أُشْهِدُ اللَّهَ وَ أُشْهِدُكُمْ أَنِّي مُؤْمِنٌ بِكُمْ وَ بِمَا آمَنْتُمْ بِهِكَافِرٌ بِعَدُوِّكُمْ وَ بِمَا كَفَرْتُمْ بِهِ
در شهادت خود صادق باشيم
{ أُشْهِدُ اللَّهَ وَ أُشْهِدُكُمْ أَنِّي مُؤْمِنٌ بِكُمْ وَ بِمَا آمَنْتُمْ بِهِكَافِرٌ بِعَدُوِّكُمْ وَ بِمَا كَفَرْتُمْ بِهِ }
در اين فراز از زيارت خطاب مي كنيم به خاندان عصمت و طهارت (علیهم السلام)كه : من خدا را و شما را شاهد مي گيرم بر اينكه من ايمان دارم به شما و به آنچه كه شما ايمان به آن داريد و كافرم به دشمنان شما و به آنچه كه شما به آن كفر مي ورزيد.
اوّلاً خدا را شاهد گرفتن بر تحقّق يك كار يا گفتار، امر بسيار مهمّي است كه مبادا انسان طوري حرف بزند كه باطنش با ظاهرش مخالف باشد.در آن صورت خدا خواهد گفت، از من ضعيف تر كسي را پيدا نكردي كه شاهد بر دروغت بگيري؟!
در روايت آمده كه: هرگاه كسي براي اثبات يك مطلب خلاف واقعي بگويد، خدا شاهد است كه اين مطلب چنين است، از سنگيني آن گناه، عرش خدا به لرزه در مي آيد.حالا ما در حضور حضرات ائمّهي اطهار (علیهم السلام) مي گوييم :
(أُشْهِدُ اللَّهَ وَ أُشْهِدُكُمْ)؛
من هم خدا را و هم شما را شاهد مي گيرم بر ايمان قلبي خودم نسبت به چيزي و كفر قلبيام به چيز ديگر.پس ايمان و كفر قلبي ما بايد در واقع محقَّق باشد تا در شاهد گرفتن خدا و اهل بيت (علیهم السلام)صادق باشيم.حالا ايمان به شما دارم يعني ولايت و امامت شما را تصديق مي كنم و شما را امام خود و وليّ بر خودم مي دانم و به آنچه شما داريد، مؤمنم.
فقط تسليم محض معصوم (علیهم السلام)
در اين قسمت از زيارت:
(مُؤْمِنٌ بِكُمْ وَ بِمَا آمَنْتُمْ بِهِ كَافِرٌ بِعَدُوِّكُمْ وَ بِمَا كَفَرْتُمْ بِهِ)؛
هم عنوان كافر داريم و هم مؤمن.يعني هر مسلمان واقعي بايد هم كافر باشد و هم مؤمن.كافر باشد به شيطان و مؤمن باشد به الله.
]...فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَهِْْ الْوُثْقي...[؛[1]
آن كسي كه مي خواهد چنگ به عروهْْ الوثقي و دستگيرهي محكم سعادت بزند، دو چيز بايد داشته باشد : يكي اينكه نسبت به طاغوت كافر شود و ديگر اينكه نسبت به الله مؤمن شود،در اينجا كفر مقدّم بر ايمان است زيرا تا تيرگي گرايش به طاغوت از صفحهي دل زائل نشود، نور ايمان به خدا بر آن نمي تابد.ابتدا زدودن ظلمت طاغوت و بعد تابش نور الله.
(مُؤْمِنٌ بِكُمْ وَ بِمَا آمَنْتُمْ بِهِ،كَافِرٌ بِعَدُوِّكُمْ وَ بِمَا كَفَرْتُمْ بِهِ)؛
حالا همانطور كه ما مؤمن و كافر هستيم ، امامان (علیهم السلام)نيز مانند ما هم كافرند و هم مؤمن.كافرند به شيطان و طاغوت و مؤمنند به الله عزّوجلّ و لذا به حضورشان عرض مي كنيم :
من به شما و به آنچه شما مؤمن به آن هستيد، مؤمنم و به دشمن شما و به آنچه شما كافر به آن هستيد، كافرم.اين چنين سخن تنها به معصوم گفته مي شود كه هر چه را تو قبول داري من قبول دارم و هر چه را تو نمي پذيري من نمي پذيرم وگرنه تسليم محض بودن نسبت به فرد غير معصوم، عقلاً و نقلاً مردود و مذموم است زيرا انسان غير معصوم ـ هر كه باشد ـ احتمال سهو و خطا و نسيان در افكار و اخلاق و اعمالش وجود دارد و نمي شود او را به عنوان مَطاع مطلق قبول كرد و مطيع محض و سرسپردهي همه جانبهي او گرديد.
امتياز انبياء و اوليا با علماي بشري
و لذا يك امتياز اساسي انبياء و امامان (علیهم السلام)از ساير علما و دانشمندان بشري در همين است كه انبياء و اوصيا (علیهم السلام)هيچگاه اختلاف نظر در رشتهي خودشان كه دعوت به سوي خدا و انذار از روز حساب است، ندارند ولي دانشمندان بشري ـ حتّي دو نفر دانشمند متخصّص در رشتهي واحد هم ـ با يكديگر اختلاف نظر دارند.چون نظرات دانشمندان بشري مولود فكر و عقل خودشان است و ارتباطي با عالم وحي ندارد.از اين نظر طبيعي است كه هر دو ـ يا حدّاقل يكي از آن دو ـ به مسير خلاف واقع افتاده و دسترسي به واقع پيدا نكنند.
از باب مثال،دو نفر فقيه كه متخصص در استنباط احكام عملي شرعي هستند و ابزار كار هر دو كتاب است و سنّت،در عين حال ممكن است در فتوا اختلاف نظر داشته باشند و حدّاقل يكي از آن دو اصابت به حكم واقعي نكرده باشد. يا دو نفر فيلسوف كه ابزار كار هر دو عقل است، مع الوصف ممكن است هر دو ـ يا قدر مسلّم يكي از آن دو ـ از درك واقع عاجز شده باشند و در يك مسئلهي عقلي دو نظر مخالف داشته باشند.مثلاً حركت در جوهر را يكي قطعي و ديگري نامعقول بداند.
امّا انبياء و امامان (علیهم السلام)از آن نظر كه ابزار كارشان وحي الهي است و مشاهدهي عين حقايق عالم هستي است ـ نه انديشه و تفكّر ـ هرگز سهو و خطا و اشتباه به حومهي ادراكاتشان راه نمي يابد و جز واقعيات،اخبار از چيزي نمي كنند.
چنان كه خدا راجع به گفتار حضرت خاتم
مي فرمايد :
]وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوي * إنْ هُوَ إلاّ وَحْيٌ يُوحي[؛
«او هرگز از روي هواي نفس[و دلبخواه خود]سخن نمي گويد.آنچه مي گويد چيزي جز آنچه به او وحي شده است نمي باشد».
]عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوي * ذُو مِرَّهٍْْ فَاسْتَوي * وَ هُوَ بِالْاُفُقِ الْأعْلي[؛[2]
«قدرتمند عظيمي كه احاطه بر همه چيز دارد و در افق اعلا قرار گرفته، او را تعليم داده است».
]فَأوْحي إلي عَبْدِهِ ما أوْحي * ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأي[؛[3]
«خداوند آنچه را كه وحي كردني بود به بندهاش وحي نمود.قلب پيامبر آنچه را كه ديد عين واقع بود و دروغ در آن راه نداشت».
]ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغي * لَقَدْ رَأي مِنْ آياتِ رَبِّهِ الْكُبْري[؛[4]
«چشم پيامبر هرگز منحرف نشد و طغيان ننمود.او به طور حتم از آيات و نشانه هاي بزرگ، پروردگارش را مشاهد كرد».
صلابت رأي انبياي الهي
يعني كار انبياء رؤيت است و مشاهدهي متن حقايق عالم است نه انديشيدن و با پاي فكر و تجربه و استدلال در مسير درك حقايق حركت كردن و قهراً با كجروي ها و اشتباهات فراوان مواجه شدن و از اين جهت است كه دانشمندان بشري هيچگاه نظريههاي علمي خود را به طور قاطع اعلام نمي كنند بلكه با عنوان فرضيه و تئوري مطرح مي كنند.يعني تا آنجا كه فكر ما و تجربه و آزمايش ما رسيده است،مطلب چنين است و ممكن است آيندگان،عميقتر از ما بينديشند و حقيقت را به گونهي ديگري اعلام نمايند.
امّا انبياء و پيامبران خدا و حاملان وحي الهي هيچگاه در اظهار عقايدشان كوچكترين كلمهاي كه بوي شكّ و ترديد در آن برود به كار نمي برند.آنها هيچ وقت نمي گويند اَحوَط* اين است يا اقويََ چنين و اظهر* چنان است.
در اين كلمات، ترديد وجود دارد.يعني ما واقعيّت مطلب را نمي دانيم؛ احتمالاتي قوي يا ضعيف از لحاظ درك واقعيّت مطلب به ذهن ما مي رسد.اينگونه سخن گفتن در بيانات دانشمندان و حتّي عالمان ديني وجود دارد امّا در بيان انبياء و اوصيا، ابداً چنين كلماتي يافت نمي شود.آنان با يك بيان قطعي جازم، بشر را به حقايق ثابت عالم دعوت مي كنند و اگر با تخطئهي جنّ و انس هم روبرو بشوند، از(اِنّ)به(كَأَنَّ)بر نمي گردند.اِنَّ يعني حتماً،كَأنَّ يعني گويا.انبياء هرگز نمي گويند كَأَنَّ مبدأ و معاد هستي چنين باشد.بلكه مي گويند:
]إنَّما إلهُكُمُ اللهُ الَّذِي لا إلهَ إلاّ هُوَ...[؛[5]
«به طور حتم الله معبود يكتاي شماست و جز او معبودي نيست...».
]قُلْ إنَّ الْأوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ * لَمَجْمُوعُونَ إلي مِيقاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ[؛[6]
«بگو: به طور حتم اوّلين و آخرين، همگي در موعد روز معيّني جمع مي شوند».
]إنَّ الْأبْرارَ لَفِي نَعِيمٍ * وَ إنَّ الْفُجَّارَ لَفِي جَحِيمٍ[؛[7]
]إنَّ جَهَنَّمَ كانَتْ مِرْصاداً[؛[8]
]إنَّ لِلْمُتَّقِينَ مَفازاً[؛[9]
همه جا كلمهي اِنّ كه كلمهي تحقيق است، در بيان عقايد خود به كار مي برند نه كلمهي كَأنَّ كه متضمن شكّ و ترديد است و از اين رو است كه ما شيعهي اماميّه، تنها در مقابل اهل بيت عصمت (علیهم السلام) كه بيان كنندگان وحي پيامبران خدا هستند و همانند پيامبران خدا متّصف به صفت عصمت در درجهي اعلاي آن مي باشند، ميايستيم و با قاطعيّت تمام مي گوييم :
(آمَنتُ بِكُم وَ بِما آمَنتُم به)؛
من با تمام وجود در مقابل شما تسليمم.من شما و معتقدات شما را حقّ محض مي دانم و معتقدم:
(الْحَقُّ مَعَكُمْ وَ فِيكُمْ وَ مِنْكُمْ وَ إِلَيْكُمْ)؛
آنچه كه حقّ است با شما همراه است و در افكار و اخلاق و اعمال شما جلوه گر است.حقّ از شما نشأت گرفته و به سوي شما باز مي گردد.من شما را مظهر و مجلاي* تمام صفات كمال خدا مي دانم واِن شاءالله با همين عقيده زندگي مي كنم و با همين عقيده مي ميرم.آري :
(أَنِّي مُؤْمِنٌ بِكُمْ وَ بِمَا آمَنْتُمْ بِهِ)؛
من ايمان به حقّيّت ولايت و امامت شما دارم و همچنين ايمان دارم به حقّيّت هر چه كه شما آن را شناخته و ايمان به آن آورده ايد؛ اگر چه نتوانم به آنچه كه شما از حقايق عالم شناخته ايد پي ببرم و آنها را بشناسم زيرا معرفت و شناخت حقايق داراي مراتب است و بديهي است كه آن مرتبهي اعلا از معرفت و شناخت خدا را كه مثلاً امام اميرالمؤمنين (ع)دارد، ما نمي توانيم داشته باشيم.ما كجا و احاطهي علمي اهل بيت رسالت به حقايق عالم كجا ؟ ولي در عين حال ايمان و اعتقاد داريم به حقّيّت تمام آنچه كه اهل بيت (علیهم السلام)علم و ايمان و اعتقاد به آن دارند و به حضورشان عرضه مي داري :
(مُحَقِّقٌ لِمَا حَقَّقْتُمْ مُبْطِلٌ لِمَا أَبْطَلْتُمْ)؛
«حقّ مي دانم هر چه را كه شما حقّ مي دانيد؛ باطل مي دانم هر چه را كه شما باطل مي دانيد».
(مُطِيعٌ لَكُمْ عَارِفٌ بِحَقِّكُمْ...آخِذٌ بِقَوْلِكُمْ عَامِلٌ بِأَمْرِكُمْ)؛
من بر اساس معرفتي كه به حقّ شما دارم، مطيع شما هستم؛ پذيرندهي گفتار شما و عمل كننده به فرمان شما هستم.به محض اينكه فرماني از شما برسد، من بدون چون و چرا خودم را موظّف به اطاعت آن فرمان مي دانم و اين لازمهي معرفت به حقّ امام است.
پاسخ روشن و محكم شيعه به روشنفكرمآبان
البتّه روشنفكرمآباني هستند كه اين سخن براي هاضمهي فكرشان سنگين است و گويندهي آن را آدمي ساده انديش ابله مي شناسند و مي گويند، تسليم شدن بدون چون و چرا در مقابل امر و فرمان كسي، كار ابلهانِ عالم است.انسان انديشمند آن است كه دربارهي هر چه كه شنيد تحقيق كند و فلسفهي آن را بشناسد و آنگاه عمل كند.
ما عرض مي كنيم: آري! اين حرف درستي است و انسان انديشمند بايد دربارهي هر مطلبي بينديشد و پس از عقلاني بودن، آن را بپذيرد.حالا عرض مي كنيم: از جمله مطالبي كه بايد دربارهاش انديشيد، مسئلهي امام و امامت است كه بايد فهميد امامت يعني چه و امام چه كسي است و فرقش با ساير افراد بشر چيست ؟ در اين موقع است كه انسان انديشمند به خوبي مي پذيرد كه لازمهي اعتقاد به امامت ، تسليم شدن بي چون و چرا در مقابل احكام خداوند است و ما ذيل عبارت هاي گذشته از زيارت جامعه به اثبات رسانديم كه امام، يك فرد بشر عادي نيست بلكه فرد ممتازي از بشر است كه همانند پيامبر از جانب خدا و خالق عالم و آدم منصوب به هدايت آدميان گشته كه هم عالم به تمام احكام و قوانين آسماني خدا و هم متّصف به صفت عصمت و مصونيّت از هرگونه سهو و اشتباه و خطاست.
در اين صورت است كه باور مي كنيم اين تسليم شدن بي هرگونه چون و چرا در مقابل امام، عين تحقيق است و پيروي از فكر و عقل و انديشه و تدقيق است و لذا ما شيعهي اماميه بر اين اساس است كه به حضور امامان (علیهم السلام)عرض مي كنيم :
(مُطِيعٌ لَكُمْ عَارِفٌ بِحَقِّكُمْ)؛
من از آن نظر كه مقام و منزلت و موقعيّت شما را در عالم و در نزد خداي عالم شناختهام، مطيع محض شما هستم؛ هر فرماني كه از جانب شما صادر شود از صميم جان مي پذيرم و با تمام قوا قيام به انجام آن مي نمايم و اين را تنها راه تقرّب به خدا و نيل به سعادت جاودان مي شناسم.
در مقابل امام (ع)اينگونه بايد بود
پس چون و چرا گفتن در مقابل امام، علامت روشن فكري نيست بلكه نشانهي جهل و خدانشناسي و امام نشناسي است.از آن طرف، تسليم محض بودن در مقابل امام نيز علامت ساده انديشي يا بلاهت نيست؛ بلكه نشانهي تحقيق و عميق انديشي و حقيقت شناسي است.
مردي از اصحاب حضرت امام صادق (ع)براي نشان دادن كمال معرفت خود در حقّ امام، به ايشان عرض كرد:
يابن رسول الله!اگر شما اين انار را از اين درخت بچينيد و بعد دو نيمهاش كنيد و بگوييد، اين نيمهاش حرام است و نيمهي ديگرش حلال،من نمي گويم چرا؟! مي پذيرم زيرا من گفتار امام را مبتني بر وحي و الهام الهي ميدانم و لذا وظيفهاي جز پذيرش آن ندارم.
دو ركن اساسي مذهب تشيّع
مطلب ديگري كه بايد توجّه كامل به آن داشته باشيم اين است كه در اين جملهي نوراني از زيارت مي بينيم، ايمان به اهل بيت (علیهم السلام)با كفر به دشمنانشان در كنار هم قرار گرفتهاند و مي گوييم:
(أُشْهِدُ اللَّهَ وَ أُشْهِدُكُمْ أَنِّي مُؤْمِنٌ بِكُمْ وَ بِمَا آمَنْتُمْ بِهِ، كَافِرٌ بِعَدُوِّكُمْ وَ بِمَا كَفَرْتُمْ بِهِ)؛
من خدا و شما را شاهد مي گيرم بر اينكه من نسبت به شما مؤمن و نسبت به دشمنان شما كافرم.اين دو، همان دو ركن اساسي مذهب تشيّع است:1ـ تولّي،يعني تن به ولايت اهل بيت رسالت دادن و آنها را به امامت پذيرفتن.2ـ تبرّي،يعني دوري و بيزاري همه جانبه از دشمنان اهل بيت داشتن؛ كه يكي بدون ديگري مؤثر در نجات انسان در روز جزا نخواهد بود.از آيهي شريفه نيز اين حقيقت استفاده مي شود:
]...فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللهِ...[؛
پس هر كسي كه كافر به طاغوت باشد و مؤمن به الله،اوست كه چنگ به ريسمان محكم زده است.يعني نيل به سعادت جاودان نياز به دو اصل اساسي دارد:1ـ كفر به طاغوت ،2ـ ايمان به الله.ابتدا طاغوت زدايي و سپس اللهيابي.
خلوت دل نيست جاي صحبت اغيار ديـو چو بـيـرون رود فرشـته درآيـد
و لذا فرموده اند، محبّت ما بدون تبرّي از دشمنان ما تحقّق پذير نمي باشد.از حضرت امام صادق (ع)منقول است:
(هيهات كذب من دعي محبّتنا و لم يَتَبرَّء من عدوّنا)؛
«چه مطلب دور از حقيقتي! دروغ گفته كسي كه ادّعاي محبّت ما را دارد در حالي كه بيزاري از دشمن ما نمي جويد».
كسي خدمت امام اميرالمؤمنين (ع)عرض كرد:
(انّي احبّك و احبّ فلاناً[و سميّ بعض اعدائه])؛
«من شما را دوست دارم و دوستدار فلاني هم هستم[اسم يكي از دشمنان حضرت را برد]».
امام (ع)به او فرمود:
(اَمّا الانَ فَأَنْتَ اَعْوَرَ فَاِمّا اَنْ تَعَمَيََ وَ اِمّا اَنْ تُبْصِرُ)؛
«تو الان آدم يك چشمي هستي؛ يا كور باش و يا بينا».
چكيدهي معارف دين در نوشتهي امام هشتم (ع)
حضرت امام رضا (ع)ضمن نامهاي كه براي مأمون نوشتهاند، در جواب سؤال او از عصاره و چكيدهي معارف دين مرقوم فرموده اند :
(وَ حُبُّ اَولياءِاللهِ عَزَّوَجَلَّ واجِبٌ كَذلِكَ بُغْضُ اَعداءِالله و الْبَرائَهُْْ مِنْهُمْ وَ مِنْ اَئِمَّتِهِم)؛
دوستي اولياي خدا واجب است و همچنين دشمني با دشمنان خدا و بيزاري جستن از آنها و از امامان و پيشوايان آنان نيز لازم است. تا مي رسند به اينجا كه:
(وَ البَرائَهُْْ من الدَّين ظَلموا آل محمّد و هَمُّوا بِاِخراجِهِم وَ سَنُّوا ظُلمَهم و غَيَّرُوا سُنَّهَْْ نَبيِّهِم...وَ هَتَكُوا حِجابَ رَسولِ الله و نَكَثُوا بَيْعَهَْْ اِمامِهِم وَ اَخْرَجُوا الْمَرْئَهَْْ وَ حارَبُوا اَميرَالمُؤمِنينَ و قَتَلوا الشِّيعَهْْ المُتَّقِين واجِبَهٌْْ)؛
«و برائت و بيزاري از كساني كه به خاندان پيامبر ظلم كرده و همّت به بيرون راندن آنان گمارده و سنّت ستم بر آنان را بنا نهاده و سنّت رسول خدا را تغيير دادند...و حجاب و حريم رسول خدا را هتك كرده و بيعت امامت را شكسته و آن زن[عايشه]را از خانه بيرون كشيده[جنگ جمل را به پا كردند]و با اميرالمؤمنين جنگيده و شيعيان متّقي را كشتند،آري،برائت از آن ها واجب و لازم است».
حاصل اينكه مذهب تشيّع كه به اعتقاد ما شيعهي اماميّه، تنها راه تقرّب به خدا و تنها وسيلهي نيل به سعادت جاودانه است، مبتني بر دو ركن اساسي تولّي و تبرّي است كه يكي بدون ديگري مؤثّر در نجات آدمي در روز جزا نخواهد بود.
كمرنگ شدن تولّي و تبرّي در بين شيعيان!
ولي متأسفانه مي بينيم اين حقيقت دارد تدريجاً كم رنگ مي شود و افرادي خبيث و پليد در لفّافهي دعوت به توحيد و مبارزهي با شرك و ايجاد وحدت اسلامي و...در مقام اغوا و منحرف ساختن نسل جوان شيعه برآمده و آنها را نسبت به يكي از دو اصل اساسي مذهب(اصل تبرّي و بيزاري جستن همه جانبه از دشمنان اهل بيت رسول (علیهم السلام))بيتفاوت كرده اند و مي كنند؛ در حالي كه قرآن كريم مي فرمايد:
]لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ كانُوا آباءَهُمْ أوْ أبْناءَهُمْ أوْ إخْوانَهُمْ أوْ عَشِيرَتَهُمْ...[؛[10]
«نمي يابي قومي را كه به خدا و روز جزا ايمان آوردهاند، دوستدار كساني باشند كه به ستيز با خدا و رسولش برخاسته اند؛ هر چند آنها پدرانشان يا فرزندانشان يا برادرانشان و يا قوم و خويشانشان باشند...».
و لذا بايد گفت، اي جوانان عزيزِ دوستدار خاندان رسول!سخت بيدار و هشيار باشيد كه در اين شرايط بسيار لغزندهاي كه پيش پاي شما نهادهاند، نلغزيد و به دام و كمند دشمنان در لباس دوست و گرگان در لباس ميش نيفتيد و تحت تأثير عناوين فريبنده از روشن فكري،معرفت شناسي،احياگري ديني و احياناً سير و سلوك عرفاني و خودسازي و...قرار نگيريد.
اي بسا ابليس آدم رو كه هست------پس به هر دستي نبايد داد دست
در هر زمان اغواگران ابليسي با پشتيباني حاكمان جبّار زمان از طرق گوناگون دست به تخريب اساس مذهب تشيّع مي زدند و مردم را از مسير ولايت اهل بيت رسول (علیهم السلام)منحرف مي ساختند و به فرمودهي قرآن:
]...يُريدُونَ اَن يُطْفِؤُوا نُورَ اللهِ بِأفْواهِهِمْ وَ يَاْبَي اللهُ إلاّ أنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ[؛[11]
«...آنها مي خواهند نور خدا را با دهانشان خاموش كنند ولي خدا نور خودش را به اتمام مي رساند؛ هر چند كافران نپسندند».
عزّت و جلال معنوي امام صادق (ع)
به تناسب ايام عرض مي شود منصور دوانيقي حاكم جبّار عبّاسي كه نمي توانست عزّت و عظمت و محبوبيّتي را كه امام صادق (ع)در ميان مردم داشت،تحمّل كند، از طرق گوناگون مي كوشيد شخصيّت علمي و معنوي آن حضرت را بشكند ولي موفّق نمي شد.عاقبت تصميم به قتل آن حضرت گرفت.به نقل مرحوم علاّمهي مجلسي(رض)صد نفر از اعاجم(مردمي كه زبان عربي را نمي فهميدند) و امام را نمي شناختند،از يك منطقهي دور از بلاد اسلامي استخدام كرد و آنها را مورد مهر و محبّت خود قرار داد و از همه گونه لذائذ كاميابشان گردانيد و پس از مدّتي آنها را به دربار و كاخ اختصاصي خويش احضار كرد و به وسيلهي مترجم به آنها فهماند كه من دشمني دارم و امشب پيش من خواهد آمد.از شما مي خواهم آماده باشيد،تا وارد شد او را بكشيد و قطعه قطعهاش كنيد.
آنها همه شمشير به دست آمادهي امتثال فرمان شده و ايستادند؛آنگاه او مأموري فرستاد و امام را احضار كرد.آنها تا چشمشان به امام افتاد،شمشيرها را از دست انداختند و پيش پاي امام به زمين افتادند.در حالي كه نالهي آرامي داشتند صورت خود را خاضعانه به زمين نهادند.منصور از ديدن اين صحنه سخت ترسيد و به امام گفت: اي مولاي من! چه شده كه ياد ما كرده و به اين وقت از شب پيش ما تشريف آورده ايد ؟ امام فرمود : تو احضارم كردهاي آمدهام.گفت: مأمور اشتباه كرده،اينك قدم به چشم من نهادهايد.از امام تجليل فراوان كرد و امام مراجعت فرمود.پس از رفتن حضرت رو به آن اعاجم كرد و به وسيلهي مترجم پرسيد: شما چرا طبق فرمان عمل نكرديد؟ گفتند: تو دستور قتل كسي را به ما داده اي كه ما جز او وليّ و سرپرست ديگري براي خود نمي شناسيم.او هر روز به ما سر مي زند و همچون پدر نسبت به فرزند از ما دلجويي مي كند.آيا مي شد دست ما به سوي او به قصد كشتن دراز شود؟!
منصور كه از اين راه تيرش به سنگ خورده بود آنها را شبانه به محلشان برگردانيد و خود در مقام مسموم ساختن امام برآمد و عاقبت امام صادق (ع)روز25 شوّال سال148 هجري قمري، مسموماً به شهادت رسيد.
صلّي الله عليه و علي آبائه الطّاهرين و ابنائه المعصومين
تأثّر شديد رسول خدا
از شهادت حضرت حمزه (ع)
در ماه شوّال، واقعهي تاريخي جنگ احد و شهادت جانگداز حضرت حمزه (ع) عمّ بزرگوار پيامبراكرم
را داريم.آن حضرت و ساير شهداي احد حقّ بزرگي بر اسلام و مسلمين دارند كه با فداكاري هاي آنها اسلام پا گرفته است.شهادت حضرت حمزه براي پيامبراكرم
آن چنان تأثّرانگيز شد كه كنار نعش مُثلهمُثله شدهي عمو ايستاد و فرمود: هيچ موقفي براي من سنگين تر از اين موقف نبوده است.خبر آوردند كه صفيّه، خواهر حمزه مي خواهد بيايد جنازهي برادر را ببيند.رسول اكرم
فوراً ردا از دوش خود برداشت و روي نعش مثله مثله شدهي حمزه انداخت كه خواهر نعش برادر را با آن كيفيّت نبيند.امّا يا رسول الله! كاش در كربلا هم بودي و ردايي هم روي نعش قطعه قطعه شدهي حسين عزيزت مي انداختي كه خواهر نعش برادر را به آن كيفيّت نبيند.زينب آمد ديد حسينش سر در بدن ندارد.قلبش شكافته و در تمام بدن جاي سالمي باقي نمانده كه بوسه گاه خواهر باشد.لبها را گذاشت روي رگ هاي بريده ي برادر...
صلّي الله عليك يا اباعبدالله و علي الارواح الّتي حلّت بفنائك
اللّهمّ عجّل لوليك الفرج و اجعلنا من المنتظرين لظهوره و اجعل خاتمهْْ امرنا خيرا و صلّ علي محمّد و آله الطّاهرين
[1]ـ سورهي بقره،آيهي256.
[2]ـ سورهي نجم،آيات3 تا7.
[3]ـ همان،آيات11و12.
[4]ـ سورهي نجم،آيات17و18.
* احوط: اصطلاح فقهي.
* اظهر: اصطلاح فقهي.
[5]ـ سورهي طه،آيهي98.
[6]ـ سورهي واقعه،آيات49و50.
[7]ـ سورهي انفطار،آيات13و14.
[8]ـ سورهي نبأ،آيهي21.
[9]ـ همان،آيهي31.
* مجلاي: جلوه گاه.
[10]ـ سورهي مجادله،آيهي22.
[11]ـ سورهي برائت،آيهي32.