آتَاكُمُ اللَّهُ مَا لَمْ يُؤْتِ أَحَداً مِنَ الْعَالَمِينَ طَأْطَأَ كُلُّ شَرِيفٍ لِشَرَفِكُمْ وَ بَخَعَ كُلُّ مُتَكَبِّرٍ لِطَاعَتِكُمْ وَ خَضَعَ كُلُّ جَبَّارٍ لِفَضْلِكُمْ وَ ذَلَّ كُلُّ شَيْءٍ لَكُمْ
آتَاكُمُ اللَّهُ مَا لَمْ يُؤْتِ أَحَداً مِنَ الْعَالَمِينَ طَأْطَأَ كُلُّ شَرِيفٍ لِشَرَفِكُمْ وَ بَخَعَ كُلُّ مُتَكَبِّرٍ لِطَاعَتِكُمْ وَ خَضَعَ كُلُّ جَبَّارٍ لِفَضْلِكُمْ وَ ذَلَّ كُلُّ شَيْءٍ لَكُمْ
زيارت جامعهي كبيره مورد تأييد است
تذكّر: راجع به سند اين زيارت(جامعهي كبيره) احتمالاً از پيش اشارهاي داشته ايم.به هر حال تجديد آن خالي از لزوم به نظر نمي رسد زيرا ما اكنون در شرايطي قرار گرفتهايم كه بسياري از عناوين ديني ما از طرف دشمن مورد ترديد و تشكيك قرار مي گيرد كه مثلاً دعاي ندبه سندي محرز ندارد، زيارت عاشورا و زيارت جامعهي كبيره سندي متقن ندارد و غالباً اين نوع تشكيكات نتيجهاي جز محروم ساختن مردم از بركات اين درياهاي موّاج معارف كه به عنوان دعا يا زيارت به دست شيعه رسيده است ندارد و شيطان نيز همين را مي خواهد كه مردم از اتّصال و ارتباط معنوي با ذات اقدس حقّ و اولياي حقّ محروم بشوند و از طرفي اولياي خدا مي كوشند از طرق گوناگون اين رابطه را برقرار كنند.
زيارت جامعهي كبيره را بزرگان علماي ما از جهت سند تأييد كردهاند؛آن بزرگاني كه پايه هاي اساسي دين ما با سعي و تلاش آنها تحكيم شده است،مانند مرحوم شيخ صدوق،مرحوم شيخ كليني،مرحوم شيخ طوسي،مرحوم علاّمهي مجلسي، مرحوم محدّث نوري، فيض كاشاني (رضوان الله عليهم اجمعين) اينان از اعاظم علماي مذهب هستند و اين طور نبوده كه اينها هر مطلبي را بدون تحقيق و بررسي نقل كنند.
نظر علماي شيعه دربارهي زيارت جامعهي كبيره
الف: مرحوم علاّمه مجلسي
مرحوم علامّهي مجلسي ـ كه احيا كنندهي مذهب تشيّع است ـ در مورد همين زيارت جامعه فرموده است:
(...لِاَنَّها اَصَحُّ الزِّياراتِ سَنَداً وَ اَعَمُّها مَورِداً وَ اَفْصَحُها لَفْظاً و مَعناً وَ اَعْلاها شَأناً)؛[1]
«زيارت جامعهي كبيره از حيث سند،صحيح ترين زيارت هاست و از حيث عموميّت و شمول مورد وسيع تر آنها و از جهت الفاظ فصيح تر و از لحاظ معني بليغ تر و از جهت شأن و موقعيّت و منزلت بلند مرتبه ترين آنهاست».
اين گفتهي مرد بزرگي است كه به تعبير يكي از آقايان علما(غوّاص بحارانوار اخبار الائمّهْْ الاطهار)است يعني او كسي است كه شناور قاهر و ماهري در درياهاي ژرف و عميق انوار اخبار ائمّهي اطهار (علیهم السلام)است.
ب: مرحوم فيض كاشاني
همچنين مرحوم فيض كاشاني صاحب "وافي" و مرحوم محدّث نوري صاحب "مستدرك" و ديگر بزرگان علم حديث سند اين زيارت را مي رسانند به سه بزرگوار: مرحوم شيخ طوسي،مرحوم شيخ صدوق و مرحوم شيخ كفعمي صاحب بلدالامين.
ج: مرحوم شيخ صدوق
مرحوم شيخ صدوق (رضوان الله تعالي عليه) اين زيارت را در"من لايحضره الفقيه"نقل كرده است.اين كتاب از كتب اربعه است؛ يعني يكي از چهار كتابي است كه تكيه گاه استنباط و افتاي فقهاي مذهب است و اين چهار كتاب هم خلاصهي "اصول اربعمأهْْ" است يعني چهارصد اصلي كه از حضرت امام صادق (ع)به وسيلهي شاگردانشان اخذ شده و آن چهارصد اصل در اين چهار كتاب تلخيص شده است:كتاب "كافي" تأليف مرحوم كليني،كتاب "من لا يحضره الفقيه" تأليف مرحوم شيخ صدوق و دو كتاب "تهذيب" و "استبصار" تأليف مرحوم شيخ طوسي.
مرحوم شيخ صدوق در دو كتاب معروفش "من لايحضره الفقيه" و "عيون اخبارالرّضا"، مرحوم شيخ طوسي در كتاب "تهذيب" و مرحوم شيخ كفعمي در كتاب "بلدالامين" اين زيارت را نقل كردهاند و بعد از اين سه بزرگوار سند اين زيارت مي رسد به مرحوم فيض كاشاني و علاّمهي مجلسي و محدّث نوري و محدّث قمي (رضوان الله عليهم اجمعين) و به هر حال از جهت اتقان و اعتبار سند، در آن ترديدي نيست.
مكاشفهي مرحوم مجلسي در حقّانيّت زيارت جامعه
مرحوم مجلسي اوّل(محمّدتقي مجلسي)جرياني را ذيل زيارت جامعه نقل كرده و فرموده است، مدّتي من در نجف اشرف مجاور مرقد مطهّر امام اميرالمؤمنين (ع)بودم و رياضتها و مجاهدتهاي شرعي داشتم تا شبي (كه ميتوانم بگويم در حالتي بين خواب و بيداري)خودم را در سامرّا كنار حرم مطهّر امامين عسكريّين ديدم.همين كه خواستم وارد حرم بشوم چشمم افتاد به وجود مقدّس حضرت ولي عصر (عج)كه در داخل حرم نشسته و به ضريح مقدّس عسكريين تكيه دادهاند و روي مباركشان مقابل در ورودي حرم است.من تا چشمم به آن حضرت افتاد، همان جا بيرون حرم ايستادم و از ابتداي زيارت جامعه شروع به خواندن كردم :
(اَلسَّلام عَلَيكُمْ يا اَهلَ بيتِ النُبُوَّهِْْ)؛
و آن را مانند مدّاحان با صداي بلند مي خواندم و امام (ع)نيز گوش مي دادند.همهي زيارت را خواندم تا تمام شد سپس خود آقا (ع) فرمودند: زيارت خوبي است.من گفتم: فداي شما شوم، زيارت جدّ شماست و اشاره كردم به قبر امام هادي (ع)چون اين زيارت از امام هادي (ع)نقل شده است.فرمودند : بله! داخل حرم شو.داخل حرم شدم و ايستادم.فرمودند: پيش بيا.من جلو رفتم تا مقابلشان رسيدم، فرمود: بنشين.من به صورت دو زانو با كمال ادب نشستم.فرمودند: نه! راحت بنشين(چهارزانو بنشين).تو زحمت كشيدهاي و پياده به زيارت ما آمدهاي و...)مطالبشان دنباله دارد).
علاّمه مي فرمايد: وقتي بيدار شدم، در نجف بودم.آن زمان مدّتي بود كه راه سامرّا بسته بود و من آرزو داشتم به سامرّا بروم.بعد از اين جريان طولي نكشيد كه موانع برطرف شد و راه آزاد شد و چون امام (ع)در خواب به من فرموده بود تو پياده آمده و خسته شدهاي.تصميم گرفتم از نجف تا سامرّا با پاي برهنه پياده بروم.رفتم و مشرّف به زيارت شدم.[2]
منظور اين كه ايشان نقل مي كند:من در عالم رؤيا مابين خواب و بيداري ديدم كه اين زيارت جامعه را مي خوانم و هر وقت هم كه موفّق به زيارت عتبات عاليات مي شدم، با همين زيارت،زيارت مي كردم زيرا براي من مسلّم شده بود كه بي ترديد اين زيارت از امام هادي (ع)رسيده و به امضاي حضرت ولي عصر(ارواحنا فداه)هم رسيده است.
امّا معناي جملات زيارت:
(آتَاكُمُ اللَّهُ مَا لَمْ يُؤْتِ أَحَداً مِنَ الْعَالَمِينَ)؛
«من شهادت مي دهم كه خداوند به شما خاندان عصمت چيزهايي عنايت كرده كه به احدي از جهانيان نداده است».
احدي از آفريدههاي خدا كمالات شما را ندارند.
(اَقْرَبُ الْخَلْقِ وَ اَحَبُّ الْخَلْقِ اِلَي اللهِ)؛
مقرّب ترين و محبوب ترين خلق در نزد خدا، اهل بيت رسولند و تمامي مخلوقات از آسمانيان و زمينيان، ريزه خواران خوان نعمت خاندان رسولند.
نامهاي به خطّ مبارك امام حسن عسكري (ع)
اين چند جمله از حضرت امام حسن عسكري (ع)مؤيّد همين مطلب است و مرحوم حاج ميرزا جواد آقا ملكي تبريزي(رضوان الله عليه)در "المراقبات" خود، اين را نقل كرده كه به صورت مكتوبي كه به خط مبارك خود امام (ع)نوشته شده به دست آمده است و قسمتي از آن مكتوب اين است:
(قَدْ صَعَدْنا ذُرَي الْحَقائِقِ بِأقْدامِ النَّبُوَّهِْْ وَ الْوِلايَهِْْ)؛
«ما با گام هاي نبوّت و ولايت به بلندترين قلّههاي حقايق صعود كردهايم».
اين نشان مي دهد كه همهي كمالات نبوّت در وجود اقدس امامان (علیهم السلام)جمع است و تمام حقايق كه همهي انبياء (علیهم السلام)داشتهاند، درجهي اعلاي آن را امامان (علیهم السلام)داشتهاند ولي براي حفظ احترام مقام خاتميّت نبوّت، در وجودشان بروز و ظهوري نداشته است.فرموده است:
(قَدْ صَعَدْنا ذُرَي الْحَقائِقِ بِأقْدامِ النَّبُوَّهِْْ وَ الْوِلايَهِْْ)؛
«ما از قلّههاي كوههاي حقايق عالم به قدمهاي نبوّت و ولايت بالا رفتهايم».
يعني از آن نظر كه آگاه از حقايق عالم مي باشيم داراي كمالات نبوّت هستيم و از آن نظر كه واجد مقام اداره و تدبير عالم مي باشيم، واجد مقام ولايت هستيم.
(فَالْكَليمُ لَبِسَ حُلَّهَْْ الاِصْطِفاءِ لَمّا شاهَدْنا مِنْهُ الْوَفاءَ)؛
«و لذا حضرت موساي كليم (ع) اگر لباس رسالت بر تن پوشيد،پس از آن بود كه ما كمال وفا را در وي مشاهده كرديم و او را آماده براي رسالت ديديم».
(و رُوحُ الْقُدُسِ فِي جِنانِ الصّاغورَهِْْ ذاقَ مِن حَدائِقِنا الْباكُورَهِْْ)؛
«روح القدس كه برترين فرشتگان مقرّب است، در مرز آخرين بهشت، از ميوه هاي نوبر بوستانهاي ما چشيده است».
(فَنَحْنُ لُيُوثُ الوَغي و غُيُوثُ النَّدي)؛
«ما شيران ميدان جنگ و بارانهاي شادابي بخش زمين هاي خشكيم».
يعني هم مظهر قدرت خدا و هم مظهر رحمت خدا، ما هستيم.
(فينَا السَّيْفُ وَ الْقَلَمُ فِي العاجِلِ وَ لِواءُ الْحَمْدِ وَ الْعِلْم فِي الْآجِلِ)؛
«امروز شمشير و قلم به دست ما و فردا هم پرچم حمد و دانش در دست ما خواهد بود».
پس از جملاتي مرقوم شده:
(هذَا الْكِتابُ ذَروَهٌْْ مِنْ جَبَلِ الرَّحْمَهِْْ وَ قَطْرَهٌْْ مِنْ بَحْرِ الْحِكْمَهِْْ)؛
«اين نوشته، ذرّهاي است از كوه رحمت و قطرهاي است از درياي حكمت».
(كَتَبَ الْحَسَنُ بْنُ عَليٍّ الْعَسْكَريِّ فِي سَنَهِْْ اَرْبَعَ وَ خَمْسينَ وَ مِئَتَيْنِ)؛[3]
«[اين نوشته را]حسن بن علي عسكريّ در سال254نوشت».
تمام كائنات مطيع و تسليم اهل بيت اطهار (علیهم السلام)
(طَاطَاَ كُلُّ شَريفٍ لِشَرَفِكُم و بَخَعَ كُلُّ مُتَكَبِّرِ لِطاعَتِكُمْ وَ خَضَعَ كُلُّ جَبّارٍ لِفَضْلِكُمْ وَ ذَلَّ شَيءٍ لَكُمْ)؛
«هر گردن فرازي در مقابل شرف شما گردن نهاده و هر متكبّر خود بزرگ بيني خود را مطيع شما ديده و هر جبّاري در پيشگاه شما سر فرود آورده و هر چيزي ذلول و رام شما گرديده است».
البتّه ذَلول و ذليل از حيث معنا با هم فرق دارند.ذلول يعني رام و فرمانپذير.ذليل يعني خوار و زبون و حقير.خداوند دربارهي زمين نسبت به آدميان فرموده است:
]هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ اْلاَرْضَ ذَلُولاً...[؛[4]
«او كسي است كه زمين را رام در مقابل شما آدميان قرار داده است...».
كه همچون مركبي رهوار و مطيع فرمان،زير پاي شما قرار گرفته است؛امّا ذليل شما نيست.گاهي كه خدايش دستور دهد چموشي مي كند.اندكي شانههاي خود را تكان ميدهد زلزله به وجود مي آورد و زندگي شما را به هم مي ريزد و بيسروسامانتان مي سازد.
دربارهي اهل بيت رسول (علیهم السلام)نه تنها زمين بلكه تمامي موجودات را رام آنها و مطيع فرمانشان قرار داده است.
پاسخ به يك سؤال!
حالا اينجا اين سؤال در برخي از ذهن ها طرح مي شود كه اگر همهي جبّاران و گردنكشان عالم پيش خاندان رسول خاضع و خاشع و تسليمند، پس چگونه آن بزرگواران در طول عمرشان از دست ستمگران زمانشان شكنجههاي جسمي و روحي مي ديدند،اسير و زنداني مي شدند و در نهايت به شهادت مي رسيدند؟
در جواب عرض مي شود خدا مي فرمايد:
]وَ لِلّهِ يَسْجُدُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ اْلاَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً...[؛[5]
همهي كساني كه در آسمانها و زمين هستند، چه از روي ميل و رغبت و چه از روي بي ميلي و كراهت، براي خدا سجده مي كنند و حال آن كه مي دانيم بسياري از آدمها اصلاً خدا را به خدايي نمي شناسند تا چه رسد به اين كه براي خدا سجده كنند.پس معلوم ميشود اين سجدهي عمومي مربوط به عالم تكوين و آفرينش كائنات است كه همگي تسليم قوانين آفرينش هستند و لحظهاي قادر بر تخلّف از فرمان تكوين نمي باشند.ولي در عالم تشريع و تكليف، اختياراً تمرّد مي كنند و سر در مقابل فرمان حلال و حرام خدا فرود نمي آورند. تكويناً خاضع و ساجدند، تشريعاً نافرمانند.آدم كافر و فاسق با قدرت خدادادش، خدا را معصيت مي كند.با اعضا و جوارحي كه خدا به او داده است مرتكب گناه مي شود؛ در نتيجه تكويناً مطيع است و تشريعاً عاصي.
حالا نسبت به مقام ولايت امامان (علیهم السلام)نيز مطلب چنين است كه همهي جبّاران عالم در مقابل وليّ خدا به تقدير خدا تكويناً خاضعند و به ارادهي او نفس مي كشند و اظهار وجود مي كنند و در عين حال تشريعاً و تكليفاً در حال اختيارند و از فرمان امام معصوم،مي توانند تخلّف كنند و نسبت به وجود اقدس او انحاي اهانتها و اذيّت و آزارها روا دارند تا صف اشقيا از صف سُعَدا جدا گردد و حرّبن يزيد رياحي از عمربنسعد فاصله بگيرد.حضرت امام حسين (ع)مي توانست روز عاشورا با ارادهاش نَفَس ابن سعد را قطع و دست شمر را فلج كند؛ امّا اين با عالم اختيار و اختبار انساني كه خدا مقدّر كرده است توافق نداشت.خدا خواسته بود كه امام حسين (ع)با تمام آن قدرت كه در عالم تكوين داشت، در عالم تكليف و تشريع، بر اساس مقرّرات عالم اسباب و عوامل عادي عمل كند و طبيعي است كه در اين صورت بايد كشته شود؛ در عين اين كه تمام آن عوامل و اسباب از انساني و غير انساني به ارادهي ولايي امام حسين (ع)در جريان بود.
جان به قربان ذبيحي كه به قربانگه دوست با لب تشنه روان ميشد و خود دريا بود
تـو مپنـدار كه شاهنـشه دين در گـه رزم در بـيابان بـلا بي مــدد و تــنـها بـود
انبـيا و رسل و جـنّ و ملائـك هـر يـك جان به كـف در برِ شـه منتظـر ايما بود
پرده پوشان نهانخـانهي ملـك و ملكوت همـه پروانهي آن شـمع جـهان آرا بود
ورنـه اندر نـظـر قهـر شـهنـشاه شـهيد عدم هر دو جهان بسته به حرف "لا" بود
حاصل اين كه: امامان (علیهم السلام)با داشتن قدرت در عالم تكوين تمام كائنات در مقابلشان خاضع و فرمان پذيرند،در عالم تكليف اعمال قدرت نمي كنند، مگر آنجا كه به اذن خدا مقتضي به وجود آيد و لازم شود كه گوشهاي از قدرت ولايي خود را ارائه نمايند.
ظهور قدرت ولايي امام هشتم (ع)در مجلس مأمون
از قبيل داستان امام هفتم (ع)با هارون يا امام هشتم (ع)با مأمون(مختلف نقل شده)كه هارون از طرق گوناگون مي كوشيد امام (ع)را در ميان مردم تحقير كند و شخصيّت معنوي آن حضرت را بشكند.
در آن ايّام مرد شعبده بازي به بغداد آمده بود و كارهاي عجيب و غريب انجام مي داد.هارون خواست از او در مقصود خويش استفاده كند.در خفا به او وعدهي انعام فراوان داد كه در يك مجلس عام كاري انجام داده و امام را شرمنده سازد.او پذيرفت و پس از تشكيل مجلس و احضار امام،سفرهي غذا گسترده شد و همه در كنار سفره نشستند.امام (ع)تا دست دراز كرد و لقمهاي برداشت، آن مرد شعبده باز نيرنگي به كار برد كه لقمه از دست امام پريد و حاضران در مجلس خنديدند.امام اظهار حلم و بردباري فرمود.آن مرد بي حيا اين عمل بي ادبانه را تكرار كرد.باز امام، حلم فرمود؛ امّا به قول مولوي :
لطف حقّ با تو مـداراها كند ------ چون كه از حدّ بگذرد رسوا كند
در مرحلهي سوّم براي تنبيه آن مرد شيطاني و جلوگيري از ضلالت و گمراهي مردم، امام اشاره كرد به پردهاي كه عكس شير در آن بود و فرمود:
(خُذْ عَدُوَّ اللهِ)؛
«بگير دشمن خدا را».
ناگهان نقش شيرِ روي پرده، جان گرفت و به وسط مجلس پريد و آن مرد شعبده باز را زير پنجه هاي خويش افكند و كوبيد و از هم دريد و تمام اجزاي او را بلعيد و چيزي از آن باقي نگذاشت و همچنان در انتظار فرمان امام ايستاد.
طبيعي است كه وضع مجلس به هم خورد و مجلسنشينان وحشت زده شدند.جمعي پا به فرار گذاشتند و جمعي بيهوش شدند و هارون نيز خود را به كلي باخته و از هوش رفته بود.پس از به هوش آمدن ديد هنوز شير ايستاده است.امام اشاره به آن شير كرد كه به حال اوّلش برگردد.او مجدّداً نقش بر روي پرده شد و به حال اوّلش برگشت.هارون از امام تقاضا كرد دستور بدهند آن شعبده باز را بازگرداند. امام (ع) فرمود:
(لَوْ كانَتْ عَصا مُوسي رَدَّتْ مَا ابْتَلَعَتْهُ مِنْ حِبالِ الْقَومِ وَ عِصِيُّهُمْ فَاِنَّ هذِهِ الصُّورَهَْْ تَرُدُّ مَا ابْتَلَعَتْهُ)؛[6]
«اگر عصاي موسي آن مارها و عصاهاي سحرهي فرعون را كه بلعيده بود برگردانيد، اين نقش شير هم آنچه را كه بلعيده است بيرون مي افكند».
اين نمونهاي بود از اعمال قدرت ولايي امام به هنگام اقتضاي مصلحت.
ظهور فضيلت و عظمت امام عسكري (ع)در زندان
حضرت امام حسن عسكري (ع)به دستور خليفهي عباسي پيش "صالح بن وصيف" زنداني بود.جمعي از آل عباس به صالح گفتند، ما از تو انتظار داريم كه دربارهي اين زنداني ات سختگير باشي،ولي تو به او وسعت دادهاي.گفت: شما مي گوييد من چه كنم؟ من دو نفر از شرورترين افراد را گماشتهام كه بر او تنگ بگيرند و تا مي توانند آزارش دهند ولي عجيب اين كه آن دو نفر در نماز و عبادت به درجهي اعلا رسيدهاند.
دستور داد آن دو نفر را آوردند و در حضور عبّاسيان، آنها را مورد عتاب قرار داد كه چرا طبق دستور من دربارهي آن زنداني عمل نميكنيد؟! آنها گفتند : ما چه مي توانيم بكنيم با مردي كه روزها روزه دار و شبها شبزنده دار است و وقتي نگاهش به ما مي افتد از هيبت او بر خود مي لرزيم و جرأت دست از پا خطا كردن در خود نمي بينيم.
عبّاسيون از شنيدن اين جريان ناكام برگشتند.بعد آن حضرت را از او گرفته به زندانبان ديگري به نام "نحرير" تحويل دادند.او آدمي خشن بود.روزي همسرش به او گفت: اين مردي كه پيش تو زنداني است، از اولياي خداست؛ مي ترسم بر اثر بي حرمتي نسبت به او، بلاي بزرگي دامنگيرت شود.او گفت، حال كه چنين است، من او را با اجازهي خليفه، ميان درّندگان ميافكنم تا پاره ـ پاره اش كنند.چنين هم كرد.بعد به سراغ امام رفتند، ديدند ايشان در حال نماز است و درّندگان اطرافش حلقه زدهاند.خليفه دستور داد حضرت را بيرون آوردند تا اين فضيلت در ميان مردم فاش نگردد.[7]
احترام ويژهي وزير اوّل خليفهي عبّاسي به امام عسكري (ع)
احمدبن عبيدالله بن خاقان گويا وزير اوّل خليفهي عبّاسي بوده و دشمني سرسختي هم نسبت به آل علي (علیهم السلام)داشته است. روزي در حضور او از بنيهاشم و علويّين سخن به ميان آمد و حضّار مجلس زبان به بدگويي از آل علي گشودند.اين مرد در آن موقع فرماندار قم بود و گفت: من يك نفر از آل علي را مي شناسم كه از او عظيم تر و بزرگوارتر در تمام مدّت عمرم نديدم و او ابن الرّضا حسن بن علي العسكري است.من روزي در كنار پدرم در مجلس رسمي نشسته بودم.دربان آمد و گفت: ابن الرّضا قصد ورود دارند.من اين كلمه را نشنيده بودم.پدرم تا شنيد،حالش منقلب شد و گفت: با احترام واردش كنيد.من پيش خود خيال كردم او شخصي از بزرگان و اشراف دربار خلافت است.بعد ديدم جواني وارد شد كه آثار جلالت و عظمت و هيبت از سيمايش پيداست و قامتي رشيد و اندامي موزون و صورتي زيبا دارد.با كمال وقار و متانت وارد شد و پدرم به محض اين كه چشمش به او افتاد، از جا برخاست در حالي كه پدرم براي كسي جز خليفه اينچنين احترام قائل نمي شد. به استقبال رفت و بغل باز كرد و او را در آغوش گرفت و پيشاني اش را بوسيد و او را در جاي خودش نشانيد و خودش بسيار مؤدّب در مقابلش نشست و گفت:
(بِأبي اَنتَ وَ اُمّي)؛
«پدر و مادرم فداي شما».
من تعجّب كردم كه پدرم با احدي اين گونه سخن نمي گفت.در اين اثنا دربان آمد و گفت: "موفّق" قصد ورود دارد."موفّق" آن زمان وليعهد بود.من احساس كردم آقا ميل ندارد با او ملاقات كند.پدرم نيز اين را فهميد و گفت: شما مي توانيد از راهي تشريف ببريد كه با او ملاقاتي نداشته باشيد.آقا از جا برخاست. ديدم پدرم نيز برخاست و آقا را تا بيرون در بدرقه نمود و برگشت.
اعتراف وزير عبّاسي به حقّانيّت امام عسكري (ع)
من بعد از نماز عشاء به حضور پدرم رفتم و نشستم.پدرم گفت: كاري داري ؟ گفتم : مي خواستم بپرسم اين آقايي كه امروز نزد شما آمد و آن قدر از او احترام كرديد كيست؟ پدرم بعد از تأمّلي گفت: فرزندم! او ابن الرّضاست،امام رافضي هاست.اگر راست مطلب را بخواهي بداني اين است كه: حقّ خلافت رسول خدا
امروز از آنِ اوست.تنها كسي كه شايستهي حكومت بر امّت اسلامي است اين مرد است.ديگران از راه ديگري وارد شدهاند.[8]
انتشار خبر شهادت امام عسكري (ع)در سامرّا
مدّتي كه گذشت خبر رسيد ابنالرّضا بيمار شده است.ديدم پدرم فوراً سوار بر مركب شد و به طرف دربار رفت و پنج نفر از پيش خدمتهاي مخصوص خليفه را به خانهي ابن الرّضا برد و از اطبّا نيز كه مخصوص خليفه بودند آوردند براي اين كه صبح و شام مراقب حال حضرت ابن الرّضا باشند.دو نفر از قاضيان را آوردند كه داوري كنند بيماري آن حضرت طبيعي بوده است و از ناحيهي مقام خلافت، صدمهاي به آن حضرت نرسيده است.
تا اين كه روز هشتم ربيع الاول خبر منتشر شد كه امام حسن عسكري (ع)از دنيا رحلت كرده است.آن چنان غوغايي در سامرّا به وجود آمد كه گويي قيامت و رستاخيز عظيم برپا شده است.صداي ناله و شيون از همه جا برخاست و پيكر مقدّس امام (ع)را تشييع كردند و فرزند بزرگوارش حضرت مهدي موعود (عج)نماز برجنازهي پدر خواند.شب هشتم ربيع، ساعت آخر شب بود كه امام عسكري (ع)به خادمش فرمود: برو در آن اتاق مجاور پسرم را خبر كن و او را نزد من بياور.خادم مي گويد،رفتم كودكي را ديدم كه تا به حال او را نديده بودم و در حال سجده بود.پيغام پدر را رساندم.برخاست نزد پدر آمد و سلام كرد.پدر فرمود:
(يا سَيِّدَ اَهْل بَيْتهِ اِسْقِنِي)؛
«اي آقاي خاندانش بيا سيرابم كن».
پسر مقابل پدر نشست.ظرف آب را گرفت و پدر را با دست خود سيراب كرد...
در كربلا هم صداي استسقاي امام حسين (ع)از گودال قتلگاه بلند بود:
(يا قَوْمِ اسْقُونِي شَرْبَهًْْ مِنَ الْماءِ فَقَدْ تَفَتَّتَ كَبِدِي مِن الظِّماءِ)؛
صلّي الله عليك يا مولانا يا ابا عبدالله الحسين (ع)
صلّي الله عليك و علي الارواح الّتي حلّت بفنائك
[1]ـ بحارالانوار،جلد102،صفحهي144.
[2]ـ فوائد الرّضويه،صفحهي444.
[3]ـ بحارالانوار،جلد78،صفحهي378،با اندكي تفاوت با المراقبات.
[4]ـ سورهي ملك،آيهي13.
[5]ـ سورهي رعد،آيهي15.
[6]ـ بحارالانوار،جلد48،صفحهي41.
[7]ـ بحارالانوار،جلد50،صفحهي308.
[8]ـ بحارالانوار،جلد50،صفحهي327.