وَ قَوْلُكُمْ حُكْمٌ وَ حَتْمٌ وَ رَأْيُكُمْ عِلْمٌ وَ حِلْمٌ وَ حَزْمٌ
{ وَ قَوْلُكُمْ حُكْمٌ وَ حَتْمٌ وَ رَأْيُكُمْ عِلْمٌ وَ حِلْمٌ وَ حَزْمٌ }
«گفتار شما[اهل بيت نبوّت]فرمان قاطع است و حتمي و تخلّف ناپذير و رأي و نظر شما علم است و توأم با هوشياري و عاقبتنگري».
تفاوت گفتار انبياء و ائمّهي هدي(علیهم السلام) با گفتار بشر عادي
مي توان گفت،كلمهي(حَتم) به منزلهي علّت براي (حُكم) است يعني چرا فرمان شما قاطع است ؟ براي اين كه حتمي الوقوع است و چيزي كه حتمي و مسلّم باشد، طبيعي است كه آدمي آن را با قاطعيّت مي گويد.انبياء و ائمّهي هدي (علیهم السلام) گفتارشان با گفتار بشر عادي فرق دارد.بشر عادي ممكن است با خطا و اشتباه همراه باشد.چون انسان عادي با همين "حواسّ ظاهري" و "عقل و فكرش" با اشياء در ارتباط است و اين هر دو ممكن است در تشخيص خويش اشتباه كرده باشند از اين رو هيچ گاه دانشمندان بشري، نظرات علمي خود را با قاطعيّت بيان نمي كنند بلكه به صورت فرضيه و تئوري به عالم علم عرضه مي دارند و مي گويند، تا آنجا كه ما توانستهايم با تجربه و تفكّر به دست آوريم، اين چنين است.ممكن است آيندگان از ما كامل تر بينديشند و آنچه را كه ما فهميدهايم، بياساس تلقّي نمايند.در طول تاريخ بشر دانشمنداني آمدهاند و مطلبي را كشف كرده و گفتهاند و بعد آيندگان آن را باطل اعلام نمودهاند.مثل "هيئت بطلميوسي" كه2000 سال، فكر بشر را به خود جلب كرده و افلاك پوست پيازي ستارگان درست كرده بود؛ در هر فلكي چند ستاره و آن هم به اشكال گوناگون.حالا هيئت جديد نظر داده كه اصلاً افلاك به آن صورت كه مي گفتهاند وجود نداشته است.
انبياء در گفتهي خود هيچ ترديدي ندارند
تمام دانشمندان اعمّ از مادّي و الهي چنينند و نمي توانند آراي خود را با قاطعيّت اعلام كنند.مثلاً آقايان فقها كه عالمان ديني هستند و احكام خدا را از كتاب و سنّت استنباط مي نمايند، وقتي مي خواهند آراي فقهي خود را اظهار كنند، با عباراتي از قبيل اَقويََ،اَظهر،اَقرب و اَحوَط توأم مي سازند كه حاكي از ترديد و عدم قاطعيّت گوينده است و چارهاي هم جز اين ندارند و اين نقص نيست؛ بلكه در حدّ خود، كمال است.ولي انبياء (علیهم السلام) چون ابزار كارشان در به دست آوردن حقايق آسماني، انديشه و تجربه نيست؛ بلكه وحي و نوعي ارتباط روحي با عالم ربوبي است كه هيچ گونه شكّ و ترديد در آن راه ندارد؛از اين رو در بياناتشان كلماتي كه نشان دهندهي شك و ترديد باشد به كار نمي برند.در همه جا "اِنّ" كه كلمهي قطع و يقين است، استعمال مي كنند و مي گويند:
]...أنَّما إلهُكُمْ إلهٌ واحِدٌ...[؛[1]
«...همانا معبود شما معبود يگانه است[و او الله است]...».
]قُلْ إنَّ الْأوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَf لَمَجْمُوعُونَ إلي مِيقاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ[؛[2]
«بگو: به طور مسلّم، مطلب اين است كه قيامتي در كار هست و اوّلين و آخرين از آدميان همگي در موعد روز معيّني جمع مي شوند».
]إنَّ جَهَنَّمَ كانَتْ مِرْصاداً * لِلطَّاغِينَ مَآباً[؛[3]
«به يقين كه جهنّم كمين گاهي بزرگ است و بازگشتگاهي براي طغيانگران است».
]إنَّ لِلْمُتَّقِينَ مَفازاً * حَدائِقَ وَ أعْناباً * وَ كَواعِبَ أتْراباً[؛[4]
«به يقين براي پرهيزكاران بهروزي بزرگي است از باغ هايي سرسبز و حوراني جوان و هم سن و سال».
حاصل اين كه انبياء (علیهم السلام) ابزار كارشان، فكر و انديشه و تجربه و استنباط نيست بلكه كارشان مشاهدهي حقايق از دريچهي وحي است با چشمي كه ديگران ندارند.
]ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغَي[؛[5]
«چشم پيامبر هرگز منحرف نشد و طغيان ننمود».
]ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأي[؛[6]
«قلب پيامبر در آنچه ديد، صادق بود [و هرگز دروغ نگفت]».
]وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَيf إنْ هُوَ إلاّ وَحْيٌ يُوحَي[؛[7]
«او هيچ گاه از روي هواي نفس سخن نمي گويد، آن چه مي گويد وحيي است كه از سوي خدا به او وحي شده است».
]عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوَي[؛[8]
«آن كس كه قدرتي عظيم دارد او را تعليم كرده است».
او هم معلّم دارد امّا معلّم او الله ربّ العالمين است.او ارتباط با عالم ربوبي دارد.ابتدا حق را مي بيند و آنگاه آن را براي ديگران اظهار مي كند.
امامان (علیهم السلام) نيز علومشان چنين است و از طريق ارتباط با مقام خاتميّت رسول الله
اكتساب از عالم ربوبي دارند.البتّه وحي تشريعي پس از رسول خاتم منقطع شده است ولي وحي تبييني كه از طريق نبوّت ختميّه به امامان (علیهم السلام) مي رسد و راه تبيين وحي تشريعي را به آنها تعليم مي كند، همچنان باقي است و تا آخرين روز عمر دنيا باقي خواهد بود كه خطاب به حضور اقدسشان مي گوييم :
(وَ قَوْلُكُمْ حُكْمٌ وَ حَتْمٌ)؛
«گفتار شما خاندان عصمت، فرمان قاطع است و تحقّق آن حتمي است».
خطاي بشر در ديد و رأي
(وَ رَأْيُكُمْ عِلْمٌ وَ حِلْمٌ وَ حَزْمٌ)؛
«رأي و ديد باطني شما سراسر علم و حقيقت يابي و واقع نگري است».
ما بشر عادي ديدني با چشم سر داريم كه اسمش رؤيت است و ديدني هم با چشم فكر داريم كه نامش رأي است.ما اكثراً در هر دو ديدن به خطا مي رويم و به خلاف واقع مي افتيم. با همين چشم سر كرهي خورشيد را كه چندين هزار مرتبه از كرهي زمين بزرگ تر است، به صورت بشقابي در آسمان مي بينيم، از راه دور سراب را آب مي بينيم.اين خطاي در ديدن چشم سر است.در ديدن چشم فكر نيز اشتباهات فراوان داريم.حتّي انديشمندان بشري كه ابزار كارشان فكر و انديشه است از قبيل بوعلي سيناها و صدرالمتألّهينها، آنها هم در فرآوردههاي عقليشان به اشتباه مي افتند و پس از مدّتها پي به اشتباهاتشان مي برند.
نقل شده است : يكي از بزرگان فلسفه را ديدند گريه مي كند؛از علّتش جويا شدند.گفت: سي سال در يك مطلب علمي اعتقاد راسخ به صحت آن داشتم و الحال پي بردم كه به خطا رفته بودم.اكنون مي ترسم سي سال بعد آگاه شوم كه اين مطلب امروز نيز اشتباه بوده است. به خاطر اين، مي گريم.
و لذا هيچ گاه انسان نمي تواند در حقايق علمي به خصوص در مسائل اعتقادي، اعتماد به گفتار فيلسوفان و عارفان و...داشته باشد.دنيا دزدگاه است،دزد افكار و عقايد فراوانند.پيوسته اين خطر هست كه افرادي مجهولالحال جلساتي تشكيل داده، فرقههايي به وجود آورند و بگويند، فلان عارف،فلان كشف و شهود دار چنين گفته و چنان دستورالعملي داده و آن نتيجه را گرفته است.آنگاه اگر در دين اشتباه شود، خدا از زندگي انسان گرفته مي شود.در مسائل مربوط به دين نمي توان به كشف و شهود فلان مدّعي عرفان اعتماد كرد.
تنها ائمّهي معصومين (علیهم السلام) رأيشان قابل اعتماد است
(وَ قَوْلُكُمْ حُكْمٌ وَ حَتْمٌ وَ رَأْيُكُمْ عِلْمٌ وَ حِلْمٌ وَ حَزْمٌ)؛
تنها كساني كه مي توانيم به آنها اعتماد كنيم ائمّهي معصومين (علیهم السلام) هستند. ديگران از هر گروهي كه باشند، تحقيقات علمي آنها در جاي خود درست و مورد تكريم است ولي از نظر ما ارزش اعتقادي نخواهد داشت و ما نمي توانيم آنها را مبناي عقيدتي خود قرار بدهيم كه در اين صورت گمراه خواهيم بود و روز قيامت در نزد خدا مسؤول.
(رَأْيُكُمْ عِلْمٌ)؛
باسواد در دنيا زياد است ولي عالم به معناي واقعي كسي است كه علمش، خوف و خشيت از خدا را سبب گردد.
]...إنَّما يَخْشَي اللهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ...[؛[9]
چشمان تيزبين و عاقبتنگر مولا علي (ع)
(حِلْمٌ وَ حَزْمٌ)؛
حلم به معني صبر و بردباري است ولي به معني عقل هم به كار رفته كه در قرآن آمده:
]أمْ تَأمُرُهُمْ أحْلامُهُمْ بِهذا...[؛[10]
كه در اينجا]احلامهم[ظاهراً به معناي عقلها تفسير شده است.امام اميرالمؤمنين (ع)در مذمّت مردم كوفه فرمودهاند :
(يَا أشْبَاهَ الرِّجَالِ وَ لا رِجَالَ حُلُومُ الْأطْفَالِ وَ عُقُولُ رَبَّاتِ الْحِجَالِ)؛[11]
«اي نامردهايي كه آثار مردانگي در شما نيست و اي كساني كه عقل شما مانند عقل بچّه هاست».
در اين زيارت هم كه كلمهي (حِلم) به كار رفته، احتمالاً منظور، عقل و مرتبهي عالي از درك باشد.(حزم)هم به معناي عاقبت و پايان هر كار را مشاهده نمودن،دنيا را ديدن و برزخ و محشر را هم به دنبال آن مورد توجّه قرار دادن است و اين كار از عهدهي همه كس بر نميآيد.چشم حضرت علي اميرالمؤمنين (ع)است كه وقتي نگاهش به ابن ملجم مرادي افتاد، فرمود: تو قاتل من خواهي بود!او گفت: آقا! من غلط مي كنم.من كجا و اين جسارت كجا؟!چون او اوّل از ارادتمندان مولا بود ولي خودش را نمي شناخت.امّا امام با نگاه به چهرهي او نطفهاش را مي ديد و از شرايط انعقاد نطفهاش آگاه مي شد و از عاقبت امرش خبر مي داد.مانند آن دانشمند زمين شناس كه نقطهاي از زمين را مي بيند و با ابزاري كه در دست دارد مي فهمد در عمق اين زمين نفت يا آب يا چيز ديگري هست، حضرت علي (ع)هم انسانشناس است،نطفههاي انسانها را مي بيند و از عاقبت كارشان آگاه مي گردد.اين معناي حزم است.يعني پايان كار را ديدن و دستورالعمل جامع دادن.
عاقبتانديشي مرد خردمند
داستاني نقل شده از مردي كه از يك مغازه داري براي وزن كردن نرمهي طلا ترازو مي خواست در حالي كه دستانش مي لرزيد.مغازه دار گفت : ببخشيد من جارو و غربال ندارم.آن مرد با تعجّب گفت:من از شما ترازو خواستم نه جارو و غربال. مغازه دار گفت : فهميدم مقصود تو را ولي تو دستت مي لرزد و در حين وزن كردن، نرمههاي طلا به زمين ريخته مي شود،پس از من مي خواهي كه جارو بدهم آنها را جمع كني و چون با خاك مخلوط شده بار ديگر از من غربال مي خواهي كه آن را غربال كني و از اين جهت من از اوّل گفتم كه جارو و غربال ندارم.
حالا مردم عادي نيز از فهم سخنان امامان (علیهم السلام) محروميّتها دارند. امام اميرالمؤمنين (ع)مي فرمايد:
(وَ نَاظِرُ قَلْبِ اللَّبِيبِ بِهِ يُبْصِرُ أمَدَهُ وَ يَعْرِفُ غَوْرَهُ وَ نَجْدَهُ)؛[12]
«چشم قلب خردمند، پايان كار خود [مرگ و روز حساب و جزا] را مي بيند و نشيب و فراز[خير و شرّ]خويش را مي شناسد».
در بازار بصره وقتي ديد مردم سرگرم سوداگريها هستند در گوشهاي ايستاد و سخت گريست و آنگاه فرمود:
(يا عَبيدَ الدُّنيا وَ عُمّالَ اَهْلِها اِذا كُنْتُمْ بِالنَّهارِ تَحْلِفُونَ وَ بِاللَّيْلِ فِي فِراشِكُمْ تَنامُونَ وَ فِي خِلالِ ذلِكَ عَنِ الاخِرَهِْْ تَغْفُلُونَ فَمَتَي تُجَهَّزونَ الزّادَ وَ تَفَكَّرُونَ فِي الْمَعادِ)؛[13]
«اي بندگان دنيا و كارگران اهل آن! وقتي بنا شد روزتان را با سوگند ياد كردن در معاملات به سر ببريد و شب هم در بسترهايتان بخوابيد و در خلال كارهاي خويش، از آخرت در حال غفلت باشيد، پس چه وقت به فكر آخرتتان ميافتيد و توشهي راه را برمي داريد»؟
(دَاعٍ دَعَا وَ رَاعٍ رَعَي فَاسْتَجِيبُوا لِلدَّاعِي وَ اتَّبِعُوا الرَّاعِيَ)؛[14]
«دعوت كنندهاي به راه خدا دعوت كرد و نگهباني آن را محافظت نمود[دعوت كننده پيامبر است و نگهبان دين او، امام]».
حال دعوت كننده را بپذيريد و از نگهبان پيروي نماييد (تا در هر دو سرا سعادتمند گرديد)و بدانيد :
(قَدْ خَاضُوا بِحَارَ الْفِتَنِ وَ أخَذُوا بِالْبِدَعِ دُونَ السُّنَنِ وَ أرَزَ الْمُؤْمِنُونَ وَ نَطَقَ الضَّالُّونَ الْمُكَذِّبُونَ نَحْنُ الشِّعَارُ وَ الْأصْحَابُ وَ الْخَزَنَهُْْ وَ الْأبْوَابُ وَ لا تُؤْتَي الْبُيُوتُ إِلَّا مِنْ أبْوَابِهَا فَمَنْ أتَاهَا مِنْ غَيْرِ أبْوَابِهَا سُمِّيَ سَارِقاً)؛[15]
«مردم در درياهاي فتنه ها فرو رفتهاند و از سنّتها چشم پوشيده و بدعتها را گرفتهاند و مؤمنان[واقعي]كناره گيري كرده، خاموش نشستهاند و گمراهان دروغگو، سخنگو شدهاند!ما اهل بيت رسول همچون پيراهن تن او هستيم و ياران ملازم او و خزانه داران او مي باشيم و به هر خانهاي بايد از در آن داخل شد؛هر كس از غير در داخل خانهاي شود،دزد ناميده مي شود».
صبر بيمانند مولاي متّقيان علي (ع)
رسول خدا
فرمودهاند:
(اَنَا مَدينَهُْْ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بابُها)؛[16]
«من شهر علمم و علي درِ آن شهر است».
پس آنها كه پس از رحلت رسول خدا
آن در را به روي امّت اسلامي بستند و خودشان از ديواري كه "سقيفهي بنيساعده" ساخته بود، بالا رفته، وارد شهر شده، خود را خليفه و جانشين پيامبر معرّفي كردند، طبق بيان امام اميرالمؤمنين (ع) دزد ناميده مي شوند.در خطبهي شقشقيّه هم با قلبي دردمند از نقشههاي خائنانهي آن دزدان فرموده است:
(أمَا وَ اللهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا فُلانٌ وَ إِنَّهُ لَيَعْلَمُ أنَّ مَحَلِّي مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَي)؛
«آگاه باشيد كه سوگند به خدا، [ابوبكر]خلافت را مانند پيراهني به تن كرد و حال آن كه مي دانست موقعيّت من نسبت به خلافت، موقعيّت قطب وسط سنگ آسياب است براي آسياب».
(فَرَأيْتُ أنَّ الصَّبْرَ عَلَي هَاتَا أحْجَي فَصَبَرْتُ وَ فِي الْعَيْنِ قَذًي وَ فِي الْحَلْقِ شَجًا أرَي تُرَاثِي نَهْباً)؛ [17]
«من در شرايطي قرار گرفتم كه ديدم صبر كر دن در آن شرايط، عاقلانه تر است؛ پس صبر كردم در حالي كه چشمانم را خاشاك و گلويم را استخوان گرفته بود[و] مي ديدم ميراثم را به تاراج مي برند».
كدام مرد مي تواند با داشتن تمام قدرت، همسر عزيزش را زير تازيانهي مشتي اراذل و اوباش ببيند و دم نزند...؟!!
صلّي الله عليك يا مولانا يا اميرالمؤمنين و صلّي الله عليكِ ايّتها الصدّيقهْْ الشهيدهْْ
اللّهمّ عجّل لوليّك الفرج و اجعلنا من المنتظرين لظهوره و اجعل خاتمهْْ امرنا خيراً
والسّلام عليكم و رحمهْْ الله و بركاته
[1]ـ سورهي كهف،آيهي110.
[2]ـ سورهي واقعه،آيات49و50.
[3]ـ سورهي نبأ،آيات21و22.
[4]ـ همان،آيات31تا33.
[5]ـ سورهي نجم،آيهي17.
[6]ـ همان،آيهي11.
[7]ـ همان،آيات3و4.
[8]ـ همان،آيهي5.
[9]ـ سورهي فاطر،آيهي28.
[10]ـ سورهي طور،آيهي32.
[11]ـ نهجالبلاغهي فيض،خطبهي27.
[12]ـ نهجالبلاغهي فيض،خطبهي154.
[13]ـ بحارالانوار،جلد74،صفحهي424.
[14]ـ نهجالبلاغهي فيض،خطبهي153.
[15]ـ نهجالبلاغهي فيض،خطبهي153.
[16]ـ بحارالانوار،جلد10،صفحهي119.
[17]ـ نهجالبلاغهي فيض،خطبهي7.