بِأَبِي أَنْتُمْ وَ أُمِّي وَ نَفْسِي كَيْفَ أَصِفُ حُسْنَ ثَنَائِكُمْ وَ أُحْصِي جَمِيلَ بَلاَئِكُمْ وَ بِكُمْ أَخْرَجَنَا اللَّهُ مِنَ الذُّلِّ وَ فَرَّجَ عَنَّا غَمَرَاتِ الْكُرُوبِ وَ أَنْقَذَنَا مِنْ شَفَا جُرُفِ الْهَلَكَاتِ وَ مِنَ النَّارِ
{ بِأَبِي أَنْتُمْ وَ أُمِّي وَ نَفْسِي كَيْفَ أَصِفُ حُسْنَ ثَنَائِكُمْ وَ أُحْصِي جَمِيلَ بَلاَئِكُمْ وَ بِكُمْ أَخْرَجَنَا اللَّهُ مِنَ الذُّلِّ وَ فَرَّجَ عَنَّا غَمَرَاتِ الْكُرُوبِ وَ أَنْقَذَنَا مِنْ شَفَا جُرُفِ الْهَلَكَاتِ وَ مِنَ النَّارِ}
اين جملهي"بِأَبِي أَنتُمْ وَ أُمِّي"در اين زيارت پنج بار آمده و قبلاً توضيحاتي ذيل آن عرض شده است و احتياج به تكرار آن نيست.اينجا كلمهي"و نفسي"هم اضافه شده؛يعني پدرم و مادرم و خودم فداي شما باشد.
(كَيْفَ أَصِفُ حُسْنَ ثَنَائِكُمْ)؛
چگونه مي توانم ستايش و ثناي شما را آن چنان كه هست به خوبي بيان كنم.اين جمله را دوگونه مي شود معنا كرد :
1ـ نمي توانم ستايش و ثنايي را كه شما نسبت به خدا داريد بيان كنم.
2ـ نمي توانم ستايش و ثنايي را كه خدا نسبت به شما دارد بيان كنم.
مراد از بلا
(وَ أُحْصِي جَمِيلَ بَلاَئِكُمْ)؛
«چطور مي توانم زيبايي هاي بلاي شما را احصا كنم».
در اين جمله مراد از "بلا" چيست و "احصا" كدام است ؟ كلمهي بلا شايد به سه معنا به كار رفته باشد : اوّل به معناي رنج و محنت،دوّم به معناي ناز و نعمت و سوّم به معناي آزمايش و اختبار.امّا معناي رنج و محنت چنان كه امام اميرالمؤمنين (ع)فرموده است:
(اَلدُّنيا دارٌ بِالبَلاءِ مَحفُوفَهٌْْ)؛
يعني دنيا سرايي است كه به بلا پيچيده شده است؛ در اينجا بلا همان رنج است و محنت.يعني دنيا اصلاً ساختمانش اين چنين است كه پيچيدهي در ميان بلاهاست.
چرا زندگي ما با بلا توأم است؟
اطراف زندگي انسان در دنيا بلاست:
]لَقَدْ خَلَقْنَا الْإنْسانَ فِي كَبَدٍ[؛[1]
«ما انسان را در لابهلاي رنج و تعب آفريدهايم».
با رنج و زحمت و دشواري بايد اين زندگاني دنيا طي شود و شايد هم يكي از فوايدش همين باشد كه انسان دلبستگي به شؤون دنيوي پيدا نكند چون هر جا كه به انسان خوش بگذرد و از هر چه كه لذّت ببرد، دلبستگي به آن پيدا ميكند و خود تعلّق به دنيا سمّ مهلكي براي انسان است و موجب دوري وي از خدا مي شود و لذا بايد طوري زندگي كند كه تعلّق و وابستگي به چيزي نداشته باشد،تا هنگام رفتن از دنيا احساس هيچ گونه ناراحتي ننمايد بلكه مسرور و شادمان نيز باشد،چرا كه از زندان نجات مي يابد كه فرموده اند :
(الدُّنيا سِجْنُ المُؤمِن)؛[2]
«دنيا زندان انسان با ايمان است».
و براي بيرون رفتن از آن، ساعت شماري مي كند و مانند مولايش علي (ع) ميگويد:
(فُزْتُ وَ رَبِّ الْكَعْبَهِْْ)؛[3]
«به خداي كعبه قسم رستگار شدم».
منتهيََ فعلاً ما نمي فهميم و پس از مرگ مي فهميم كه اين تعلّقها و دلبستگي ها چه بلايي بر سر ما آورده و چه محروميّتها در پي داشته است و لذا خداوند آدمي را طوري آفريده است كه تمام شؤون زندگي اش در دنيا با دشواري همراه است.از همان اوّل كه پا به دنيا مي گذارد با صداي ناله و افغان و گريه كنان از مادر متولد مي شود.براي اوّلين بار كه هواي دنيا به بدنش مي خورد داد مي كشد.در رحم مادر بدنش هوا نخورده و لطيف است، همين كه تماس با هوا پيدا مي كند،انگار كه تازيانه بر بدنش مي زنند،داد مي زند؛بعد هم در دشواريها مي افتد،گاهي مادرش شير ندارد،گاه دلش درد مي كند،دندان درمي آورد،زمين مي خورد،تا مي رسد به مدرسه و جور معلّم و استاد و احياناً مردود و رفوزه شدن و تجديدي آوردن تا هنگام زن گرفتن و بچّه دار شدن و...مخصوصاً با شرايطي كه در زندگي كنوني پيش آمده است و همه چيزش بلاست.بي زن بودن و با زن بودن هر دو بلاست،اولاد داشتن و اولاد نداشتن هر دو بلاست،پولدار شدن و نشدن هر دو بلاست. تا به مقامي نرسيده، فكر مي كند اگر برسد تمام بلاها مبدّل به خوشي مي شود امّا وقتي كه رسيد مي بيند خير، بدتر گرديد و بلاها چندين برابر شد!آري! صَدَقَ مولانا اميرالمؤمنين (ع).
مفاهيم بلا
(اَلدُّنيا دارٌ بِالبَلاءِ مَحفُوفَهٌْْ)؛
به هر طرف كه رو بياورد به بلا بر مي خورد.
الف: به معناي رنج و محنت
پس كلمهي بلا در جملهي" وَ أُحْصِي جَمِيلَ بَلاَئِكُمْ" ممكن است به معناي رنج و محنت باشد.
ب: به معناي نعمت
گاهي هم بلا به معناي نعمت است.ظاهراً در دعاي روز عيد سعيد قربان است كه:
(اَلْحَمْدُللهِ عَلَي ما اَبْلانا)؛
كه در اينجا"ابلانا"به معناي "انعمنا" است؛يعني خدا را شكر مي كنيم كه به ما نعمت داده است،نعمت هدايت،نعمت عيد فطر و قربان و قرباني كردن كه هر كدام نعمتي است از جانب خدا.
ج: به معناي آزمايش و امتحان
گاهي هم بلا به معناي اختبار و آزمايش و امتحان است چنان كه فرموده است:
]وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأمْوالِ...[؛[4]
به طور مسلّم ما شما را با ترس و گرسنگي و...مي آزماييم... و همچنين فرموده است:
]وَ إذِ ابْتَلي إبْراهِيمَ رَبُّهُ...[؛[5]
كه در اينجا]ابتلي[از ريشهي بلا و به معني آزمايش و امتحان آمده كه خداي ابراهيم،ابراهيم را مورد آزمايش قرار داد...
پس كلمهي بلا هم به معناي درد و محنت، هم به معناي نعمت و هم معناي آزمايش و امتحان آمده است.حالا در اين جملهي زيارت كه مي گوييم :
(وَ أُحْصِي جَمِيلَ بَلاَئِكُمْ)؛
ممكن است به اين معنا باشد كه من نعمتهاي زيباي شما را نمي توانم احصا كنم."بلائكم"باز دو معنا دارد:
1ـ نعمتهايي كه خدا به شما داده است، خارج از حدّ احصاست.
2ـ نعمتهايي كه شما به ما دادهايد، از حدّ احصا بيرون است.
چون آن بزرگواران نيز به اذن خدا ولي نعمت ما هستند و ما هر چه داريم از بركت وجود آنها داريم.
تفاوت"عدّ" و "احصاء"
"احصا" با"عَدّ"(شمارش)فرق دارد.نعمتهاي خدا عدّش ممكن است ولي احصائش ممكن نيست.شمردن، كار آساني است:1،2،3،4...مي شماريم.خدا هم مي فرمايد:
]...وَ إنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللهِ لا تُحْصُوها...[؛[6]
نعمت هاي خدا شمارشش ممكن است ولي احصائش ممكن نيست.احصا يعني به پايان رسانيدن و احاطه به تمام نعمتهاي خدا پيدا كردن كه از احدي ممكن نيست. نعمت هايي كه از طرف خدا به اهل بيت رسول (علیهم السلام)عنايت شده است، احصائش ممكن نيست و همچنين نعمتهايي كه از طريق آن بزرگواران به ما عنايت شده است، احصائش ممكن نيست.الان نعمتهايي كه به بركت وجود وليّ زمان ـ ارواحنا فداه ـ به ما مي رسد،در ظاهر و باطن زندگي،جسم ما،روح ما، دنياي ما،آخرت ما،همه از بركت وجود اقدس حضرت امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشريف است و ما از احصاي آن عاجزيم.
با اين ناتواني چگونه قادر به ثناي شما هستم؟
ما فرضاً يك نعمت و يك صفت از صفات كمالي كه خدا به اهل بيت رسول اعظم (علیهم السلام)عنايت فرموده است در نظر بگيريم و دربارهي آن بينديشيم، به عمق آن نعمت و آن صفت نمي توانيم برسيم.مثلاً صفت زهد امام اميرالمؤمنين (ع)را بخواهيم بفهميم در چه حدّي بوده و آن حضرت دنيا را با چه ديدي مي ديده كه مي فرموده است:
(لَألْفَيْتُمْ دُنْيَاكُمْ هَذِهِ أزْهَدَ عِنْدِي مِنْ عَفْطَهِْْ عَنْزٍ)؛[7]
«دنياي شما در نظر من از آب بيني بز نيز بي ارزشتر است».
البتّه گفتن اين حرف بسيار آسان است ولي تحقّق آن در روح آدمي است كه بهراستي آن چنان باشد و براي هيچ شأني از شؤون دنيا ارزشي را نشناسد و جدّاً لنگه كفش وصله دار خود را باارزش تر از داشتن مقام حكومت بر يك كشور پهناور بداند و بگويد:
(وَ اللهِ لَهِيَ أحَبُّ إِلَيَّ مِنْ إِمْرَتِكُمْ)؛[8]
«به خدا قسم اين نزد من محبوبتر از سلطنت بر شماست».
تنها هدفم از به دست گرفتن زمام حكومت بر امّت، اقامهي حقّ است و اماتهي باطل.
صفت ديگر از صفات كمالش، صفت عبادت و خضوع و خشوع او در حضور الله جلّ جلاله است كه ما نمي توانيم بفهميم او وقتي سر به سجده مي گذاشت چه حالي داشت كه در آن حال تير از پايش بيرون كشيدند و احساس درد نكرد و حال آن كه در غير حال نماز، تاب تحمّل آن را نداشت.
افراد عادي از حالِ در وقت نمازش تعبير به غش و بيهوشي مي كردند و مي گفتند، در موقع نماز غش مي كند و بيهوش مي شود در صورتي كه آدم بيهوش اصلاً مشاعرش كار نميكند امّا امام (ع)نه غش كرده و نه بيهوش شده است بلكه بر اثر استغراق روح مقدّسش در عالم قرب و حضور، انقطاع از عالم جسم و جسمانيّت پيدا كرده و جسم شريفش به دنبال روح مطهّرش مجذوب عالم بالا گشته و از كار خودش كه احساس درد و رنج است بازمانده و در عين حال احاطه به تمام عوالم امكان دارد.
آري! وظيفهي ما نسبت به آن مقرّبان درگاه خدا همين است كه بگوييم :
(بِأَبِي أَنْتُمْ وَ أُمِّي وَ نَفْسِي كَيْفَ أَصِفُ حُسْنَ ثَنَائِكُمْ)؛
پدر و مادرم فداي شما،با دهان چگونه مي توانم آنگونه كه مناسب شأن شماست، شما را بستايم و نعمتهايي را كه خدا به شما عنايت كرده است توصيف نمايم و از زهد و عبادت و عدالت شما سخني بگويم؟!
فرق بين ذِلّ و ذُلّ
(وَ بِكُمْ أَخْرَجَنَا اللَّهُ مِنَ الذُّلِّ)؛
اي خاندان رسالت! خداوند به سبب شما و به بركت وجود شما، ما را از ذلّت و خواري نجات داده است. كلمهي"ذُلّ"با "ذِلّ"فرق دارد.ذُلّ به معني خواري و پستي است و ذِلّ به معني رام بودن و مطيع و منقاد بودن است و لذا "ذليل" كه مشتق از ذُلّ است به معناي آدم پست و خوار و فرومايه است امّا "ذلول" كه مشتق از ذِلّ است به معناي رام و مطيع و منقاد است.
]هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ اْلاَرْضَ ذَلُولاً...[؛[9]
«خدا همان است كه زمين را ذلول شما [يعني رام زير پاي شما] قرار داده است...».
ما روي زمين كار مي كنيم،بيل مي زنيم،كشت مي كنيم،چاه مي زنيم،از هر جهت در مقابل ما رام است و پذيراي تصرّفات ماست.البتّه گاهي هم براي اين كه ضعف و ناتواني ما را به خودمان نشان بدهد از خود سرسختي نشان مي دهد و با بيل و كلنگ ما كنده نمي شود و از چاههاي عميق ما آب بيرون نمي زند و مي گويد:
]قُلْ أ رَأيْتُمْ إنْ أصْبَحَ ماؤُكُمْ غَوْراً فَمَنْ يَأتِيكُمْ بِماءٍ مَعِينٍ[؛[10]
«بگو اگر آب شما در اعماق زمين فرو برود، آيا قدرتي هست كه آب روان در اختيارتان قرار دهد»؟!
آري! اين مركب رام گاهي چموشي مي كند و اندكي شانههاي خود را تكان مي دهد و ساختمانها را ويران مي كند و آوارگيها به وجود مي آورد.پس زمين ذليل ما نيست بلكه ذلول ماست.
اقسام عزّت
در جملهي زيارت مي گوييم:
(وَ بِكُمْ أَخْرَجَنَا اللَّهُ مِنَ الذُّلِّ)؛
به بركت شما خاندان رسول،خداوند متعال ما را از ذلّت و خواري بيرون آورده و به عزّت رسانده است. عزّت هم دو قسم است.
(عِزَّت عِندَ الله و عِزَّت عِندَ النّاس)؛
گاهي آدمي پيش خدا عزيز و پيش مردم ذليل است و گاهي به عكس پيش مردم و پيش خدا ذليل است.قارون پيش مردم عزيز بود،چون ثروتمند بود،هر ثروتمندي پيش مردم دنيا عزيز است و برايش احترام قائلند و حسرت به حالش مي برند چنان كه خدا مي فرمايد:
]فَخَرَجَ عَلي قَوْمِهِ فِي زِينَتِهِ...[؛
«قارون با زينتش در ميان مردمش آمد...».
]...قالَ الَّذِينَ يُرِيدُونَ الْحَياهَْْ الدُّنْيا يا لَيْتَ لَنا مِثْلَ ما اُوتِيَ قارُونُ إنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِيمٍ[؛[11]
«...آنها كه دنيادوست بودند گفتند:اي كاش ما هم مانند قارون اين همه زيور و زينت داشتيم.او به راستي كه چه بهرهي وافري دارد».
]وَ قالَ الَّذِينَ اُوتُوا الْعِلْمَ وَيْلَكُمْ ثَوابُ اللهِ خَيْرٌ لِمَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً...[؛[12]
«و آنها كه صاحبان علم بودند گفتند: واي بر شما! پاداش خدا بهتر است براي كسي كه ايمان آورده و عمل صالح انجام داده است...».
قارون پيش مردم عزيز بود امّا پيش خدا ذليل بود كه فرمود:
]فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ اْلاَرْضَ...[؛[13]
«او را با خانه اش در زمين فرو برديم...».
از آن طرف "اويس قرني" كه ثروت و قدرتي نداشت، در نظر مردم پست و بيارزش بود آن چنان كه او را اصلاً قابل معاشرت نمي دانستند و در مجلس خود راهش نمي دادند امّا پيش خدا چنان عزيز بود كه رسول خدا
مي فرمودند:
(وا شوقا اليك يا اويس القرن)؛
«آه كه چقدر اشتياق ديدارت را دارم اي اويس قرني».
زماني هم فرمودند:
(اِنِّي اَشَمُّ رائِحَهَْْ الْجَنَّهِْْ مِنْ جانِبِ الْيَمَنِ)؛
«من از جانب يمن، بوي بهشت استشمام مي كنم».
و همچنين فرمودند: در روز قيامت جمعيّتها به شفاعت اويس، بهشتي خواهند شد.
دوري از ذلّت جهل و كفر به بركت اهل بيت (علیهم السلام)
پس ذلّتي كه ما به بركت اهل بيت رسالت (علیهم السلام)از آن نجات يافتهايم، ذلّت جهل و كفر و بي تقوايي است و نقطهي مقابل آن، عزّت ايمان و علم و تقواست كه حضرت اميرالمؤمنين (ع)فرمودهاند:
(الهي كفي بي عزّا اَن اكون لك عبداً)؛[14]
«خداي من! اين عزّت براي من بس كه بندهات باشم».
پس ذليل واقعي همانانند كه اسير شهوات نفسند و در عين حال خود را آزاد مي پندارند در صورتي كه آزاد به معناي واقعي آنهايي هستند كه عقل عزيز خود را از اسارت شهوت حيواني رهانيده و او را حاكم در كشور وجود خود قرار دادهاند و شهوت را به استخدام عقل درآورده و در فضاي حكومت عقل آزاد، سر به آستان عبوديّت نهاده و بندهي خدا شدهاند و طبعاً سر ذلّت در برابر احدي فرود نمي آورند.
چگونگي ملاقات اسكندر با ديوژن زاهد و حكيم
قصّهي اسكندر يوناني با "ديوژن" معروف است.ديوژن ـ از حكماي قديم يونانـ به ساده زيستي افراطي مشهور است.زهد و بي رغبتي او نسبت به شؤون دنيوي چنان بود كه تمام وسايل زندگي اش در ميان يك كيسه و هميشه همراهش بوده است.داخل كيسه يك ظرف سفالين براي خوردن آب داشت،يك روز از كنار نهري مي گذشت، بچّهاي را ديد كه با دستش آب مي خورد.با خود گفت، تو خود را حكيم مي داني ولي تاكنون ندانستهاي كه بدون ظرف هم مي شود آب خورد.آن كاسه را هم بيرون انداخت!
اسكندر ـ سلطان معاصرش ـ شنيده بود كه چنين مرد زاهدي هست و تعجّب كرده بود.البتّه آدمي كه هر چه از دنيا مي خورد سير نمي شود، وقتي بشنود آدمي هست كه از همه چيز دنيا سير است و حتّي نياز به يك ظرف آبخوري هم ندارد جا هم دارد تعجّب كند.دستور داد آن مرد زاهد را به حضورش بياورند.او نيامد و پيغام داد همان عاملي كه باعث شده كه تو پيش من نيايي همان عامل مانع شده كه من پيش تو بيايم.آنچه كه مانع آمدن تو پيش من است بي نيازي است.چون تو به من نيازي نداري،پيش من نمي آيي و من هم به تو نيازي ندارم و پيش تو نمي آيم.بينيازي تو به خاطر سلطنت است و بي نيازي من هم به خاطر قناعت.
اسكندر از اين جواب بسيار متعجّب شد و چندي نگذشت تا روزي در گذرگاهي كه با مركب و اعوان و انصارش عبور مي كرد بر حسب اتّفاق به آن مرد زاهد برخورد كه در هواي سرد زمستان كنار ديواري مقابل آفتاب نشسته كه گرم شود.به اسكندر گفته شد، آن مرد زاهدي كه طالب ديدارش بودي همين مرد است.اسكندر آمد مقابل او ايستاد و گفت:من را مي شناسي ؟ گفت : بله مي شناسمت.تو بندهي بندهي من هستي.گفت:چه طور؟ زاهد گفت:چون نفس من بنده و مطيع من است و تو بنده و مطيع نفس خود هستي.من امير بر نفسم و تو اسير نفسي،تو بندهي نفسي و نفس، بندهي من.پس تو بندهي بندهي من هستي!اين سخن براي اسكندر تكان دهنده بود و برايش تازگي داشت.اندكي فكر كرد و گفت:از من چيزي بخواه! زاهد گفت:از تو مي خواهم از جلوي من كنار بروي تا از نور و حرارت آفتاب برخوردار شوم!!آري:
قدرت شاهان ز تسليم گدايان بيش نيست قصر شاهان امنتر از كلبهي درويش نيست
آنان كه از اسارت نفس حيواني بيرون آمده و به عزّت آزادي انساني رسيدهاند، در واقع عزيز و مكرّمند.
عزّت و ذلّت واقعي چيست؟
(يا اَهلَ بَيت رَسُولَ الله وَ بِكُمْ أَخْرَجَنَا اللَّهُ مِنَ الذُّلِّ)؛
خدا به وسيلهي شما، ما را از ذلّت جهالت و كفر و نفاق و اتّباع اهواء نفساني نجات داد و به عزّت علم و ايمان و تقوا رسانيد.
(وَ فَرَّجَ عَنَّا غَمَرَاتِ الْكُرُوبِ)؛
پردههاي ضخيم اندوه و نگراني نسبت به آينده را از مقابل چشم ما برداشت.درهاي اميد به نجات در پناه شفاعت شما را به روي ما گشود.
(وَ أَنْقَذَنَا مِنْ شَفَا جُرُفِ الْهَلَكَاتِ وَ مِنَ النَّارِ)؛
ما را از لبهي پرتگاه هلاكت ها و محروميّتهاي ابدي به كنار كشيد.اگر الطاف و عنايات و دستگيريهاي شما در ابعاد گوناگون زندگي نبود،ما هم اكنون در گودالهاي كفر و ضلالت و حرمان از هدايت دست و پا مي زديم و رو به آتش سوزان جهنّم مي رفتيم.ذلّت واقعي همان محروميّت از لقاي خدا و جهنّمي شدن است كه ما به بركت اهل بيت رسول (علیهم السلام)از آن نجات يافتهايم وگرنه محروميّتهايي از قبيل فقر و بيماري و ورشكستگي در معاملات و اشباه اين امور زودگذر، از نظر اولياي خدا و پيروان آنها ذلّت به حساب نميآيد.در قرآن كريم مي خوانيم:
]...فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ وَ اُدْخِلَ الْجَنَّهَْْ فَقَدْ فازَ...[؛[15]
«...تنها رستگار آن كسي است كه از آتش جهنّم به دور نگه داشته شده و داخل بهشت شده است...».
اين است آن كسي كه از ذلّت دور گشته و به عزّت رسيده است و بحمدالله زمينهي اين عزّت از طريق محبّت به خاندان رسول (علیهم السلام)در زندگي ما به وجود آمده است و از خدا مي خواهيم اين سرمايه را در دنيا و برزخ و محشر از دست ما نگيرد؛آمين يا ربّ العالمين!
چگونگي رهايي مختار ثقفي از آتش جهنّم
در روايتي از حضرت امام جعفر صادق (ع)راجع به "مختاربن ابي عبيدهي ثقفي" كشندهي قاتلان امام حسين (ع)نقل شده كه روز قيامت پيامبراكرم،اميرالمؤمنين،امام حسن و امام حسين (علیهم السلام) از كنار جهنّم عبور مي كنند؛در آن حال از ميان جهنّم فريادي بلند مي شود كه سه بار مي گويد:يارسولالله! به فريادم برس.رسول خدا
اعتنا نمي كند،دوباره سه بار فرياد مي كشد: يا اميرالمؤمنين! به دادم برس!آن حضرت نيز اعتنا نمي كند.بار سوّم سه بار فرياد مي كشد: يا حسين،يا حسين،يا حسين! به دادم برس، من كشندهي دشمنان و قاتلان تو هستم.اين بار رسول خدا
به امام حسين (ع) مي فرمايند:حسين!او حجّت را بر تو تمام كرد، اجابتش كن.امام حسين (ع)مانند باز شكاري كه از آسمان فرود مي آيد و طعمهاش را مي ربايد، دست دراز مي كند و او را از جهنّم بيرون مي كشد.
راوي ميگويد، از امام صادق (ع)پرسيدم: او كيست كه از ميان جهنّم استغاثه مي كند؟امام فرمود:او مختار است.عرض نمودم:او چرا جهنّمي شده با آن كه او كار بزرگي كرده و قاتلان امام حسين (ع)را هلاك نموده است؟امام فرمود:در قلبش، اندكي گرايش به آن دو نفر داشته است.آنگاه فرمود:
(وَ الَّذِي بَعَثَ مُحَمَّداً بِالْحَقِّ لَوْ اَنَّ جَبْرَئِيلَ وَ ميكائِيلَ كانَ فِي قَلْبَيْهِما شَيءٌ لَاَ كَبَّهما اللهُ فِي النّارِ عَليََ وُجُوهِهِما)؛[16]
«قسم به خدايي كه محمد را به حقّ برانگيخته است، اگر جبرئيل و ميكائيل هم در قلبشان اندك گرايشي به آنها باشد خدا آنها را به صورت در ميان آتش مي افكند».
ولي امام حسين (ع)به داد مختار مي رسد و او را از آتش نجات مي دهد.
چشم اميد همهي ما به عنايت مولايمان سيّدالشّهداء (ع)
حالا ما هم عرض مي كنيم: يا اباعبدالله الحسين،اي مولا و اي آقاي عزيز ما،اگر مختاربن ابي عبيده، فرياد يا حسين از ميان جهنّم كشيد و نجاتش دادي، ما يك عمر است فرياد ياحسين مي كشيم و دست استغاثه به دامنت دراز مي كنيم.البتّه ما نمي توانيم ادّعا كنيم كه نوكر امام حسين (ع)هستيم.اين ادّعاي بزرگي است و شرف اعلايي است كه در دسترس همه كس نمي باشد.اين منصب ارفع از آن سلمان و ابوذر و مقداد است.از آنها كه پايينتر آمديم،از آن شيخ جعفر شوشتري و علاّمهي اميني و حاج شيخ عباس قمي است.امثال اين بندهي ناچيز اگر اجازه بدهي اي مولاي مهربان، بايد بگوييم، ما سر بر آستانت نهادهايم به اين اميد كه وقتي نوكرانت از اين آستان عبور مي كنند،از زير كفشهايشان گرد و غباري برخاسته، اندكي از آن نصيب ما گردد.
فَاِنَّ النّارَ لَيْسَ يَمُسُّ جِسْماً -------عَلَيْهِ غُبارُ زُوّارِ الْحُسَيْن
«آتش نمي رسد به آن بدني كه غباري از كفش پاي زائران و نوكران حسين به آن رسيده باشد».
السّلام عليك يا مولانا يا اباعبدالله الحسين
السّلام عليك و علي الارواح الّتي حلّت بفنائك
يا ليتنا معهم فنفوز فوزاً عظيما
شهادت غلام سياه در ركاب سيّدالشّهداء (ع)
روز عاشورا غلام سياه پوستي كه خدمتگزار امام بود، ديد اصحاب يكي پس از ديگري مي روند و به شرف شهادت مي رسند.آمد مقابل امام ايستاد و اجازهي رفتن به ميدان خواست.امام فرمود:تو نسبت به ما خدمات فراواني داشتهاي، اينك آزادت كردم ،برو و خود را از اين تنگنا بيرون ببر.او از اين گفتار امام، سخت پريشان حال شد و گفت:آقا!من در روزگار خوشي، كاسه ليس شما بودهام، آيا رواست كه در اين زمان سختي از شما دست بردارم؟ آقا نكند ديدي رنگ من سياه است و بوي من بد است و خون من كثيف، از اين جهت اجازه نمي دهي كه خون كثيف من با خون شما بياميزد؟ به خدا قسم دست از شما برنمي دارم تا اين خون كثيفم با خون پاك شما بياميزد.
امام حسين (ع)از اين سخن متأثّر شد و اجازهي رفتن به ميدان داد.آن سعادتمند رفت و پس از جنگ نمايان و كشتن افرادي، روي زمين افتاد و پس از لحظاتي كه در حال اغما بود چشمش را باز كرد و ديد آقا كنارش نشسته و خون از صورتش پاك ميكند و عجيب اينكه نوشتهاند:
(وَضَعَ خَدَّهُ عَلَي خَدِّهِ)؛
امام خم شد و صورتش را روي صورت او گذاشت؛ يعني همان كار كه با فرزند جوان آغشته به خونش حضرت علياكبر (ع) كرده است، دربارهي آن غلام سياه پوستش نيز انجام داده است.
السّلام علي الحسين و علي عليّ بن الحسين و علي اولاد الحسين و علي اصحاب الحسين
اللّهمّ عجّل لوليّك الفرج و اجعلنا من اعوانه و انصاره و من المنتظرين لظهوره
والسّلام عليكم و رحمهْْ الله و بركاته
[1]ـ سورهي بلد،آيهي4.
[2]ـ كافي،جلد2،صفحهي250.
[3]ـ بحارالانوار،جلد41،صفحهي2.
[4]ـ سورهي بقره،آيهي155.
[5]ـ همان،آيهي124.
[6]ـ سورهي ابراهيم،آيهي34.
[7]ـ نهجالبلاغهي فيض،خطبهي6.
[8]ـ همان،خطبهي33.
[9]ـ سورهي ملك،آيهي13.
[10]ـ سورهي بقره،آيهي27.
[11]ـ سورهي قصص،آيهي78.
[12]ـ همان،آيهي79.
[13]ـ همان،آيهي80 .
[14]ـ الامام علي بن ابيطالب،صفحهي142.
[15]ـ سورهي آل عمران،آيهي185.
[16]ـ بحارالانوار،جلد45،صفحهي339.