مواسات با سیدالشهدا (ع)
بشیر بن جذلم میگوید: وقتی به نزدیکی شهر مدینه رسیدیم، حضرت امام سجاد علی بن الحسین (ع) از مرکب فرود آمد؛ ... مرا امر نمود تا اشعاری در مرثیه سیدالشهداء بخوانم
بشیر بن جذلم میگوید: وقتی به نزدیکی شهر مدینه رسیدیم، حضرت امام سجاد علی بن الحسین (ع) از مرکب فرود آمد؛ ... مرا امر نمود تا اشعاری در مرثیه سیدالشهداء بخوانم و بعد از خواندن اشعارم:
"... آن حضرت از خیمه خارج شد در حالی که دستمالی در دست داشت که با آن اشکهای خود را پاک میکرد و پشت سر او خادمی بود که صندلیی به همراه داشت. صندلی را برای حضرت قرار داد و آن حضرت بر روی آن نشست و در این حال حضرت نمیتوانست جلوی اشکهای خود را بگیرد و بی اختیار گریه میکرد.
]با دیدن این صحنه[ صدای گریه مردم بلند شد. زنان و کنیزان با صدای بلند گریه میکردند و مردم از هر طرف حضرت را تغزیت میدادند. آن سرزمین یکسره ضجه و ناله شد و فریاد گریه مردمان شدت گرفت. در این هنگام حضرت با دست خود به مردم اشاره فرمود که ساکت باشند. جوشش مردم فرو نشست و ساکت شدند. آنگاه حضرت پس از حمد و ستایش خداوند و رسولش، خطاب فرمود:
ای قوم! به درستی که خداوند که حمد و سپاس مخصوص اوست، ما را مبتلا کرد به مصیبتهای بزرگ و رخنهای عظیم که در اسلام به وجود آمد بیازمود. کشته شد اباعبداللهالحسین (ع) و عترت او!! و اسیر شدند زنان و فرزندان او!! و سر مقدس او را در شهرها بر سر بلندای نیزه گرداندند!! و این مصیبتی است که هیچ مصیبتی به پایه آن نمیرسد.
ای مردم! حال، کدام یک از مردان شما بعد از کشته شدن او شادی میکنند؟ بلکه کدام قلبی است که برای او محزون نشود؟ یا کدام چشمی است که اشک خود را حبس کند و از فرو ریختن و جاری شدن آن بر ما بخل ورزد؟ در جایی که آسمانهای مستحکم هفتگانه برای کشته شدن او گریه کردند و دریاها با موجهایشان گریه کردند و آسمانها با پایههایشان و زمین با گوشهاش و درختان با شاخههایشان و ماهیها و قعر دریاها و ملائکه مقرب و اهل آسمانها همگی برای او گریه کردند.
ای مردم! کدام قلبی است که برای قتل او پاره پاره نشود؟ بلکه کدام دلی است که برای او به ترحم نیاید ]و مشتاق او نشود[ و کدام گوشی است که این رخنه و صدمهای را که رخ داده، بشنود و کر نشود؟"[1]
امام سجاد (ع) در طول 35 سال امامت خویش در هر شرایطی کربلا و عاشورا را به یاد میآورد.
امام صادق (ع) فرمود:
"امام سجاد (ع) بیست سال گریه کرد و هرگاه در مقابل آن حضرت غذایی گذاشته میشد، میگریست."[2]
هرگاه غذایی نزد حضرت گذاشته میشد چشمان مبارک حضرت پر اشک میشد، روزی یکی از خدمتگزاران آن حضرت گفت: یابن رسولالله! آیا هنوز زمان پایان حزن و اندوه شما فرا نرسیده؟ حضرت فرمود:
"یعقوب دارای دوازده فرزند بود، خداوند یکی از آنان را از جلوی چشمش پنهان نمود در حالی که فرزندش زنده بود، چشمان یعقوب از اندوه سفید شد اما من در جلو چشمم شاهد بودم پدرم، برادرم، عمویم، هفده تن از اهل بیتم و گروهی از یاران پدرم را به قتل رساندند، چگونه اندوه من پایان میپذیرد."[3]
[1] . معالی السبطین: ج 2، ص 192-194.
[2] . مناقب ابن شهر آشوب: ج 4، ص 179.
[3] . کاملالزیارات: ص 107، ج 1.