اصلاً مهم كه نيست، بگويند خارجي...
قرآن نخوان، ضريح ِ لبت آيه آيه شد
مجلس یزید
مرحوم علامه مجلسى مى نويسد:
حلبى از حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام) روايت مى كند چون حضرت امام زين العابدين (عليه السلام) را با اهل بيت عليهم السلام به شام بردند، اسراء به يكديگر مى گفتند ما را بدين منزل ويرانه جاى داده اند كه خانه بر سر ما فرود آيد، پاسبانان كه رفت و آمد به آن خانه مى كردند به يكديگر مى گفتند:
اينها از سقف شكسته مى ترسند مبادا بر سرشان خراب شود و خبر ندارند كه فردا چون به حضور امير رسند حكم بقتل ايشان مىنمايد.
بارى آن شب را اهل بيت عليهم السلام در آن خرابه بسر بردند ولى فقط ذات اقدس احديت از حال آن يادگاران پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) باخبر بود و دانست چه به ايشان گذشت.
آراستن رجس نجس يزيد پليد بارگاه خود را و احضار نمودن اهل اهل بيتعليهم السلام را در آن
پس از وارد شدن اهل بيت عليهم السلام به شام تار و اسكان دادن ايشان را در آن خرابه روز بعد يزيد لعين ابتداء دستور داد بارگاه را آراستند، پرده هاى رنگارنگ آويخته و فرشهاى رنگین گستردند، تختى مرصع به جواهر هفت رنگ كه قبلا دستور تهيه اش را داده بود در صدر بارگاه نهادند و اطراف آن كرسى هاى زرين و سيمين نهاده و فرمان داد از داخل بارگاه درى به حرمش باز كرده و مقابل آن درب پرده لطيف و رقيق زنبورى سلطانى آويختند تا اهالى حرمش يعنى زن هاى آل ابو سفيان از پس آن پرده صحنه بارگاه و آمدن اسراء را مشاهده كنند و سپس خود پليدش نفيس ترين البسه خويش را در بر كرده و تاجى مرصع به انواع جواهرات رنگارنگ بر سر نهاد و بر فراز آن تخت نشست و دستور داد انواع و اقسام شراب ها را در بارگاه چيده و آلات قمار و شطرنج و نرد را حاضر كردند و هر يك از سفراء روم و ايلچيان فرنگ را كه قبلا دعوت كرده بود بر كرسى ها نشاند و تمام اكابر و وزراء و اعيان و رجال مملكتى در اطراف و چهار گوشه بارگاه روى كرسى ها و تختها قرار و آرام گرفتند و مطربان و نوازندگان را در مجلس آوردند و هر كدام به نوعى به تغنى و نواختن ساز مشغول شدند سپس امر كرد اسراء را بياوريد.
فراشان و غلامان ريختند در آن خانه خراب كه اهل بيت ختم مأب را به مجلس شراب ببرند چنان شيونى در مرد و زن اسيران افتاد كه ناله ايشان به آسمان رفت خواهى نخواهى با زنجير و ريسمان آل الله را بيرون آوردند همه را به يك ريسمان بسته بودند. حضرت امام زين العابدين (عليه السلام) مى فرمايد يك سر ريسمان بگردن من بود و سر ديگر به بازوى عمه ام زينب هر وقت ما كوتاهى در رفتن مى كرديم كعب نيزه و تازيانه مى خورديم زيرا كه در ميان خيل اسيران هم دختران كوچك بودند و هم زن هاى بلند قامت زنها قدم ها را بلند و اطفال كوچك بر مى داشتند زنها كه مى ايستادند كعب نيزه و تازيانه مى خوردند صداى ناله ايشان بلند مى شد و چون زنان و محترمات حركت مى كردند اطفال به روى هم مى ريختند و روى زمين مى افتادند در اين وقت سنگدلان و دژخيمان آن پليد با تازيانه و كعب نيزه بچه ها را از روى زمين بلند مى كردند و با اين وضع جانسوز و دلخراش ذرارى و اهل پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را وارد مجلس آن زنديق نمودند.
حضرت امام زين العابدين (عليه السلام) فرمودند:
چون ما را وارد بارگاه يزيد كردند دوازده مرد بوديم مقيد و مغلول چون در نزد تخت يزيد ايستاديم من به يزيد گفتم يا يزيد ترا به خدا قسم چه گمان دارى بر رسول خدا اگر ما را باين حالت ببيند بر او چه مى گذرد و تو جواب چه خواهى گفت
مرحوم شيخ مفيد در ارشاد مى نويسد:
سپس يزيد پليد بانوان محترمه و كودكان را طلبيد، ايشان آمدند و در مقابل آن ناپاك نشستند
چون عيال امام حسين وارد بارگاه يزيد گرديدند زنان يزيد در پشت پرده هاى زنبورى نشسته بودند تماشاى مجلس مى كردند و همين كه چشمشان بر اسيران خسته و دختران مو پريشان دست بسته افتاد همه به ضجه و ناله در آمدند
و مرحوم مجلسى در بحار مى فرمايد:
از هاشميات افرادى پشت پرده بودند همين كه اسيران آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) را به آنحال ديدند ناله از دل بركشيدند و گفتند وا حسيناه وا سيدا اهل بيتاه يابن محمداه يا ربيع الأرامل و اليتامى يا قتيل اولاد الادعياء هر كه صداى آن زنان را شنيد به گريه در آمد.
و نيز در بحار فرموده:
در آن وقت كه اسيران را به حضور آوردند فاطمه دختر امام حسين (عليه السلام) از ميان زنان فرمود يا يزيد اى ظالم دختران پيغمبر را تا امروز كى اسير كرده كه تو كرده اى از كلام فاطمه تمام اهل مجلس به گريه در آمدند فبكى الناس و بكى اهل داره حتى علت الأصوات
ضجه مردم با شيون زنان پشت پرده با ناله و افغان اسيران يك مرتبه بلند شد مجلس يك بقعه پر از گريه شد.
صاحب روضة الشهداء مى نويسد كه يزيد پليد حكم كرد عيال الله را بردند در غرفهاى از غرفه هاى مجلس همه را جمع نشاندند و گفت پرده هم ميان ايشان و حاضران مجلس كشيدند.
مرحوم سيد در لهوف مى فرمايد:
سر را يزيد پيش روى خود نهاد و عيال امام حسين (عليه السلام) را در پشت تخت جاى داده تا آنكه سر مطهر را نبينند و ندانند كه با آن سر منور چه مى كند در اين اثنا چشم عليا مكرمه به سر برادر افتاد طاقت نياورد
دست برد گريبان خود را دريد و فريادى بر آورد كه تمام از ناله آن مظلومه به فزع در آمدند و مى گفت:
يا حسيناه يا حبيب رسول الله يابن مكة و منى يابن فاطمة الزهراء سيدة النساء يابن بنت المصطفى...
باز از ناله آن مخدره تمام اهل مجلس به گريه در آمدند اما يزيد ساكت بود مرتبه ديگر كه شيون از مرد و زن بر آمد آن وقت بود كه صاحب فصول المهمه نقل مى كند: فاطمه و سكينه هر دو گردن كشيده بودند تا سر بريده پدر را نظاره كنند يزيد آن سر را از ايشان مستور مى كرد ناگهان چشم آن دو يتيم بر سر بريده پدر افتاد صدا به ضجه و فرياد بلند كردند
ازگريه آن دو يتيم زنان پشت پرده و دختران معاويه به گريه در آمدند و ناله بلند كردند
سر مطهر امام (عليه السلام) در حضور يزيد!
مرحوم ابن شهر آشوب در مناقب مى گويد:
سر امام مظلوم (عليه السلام) را در طبقى از طلا نهاده بودند و اولين سخن يزيد ناپاك با آن حضرت اين بود:
چگونه ديدى ضربت دست مرا؟
يزيد رو كرد بحضار مجلس و گفت اين مرد تا زنده بود به من افتخار مى كرد و مى گفت پدر من بهتر از پدر يزيد است اى مردم پدرش با پدر من در باب سلطنت و خلافت مخاصمه كرد خدا پدر مرا بر پدرش ظفر داد و اما اينكه مى گفت مادرم بهتر از مادر يزيد بود اين راست است و اما اينكه مى گفت جدم بهتر از جد يزيد است البته هر كه ايمان به خدا و اقرار به روز جزا دارد بايد پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) را از همه كائنات بهتر بداند و اما اينكه مى گفت خودم از يزيد بهترم گويا اين آيه را از قرآن نخوانده بود كه مى فرمايد: قل اللهم مالك الملك تؤتى الملك من تشاء الى آخر.
مرحوم علامه قزوينى در رياض الاحزان مىفرمايد:
آن حرام زاده استدلال كرد به اين آيه خواست به مردم بفهماند كه اين خلافت من از جانب الله است همين استدلال دلالت بر كمال جهل و غباوت آن شقى دارد زيرا اگر او و پدرش معاويه لعنة الله عليهما غاصبانه و عداوانا خلافت كردند، اين خلافت قطعا از جانب الله نبوده.......
آن نامردى كه سر آقا را به طشت نهاده بود روى سر مطهر پرده كشيده بود آورد در پيش روى يزيد ملعون نهاد و در دست يزيد چوبى بود كه دو سر آن را طلا گرفته بودند با چوب دستى آن پرده را از روى طشت طلا برداشت چشمش به سر بريده آقا افتاد آتش حقد سينه اش مشتعل شد شروع كرد با آن چوب هر دو سر طلا دندان هاى حضرت را كوبيدن
و صاحب زبدة الرياض هم مى نويسد: چون سر مطهر را به نزد آن كافر گذاردند قضيب خود را به دست گرفته آنقدر زد تا دندان هاى حضرت را شكست.
وقتی رسید قافله در مجلس یزید
بالا گرفت قائله در مجلس یزید
اشک سر بریده در آمد که پاگذاشت
زینب میان سلسله در مجلس یزید
زینب رسید و دورو برش جمع خسته ای
با پای پر ز آبله در مجلس یزید
داغ رباب تازه شد آن لحظه ای که دید
بالا نشسته حرمله در مجلس یزید
با کینه ای به قدمت تاریخ ، کفر داشت
با دین سر مقابله در مجلس یزید
دفها بروی دست و کل میکشید مست
مطرب میان هلهله در مجلس یزید
بزم شراب بود و چه کردند پای تشت
رقاصه ها پِیِ صِله در مجلس یزید
ای وای ، بین جام شراب و سر امام
چندان نبود فاصله در مجلس یزید
چوب حراج بر لب و دندان که خورد ، سر
شد با خدا معامله در مجلس یزید
بالا که رفت چوب ، سه ساله بلند شد
صبرش نداشت حوصله در مجلس یزید
میخواست معجر از سر خود وا کند مگر
برهم خورد معادله در مجلس یزید
چشمش به عمه خورد و وقار و صبوریش
لب بست دیگر از گله در مجلس یزید
نفرین نکرد و زخم دلش بی نصیب ماند
از مرهم مباهله در مجلس یزید
شد اشک چشم ، بغض و بدل کرد اینچنین
آتش فشان به زلزله در مجلس یزید