آیت الله شیخ محمدتقی بهجت
مرحوم شربيانى از مراجع قريب عصر ما در نجف اشرف بود و بنده نوه هايش را ديده بودم ، در بذل و بخشش مرد عجيبى بود
مرحوم شربيانى از مراجع قريب عصر ما در نجف اشرف بود و بنده نوه هايش را ديده بودم ، در بذل و بخشش مرد عجيبى بود، اخلاقش هم به حدى خوب بود كه حتى اگر چيزى هم نمى داد، شخص درخواست كننده از نزدش راضى و خوشحال بر مى گشت ، چه رسد به اين كه مى داد، و چه خوب هم مى داد.
با اين حال ، يك شب هنگامى كه آقا پس از به جا آوردن نماز به طرف خانه بر مى گشت ، پيرمردى مى رسد و مى گويد: آقا، چيزى مرحمت كن . و مكرر مى گويد: آقا چيزى بدهيد . هوا سرد است ( و اتفاقا هوا هم سرد بود ) گرسنه ام ، اگر چيزى به من ندهيد مى ميرم . تقريبا تحدى مى كرد كه اگر ندهى هوا سرد است از گرسنگى و سرما مى ميرم ، ولى آقا اعتنا نكرد و داخل خانه شد . آقا زاده و اهل بيت آقا هم تابع آقا بودند، چون آقا چيزى نفرموده بود آن ها هم ساكت بودند.ناقل مى گفت : تا بيدار بوديم ، مى شنيديم كه صدايش بلند بود، تا اين كه بيدار شديم ديديم صدايى نيست ، رفتيم ديديم مرده است خودش هم گفته بود كه گرسنه ام ، هوا سرد است ، اگر ندهيد مى ميرم . در هر حال ، آقا دستور دادند كه تجهيزش كنند، ولى اطرافيان با خود مى گفتند: آقا اين شخص را كشت !آن شخص پوستين بسيار كهنه اى در برداشت ، وقتى كه خواستند آن را جا به جا كنند، پوستين شكافى خورد و ليره ها سرازير شد، شمردند و ديدند هفتصد ليره داشته است و با اين وجود مى گفته : گرسنه ام ، هوا سرد است ، اگر ندهيد از گرسنگى و سرما مى ميرم ، و همان طور هم شد!
آرى ، وى از آقا پول مى خواست تا بر هفتصد ليره اش بيفزايد و پول هايش زيادتر شود. از اين داستان مى فهميم كه محال نيست انسان گوهر شب چراغ داشته باشد و گدايى كند!به طورى كه نه خودش بفهمد ثروتمند و بى نياز است و نه مردم ، زيرا اگر مى فهميدند، اين قدر به او نمى دادند كه پس انداز كند . پس معلوم مى شود استغنا اعم از غناست . ما مسلمانان هم با جود غنا و ثروتى كه داريم خود را مستغنى و بى نياز نمى دانيم و پيوسته دست گدايى به كفار دراز مى كنيم !