عمه بیا گمشده پیدا شده/کنج خرابه شب یلدا شده
بسم الله الرحمن الرحيم
السلام عليك يا سيدتنا رقيه عليك تحيه و السلام و رحمه الله و بركاته
السلام عليك يا بنت اميرالمومنين على بن ابيطالب السلام عليك يا بنت فاطمه الزهرا سيده نساءالعالمين السلام عليك يا بنت خديجه الكبرى ام المومنين و المومنات
السلام عليك يا بنت ولى الله السلام عليك يا اخت ولى الله السلام عليك يا بنت الحسين الشهيد
السلام عليك ايتها الصديقه الشهيد السلام عليك ايتها الرضيه المرضيه السلام عليك ايتها التقيه النقيه السلام عليك ايتها الزكيه الفاضله السلام عليك ايتها المظلومه البهيه
صلى الله عليك و على روحك و بدنك فجعل الله منزلك و ماواك فى الجنه مع آبائك و اجدادك الطيبين الطاهرين المعصومين
السلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبى الدار و على الملائكه الحافين حول حرمك الشريف و رحمه الله و بركاته
و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطيبين الطاهرين برحمتك يا ارحم الراحمين
ز غم در خویش میجوشم ز درد و غصه لبرزیم
و مثل اشک هرشب از نگاه عمه میریزم
شماتت ، طعنه ، اظهار کنیزی، بزم نامحرم
همه خود شاهد این روز وشبهای غم انگیزم
زمینگیری ، غل و زنجیر، پیری، تاول پاها
مرنج از من ، نشد در مقدمت از جای برخیزم
بزرگی کردی و ویرانه ام را با صفا کردی
به رسم هدیه آوردم به پایت جان ناچیزم
ز سیلی و زکعب نی شکسته برگ برگ من
چنان نیلوفری افتاده زیر پای برگ پاییزم
تو را در این شب تاریک خیلی سخت میبینم
ز داغت ای گلو ببریده بر سرخاک میریزم
به ياد رقيه عليه السلام در مدينه
روايت شده است هنگامى كه حضرت زينب عليه السلام با همراهان به مدينه بازگشت ، زنهاى مدينه براى عرض تسليت به حضور ايشان آمدند. حضرت زينب عليه السلام تمامى حوادث جانسوز كربلا و كوفه و شام را براى آنها بيان مى كرد، و آنها مى گريستند تا اينكه به ياد حضرت رقيه عليه السلام افتاد و فرمود:
اما مصيبت رحلت حضرت رقيه عليه السلام در خرابه شام كمرم را خم و مويم را سفيد كرد. زنها وقتى اين سخن را شنيدند، صدايشان به شيون و ناله و گريه بلند شد، و آن روز به ياد رنجهاى جانگداز حضرت رقيه عليه السلام بسيار گريستند
تاببیند دوباره بابا را
هی خودش را به هر دری میزد
دزدکی سمت نیزه ای می رفت
به سر روی نی سری میزد
نیزه داران تمام خوابیدند
در دل شب به روی نی خورشید
قامت نیزه پیش او خم شد
آخر او روی ِ ماه را بوسید
با سرش حرف میزند آرام
از نگاهش ستاره می بارد
با لبش بذر بوسه ها را بر
لب و ابروی پاره می کارد
ماه ِ بر نیزه رفته ی امشب
بوی دود و تنور را داری
زیر باران ِسنگ شهرِ شام
زخمی از یک عبور را داری
چه قَدَر گفتمت نخوان قرآن
قلب من تیر میکشد از درد
بعد تو غصه هات پیرم کرد
میکنم التماس که "برگرد"
بعد تو قسمت من و طفلان
آتش و سنگ و دود شد برگرد
شام و کوفه نبوده ای بابا ...
عمه دیگر کبود شد برگرد
بعد تو رفته اند از دستم
صورت و چشم و گوش و پاهایم
با همین پای آبله بسته
پا به پای تو راه می آیم
دیده ام من عروسک خود را
توی دستان دختری شامی
خنده میزد به بی کسی ِ من و
پیشم انداخت پاره ی نانی
لاله هایی که بر تنم دارم
خبر از تازیانه ها دارد
کوفه شهریست سنگ های زیاد
به سر ِ بام ِ خانه ها دارد
نیزه دارت رسید و دیدم که
با سرت رقص می کند در شام
خارجی هم خطابمان کردند
سنگمان میزدند با دشنام ..
سنگ ها سمت نیزه ی عباس
با چه حجمی روانه می کردند
زخم ِ چشم و شکاف ِ ابرو را
عده ای هم نشانه می کردند
آن زمان که سر عمو افتاد
دست و پایم عجیب میلرزید
من سپر بر سر ِ عمو شدم و
این همه زخم سنگ می ارزید
آه بابای بی تنم امشب
توی گیسوت می برم دستی
خاک و خون را گرفتم از چشمت
توکه دل تنگ مادرت هستی
من که زهرا تر از همه بودم
پیش من چشم خاکی ات وا کن
چه قَدَر من به مادرت رفتم
چشم تار مرا مداوا کن
من دلم تنگ شد تو میفهمی
گریه های یتیم را بابا
میشود تا ببینم از لب تو
خنده های قدیم را بابا ؟
حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام فرمودند:
پدر و مادرم به فداي حسين كه در پشت كوفه، كشته خواهد شد؛
به خدا سوگند گويا مي نگرم انواع وحوش را كه گردنها بر قبر او كشيده، شبانه بر او گريه كرده و مرثيه خواني مي نمايند تا صبح، فرا رسد.
اكنون كه چنين است پس شما از جفاء به او حذر کنید.
اين دختر سه ساله ام رقيه است
جناب حجه الاسلام و المسلمين آقاى حاج شيخ محمد على برهانى فريدنى نقل میکنند که از زبان
: خطيب محترم جناب آقاى حاج سيد عبدالله تقوى شفاها كه يكى از وعاظ تهران و از اشخاص با اخلاق و نوكران بى ريا و عاشق دلباخته جد مظلومش امام حسين عليه السلام بودند، این قضیه را شنیده ام که ایشان فرمودند :
من چندين سال است كه در تهران در مجالس و محافل و منازل منبر مى روم و افتخار نوكرى جد مظلومم ، امام حسين عليه السلام ، را دارم . يكى از شبها كه حدود ساعت 9 شب پس از ختم منبر به منزل برگشتم صداى زنگ تلفن بلند شد. گوشى را برداشتم ، ديدم يكى از دوستان است به بنده فرمود فلان شخص بازارى ، به رحمت خدا رفته و فردا بعد از ظهر در فلان مسجد، مجلس ترحيم اوست . من شما را براى منبر رفتن در ختم آن مرحوم به فرزندان او معرفى كرده ام ، سر ساعت 3 (يا 4) بعد از ظهر آنجا حاضر و مهياى منبر رفتن باشيد
در همان حال بنده به يادم آمد كه روز گذشته در مجلسی روضه ماهيانه خانگى خواندم و خانمى در همان مجلس با التماس به من گفتند كه فردا عصر در همين ساعت يعنى مثلا ساعت 4 در همين كوچه ، خانه روبرو به منزل ما تشريف بياوريد. من حاجتى دارم و نذر كرده ام سفره حضرت رقيه خاتون عليه السلام را بيندازم و شما بايد روضه توسل به بی بی سه ساله را بخوانيد. من هم به وى قول دادم كه سر ساعت موعود مى آيم . خلاصه ، در تلفن به دوستم گفتم من فردا قول قبلى داده ام در منزلى روضه حضرت رقيه خاتون عليه السلام را بخوانم . دوستم گفت اى آقا، من خواستم خدمتى به شما كرده باشم . شما چه فكر مى كنيد
پيش خود فكر كردم كه من بايد چندين مجلس ، روضه حضرت رقيه و حضرت على اصغر عليه السلام را بخوانم تا سى تومان پول به من بدهند. اين يك تاجر سرمايه دار است كه فوت شده ، لااقل پول خوبی به من مى دهند. به هر حال از رفتن به منزل آن زن منصرف شده ، رفتم در رختخواب خوابيدم و به خواب رفتم
در عالم خواب ديدم در خيابان ، سر نبش همان كوچه اى كه ديروز در آنجا روضه خوانده بودم ، يك سيد نورانى ايستاده و دست يك دختر سه ساله اى را هم در دست دارد. با هم سلام و تعارف كرديم و من از او سوال كردم : نام شريفتان چيست و در كجاى تهران سكونت داريد؟ پاسخ داد: من در همه مجالس سوگوارى خودم حاضر مى شوم و اين دختر هم دختر سه ساله من رقيه است . شما ما خانواده را به ماديات و دنيا نفروشيد. چرا اين زن را پس از آنكه به وى قول داديد در منزلش روضه بخوانيد، چشم انتظار گذاشتيد؟ چرا به خاطر اينكه آن حاجى بازارى كه فوت شده و وراثش پول بيشترى به تو مى دهند مى خواهى خلف وعده بكنى ؟ و بنا كرد بشدت گريه كردن و با آن دختر به سمت همان خانه اى كه آن زن منتظر من بود رفتند.
من بيدار شدم و به دوستم تلفن كردم . حدود ساعت 2 بعد از نصف شب بود. با گريه به او گفتم : فلانى ، فردا براى مجلس ترحيم آن حاجى ، منتظر من نباشيد، كه به هيچ وجهى نخواهم آمد. فردا نيز سر ساعت به منزل آن خانم رفتم و روضه مصيبت حضرت رقيه عليه السلام خاتون را خواندم و قضيه را هم روى منبر گفتم هم خودم و هم مستمعين ، شديدا منقلب گشته و گريه بى سابقه اى بر ما حاكم شد، به طورى كه بعد از ختم روضه هم باز همگان به شدت گريه مى كرديم و بوى عطر خوشى فضاى خانه را فرا گرفته بود و من تا به حال چنين حالى در خود نديده بودم