Menu

روي نيزه سر ِ محبوب خدا را بردندكو به كو پشت سرش ما اسرا را بردند
سر ِ او را كه ز تن برده و دورش كردند/ميهمان شب جانسوز تنورش كردند

 

السَّلامُ عَلَيْك َ سَلامَ الْعارِفِ بِحُرْمَتِك َ

الْمُخْلِصِ في وَِلايَـتِك َ

الْمُتَقَرِّبِ إِلَى اللهِ بِمَحَبَّـتِك َ

الْبَرىءِ مِنْ أَعْدآئِـك َ

سَلامَ مَنْ قَلْبُهُ بِمُصابِك َ مَقْرُوحٌ ، وَ دَمْعُهُ عِنْدَ ذِكْرِك َ مَسْفُوحٌ

سَلامَ الْمَفْجُوعِ الْحَزينِ ....

سلام برتو سلامِ آن كسى كه به حُرمتِ توآشناست

و درولايت ودوستىِ تومُخلص و بى ريا است

وبه سببِ محبّت و ولاى تو به خدا تقرّب جسته

و ازدشمنانت بيزاراست

سلام كسيكه قلبش ازمصيبت تو جريحه دار، و اشكش به هنگام يادتو جارى است

سلام كسيكه دردناك وغمگين است.....

 

مختصری از احوال اهل بیت علیهم السلام در کوفه.....
مرحوم صدر قزوينى در حدائق الانس مى ‏فرمايد:
چون اهل بيت رسالت و خورشيد رويان حرم ولايت را بِاَسوَءِ حال وارد كوفه خراب كردند در روز ورود به مجلس ابن زياد ملعون نبردند بلكه حكم شد كه اسيران را به زندان برند و فردا در مجلس عام ابن زياد بياورند نقل مى‏ كند كه بعد از ورود اسيران به كوفه حكم از جانب ابن زياد لعين شد كه زين العابدين را در غل و زنجير بكشند و با زنهاى اسير به زندان ببرند. حاجب گويد من همراه اسيران بودم آن زنان دلشكسته را به سمت زندان مى ‏بردم از هيچ كوچه و بازار نگذشتم الا آنكه از زن و مرد كوفه پر بود همين كه چشم تماشائيان بر حال زار اسيران و يتيمان مى ‏افتاد به آن نحو كه شرح دادم يك مرتبه خروش و ناله از زن و مرد بلند شد لطمه به سر و صورت مى‏ زدند و گريه مى‏ كردند به همين حالت آنها را آوردند تا به در زندان. كاشكى يكى خبر به نجف مى‏ برد كه يا على برخيز و خون از ديدگان بريز كه مى‏ خواهند دخترانت را به زندان ببرند...

 

 

شيخ صدوق مى‏ فرمايد  تمام اسيران را در زندان تنگى جاى دادند و كار را بر آنها سخت گرفتند مرحوم علامه در رياض مى‏ فرمايد آنچه تفحص كردم در كتاب نيافتم خبرى كه آيا اين زندان اطاق سرپوشيده يا خانه خرابى بوده كه اطاقهاى متعدد و مايحتاج داشته كه ساكنين آن در سعه و رفاه باشند وليكن كيفيت تضييق و تنگ گرفتن بر اهل بيت رسالت از جمله واضحات است كه پاسبانان اسيران را منع از دخول و خروج مى‏ نمودند و نيز آب و نان را از ايشان مضايقه مى‏ كردند چنانچه بر اسيران مغضوب عليهم مى ‏نمايند بلكه سخت‏ تر بعمل آوردند و ايضا مى‏ فرمايد و آنچه از ظواهر اخبار بر مى ‏آيد آن ست كه اسيران را در يك زندان جاى دادند و نيز آقا و نوكر و كنيز را در يك جا مقام دادند نمى‏ دانستند ابن زياد فردا به ايشان چه عمل خواهد كرد و همه در ترس و لرزه و واهمه بودند و از بند بند هر يك از آن اسيران مستمند ناله و نوائى بلند بود يكى در نوحه و ديگرى در ناله يكى در ضجه و ديگرى در گريه يكى در مناجات ديگرى با جد و پدر در عرض حاجات يكى پدر پدر مى ‏گفت ديگرى برادر برادر مى ‏كرد يكى از روز سياه خود مى‏ ناليد ديگرى از سختى روزگار ناله مى ‏كرد آه از دل زينب كه غصه همه را او مى ‏خورد و نيز تسلى دل همه را او مى ‏داد ....

 

 

مرحوم علامه در رياض الاحزان مى‏ فرمايد:
آه از اين عبارت جگر گداز كه مى ‏فرمايد چون زينب مظلومه و آن مخدره معصومه دختر كبراى اميرالمومنين زندان نشين شد در اطراف آن مخدره باعفاف زنهاى دلخون و دختران محزون و يتيمان دل خسته و طفلان دلشكسته نشستند بحالتى كه دلها آب و جگرها كباب مى‏ گشت. عليا مخدره آن ذلت و خوارى خود را مشاهده كرد كه در ميان محبس خانه تنگ و مملو از مرد و زن بى فرش و چراغ و بى روشنائى شروع كرد به اشگ ريختن و آه كشيدن از سوز جگر با دل پر شرر ناله مى‏ كرد قطرات اشگ مثل لؤلؤ به دامن مى‏ ريخت زنها از اثر ناله آن معصومه به شيون در آمدند .

 

 

سپس مرحوم قزوينى در رياض فرموده:
همين كه آن فوج اسيران را در زندان حبس كردند در زندان را بر روى آنها بستند مردم تماشائى متفرق شدند بعضى خوشحال و مسرور بودند و جمعى گريان و محزون بودند هر چه بود رفتند به خانه‏ هاى خود اما عزيزان دنيا و آخرت در زندان با گريه و افغان ماندند.

 

 

 

شيخ صدوق مى ‏فرمايد: در آن زماني كه اسيران در زندان بودند عبيدالله پسر مرجانه قاصدى بسوى ام كلثوم دختر امام حسين فرستاد و اين پيغام را به دختر امام ابلاغ نمود كه امير زمان مى‏ گويد  شكر خداى را كه مردان شما را كشت ديديد خدا با شما چه كرد آن مخدره مظلومه در جواب فرمود برو به ابن زياد بگو  اى بى حيا جواب جدش رسول خدا را حاضر كن فرداى قيامت خصم تو خواهد بود و انتقام از تو خواهد كشيد.

 

 

شب دوازدهم محرم اهل بيت امام (عليه السلام) در زندان ابن زياد مخذول به سر بردند و پس از طلوع صبح دوازدهم و بهسر آمدن آن شب غم بار و خون‏ انگيز درب دارالاماره را گشودند...ابن زياد فرمان داد برويد سر سلطان شهيدان حسين ابن امير مومنان را در طشت طلا بگذاريد و در حضورم حاضر كنيد. پس سر سلطان مظلومان را آوردند و در حضور آن كافر گذاشتند و نيز ساير سرها را در دارالاماره نگاه داشتند.. حكم ديگر آنكه اسيران آل رسول و دختران فاطمه بتول را امر نمود از زندان بيرون و به مجلس حاضر نمايند ، مزدوران  به حكم ابن زياد با كعب نى و  تازيانه زن ومرد اهل بیت رسول الله  را از زندان بيرون آوردند مانند حلقه‏ هاى زنجير بهم پيوستند و با نهايت ذلت رو به قصر ابن زياد نهادند، با اين حالت اسيران را وارد كردند و در حضور ابن زياد ايستاده واداشتند مردان اسير همه سر بزير دختران صغير لرزان زنان مو پريشان پشت يكديگر پنهان و از نامحرمان گريزان ، عصمت خدا خواهر و دختر سيدالشهداء در ميان اين همه نامحرم بى ستر و بى حجاب بى معجر و نقاب ايستاده....
جلادها با شمشيرهاى برهنه در اطراف ايستاده دختران فاطمه از ترس و واهمه مانند بيد مى‏ لرزيدند جمعيت عام در قصر ازدحام نموده بودند كه عبارت خبر اين است گفته بود هر كه مى‏ خواهد تماشا بيايد ....

 

 

امام سجاد علیه السلام تب دار و با زنجير در حضور ابن زياد ايستاده فرمود عنقريب ما و شما در حضور رسول خدا خواهيم ايستاد و شما جوابى براى آن حضرت نداريد.

 

 

و اما عليا مخدره زينب كبرى
مرحوم مفيد در ارشاد مى ‏فرمايند: عليا مكرمه ناشناس داخل مجلس شد يعنى به نحوى وارد شد كه كسى او را نشناسد با لباسهاى كهنه مندرس كه همه پاره پاره بود در ميان جمعى از كنيزان بود رفت در گوشه قصر نشست كنيزان در گرد آن خاتون حلقه زدند ليكن ابن زياد فهميد كه در ميان كنيزان آن مخدره مجلله‏ پنهانست و خود را ناشناس و نهان مى دارد مى‏ خواهد كسى او را نشناسد پرسيد اين زن متكبره كه بود كه از زنها جدا شده و رفت در گوشه قصر نشست جواب او را كسى نداد.
مرتبه دوم پرسيد، باز جواب نيامد مرتبه سوم كه اين سوال را نمود، يكى از كنيزان گفت:
هذه زينب بنت فاطمة عليها سلام الله

 

 

ابن زياد همينك ه دانست آن مخدره دختر امیرالمومنین علیه السلام است .... خطاب به عليا مخدره نمود و گفت:
حمد مى‏ كنم خدائى را كه شما را مفتضح نمود، مردان شما را كشت و دروغتان را ظاهر كرد.
دختر اميرالمومنين (عليه السلام) طاقت نياورده، فرمود:
يعنى حمد مى ‏كنم خداى را كه ما را گرامى به پيغمبر خود محمد مصطفى (صلى الله عليه و آله و سلم) كرد و پاك كرد ما را از هر رجس و گناهى. ظالم رسوا نمى‏ شود مگر فاسق. دروغ نمى‏ گويد مگر فاسق و فاجر. ما سلسله از فساق و فجار نيستيم آنها غير از ما مى باشند يعنى توئى.
ابن زياد گفت:
اى دختر  ديدى خدا با برادران و خويشاوندانت چه كرد و چگونه آنها را خوار و نگون نموده؟
عليا مخدره فرمود:
اى پسر زياد سرنوشت برادرم با يارانش از روز اول قتل و كشته شدن بود و نيز شهادت را قبول كرده بودند و شهيد راه حق شدند اكنون به سوى مرتبه عاليه و خوابگاه متعاليه رفته‏ اند. زود باشد كه خدا ترا با آنها در يك جا جمع كند و ايشان با تو در حضرت پروردگارى مخاصمت كنند و انتقام برادر مظلوم را از تو باز گيرند.
مرحوم سيد در لهوف فرموده:
سپس عليا مكرمه خطاب به آن پليد فرمودند:
نگاه كن در آن روز پر سوز از براى كدام رستگار و نجاتست مادرت به عزايت بنشيند اى پسر مرجانه كه خيلى جرأت كردى خاندان رسالت را ويران كردى و اهل بيت رسالت را از پاى در آوردى.
سپس ابن زياد گفت:
خوب شد كه دل من از كشته شدن برادرت شفا يافت
از شماتت آن پليد دل عليا مخدره به درد آمد سر بزير برد و ناليد و فرمود:
اى پسر زياد هر آينه بزرگ مرا كشتى،  دختران آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) را كه همگى پرده نشينان سرادق عصمت و طهارت بودند بى حجاب گردانيدى واى پسر زياد فروع مرا قطع نموده‏اى و ريشه مرا از اصل و فرع از بيخ كنده‏اى و بر باد داده‏اى....

 

 

پس روى نحس خود را به طرف جناب عليا مخدره ‏ام كلثوم سلام الله عليها كرده پرسيد: اين بانو كيست؟
گفتند: اين بانو ام كلثوم خواهر ديگر امام حسين (عليه السلام) است. بعد از سخنان شیوای حضرت ام کلثوم علیها سلام ابن زیاد ملعون چون ديد كه جناب ام كلثوم نيز مثل خواهرش عليا مخدره حضرت زينب خاتون سلام الله عليهما فصاحت و بلاغت را از پدر بزرگوارش امیرالمومنین صلوات الله و سلامه عليه ارث برده و اگر با او سخن بگويد وى را مفتضح و رسوا مى‏ن مايد روى خبيث خود را به جانب امام سحاد علیه السلام  كرد و گفت:اين بيمار است؟
در جواب او گفتند: اين جوان على بن الحسين عليهما السلام است.
آن ملعون گفت: مگر نه اين است كه خداوند على بن الحسين را كشت؟
امام (عليه السلام) فرمود: اى شقى مرا برادرى بود كه او را نيز على بن الحسين مى‏ خواندند و مردم او را كشتند پس آن مخذول گفت: بلكه خدا او را كشت.
آن حضرت در جواب او اين آيه را خواندند: الله يتوفى الانفس حين موتها.
پس آن بى حيا وقتى فهميد كه اگر با اين بزرگوار نيز هم سخن شود رسوا مى ‏گردد در غضب شد و گفت:
اى پسر تو را جرئت آن است كه با من مكابره كنى و هر چه بگويم جواب بگوئى؟
عنقه او را ببريد و گردن بزنيد.
چون عليا مخدره حضرت زينب اين كلام غم ‏انگيز را استماع نمود فرمود:
اى پسر زياد تو كه احدى از ما را باقى نگذاشتى و همه مردان و جوانان ما را به قتل رساندى از براى ما اسيران محرمى باقى نمانده است مگر اين نوجوان بيمار.
اى پسر زياد اگر اراده كشتن او دارى مرا با او به قتل رسان.
ابن زياد ملعون گوش به التماس آن بانو نداد و فرياد زد اى جلاد، جلاد داخل مجلس شد و بازوى امام (عليه السلام) را گرفت كه از مجلس بيرون ببرد تمام بانوان محترمه و دختران از جاى برخاسته به دور آن وجود مبارك حلقه ماتم زدند.
مرحوم مفيد در ارشاد و ابن نما عليه الرحمة روايت كرده‏اند كه حضرت زينب سلام الله عليها دست در گردن آن بيمار اسير كرده و فرمود:
اى پسر زياد،  يعنى بس است تو را همان خون‏هائى كه از ما ريخته‏ اى والله دست از گردن او بر ندارم تا آنكه اگر او را به قتل رسانى مرا نيز با او بكشى...

 

 

روي نيزه سر ِ محبوب خدا را بردند

كو به كو پشت سرش ما اسرا را بردند

سر ِ او را كه ز تن برده و دورش كردند

ميهمان شب جانسوز تنورش كردند

چه بگويم كه سرِ يار كجا جاي گرفت

عوض دامن من طشت طلا جاي گرفت

چه قَدَر سنگ به پيشاني و لبهايش خورد

چه قَدَر چوب به دندان سَنايايش خورد

روي ني وقت تلاوت كه لبش وا مي‌شد

نوك سرنيزه هم از حنجره پيدا مي‌شد

حضرت امام حسن عسکری:
فقر با ما ، بهتر از ثروتمندی در کنار دشمنان ماست.
و کشته شدن با ما بهتر از زندگی در کنار دشمنان ماست.
و ما پناهگاه کسی هستیم که به ما پناه آورد.
و نور هدایت برای کسی هستیم که خواهان بصیرت از ما باشد.
و نگهبان کسی هستیم که به ما تمسک جوید.
پس هر کس ما را دوست بدارد با ما در درجات والای بهشت خواهد بود.
و آن که از ما جدا شد به سوی آتش خواهد رفت.

برو بالا