آیت الله شیخ جعفر شوشتری
او رفت به ميدان ، حضرت برگشت . مبارز طلبيد. لشكر همه واله جمالش شدند. رجز خواند. حمله كرد بر لشكر، صد و شصت نفر را به خاك هلاك انداخت . بعد از آن چند جراحت به بدنش رسيد. تشنگى هم بسيار غلبه كرد. حرارت تشنگى ، حرارت هوا، حرار جولان اسب ، گرد ميدان ؛ حالت براى او نماند. برگشت رو به پدر بزرگوار. اما فرار نكرد. كسى عقبش نبود.
بسم الله الرحمن الرحيم
توحدت اللهم فى عز جلالك . و تفردت فى كبرياء جمالك . و تحيرت فى اءشعه اءنوار جلالك اءوهام المتوهمين . و تقاصرت عن ادراك كنه كمالك اءفكار المتفكرين . و تضعضعت لجلال اءحديتك قلوب العارفين .
نحمدك حمد الشاكرين . و نؤ من بك ايمان المخلصين .
و نصلى و نسلم على نبيك محمد سيد الاءولين و الآخرين . و المبعوث رحمه للعالمين و حجه على الخلائق اءجمعين ؛ و على اءهل بيته الاءئمه الميامين و القماقمه الاءكرمين ، و الهداه المهديين ، و الساده المطهرين ، و الهداه الراشدين ، عليهم اءفضل صلوات المصلين صلاه دائمه بدوام السموات و الاءرضين .
اءعوذ بالله من الشيطان الرجيم . ((ولنبلونكم بشيى ء من الخوف و الجوع و نقص من الاءموال و الاءنفس و الثمرات و بشر الصابرين الذين اذا اءصابتهم مصيبه قالوا انا لله و انا اليه راجعون )).
در اين عالم دنيا، هر كس مى رود از دنيا، يا متوفى است به وفات احتضارى ، يا متوفى به طريق فجاءه بدون احتضار؛ يا مقتول است ، يا مذبوح است ، يا منحور است ، يا مكروب است - كه سبب وفاتش كربت مى شود - يا مسموم است . هر كس كه از اين عالم مى رود، يكى يا دو از اين اسباب را دارد. اينها اسباب رفتن از اين عالمند.
بنفسى الحسين المتوفى المحتضر المقتول المذبوح المنحور المسموم المكروب . همه اين صفات ، از براى اين امام مظلوم حاصل شد.
نه ، بلكه عرض مى كنم : هر يك از اين اسبابها، اسبابى دارند. وفات اسبابى دارد. مقتوليت اسبابى دارد. مذبوحيت اسبابى دارد. منحوريت اسبابى دارد. اين مظلوم همه اسباب هر يك از اينها، براى او جمع شده است .
از اين بالاتر، هر كس كه اين اسباب براى او فراهم مى آيد، يا يكى يا همه ، يا فرض كن همه اسباب ، همه بيش از يك دفعه عمل نمى آيد، لكن اين مظلوم ، اسباب هر يك از موت و قتل و ذبح و نحر، چند دفعه برايش عمل آمد.
نمى شود اينها را به يك كلمه بگذرانيم . مى گويم : از عالم كسى نرفته ، و كشته نشده ، مگر حسين بن على بن ابى طالب (عليهم السلام ) از اول عالم تا آخر عالم ، نشده است براى هيچكس كه اين قسم از دنيا برود.
چند روز بيشتر، گفتم كه مسلم بن عوسجه و زهير بن قين و جمله اى از اصحاب ، عرضها كردند، تمناها نمودند. يكى از ايشان آرزو كرد كه هفتاد مرتبه كشته شود و زنده شود. يكيشان گفت : هزار مرتبه ! اين حرف چقدر دليل خلوص اينهاست ، نسبت به سيدالشهداء، براى آنكه مفارقت از آن حضرت نكنند!
حالا اى بى انصافها! سيدالشهداء از براى محبت شما، از براى اينكه از او جدا نشويد، حقيقتا هزار مرتبه كشته شد، هزار مرتبه به باد فنا رفت . همه اش براى آنكه شما متدين شويد و دينى پيدا كنيد. ببينيد براى خدا چه كرد كه دين برقرار بماند!
مجملا، مقتوليت ، مكروبيت ، مذبوحيت ، منحوريت ، مسموميت آن حضرت ، قدرى از آنها، وقت گفتنش فرداست ، و خواهم گفت - ان شاء الله -.
مجلس امروز، مجلسى است كه به اصطلاح مردم ، اسمش مجلس ((شهادت على اكبر)) است ، لكن به اصطلاح بنده در خصوص اين مجلس مى گويم مجلس ((وفات حسين )) است . نه مجلس يك وفات ، بلكه مجلس ((وفاتهاى حسين )) (عليه السلام ) است .
حالا مى خواهم مشخص بشود كه در اين قضيه وفات حضرت بوده است . قضيه قتلش فردا است . امروز نقل موت سيدالشهداء است ، نقل احتضار آن حضرت ، نقل تسليم اوست . بلكه نقل موتها و وفاتها و احتضارهاى آن حضرت است .
سبب اين چه چيز است كه مى گويم فوت و موت آن حضرت در ((شهادت على اكبر)) است ، چند مقدمه مى خواهد:
اول اينست كه مصيبتى براى دل شخص مثل مصيبت اولاد نيست ، در همه مصيبتها به دليل آيات ؛ چند آيه هست كه دلالت بر اين مطلب دارد: يكى همان آيه شريفه كه خوانده شد كه در اين آيه ترقى شد در بلاها، هى بالا رفت ، بالاتر همه ، نقص ثمرات قرار داد. اول جانها قرار داد، بعد ثمرات . آيا ((ثمرات )) مراد سيب و زردآلو است ؟ نه ، بلكه مراد از ثمرات ، ثمرات قلوب است ؛ يعنى ميوه هاى دل . يعنى شما را مبتلى مى كنم به مصيبت اولاد.
يكى ديگر از آيات انا وجدناه صابرا نعم العبد انه اءواب
در تفسير اين آيه وارد شده است كه بعد از ابتلاء ((ايوب )) به اينكه هر چه داشت از اموال و غير اينها رفتند، بعد كه اولاد او از عالم رفتند و مردند، صبر كرد، متصف شد به انا وجدناه صابرا كه متصف به صفت صبر باشد.
مصيبت اولاد بالاتر همه مصيبتهاست . علاوه از آيات و اخبار، وجدان هم شاهد است . خصوصا اگر صفات خوبى در آن فرزند جمع باشد. هر چه صفتش بالاتر، مصيبت او سنگين تر است ؛ تا به حدى مى رسد كه در خصوص ابراهيم و اسماعيل - على نبينا و آله و عليهما السلام - مى فرمايد: فلما اءسلما و تله للجبين
بعد از اينكه هر دو تسليم امر خدا گشتند، و پدر عازم شد بر قربانى پسر، بعد از اين صفاتى كه در اسماعيل ملاحظه كرد و محبتش زياد شد، ماءمور به ذبح شد. نكته معانى بيانى است كه چون جواب ((لما)) حذف شد، گفتنى نيست . گفته اند محذوف نه چيز معين است ، بلكه محذوف كان ما كان ؛ يعنى ((شد آنچه شد)) به زبان بيرون نمى آيد.
بارى ، خود مصيبت اولاد كه نظير ندارد، هر چه صفات خوبى دارد، مصيبت بالاتر مى رود. اگر در خوبى نظير نداشته باشد، ببين مصيبت او چقدر بالا مى رود!
حالا مى گويم : على اكبر در صفات خوبى نظير نداشت . همان روزى كه شهادت براى آن جناب اتفاق افتاد، در عالم ، على اكبر نظير نداشته است . بلى سيدالشهداء (عليه السلام ) امام است ، سيدالساجدين (عليه السلام ) امام است ، هر دو افضل بودند؛ ولى در پاره اى صفات ، على اكبر نظير نداشت ؛ حتى نسبت به آن دو بزرگوار كه افضلند.
از چه بابت ؟ از اين بابت كه كسى در آن روز در جمال ، در خلق ، در حرف زدن ، شباهت به پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) كه افضل است ، مثل ((على اكبر)) نداشت.
در جمال و ملاحت ، شبيه پيغمبر بود. سيدالشهداء (عليه السلام ) هر وقت مشتاق مى شد به پيغمبر (صلى الله عليه و آله )، نگاه مى كرد به على اكبر. جمال ، جمال پيغمبر. حرف كه مى زد، اگر كسى پيغمبر را ديده بود، و در عقب ديوارى بود، خيال مى كرد پيغمبر است .
از همه بالاتر آن خلقى كه خدا فرموده است : انك لعلى خلق عظيم على اكبر در خلق ، اشبه خلق الله به پيغمبر بود.
اينكه خلق و خلق و منطقى كه نظير نداشته است در اينها. اما در مراتب جلالت و تعظيم خدا و معرفت ، شنيده ايد در راه ((كربلا)) وقتى سيدالشهداء در منزلى از خواب بيدار شد گريه كنان ، ((على اكبر)) خدمت آن سرور عرض كرد: چرا گريه مى كنى ؟
فرمود: در خواب ديدم هاتفى كه مى گويد: القوم يسيرون و المنايا يسرع معهم عرض كرد: اءفلسنا على الحق ؟ فرمود: بلى . عرض كرد: چه باك داريم از مردن ! فرمود: جزاك الله من ولد خيرما جزا ولدا عن والده.
كاءنه پدر بزرگوار را تسلى داد...
از شجاعتش بگويم . چنانچه پيغمبر شجاعتش را ارث داده است به سيدالشهداء (عليه السلام )، هم چه مى دانم كه اميرمؤ منان هم شجاعتش را به على اكبر ارث داده است .
همين روز عاشورا وقتى كه رفت براى جنگ ، كسى در ميان شهداء بعد از سيدالشهداء (عليه السلام ) دويست نفر نكشته است . جوان تشنه بى حالتى دويست شمشير بزند، اينطور دويست نفر كشتن !
اينها به نظرتان نمى آيد. اگر دويست نفر ببندند و بخوابانند، حالا تا ظهر، مى توانيد بكشيد؟ على اكبر در ضمن نيم ساعت ، يا ربع ساعت ، دويست نفر كشت ؟
بهترين مردم مدحش كرده است ؛ بدترين مردم هم مدحش كرده است :
وقتى ، معاويه - عليه الهاويه - نشسته بود. پرسيد: چه كسى مستحق پادشاهى است ؟ گفتند: تو. گفت : خوش باش نگوئيد. گفتند: بگو. گفت : اولاى همه مردم به پادشاهى ، ((على بن الحسين )) است.
كسى را معاويه ملعون اين قسم مدح كند ببينيد صفاتش چه بوده است !
حالا معلومتان بشود اينكه گفتم شهادت ((على اكبر)) وفات سيدالشهداء است ، صحيح است ، و شهادت آن سرور وفات اول سيدالشهداء (عليه السلام ) بود. بدان ، وقتى كه ديگر كسى نماند؛ على اكبر تنها ماند، خدمت پدر آمد و اذن طلبيد. عكس حكايت ابراهيم و اسماعيل .
در آنجا اول پدر به پسر گفت : فانظر ماذا ترى. پدر پسرا را راضى كرد كه گفت : يا اءبت افعل ما تؤ مر.
ولكن اينجا ((على اكبر)) آمد و پدر را راضى كرد. گفت : اذن بده بروم . حضرت چه بكند. همين كه اذن گرفت ، حضرت هم چاره اى جز اذن نداشت . حالا وقت ((احتضار)) حضرت است . فنظر اليه ...
بدان كه نگاه هاى پدرها به پسرها چند جوره اند. اين نگاه هم چند جوره بود.
گاهى پدر به پسر نگاه مى كند از روى وجد. نگاه ديگر داشت سيدالشهداء به على اكبر نظر اشتياق به جدش . يك نگاه ديگر است كه نگاه حسرت مى گويند. يكى نگاه خوف است كه نمى دانى كارش چه مى شود.
اين نگاه سيدالشهداء به على اكبر هيچيك از اينها نبود. فنظر اليه نظر آيس منه . نظر ماءيوسانه بود.
اسلحه بر او پوشانيد. اين ((احتضار اول )) است .
زنها آمدند دورش گرفتند. فرمود: دعينه ؛ بگذاريد برود.
پدر را وداع كرد. سوار شد. نمى دانم البته او هم به پدر يك نگاهى كرده است .
نمى دانم غصه پدر زيادتر بود كه پسر مى رود، يا غصه پسر كه حالا رفت ، پدر تنهاست !
سوار شد، قدرى رفت ، حالا ديگر حضرت ((محتضر)) است .
همين كه قدرى رفت ، حضرت اشكش متصل جارى است . محاسن خود را به دست گرفت ، فرمود:
اللهم اشهد على هؤ لاء القوم فقد برز اليهم اءشبه الناس برسولك.
قدرى نفرين كرد، قدرى بيان حالت كرد، قدرى گريه كرد، قدرى دست بالا كرد، قدرى محاسن خود را بر روى دست گرفت .
همين كه قدرى دور شد، بى تاب شد، پياده رفت عقبش ، تا به جائى رسيد كه صدا به لشكر مى رسيد. يعنى لشكر صدا را مى شنيدند. حالا نزديك صفها رسيده است . صدا زد: يا بن سعد! قطع الله رحمك
چند آيه ، بلند خواند در عقب سرپسر:
ان الله اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران على العالمين ذريه بعضها من بعض و الله سميع عليم
او رفت به ميدان ، حضرت برگشت . مبارز طلبيد. لشكر همه واله جمالش شدند. رجز خواند. حمله كرد بر لشكر، صد و شصت نفر را به خاك هلاك انداخت . بعد از آن چند جراحت به بدنش رسيد. تشنگى هم بسيار غلبه كرد. حرارت تشنگى ، حرارت هوا، حرار جولان اسب ، گرد ميدان ؛ حالت براى او نماند. برگشت رو به پدر بزرگوار. اما فرار نكرد. كسى عقبش نبود.
آمد پشت خيمه ، متحرفا لقتال اءو متحيزا الى فئه. آمد به سمت پدر بزرگوار. اين احتضار دوم حضرت است كه نگاهش به روى على اكبر افتاد. هيچكس از تشنگان را نشنيده ايم از حضرت آب طلبيده باشد؛ حتى اطفال . مى دانستند چقدر متاءذى مى شود.
على اكبر كه مراجعت كرد، با آن ادب ، با آنكه مى دانست ، نمى خواست زحمتى به پدر بزرگوار بدهد، لكن چيزى از حالتش عرض كرد كه يا ابه العطش قد قتلنى يعنى عرض كرد: اى پدر! حالا من مرده ام از تشنگى . سؤ الى كرد كه آيا راهى به آب هست ؟ فهل الى شربه من الماء سبيل ؟
حضرت چه بكند! چه بگويد! قدرى گريه كرد، او را در بر گرفت . فرمود: يا بنى هات لسانك ؛ زبانت را بگذار در دهانم .
يك وقتى ، سيدالشهداء كوچك بود تشنه شده بود. فاطمه - صلوات الله و سلامه عليها - او را خدمت پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) برد. پيغمبر زبان خود را در دهان حسين گذاشت ، فرمود: بمك ، سيراب مى شوى .
اما اينجا حضرت فرمود: اى فرزند، تو زبانت را در دهان من بگذار. چرا؟ چون ديد اينقدر حالت ندارد كه زبان پدر را بمكد. حضرت انگشترى هم داشت . در دهانش گذاشت . به جهت اينكه بعضى جواهرات از خواص آنها اينست كه چون در دهان گذاشتى ، آب دهان را جمع مى كند.
فرمود: يا بنى ارجع الى قتال عدوك .
حرفى ديگر هم فرمود. و آن اينست كه فرمود: اميدوارم كه كارت طولى نكشد بروى به آن عالم ، جدت تو را سيراب كند. يعنى در اين عالم كه آبى برايت نيست ! اين هم وفات حضرت شد، يا احتضار ديگر حضرت است .
رفت به ميدان . رجز ثانى خواند:
الحرب قد بانت لها حقائق
وظهرت من بعدها مصادق جنگ كرد و تتمه دويست نفر را كشت . ابن سعد، نوفل را با يكى ديگر، گفت هر يك دو هزار سوار، يا هزار، برويد طرف او. رفتند. اينها شكست خوردند.
فرياد كرد: يك طفل بيشتر نيست ! چرا از چهار طرف با او جنگ نمى كنيد؟!
از چهار طرف اطراف او را گرفتند. آن وقت منقذ ملعون از پشت سر آمد، و شمشيرى بر فوق مبارك آن حضرت زد، فرق مبارك آن حضرت را شكافت ... ((على اكبر)) بى طاقت شده ، نه طاقت دارد با فرق شكافته ، مستقيم بر روى زين بنشيند، و نه غيرتش مى گذارد كه خود را از اسب بيندازد، و ركاب را خالى كند؛ لاعلاج دستها را به گردن اسب بيرون آورد.
در اين حالت ، اسب راه بيرون رفتن نداشت . چرا كه لشكر اطراف آن مظلوم را احاطه كرده بودند.
اسب ، آن مظلوم را برد ميان لشكر دشمن . پس همه آن لشكر احاطه كردند فجعلوا يضربونه بسيوفهم حتى قطعوه اربا اربا [پس شروع كردند با شمشيرها به پاره پاره كردن بدن مبارك على اكبر].
در همان حالت ، يا وقتى كه بر زمين قرار گرفت ، روح از بدنش مفارقت نمود.
حالا ديگر وقت وفات بى احتضارى حضرت سيدالشهدا است . در آن وقت سه ناله و سه صدا به يك دفعه بلند شد: صداى اول چون ((على اكبر)) وقت ارتحالش رسيد، نعره كشيد:
يا ابتاه ! عليك منى السلام.
اين سلام را سلام توديع مى گويند. هر گاه ((عليك )) مقدم باشد، يا به قرينه مقام ، كه نظير خدا حافظ و سلامت باشيد است كه در وقت وداع مى گويند. خواست عرض كند: اى پدر بزرگوار، من منتقل به عالم ديگر شدم . اگر مى خواهى تشريف بياورى بر بالين من ، ديگر مجال نيست !
ببين غيرت و مقامش را كه در آن حال چقدر ملتفت دلسوختگى هاى پدر بود. چون شنيدى كه آمد و از پدر آب خواست ، و آن حضرت آبى نداشت بدهد، چون خجالت پدر را در آن حالت ديده بود، اين وقت خواست پدر را تسلى بدهد، عرض كرد: اى پدر بزرگوار! جدم مرا سيراب كرد به آبى كه ديگر تشنگى ندارد. جناب تو ديگر غصه مرا نداشته باش .
عرض ديگر هم كرد، عرض كرد: اى پدر، من نمى گويم تو تشريف بياور، ولى جدم قدحى در دست دارد و مى فرمايد: يا بنى يا حسين العجل العجل !
صداى دوم كه بلند شد، صداى حضرت بود در خيمه . چون ناله على اكبر شنيد بى اختيار شد، فرمود: يا بنى قتلوك . چون دانست مقصود ((على اكبر)) چيست .
حالا ديگر اين ((وفات )) آن حضرت است ؛ شاهدش اين حديث است كه از عليا مكرمه سكينه (عليها السلام ) نقل شده است كه در آن حالت پدر بزرگوارم را ديدم كه چشمهاى مباركش در اطراف خيمه در گردش است ، گويا نزديك است كه روح از بدنش مفارقت كند!
صداى سوم كه در آن حال بلند شد، صداى عليا مكرمه زينب بود: يا حبيب قلباه ! واثمره فواداه ! يا نزديك به اين فقرات .
حضرت بيرون آمد از خيمه گاه ، روانه ميدان شد، و به تاءنى راه مى رفت . عكس ساير شهداء كه به سرعت بر سر بالين ايشان حاضر مى شد. و سرش اينست كه حضرت را قوت رفتن نمانده بود.
طولى نكشيد كه رسيد بر سر نعش على اكبر؛ چون به نعش مطهر رسيد؛ مصيبتى از اين مصيبتها بالاتر، آنكه ديد - بنابر بعضى از روايات - كه زنى بر سر نعش على اكبر است .
انا لله و انا اليه راجعون .