودّت به حضور اقدسشان مي كند، چند جمله دعا دارد و از خدا مي خواهد او را دارندهي اين صفات و اين خصايص قرار بدهد.در جملات قبلي داشتيم :
(فَثَبَّتَنِيَ اللَّهُ أَبَداً مَا حَيِيتُ عَلَي مُوَالاَتِكُمْ وَ مَحَبَّتِكُمْ وَ دِينِكُمْ)؛
و قبل از آن نيز گفتيم:
(فَمَعَكُمْ مَعَكُمْ لاَ مَعَ غَيْرِكُمْ)؛
يعني من با شما هستم، با شما هستم و با غير شما نيستم.اين جمله بسيار سنگين است از اين نظر كه انسان بتواند واقعاً بگويد، من با شما هستم.معيّت و همراهي با اهل بيت عصمت (علیهم السلام) به اين سادگي حاصل نمي شود كه انسان اين جرأت را داشته باشد كه بگويد، من با شما هستم و با دشمنان شما نيستم.با دشمنان آنها نبودن يعني از اخلاق دشمنانشان كناره گيري كردن نه اين كه از خود آن دشمنان دوري جستن.آنها كه مردهاند و در دل خاك پوسيدهاند، مقصود اين است: از افكار و اخلاق و اعمال آن دشمنان حقّ فاصله گرفتن و به خاندان طهارت نزديك گشتن.به طور مكرّر و مؤكّد هم مي گوييم :
(فَمَعَكُمْ مَعَكُمْ لاَ مَعَ غَيْرِكُمْ (عَدُوِّكُمْ) آمَنْتُ بِكُمْ وَ تَوَلَّيْتُ آخِرَكُمْ بِمَا تَوَلَّيْتُ بِهِ أَوَّلَكُمْ وَ بَرِئْتُ إِلَي اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ أَعْدَائِكُمْ)؛
مگر خدا عنايت كند و ما را در زمرهي صادقين در اين گفتار قرار دهد.چون خودم مي فهمم كه در اين گفتهام خيلي بلند پروازي ميكنم و لذا بايد تضرّع كنان بگوييم :
(فَثَبَّتَنِيَ اللَّهُ أَبَداً مَا حَيِيتُ عَلَي مُوَالاَتِكُمْ وَ مَحَبَّتِكُمْ وَ دِينِكُمْ)؛
يعني از خدا مي خواهم مرا تا زندهام در راستاي موالات و محبّت و دين شما اهل بيت عصمت (علیهم السلام) ثابت و استوار نگه دارد و اين نعمت به دست آورده را از دست ندهم. چه بسا ممكن است انسان نعمتي را به آساني به دست آورد امّا نتواند آن را براي هميشه نگه دارد.از اين رو بزرگان دين از سوء خاتمه مي ترسيدند كه پايان كارشان به كجا منتهي خواهد شد.دربارهي مردم آخرالزّمان فرمودهاند، چه بسا صبح از خانه ديندار بيرون مي روند و شب بي دين به خانه بر مي گردند.يعني شرايط زندگي در آن زمان به گونهاي مي شود كه بر اثر برخورد با حوادث گوناگون اعتقاديّات مردم متزلزل مي گردد و گوهر ايمان خود را به سادگي از دست مي دهند و كافر مي شوند.
دعا براي ثابت قدم بودن در صراط مستقيم
در نمازهاي شبانه روزي خود اين دعاي قرآني را مكرّراً به پيشگاه خدا عرض مي نماييم :
]إهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ[؛
«خدايا! ما را به صراط مستقيم و راه راست هدايت فرما».
و حال آن كه بحمدالله به صراط مستقيم هدايت شدهايم.اسلام وتشيّع و ولايت اهل بيت عصمت را كه صراط مستقيم است به دست آوردهايم.امام اميرالمؤمنين علي (ع) صراط مستقيم است كه محبّت او را در عمق جان خود نشانده ايم.بنابراين براي چه اين دعا را مكرّراً در نمازها مي گوييم ؟! در روايت آمده كه معناي اين دعا اين است:
(ثَبِّتْنا عَلَي الصِّراطِ الْمُسْتَقيم)؛
خدايا! ما را در صراط مستقيم ثابت نگه دار كه تا آخرين لحظهي عمر از راه منحرف نشوم و در آخرين نفسم يا علي بگويم و جان بدهم.آمين ربّ العالمين!
هيچگاه مغرور به نعمت مباش
اين دنيا همه چيزش اعمّ از مادّي و معنوي در حال تغيّر و تبدّل است و به هيچ چيز آن كه الحال دارم نمي شود اطمينان داشت.اين بيت به امام رضا (ع)منسوب است:
اِذا كُنتَ فِي خَيْرٍ فَلا تَغْتَرِر بِهِ ------وَلـكِن قُلِ الـلّهُمَّ سَلِّـم وَ تَـمِّمْ
اگر وقتي نعمتي نصيبت شد و در خوشي و خوشحالي قرار گرفتي، آن را هميشگي مپندار و مغرور به آن مباش بلكه دست دعا به سوي خدا بردار و بگو: خدايا! سالم نگه دار و از من سلب نعمت مفرما و آنچه را كه به من عطا فرمودهاي به اتمام برسان.
نه به صحّت و سلامت فعلي بدن مي شود مغرور شد و نه به ثروت و مكنت و قدرت كه در يك لحظه با يك حادثه ممكن است تمام اينها از دست برود و آدمي عليل و فقير و زبون گردد.دربارهي نادرشاه اين بيت را گفتهاند :
سرشب به سر قصد تاراج داشت -----سحرگه نه تن سر،نه سر،تاج داشت
حتّي به داشتن مقامات عاليهي معنوي از ايمان به خدا و زهد و تقوا نيز نتوان مغرور شد كه داستان معروف برصيصاي عابد در اين باب، از تكان دهنده ترين و عبرت انگيزترين وقايع است كه عابد زاهد چندين سالهاي بر اثر يك حادثه در يك شب مبدّل به يك فاسق كافر شيطان پرست مي شود.او پس از سالهاي متمادي عبادت خدا در ميان مردم،مرد مستجابالدّعوهاي شناخته شد كه با دعاي او مشكلات مردم حل مي شد تا دختر جواني را كه بيمار بود به عبادتگاه او آوردند كه به دعاي او شفا يابد.شيطان وسوسه كرد و او، هم مرتكب زنا شد و هم دختر را كشت و سرانجام او را به دار كشيدند و اينجا هم براي شيطان سجده كرد و با حال كفر از دنيا رفت كه قرآن فرمود:
]كَمَثَلِ الشَّيْطانِ إذْ قالَ لِلْإنْسانِ اكْفُرْ... * فَكانَ عاقِبَتَهُما أنَّهُما فِي النَّارِ خالِدَيْنِ فِيها...[؛[1]
«همانند داستان شيطان كه به انسان گفت كافر شو و عاقبت كار آنها اين شد كه هر دو در آتش دوزخ جاودانهاند...».
داستان بلعم باعورا عبرتي براي مؤمنان
همچنين داستان بلعم باعورا كه خداوند حكيم آن را در قرآن نقل كرده و به رسول گراميش دستور داده كه اين قصّه را براي مردم بگو تا مايهي عبرتشان گردد.
]وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأ الَّذِي آتَيْناهُ آياتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأتْبَعَهُ الشَّيْطانُ فَكانَ مِنَ الْغاوِينَ[؛[2]
«بخوان براي آنان سرگذشت آن كسي را كه ما آيات خود را به او داديم ولي او سرانجام از[حومهي] آنها خارج گشت و شيطان به او دست يافت و از گمراهان شد».
او نيز بر حسب استفاده از روايات و گفتار مفسّران مردي اوج گرفتهي در مقامات معنوي بود ولي گرفتار دام شيطان شد :
]...أخْلَدَ إلَي اْلاَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ...[؛
«...به پستي گراييد و پيروي از هواي نفس خود نمود...».
]...فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ...[؛[3]
«...او همانند سگ شد كه اگر به او حمله كني دهانش باز و زبانش بيرون است و اگر به حال خودش واگذاري، باز چنين است...».
او با داشتن آن همه مقامات معنوي]إخْلاد إلَي اْلاَرْضِ[ كرد و به زمين و امتعهي* فريبندهي زمين چسبيد و از آسمان عزّ و شرف به زمين ذلّت و نكبت سقوط كرد و همدوش با سگ هار شد كه هميشه دهانش باز و زبانش براي كاسه ليسي دنيا داران از دهانش بيرون است.
سلطان وقت براي مبارزه با پيامبر زمان از بلعم باعورا كه مرد عالم مستجابالدعوهاي بود استمداد كرد تا با نفرين خود توانايي پيامبر را بشكند. او ابتدا قبول نكرد ولي پس از دادن وعدهي مال و مقام از طرف سلطان و وسوسهي همسرش پذيرفت. امّا همين كه خواست لب به نفرين بگشايد، زبان از دهانش بيرون آمد و همچنان ماند و نتوانست سخني بگويد.او كه به فرمودهي قرآن :
]وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها...[؛
اگر در راه خدا جويي خود باقي ميماند ارتقا به مقامات عاليهي آسماني مي يافت.
]...وَ لكِنَّهُ أخْلَدَ إلَي اْلاَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ...[؛
...فريب جلوه گريهاي عناوين زمين را خورد و از هواي نفس خود تبعيّت كرد... در نتيجه از آسمان به زمين انحطاط يافت.
]...فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ...[؛
«...مثلش مثل سگ شد...».
شخصيّتهاي روحاني بيشتر در معرض خطر لغزش
اين داستان و نظاير آن بايد براي همهي ما تكان دهنده و بيداركننده باشد كه هيچگاه انسان به داشتن هيچ كمالي اعمّ از مادّي و معنوي مغرور نگردد و پيوسته از سوء خاتمه و بدعاقبتي بيمناك باشد.اين قصّه نشان مي دهد كه شخصيّتهاي روحاني كه ميان مردم به قداست شناخته شدهاند بيش از ديگران در معرض وسوسههاي شيطاني قرار گرفتهاند و لغزششان نيز بيش از ديگران زيان بخش مي باشد چرا كه يك فرد عادي اگر گمراه شود، تنها خودش ضرر ديده است امّا يك فرد روحاني كه مورد توجّه جمعيّتي است اگر گمراه شود، آن جمعيّت را گمراه كرده و به زيان عظيم افكنده است.مانند كشتي است كه اگر غرق شود تمام سرنشينان آن غرق مي شوند.اين هشداري است كه قرآن به امثال ما كه به زعم خود ترويج كنندگان آيين آسماني آن هستيم مي دهد كه بايد كاملاً حواسمان جمع باشد ، زيرا كوچكترين لغزش از امثال ما ممكن است سبب پيدايش بزرگترين انحراف از ناحيهي ملّت گردد.خداوند حكيم خطاب به اصحاب رسول مكرّمش فرموده است:
]يا أيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ أنْ تَحْبَطَ أعْمالُكُمْ وَ أنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ[؛[4]
«اي كساني كه ايمان آوردهايد! صداي خود را بالاتر از صداي پيامبر نبريد[در حضور او بلند حرف نزنيد] آنگونه كه با يكديگر حرف مي زنيد[و داد و فرياد مي كنيد.]ترس اين هست كه [بر اثر اين بي حرمتي]اعمالتان نابود گردد در حالي كه خودتان توجّه نداريد».
وقتي يك بي حرمتي در حضور پيامبر و بلند حرف زدن سبب حبط اعمال آدمي گردد و آن را بي ارزش كند، پس زير پا نهادن احكام دين او و صداي هواي نفس خود را بالاتر از صداي وحي او قرار دادن چه آثار شومي در زندگي ما خواهد گذاشت و چگونه اعمال نيك ما را بي ارزش خواهد ساخت ؟!
ضرورت اعتقاد اجمالي به اصل رجعت
در اين زيارت مي خوانيم:
(فَثَبَّتَنِيَ اللَّهُ أَبَداً مَا حَيِيتُ عَلَي مُوَالاَتِكُمْ وَ مَحَبَّتِكُمْ وَ دِينِكُمْ وَ وَفَّقَنِي لِطَاعَتِكُمْ)؛
«از خدا مي خواهم مرا تا زندهام در راه موالات شما و دين شما ثابت نگه دارد و توفيق اطاعت از فرمان شما را به من عنايت فرمايد».
آيا فقط تلفّظ به اين الفاظ مطلوب است يا تدبّر در مفاهيم آنها و تحقّق بخشيدن به مصاديق آنها منظور است؟ بعد مي گوييم :
(وَ جَعَلَنِي مِمَّنْ يَقْتَصُّ آثَارَكُمْ وَ يَسْلُكُ سَبِيلَكُمْ وَ يَهْتَدِي بِهُدَاكُمْ وَ يُحْشَرُ فِي زُمْرَتِكُمْ)؛
«خدا مرا از كساني قرار دهد كه گام بر جاي گام شما مي گذارد و سرانجام با شما محشور مي گردد».
حشر يعني جمع شدن.محشر كه از اسامي روز قيامت است يعني مجمع.روز قيامت روزي است كه تمام خلايق، آن روز گرد آمده اند.در قرآن آمده است:
]...يَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً...[؛[5]
«...روزي كه همهي آنان را جمع مي كنيم...».
(وَ يَكِرُّ فِي رَجْعَتِكُمْ)؛
«از خدا مي خواهم مرا از كساني قرار دهد كه در روزگار رجعت شما به دنيا بر مي گردند».
رجعت در لغت به معناي بازگشت است و در اصطلاح از معتقدات ديني ما بازگشت حضرات ائمّهي معصومين (علیهم السلام) به دنيا پس از ظهور امام عصرـ ارواحنا فداه ـ است. همچنين جمعي از صلحا و غير صلحا نيز بازگشتي به دنيا پس از مرگ خواهند داشت امّا چگونگي و خصوصيّات اين بازگشت از روي روايات براي ما روشن نيست و لزومي هم ندارد كه آن را بدانيم. آنچه لازم است داشتن اعتقاد اجمالي به اصل رجعت است كه فرموده اند :
(لَيْسَ مِنّا مَنْ لَمْ يُؤمِنْ بِرَجْعَتِنا لَيس مِنّا مَنْ لَمْ يُؤمِنْ بِكَرَّتِنا)؛
«از ما نيست[پيوند اعتقادي ولايي با ما ندارد]آن كس كه ايمان به رجعت و بازگشت ما ندارد».
مصداقي از رجعت در قرآن كريم
در قرآن آياتي راجع به رجعت افرادي در اقوام گذشته داريم.از جمله مي فرمايد :
]أ لَمْ تَرَ إلَي الَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ هُمْ اُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقالَ لَهُمُ اللهُ مُوتُوا ثُمَّ أحْياهُمْ...[؛[6]
«آيا نديدي[آگاه نشدي از]داستان آنها كه از خانههايشان بيرون شدند از ترس مرگ و چندهزار نفر بودند، آنگاه خداوند به آنها فرمود[به فرمان تكويني]بميريد؛ پس از آن زنده شان نمود...».
از بعض روايات استفاده مي شود در زمان هاي گذشته يكي از پيامبران، مردم را براي مقاتله با دشمن دعوت به خروج كرد. آنها به بهانهي اينكه در منطقهي جنگ بيماري طاعون هست از رفتن به ميدان جنگ خودداري كردند.خدا آنها را به همان چيزي كه از آن هراس داشتند مبتلا كرد و بيماري طاعون در ميانشان پديد آمد.آنها براي فرار از طاعون از خانهها بيرون رفته و سر به بيابان نهادند، ولي در همان جا مبتلا به طاعون گشته و همگي مردند.مدّتها از اين جريان گذشت و حضرت حزقيل (ع) از پيامبران خدا از آنجا عبور كرد و اجساد آنها را ديد.از خدا خواست آنها را زنده كند.دعاي او مستجاب شد و خدا آنها را زنده كرد و بنا بر اين نقل، آيه اشاره به اين جريان دارد كه مي فرمايد:
]...فَقالَ لَهُمُ اللهُ مُوتُوا ثُمَّ أحْياهُمْ...[؛
«...خدا به آن ها فرمود: بميريد و سپس آنها را زنده كرد...».
رَجعت عُزير پيامبر (ع)
داستان ديگري نيز در قرآن آمده:
]أوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلي قَرْيَهٍْْ وَ هِيَ خاوِيَهٌْْ عَلي عُرُوشِها قالَ أنَّي يُحْيِي هذِهِ اللهُ بَعْدَ مَوْتِها فَأماتَهُ اللهُ مِائَهَْْ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ...[؛[7]
«يا مانند آن كسي كه عبورش بر شهري [يا آبادياي] افتاد، ديد آن آبادي ويران شده آن چنان كه ديوارهاي آن روي سقف هايش خوابيده است[از روي تعجّب از قدرت خدا]گفت: اينها [اجساد مرده]را خدا چگونه زنده مي كند. خدا خود او را ميرانيد و پس از صد سال زندهاش كرد...».
گفتهاند، آن شخص همان عُزَير پيغمبر (ع) بوده است.در اين دو آيه چنان كه مي بينيم، موضوع رجعت و بازگشت به دنيا پس از مرگ در امم گذشته صريحاً نشان داده شده است. از حضرت امام رضا (ع)نيز نقل شده :
(قالَ رَسوُل الله
يَكُونُ فِي هذِهِ الاُمَّهِْْ كُلُّ ما كانَ فِي الاُمَمِ السّالِفَهِْْ حَذْوَ النَّعْلِ بِالنَّعْلِ وَ الْقَذَّهِْْ بِالْقَذَّهِْْ)؛
«رسول خدا
فرموده است : همهي آنچه در امّت هاي پيشين روي داده، در اين امّت نيز مو به مو واقع خواهد شد».
مقصود از اين آيه روز قيامت نيست
در آيهي ديگري هم مي فرمايد:
]وَ يَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ اُمَّهٍْْ فَوْجاً...[؛[8]
«روزي كه ما از هر امّتي گروهي را بر مي انگيزيم...».
اين مربوط به روز قيامت نيست زيرا قيامت روز رستاخيز عمومي است كه فرموده است:
]...وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أحَداً[؛[9]
«...در روز قيامت همه را محشور مي كنيم و احدي از آنها را باقي نمي گذاريم».
حال آن كه در اين آيه فرموده است: از هر امّتي گروهي را مي آوريم.معلوم مي شود اين آيه مربوط به روز رجعت است، نه روز قيامت.
رَجعت كه منحصر به ائمّه (علیهم السلام) نيست
در اين جملهي از زيارت جامعه به ما تعليم كردهاند از خدا بخواهيم ما را از جملهي كساني قرار بدهد كه (وَ يَكِرُّ فِي رَجْعَتِكُمْ )؛ در زمان رجعت شما اهل بيت عصمت (علیهم السلام) به دنيا برمي گردند.از اين جمله استفاده مي شود كه رجعت منحصر به ائمّه (علیهم السلام) نيست بلكه كساني هم با آنها رجعت مي كنند كه از خدا مي خواهيم ما را از آنها قرار دهد و نه تنها مي خواهيم رجعت كنيم بلكه مي خواهيم علاوه بر رجعت در دوران حكومت طولاني آن فرمانروايان الهي صاحب منصبي از طرف آن بزرگواران نيز باشيم چنان كه مي گوييم :
(وَ يُمَلَّكُ فِي دَوْلَتِكُمْ)؛
«مي خواهم در دولت شما به پادشاهي برسم».
و سلطنت بر گوشهاي از مملكت پهناور شما به من واگذار شود.البتّه اين سلطنت يك سلطنت الهي است كه به بندگان صالح خدا واگذار مي شود؛ آن گونه كه حضرت سليمان پيامبر (ع)از خدا آن گونه سلطنت را درخواست مي كرد و مي گفت :
]قالَ رَبِّ اغْفِرْ لِي وَ هَبْ لِي مُلْكاً لا يَنْبَغِي لِأحَدٍ مِنْ بَعْدِي إنَّكَ أنْتَ الْوَهَّابُ[؛[10]
«پروردگارا! مرا بيامرز و حكومتي به من عطا كن كه پس از من سزاوار احدي نباشد».
يعني آن چنان ويژگياي داشته باشد كه احدي شكّ و ترديد نكند در اينكه آن جنبهي الهي دارد و از سنخ خوارق عادات است.خدا نيز دعاي او را اجابت كرد و سلطنتي به او داد كه جنّ و انس و وحش و طير و باد تحت سيطرهي قدرت او قرار گرفتند.
شرافت محشور شدن با بزرگان سنخيّت مي خواهد
(وَ يُشَرَّفُ فِي عَافِيَتِكُمْ)؛
«مي خواهم در روزگار سراسر عافيت شما زندگي شرافتمندانهاي داشته باشم».
(وَ يُمَكَّنُ فِي أَيَّامِكُمْ)؛
و در آن دوران كه حكومت شما استقرار يافته است، من هم در سايهي آن حكومت عدل الهي استقرار يابم و به خدمتگزاري خويش ادامه دهم و مخصوصاً كه:
(وَ تَقَرُّ عَيْنُهُ غَداً بِرُؤْيَتِكُمْ)؛
«مي خواهم از كساني باشم كه ديدگانشان فردا[روز رجعت يا روز قيامت]به ديدار شما روشن مي گردد».
آري،چه شرف و كرامت و نعمتي از اين برتر كه انسان با آن انوار الهي محشور گردد و هر دم چشمش به زيارت جمال بي مثالشان روشن شود ؟ امّا بايد توجّه داشت كه سنخيّتي لازم است تا آدم به شرافت حشر با پاكان نائل گردد.
او را به چشم پاك تـوان ديد چون هلال هر ديده جاي جلوهي آن ماه پاره نيست
در دعاي ابوحمزه مي خوانيم:
(سَيِّدي اَخْرِجُ حُبَّ الدُّنيا مِنْ قَلْبِي وَ اجْمَعَ بَيْنِي وَ بَيْنَ الْمُصْطَفي وَ آلِهِ خَيِّرَتِكَ مِنْ خَلْقِك)؛
«خدايا! حبّ دنيا را از دلم بيرون كن و آنگاه بين من و مصطفي و آل او كه برگزيدگان خلق تو هستند، ارتباط برقرار نما».
از اين جمله استفاده مي شود كه حبّ دنيا قذارتي در دل ايجاد مي كند و آدمي را از سنخيّت با پاكان عالم محروم مي سازد.ابتدا بايد اين پليدي را از صفحهي آئينهي دل زدود تا صلاحيّت انعكاس جمال آن مقرّبان درگاه خدا را به دست آورد. طبيعي است كه آلودگان نمي توانند ارتباطي با پاكان برقرار نمايند و خود را به آنها نزديك و با آنها هم نشين گردانند.قرآن مجيد دربارهي كساني كه ساز و آواز گوش مي كنند مي فرمايد:
]وَ إذا تُتْلي عَلَيْهِ آياتُنا وَلَّي مُسْتَكْبِراً كَأنْ لَمْ يَسْمَعْها كَأنَّ فِي اُذُنَيْهِ وَقْراً...[؛
«آن چنان حالت كر شدن گوش جان در او پيدا شده كه وقتي آيات ما بر او خوانده مي شود مستكبرانه روي بر مي گرداند؛ گويي كه آن را نشنيده، گويي كه وقر و ناشنوايي در هر دو گوشش پديد آمده، اصلاً هيچ سخني را نمي شنود...».
]...فَبَشِّرْهُ بِعَذابٍ ألِيمٍ[؛[11]
«...[در اين صورت]به عذابي دردناك بشارت ده».
آري ، اين چشم و گوش سر را به ما دادهاند كه به وسيلهي آنها چشم و گوش دل را باز كنيم و جمالهاي معنوي ببينيم و نغمههاي آسماني بشنويم ولي ياللاسف كه ما با همين چشم و گوش سر، چشم و گوش دل را كور و كر ساختهايم و لذا نه جمالي از جمال هاي معنوي ميبينيم و نه نغمهاي از نغمههاي آسماني مي شنويم و به فرمودهي قرآن شده ايم :
]...صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَعْقِلُونَ[؛[12]
«...كران و گنگان و كوراني كه چيزي نمي فهمند».
در اين صورت چگونه مي توانيم به اهل بيت طهارت (علیهم السلام) بگوييم :
(فَمَعَكُمْ مَعَكُمْ لاَ مَعَ غَيْرِكُمْ)؛
«من با شما هستم؛ با شما هستم، نه با غير شما».
مي خواهم از كساني باشم كه:
(يُحْشَرُ فِي زُمْرَتِكُمْ ...وَ تَقَرُّ عَيْنُهُ غَداً بِرُؤْيَتِكُمْ)؛
در زمرهي شما محشور مي شوند و چشمشان با ديدن شما روشن مي شود چشم دل باز كن كه جان بيني و به راستي چقدر لازم است كه ما وقتي به زيارت امامانمان (علیهم السلام) مشرّف مي شويم با جدّ تمام به حضورشان عرض كنيم : ما معتقديم شما به اذن خدا مي توانيد كور را بينا و كر را شنوا گردانيد و نفهميدهها را فهميده سازيد.اينك از شما مي خواهم به حرمت قرب منزلتي كه در پيشگاه خدا داريد، چشم و گوش دلم را باز كنيد؛ درجهي درك و فهمم را بالا ببريد تا با چشمي بينا و گوشي شنوا و قلبي فهمنده و درّاك از حرم شريفتان خارج شوم.اين نيازهاست كه ما را خاك نشين كرده و رفع آنها، نقش حياتي در دنيا و آخرتمان دارد، نه فقط خانه و فرش و خوراك و پوشاك كه محور افكار و خواسته هاي ما شده است. اندكي در حالات معنوي اركان دين از علما و صلحا بينديشيم كه آنها چه چشم و گوشي از جانشان گشوده بود.قرآن هم مي فرمايد:
]...فَإنَّها لا تَعْمَي الْأبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ[؛[13]
«...حقيقت اينكه[در مورد كساني]چشمهاي سرشان كور نيست بلكه دلها كه در سينهها دارند كور شده است».
صفاي دل مرحوم سيّد بحرالعلوم(رض)
دربارهي مرحوم سيّد بحرالعلوم (رض) از يكي از شاگردان نزديكش به نام "سلماسي" نقل شده كه ما در خدمت سيّد در حرم مطهّر حضرات عسكرييّن مشغول نماز جماعت بوديم؛ در اثناي نماز بعد از تشهّد ركعت دوّم كه سيّد خواست براي ركعت سوّم برخيزد،ديديم به همان حال نيم خيز ماند و پس از لحظاتي برخاست.تعجّب كرديم!چند نفر از علما هم در نماز شركت داشتند.بعد از نماز خواستيم از جريان آگاه شويم، ميسّر نشد؛ تا به منزل آمديم و سر سفره نشستيم.يكي از آقايان علما به من اشاره كرد، تو كه محرم اسرار آقا هستي، از ايشان علت توقّف در اثناء نماز را سؤال كن.من گفتم: شما محترم تر از من در نزدشان هستيد اگر شما بپرسيد مناسب تر خواهد بود.
آقا متوجّه شدند ، ما با ايماء و اشاره به هم چيزي مي گوييم.فرمودند: راجع به چه مطلبي صحبت مي كنيد ؟ ما مسئله را مطرح كرديم و علّت توقّف در اثناي نماز را پرسيديم.ايشان تأمّلي كرد و بعد فرمود: من كه مي خواستم براي قيام ركعت سوّم برخيزم، ديدم وجود اقدس امام عصر (عج)داخل حرم شدند و در مقابل حرم پدر بزرگوارشان ايستادند و سلام بر پدر بزرگوارشان كردند.من تا آن جمال نوراني را ديدم آن چنان مجذوب شدم كه توانايي برخاستن در خود نديدم؛ همچنان توقّف كردم تا ايشان از حرم خارج شدند و من برخاستم.
او را به چشم پاك توان ديد چون هلال هر ديده، جاي جلوهي آن ماه پاره نيست
البتّه براي ما هم راه براي تزكيهي نفس و تصفيهي قلب باز است منتهيََ همّتي لازم است و صبر و تحمّل دشواري هاي راه؛ چرا كه :
نابرده رنج گنج ميسّر نمي شود مزد آن گرفت جان برادر كه كار كرد
بهره جستن از فرصتهاي طلايي ماه مبارك رمضان
اينك ماه مبارك رمضان نزديك شده و درهاي افاضات الهيّه به روي بندگانش باز مي شود.سعادتمند آن كساني هستند كه از اين فرصت مغتنم بهرهها برگيرند.اين چند جمله را از مرحوم نراقي صاحب جامع السّعادات بشنويم :
(من صام شهر رمضان اخلاصاً لله و تقرّباً اليه و طهّر باطنه من ذمائم الاخلاق و كَفَّ ظاهره عن المعاصي و الاثام...ثم اِن كان من العوام حصل له من صفاء النفس ما يوجب استجابهْْ دعوته و اِن كان من اهل المعرفهْْ فعسي الشّيطان لا يحوم علي قلبه فينكشف له شيء من الملكوت في ليلهْْ القدر اذهي الليلهْْ التي تنكشف فيها الاسرار و تفيض علي القلوب الطاهرهْْ الانوار)؛
«هر كس ماه رمضان را روزه دار باشد ـ اِخلاصاً لله ـ و باطنش را از خويهاي ناپسند تطهير و ظاهرش را از گناهان باز دارد، اگر از افراد عادي باشد صفاي نفسي در او پديد ميآيد كه دعايش مستجاب مي گردد و اگر از صاحبان معرفت باشد شيطان از حومهي قلب او كنارهگيري مي كند و اسراري از ملكوت عالم بر او منكشف مي شود؛ مخصوصاً در شب قدر زيرا شب قدر شب انكشاف اسرار است و افاضهي انوار ».
از خدا مي خواهيم به ما هم توفيق پيوستن به آن سعادتمندان را عنايت فرمايد.در روزهاي آخر ماه شعبان دستور دادهاند اين دعا را مكرّر بخوانيد امّا بدانيد كه چه مي خواهيد.
(اللّهمّ اِن لم تَكُنْ غفرت لنا فيما مضي من شعبان فاغفرلنا فيما بقي فيه)؛
«خدايا! اگر ما را در گذشتهي از ماه شعبان نيامرزيدهاي، در باقي ماندهي آن بيامرز و پاكمان كن تا با طهارت و پاكيزگي جسم و جان به مهمان سراي الهي وارد شويم و كنار سفره اكرم الاكرمين بنشينيم».
خدايا! به حرمت امام حسين (ع)توفيق توبهي واقعي به ما عنايت فرما.
السّلام عليك يا اباعبدالله و علي الارواح الّتي حلَّت بفنائِك
اللّهمّ عجّلْ لوليك الفرج و اجعلنا من المنتظرين لظهوره و اجعل خاتمهْْ امرنا خيرا و صلّي الله علي محمّد و آله الطّاهرين
[1]ـ سورهي حشر،آيات16و17.
[2]ـ سورهي اعراف،آيهي175.
[3]ـ سورهي اعراف،آيهي176.
* امتعه: متاع ها ، كالاها.
[4]ـ سورهي حجرات،آيهي2.
[5]ـ سورهي انعام،آيهي22.
[6]ـ سورهي بقره،آيهي243.
[7]ـ سورهي بقره،آيهي259.
[8]ـ سورهي نمل،آيهي80 .
[9]ـ سورهي كهف،آيهي47.
[10]ـ سورهي ص،آيهي35.
[11]ـ سورهي لقمان،آيهي7.
[12]ـ سورهي بقره،آيهي171.
[13]ـ سورهي حجّ،آيهي46.