وَ نُصْرَتِي لَكُمْ مُعَدَّهٌْْ حَتَّي يُحْيِيَ اللَّهُ تَعَالَي دِينَهُ بِكُمْ وَ يَرُدَّكُمْ فِي أَيَّامِهِ وَ يُظْهِرَكُمْ لِعَدْلِهِ وَ يُمَكِّنَكُمْ في اَرْضِهِ
{ وَ نُصْرَتِي لَكُمْ مُعَدَّهٌْْ حَتَّي يُحْيِيَ اللَّهُ تَعَالَي دِينَهُ بِكُمْ وَ يَرُدَّكُمْ فِي أَيَّامِهِ وَ يُظْهِرَكُمْ لِعَدْلِهِ وَ يُمَكِّنَكُمْ في اَرْضِهِ }
نصرت امام معصوم (علیهم السلام)در چهار مرحله
در اين چهار جمله از زيارت جامعهي كبيره، به آستان مقدّس اهل بيت (علیهم السلام)عرض مي كنيم: من خودم را آماده كردهام به شما ياري رسانم :
تا خدا دين خودش را به سبب شما زنده كند.
شما را در روزگاران خود باز گرداند.
شما را براي اقامهي عدلش پيروز سازد.
شما را فرمانروايان در زمين خود قرار دهد.
در همهي اين مراحل، من خودم را آماده كردهام كه شما را ياري كنم.يكي مسألهي احياي دين كه شما دين را زنده كنيد و من ياور شما باشم.شما در ايّام الله برگرديد و من يار شما باشم.شما عدل خدا را در عالم به پا داريد و من يار شما باشم و شما فرمانرواي زمين باشيد، من هم ناصر شما باشم.من خودم را براي كمك رساني به شما در اين چهار مرحله آماده كردهام.
درك حقيقت مرگ و حيات در عالم هستي
يك نكتهي قابل توجّه در مسألهي حياتِ دين هست.به طور كلّي حيات يعني زنده بودن در مقابل مرگ.حقيقتش بر ما مجهول است.ما نمي فهميم كه حيات چه معنايي دارد؟ هيچ كدام از دانشمندان عالم نيز نمي فهمند كه حيات يعني چه ؟ زنده بودن چه نيرويي است كه در وجود يك موجود زنده هست كه او را زنده مي گوييم ؟ مرگ يعني چه؟ مي ميرد يعني چه؟ حيات و مرگ يعني چه؟ فلان موجود زنده است.چه چيز دارد كه زنده است و وقتي مي ميرد، چه چيز را از دست مي دهد كه مي ميرد؟ ما نميفهميم كه حقيقت حيات چيست و حقيقت مرگ چيست؟ ما حيات و مرگ را از روي آثار و خواصّ مي فهميم،حقيقتش را نمي فهميم.حقيقت حيات و حقيقت مرگ، بر ما مجهول است.تنها از روي آثار و خواصّ مي فهميم و تشخيص مي دهيم كه فلان موجود زنده يا مرده است،گياه زنده كه مي گويند روح نباتي دارد،نمي فهميم آن حيات نباتي چيست؟ روح نباتي در آن گلي كه شاداب و خرّم است چيست؟ اين را نمي فهميم امّا اثرش را مي بينيم كه شاداب و خرّم است و بوي خوش دارد،رشد و نموّ مي كند. اينها آثار حيات نباتي است.چون حيات نباتي دارد شاداب است و رشد مي كند و اگر علفي خشكيده و پوسيده ببينيم، مي گوييم مرده است و حيات نباتي ندارد ولي نمي فهميم آن كه زنده است چه چيز دارد و آن كه مرده است چه چيز را از دست داده است؟ فقط آثارش را مي بينيم ؛ چون آن رشد مي كند، پس زنده است و آن ديگري كه ركود كرده،مرده است.
يك گوسفند هم به همين كيفيّت است.اگر راه برود، مي گوييم زنده است. امّا حيات حيواني چيست؟ اين كه اين گوسفند حيات دارد، يعني چه؟ زنده است يعني چه؟ ما اين را نمي فهميم فقط مي بينيم راه مي رود،علف مي خورد،صدا مي كند،حساسيّت و حركت دارد، مي گوييم زنده است كه اگر زنده نبود، اين كارها را نمي كرد.آن طرف، گوسفندي مرده افتاده است كه نه حركتي و نه صدايي دارد، مي گوييم مرده است ولي نمي فهميم اين كه زنده است چه دارد و آن كه مرده است چه ندارد؟
يك انسان زنده با يك انسان مرده هيچ تفاوتي با هم از حيث اعضا و جوارح داخلي و خارجي ندارند؛ در عين حال مي گوييم، اين انساني كه نفس مي كشد و حرف مي زند و راه مي رود و رشد و نموّ دارد،زنده است و آن كه افتاده است،نفس نمي كشد،حرف نمي زند،راه نمي رود،مرده است؛ در نتيجه از وجود آثار پي به وجود حيات مي بريم و مي گوييم حيات در اين هست پس زنده است،آثار حيات در او نيست،پس مرده است.
از نظر قرآن كافر مردهاي بيش نيست
به همين كيفيّت در دين هم مطلب چنين است؛ دين گاهي زنده است و گاهي مرده.دين زنده كدام است؟ دين مرده كدام است؟ دين در وجود انسان مؤمن زنده است و در وجودِ انسانِ كافر مرده است.قرآن كريم انسان كافر را صريحاً مرده ميداند و مي فرمايد:
{ أ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ... }؛[1]
انسان، مرده بود،ما به او حيات داديم؛حيات ايماني.انسان كافر و مؤمن از نظر ظاهري هيچ تفاوتي با هم ندارند.آنچه انسان مؤمن از اعضا و جوارح از داخل و خارج دارد،انسان كافر هم دارد.
مؤمن،زنده به حيات انساني
امّا مؤمن، حيات انساني به معناي واقعي دارد كه كافر آن را ندارد.كافر حيات حيواني دارد ،مي خورد،مي خوابد و راه مي رود و اِعمال شهوت و غضب مي كند.وقتي زنده به حيات انساني مي شود كه تمام اعضا و جوارحش تحت سيطرهي عقل و فكر درآيند.چشم در حيوان فقط براي ديدن و شناختن كاه و يونجه و علف است امّا در انسان براي انتقال از محسوس به معقول است و پي بردن به وجود چشم آفرين كه :
{ قُلْ هُوَ الَّذِي أنْشَأكُمْ وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأبْصارَ وَ الْأفْئِدَهَْْ قَلِيلاً ما تَشْكُرُونَ }؛[2]
اگر انسان از طريق چشم و گوش و ديگر اعضا و جوارح در مسير { لَعَلَّكُمْ تَشْكُرونَ } افتاد و در مقابل حضرت منعم، خاضع گشت و به او تقرّب جست، در اين صورت،ديدن،ديدن انساني و چشم،چشم انساني و گوش و زبان،گوش و زبان انساني مي شود و اگر از اين مسير، منحرف شد، ديگر زنده به حيات حيواني خواهد بود و محروم از حيات انساني.
{...يَتَمَتَّعُونَ وَ يَأكُلُونَ كَما تَأكُلُ الْأنْعامُ...}؛[3]
«...مي خورند و برخوردار مي گردند آن گونه كه چارپايان مي خورند و از لذّات حيواني برخوردار مي گردند...».
بهشتي شدن انسان در سايهي حكومت عقل
و وقتي عقل آمد و تمام قواي آدمي را به استخدام خود درآورد، در اين صورت آدمي رو به سوي خدا مي رود و انسان بهشتي مي شود كه فرمودهاند:
(اَلْعَقْلُ ما عُبِدَ بِهِ الرَّحْمنُ وَ اكْتُسِبَ بِهِ الْجِنانُ)؛
«عقل آن نيرويي است كه به وسيلهي آن خدا عبادت مي شود و بهشت تحصيل مي گردد».
پس انسان مؤمن و كافر هر دو اعضا و جوارح و قوا دارند ولي قواي كافر به استخدام هويََ درآمده و قواي مؤمن به استخدام عقل و خدا درآمده است.
دين بدون روح ولايت مرده است
و به همين كيفيّت در دين و اسلام نيز متصوّر است، يعني دين هم مرده و زنده دارد.اسلامي كه همهي اعضا را دارد؛نماز،روزه،حجّ،عمره،جهاد،امر به معروف و...دارد ولي روح ولايت در آن نباشد، اين اسلام، مرده است.يعني آن خاصيّتي كه بايد داشته باشد، هم دنيا را تنظيم و هم آخرت را آباد كند، آن خاصيّت را ندارد.اين اسلام تا روح ولايت و امامت در آن دميده نشده باشد، مرده است و اثر حياتي خود را نمي بخشد.نماز آن، نماز زنده نيست.نماز هست، خيلي هم با آب و تاب است، ولي آن نماز، زنده نيست.روزه هست،روزهي مرده است.حجّ هست، حجّ مرده است.جهاد هست،جهاد مرده است.براي اين كه آن روحي كه بايد در آن دميده شود و زنده اش كند و او را در آن مسيري كه خدا قرار داده به حركت درآورد، نيست.اگر روح ولايت در آن دميده شود، به اسلام زنده و دين زنده تبديل ميشود.با اين جملات مي گوييم:
(وَ نُصْرَتِي لَكُمْ مُعَدَّهٌْْ حَتَّي يُحْيِيَ اللَّهُ تَعَالَي دِينَهُ بِكُمْ)؛
يعني تا شما اهل بيت رسالت نباشيد،دين خدا زنده نمي شود و حيات پيدا نمي كند.
گفته شد كه در ظاهر، انسان مرده با زنده هر دو يك صورت هستند.انسان مؤمن و كافر ظاهراً هر دو يك جور هستند امّا يك چيزي انسان زنده دارد كه انسان مرده ندارد و انسان مؤمن چيزي دارد كه انسان كافر ندارد.اسلام بدون ولايت حضرت علي (ع) اسلام هست امّا مرده است.اعضا و جوارح دارد،نماز و روزه و حج و...دارد،تلاوت قرآن دارد، امّا روح ندارد،زنده نيست.
حيات اسلام و قرآن فقط به دست وليّ زمان (ع)
لذا در دعاها و زيارتها داريم و از جمله در دعايي كه در غيبت امام زمان عجّلالله تعالي فرجه الشّريف مي خوانيم:
(اَللّهُمَّ وَ أحْيِ بِوَلِيِّكَ الْقُرآنَ)؛
«خدايا به سبب وليّت قرآن را زنده كن».
از اين عبارت معلوم مي شود كه قرآن هم مي ميرد و الاّ احياي قرآن، معنا نداشت.بايد مرده باشد تا زنده شود.
{...كانَ مَيْتاً فَأحْيَيْناهُ...}؛[4]
تا مرده نباشد، زنده كردن معنا ندارد.
{...كُنْتُمْ أمْواتاً فَأحْياكُمْ...}؛[5]
«...شما مرده بوديد و خدا شما را زنده كرد...».
تا مرده نباشد، احيا معنا ندارد.از اين عبارت معلوم مي شود كه گاهي اسلام و قرآن مي ميرد،بايد زنده شود و حياتش فقط به دست وليّ زمان (ع) است.او ميتواند زنده كند.يعني گاهي قرآن مي ميرد و آثار خودش را نمي بخشد.قرآن هست ولي آثارش نيست.قرآن هست ولي نور نيست.ذكر و شفا نيست.قرآن ذكر است،سراپا ياد و هوش است؛بيداري و شفاست.
{ وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَهٌْْ... }؛[6]
ما قرآن زياد داريم.در همهي خانهها قرآن هست و با لحن زيبا و خوب خوانده مي شود؛امّا زنده نيست.آن حياتي كه بايد به جامعه ببخشد، ندارد.جامعه قرآن دارد، امّا حيات قرآني ندارد.امام معصوم (ع) بايد بيايد و زنده كند.
(اَللّهُمَّ وَ أحْيِ بِوَلِيّكَ الْقُرآنَ)؛
«خدايا! به سبب وليّت، قرآن را زنده كن».
احياي دلها با حيات قرآني
(وَ أحْيِ بِهِ الْقُلُوبِ الْمَيِّتَه)؛
اين دلهاي مردهي مسلمانان را به وسيلهي او زنده كن.در هر دو مورد، حيات آمده است.يعني هم قرآن مي ميرد و هم دلها مي ميرند و هر دو نياز به احيا دارند.همين مسلمين همه مسلمانند،نماز مي خوانند،مكّه مي روند،امّا دلها مرده است.اينها بايد زنده شوند و حياتشان به دست وليّ زمان (ع) است.
(وَ أقِمْ بِهِ الْحُدودُ الْمُعَطَّلَهَْْ وَ الاَحْكامُ الْمُهْمَلَهَْْ)؛
«حدود الهي تعطيل مي شود و احكام الهي رها مي شود [تا او بيايد همهي اينها را احيا كند]».
(وَجَدِّدْ بِهِ ما امْتَحي مِنْ دينِكَ)؛
«به وسيلهي او آنچه از دينت محو شده، تجديد حيات كن».
(اَصْلِحْ بِهِ ما بُدِّلَ مِن حُكْمِكَ وَ غُيِّرَ مِنْ سُنَّتِكَ)؛
«به وسيلهي او آنچه از احكامت تبديل و جابهجا شده و از سنّتت دگرگون شده، اصلاح كن».
(حَتّي يَعُودَ دينُكَ بِهِ وَ عَلي يَدَيْهِ غَضّاً جَديداً)؛
«تا به دست او دين تو به شادابي برگردد و از كهنگي و پژمردگي به در آيد».
(صَحيحاً لاعِوَجَ فيهِ وَ لا بِدْعَهَْْ مَعَهُ)؛
«آن چنان صحيح و سالم گردد كه هيچ گونه انحرافي در آن ديده نشود و بدعتي همراهش نباشد».
پس اين جمله را كه مي خوانيم:
(وَ نُصْرَتِي لَكُمْ مُعَدَّهٌْْ حَتَّي يُحْيِيَ اللَّهُ تَعَالَي دِينَهُ بِكُمْ)؛
مربوط به حيات دين است و نشان مي دهد كه حيات اسلام و حيات دين بسته به ولايت و امامت ائمّهي دين (علیهم السلام) است.همان طور كه در قرآن آمده است:
{...الْيَوْمَ أكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي...}؛[7]
امروز كه روح ولايت و امامت در پيكر دين دميده شد، دين زنده شد و به حدّ تمام و كمال رسيد و مرضيّ خدا شد.
ايّام الله، روزهاي ظهور و بروز قداست خدا
و در جملهي ديگر داريم:
(وَ يَرُدَّكُمْ فِي أَيَّامِهِ)؛
«شما را در ايّام خودش باز گرداند».
ايّام الله يعني روزهاي خدا.همهي روزها،روز خدا و همهي مكانها از آنِ خداست.در عين حال گاهي زمانها و مكانهايي داريم كه اختصاص به خدا دارد و براي نشان دادن شرف و جلالت آن زمان و مكان، انتساب به خدا داده مي شود و مثلاً به كعبه، بيت الله(خانهي خدا) و به ماه رمضان،شهرالله (ماه خدا) گفته مي شود.در دو جاي قرآن مجيد، كلمهي ايّام الله آمده است.يكي در سورهي مباركهي "نحل" و ديگري در سورهي ابراهيم:
{ وَ لَقَدْ أرْسَلْنا مُوسي بِآياتِنا أنْ أخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ الظُّلُماتِ إلَي النُّورِ وَ ذَكِّرْهُمْ بِأيَّامِ اللهِ...}؛[8]
«ما موسي را همراه آيات خود فرستاديم كه قوم خودت را از ظلمتها به زير آور و آنها را متوجّه و متذكّر ايّام الله كن...».
ايّام الله آن روزهايي است كه قدرت و سطوت خدا در آن روزها بيشتر بروز و ظهور مي كند و "يوم الله" حساب مي شود.آن روزهايي كه عظمت و كبرياي خدا بر بشر ظاهر مي شود،بلا و عذابي نازل مي گردد،يوم الله حساب مي شود يعني روز ظهور قدرت خدا.
به چه روزهايي ايّام الله اطلاق مي شود؟
لذا در تفسير،3 روز به عنوان ايّام الله معرّفي شدهاند : روز قيام حضرت مهدي موعود (عج) و روز مرگ و روز قيامت.
روز مرگ براي انسان،يوم الله است چون انسان تا وقتي زنده است براي خودش قدرتي مي بيند و حياتي،كرّ و فرّي و جست و خيزي و خيلي به ياد خدا نيست.وقتي در پنجهي مرگ افتاد و ديد ديگر حركتي ندارد و ديگران هم از او دست شسته اند، آن روز برايش روز خداست و قدرت خدا برايش بروز مي كند و كاملاً برايش روشن مي شود كه در پنجهي قدرت خدا مقهور است.روز قيام حضرت مهدي عجّل الله تعالي فرجه الشّريف هم به همين كيفيّت است.در آن روز هم معلوم مي شود كه تمام عالم تحت سيطرهي حكومت توحيد است.پرچم توحيد در همه جاي عالم به اهتزاز درآمده و قدرت،قدرت الله و حكومت،حكومت عدل الهي است.آن روز يوم الله به معني واقعي است كه روز،روز خداست.قيامت هم به همين كيفيّت است:
{ يَوْمَ لا تَمْلِكُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَيْئاً وَ الْأمْرُ يَوْمَئِذٍ لِلّهِ }؛[9]
«آن روزي است كه كسي براي كسي نمي تواند كاري انجام بدهد و آن روز فرمان،فرمان خداست».
{ مالِكِ يَوْمِ الدِّين }؛
در آن روز مالكيّت و ملكيّت خدا بر همه بارز مي گردد.آن روز اين ندا از همه جاي محشر به گوش مي رسد.
{...لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ}؛[10]
«امروز سلطنت [از آن كيست؟] تنها از آن الله واحد قهّار است».
{ يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِكَهُْْ صَفّاً لا يَتَكَلَّمُونَ...}؛[11]
همهي اهل محشر از ملائكه و انسانها از اوّل آدم تا روز قيامت، همه صف در صف ايستادهاند و كوچك ترين صدا از كسي در نميآيد.
{...إلاّ مَنْ أذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ...}؛[12]
تنها كساني كه خدا به آنها اذن سخن گفتن داده است، به سخن در مي آيند.حضرت امام موسي كاظم (ع) فرمودهاند آن كساني كه در آن روز به آنها اذن سخن گفتن داده مي شود، ما اهل بيت هستيم.بقيّه همه ساكت و خاموشند.
اقامهي عدل الهي به وسيلهي اهل بيت اطهار (علیهم السلام)
(وَ يُظْهِرَكُمْ لِعَدْلِهِ)؛
شما را براي اقامهي عدلش پيروز و غالب مي سازد.عدل خدا،عدل مخصوصي است و اداي حقّ واقعي به ذي حقّ است.در ميان انسانها ممكن است قاضي عادل باشد و بر اساس موازين ظاهري قضاوت كند و حكم صادر كند ولي چون از باطن كار، بي خبر است، ممكن است حكم او خلاف واقع باشد و حقّ به ذي حقّ نرسد و در عين حال آن قاضي هم مسؤول در نزد خدا نباشد.چون از واقع امر، اطّلاعي ندارد و مأمور به رعايت ظواهر امر است امّا عدل خدا،عدل واقعي است.وليّ زمان(ع) وقتي ظهور كند، حكم مطابق با متن واقع مي كند و هيچ ذي حقّي از حقّ خودش محروم نمي شود و هيچ ناحقّي، حقّ ديگري را تصرّف نمي كند و آن عدل خداست.
قصهاي جالب در بيان نمونهاي از عدل خدا
قصّهاي براي نشان دادن نمونهاي از عدل خدا نقل شده است:
يكي از اولياي خدا ميان بيابان به چشمهي آبي رسيد.كنار چشمه آمد و آب نوشيد و دست و صورت خود را شست و در دامنهي كوه به سايهي درختي رفت تا ضمن استراحت، تماشاي كوه و منظرهي دشت و صحرا نيز بنمايد.در همين حال ديد اسب سواري از دور آمد كنار چشمه پياده شد و آب خورد و سوار شد و رفت و هميان پولي را كه همراهش بود، غفلتاً جا گذاشت و فراموش كرد آن را ببرد.او كه رفت، طولي نكشيد جوان رهگذري كنار چشمه آمد،كيسهي پول را ديد، آن را برداشت و رفت.بعد از او پيرمردي كنار چشمه آمد و براي آب خوردن نشست.در همين اثنا آن مرد اسب سوار برگشت كه كيسهي پولش را ببرد، ديد كيسهي پول نيست و آن پيرمرد آنجاست.به پيرمرد گفت : كيسهي پول من اينجا مانده بود، كجاست؟ پيرمرد گفت: من الان اينجا رسيدم، چنين چيزي نديدم(و راست مي گفت).
اسب سوار عصباني شد و با هم گلاويز شدند.در اين نزاع، جوان اسب سوار، پيرمرد را كشت و رفت.آن مرد خدا از ديدن اين جريان سخت متحيّر ماند و گفت:خدايا! در اين كه اين صحنه از اوّل تا به آخر مقدّر به تقدير بوده است، ترديدي نيست؛ امّا چگونه مي شود كه كيسه را ديگري ببرد و اين پيرمرد بي گناه كشته شود؟عادلانه بودن اين صحنه، چگونه توجيه مي شود؟
در همان حال به آن مرد خدا ملْهَم شد كه به پيامبر زمان رجوع كرده و از او در توجيه اين جريان استمداد كند.از جانب خدا به پيامبر زمان وحي شد كه به آن مرد خدا بگو، آن اسب سوار كه كيسه را فراموش كرده و جا گذاشته بود، به پدر شخصي كه كيسه را برده، بدهكار بود و لذا او به حقّ خودش رسيده است و امّا آن پيرمرد كه كشته شد، پدر اسبسوار را كشته بود و قصاص نشده بود؛ اسبسوار هم خبر نداشت كه آن پيرمرد، قاتل پدرش بوده است.بر حسب اتّفاق پيرمرد كشته شد؛ امّا در واقع قاتل پدرش بوده و به قصاص رسيده است.پس خلاف عدلي واقع نشده است.
زان كـه بد كـني تـو مـپنـدار كان بـدي گـردون فرو گذارد و دوران رها كند
قرض است كارهاي تو در پيش روزگار در هر كـدام روز كـه بـاشد ادا كـند
(وَ يُظْهِرَكُمْ لِعَدْلِهِ وَ يُمَكِّنَكُمْ فِي اَرْضِهِ)؛
«خدا شما را براي اقامهي عدلش پيروز سازد و شما را در زمينش فرمانروا گرداند».
(وَ نُصْرَتِي لَكُمْ مُعَدَّهٌْْ)؛
من آمادگي ام را براي كمك رساني به شما در امر احياي دين خدا در تمام اين مراحل اعلام مي كنم.
آيا ما در بيان اين عبارات صادقيم؟
حالا مطلب عمده اين است كه: آيا ما در گفتن اين جمله واقعاً صادق و راستگو هستيم؟ آيا بهراستي ما خودمان را براي نصرت امامان در احياي دين خدا آماده كردهايم ؟ دين خدا همان عقايد و اخلاق و اعمال است.اگر ما راست مي گوييم، از همين حالا بايد شروع كنيم.عقايد و اخلاق و اعمالمان را با دين خدا منطبق كنيم و نباشيم اينگونه كه خودمان دين را بميرانيم و آنگاه تقصير را به گردن ديگران بگذاريم!
حال اگر اندكي در زندگي خودمان بينديشيم؛ خواهيم ديد كه در حدّ خودمان به جاي احياي دين، در اِماتهي دين مي كوشيم؛آنگاه از اين ادّعاي كاذب كه در محضر انورشان داريم و مي گوييم(وَ نُصْرَتِي لَكُمْ مُعَدَّهٌْْ)؛شرمنده مي شويم و مي ترسيم در جواب ما بگويند، اي مدّعيان كاذب! بس كنيد اين دروغگوييها را.شما كه داريد دين خدا را مي ميرانيد، چطور اينچنين ادّعا مي كنيد كه ما آمادهي نصرت شما در احياي دين خدا هستيم؟!
اَعاذَنَا الله مِنْ شُروُرِ اَنْفُسِنا؛
همچون آن نخ ريس بيهوده كار نباشيم!!
به مناسبت ايّام عرض مي شود : ما نمي دانيم از شب و روز عرفه چه بهرهاي بردهايم؟ موقعيت حسّاسي از ما گذشت و خوشا به حال آنان كه در عرفات و مشعر و منا بودند؛ در مطاف كعبه و مسعيََ بهرهها بردند و اِن شاءالله با اندوختههاي معنوي، سالماً و غانماً به اوطانشان بر مي گردند.حالا خود را براي روز غدير آماده كنيم تا خدا به حرمت مولايمان، به ما عيدي عنايت فرمايد.چون ما دوستان حضرت امير(ع) هستيم و خدا هم اميرالمؤمنين را بسيار دوست دارد و لذا حقّاً به محبّين او نظر لطف و عنايت خواهد داشت.
اميدواريم از انفاس قدسي اهل بيت (علیهم السلام) به ما عنايتي شود كه در گفتن اين جملات صادق باشيم و واقعاً آمادگي براي احياي دين داشته باشيم؛ مثل مردم كوفه نباشيم،مردم كوفه صادق نشدند.آنها مردماني بودند كه در ركاب اميرالمؤمنين فداكاريهاي بسيار كردند.در جنگ جمل،صفّين و نهروان شهدا دادند.پاي منبر اميرالمؤمنين (ع) نشسته و جمال او را ديده بودند و سخنان او را شنيده بودند ولي ياللاسف! چه شد كه بيچاره شده و سرمايهي حيات ابدي را از دست دادند و لذا دختر بزرگوار حضرت اميرالمؤمنين (ع) روز دوازدهم محرم به آنها سركوفت داد و فرمود:
(اِنَّما مَثَلُكُمْ كَمَثَلِ الَّتِي نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قَوماً انِكاثاً)؛
«مثل شما مَثَل همان زني است كه از صبح تا غروب مي نشست و پنبهها را مي رشت و هنگام غروب، آن رشتهها را پنبه مي كرد».
شما اين همه زحمت كشيديد،رنج برديد،خونها داديد؛ چطور همه را از بين برديد! حالا آمدهايد براي ما گريه مي كنيد؟!
(اَجَلْ وَ اللهِ فَابْكُوا فَاِنَّكُم اَحْرِياءُ بِالْبُكاء)؛
«شما به گريه كردن بر بدبختي خودتان از همه كس سزاوارتريد».
هيچ مي دانيد چه جناياتي مرتكب شدهايد؟ چه جگري از رسول خدا
دريدهايد و چه پردگياني را از حرم بيرون كشيدهايد؟
اَللّهُمَّ الْعَن اَوَّلَ ظالِمِ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد
اَللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِيِّكَ الْفَرَج وَ اجْعَلْنا مِنْ اَعوانِهِ وَ اَنْصارِهِ وَ مِنَ الْمُنْتَظِرينَ لِظُهُورِهِ وَ اجْعَلْ خاتِمَهَْْ اَمْرِنا خَيْراً
والسّلام عليكم و رحمهْْ الله و بركاته
[1]ـ سورهي انعام،آيهي122.
[2]ـ سورهي ملك،آيهي20.
[3]ـ سورهي محمّد،آيهي12.
[4]ـ سورهي انعام،آيهي122.
[5]ـ سورهي بقره،آيهي28.
[6]ـ سورهي اسراء،آيهي82 .
[7]ـ سورهي مائده،آيهي3.
[8]ـ سورهي ابراهيم،آيهي5.
[9]ـ سورهي انفطار،آيهي19.
[10]ـ سورهي غافر،آيهي16.
[11]ـ سورهي نبأ،آيهي38.
[12]ـ سورهي طه،آيهي109.