با پهلوي شکسته و با صورت کبود/کنج تنور کوفه کشانده مرا سرت
پیشانی ات شکسته و موهات کم شده/خاکستر تنور چه کرده است با سرت؟
أَلسَّلامُ عَلى يَعْسُوبِ الدّينِ
أَلسَّلامُ عَلى مَنازِلِ الْبَراهينِ
أَلسَّلامُ عَلَى الاَْئِمَّةِ السّاداتِ
أَلسَّلامُ عَلَى الْجُيُوبِ الْمُضَرَّجاتِ.....
أَلسَّلامُ عَلَى الْمَقْطُوعِ الْوَتينِ
أَلسَّلامُ عَلَى الْمُحامي بِلا مُعين
أَلسَّلامُ عَلَى الشَّيْبِ الْخَضيبِ
أَلسَّلامُ عَلَى الْخَدِّ التَّريبِ
سلام بر پيشواى دين
سلام بر آن جايگاههاى براهين و حُجَجِ الهى
درود بر آن پيشوايانِ سَروَر
سلام بر آن گريبان هاى چـاك زده شده.....
سلام بر آنكه شاهرَگش بريده شد
سلام بر آن مدافعِ بى ياور
سلام بر آن مَحاسنِ بخون خضاب شده
سلام بر آن گونه خاك آلوده
امام صادق علیهالسلام می فرمایند: هیچ چشمی نیست که برای ما گریه کند مگر آنکه به نعمت نظر کردن به حوض کوثر پاداش داده میشود و از آن سیراب میشود. و بدرستی که هر کس از آب کوثر مینوشد، بالاترین لذت و طعم و شهوت به او عطا میشود، و برای او نسبت به آن که در حبّ ما پایین تر است پاداشی بیشتر میباشد.
روضة الشهداء نقل شده:خولی سر امام حسین علیه السلام را برداشته روی به کوفه نهاد،او را در یک فرسخی کوفه منزلی بود،و در آن منزل فرود آمد،و زن او از انصار بود،واهل بیت را به جان و دل دوستدار بود خولی از وی ترسید و سر امام حسین علیه السلام را در آن خانه در تنوری پنهان کرد،زنش پیش آمد که در این چند روز کجا بودی؟گفت شخصی با یزید یاغی شده بود.به جنگ وی رفته بودیم،زن دیگر هیچ نگفت و طعامی بیاورد تا خولی خورد و خوابید و زن را عادت بود که به نماز شب بر میخواست و،آن شب برخاست وخانه را طوری روشن دید که گویا صد هزار شمع و چراغ برافروخته اند،نظر کرد و دید که روشنائی از آن تنور بیرون می آید،از روی تعجب گفت سبحان الله من خود در این تنور آتش روشن نکرده ام و کس دیگری هم نبوده ، این روشنائی از کجاست؟در آن حیرت دید که آن نور بسوی آسمان میرود تعجب او بیشتر شد ،ناگاه چهار زن دید که از آسمان فرود آمده بالای تنور آمدند،یکی از آن چهار زن به سر تنور رفته و آن سر را بیرون آورده می بوسید و بر سینۀ خود میگذاشت،و مینالید و میگفت ای شهید مادر و ای مظلوم مادر،حق سبحانه و تعالی روز قیامت حق من از قاتلان تو بستاند،و تا حق من ندهد دست از قائمۀ عرش باز نگیرم،و آن زنان دیگر بسیار بگریستند و آخر سر را در آن تنور نهاده غائب شدند،زن انصاریه برخاست و بسر تنور آمده سر را بیرون آورد و درست نگاه کرد، چون حضرت امام حسین علیه السلام را بسیار دیده بود شناخت،نعره ای زد و بیفتاد......
در ریاض القدس نقل کند که زن خولی گوید صدای محزونی شنیدم که یکی می فرمایدانا الغریب زن خولی گوید:مدهوش افتادم و در عالم غشوه دیدم مطبخ سرا وسیع شد حوریان بهشتی و کنیزکان پاکیزه سرشتی ریختند به مطبخ خانه حوریه فریاد می کرد طرقوا طرقوا راه دهید که فاطمۀ زهرا بدیدن سر فرزندش حضرت حسین علیه السلام می آید،ناگاه دیدم پنج هودج ازآسمان بزمین فرود آمد و زنان سیاه پوش بیرون آمدند،و دور تنور حلقۀ ماتم زدند دیدم در میان آن زنان یک زنی که سن وی از همه کمتر بود گریبان دریده گریان گریان دست برد میان تنور یک سر پر خون مجروحی که هنوز از رگهای گلویش خون جاری بود بیرون آورد،و به سینه چسبانید و از دل آه برآورد،و گریان گریان فرمود ولدی ولدی یا حسین ایها الشهید ایها المظلوم قتلوک و ما عرفوک و من شرب الماء منعوک فرزندم ای حسین ای شهید ای مظلوم ترا کشتند و نشناختند و ز آب منعت کردند.
و از مجالس شهید ثالث نقل کند که زن خولی گفت:دیدم آن خاتون سر پر خون را بروی زانو نهاد،و با گوشۀ مقنعۀ خود خون و خاکستر از آن سر و صورت و محاسن پاک می کرد و می فرمود:نور دیده پسر جان زمین خدا از برای تو تنگ شد،نور دیده دربادۀ تو زحمتها کشیدم،راضی نبودم باران بر بدن تو ببارد،راضی نبودم غبار به گیسوی تو نشیند،اکنون سر تو را میان خاکستر و تنت را میان صحرای کربلا می بینم،خدا انتقام ترا بکشد،زن خولی گفت:چون بهوش آمدم،دیدم همه رفته اند،و من مکرر حسین علیه السلام را دیده بودم برخاستم بسر تنور رفتم دیدم سر بریده همان جا است بیرون آوردم درست نظر کردم دیدم آقایم حسین است،بی اختیار گفتم آقا جان تو حسینی،آنقدر خودم را زدم که مدهوش شدم در عالم بی هوشی صدائی شنیدم که یکی می گفت:آن زنها که تو دیدی فاطمة زهرا و خدیجۀ کبری و مریم و آسیه و حوا بودند...
تازه رسیده از سفر کربلا،سرت
بین تن تو فاصله افتاده تا سرت
با پهلوي شکسته و با صورت کبود
کنج تنور کوفه کشانده مرا سرت
پیشانی ات شکسته و موهات کم شده
خاکستر تنور چه کرده است با سرت؟
وقتی که هست دامن من نذر بچه هام
در گوشه ي تنور بیفتد چرا سرت؟
رگ هاي گردنت چقدر نا مرتب است
اي جان من چگونه مگر شد جدا سرت؟
این جاي سنگ نیست،گمان می کنم حسین
افتاده است زیر سم اسب ها سرت
باید کمی گلاب بیارم بشویمت
خاکی شده است از ستم بی حیا سرت
چشمان تو همیشه به دنبال زینب است...
تا اربعین اگر برود هر کجا سرت