مَوَالِيَّ لاَ أُحْصِي ثَنَاءَكُمْ وَ لاَ أَبْلُغُ مِنَ الْمَدْحِ كُنْهَكُمْ وَ مِنَ الْوَصْفِ قَدْرَكُمْ وَ أَنْتُمْ نُورُ الْأَخْيَارِ وَ هُدَاهُْْ الْأَبْرَارِ وَ حُجَجُ الْجَبَّارِ
{ مَوَالِيَّ لاَ أُحْصِي ثَنَاءَكُمْ وَ لاَ أَبْلُغُ مِنَ الْمَدْحِ كُنْهَكُمْ وَ مِنَ الْوَصْفِ قَدْرَكُمْ وَ أَنْتُمْ نُورُ الْأَخْيَارِ وَ هُدَاهُْْ الْأَبْرَارِ وَ حُجَجُ الْجَبَّارِ }
تفاوت عدّ با احصاء
اي مولاها و آقاها و اي سروران من،من نمي توانم ثناي شما را احصاء كنم و بر فضايل و مناقب شما احاطه پيدا كنم.تفاوت احصاء با عدّ در اين است كه عدّ يعني شمردن و احصاء يعني احاطه بر آن عدد پيدا كردن.انسان ممكن است به شمردن عددي مشغول شود امّا نتواند آن را به آخر برساند؛چنان كه خدا دربارهي نعمت هايش فرموده است:
{...وَ إنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللهِ لا تُحْصُوها...}؛[1]
«...و اگر شما نعمتهاي خدا را بشماريد آن را نمي توانيد احصاء كنيد...».
يعني ممكن است شما نعمتهاي خدا را بشماريد ولي نميتوانيد آنها را احصاء كنيد و احاطه بر تمامي آنها پيدا كنيد.
احصاي ثناي اهل بيت (علیهم السلام) غير ممكن است
در مورد اهل بيت رسول (علیهم السلام) نيز ما اقرار مي كنيم كه :
(مَوَالِيَّ لاَ أُحْصِي ثَنَاءَكُمْ)؛
«اي مولاها و اي سروران من!من نمي توانم فضايل شما و صفات كمال شما را احصاء كنم».
و آنها را يكي يكي بشمارم و به آخر برسم.در مورد افراد عادي مي توانيم آنچه از صفات كمال دارند بشماريم و احصاء هم بكنيم.مثلاً بگوييم فلان مرد بزرگوار داراي صفت علم و حلم،سخاوت و شجاعت،فصاحت و بلاغت،تواضع و متانت و...مي باشد.هم مي توانيم عدد كمالاتش را بشماريم و هم مي توانيم به پايه و حدّ كمالاتش پي ببريم كه مثلاً فلان آقاي فيلسوف، اطّلاعات فلسفياش در چه حدّ است و آن آقاي فقيه در چه حدّ از فقاهت است و آن تاريخ دان از تاريخ چه قدر مي داند و...افراد عادي تمام فضائلشان كمّاً و كيفاً قابل احصاء است امّا اهل بيت رسول (علیهم السلام) چون مظهر و مَجْلاي صفات كمال خدا هستند و خدا آنها را به اين سمت برگزيده است، احصاء ثنا و مناقبشان براي ما ـ كه بشر عادي هستيم ـ ممكن نيست؛ همان گونه كه احصاء نعمتهاي خدا ممكن نيست و لذا اقرار به عجز خود كرده مي گوييم :
(مَوَالِيَّ لاَ أُحْصِي ثَنَاءَكُمْ وَ لاَ أَبْلُغُ مِنَ الْمَدْحِ كُنْهَكُمْ وَ مِنَ الْوَصْفِ قَدْرَكُمْ)؛
من نه مي توانم احاطه به فضائل شما پيدا كنم و نه مي توانم آن گونه كه هستيد مدحتان نمايم.
اي مگس عرصهي سيمرغ نه جولانگه توست عِرض خـود مي بري و زحمت ما مي داري
اختلاف ما با اهل تسنّن در مفهوم واژهي "مولي"
حالا به تناسب ايّام كه ايّام عيد غدير است، توضيحي راجع به كلمهي موالي عرض مي شود.
موالي جمع موليََ است و مولا به معناي سرپرست و صاحب اختيار است.اختلاف ما با آقايان اهل تسنّن نيز در حديث غدير روي همين كلمهي مولي است، وگرنه اصل جريان غدير خم كه قابل انكار نيست.يعني آن واقعه كه در سال دهم هجرت در بيابان ميان مكّه و مدينه نزديك "جحفه" واقع شده و رسول اكرم
مردم را كه هفتاد هزار و يا صدوبيست هزار نفر بودهاند در ميان بيابان جمع كرد و اين را دربارهي اميرالمؤمنين علي (ع) فرمود كه:
(مَنْ كُنتُ مَولاهُ فَهذا عَلِيٌّ مَولاهُ)؛
اين يك واقعهي تاريخي روشني است و قابل انكار نيست.منتها اهل تسنّن مي گويند، مقصود از كلمهي مولا در حديث غدير ،ناصر و محبّ است.يعني آن روز رسول خدا
خواست به مردم بگويد، علي محبّ و دوستدار شماست و در كارهاي اجتماعي ناصر و كمك كار شماست.ولي ما شيعهي اماميّه مي گوييم، منظور پيامبراكرم
اين بوده كه در ماههاي آخر عمر شريفش، جانشين خود را كه پس از رحلتش سرپرستي امّت را به عهده بگيرد،در ميان امّت معيّن و مشخّص نموده و معرّفي كند و لذا پس از مقدّماتي كه ضمن صحبتش بيان كرد و سخن از ولايت مطلقهي خدا و خودش به ميان آورد؛دست حضرت علي (ع) را گرفت و نشان مردم داد و آنگاه فرمود:
(مَنْ كُنْتُ مَولاهُ فَهذا عَلِيٌّ مَولاهُ)؛
«هر كه را من مولا و سرپرست او هستم اين علي پس از من مولا و سرپرست اوست».
اين كلمه در قرآن هم كه دقّت كنيم به همان معناي اوليََ و متصرّف و صاحباختيار بودن به كار رفته است."وَليْ" كه مصدر اين كلمه است به اين معني است كه دو چيز كنار يكديگر قرار بگيرند به گونهاي كه فاصلهاي ميانشان نباشد.موالات در وضو هم به اين معناست كه افعال وضو بايد كنار هم قرار بگيرند و فاصلهاي ميان آنها واقع نشود و پشت سر هم و متّصل به هم انجام پذيرند."والي" يعني حاكم امّت هم به كسي مي گويند كه نقطهي ارتباط امور مردم است و همهي مردم در آن نقطه با هم مرتبط مي شوند.يك امّت چند ميليون نفري كه از يكديگر جدا هستند، آنچه آنها را به يكديگر پيوند مي دهد، والي و حاكم امّت است.
موقعيّت زمامدار كشور در نگاه امير مؤمنان علي (ع)
در نهج البلاغهي شريف آمده است، وقتي عمربن خطاب در زمان حكومتش مي خواست اعزام لشكر براي جنگ با ايرانيان كند، با بزرگان قوم به مشورت نشست كه آيا من خودم لازم است همراه لشكر بروم يا نه؟ نظرهاي مختلف داده شد.امام اميرالمؤمنين (ع) فرمود: صلاح نيست تو از مدينه بيرون بروي،فرد ديگري را براي فرماندهي لشكر انتخاب كن.اگر شكست خورد، تو كمك بفرست و مركز مملكت را خالي نگذار.آنگاه اين جملات را فرمود:
(مَكَانُ الْقَيِّمِ بِالْأمْرِ مَكَانُ النِّظَامِ مِنَ الْخَرَزِ يَجْمَعُهُ وَ يَضُمُّهُ فَإِنِ انْقَطَعَ النِّظَامُ تَفَرَّقَ الْخَرَزُ وَ ذَهَبَ ثُمَّ لَمْ يَجْتَمِعْ بِحَذَافِيرِهِ أبَداً)؛[2]
مكان و موقعيت زمامدار مملكت به منزلهي رشته براي مهرههاست كه آنها را گردآورده به هم پيوند مي دهد.اگر رشته بگسلد، مهرهها هم جدا شده پراكنده مي گردند و ديگر مجتمع نميشوند(تو كه امروز زمامدار كشور هستي، اگر از مدينه ـ كه مركز كشور است ـ بيرون بروي، فساد و تبهكاري رخ مي دهد و جمع مسلمين پراكنده مي شود)حتّي قرآن، جهنّم را مولي براي جهنّميان نشان داده و فرموده است:
{ فَالْيَوْمَ لا يُؤْخَذُ مِنْكُمْ فِدْيَهٌْْ وَ لا مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا مَأواكُمُ النَّارُ هِيَ مَوْلاكُمْ...}؛[3]
«امروز از شما[جهنّميان]عوضي گرفته نمي شود كه در برابر آن از عذاب رهايي يابيد.جايگاهتان آتش است و مولا و سرپرست و صاحب اختيارتان همان دوزخ است...».
مولي در حديث غدير به معناي اَولي است
پيامبراعظم
نيز در قرآن به عنوان اولي به تصرّف نسبت به اهل ايمان معرّفي شده است.
{ النَّبِيُّ أوْلي بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أنْفُسِهِمْ...}؛[4]
«پيامبر نسبت به مؤمنان از خود آنها اولويت در تصرّف دارد...».
پس، از نظر قرآن كريم، مولا، لازمهاش اولي بودن است.پيامبراكرم
به حكم قرآن اوليََ است و حضرت علي (ع) نيز به حكم حديث غدير مانند پيامبراكرم
مولا و اوليََ است.
ما شواهد و قرائن زيادي داريم بر اينكه مولا در اين حديث غدير به معناي اوليََ است.اوّل اينكه آيا حضرت رسول الله
در آن هواي سوزان و ريگ هاي تفتيدهي بيابان، مردم را جمع كرده كه به آنها اعلام كند:اي مردم! علي دوست شماست؟!اين را كه قبلاً قرآن گفته بود.
{ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أوْلِياءُ بَعْضٍ... }؛[5]
«مردان و زنان با ايمان، همه يار و ياور يكديگرند...».
اين را همه مي دانستند و نياز به اعلام خاصّ اينچنيني نداشت و اين كار مناسب شأن پيامبراكرم
نبود و به راستي اگر به عقلاي عالم بگويند پيامبراكرم
در هواي سوزان و ميان بيابان، مردم را جمع كرد و به آنها گفت، اين را بدانيد كه علي دوست شماست، آيا عُقَلا به اين كار پيامبر نمي خندند؟!اينان مردمي هستند كه حاضرند عقل پيامبر را زير سؤال ببرند، تا حكومت ابوبكر و عمر، مشروع ارائه گردد،در صورتي كه رسول خدا وقتي در آن بيابان به ايراد سخن ايستاد؛ ابتدا راجع به چند مطلب اساسي از مردم اقرار گرفت و فرمود:
(أَلَسْتُم تَشْهَدُونَ اَنْ لااله اِلاّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَه وَ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسولُه وَ اَنَّ الْجَنَّهَْْ حَقٌّ وَ النّارَ حَقٌّ)؛
«آيا شما اقرار داريد كه خداوند يگانه معبود شماست؟ آيا اقرار داريد كه محمّد بنده و رسول خداست؟ آيا اقرار داريد كه بهشت و جهنّم حقّ است و روز حسابي در كار است»؟
آيا عقلاني است كه بگوييم ولايت يعني دوستي؟!
بعد از اينكه مردم، اقرار به اين سه مطلب اساسي كردند، آنگاه فرمود:
(اَلا مَنْ كُنْتُ مَولاهُ فَهذا عَلِيٌّ مَولاهُ)؛
پس به روشني اين مطلب به دست مي آيد كه رسول اكرم
ميخواسته اثبات كند كه ولايت حضرت علي (ع) در رديف اين اصول اساسي از اقرار به توحيد و نبوّت و معاد است و اگر ميخواست تنها دوستي علي (ع) را اعلام كند، نيازي نداشت كه ابتدا راجع به توحيد و نبوّت و معاد از مردم اقرار بگيرد و اين خود شاهد بزرگي است بر اينكه مولا در گفتار پيامبراكرم
به معناي اوليََ به تصرّف بودن در شؤون عامّهي مردم است.مخصوصاً كه پس از اقرار گرفتن از مردم، راجع به آن سه مطلب اساسي از توحيد و نبوّت و معاد در ادامهي سخن بار ديگر به گونهاي جالب توجّه از مردم اقرار مجدّد خواست كه:
(اَلَسْتُمْ تَعْلَمُونَ اَنِّي اَوْلَيََ مِنْكُمْ بِاَنْفُسِكُمْ)؛
آيا من به حكم خدا كه فرموده است:
{ النَّبِيُّ أوْلي بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أنْفُسِهِمْ... }؛
اولي به تصرّف در شؤون زندگي شما از خود شما نيستم؟ يعني آيا چنين نيست كه به امر خدا مال و جان شما و تمام شؤون زندگي از فردي و اجتماعي شما بايد در اختيار من باشد و من حقّ تصرّف در تمام امور شما دارم و شما بايد تابع و تسليم محض من باشيد.آيا چنين نيست؟ همه در مقام جواب به اين سؤال اقرار كرده و گفتند:آري صحيح است؛ما تو را به امر خدا اوليََ به تصرّف در تمام شؤون زندگي خود مي دانيم و تابع و تسليم محض تو مي باشيم.
معرّفي اميرالمؤمنين علي (ع) توسط پيغمبراكرم
آنگاه در اين موقع دست حضرت علي (ع) را گرفت و بلند كرد و فرمود:
(اَلا مَنْ كُنْتُ مَولاهُ فَهذا عَلِيٌّ مَولاهُ)؛
«توجّه هر كه مرا مولاي خود ميداند بداند كه اين علي، مولاي اوست».
و اين جمله را سه بار و بنا به بعض روايات چهار بار تكرار كرد و سپس فرمود :
(اَللّهُمَّ اشْهَدْ عَلَيْهِم وَ اَنَا مِنَ الشّاهِدينَ)؛[6]
«خدايا! شاهد بر اين مردم باش و من هم از شاهدانم».
(مَوَالِيَّ لاَ أُحْصِي ثَنَاءَكُمْ وَ لاَ أَبْلُغُ مِنَ الْمَدْحِ كُنْهَكُمْ وَ مِنَ الْوَصْفِ قَدْرَكُمْ)؛
«اي مولاها و اي سروران من!من نمي توانم فضائل شما را بشمارم و به پايان آن برسم و نمي توانم شما را آن چنان كه در واقع حقّيد، مدحتان نمايم و قدر و منزلت شما را در نزد خدا، به وصف آورم».
من كجا و وصف شما كجا؟
آدمي كه در كنار دريا مي ايستد، تنها سطح دريا را مي بيند.از طول و عرض و عمق آن نمي تواند آگاه گردد و به ديگران آگاهي بدهد.آري! شما خاندان رسول الله
اقيانوس بيكراني هستيد و ما در كنار اين اقيانوس ايستادهايم و جز سطحي از آن را نمي توانيم مشاهده كنيم.از طول و عرض و عمق آن نا آگاهيم.مگر همان مقدار كه از بيانات خودتان ترشّحاتي به فضاي جان و قلبمان برسد ؛چرا كه شما:
(نورُالاَخيارِ وَ هُداهُْْ الاَبْرارِ وَ حُجَجُ الْجَبّارِ)؛
من چگونه مي توانم به كنه مدح شما و وصف قدر و منزلت شما برسم و حال آن كه شما،روشنايي خوبان و هدايتگر نيكان و حجّتهاي خداوند جبّار مي باشيد.در هر جاي عالم كه افرادي خيّر و منشأ خير و خوبي ها هستند، روشني از شما گرفتهاند و در دامن عنايات شما پرورش يافتهاند و همچنين اگر كساني ابرار و نيكوسيرتان باشند كه راه به سوي خدا و سعادت ابدي يافتهاند، آنها نيز از نور هدايت شما مدد گرفتهاند.شما حجّتها و دليل هاي روشنگر از جانب خداوند جبّار هستيد كه اصلاح تمام مفاسد و رفع تمام عيوب و نقائص از عالم خلق به وسيلهي شما انجام مي پذيرد.
به گفتهي اهل لغت، آدم شكسته بند كه شكستگي استخوان را اصلاح مي كند "جابر" ناميده مي شود."جبّار" صيغهي مبالغهي از آن صفت است.آن كس كه تمام شكستگيها را اعمّ از مادّي و معنوي اصلاح مي كند و نقائص را برطرف مي سازد، ذات اقدس الله است و بس كه به وسيلهي حجّتهاي عاليهاش، در عالم خلق اظهار مي كند.
شأن امام (ع) والاتر از عقل و درك مردم
در سورهي مباركهي "حشر" از جمله اسماء حسناي خدا، اسم جبّار و متكبّر آمده است:
{ هُوَ اللهُ الَّذِي لا إلهَ إلاّ هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ... }؛[7]
متكبّر به معناي كسي كه كبرياء و بزرگي شايستهي اوست،تنها ذات اقدس حقّ ـ عزّوجلّ ـ است و در مورد غير خدا به معناي كسي است كه بزرگي را به خود بسته است در حالي كه آن را ندارد و اين صفت، زشت و مذموم است.همان گونه كه اگر كسي، غير خدا، خود را اصلاح كنندهي تمام مفاسد و رافع تمام نقائص بشناسد و همه كس را مقهور قهّاريت خود بداند، جبّار ظلاّم است و متّصف به صفت زشت است و لذا جبّار متكبّر، براي خدا صفت كمال است و براي غير خدا، صفت نقص.
مقصود اين كه اهل بيت رسول (علیهم السلام) در اين جملهي از زيارت به عنوان "حُجَجالجَبّار" ارائه شدهاند؛از آن جهت كه آن بزرگواران از جانب خدا مأمور به اصلاح تمام مفاسد و برطرف ساختن تمام عيوب و نقائص از عالم خلق مي باشند؛ در عين اين كه عالم خلق، از ادراك كنه قدر و منزلتشان در نزد خدا مهجور است.
حضرت امام ابوالحسن الرّضا (ع) ضمن بيان مفصّلي در وصف مقام و منزلت امام، اشاره به اين حقيقت فرمودهاند :
(...إنَّ الْإمَامَهَْْ أجَلُّ قَدْراً وَ أعْظَمُ شَأْناً وَ أعْلَي مَكَاناً وَ أمْنَعُ جَانِباً وَ أبْعَدُ غَوْراً مِنْ أنْ يَبْلُغَهَا النَّاسُ بِعُقُولِهِمْ أوْ يَنَالُوهَا بِآرَائِهِمْ أوْ يُقِيمُوا إمَاماً بِاخْتِيَارِهِمْ...)؛[8]
«امامت، قدر و شأنش عظيم تر و جايگاهش بلندتر از اين است كه مردم با عقل و فكر خود به آن برسند يا امامي براي خويش انتخاب كنند...».
(...هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ ضَلَّتِ الْعُقُولُ وَ تَاهَتِ الْحُلُومُ وَ حَارَتِ الْألْبَابُ...عَنْ وَصْفِ شَأْنٍ مِنْ شَأْنِهِ أوْ فَضِيلَهٍْْ مِنْ فَضَائِلِهِ...)؛[9]
«...دور است و بسيار دور عقلها گم شده، انديشهها به سرگرداني افتاده از اين كه بتوانند شأني از شؤون امام را توصيف كنند و يا فضيلتي از فضائل او را بيان نمايند...».
سودمندي محبّت اهل بيت (علیهم السلام) در مواقع حسّاس
رسول اكرم
در شمّهاي از فضائل اميرالمؤمنين (ع) مي فرمايد:
(اِنَّ شَأنَ عَلِيٍّ عَظيمٌ اِنَّ حالَ عَليٍّ جَليلٌ اِنَّ وَزْنَ عَلِيٍّ ثَقيلٌ ما وُضِعَ حُبُّ عَلِيٍّ فِي ميزانِ اَحَدٍ اِلاّ رُجِحَ عَلي سَيِّئاتِهِ)؛[10]
«حقيقت اين كه شأن علي عظيم است،حال علي، جليل است،وزن و موقعيت علي سنگين است،محبّت علي در كفّهي كسي نهاده نمي شود مگر اين كه بر كفهي سيئاتش رجحان مي يابد و سنگين تر از آن مي شود».
پيامبر اعظم
همچنين مي فرمايند:
(حُبِّي وَ حُبُّ اَهلِ بَيْتِي نافِعٌ فِي سَبْعَهَْْ مَواطِنَ اَهوالُهُنَّ عَظيمٌ)؛
«محبّت من و محبّت اهل بيت من در هفت موطن كه ترس و وحشت در آنها عظيم است، نافع ميباشد».
(عِندَ الوَفاهِْْ وَ فِي الْقَبْرِ وَ عِنْدَ النُّشُورِ وَ عِندَ الْكِتابِ وَ عِنْدَ الْحِسابِ وَ عِنْدَ الميزانِ وَ عِنْدَ الصِّراطَ)؛[11]
« هنگام مرگ، در قبر، موقع برخاستن از قبر؛ وقتي كه نامهي عمل به دست انسان داده ميشود ، موقع رسيدگي به حساب ، وقت ميزان و سنجش اعمال ، هنگام عبور از صراط».
البتّه اين غير مسألهي شفاعت است كه در روز قيامت خواهد بود و موقعيّتش محفوظ است.اين مربوط به اصل محبّت است كه در حدّ خودش موضوعيّت دارد و اثرگذار در اين هفت موطن است.
الَلّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آل مُحَمّد وَ ارْزقنا مَعْرِفَتَهُمْ وَ مَحَبَّتَهُمْ وَ وَفِّقْنا لِطاعَتِهِم وَ لا تُفَرِّقْ بَيْنَنا وَ بَيْنَهُمْ فِي الدُّنيا وَ الاخِرَهْْ وَ اجْعَل خاتِمَهَْْ اَمْرِنا خَيْراً
والسّلام عليكم و رحمهْْ الله و بركاته
[1]ـ سورهي ابراهيم،آيهي34.
[2]ـ نهجالبلاغهي فيض،خطبهي146.
[3]ـ سورهي حديد،آيهي15.
[4]ـ سورهي احزاب،آيهي6.
[5]ـ سورهي برائت،آيهي71.
[6]ـ بحارالانوار،جلد37،صفحهي115.
[7]ـ سورهي حشر،آيهي23.
[8]ـ كافي،جلد1،صفحهي199.
[9]ـ همان،صفحهي201.
[10]ـ بحارالانوار،جلد39،صفحهي26.
[11]ـ همان،جلد27،صفحهي158.