وَ عِنْدَكُمْ مَا نَزَلَتْ بِهِ رُسُلُهُ وَ هَبَطَتْ بِهِ مَلاَئِكَتُهُ و إلَي جَدِّكُمْ بُعِثَ الرُّوحُ الْأَمِينُ
{ وَ عِنْدَكُمْ مَا نَزَلَتْ بِهِ رُسُلُهُ وَ هَبَطَتْ بِهِ مَلاَئِكَتُهُ و إلَي جَدِّكُمْ بُعِثَ الرُّوحُ الْأَمِينُ }
احاطهي علمي اهل بيت اطهار (علیهم السلام)
ما اعتقاد داريم تمام آنچه كه رسولان و پيامبران خدا از جانب خدا آوردهاند و فرشتگان خدا آن را فرود آورده اند ، تمام آنها منحصراً در نزد شما خاندان رسول تحقّق دارد و تنها شما احاطهي علمي به آن حقايق داريد و اين انحصار را ما از مقدّم شدن"عندكم"مي فهميم كه (تَقَدَّم ما حَقُّهُ التّأخيرُ يُفيد الْحَصر)از رسول خدا
(ص) نقل شده كه فرموده است:
(كُنْتُ نَبيّاً وَ آدَمَ بَيْنَ الْماءِ وَ الطِّين)؛[1]
پيش از اين كه آدم (ابوالبشر)از آب و گل آفريده شود و پيدايش نسل بشر آغاز گردد، من در عالم انوار و ارواح، نبي بودم و آگاه از تمام حقايق عالم و از طرفي هم،چهارده معصوم ، همگي يك نورند؛ پس اهل بيت رسول (علیهم السلام) جملگي احاطهي علمي دارند به تمام آنچه كه رسولان و فرشتگان خدا از جانب خدا فرود آوردهاند.
فضيلت امامان معصوم (علیهم السلام) بر انبياي پيشين
اينجا به چند جمله از بيان مرحوم علاّمهي مجلسي(رضوان الله عليه)توجّه فرماييد:
(لابُدَّ لَنا مِنَ الاِذْعانِ بِعَدَمِ كَونِهِمْ اَنْبِياءَ وَ بِاَنَّهُمْ اَشْرَفُ وَ اَفْضَلُ مِنْ غَيْرِ نَبِيَّنا مِنَ الاَنْبِياءِ وَ الاَوصِياءِ)؛
«ما بايد اقرار و اعتراف داشته باشيم به اين كه امامان (علیهم السلام) پيامبر نيستند و در عين حال، از همهي پيامبران، غير پيامبر خودمان، اشرف و افضل مي باشند».
(وَ لا نَعْرِفُ جَهَهًْْ لِعَدَمِ اِتِّصافِهِم بِالنُّبُوَّهِْْ اِلاّ رِعايَهَْْ جَلالَهِْْ خاتَمِ الاَنْبِياء)؛
«و ما هيچ جهتي براي متّصف نبودنشان به نبوّت نمي شناسيم مگر رعايت جلالت خاتم الانبياء
».
يعني حفظ حرمت خاتميّت اقتضا كرده كه اوصياء آن حضرت متّصف به نبوّت نباشند ، وگرنه آن بزرگواران، واجد تمام كمالات همهي انبياء (علیهم السلام) مي باشند.
(اِنَّ الاَئِمَّهَْْ نُوّابٌ لِلرَّسُول لا يَبْلُغُونَ الاِمامَهَْْ اِلاّ بِالنِّيابَهِْْ وَ اَمَّا الاَنْبِياءُ...مَبْعُوثُون بِالاَصالَهِْْ وَ اِنْ كانَتْ تِلْكَ النِّيابَهُْْ اَشْرَفَ مِنْ تِلْكَ الاَصالَهِْْ)؛
«انبياء (علیهم السلام) به طور اصالت از جانب خدا مبعوث به نبوّت مي باشند ولي امامان (علیهم السلام) به نيابت از پيامبر خاتم
منصوب به امامت هستند.اين نيابت اشرف از آن اصالت است».
ناتواني ما از تفاوت بين نبوّت و امامت
(وَ لا يَصِلُ عُقُولُنا اِلَي فَرْقٍ بَيِّنٍ بَيْنَ النُّبُوَّهِْْ وَ الاِمامَهِْْ)؛
ما نمي توانيم با عقل خود به فرق روشني بين نبوّت و امامت پي ببريم.چون حقيقت نبوّت و امامت بر ما ـ كه فاقد آن هستيم ـ مجهول است و از اين رو طبيعي است كه قادر بر فرق گذاري بين آن دو حقيقت نيز نخواهيم بود.اعتقاد به وجود يك حقيقت از روي آثار آن، مستلزم درك كنه آن حقيقت نمي باشد.چنان كه ما اعتقاد قطعي به وجود ذات اقدس خالق عليم حكيم عالم داريم در حالي كه از درك كنه آن ذات اقدس ناتوانيم ؛ همچنين اعتقاد به وجود وحي و نبوّت داريم امّا از درك حقيقت وحي و نبوّت ناتوانيم.ما هم اكنون كه اينجا نشستهايم، مي دانيم روشن بودن فضا و خنكي هوا به سبب چرخش پنكهها و بلند شدن صدا به سبب بلندگو همه از آثار جريان برق در اين فضاست،امّا حقيقت نيروي برق چيست، نمي شناسيم!
اوّلين معرفت از معارف دين، اعتقاد به غيب است و غيب، آن موجود غايب از ادراك حسي است. ذات اقدس حضرت حق و حقيقت وحي و نبوّت و امامت، همه غايب از ادراك حسّند و تنها از طريق ادراك عقلي و شهود آثارشان، اعتقاد به وجودشان پيدا مي كنيم امّا هيچ گاه اين توقّع نبايد در ما پيدا شود كه بخواهيم از حقيقت وحي و نبوّت و امامت، آن چنان كه هست، آگاه شويم. اين، مانند اين است كه آدم نابينا و كور مادرزاد، توقّع اين را داشته باشد كه حقيقت بينايي را درك كند و آن را در وجود خود بيابد. اين ناشدني است و در عين حال، انكار وجود آن نيز عقلاني نيست.
ناتواني ما از درك اسرار امامت
گاهي از ناحيهي افرادي ناپخته و خام اين گونه سؤالات طرح مي شود كه: مثلاً امام حسن مجتبي (ع) كه آن آب مسموم را خورد و به شهادت رسيد، آيا علم به مسموميّت آن داشت يا نداشت ؟ اگر علم داشت چرا خورد و اگر نداشت، امامتش چگونه بوده است ؟ در جواب اينگونه پرسشها بايد گفت: اين مطالب از اسرار امامت است و ما چنان كه گفتيم از شناخت اصل و حقيقت امامت ناتوانيم، تا چه رسد به اسرار و رموز پنهان امامت.
در مورد خدا نيز اينگونه فكرها در برخي از ذهنها پيدا مي شود كه آيا خدا عادل هست يا نيست ؟ اگر عادل است پس چرا مي بينيم در فلان جا سيل و زلزله و توفان آمد و خانهها ويران شد و مردان و زنان و كودكان بي گناه زير آوار رفتند و بي سروساماني هاي فراوان به وجود آمد و...مي گوييم، آري! خدا عادل و حكيم است امّا رمز عدالت و حكمت او بر ما مجهول است.تمام ابعاد وجودي ما محدود است و قدمي فراتر از حدّ وجودي خود نمي توانيم برداريم و احاطه به حقايقي كه فوق درك ماست،نمي توانيم پيدا كنيم.پس همانگونه كه رموز افعال خدا بر ما مجهول است، رموز اعمال امامان نيز مجهول است و ما وظيفه نداريم براي شناختن رمز كار آنها، فحص و جستجو كنيم.فقط طبق ادلّهي عقليّه و نقليّه اعتقاد داريم كه پيامبر و امام بايد معصوم از هرگونه لهو و خطا باشند امّا حقيقت عصمت كه عالي ترين مرتبهي معرفت نسبت به ذات اقدس الهي است؛ از حيطهي درك ما بيرون است و ما موظّف به فحص و جستجو براي شناخت حقيقت آن و پي بردن به رموز كار معصومان نمي باشيم؛چرا كه در حدّ درك ما نيست.تنها وظيفهي ما تبعيّت از تعليمات الهي آنهاست كه تأمين كنندهي سعادت هر دو جهاني ماست.
نابجايي اينگونه سؤالات!
گاهي سؤال مي شود: مثلاً حضرت عليّ اكبر افضل است يا حضرت ابوالفضل العبّاس در صورتي كه داوري كردن ميان دو مقام فرع بر اين است كه شخص داور ابتدا احاطه به درك هر دو مقام داشته باشد تا بتواند آن دو را با هم بسنجد و آنگاه اظهار نظر نمايد.آخر امثال ما را چه رسيده است كه احاطه به مقام اقدس اعلاي آن دو بزرگوار پيدا كنيم؟! اينگونه سؤالها و جوابها نشان از حدّ نشناسي و پا فراتر از گليم خود دراز كردن دارد.
تجلّي حضرت جبرئيل بر انبياء به حسب مراتب آنها
در جملهي بعد مي گوييم:
(وَ إلَى جَدِّكُمْ بُعِثَ الرُّوحُ الْأَمِينُ)؛
«روح الامين[جبرئيل]تنها به جدّ شما نازل شده است».
از مقدّم شدن(الي جدّكم)انحصار را مي فهميم.اگر جمله چنين بود(بُعِثَ الرُّوحُ الاَمِين اِلي جَدِّكُم)انحصار نداشت و معنا اين مي شد كه جبرئيل به جدّ شما نازل شده و منافاتي نداشت كه به ديگران از انبياء هم نازل شده باشد.ولي وقتي جمله چنين شد كه: (الي جدّكم بعث الرّوح الامين)افادهي انحصار مي كند و معنا اين مي شود كه روح الامين تنها به جدّ شما نازل شده است با اينكه مي دانيم جبرئيل به همهي انبياء نازل مي شده و پيك مخصوص وحي به جميع پيامبران خدا بوده است.بنابراين ممكن است اينگونه توجيه شود كه تجلّي فرشتهي وحي بر انبيا به حسب اختلاف درجات و مراتب نبوّتشان مختلف بوده است كه خداوند فرموده است:
]...فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلي بَعْضٍ...[؛[2]
]تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلي بَعْضٍ...[؛[3]
«...ما بعضي از پيامبران و رسولان را بر بعض ديگر برتري دادهايم...».
پس ممكن است آن تجلّي تامّ حضرت روح الامين براي ابلاغ وحي خدا به تمام صورت جبروتيش اخصاص به حضرت رسول خاتم
داشته و نسبت به ساير انبيا تجلّي نازلتري متناسب با درجهي نبوّتشان مي نموده است،آنگونه كه مي شود گفت، او روح الامين به معناي واقعي اش نبوده بلكه پرتوي از جلوهي جمالش بوده است و روح الامين با تجلّي كاملش منحصراً به رسول خاتم
مبعوث شده كه :
(و إلَى جَدِّكُمْ بُعِثَ الرُّوحُ الْأَمِينُ)؛
ولايت حضرت علي (ع)بر تمام انبياء و رسل
و از نظر برخي از صاحبان معرفت مي شود گفت، آن نبيّ اصلي كه به طور مستقيم از جانب خدا مبعوث به نبوّت گشته است، حضرت ختمي مرتبت است.
(الخاتم من ختم المراتب باسرها و بلغ نهايهْْ الكمال)؛
خاتم كسي است كه تمامي مراتب از مقامات معنوي را به پايان رسانده و به نهايي ترين درجهي كمال ممكن نائل شده است و ساير انبيا هر يك شأني از شؤون نبوّت ختميّه را عهده دار شده و به مردم زمان خويش ابلاغ كردهاند.بنابراين حضرت روح الامين نيز كه پيك مخصوص وحي است، از جانب خدا به طور مستقيم مبعوث به حضرت خاتم
گشته و با ساير انبياء (علیهم السلام) به وساطت حضرت خاتم
در تماس بوده است.
پس روي اين نظر رسول الله اعظم
مبعوث به تمام انبيا و رسل بوده است و انبياء و رسل در عداد امّت رسولالله اعظم
مي باشند و از آن سو حضرت علي اميرالمؤمنين (ع) كه وصيّ رسول خاتم و وليّ بر امّت اوست،در نتيجه عليّ امير (ع) ولايت بر تمام انبيا و رسل دارد.اين شعر از سعدي است:
آدم و نوح و خليل و موسي و عيسي ---آمده مجـموع در ظلال محمّد
قدر فلك را كمال و منزلتـي نيست ----در نـظر قـدر بـا كـمال محمّد
وعدهي ديـدار هـر كسي بـه قيامت -//-ليلهْْ الاسرا، شب وصال محمّد
شمس و قـمر در زمـين حشر نتابند ----نور نتابـد مگـر جـمال محمّد
همچو زمين خواهد آسمان كه بيفتد ----تا بدهد بـوسه بـر نعال محمد
سعدي اگـر عاشقي كـني و جواني -- عشق محمّد بس است و آل محمّد
تعبيرات نارسا و نامناسب ما از معصومين (علیهم السلام)
گاهي در برخي از نوشتهها از پيامبراكرم
تعبير به نابغه،بزرگمرد،ابرمرد و رجل آسماني مي شود.در صورتي كه اين گونه تعبيرات، نشان دهندهي ناتواني درك ما و لباسي نارسا به قامت پيامبر و امام است.نابغه، كسي است كه ذهني روشن دارد و صفاي فكرش بيش از ديگران است و مي تواند با نيروي فكرش تا مدّتي مسير فكري جامعه را دگرگون كرده و در مسير ديگري بيندازد ولي ممكن است بعد از او فكري روشن تر پيدا شده و آن فكر قبلي را از بين ببرد امّا نبوّت، طرز تفكّر بشري نيست كه تحوّل پذير گردد.او از جانب عالم و مبدأ هستي،تلقّي وحي مي كند. كار او تعقّل و تفكّر و انديشيدن نيست، كار او شهود مشاهدهي عالم ماوراي طبيعت است؛ آن هم با چشم ديگري كه بشر عادي آن را ندارد.خدا مصونيّت آن را از هرگونه سهو و خطا تضمين نموده و فرموده است:
{ فَأوْحي إلي عَبْدِهِ ما أوْحي }؛[4]
«خدا آنچه لازم بود به بندهاش وحي كرد».
{ لَقَدْ رَأي مِنْ آياتِ رَبِّهِ الْكُبْري }؛[5]
«او پارهاي از آيات بزرگ خدايش را ديد».
{ ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأي }؛[6]
«قلب او در آنچه كه ديد خلاف واقع نديد».
او آنچه را كه از طريق تلقّي وحي از خدايش گرفت، به عنوان يك قانون ثابت ابدي به امّت خويش ابلاغ كرد و فرمود:
(حَلالِي حَلالٌ اِلَي يَومِ الْقِيامَهْْ وَ حَرامِي حَرامٌ اِلَي يَومِ الْقِيامَهْْ)؛[7]
«آنچه را كه من از جانب خدا حلال كردهام، تا روز قيامت حلال است و آنچه را كه من حرام كردهام، تا روز قيامت حرام است».
دعوت به سوي خدا، كار اصلي پيامبر
در ضمن آيهاي، خدا رسول گرامياش را به اين عناوين معرّفي فرموده است:
{ يا أيُّهَا النَّبِيُّ إنَّا أرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً$ وَ داعِياً إلَي اللهِ بِإذْنِهِ وَ سِراجاً مُنِيراً }؛[8]
اي پيامبر!ما تو را با اين عناوين به سوي مردم فرستادهايم: نبيّ، رسول، شاهد،مبشّر،نذير،دعوت كنندهي به سوي خدا به اذن خدا و چراغي روشنگر.كار اصلي پيامبر دعوت به سوي خداست كه مي فرمود:
(اَنَا الدّاعِيُ فَاِنّي اَدْعُو النّاسَ اِلَي دينِ رَبّي عَزَّوَجَلَّ)؛
«اين كه خدا مرا به عنوان داعي [دعوت كننده] معرّفي كرده است براي اين است كه من دعوت كنندهي مردم به دين و آيين پروردگارم مي باشم».
(وَ اَنا النَّذيرُ اِنّي اُنْذِر بِالنّارِ مَنْ عَصانِي)؛
«من نذير و بيم دهندهام از آن جهت كه كساني را كه نافرماني ام كنند، از آتش بيمشان مي دهم».
(وَ اَنَا الْبَشيرُ اُبَشِّرُ بِالْجَنَّهِْْ مَنْ اَطاعَنِي)؛
«و من بشير و بشارت دهندهام از آن جهت كه كساني را كه اطاعتم نمايند به بهشت بشارتشان مي دهم».
مرا با دنيا چه كار؟!
خداي متعال هم دربارهي آن حضرت فرموده:
{ ما كانَ مُحَمَّدٌ أبا أحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ... }؛
«محمد، پدر هيچ يك از مردان شما نبوده است...».
او را چه تناسب با شما كه پدر يا پسر يا دايي يا عموي شما خاك نشينان باشد؟!
{ ...وَ لكِنْ رَسُولَ اللهِ وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ...}؛[9]
او منصب اصلي اش،منصب رسول اللّهي است كه پيام آور از جانب خدا و زينتبخش به آسمان نبوّت و پايان بخش به سلسلهي انبيا و پيامبران (علیهم السلام) و خاتمالنّبيين است.خودش هم فرموده است:
(مالي وَ لِلدُّنيا اِنَّما مَثَلي وَ مَثَل الدُّنيا كَمَثَل راكِبٍ سارَ فِي يَومِ صائِفٍ فَرُفِعَتْ لَهُ شَجَرَهٌْْ فَقالَ تَحْتَ ظِلِّها ساعَهًْْ ثُمَّ راحَ وَ تَرَكَها)؛[10]
«مرا چه به دنيا،مَثَل من با دنيا، مَثَل اسب سواري است كه در روز گرم تابستان در وسط بيابان به درختي مي رسد، از اسب پياده مي شود و ساعتي در سايهي آن درخت استراحت كرده، سپس آن را رها كرده و مي رود».
همان طور كه آن اسب سوار با يك ساعت توقّف در بيابان، مال بيابان نمي شود، من هم، آن اسب سوار چالاك آسماني ام كه از مبدئي حركت كرده رو به مقصدي مي روم. به امر خدا 63سال در اين بيابان دنياي شما توقّف كردهام؛ به اين منظور كه خاك نشينان را به حركت درآورم و به عالم قدس و رضوان خدا برسانم.بنابراين من هم با توقّف چند سال كوتاه در اين دنيا، مال اين دنيا نمي شوم تا حسب و نسب دنيايي به خود بگيرم.
روز قيامت تنها حسب و نسب من ثابت و باقي است
من حسب و نسبي جز وابستگي به الله ندارم.
(حَسَبي حَسْبِي الله وَ نَسَبِي رَبّي الله)؛
و مي فرمود:
(كُلُّ حَسَبٍ وَ نَسَبٍ مُنْقَطِعٌ يَومَ الْقِيامَهِْْ ماخَلا حَسَبِي وَ نَسَبٍي)؛
روز قيامت تمام حسب و نسبها منقطع مي گردد جز حسب و نسب من كه براي هميشه ثابت و باقي است. هر كس بتواند در روز قيامت اثبات كند كه داراي حسب و نسب محمّدي است، اهل نجات خواهد بود.اين گفتار پرمحتوا از آن حضرت نقل شده است.
(اَلْمَعْرِفَهُْْ رَأسُ مالِي وَ الْعَقْلُ اَصْلُ دِيني وَ الْحُبُّ اَساسِي وَ الْعِلْم سِلاحِي)؛
«سرمايهي كار من معرفت و شناخت است[سرمايهي من پول و مقام و منصب و رياست نيست]اصل و اساس دين من، عقل است».
دين من به حقايقي دعوت مي كند كه عقل سليم به همان حقايق دعوت مي كند و شاهد بر اين حقيقت اين كه اين دين مقدّس در دامن خود، دانشمندان بزرگ از اهل منطق و حكمت و عرفان پرورش داده است و لذا هر يك از آنها حجهْْ الاسلام به معناي واقعي،يعني دليل بر عقلاني بودن آيين مقدّس اسلام مي باشند.
محبّت،اساس كار من و علم سلاح من
در جملهي بعد فرمود:
(وَ الحُبُّ اَساسِي)؛
«بنيان كار من بر محبّت است».
مي خواهم مردم با يكديگر با دوستي و محبّت قلبي در ارتباط باشند.كينهها از سينهها خارج گردد.براي هم منشأ خير و بركت باشند.
(وَ الْعِلْمُ سِلاحي)؛
«سلاح من در مقابل دشمن، علم است و منطق و برهان».
اگر ديديد امّت من گاهي شمشير به دست مي گيرند و با گروهي مي جنگند، آن در شرايطي است كه با مردمي مواجه مي شوند كه از روي لجاج و عناد به هيچ وجه حاضر نيستند در مقابل حقّ و فرمان خدا تسليم باشند و هدفي جز شكستن نيروي حقّ و باز داشتن مردم از پذيرفتن منطق حق ندارند و من هم از جانب خدا مأموريّت دارم موانع را از سر راه هدايت بندگان خدا بردارم و آنها را با احكام آسماني خدا آشنا سازم، وگرنه تا آنجا كه لجاج و عناد از دشمن نبينم، مأمور به دعوت از طريق علم و حكمت و رفق و مدارا و محبّتم كه خدايم فرموده است:
{ اُدْعُ إلي سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَهِْْ وَ الْمَوْعِظَهِْْ الْحَسَنَهِْْ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أحْسَنُ...}؛[11]
«با حكمت و پند و اندرز نيكو به راه پروردگارت دعوت كن و با آنها به طريقي كه نيكوتر است استدلال و مناظره نما...».
ناداني مرد اعرابي و بزرگواري رسول اكرم
(ص)
مرد اعرابي باديه نشيني داخل مسجد شد در حالي كه رسول خدا
(ص) با جمعي از اصحاب در مسجد نشسته بودند (مسجدهاي آن روز هم كه مثل مساجد ما سنگ مرمر و مفروش به فرشهاي عالي نبود.قسمتي از آن خاك بود و قسمتي را هم حصير انداخته بودند)آن مرد آمد در قسمت خاكي مسجد در گوشهاي نشست براي ادرار كردن.اصحاب ناراحت شدند و خواستند او را با داد و فرياد، تنبيهش كنند.رسول اكرم (ص)
فرمود:
(دَعُوُه وَ لا تَزْرِمُوهُ)؛
«واگذاريدش،بولش را قطع نكنيد».
(وَ اَهْرِقوا عَلي بَوْلِهِ دَلْواً مِنَ الْماءِ)؛
«دلوي آب روي بول او بريزيد، پاك مي شود».
او از روي ناداني اين كار را كرده است.آنگاه فرمود:
(اِنَّما بُعِثْتُم لِتُيَسِّرُوا لا لِتُعَسِّروا لِتُبْشِّرُوا لا لِتُنَفِّرُوا)؛
«شما آمده ايد كار را بر مردم آسان كنيد نه اين كه دشوار سازيد.آمده ايد دلها را نسبت به دين خدا خوشبين گردانيد، نه اين كه تنفّر از دين در آنها ايجاد كنيد».
آشنايي با وظايف خود در شرايط گوناگون
آدمي بايد بفهمد كه در هر زمان و در هر شرايطي وظيفهاش چيست و آن را انجام بدهد.اين را هم بدانيم كه ممكن است انسان گاهي عملش، عمل حَسَن باشد ولي عمل صالح نباشد.مثلاً نماز اوّل وقت بسيار خوب است و عمل حسن است.حالا اگر در ماه مبارك رمضان براي افطار جايي ميهمان هستيد و جمعي سر سفره منتظر شما هستند و چون شما شخص بزرگواري هستيد و آنها به احترام شما نمي خواهند قبل از شما افطار كنند ولي شما در همان ساعت به نماز بايستيد، در حالي كه آن جمع منتظر شما هستند، در اين صورت آن نماز شما عمل حسن هست امّا عمل صالح نيست زيرا در آن موقع شما وظيفه داريد سر سفره بنشينيد و آن جمع را از انتظار بيرون بياوريد و نماز اوّل وقت را به تأخير بيندازيد.
آقايي مي گفت: حدود چهل ـ پنجاه سال پيش كه حمّام عمومي بود و حمّام خصوصي در خانهها نبود، يك شب احتياج به حمام پيدا كردم.مي خواستم براي غسل به حمام بروم تا نماز شبم ترك نشده باشد. آن زمان حمّام ها را قبل از اذان صبح باز مي كردند.زمستان بود و هواي سرد و زمين يخبندان.من عبا را سر كشيدم و رفتم.ديدم حمّام روشن است؛ امّا حمّامي در داخل است و در بسته است.در زدم، نيامد.ديدم مشغول نماز است.چون صدايش را مي شنيدم كه نماز شب مي خواند و سورهي يس را هم مي خواند.طوري صدايش را بلند مي كرد كه من بفهمم او مشغول نماز است.من مكرّراً و محكم تر در زدم تا عاقبت آمد و گفتم: آقاي مؤمن عزيز! الان وظيفهي تو نماز شب خواندن نيست.در اين موقع كه يك انسان در اين هواي سرد و سوزان و زمين يخبندان انتظار مي كشد، تو در حال نماز واجب هم اگر بودي، نمازت را قطع مي كردي و در را باز مي كردي.
لذا فرموده اند:
(تَفَقَّهُوا فِي دينِ الله وَ لا تَكُونُوا اَعْراباً)؛[12]
در دين خدا تفقّه كنيد، دينشناس باشيد و به وظايف خود در شرايط گوناگون آشنا باشيد.از امام موسي كاظم (ع) منقول است:
(لَوْ وَجَدْتُ شابّاً مِنْ شُبّانِ الشِّيعَهِْْ لا يَتَفَقَّهُ فِي الدِّينِ لَضَرَبْتُهُ ضَرْبَهًْْ بِالسَّيْفِ)؛
اگر جواني از جوانان شيعه را ببينم كه تفقّه در دين نمي كند، با شمشير او را مي زنم و بنا بر نقل ديگري فرمودند، بيست تازيانه بر او مي زنم.[13]
نتيجهي شرح صدر و مهرباني
دينداران ديننشناس،زيانهاي فراوان براي خود و ديگران به بار مي آورند.حالا اصحاب براي تنبيه آن اعرابي كه در مسجد ادرار كرده بود، خواستند داد و فرياد كنند.رسول اكرم
فرمود: متعرّضش نشويد ،دلو آبي روي بولش بريزيد. اصحاب برخاستند و آب را در محل بول اعرابي ريختند.آنگاه خود رسول خدا او را صدا زد و با كمال مهرباني به او خوشامد گفت و مورد ملاطفت قرار داد و با نرمي فرمود: اينجا مسجد است و مسجد، خانهي خداست و آلوده كردن آن جايز نيست.آيا مي پسندي كسي خانهي شما را آلوده كند ؟ او بر اثر آن مهر و محبّت كه از رسول خدا ديد، توجّه به وظيفهي خود پيدا كرد و مسلمان شد.بعدها مي ديدند همان اعرابي با بدن و لباس پاك و نظيف وارد مسجد مي شود و اعمال عبادي انجام مي دهد.خدا خطاب به رسول مكرّمش فرمود:
{ ...وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ... }؛[14]
«...اگر تو تندخو و سخت دل بودي، مردم از اطراف تو پراكنده مي گشتند...».
اين قصّه هم به تناسب ايّام ولادت پربركت حضرت امام صادق (ع)عرض ميشود:
دعاي امام صادق (ع) در حقّ همسايهي خود
مردي از همسايهي امام صادق (ع) خواست خانهي مسكوني اش را بفروشد. وقتي مشتري پيدا شد گفت به ده هزار دينار مي فروشم.گفتند خانهي تو اين قدر نمي ارزد.گفت : مي دانم خانهي من بيش از چهارهزار دينار نمي ارزد، امّا همسايگي امام صادق (ع) ارزش دارد و با تمام دنيا هم برابري نمي كند ولي من خواستم تخفيف بدهم، گفتم:شش هزار دينار ارزش همسايگي امام صادق (ع) است و چهارهزار دينار هم قيمت خانهي خودم.اين خبر به سمع مبارك امام صادق (ع) رسيد.او را احضار كرد و فرمود: چرا خانه ات را مي فروشي ؟ گفت : آقا زير بار قرض سنگين رفتهام، وگرنه به هيچ قيمتي حاضر نبودم دست از جوار شما بردارم.امام دستور دادند ده هزار دينار آوردند و خانه را خودشان خريدند.بعد كه پول را تحويل دادند، فرمودند: اين پول را براي قرضت و هزينه هاي ديگرت صرف كن.خانه را هم به تو بخشيدم زيرا كسي كه براي همسايگي ما، بيش از خانهاش ارزش قائل شود؛ بر ما لازم است او را در همسايگي خودم نگه داريم.اميدوارم در بهشت هم با هم همسايه باشيم.
حال ما هم متوجّه باشيم كه همسايهي امام صادق (ع) شدهايم.سرسپردگي به آستان اقدس امام صادق (ع) و تشيّع براي ما خيلي گران تمام شده است.خونها ريخته شده و اسارتها و دربه دريها پيش آمده تا افتخار همسايگي با قرآن و عترت نصيب ما گشته است.شديداً مراقب باشيم با تن دادن به آلودگيها و هوسرانيها، اين افتخار از دستمان گرفته نشود.
اَللّهُمَّ ارْزُقْنا مَعْرِفَتَهُمْ وَ مَحَبَّتَهُمْ وَ لا تُفَرِّقْ بَيْنَنا وَ بَيْنَهُم فِي الدُّنيا وَ الاخِرَهْْ وَ اجْعَل خاتِمَهَْْ اَمْرِنا خَيْراً وَ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَ آلِهِ الطّاهِرينَ
والسّلام عليكم و رحمهْْ الله و بركاته
[1]ـ شرح الاسماء سبزواري،صفحهي223.
[2]ـ سورهي اسراء،آيهي55.
[3]ـ سورهي بقره،آيهي253.
[4]ـ سورهي نجم،آيهي10.
[5]ـ همان،آيهي18.
[6]ـ همان،آيهي11.
[7]ـ سفينهْْ البحار،جلد1،صفحهي299.
[8]ـ سورهي احزاب،آيات45و46.
[9]ـ سورهي احزاب،آيهي40.
[10]ـ المحجهْْ البيضاء،جلد6،صفحهي11.
[11]ـ سورهي نحل،آيهي125.
[12]ـ بحارالانوار،جلد1،صفحهي214،حديث18.
[13]ـ همان،با تفاوت در عبارات.
[14]ـ سورهي آل عمران،آيهي159.