رَبَّنَا آمَنَّا بِمَا أَنْزَلْتَ وَ اتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاكْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِينَ رَبَّنَا...
رَبَّنَا آمَنَّا بِمَا أَنْزَلْتَ وَ اتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاكْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِينَ رَبَّنَا...
وجه تسميهي حوّاريّين
در قسمت پاياني زيارت جامعهي كبيره دو آيه از آيات دعايي قرآن كريم آمده است؛ آيهي اوّل،آيهي53 از سورهي آل عمران است:
]رَبَّنا آمَنَّا بِما أنْزَلْتَ وَ اتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاكْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِينَ[؛
«پروردگارا! به آنچه نازل كردهاي ايمان آورديم و از فرستادهي تو پيروي نموديم ، ما را در زمرهي گواهان بنويس».
خدا اين سخن را از "حوّاريّين" حضرت عيسي مسيح (ع)نقل مي كند كه از خواصّ اصحاب آن حضرت بودهاند. امام ابوالحسن الرّضا (ع)راجع به علّت نام گذاري اصحاب خاصّ حضرت مسيح (ع)به اين نام فرمودهاند: جمعي از مردم چنين مي پندارند كه آنها شغل لباس شويي داشتند ولي در نزد ما علّت اين بوده كه آنها هم خود را از آلودگي به گناهان پاك كرده بودند و هم براي پاك كردن ديگران مي كوشيدند.
مراقبت اعتقادي شيعهي اماميّه
آيهي دوّم، آيهي هشتم از سورهي آل عمران است كه دنبالهي آيهي هفتم همان سوره و گفتاري از "راسخون در علم" است كه مي فرمايد :
]...وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا....رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إذْ هَدَيْتَنا وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَهًْْ إنَّكَ أنْتَ الْوَهَّابُ[؛
(بحث در اينكه "واو" در (والرّاسخون) "واو" عطف است يا استيناف، مجال ديگري مي طلبد).
«...آنان كه ثابت قدمان در علمند مي گويند، ما به همهي اين آيات ايمان آورديم و پذيرفتيم كه همه از جانب پروردگار ما نازل شده است....اي پروردگار ما! دلهاي ما را پس از اين كه ما را هدايت كردهاي از راه مستقيم منحرف مفرما و رحمتي از جانب خودت به ما عطا فرما كه تو بسيار بخشندهاي».
زائر در همان حال كه عرض اخلاص و ادب به آستان اقدس اهل بيت (علیهم السلام) مي كند، حال دعا و تضرّع به درگاه خدا پيدا كرده و از خدا مي خواهد كه ايمانش را بپذيرد و از صراط مستقيم ايمان منحرفش نگرداند و اين شاهد روشني است بر اين كه شيعهي اماميّه در اعتقاد به امامتش مراقب است كه خدشهاي به اعتقاد توحيدياش وارد نشود و خود را در همه حال تحت سيطرهي ارادهي حضرت حقّ بداند و هيچگونه استقلالي در وجود و ايجاد،براي پيامبر و امام قائل نشود و توجّه و عنايت امام را وقتي نافذ و مؤثر در زندگي اش بداند كه امام، مأذون از جانب خدا باشد.زائر در همه جا و در همه حال ترس اين را دارد كه در معرض وساوس شيطاني قرار گيرد و از راه منحرف شود و لذا در همان حال حضور در محضر امام رو به خدا آورده و مي گويد :
]رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إذْ هَدَيْتَنا وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَهًْْ إنَّكَ أنْتَ الْوَهَّابُ[؛
چه كساني در زمرهي شاهدين قرار مي گيرند؟
حالا از جمله نكاتي كه از آيهي مربوط به حواريين مي شود استفاده كرد اين است كه ايمانِ تنها كافي نيست براي اين كه انسان به مرحلهي شهود برسد و در زمرهي]فَاكْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِينَ[قرار گيرد و از كساني باشد كه حقّ و واقع را شهود مي كنند و آن را مي بينند و مي يابند.اين مرتبهي عالي از ايمان است كه غالباً در ميان ما وجود ندارد.ايمان و تصديق داريم ولي به آن مرحلهي از شهود وجداني نرسيدهايم. اگر رسيده بوديم، زندگي ما دگرگون شده بود و اينچنين كه هستيم نبوديم.آيه نشان مي دهد آن جمعيّتي مي توانند در زمرهي شاهدين قرار گيرند كه اين دو مرحله را به خوبي طي كرده باشند:1ـ ايمان.2ـ اتبّاع.
]آمنّا و اتّبعنا الرّسول[؛
قلباً ايمان آورديم و عملاً نيز اتبّاع كامل نموديم و نتيجتاً در زمرهي شاهدان درآمديم.
]فَاكْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِينَ[؛
منطق قرآن چنين است كه تنها ايمان را براي نيل به سعادت كافي نمي داند و لذا در اغلب موارد قرآن مي بينيم كه دنبالهي جملهي "آمنوا"جملهي"و عملوا الصّالحات"آمده است و نشان مي دهد،ايمان بدون عمل صالح، نجات بخش انسان نخواهد بود.
تذكّري تكان دهنده در سورهي مباركهي عصر
مخصوصاً در سورهي مباركهي عصر قسم خورده است:
]وَ الْعَصْرِ * إنَّ الْإنْسانَ لَفِي خُسْرٍ * إلاّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ[؛ [1]
«سوگند به عصر[با معاني مختلفي كه دارد]تمام افراد انسان در خسران و زيانند جز گروهي كه ايمان آورده و عمل صالح انجام ميدهند».
در اصطلاح اهل ادب(الف و لام) الانسان، الف و لام استغراق است و معني فراگير است،يعني تمامي افراد انسان را فرا مي گيرد و چنين مي فهماند كه تمام انسانها در زيانند و همه رو به خسر مي روند و در حال خسرانند مگر يك دسته كه استثنا شدهاند.اين مطلب خيلي دقيق و تكان دهنده است كه خدا قسم ياد مي كند؛به طور قطع و مسلّم(حال به هر معنايي كه عصر معنا شده است،با معاني مختلفي كه دارد)قسم به عصر، تمام افراد انسانها در زيانند، مگر يك دسته كه اهل نجاتند.تنها مؤمن صالحالعمل اهل نجات است.حالا هر كسي بايد به حساب عملش برسد كه آيا من داخل در مستثني هستم يا باقيمانده "در مستثني منه" مي باشم؟ آيا واقعاً مؤمن صالح العمل هستم؟ تعارفي ندارد! اگر نيستم، در خسرم و دارم زيان مي كنم.هر نفسي كه مي كشم سرمايهي عمرم را از دست مي دهم.مثل آن بنده خدايي كه در وسط گرماي تابستان زير آفتاب سوزان،يخ مي فروخت و مي گفت، رحم كنيد به بيچارهاي كه دارد سرمايهاش آب مي شود. سرمايهاش يخ است و علي الدّوام آب مي شود.
حال، عمر ما يخي است كه در مقابل گرماي آفتاب سوزان زمان قرار گرفته و هر لحظهاي كه از ما مي گذرد آب مي شويم.يك موقع نفس بند ميآيد و يخ تمام مي شود و هيچ سودي هم عايد انسان نشده است.خسران بد و غير قابل جبراني است و نمي توان قسم خدا و قاطعيّت فرمان ذات احديّت را سهل انگاري نمود كه مي فرمايد: به طور مسلّم همه در خسرند و سرمايهي عمرشان دارد آب مي شود و هيچ چيز عايدشان نمي شود.
خيليها با بدبختي زندگي كردند و بعد از 60 يا70 سال عمر حتّي يك خانه هم به دستشان نيامد.حاصل عمر يك آدم چه شده است؟چند تكّه فرش خريده،ماشيني خريده و يك خانه درست كرده و همين بدن را هم چاق كرده و خوراك مار و مور خانهي قبر را فراهم كرده است.آيا اين زيان نيست؟!
]إنَّ الْإنْسانَ لَفِي خُسْرٍ * إلاّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ[؛
پس ايمان تنها كافي نيست و دنبالش عمل صالح لازم است و لذا بعد از جملهي"آمنّا بما انزلت"جملهي" اتّبعنا الرّسول" قرار گرفته است.يعني به آنچه نازل شده ايمان آورديم و از رسول پيروي نموديم.اين مربوط به آيهي حوّاريّون بود.
شيوهي صاحب نظران در مواجهه با معارف الهي
امّا آيهي بعد كه آيهي هشتم سورهي آل عمران است و در رابطه با كساني است كه راسخ در علمند:
]...وَ ما يَعْلَمُ تَأوِيلَهُ إلاّ اللهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ...[؛
كساني كه صاحب نظر و ثابت قدم در علوم و معارف هستند،اينها به هر آيهاي از آيات الهي كه برسند، با كمال خضوع مي گويند:
]آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا[؛
«به اين مطلب ايمان داريم و آن را از جانب خدا مي دانيم».
حالا اعمّ از اين كه تمام بطون و حقايق آن را بفهميم يا نفهميم.انسانهاي عاقل و فهميده اين چنينند و در معارف و اصول و عقايدشان راه حقّ را مي روند.وقتي به بعض مطالبي كه خوب درك نمي كنند مي رسند، نمي گويند باطل است چون ما نمي فهميم.مردمان مغرور و خودخواه و ناپخته و خام زيادند.وقتي به يك مطلب ديني مي رسند كه با فكرشان درست در نمي آيد، چه از معجزات اولياي خدا يا از احكام دين خدا باشد، مي گويند، اين چرا و آن چرا؟از اين چرا و آن چراها زياد مي گويند.فلان چيز چرا حرام شده؟ فلان چيز چرا واجب شده؟ فلان جا چرا خرابي آمده؟ فلان جا چرا زلزله آمده و دستهاي مردهاند؟ از اين حرفها زياد مي زنند.
آنهايي كه صاحب نظرند و راسخ در علمند،بعد از اينكه در عالم به يك مبدأ عليم و حكيم معتقد شدند مي گويند:
] كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا[؛
هر چه هست از جانب خداي ماست.ايمان به آن داريم. حال سرّ آن را بفهميم يا نفهميم، فكر و عقل من كه ميزان براي تمام حقايق عالم نيست.آدمي كه از معدهي خودش بي خبر است چه مي فهمد در معدهي عالم چه خبر است؟ لقمهاي را از گلويش پايين مي دهد، بعد نمي فهمد چه تحوّلاتي پيش مي آيد كه آن تبديل به خون مي شود و سپس بينايي،شنوايي،گويايي و فكر مي گردد.كسي كه از تحوّلات لقمهي فرو دادهي در معدهاش بي خبر است، چگونه مي تواند دربارهي لقمههاي داخل در معدهي اين نظام كبير عالم داوري نمايد و از رمز تحوّلات گوناگون آن آگاه گردد و لذا انسانهاي راسخ در علم]آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا[؛مي گويند، ما به مقدّرات حكيمانهي هم در تكوين و هم در تشريع ايمان داريم.تمام حوادثي كه در عالم واقع مي شود، به تقدير حكيمانهي خدا واقع مي شود و آن چه هم در عالم تشريع دستور داده شده است، بر اساس حكمت او دستور داده شده است.چه من دليلش را بفهمم و چه نفهمم،وظيفه دارم اصول عقايد را با ادلّهي عقليّه بشناسم و بعد در مرحلهي عمل به احكام، تسليم محض باشم. اينها راسخ در علمند.
]... وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما يَذَّكَّرُ إلاّ اُولُوا الْألْبابِ[؛
و همانها هستند كه مي گويند:
]رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إذْ هَدَيْتَنا وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَهًْْ إنَّكَ أنْتَ الْوَهَّابُ[؛
خدايا!نگذار اين قلب من كج برود بعد از اين كه به نور هدايت روشنم كردهاي.
وسوسههاي شيطان همواره در كمين انسان
آيه نشان مي دهد ممكن است انسان بعد از هدايت باز به ضلالت برگردد.چون وسوسه هاي شيطاني بر سر راه انسان فراوان است و به همين جهت در تمام نمازها اعمّ از واجب و مستحبّ علي الدّوام مي گوييم:
]اهدِنا الصّراط المستقيم[؛
يعني در عين اين كه به فضل خدا راه را پيدا كردهايم و تا آنجا كه ممكن بوده راه را به ما نشان دادهاند، ولي ثبات قدم و استواري در اين راه، دست ما نيست و بايد پيوسته از خدا بخواهيم كه در اين راه مستقيم، ثابتمان نگه دارد.آن قدر وسوسه هاي شيطاني از جنّ و انس در سر راه هست كه آدمي در هر لحظه در معرض خطر است.ممكن است انساني 70ـ60 سال در مسير باشد ولي وسوسه يا تشكيكي در ذهنش پيش بيايد و همه را به هم بريزد و بگويد همهاش دروغ بوده است.از اين خطر عظيم پناه بر خدا مي بريم.هستند افرادي كه مقداري موقعيّت ماديّشان به خطر بيفتد،پشت پا به همه چيز مي زنند يا از من مثلاً يك كجروي و بدعملي ببينند،حتّي به ائمّهي اطهار (علیهم السلام) نيز العياذبالله جسارت مي كنند.بنا نيست كه همه تا آخر عمر آدم درست و حسابي بمانيم.ممكن است مثلاً بنده كه حالا روي منبر نشستهام و به قول خود واعظ هم هستم،فردا،يك هفتهي ديگر،يك ماه ديگر به گمراهي بيفتم.آيا اگر افتادم شما بايد از دين خودتان برگرديد؟ مگر شما دين خود را از من گرفتهايد كه حالا اگر من كج رفتم، بگوييد، همه چيز كج است؟!سالم نگه داشتن گوهر ايمان تا آخرين لحظهي عمر، از دشوارترين كارهاست و لذا اين از دعاهاي قرآني است كه از قول راسخين در علم نقل فرموده كه از سوء خاتمه و عاقبت بد ترس دارند و از خدا مي خواهند:
]رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إذْ هَدَيْتَنا[؛
خدايا!ما را روشن كردي ،بر ما منّت گذاشتي،عقل دادي،پيغمبر فرستادي ،قرآن فرستادي، به صراط مستقيم حقّ هدايتمان فرمودي؛ ولي مي ترسيم اگر ما را به حال خودمان واگذاري، كج برويم.ما را اي خدا به حال خودمان وامگذار و دلهاي ما را از انحراف و كجروي باز بدار.
قلب همواره در حال انقلاب
قلب انسان دائماً در انقلاب است و به حالت طمأنينه و اطمينان نرسيده است.مراحلي وجود دارد كه از طبع شروع مي شود. طبع،نفس،عقل و قلب تا به مراحل بعدي برسد و لذا اكنون در حال قلب يعني در حالت(تقلّب)و در حال دگرگوني هستيم.اين حديث روايت شده است:
(مَثَلُ الْقَلْبِ مَثَلُ رِيشَهٍْْ في فَلاتٍ تَعَلَّقَتْ فِي اَصْلِ شَجَرَهٍْْ تُقَلِّبُها الرِّيحُ ظَهْراً لِبَطْنِهِ)؛[2]
«اين قلب آدم مانند پري است كه در وسط بيابان از شاخهي درختي آويخته شده است.باد و نسيم كه مي وزد، پر را پشت و رو مي كند و به اطراف مي چرخاند».
گفت پيغمبر كه دل همچون پري است در بـيابـانـي اسـيـر صرصري است
بــاد پـر را هــر طـرف رانـد گـزاف گه چپ و گه راست با صد اختـلاف
اين نشان نفاق نيست!
جمعي خدمت حضرت امام سيّدالسّاجدين (ع)آمدند و گفتند، ما مي ترسيم منافق باشيم.امام فرمودند : چرا؟ گفتند : ما وقتي در مجلس شما مي نشينيم و حرفهاي شما را مي شنويم،قلب ما رقّت پيدا مي كند و نسبت به گذشتهي خودمان ناراحت و پشيمان و نادم مي شويم.گريه مي كنيم،دلمان مي سوزد و اشك مي ريزيم و اين حال خوش به ما دست مي دهد.امّا وقتي به خانه مي رويم و كنار خانواده و سفرهي رنگين قرار مي گيريم، به كلّي آن حال خوش را از دست مي دهيم و به حال اوّل كه داشتيم، برمي گرديم.از اين جهت مي ترسيم منافق باشيم، ظاهرمان با باطنمان يكسان نباشد.امام فرمود: خير!اين نشان نفاق نيست.آنگاه فرمود: سؤال شما را از جدّم رسول خدا
پرسيدند و ايشان فرمودند : اصلاً كار قلب اين چنين است، از اين جهت ناراحت نباشيد.
(لَو اَنَّكُمْ اَبَداً عَلي هذِهِ الحالَهِْْ لَصافَحَتْكُمُ الْمَلائِكَهُْْ فِي الْطُّرُقِ ولكِنْ ساعَهًْْ وَ ساعَهًْْ)؛
اگر قرار بود كه شما عليالدّوام به همين حال كه در مجلس من داشتيد، باشيد، از زندگي در دنيا انصراف پيدا مي كرديد؛در همه جا ملائكه با شما مصافحه مي كردند و همنشين فرشتگان مي شديد؛در نتيجه از زندگي در دنيا بيزاري مي جستيد و زندگي مختل مي شد.
(ولكِنْ ساعَهًْْ وَ ساعَهًْْ)؛
ولي صلاح و مصلحت در اين است كه تحوّل در حالاتتان پيدا شود،ساعتي در حال توجّه به خدا باشيد و زنگار از دلها برگيريد و به تأمين زندگي در آخرت بپردازيد و ساعتي ديگر اهتمام به تأمين زندگي دنيا در حدّ مشروعش داشته باشيد تا اين مدّت مهلت، منقضي گردد و توشهي راه سعادت ابدي را از زندگي موقّت دنيا برداريد و رو به سراي اصلي خود برويد.اين سرّ تقلّبات و دگرگوني هاي حالات قلب است كه فرموده اند :
(قَلْبُ الْمُؤمِنِ اَشَدُّ تَقلُّباً مِنَ الْقَدْرِ فِي غَلَيانِها)؛[3]
ديگ در حال جوش چگونه دائماً بالا و پايين مي رود،قلب مؤمن نيز چنين است و پيوسته در حال تحوّل است.گاهي حال خوش الهي دارد،گريه و تضرّعي دارد،سر به خاك بندگي نهاده و صداي"العفو"او بلند است.امّا گاهي هم از آن طرف مي افتد.حال بد و شيطاني پيدا مي كند.
خدايا از شرّ شيطان به تو پناه ميبريم
بايد به خدا پناه برد و در زندگي طوري رفتار كرد كه حالات شيطاني بر آدم غلبه پيدا نكند.طوري نشود كه حتّي موقع نماز هم با خدا نباشيم.
جان همه روزه لگدكوب خيال وز زيان و سود، وز خوف زوال
اين اوهام و تخيّلات شيطاني كه احاطه بر افكار ما پيدا كرده است، جان و روح ما را زير لگدهاي خود دائماً مي كوبد و از آيندهي زندگي مي ترساند .
]اَلشَّيْطانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَ يَأمُرُكُمْ بِالْفَحْشاءِ...[؛[4]
اين شيطان است كه شما را از فقر آينده مي ترساند و شما را وادار به ارتكاب گناه مي كند و در نتيجه:
ني صفا ميمانَدَش ني لطف و فر نـي بـه سوي آسمان راه سفــر
صفا و لطافت روحي كه سرمايهي تأمين سعادت اخروي است، از جان انسان گرفته مي شود و راه سفر به سوي آسمان قرب الهي، به روي آدم مسدود مي گردد.
طيران مرغ ديدي تو ز پاي بند شهوت بـه در آي تـا ببـينـي طيـران آدمـيّت
مرغان هوا در حال طيرانند،اين انسان چرا بايد در ميان قفس، زنداني شده باشد؟
]لَقَدْ خَلَقْنَا الْإنْسانَ فِي أحْسَنِ تَقْوِيمٍf ثُمَّ رَدَدْناهُ أسْفَلَ سافِلِينَ[؛[5]
ما انسان را در بهترين نوع ساختمانها آفريدهايم ولي او خود طوري عمل كرده كه ما به كيفر بد عملي هايش او را به پستترين مراتب پستها بازگرداندهايم و لذا بايد اين دعاي قرآني را هميشه داشته باشيم:
]رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إذْ هَدَيْتَنا وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَهًْْ إنَّكَ أنْتَ الْوَهَّابُ[؛
خدايا،دل هاي ما را پس از هدايت به ضلالت ميفكن.البتّه مكرّر گفته شده كه اضلال خدا،اضلال كيفري است كه انسان را به كيفر بدعملي هايش به حال خود رها مي كند و او قهراً به كجروي قلب مبتلا مي گردد.
]...فَلَمَّا زاغُوا أزاغَ اللهُ قُلُوبَهُمْ...[؛[6]
زَيْغ و كجروي از انسان آغاز مي شود و خدا هم چنين قرار داده كه كجروي عملي، كج گرايي قلب را باعث مي شود و خدا به دنبال اعمال كج، قلب هاي كج مي آورد.
از سوء خاتمه به خدا پناه ميبريم
]إنَّا هَدَيْناهُ السَّبِيلَ إمَّا شاكِراً وَ إمَّا كَفُوراً[؛[7]
ما راه را به انسان نشان دادهايم كه اين راه بهشت است و آن راه جهنّم.حالا خود انسان است كه با اختيار خود به راه بهشت مي رود و شاكر مي شود يا به راه جهنّم مي رود و كافر مي گردد.
]كُلاًّ نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّكَ ...[؛[8]
ما به هر دو گروه از شاكر و كافر مدد مي رسانيم و اسباب و لوازم از هر قبيل در اختيارشان مي گذاريم؛هم وسايل اطاعت و هم وسايل عصيان.چون عالم انسان، عالم اختيار و اختبار است و ميدان عمل براي آزمايش باز است.
(اَليَومَ عَمَلٌ وَ لا حِسابَ وَ غَداً حِسابٌ وَ لا عَمَل)؛[9]
«امروز،روز عمل است و حساب و جزايي در كار نيست و فردا روز حساب و جزا فرا مي رسد و راه عمل بسته مي شود».
در قرآن آيهي تهديد آميزي راجع به "سوء خاتمه" آمده كه بايد توجّه كامل به آن داشت. مي فرمايد:
]ثُمَّ كانَ عاقِبَهَْْ الَّذِينَ أساؤُا السُّواي أنْ كَذَّبُوا بِآياتِ اللهِ وَ كانُوا بِها يَسْتَهْزِؤُنَ[؛[10]
«سپس پايان كار كساني كه مرتكب اعمال بد مي شوند مرحلهي بدتري مي شود و آن اين كه آيات خدا را تكذيب مي كنند و آنها را به استهزاء مي گيرند».
اعاذنا الله من شرور انفسنا و من سيئات اعمالنا
اين قصّهي عبرتانگيز را بايد شنيد و دربارهاش انديشيد.
عاقبت شوم بر اثر سه رذيله
فضيل بن عياض از مشاهير گروه عبّاد و زهّاد به شمار مي آيد كه بر اثر شنيدن يك آيه از قرآن، دگرگوني عجيب روحي در او پيدا شد و هم خود در مسلك عابدان و زاهدان درآمد و هم زاهدان و عابدان فراواني تربيت كرد.در تاريخ آمده است، يكي از تربيت شدگانش مريض شد.استاد به عيادت شاگردش رفت و ديد در حال احتضار است.براي كمك رساني روحي به او كنار بسترش شروع به خواندن سورهي يس كرد.او از شنيدن آن ناراحت شد و گفت: استاد! اين را نخوان!استاد با كمال تعجّب گفت: بگو لااله الا الله.او گفت نمي گويم،من از اين كلمه بيزارم، و به همين حال مرد(اعاذنا الله من سوء الخاتمه).
فضيل با ناراحتي شديد از كنار بستر او برخاست و به خانه رفت و تا مدّتي از خانه بيرون نيامد.پس از مدتّي آن شاگرد را در خواب ديد كه او را به سوي جهنّم مي برند.از او علّت اين سوء خاتمه را پرسيد.او گفت: من مبتلا به سه رذيلت و خوي بد بودم:1ـ نمّام و سخنچين بودم.2ـ به ديگران حسد مي ورزيدم.3ـ در ايّام بيماري،طبيب به من دستور نوشيدن شراب داده بود و شراب مي نوشيدم.اين سه جهت، سبب آن سوء خاتمه و عاقبت شوم گرديد.
اين هم نمونهاي از مصاديق آيهي كريمهي قرآن:
]ثُمَّ كانَ عاقِبَهَْْ الَّذِينَ أساؤُا السُّواي أنْ كَذَّبُوا بِآياتِ اللهِ وَ كانُوا بِها يَسْتَهْزِؤُنَ[؛
آنگاه عاقبت كار كساني كه بدعملي مي كنند اين مي شود كه آيات خدا را دروغ مي پندارند و آنها را به استهزاء مي گيرند؛هر چند از عالمان و عابدان درجهي اوّل باشند.
نور خدا در آسمانها و زمين،اهل بيت اطهارند
حالا اين دو آيه كه در قسمت پاياني زيارت جامعه آمده است را معنا مي كنيم.
]رَبَّنا آمَنَّا بِما أنْزَلْتَ[؛
«پروردگارا! ما به آنچه كه نازل كردهاي، ايمان آورديم».
اين آيه را هم در سورهي تغابن داريم.
]فَآمِنُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِي أنْزَلْنا...[؛[11]
«پس ايمان بياوريد به خدا و رسولش و به آن نوري كه ما نازل كرديم...».
حضرت امام صادق (ع)فرمود:
(وَ اللهِ النُّورُ الَّذِي اُنْزِلَ نُورُ آلِ مُحَمَّد
وَ اللهِ يا اَبا خالِد اَلنّورُ وَ الله نُورُ الاَئِمَّهِْْ اِلَي يَومِ الْقِيامَهِْْ وَ هُمْ نُورُ اللهِ الَّذِي اُنْزِلَ)؛
«اي اباخالد! به خدا قسم آن نور الهي كه پايين آمده و در دسترس شما قرار گرفته، نور آل محمد است.به خدا سوگند اي اباخالد!آن نور،نور امامان تا روز قيامت است و آنها هستند به خدا قسم نور خدا كه نازل شده است».
(وَ هُمْ وَ اللهِ نُورُ اللهِ فِي السَّمواتِ وَ الاَرْضِ)؛
«و همانها هستند به خدا قسم نور خدا در آسمانها و زمين».
به وسيلهي آنها عالم روشن شده و بركات هستي عالم را فرا گرفته است.
(وَ اللهِ يا اَباخالِد لَنُورُ الاِمامِ فِي قُلُوبِ الْمُؤمِنينَ اَنْوَرُ مِنَ الشَّمْسِ الْمُضيئَهِْْ بِالنَّهارِ)؛[12]
به خدا قسم انسانهاي باايمان، نور ولايت چنان در قلبشان تابيده كه از تابش آفتاب بر زمين هم قلبشان را روشن تر كرده است.
چشم دل مؤمن همواره بينا و روشن است
حضرت امام باقر (ع)گويا با ابابصير كنار مسجدالحرام ايستاده بودند.فرمود: از اين مردم بپرس كه محمّدبن علي باقر كجاست؟ از هر كس پرسيد گفتند، نمي دانيم.امام فرمود: از ابوهارون ـ كه مردي نابينا بود و در اثنا رسيد ـ بپرس.ابوهارون گفت امام همين جا ايستادهاند.
آري! انسان باايمان، نور چشم قلبش با تابش آفتاب ولايت روشن است و آنچه را كه ديگران نمي بينند، او مي بيند.
(وَ اللهِ يا اَباخالِد لَنُورُ الاِمامِ فِي قُلُوبِ الْمُؤمِنينَ اَنْوَرُ مِنَ الشَّمْسِ الْمَضيئَهِْْ بِالنَّهارِ)؛
چگونگي نگارش كتاب عبقات الانوار
مرحوم ميرحامد حسين هندي (رض) صاحب كتاب عبقاتالانوار است كه از كتابهاي بسيار پر ارزش در رابطه با امر امامت و ولايت است و شايد بتوان گفت زحمات عمده را ايشان متحمّل شده و زمينه را براي مرحوم علاّمهي اميني (رض)صاحب كتاب "الغدير" آماده ساخته است.نوشتهاند: انگيزهي تأليف كتاب عبقات اين شد كه مرحوم ميرحامد حسين كه در هند زندگي مي كرد شنيد در مدينه يك عالم سنّي كتابي در ردّ شيعه نوشته و چيزهايي را نابجا به شيعه نسبت داده است.همين مطلب انگيزهاي براي ايشان شد كه به طريقي آن كتاب را به دست آورد تا ردّ آن را بنويسد.
از طرفي هم آن روز كه قريب يكصد و پنجاه سال پيش بوده است، كتابها خطي بوده و تعداد محدودي نوشته مي شده و به دست برخي مي رسيده است و طبعاً به دست آوردن آنها به سهولت و آساني امكان نداشته است.از اين رو آن مرد بزرگ با همّت عالي بنا را بر اين گذاشت كه با تحمّل مشكلات سفرهاي طولاني آن زمان، از هند حركت كرده به سوي مدينه برود تا آن كتاب را به دست آورد.اين تصميم با زحمات فراوان عملي گشت و ميرحامد حسين عالم جليلالقدر شيعه در مدينه به خانهي آن عالم سنّي وارد شد در حالي كه از حيث قيافه و لباس يك فرد عادي غريب،خود را به عنوان كارگر كه دنبال كاري مي گردد تا مشغول انجام آن شود،معرّفي كرد.
آن عالم سنّي هم او را پذيرفت و او تا مدّت شش ماه در آن خانه به نوكري پرداخت و در ضمن از محل كتابخانهي او آگاه شد و گهگاهي سخن از مسائل علمي با آن عالم سنّي به ميان مي آورد.او پي برد كه اين آدم(مير حامد حسين) با اطّلاع و آگاه از مطالب علمي است و حتّي يك بار در يك مسئلهي علمي كه حلّ آن برايش مشكل بود از مير حامد استفاده كرد.عاقبت روزي به او گفت:اگر بخواهي مي تواني از كتابخانهي من استفاده كني.با اين كه هر كسي را به آنجا راه نمي داد به ايشان گفت،مي تواني حتّي در داخل كتابخانه بخوابي و هرگونه استفادهاي بنمايي.او هم كه دنبال چنين موقعيّتي مي گشت، از اين فرصت مغتنم استفاده كرد و دنبال آن كتاب معهود گشت و سرانجام آن را در ميان كتابها پيدا كرد.تمام فكرش اين بود كه از آن كتاب نسخه برداري كند تا بتواند در يك مجال مناسبي ردّ آن را بنويسد.از اين رو با كمال ادب و احترام از عالم سنّي تقاضا كرد اگر ممكن است اين كتاب را تا مدّتي به عنوان عاريه در اختيار من بگذاريد.او گفت از پذيرش اين تقاضاي شما پوزش مي طلبم.اين كتاب را در اختيار احدي نمي گذارم.امّا بقيّهي كتابها در اختيار شماست.آقاي ميرحامد حسين اصرار زيادي در اين زمينه كرد.او هم،چون به صداقت و امانت وي كاملاً پي برده بود در مقابل اصرار زياد او گفت: بسيار خوب!مي دهم ولي با اين شرط كه سه شب بيشتر آن را نگه نداري و پس از سه شب آن را به من برگرداني.
ميرحامد حسين ناچار پذيرفت و تصميم گرفت به هر نحوي آن را استنساخ كند.شب اوّل تا سحر مشغول نوشتن شد و يك سوّم كتاب را نوشت.شب دوّم ثلث دوّم را نوشت و شب سوّم پس از مقداري نوشتن خوابش برد و وقتي بيدار شد كه صداي اذان صبح به گوشش مي رسيد.سخت ناراحت شد كه مدّت مهلت منقضي شد و حالاست كه صاحب كتاب بيايد و آن را پس بگيرد؛در صورتي كه كار او ناقص مانده و به مقصد نرسيده است.ولي ناگهان متوجّه شد بقيّهي كتاب نوشته شده است.از اين جهت بسيار خوشحال شد و معلوم شد كه از جانب وليّ زمان حضرت مهدي موعود ارواحنا فداه مدد رسيده است.كتاب را بست و سر جاي خودش گذاشت.در كتابخانه را هم قفل كرد و كليدش را مثل هر روز سر جاي خودش گذاشت.نامهاي هم به آن مرد عالم نوشت و تشكر كرد كه من مدّتها خدمتگزار شما در خانهي شما بودم و از اين كار هدفي داشتم و هدفم استنساخ آن كتاب معهود بود و خدا را شكر كه به هدفم رسيدم و اكنون از شما تشكّر مي كنم و از خدمت شما مرخص مي شوم و عذر زحمات مي طلبم.
آن مرد عالم موقعي از جريان آگاه شد كه كار از كار گذشته بود.ميرحامد حسين در مقام ردّ كتاب آن مرد سنّي، 18 جلد كتاب شريف عبقات الانوار را به رشتهي تحرير درآورد.بعد از او هم مرحوم علاّمهي اميني به شرح و بسط بيشتر و تكميل و تتميم آن پرداخت.
شكر الله سعيهما و جزاهما الله عن الاسلام و المسلمين خير الجزاء
مقام رفيع و عظيم فاطمه (س)نزد خداي متعال
به تناسب ايّام فاطميّه عرض مي شود: سلمان و بلال هر دو خدمت رسول اكرم
آمدند.سلمان خود را روي قدمهاي مبارك پيامبراكرم
انداخت و شروع به بوسيدن كرد.رسول اكرم
فرمود: نكن اين كار را!آنگونه كه با سلاطين عجم رفتار مي كنيد، با من رفتار نكنيد.
(اَنَا عَبْدٌ مِنْ عَبيدِاللهِ)؛
«من هم بندهاي از بندگان خدا هستم».
آن گونه كه بندهاي مي نشيند،مي نشينم،آنگونه كه بندهاي غذا مي خورد،غذا مي خورم.سلمان گفت: آمدهام از فضيلت دخترتان فاطمه (س)چيزي بشنوم.تا اسم فاطمه (س)آمد رسول اكرم متبسّم و خوشحال شد.آنگاه فرمود: دختر من فاطمه وقتي وارد صحراي محشر مي شود سوار بر ناقهاي است كه:
(رَأسُها مِن خَشْيَهِْْ الله)؛
سر آن ناقه از خشيت خداست.وارد محشر ميشود در حالي كه جبرئيل از يك سمت و ميكائيل از سمت ديگر؛ اميرالمؤمنين (ع) از پيش رو حركت مي كنند و امام حسن و امام حسيناز پشت سر. اين جمله خيلي عجيب است:
(وَ اللهُ يَكْلَاُها وَ يَحْفَظُها)؛
كسي كه عهدهدار نگهباني فاطمه است، خداست.در اين موقع نداي منادي در فضاي محشر مي پيچد كه:
(يا مَعاشِرَ الْخَلائِقُ غُضُّوا اَبْصارَكُمْ وَ نَكِّسوا رُؤوسَكُمْ)؛
«اي گروههاي خلائق،چشمها را فرو افكنيد و سرها را پايين اندازيد».
اين نشانهي تكريم و تجليل از يك مقام رفيع و عظيم است.در اين حال خطاب از مقام عزّوجلال خدا مي رسد:
(يا فاطِمَهُْْ سَليني اُعْطِكِ)؛
«اي فاطمه! از من بخواه تا عطايت كنم».
عرض ميكند:
(رَبِّ اَنْتَ الْمُني وَ فَوْقَ الْمُنا)؛[13]
اي خداي من! تو خودت منتهاي خواستهي من هستي ولي چون به من نام فاطمه دادهاي تا دوستداران خودم و دوستداران فرزندانم را از جهنّم برهانم، حال از تو همين را مي خواهم.خدا هم مي فرمايد: من به وعدهي خود وفادارم. امروز از هر كه مي خواهي شفاعت كن كه شفاعت تو مقبول است.آن روز فاطمه (س) طبق روايت دست به شفاعت مي گشايد و مانند مرغي كه دانهها را از ميان خاك برمي چيند،دوستداران خود و فرزندانش را از ميان محشريان بر مي چيند.
اللّهمّ صلّ علي فاطمهْْ و ابيها و بعلها و بنيها و ارزقنا شفاعتها بحقّ محمّد و آله الطّاهرين
والسّلام عليكم و رحمهْْ الله و بركاته
[1]ـ سورهي عصر،آيات1تا3.
[2]ـ ميزان الحكمه،جلد3،صفحهي2598،با اندكي تفاوت.
[3]ـ المبدأ و المعاد،صفحهي610.
[4]ـ سورهي بقره،آيهي268.
[5]ـ سورهي تين،آيات4و5.
[6]ـ سورهي صف،آيهي5.
[7]ـ سورهي انسان،آيهي3.
[8]ـ سورهي اسراء،آيهي20.
[9]ـ غررالحكم،صفحهي148.
[10]ـ سورهي روم،آيهي10.
[11]ـ سورهي تغابن،آيهي7.
[12]ـ تأويل الآيات،صفحهي671،با اندكي تفاوت.
[13]ـ بحارالانوار،جلد27،صفحهي139.