وَصِيَّتُكُمُ التَّقْوَى وَ فِعْلُكُمُ الْخَيْرُ وَ عَادَتُكُمُ الْإِحْسَانُ وَ سَجِيَّتُكُمُ الْكَرَمُ
{ وَصِيَّتُكُمُ التَّقْوَى وَ فِعْلُكُمُ الْخَيْرُ وَ عَادَتُكُمُ الْإِحْسَانُ وَ سَجِيَّتُكُمُ الْكَرَمُ }
مفهوم وصيّت
«سفارش شما[اهل بيت نبوّت]تقوا و عادت شما نيكي و سرشت شما بزرگواري است».
وصيّت در لغت به معناي مطلق سفارش است و در عرف مردم به سفارشهاي مربوط به پس از مرگ اطلاق مي شود كه مصداقي از مصاديق مطلق وصيّت است.اين كلمه در قرآن مجيد نيز آمده است:
]يُوصِيكُمُ اللهُ فِي أوْلادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْاُنْثَيَيْنِ...[؛[1]
«خداوند دربارهي فرزندانتان به شما سفارش مي كند كه نصيب پسر از ماتركتان مثل نصيب دو دختر باشد...».
وصيّت شما اهل بيت (علیهم السلام)به مردم تقواست
(وَصِيَّتُكُمُ التَّقْوَى)؛
يعني سفارشي كه شما اهل بيت پيوسته به مردم داريد تقواست.اساس دعوت تعليم و تربيت شما، تقواست.شما مي خواهيد مردم را متّقي سازيد. قرآن نيز تقوا را اساس سعادت معرّفي كرده و فرموده است:
]...وَ الْعاقِبَهُْْ لِلتَّقْوي[؛[2]
«...عاقبت سعادتمندانه از آنِ تقواست».
]إنَّ لِلْمُتَّقِينَ مَفازاً[؛[3]
«به يقين رستگاري از آنِ صاحبان تقواست».
]...تَزَوَّدُوا فَإنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوي...[؛[4]
«...بهترين توشه[در اين سفر طولاني آخرت] كه شما بدان نياز داريد، تقواست...».
بنابراين ما كه اهل قرآن و تابع اهل بيت رسالت (علیهم السلام) هستيم چارهاي جز اين كه ملكهي تقوا را در خود ايجاد كنيم نداريم.
تقوا چيست؟
تقوا ملكهي رادعهي نفسانيّه است كه تدريجاً و با ممارست و مداومت در مراقبت، در انسان پيدا مي شود و آدمي را در هنگام مقابله با صحنهي گناه، از آن باز مي دارد.تقوا تنها خودداري از گناه در هنگام عمل نيست زيرا ممكن است انسان گاهي در مقام عمل، گناه را ترك كند.تقوا آن است كه از ملكهي رادعهي نفسانيّه سرچشمه گرفته و از درون انسان بجوشد.مانند ترمزي كه در ماشين هست.ماشين در حال حركت وقتي به پرتگاهي مي رسد ترمز مي كند و ميايستد.بعضي ترمز بريدهاند و بيپروا زندگي مي كنند.از هر مالي بهره مي برند،هر نگاهي مي كنند،هر حرفي را مي زنند،هر كسب و كاري انجام مي دهند.اين معناي بي تقوايي است و انسان اگر به اين حال زندگي كند و به همين حال بميرد، چه بدبختيها در عالم پس از مرگ خواهد داشت.حضرت امام سيّدالسّاجدين (ع)در دعاي ابوحمزه مي گويد:
(فَمَنْ يَكُونُ اَسْوَءَ حالاً مِنّي اِن اَنَا نُقِلْتُ عَلي مِثل حالي اِلَي قَبْري)؛
«پس چه كسي بدبختتر از من خواهد بود اگر به همين حال كه اكنون هستم به خانهي قبرم منتقل شوم».
تنها توشهي ما قلب سليم است
هدف قرآن، ساختن ما انسانهاست و ما هم براي همين به دنيا آمدهايم تا داروي دردهاي خود را از قرآن بگيريم و بهبودي يابيم و با بيماري از دنيا نرويم بلكه با قلب سليم برويم.
]يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَf إلاّ مَنْ أتَي اللهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ[؛[5]
هر چه از ثروت و قدرت داريد همه را خواهيد گذاشت و مي رويد و تنها سرمايه در آنجا، قلب سليم است كه اگر كسي توانست آن را تحصيل كرده همراه خود ببرد،او سرمايهي حيات ابدي را برده است.ما مي ترسيم اين آيات و روايات در روز قيامت حجّت عليه ما بشوند و به ما بگويند شما كه ما را مي خوانديد و مي فهميديد و براي مردم مي گفتيد، پس چرا رنگ ما را به خود نگرفتيد؟ در نهجالبلاغهي شريف نيز الي ما شاءالله مصداق"وَصِيَّتُكُمُ التَّقْوَى"را مي بينيم.كمتر كلامي از حضرت امام اميرالمؤمنين (ع)مشاهده مي شود كه كلمهي "تقوا" در آن نباشد.تا لب به سخن باز مي كرد، مي فرمود:
(اُوصِيكُمْ عِبَادَ اللهِ بِتَقْوَي اللهِ)؛
«اي بندگان خدا!شما را به تقواي خدا سفارش مي كنم».
در اوّل خطبه،وسط خطبه،آخر خطبه سخن از تقوا به ميان مي آورد.نامههايي كه به استانداران و فرماندهانش مي نوشت، همه مملو از سفارش به تقوا بود.
تقوا،جامع جميع خيرات دنيا و آخرت
يكي از بزرگان پس از بررسي آيات و روايات مي فرمايد:
(اَعْلَم اَنَّ جَميعَ خَيْراتِ الدُّنْيا وَ الاخِرَهْْ جُمِعَتْ فِي كَلِمَهِْْ واحِدَهٍْْ وَ هِيَ التَّقْوي)؛
«بدان كه تمام خيرات دنيا و آخرت در يك كلمه جمع شده است و آن كلمه تقوا است».
]...وَ إنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا فَإنَّ ذلِكَ مِنْ عَزْمِ الْاُمُورِ[؛[6]
«...شما اگر صابر و خويشتن دار باشيد و تقوا پيشه كنيد، مطمئن باشيد اين از پايدارترين كارهاست».
پس كاري كنيد كه حالت خويشتنداري مثل ترمز ماشين در جان شما تحقّق يابد.
]إنَّ اللهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا...[؛[7]
«به يقين خدا با تقواداران همراه است و آنها را رها نمي كند...».
صراط دين بر روي شهوات دنيا كشيده شده است
قرآن كريم ضمن آيات راجع به جهنّم مي فرمايد:
]وَ إنْ مِنْكُمْ إلاّ وارِدُها كانَ عَلي رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِيًّاf ثُمَّ نُنَجِّي الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ نَذَرُ الظَّالِمِينَ فِيها جِثِيًّا[؛[8]
«همهي شما[بدون استثنا]وارد جهنّم مي شويد؛ اين فرماني است قطعي از جانب پروردگارتان. آنگاه آنها را كه تقوا پيشه كردند از آن نجات مي دهيم و ظالمان را در حالي كه به زانو درآمدهاند در آن باقي مي گذاريم».
البتّه فرمودهاند، مراد از "ورود" در اين آيه، نزديك شدن است نه داخل شدن.چنان كه دربارهي حضرت موسي (ع)فرموده است:
]...وَ لَمَّا وَرَدَ ماءَ مَدْيَنَ[؛[9]
«...هنگامي كه موسي كنار آب مدين رسيد».
منظور اينكه در اين آيه مي بينيم كه تنها گروه متّقيان، اهل نجات از آتشند.صراط، پلي است كه از روي جهنّم كشيده شده است و همه بايد از روي آن عبور كنند.تنها گروه متّقيان به سلامت عبور مي كنند.شهوات دنيا همان جهنّم است و صراط دين، روي اين شهوات كشيده شده است.ما در حال حركت در صراط دين هستيم و اين صراط بسيار باريك است؛چه كسي مي تواند به سلامت عبور كند؟ انسان بايد مراقب باشد حتّي مردمك چشمش هم برخلاف رضاي خدا حركت نكند كه او مي داند:
]يَعْلَمُ خائِنَهَْْ الْأعْيُنِ وَ ما تُخْفِي الصُّدُورُ[؛[10]
انسان بايد هنگام نگاه كردن متوجّه باشد كه دارد از صراط دين،از روي شهوات عبور مي كند.اگر اين چشم به نگاه بدي آلوده شد، آن روز آتش خواهد گرفت.وقتي سخن مي گويد،دارد از صراط عبور مي كند. اگر اين زبان به دروغ و غيبت و...آلوده شد، در آن روز، هنگام عبور،آتش خواهد گرفت.
تقوا،راه عبور از پيچ و خمهاي زندگي
باز مي فرمايد:
]...وَ مَنْ يَتَّقِ اللهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاًf وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ...[؛[11]
رزق حلال هم مال متّقيان است.اگر به رزقي مي خواهيد برسيد كه خدا بپسندد و حلال باشد، تقوا پيشه كنيد.از روايات استفاده مي شود كه لقمه اعمّ از حلال و حرام در جسم انسان،در روح انسان،در فكر و نسل و ذريّهي انسان اثر مي گذارد.دنيا و آخرت انسان را تحتالشّعاع خود قرار مي دهد.آيا مي خواهيد در عين تمام گرفتاري هايي كه داريد، در پيچ و خم زندگي راهي براي شما باز كنم تا به سلامت عبور كنيد؟ پس متّقي باشيد تا راه خروج از حوادث پر پيچ و خم را برايتان باز كنم.متّقي باشيد، رزق شما را از راهي كه هيچ گمان نمي كنيد، مي رسانم.
]وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ...[؛
]...إنَّما يَتَقَبَّلُ اللهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ[؛[12]
اگر مي خواهيد اعمالتان مقبول گردد،بايد متّقي باشيد،اگر متّقي باشيد، نمازتان مقبول،روزه تان مقبول و حجّ و عمره تان مقبول مي شود امّا اگر متّقي نباشيد، با اين كه اعمالتان را انجام مي دهيد و صحيح هم انجام مي دهيد و باطل نيست امّا مقبول نمي شود يعني شما را حركت نمي دهد و بالا نمي برد.اگر بخواهيم ما را بالا ببرد و مقرِّب ما باشد، بايد متّقي باشيم.
(اَلصَّلوهُْْ قُربانُ كُلِّ تَقي)؛[13]
«نماز،مقرِّب و بالابرنده و به خدا نزديك كنندهي انسان پرهيزكار است».
مراتب تقوا
و البتّه تقوا مراتب دارد و مرتبهي بسيار پايين آن وقتي است كه آدمي خود را از كفر كنار كشيده و رو به ايمان آورده است و مرتبهي متوسّط آن، انجام واجبات و ترك محرّمات است و اين آيهي شريفه، ناظر به همين مرتبهي تقواست.
]وَ لَوْ أنَّ أهْلَ الْقُري آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ اْلاَرْضِ...[؛[14]
«اگر مردم آباديها بهراستي ايمان آورده و تقوا پيشه كنند، ما درهاي بركات را از آسمان و زمين بر آنها مي گشاييم...».
]...وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَأخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ[؛[15]
ولي آنها آيات ما را تكذيب كردند و ما هم به گناهانشان گرفتيم و زندگي پرمحنت و معيشت ضنك نصيبشان ساختيم و لذا با داشتن همه گونه ثروت و مكنت زندگي خوش نمي بينند و از هر فقيري هم بدبخت تر زندگي مي كنند.اين وعدهي قرآن است:
]وَ مَنْ أعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإنَّ لَهُ مَعِيشَهًْْ ضَنْكاً...[؛[16]
كسي كه از من اعراض كرده به فرامين من اعتنا نكند، مطمئن باشد زندگي پرمحنت و نكبتبار نصيبش مي گردد.ظاهراً همه چيز دارد امّا خوشي نمي بيند و آب خوش از گلويش پايين نمي رود و اين معيشت ضنك است.
مرتبهي بالاتر تقوا:
]...اتَّقُوا اللهَ حَقَّ تُقاتِهِ...[؛[17]
«...تقواي خدا را آنگونه كه شايستهي اوست رعايت كنيد...».
نمونهاي متعالي از چهرههاي متّقي
و اين مرتبهي والا مخصوص كساني است كه از ابتدا تربيت ديني خوبي داشتهاند.گاهي حالاتي از بزرگان نقل مي شود كه چون از جهات روحي با ما فاصلهي زيادي داشتهاند براي بعضي از ما غير قابل باور بهنظر مي آيد در حالي كه آنها در عالم بالايي حركت مي كنند كه دست ما و حتّي بعضاً فكر ما بدان نمي رسد.مرحوم "محقّق اردبيلي" از اعاظم علماي مذهب است و گذشته از مقام تقوايش، مقام علمي او نيز زبانزد خواصّ علماست و در لسان آنها محقق اردبيلي تعبير مي شود ولي در ميان مردم به خاطر مراتب بلند تقوا و ورعش به "مقدّس اردبيلي" شناخته شده است.
در حالات پدر او نقل مي كنند كه كنار رودي رفت تا وضويي بگيرد يا آبي بخورد.سيبي را ديد كه روي آب افتاده و مي رود.آن را برداشت و خورد امّا بعد پشيمان شد و نزد خود گفت: اين سيب حتماً مالكي داشته؛ من چه طور آن را خوردم؟!
]وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّهٍْْ شَرًّا يَرَهُ[؛[18]
تصميم گرفت مسير آب را دنبال كرده و بالا بيايد.آمد و ديد اين نهر از باغي بيرون ميآيد كه داراي درختان سيب است و معلوم است سيب از آنجا روي آب افتاده؛رفت و صاحب باغ را ديد و از او طلب رضايت كرد.او كه ديد اين شيخ چنين آدم محتاطي است به او گفت،راضي نمي شوم و پول هم نمي پذيرم.تنها يك شرط دارم،اگر آن را پذيرفتي،از تو راضي مي شوم و آن اينكه من دختري دارم كه كور و كر و لال و كچل و از دست و پا فلج است و خواستگاري هم ندارد،اگر با او ازدواج كني،آن سيب را بر تو حلال مي كنم.او كمي فكر كرد و ديد مسألهي حقالنّاس است و در قيامت بايد پاسخگو باشد و تحمّل مصيبتها و سختي هاي دنيا، آسانتر از تحمّل مصيبت آخرت است و لذا تحمّل چنين همسري در دنيا بهتر است و ناچار پذيرفت و او را همان جا عقد كردند.امّا پس از عقد وقتي دختر را ديد،غير از آن چيزي بود كه پدرش گفته بود.هم چشمي بينا داشت و زباني گويا و هم گوشي شنوا و هم دست و پايي سالم!!تصوّر كرد كه شايد اشتباه شده لذا به خاطر تقوايي كه داشت از نزد دختر بيرون آمد و نزد پدر رفت و مطلب را گفت.پدر گفت:نه! اشتباه نشده، اين همان دختر است و اين كه گفتم كور است يعني تا به حال چشمش به نامحرم نيفتاده و اينكه گفتم كچل است يعني موي سر او را تا به حال نامحرم نديده؛لال است يعني تا به حال با نامحرمي سخن نگفته و فلج است يعني جايي كه مرضي خدا نباشد نرفته است.
از چنين پدر و مادري، مقدّس اردبيلي متولّد مي شود،مادرش گفته است، در تمام مدّت بارداري لقمه اي شبههناك نخوردم و هنگام شير دادن با وضو و حال طهارت بودم.اين نمونهاي است از:
]...اتَّقُوا اللهَ حَقَّ تُقاتِهِ...[؛
مفهوم عادت و سجيّه
در جملهي بعدي زيارت مي گوييم:
(وَ عَادَتُكُمُ الْإِحْسَانُ وَ سَجِيَّتُكُمُ الْكَرَمُ)؛
«احسان و دستگيري از افتادگان، عادت شما خاندان رسالت است و كرم، سجيّهي شماست».
عادت كاري را گويند كه چه بسا انجام دهندهي آن طبعاً اهل كار نيست ولي در اثر تكرار در انجام دادن آن، عادت مي شود مانند كسي كه براي اوّلين بار سيگار مي كشد و آن را نمي پسندد.وقتي چندين بار تكرار كرد،عادت او مي شود و ترك آن بر او دشوار مي گردد.در مورد كارهاي خوب هم عادت هست و عادت به كارهاي خوب، گرچه خوب است ولي زياد با ارزش نيست.
امّا سجيّه آن سرشت و طبيعتي است كه از درون آدم مي جوشد.آدم كريم كسي است كه از درونش كرم و بزرگواري مي جوشد و لذا ممكن است كسي طبعاً كريم باشد ولي پولي ندارد تا بپردازد و يا نيازمندي نمي يابد.خاندان عصمت اين گونه هستند،طبعاً كريم هستند،سرشتشان منبع و سرچشمهي كرم و بزرگواري است.
مدح و ستايش خاندان رسول اكرم
در قرآن
خداوند منّان در سورهي "هل اتي" كه سورهي انسان نيز ناميده مي شود خاندان رسول را مورد مدح و ستايش خود قرار داده و مي فرمايد:
]مُتَّكِئِينَ فِيها عَلَي الْأرائِكِ لا يَرَوْنَ فِيها شَمْساً وَ لا زَمْهَرِيراً * وَ دانِيَهًْْ عَلَيْهِمْ ظِلالُها وَ ذُلِّلَتْ قُطُوفُها تَذْلِيلاً[؛[19]
«آنها در حالي كه بر تختهاي زيبا تكيه كردهاند نه آفتاب را در آنجا مي بينند و نه سرما را،سايههاي درختان بهشتي بر آنها فرو افتاده و چيدن ميوه هايش بسيار آسان است».
حالا ما نمي فهميم آن باغها و آن تختها از چه سنخي است كه مناسب شأن خاندان رسول اكرم (ص)است.درختان الطاف الهي سايه بر سرشان افكنده و شاخهي آنها با تذلّل ميوه در اختيارشان نهاده است؛ چرا؟ چون در دنيا آن بزرگواران علي الدّوام در مقام احسان به خلق بودند.از افتادگان و واماندگان دستگيري مي كردند.پدر يتيمان و شوهر بيوه زنان بودند،درخت مبارك و شجرهي طيّبهاي بودند كه هميشه سايه بر سر بندگان خدا مي افكنند،ميوه هاي درخت وجود خود را در اختيار مردم مي گذاشتند.هيچ گاه اين درختهاي مبارك سر بالا نمي كشيدند و دامن خود را از سر مردم بر نمي چيدند؛در را به روي مردم نمي بستند. چه در حال حياتشان و چه پس از حياتشان، تا زماني كه زنده بودند و مزاحمتي از طرف حكّام جور نبود، در خانهشان به روي مردم باز بود و سفرهي احسانشان گسترده،هر جا واماندهاي بود دست توسّل به دامان آنها مي زد و هر بيچارهاي به سراغ آنها مي رفت.اكنون هم كه از دنيا رفتهاند مي بينيم كه خاك قبرشان شفابخش بيماران است و ذكر فضايل و مناقبشان راه گشاي گم گشتگان. جمعيّتهاي بشري است كه شب و روز بر گرد قبورشان مي چرخند و اشك عشق و محبّت در كنار قبورشان مي ريزند و مي كوشند تا خود را به ضريح مقدّسشان برسانند و آن را ببوسند يا گردن كج مي ايستند و مي گويند:
(بِاَبِي اَنتَ وَ اُمّي يا مَولاي اَتَيْتُكَ زائِراً وافِداً عائِذاً مِمّا جَنَيْتُ عَلي نَفْسِي وَ احتطبت علي ظهري)؛[20]
آري! اينان چون در دنيا چنين بودند، خدا هم در آخرت سايه بر سرشان مي افكند و شاخههاي پر ميوهي درختان بهشتي را در اختيارشان قرار مي دهد.
سؤال معنادار حضرت زينب (س)از پدر در خردسالي
شب پنجم جمادي الاولي بنا بر نقلي، شب ولادت حضرت زينب كبري (س)است؛مقتضي است كه عرض ادب به آستان اقدسش بنماييم.
آن حضرت در سنّ كودكي ـ حدود4 سالگي ـ كه كنار پدر نشسته بود از پدر پرسيد:
(يا اَبَتاه اَ تُحِبُّنا)؛
«اي پدر! آيا ما را دوست داري»؟
(نَعَم،اَولادِنا اَكبادُنا)؛
حضرت امير (ع)فرمودند:
«بله،فرزندان ما پاره هاي جگر ما هستند».
عرض كرد:
(يا اَبَتاه حُبّان لا يَجْتَمِعانِ فِي قَلْبِ الْمُؤمِنِ)؛
«اي پدر!دو محبّت در يك دل نمي گنجد».
(حُبُّ الله وَ حُبُّ الاَولادِ و اِنْ كانَ لابُدَّ مِنهُ فالشَّفَقَهْْ لَنا و الْحُبّ لِلّهِ خالِصاً)؛
«حبّ خدا و حبّ اولاد در يك دل نمي گنجد و اگر چارهاي جز جمع بين دو محبّت نيست، پس مهرباني از آن ما باشد و محبّت تنها از آنِ خدا باشد».
(فازداد عليّ حبّاً)؛[21]
«پدر به خاطر اين ادب، محبّتش نسبت به او افزون شد».
اين كودك 4 ساله در واقع درس فرا گرفتهي از پدر را پيش پدر بازگو مي كند و قلب او را شادمان مي سازد.
وصاياي دلسوزانهي مادر به دختر دلبند خود
سالها سپري شد و حوادث گوناگون پشت سر هم آمدند و گذشتند، تا زماني رسيد كه اين كودك خود را كنار بستر بيماري حضرت زهرا (س) ديد.روز و شب نالههاي جانسوز مادر را مي شنيد و چشم هاي اشكبار مادر را مي ديد.گاهي مادر براي اين كه آمادهاش كند با او صحبت كرده مي فرمود:زينبم!بعد از من تو جاي من خواهي بود،ادارهي امور خانه به دوش تو خواهد افتاد،پدرت مظلوم است؛ از او پرستاري كن و برادرها را تنها نگذار...
ناگهان روزي از بيرون در صدا آمد كه اراذل و اوباش هيزم آورده اند.شعلههاي آتش بالا رفت؛ ديد اي عجب!در شكست و ريختند در ميان خانه،مادر جلو رفت،پس از لحظاتي ديد مادر روي زمين افتاد،دندهاش شكست،بازويش تازيانه خورد،ريختند و پدر را گرفتند،عمامه از سرش برداشتند،عبا از دوشش كشيدند و ريسمان به گردنش انداختند و به سمت مسجد بردند...!
الا لعنهْْ الله علي القوم الظّالمين
اللّهمّ عجّل لوليّك الفرج و اجعلنا من المنتظرين لظهوره و اجعل خاتمهْْ امرنا خيراً
والسّلام عليكم و رحمهْْ الله و بركاته
[1]ـ سورهي نساء،آيهي11.
[2]ـ سورهي طه،آيهي132.
[3]ـ سورهي نبأ،آيهي31.
[4]ـ سورهي بقره،آيهي197.
[5]ـ سورهي شعراء،آيات88 و89 .
[6]ـ سورهي آل عمران،آيهي186.
[7]ـ سورهي نحل،آيهي128.
[8]ـ سورهي مريم،آيات71و72.
[9]ـ سورهي قصص،آيهي23.
[10]ـ سورهي غافر،آيهي19.
[11]ـ سورهي طلاق،آيات2و3.
[12]ـ سورهي مائده،آيهي27.
[13]ـ كافي،جلد3،صفحهي265.
[14]ـ سورهي اعراف،آيهي96.
[15]ـ همان.
[16]ـ سورهي طه،آيهي124.
[17]ـ سورهي آل عمران،آيهي102.
[18]ـ سورهي زلزال،آيهي8 .
[19]ـ سورهي انسان،آيات13و14.
[20]ـ بحارالانوار،جلد98،صفحهي186.
[21]ـ مستدرك الوسائل،جلد15،صفحهي215.