اگر با تدبّر به عاشورا و كربلاي امام حسين (علیه السلام ) بنگريم ، مي بينيم كه آن حادثه چيزي جز مدرسه و دانشگاه نيست، دارالتّعليم و دارالتّربيه است كه حقايق و معارف دين را تعليم مي كند و انسان مي سازد و اخلاق انساني بوجود مي آورد. در واقع امام حسين (علیه السلام ) در كربلا در روز عاشورا يك نمايشگاهي از حقايق و معارف ديني تشكيل داده و در آن حقايق و معارف را عملاً نشان داده است.
بسم الله الرّحمن الرّحيم
كربلا، نمايشگاهي از حقايق و معارف
اگر با تدبّر به عاشورا و كربلاي امام حسين (علیه السلام ) بنگريم ، مي بينيم كه آن حادثه چيزي جز مدرسه و دانشگاه نيست، دارالتّعليم و دارالتّربيه است كه حقايق و معارف دين را تعليم مي كند و انسان مي سازد و اخلاق انساني بوجود مي آورد. در واقع امام حسين (علیه السلام ) در كربلا در روز عاشورا يك نمايشگاهي از حقايق و معارف ديني تشكيل داده و در آن حقايق و معارف را عملاً نشان داده است. امام حسين(علیه السلام ) خيلي كم حرف زده است امّا در ظرف چند ساعت از يك روز به قدر تمام عمر بشر از خود عمل نشان داده است. تمام حقايق ديني را از عقايد و اخلاق از زهد و تقوا و ايثار و فداكاري و جهاد و... همه را مجسّم كرده و در معرض ديد عالميان قرار داده است.
ولي ياللاسف كه ما مدّعيان عشق به حسين (علیه السلام ) آنچنان كه بايد، تدبّر در كارش نمي كنيم تا شايد اندك تشبّهي هم كه شده است از خود در زندگي نسبت به او پيدا كنيم و لذا ما بايد اعتراف كنيم كه جدّاً نسبت به تدبّر دربارهي قرآن و عترت، جفاكار مي باشيم نه آنچنان كه بايد تدبّر در قرآن داريم و نه آنچنان كه بايد تدبّر در عترت، چه آنكه مي دانيم «قرآن و عترت» هر دو يك حقيقتند و هر مسلماني موظّف به تدبّر در هر دو مي باشد و لذا نداي گله آميز قرآن بلند است كه :
(أ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أمْ عَلي قُلُوبٍ أقْفالُها)؛1
آيا اين مردم باورشان نشده است كه بايد در قرآن تدبّر كنند آيا بر دلهاي آنها قفل نهاده شده است.
چرا در دل هاي خود را رو به «قرآن و عترت» باز نمي كنند تا اين دو مشعل فروزان الهي فضاي دلها را روشن كنند و قهراً تمام زواياي زندگي آنها را منوّر به نور الهي گردانند ؟ اينك كربلا و عاشوراي امام حسين (علیه السلام ) نيز مانند آيات قرآن و داستانهاي قرآن نياز به تدبّر و تفكّر دارد كه او براي چه، آن صحنهها را بوجود آورده است؟
اين قرآن است كه مي فرمايد :
(لَقَدْ كانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِاُولِي الْألْبابِ...)؛2
سرگذشت انبياء [اولياي خدا] درس عبرتي است براي انديشمندان...
آري براي آنان كه از مغزداران عالمند و پيوسته مي كوشند تا با مغز عالم هستي در ارتباط باشند نه آنان كه از خودشان جز پوستي نشناختهاند و جز با پوست عالم، سر و كاري ندارند. در صورتي كه قرآن اين كتاب هدايت، دعوت به تفكّر و تدبّر و تعقّل مي كند و مي گويد:
(كِتابٌ أنْزَلْناهُ إلَيْكَ مُبارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا آياتِهِ...)؛3
اين قرآن كتاب مباركي است؛ آن را ما به تو [اي پيامبر!] نازل كردهايم براي اينكه [پيروانت] در آيات آن تدبّر كنند...
(...إنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ)؛4
...به يقين در اين، نشانههايي است براي آنان كه عقل خويش را به كار مي گيرند.
منشأ ضعف و سستي ما
انسان داراي سه بُعد است: عقل، قلب و بدن.
هر كدام از اينها كار مخصوص به خود دارند. كار عقل تحقيق است و شناختن. كار قلب عشق ورزيدن است و گرايش پيدا كردن و كار بدن خضوع است و سر فرود آوردن.
انسان وقتي كسي را به داشتن جمال و كمال شناخت، دوستدار او مي شود و به او عشق مي ورزد و وقتي دوستدار و عاشق او شد، طبعاً در مقابل او خاضع مي شود و سر فرود ميآورد. اين طبيعت انسان است.
حال كه ما ادّعاي خداشناسي و خدادوستي داريم پس چرا در اطاعت و عرض بندگي به آستان اقدس او اين همه كم و كسريها داريم. ما اكثراً در مقام عمل به دستورات دين كه دستورات خداست از خود تبعيّت كامل نشان نمي دهيم. بسياري از واجبات را در ابعاد گوناگون زندگي خود ترك مي كنيم و بسياري از محرّمات را مرتكب مي شويم و همين نشانگر اين است كه در محبّت نسبت به خدا صادق نيستيم زيرا محبّت طبعاً مُحبّ را به خضوع در برابر محبوب وا مي دارد.
امكان ندارد كه عاشق از خواستهي معشوق استنكاف ورزد.پس عدم اطاعت از خدا، كاشف از عدم محبّت به خداست و عدم محبّت نيز كاشف از عدم معرفت نسبت به صفات جمال و كمال خداست.
آري ما در خداشناسي لنگيهاي فراوان داريم و خدا را به جمال و زيبايي واقعي نشناختهايم تا به او دل بدهيم و در مقابلش خاضع باشيم. ما زيبايي چشم و ابرو و زيبايي پول و رياست را خوب شناختهايم و دارندگان آنها را دوست مي داريم و در مقابلشان خاضع مي شويم، ولي خدا را آنچنان كه بايد نشناختهايم و اطاعتش هم نمي كنيم. ترتّب اين سه مطلب به دنبال هم طبيعي است: معرفت، محبّت و اطاعت.
معرفت كه حاصل نشد دنبالش محبّت و اطاعت نيز نخواهد بود، معرفت هم در گرو «تفكّر» و «تعقّل» است خداوند حكيم نيز بر اساس مصلحت حكيمانهاش، چراغ روشنگر عقل را در داخل وجود ما و مشعل فروزان «وحي» را در خارج وجود ما راهنما و رهبر ما قرار داده است تا ما را با خدا آشنا سازند و معرفت و محبّت او را در دلهاي ما بنشانند و قهراً ما را به شرفِ اطاعت از او مشرّفمان گردانند.
تحريك عقول يا تحريك عواطف؟
اينكه ما خود را مي بينيم كه مشمول لطف و عنايت خاصّ خدا گشته و سر به آستان اقدس احيا كنندهي مكتب وحي الهي يعني امام سيّدالشّهداء(علیه السلام ) نهادهايم و به اين افتخار كه نصيبمان شده است مي باليم و اميدواريم ان شاء الله در عرض وظيفهي اطاعت و بندگي نيز موفّق و مقبول درگاه خدا و امام خود باشيم.
ولي متأسّفانه بايد اعتراف كنيم كه ما همانگونه كه در عرض بندگي به پيشگاه اقدس خدا قصور و تقصيرهاي فراوان داريم در اثرگيري و بهره برداري از مجالس عزا و سوگواري امام سيّدالشّهداء(علیه السلام ) كه در طول سال، مخصوصاً در ماه محرّم و دههي عاشورا تشكيل مي شود نيز قصور و تقصيرهاي فراوان داريم.
ما بايد توجّه داشته باشيم كه هدف اصلي از تشكيل اين مجالس تحريك عقول و تنبيه قلوب است و نتيجتاً خضوع در مقام عمل. همچنان كه دربارهي خدا گفتيم وظيفه، خداشناسي و خدادوستي و نتيجتاً خضوع در مقام عمل است. اينجا هم وظيفه امام شناسي و امام دوستي و قهراً خضوع در مقام عمل است كه گفتيم انسان بايد در هر سه بعد از ابعاد وجودي اش كه عقل و قلب و بدن است به وظيفه عمل كند. عقلاً تحقيق كند و جميل و زيباي واقعي را بشناسد، قلباً به او عشق بورزد و دوستش بدارد، بدناً سر در مقابلش فرود آورده و خاضع شود و لذا گفتيم: هدف اصلي از تشكيل مجالس حسيني تحريك عقول و تنبيه قلوب است ولي ياللاسف كه در مجالس ما غالباً به جاي تحريك عقول و تنبيه قلوب، تحريك عواطف و تشديد احساسات مي شود و بس.
چه بسا مجالسي كه با هزينههاي سنگين و صرف وقت و نيروهاي انساني تشكيل مي شود، ولي در اين مجالس حتّي يك مطلب از مطالب ديني از عقايد و اخلاق بطور مستدلّ و مبرهن گفته نمي شود تا عقلها به حركت درآيد و دلها بيدار شود. بسيار ديدهايم كه از ابتداي مجلس تا آخر سعي بر اين است كه اشعاري خوانده شود و سخناني گفته شود كه احساسات تحريك شود دلها رقّت پيدا كند و اشكها بريزد و هر كس بتواند اين كار را بهتر انجام بدهد و بهتر تحريك احساسات كند و بيشتر اشك بگيرد او را مدّاحي يا سخنوري ماهر و زبردست مي شناسيم و شديداً مورد تشويق قرارش مي دهيم و حال آنكه تحريك عاطفه و رقّت قلب و اشك چشم يك حالت موقّت زودگذر است و جنبهي تربيتي و انسانسازي ندارد و چيزي به خوردِ عقل انسان نمي دهد. همين كه مجلسي منقضي گشت و ساعتي گذشت، انسان به همان حال اوّلش از اتّباع شهوات و بيپروايي در ارتكاب گناه بر ميگردد!
تأكيد قرآن بر بياثر بودن تحريك عاطفهها
در اين آيه از قرآن اگر تأمّل كنيم مي يابيم كه تنها تحريك عاطفه و احساس، اثرگذار در اصلاح افكار و اخلاق انسان نمي باشد. در سورهي انعام پس از اينكه قسمتي از حالات و رفتار و گفتار كفّار و مشركين را نقل مي كند به بيان گوشهاي از وضع و حال نكبت بار آنها در صحنهي محشر در روز قيامت ميپردازد و مي فرمايد:
(وَ لَوْ تَري إذْ وُقِفُوا عَلَي النَّارِ فَقالُوا يا لَيْتَنا نُرَدُّ وَ لا نُكَذِّبَ بِآياتِ رَبِّنا وَ نَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ)؛5
[كاش حال] آنها را هنگامي كه در برابر آتش [دوزخ] ايستادهاند ببيني كه مي گويند: اي كاش بار ديگر به دنيا بازگردانده مي شديم و آيات پرورگارمان را تكذيب نمي كرديم و از مؤمنان مي شديم.
يعني اين مردم گنهكاري كه در دنيا اعتنا به حرف خدا و رسول و اولياي خدا نمي كنند و كاري جز اشباع شهوات نفساني و بي پروايي در طغيان و عصيان ندارند فردا كه لب جهنّم نگهشان داشتند با چشم خود، شرارههاي آتش را مي بينند كه شعله مي كشند فرياد برمي آورند: اي واي بر ما! آيا مي شود كه ما را به دنيا برگردانند تا توبه كار بشويم و مطيع فرمان خداي خود باشيم. ولي خدا مي فرمايد: اينها آنجا هم دروغ مي گويند.
(بَلْ بَدا لَهُمْ ما كانُوا يُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ وَ إنَّهُمْ لَكاذِبُونَ)؛6
آنها در واقع پشيمان نشدهاند بلكه چون گناهانشان كه در دنيا آنها را پنهان مي داشتند آنجا به صورت آتشهاي جهنّم مجسّم شده و آنها را به وحشت انداخته است از اينرو فرياد مي كشند و وعدهي توبه مي دهند ولي اگر به دنيا بازگردانده شوند دوباره به همان زشتكاري هايي كه داشتند باز مي گردند. آنها يقيناً دروغگويانند. چرا؟ چون آن فريادهايي كه مي كشند از روي تحرّك عقل و تنبّه قلب نيست كه حال توبه در آنها پيدا شده باشد بلكه آن از روي تحرّك احساس است چون شعلههاي آتش را ديده و نعرهي جهنّم را شنيدهاند احساسشان تحريك گشته وحشتزده شدهاند و فرياد مي كشند: اي واي بر ما! غلط كرديم ما را به دنيا برگردانيد ديگر از اين زشتكاري ها نمي كنيم و... ولي خير اينها در دنيا عقلشان مرده و قلب انساني شان از كار افتاده است و با عقل مرده و قلب از كار افتاده به قيامت آمدهاند. اگر بازگردانده شوند با همان «عقل مرده» و «قلب قساوت گرفته» خواهند بود و مجدّداً به همان اخلاق و اعمال گناه انگيز ادامه خواهند داد.
آدمي تا عقلش به حيات ايماني زنده نشود و قلبش با نداي آسماني انبياء (علیهم السلام) متنبّه نگردد، امكان ندارد كه بتواند آشنايي با خدا پيدا كرده و سر تسليم در مقابلش فرود آورد و انسان بهشتي بشود و اين كار بايد در دنيا قبل از مرگ انجام پذيرد وگرنه در عالم پس از مرگ اگر شعلههاي آتش دوزخ را هم ببيند و فرياد بكشد، عقلش زنده و قلبش بيدار نخواهد شد.
تحوّل دروني با تحريك احساسات ممكن نيست
امام اميرالمؤمنين علي(علیه السلام ) فرموده است:
(الْيَوْمَ عَمَلٌ وَ لا حِسَابَ وَ غَداً حِسَابٌ وَ لا عَمَلَ)؛7
امروز [دنيا] روز عمل [به دستورات] است و [رسيدگي به] حساب [در كار] نيست و فردا[ي آخرت روز رسيدگي به] حساب است و [ميدان] عمل [باز] نيست.
حال از جملهي عوامل تحريك عقول و تنبيه قلوب براي ما مدّعيان تشيّع و دوستداران اهل بيت عصمت و طهارت (علیهم السلام) همين مجالسي است كه به نام امام حسين(علیه السلام ) تشكيل مي شود و صبح و شام در ايّام محرّم و دههي عاشورا در آن شركت مي كنيم و اين از الطاف و عنايات خاصّهي الهي است كه شامل حال ما گشته است ولي چنان كه گفتيم متأسّفانه آن بهرهاي كه بايد از اين مجالس ببريم نمي بريم و اكثراً اكتفا به تحريك عواطف مي كنيم و مي گذريم و اين قصور و تقصير را در ديگر مجالس ديني هم كه به مناسبتهاي گوناگون تشكيل مي شود مي بينيم.
مثلاً شما مشاهده مي فرماييد مردمي در شبهاي احياء ماه مبارك رمضان چراغ ها را خاموش كرده و قرآنها را روي سر نهادهاند و فرياد «بك يا الله» آنها در و ديوار را مي لرزاند و اشك و افغان سر داده و غلغلهاي بوجود آوردهاند آنگونه كه هر كس آن صحنه را ببيند، مي گويد بهبه! كاروان توّابين رو به سوي خدا حركت كرده و راستي اين مردم چه تكاني خورده و چه تحوّلي در روحشان پديد آمده است. ديگر ممكن نيست اينان دست به زشتكاري بزنند و گناهي مرتكب بشوند. آيا ممكن است رو به سوي خدا نهادگان از خدا روي برگردانند و به سوي شيطان بروند؟ ابداً ابداً. هرگز ممكن نيست.
ولي فردا مي بيند همان مردمي كه ديشب در مسجد غوغا به راه انداخته بودند، امروز همانها در بازار و خيابان و كسب و كار و معاملات در ادارات و دانشگاهها و... باز همان آش و همان كاسهاند. عجب! پس معلوم مي شود آن صحنهي ديشب يك صحنهي تحريك احساسات بوده است نه صحنهي تحريك عقول و تنبيه قلوب. اشك و آه و ناله و افغان زودگذري بوده و چيزي به خوردِ عقل و قلب مردم نداده است.
بي ثباتي احساسات، چه روحاني و چه نفساني!
آري، همين مردم نالان و گريان اگر به حال اوّل خود برگردند، همان خواهند بود كه بودهاند. گويندهي اين سخن خداست كه بيش از همه كس به حال مخلوق خويش آگاه است و هشدار مي دهد كه مراقب باشيد تحريك احساسات را با تحريك عقول اشتباه نكنيد. مردمي مكّه مي روند آنجا قيافه هايي به خود مي گيرند و اعمالي انجام مي دهند و سخناني مي گويند و انسان پيش خود فكر مي كند آفرين بر اين مردم كه چه تحوّلي يافته و چه نورانيّتي به دست آورده به صراط مستقيم حق افتادهاند و ديگر ممكن نيست انحرافي پيدا كنند و از راه خدا برگردند. ولي يا للعجب! كه از همان نخستين ساعتي كه نسيم فرودگاه وطن به صورتشان مي وزد و منظره هاي فريبنده به چشمشان مي خورد، مي بينيد همه چيز تمام شد، ديگر نه قيافه، آن قيافهي قبلي و نه سخنان، آن سخنان پيشين است. عجب چه شد! معلوم مي شود آن صحنهي در مكّه، صحنهي تحريك احساس بوده است آنجا ساختمان نوراني كعبه و پيكرهاي كفن پوش حاجيان را مي ديد و نغمههاي شورانگيز «لبّيك اللّهمّ لبّيك» از همه طرف به گوشش مي رسيد و احساساتش تحريك مي شد و مجذوب آن صحنهها مي گشت و قهراً در قيافه و رفتار و گفتارش اثر مي گذاشت امّا اينك به وطن آمده و آن صحنه هاي محرّك احساسات زودگذر از بين رفته و صحنههاي محرّك احساسات ديگر جلوه گر شده و قهراً به همان حال قبلي خود برگشته است. يعني با همان عقل مرده و قلب خفته كه به مكّه رفته بود اينك با همان «عقل مرده» و «قلب خفته» از مكّه برگشته است. آري:
(وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ)؛
اين آيه مي گويد: جهنّميان كه آتشهاي شعله ور را ميبينند فرياد «يا لَيتَنا» سر داده و تقاضاي بازگشت به دنيا مي كنند. اينها اگر به دنيا برگردند، جهنّم يادشان مي رود و باز به همان زشتكاريهاي خويش ادامه مي دهند. حال آيا شما توقّع داريد كه مكّه و كربلا رفتگان وقتي به وطن بازگشتند، مكّه و كربلا يادشان نرود؟! يا آن «بِكَ يا الله» گويان وقتي پاي راديو و تلويزيون نشستند و فيلمهاي محرّك ديدند آن «بِكَ يا الله»يادشان نرود. آيا توقّع داريد مردمي كه در مجلس عزاي امام حسين(علیه السلام ) به سر و سينه مي زنند و اشك مي ريزند و فرياد «يا حسين» مي كشند و شور و غوغا به راه مي اندازند اگر اينان در ابعاد گوناگون زندگيشان مواجه شوند با صحنههايي از جلوه گريهاي پول نامشروع فراوان و پستهاي حسّاس از مقام و منصب و رياست در ميدان سياست توأم با دروغ و خيانت و توهين و تحقير ديگران آيا توقّع داريد اينان در اين شرايط، آن صحنههاي پرغوغاي شب و روز عاشورا يادشان نرود و دست از پا خطا نكنند؟!
خير اين توقّع نابجايي است و قرآن مي گويد:
(وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ)؛
شرط لازم براي بهره بردن از مكتب حسيني
تا عقلهاي مردم در اين مجالس به جنبش در نيايد و محقّقانه در كار امام حسين (علیه السلام ) نينديشند و قلبها با صفا و نورانيّت خاصّي، از اسرار كار امام آگاه نشوند و آنها را نپذيرند، امكان ندارد تنها با سر و سينه زدن و اشك ريختن و فرياد كشيدن آدمي تربيت ديني يابد و انسان الهي و حسيني از اين مجالس بيرون بيايد.
(وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ)؛
پس ما بايد باورمان بشود كه منظور اصلي دين مقدّس اسلام از تشكيل مجالس عزا و سوگواري امام حسين(علیه السلام ) تحريك عقول و تنبيه قلوب مردم است نه فقط تحريك احساسات و ايجاد رقّت در دلها و گرفتن اشك از چشمها.
آنچه مهم است اين است كه در اين مجالس، مسائل اعتقادي از خداشناسي، معادشناسي، پيغمبر و امامشناسي به طور مستدلّ و مبرهن مورد بحث قرار گيرد و مطالبي كه در تأمين سعادت ابدي انسان اثرگذار است و آنچه كه سبب محروميّت ابدي انسان از سعادت مي گردد خيلي واضح و روشن بيان شود، آنگاه اگر در اين شرايط، ذكر مصيبتي از مصائب امام حسين(علیه السلام ) بشود و احساسات و عواطف ديني تحريك گشته و رقّت در دلها بوجود آيد و اشك از چشمها بريزد، در چنين موقعيّت است كه مي توان اين مجالس را دارالتّربيه و دانشگاه تلقّي كرد و به اثر گذارياش از حيث انسانسازي اميدوار شد، وگرنه تا هدف همان تحريك احساسات است و شور و غوغا به پا كردن و فرياد كشيدن و اشك ريختن، نتيجهاي جز همين حالات موقّت زودگذر، عائد ما نخواهد شد.
بهشتي شدن به چه معنايي ؟
نگوييد خير، ما با همين ناليدن و اشك ريختن براي امام حسين(علیه السلام ) بهشتي مي شويم! ما عرض مي كنيم خير شما اين حرف را نزنيد، اين سخن نشأت گرفته از جهالت نسبت به مقام امام و ناآگاهي از اسرار نهضت امام حسين(علیه السلام ) است. آيا شما باورتان مي شود كه امام حسين(علیه السلام ) كه لنگه كفش غلام سياهش ارزشمندتر از تمام دنيا و مافيهاست، خودش را و عزيزانش را به كشته شدن داده و خواهران و دخترانش را به اسارت افكنده است براي اينكه من و شما تا در دنيا هستيم در دامن گناهان و شهوات حيواني بلوليم و در آخرت هم، غرق در نعمتهاي بهشتي گشته و در دامن حورالعين بغلطيم؟! آيا اين قابل باور هست «نعوذ بالله من الجهالة و السّفاهة».
انسان بهشتي يعني انسان خداشناس و خدادوست و خداپرست.
آري امام حسين(علیه السلام ) خواسته است كه ما بهشتي بشويم، امّا بهشتي به اين معنا كه متديّن به دين خدا باشيم او تمام هدفش احياء و زنده نگه داشتن دين خدا بوده است و لذا براي بيان سرّ نهضت و قيامش فرموده است:
(اَلا تَرَوْنَ اَنَّ الْحَقَّ لا يُعْمَلُ بِهِ وَ اَنَّ الْباطِلَ لايُتَناهَي عَنْهُ)؛8
آيا نمي بينيد كه به قانون حق عمل نمي شود و از باطل جلوگيري نمي گردد.
يعني من چون ديدم مردم به دستورات آسماني خدا و دين عمل نمي كنند و در اتيان واجبات و ترك محرّمات سهلانگار و مسامحهكار شدهاند، از اينرو قيام كردم تا با ريختن خون خود و عزيزانم دين خدا را زنده نگه دارم. حال آيا شما مي خواهيد با گريه كردن بر مصائب من، دين خدا را لگدمال كنيد و به بهانهي حسيندوستي، خداپرستي را كنار بگذاريد؟
فهم معناي شهيد در راه خدا
آري هدف اصلي از خلقت عالم و آدم،خداشناسي و خداپرستي بوده است چنانكه خدا فرموده است:
(وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإنْسَ إلاّ لِيَعْبُدُونِ)؛9
من از آفريدن جنّ و انس هدفي جز اين نداشتهام كه مرا [بشناسند و] عبادتم كنند.
آنگاه در آيهي ديگر فرموده است:
(يا أيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَ ابْتَغُوا إلَيْهِ الْوَسِيلَةَ...)؛10
اي كساني كه ايمان به خدا و روز جزا آوردهايد [براي حركت] به سوي خدا اتّخاذ وسيله كنيد و با توسّل، خود را به قرب خدا برسانيد. حال از جمله وسايل راهيابي به سوي خدا همين مجالسي است كه به نام امام حسين(علیه السلام ) تشكيل مي شود امّا نه تنها براي ناليدن و اشك ريختن بلكه در جملهي پاياني همين آيه فرموده است:
(...وَ جاهِدُوا فِي سَبِيلِهِ...)؛
آن «ابتغاء وسيله» بايد توأم با جهاد و فداكاري در راه خدا باشد چه آنكه در اين مجالس سخن از جهاد و فداكاري امام حسين(علیه السلام ) و عزيزان و همراهانش به ميان ميآيد آن هم چه فداكاري عجيبي كه هر چه داشتهاند در راه خدا فدا كردهاند. آنگاه خدا هم ابديّت و سعادت جاودانهي آنها را ضمانت كرده و فرموده است:
(وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللهِ أمْواتاً بَلْ أحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ)؛11
هرگز گمان مبر كساني كه در راه خدا كشته شدهاند مردگانند بلكه آنان زندهاند و نزد پروردگارشان رزق [مخصوص به خود] داده مي شوند.
آيا واقعاً شگفتانگيز نيست كه يك جمعيّت بسيار قليل 72 نفري در يك گوشهي دنيا در محاصرهي دشمن خونخوار قرار گرفتند و همهي راهها را به رويشان بستند و از طفل شيرخوار گرفته تا پير نود ساله را كشتند و خيمهها را آتش زدند و اسمشان را مرتدّ خارج از دين گذاشتند و چنان دهانها را بستند كه كسي جرأت دم زدن نداشت. ولي اكنون ميبينيد آن جمعيّت، زنده تر و روشن تر از همهي جمعيّتها در صفحهي عالم مي درخشد كه نه فقط تاريخ و شرح زندگي آنها در كتابها نوشته شده است بلكه شرح حال آن 72 نفر بر صفحهي جان مردم مرقوم و مضبوط گشته است و بعد از گذشت 1400 سال از واقعهي عاشورا همه ساله شور و غوغا به ياد آنها برپا ميشود، دلها ميسوزد و چشم ها مي گريد!آيا همين كافي نيست كه ما را با خدا آشنا كند و معناي شهيد در راه خدا را به ما بفهماند و آثار زندهي جهاد في سبيل الله را نشانمان بدهد و بگويد:
از پاي تا سرت همه نور خدا شود
در راه ذوالجلال چو بي پا و سر شوي
حسين(علیه السلام ) آن امام عزيز ما، روز عاشورا هر چه داشت به قربانگاه خدا آورد و گفت:
اين علي اكبر و اين اصغرم
قاسم و عباس و عون و جعفرم
خواهران و دختران و كودكان
مالكم از هر چه در ملك جهان
جمله را آورده ام قربان كنم
بعد از آن خود نيز ترك جان كنم
من همين خواهم كه بي سر بر زمين
گه چنان غلطم به خون گاهي چنين
در آن لحظات آخر هم كه صورت روي خاك گذاشته بود، تنها خودش بود و خدايش، با قلب شكافته و بدن غرق در زخم و جراحت، دل از داغ عزيزان سوخته، جگر از سوز عطش گداخته، زبان خشك در دهان خشك به سختي مي چرخد و مي گفت:
(الهي رضيً بقضائك، صبراً علي بلائك، تسليماً لامرك لا معبود سواك يا غياث المستغيثين)؛
صلّي الله عليك يا مولانا يا ابا عبدالله الحسين و علي الارواح الّتي حلّت بفنائك؛
اللّهمّ صلّ علي محمّد و آل محمّد و عجّل فرجهم و ارزقنا معرفتهم و محبّتهم و شفاعتهم و وفّقنا لما تحبّ و ترضي واجعل خاتمة امرنا خيراً.
والسّلام عليكم و رحمة الله و بركاته
1ـ سورهي محمّد،آيهي24.
2ـ سورهي يوسف،آيهي111.
3ـ سورهي ص،آيهي29.
4ـ سورهي رعد،آيهي3.
5ـ سورهي انعام،آيهي27.
6ـ سورهي انعام،آيهي28.
7ـ نهجالبلاغهي فيض،خطبهي42.
8ـ نفسالمهموم،صفحهي116.
9ـ سورهي ذاريات،آيهي56.
10ـ سورهي مائده،آيهي35.
11ـ سورهي آل عمران،آيهي168.