Menu

نویسنده:عباس وریج كاظمی
منبع:فصلنامه حوزه و دانشگاه، شماره ۳۰
مرکز اسناد انقلاب اسلامی

امام خمینی(ره) میان همه شقوق معارف دین كه یك احیاگر می‏تواند برای احیای دین به آن تكیه كند، به فقه توجه نمود؛ چرا كه به اعتقاد ایشان، زنده كردن فقه و تحقق احكام شریعت،راه را برای احیای همه ابعاد دین می‏گشاید.    

مقاله حاضر، احیاگرایی را به مانند برنامه‏ای پژوهشی در نظر می‏گیرد كه در آن دو گروه روشنفكران دینی و عالمان دینی در طریقی متفاوت مشغول به‏كارند. تأكید بر این است كه در مقایسه با رویكرد عالمانی كه پروژه احیاگرایی را به پیش می‏برند، روش امام خمینی در نوع خود بدیع و بی‏نظیر بوده است. بدیع بودن برنامه پژوهشی امام به این لحاظ است كه وی مدعی احیای دین در كامل‏ترین شكل آن (بازسازی جامعه دینی) با ابزارها و امكانات و لوازم سنتی است؛ چرا كه ایشان به آن بُعد از دین یعنی فقه كه در دیگر برنامه‏های تحقیقاتی مورد غفلت قرار می‏گیرد یا به آن توجه چندانی نمی‏شود، بسیار تأكید می‏كند. در هسته مركزی برنامه تحقیقاتی امام، "فقه" قرار دارد. از این‏رو مدعای نوشتار حاضر این است كه "نظریه ولایت مطلقه فقیه" باید براساس برنامه تحقیقاتی امام به عنوان پروژه‏ای احیاگرانه درك گردد و نه نظریه‏ای صرفا سیاسی. در واقع این نظریه، از طریق بازاندیشی در دین و افزایش توان سنت، امكان بازسازی جامعه را در عصر مدرن براساس شالوده‏های دینی فراهم می‏سازد.
● مقدمه
طرح مسأله و بیان موضوع در این مقاله نیازمند توضیح چند مطلب است:
۱) امام خمینی(ره) شخصیتی چند بُعدی است كه هریك از ابعاد آن می‏تواند به‏طور مستقل مطالعه گردد. از یك منظر می‏توان ایشان را به عنوان فقیه مطالعه كرد و درباره آثار و كتب فقهی ایشان داوری كرد. از بعدی دیگر امام به عنوان یك فیلسوف قابل مطالعه هستند. هم‏چنین امام را می‏توان به عنوان عارف بازشناساند. از منظر دیگر، امام یك مرد سیاسی است كه در بخش عمده‏ای از حیات خود فعالیت سیاسی داشته است. فرایند فعالیت‏های سیاسی ایشان و پیامدهای این فعالیت‏ها نیز می‏تواند به‏گونه‏ای مستقل مطالعه شود. آن‏چه در این مقاله، امام با آن صفت مورد توجه قرار می‏گیرد، احیاگری است. به نظر می‏رسد مهمترین محصول حیاتِ مبارك امام و هدف عمده ایشان از همه فعالیت‏ها، احیای دین خدا بوده است.
۲) احیاگری دین نیز، پدیده‏ای نوظهور نیست و در تاریخ حیات مسلمانان، پیشینه‏ای طولانی دارد ، به‏گونه‏ای كه فرهنگ احیاگری، پاره‏ای از فرهنگ دینی ما را تشكیل داده است. احیاگران بزرگی ظهور كرده‏اند كه احتمالاً در پشت همه تلاش‏هایشان این پرسش نهفته بود كه برای احیای دین چه باید كرد؟ احیای دین منوط به احیای كدام بخش از دین است؟ آنچه احیاگران را از یكدیگر جدا می‏سازد پاسخ به همین پرسش‏ها بوده است. برخی از این پاسخ‏ها بدین قرارند:
الف) احیای دین منوط به احیای بخشی از معارف دین است كه متروك مانده است. (مثل اخلاق و عرفان: رویكرد عرفانی).
ب) در صورتی كه نظام عقلانی دینی نزد مسلمین احیا شود (مثل فلسفه) دین احیا خواهد شد (رویكرد فلسفی).
ج) احیای دین برابر با احیای شریعت است (التزام مسلمین به آداب و مناسك دین: رویكرد فقهی).
د) اگر جامعه اسلامی احیا شود و مسلمانان بیدار گردند، دین احیا شده است (رویكرد اجتماعی).
ه ) اگر حكومت‏های اسلامی متعهد و ملتزم به اسلام گردند، دین احیا خواهد شد (رویكرد سیاسی).
هریك از احیاگران، احیای یك بخش را برابر با احیای دین می‏دانستند. در این میان، امام خمینی ضمن آنكه به احیای همه ابعاد دین توجه داشته‏اند، تكیه عمده‏شان بر یك بخش از دین بوده است، كه چنانچه آن بخش از دین احیا شود، زمینه احیای سایر ابعاد دین فراهم خواهد شد. اكنون این پرسش مطرح می‏شود كه آن بخش از دین كدام است؟ چه چیز در دین اگر احیا شود، دین احیا خواهد شد. كدام بخش از دین توانایی دارد كه همه ابعاد دین را زنده كند؟ پاسخ امام به این سؤال چیزی جز احیای فقه نیست. بخشی از احیاگران در طول تاریخ، برای احیای دین، یا به فقه بی‏توجه بوده‏اند و یا معتقد به تضعیف آن. به نظر آنان فقه موجب شده است كه ابعادی از دین مورد بی‏توجهی قرار گیرد (احیاء علوم‏الدین، ج۴، ص۴۰۱، ج۱، ص۱۸). عرفا، شاعران و صاحبان ذوق عموما از فقها می‏نالیده‏اند. صفتِ ممتاز امام این است كه احیای دین را در توجه به فقه و اقتدار فقیهان می‏دانستند(۲) و نه‏تنها بدان باور داشتند، بلكه از لحاظ نظریه‏سازی و عملی‏سازی نیز برای آن تلاش كردند؛ تلاشی كه به طور كامل ایشان را از دیگر احیاگران جدا می‏سازد (امام خمینی، منشور روحانیت، ص۲۵۵).
۳) گرچه «ولایت مطلقه فقیه» در سنت فكر دینی ما بیگانه نیست و در بستر تاریخی خود متولد گردیده، اما محتوای نظری آن با تكیه بر شرایط و تجارب سیاسی، ابداع امام خمینی بوده و به طور خاص برای حل مشكلات موجود در پیش پای حكومت اسلامی گشوده شده است. این نظریه هدفی جز این ندارد كه فقه هم‏چنان بتواند به حیات سیاسی خود ادامه دهد تا از آن طریق به احیای دین در جامعه مدرن یاری رساند. به نظر می‏رسد مطالعه ولایت مطلقه فقیه به عنوان یك طرح تحقیقاتی احیاگرانه، دریچه جدیدی بر روی ما می‏گشاید و تا حد بسیار، از تقلیل آن به پروژه‏ای سیاسی می‏كاهد.
● سه قرائت از ولایت مطلقه فقیه
قرائت‏های متفاوتی از این نظریه وجود دارد. در اینجا برای اینكه به قرائت موردنظرمان دست یابیم تنها سه‏قرائت را كه به نوعی باهم مرتبط‏اند، مطرح می‏كنیم:
۱) قرائت سیاسی:
این رویكرد، محور گفتمان «دین سیاسی» در جامعه ماست. براساس این قرائت، نظریه ولایت مطلقه فقیه پروژه‏ای سیاسی است و بیشتر ناظر به حل مسائل مربوط به سیاست، كشورداری و حكومت اسلامی است. مباحثی چون جایگاه حكومت مبتنی بر ولایت مطلقه در طبقه‏بندی حكومت‏های سیاسی، رابطه مردم و ولی‏فقیه، تعارض آرای مردم با رأی رهبر، انتخابی بودن یا انتصابی بودن آن، مقدس بودن یا نقدپذیری رهبر، فراقانون بودن یا قانونی بودن آن و... در این قرائت مطرح می‏شود (كواكبیان، دموكراسی در نظام ولایت فقیه، ص۱۷۰-۱۱۷). در این گفتمان، تلاش بخش عمده‏ای از مخالفان و بخش قابل توجهی از طرفداران این است كه حكومتِ مبتنی بر ولایت فقیه از نظام دموكراتیك فاصله دارد. از این‏رو هردو جریان آن را در عمل، نظامی غیردموكراتیك قلمداد می‏كنند.
۲) قرائت فقهی:
این قرائت تكیه بر «نقل» دارد و مبتنی بر مستندات روایی است. مطالعه در كتاب و سنت، بررسی تاریخ فقه و فلسفه فقه نیز می‏تواند در این قرائت جای گیرد. مخالفان و موافقان این نظریه در بررسی مفهوم ولایت مطلقه و حدود و اختیارات فقیه و... تكیه بر روایات دارند. با وجود اینكه این رویكرد پیامدهای بسیاری دارد، صرفا متعلق به حوزه آكادمیك فقهی است، و برای ورود در این بحث به تخصص در این زمینه نیاز است.
با این حال، این دو قرائت دائما با یكدیگر در داد و ستد هستند. داده‏های قرائت فقهی، مواد لازم را برای تحلیل در حوزه سیاست فراهم می‏سازد (برای آگاهی بیشتر به نمونه‏ای از تعامل میان حوزه فقه و حوزه سیاست، ر.ك: كدیور، محسن، نظریه‏های دولت در فقه شیعه).



۳) قرائت احیاگرانه:
این قرائت نه بر جایگاه آن در حوزه سیاست و نه بر مباحث و مستندات روایی متكی است. قرائت احیاگرایانه، این دو مقوله را بی‏اهمیت نمی‏داند، بلكه آنها را خارج از حیطه و قلمرو موضوع خود می‏داند. آنچه برای این رویكرد مهم است این است كه این نظریه چه نقشی در احیای دین دارد؟ كاركرد اصلی آن چیست؟ تلاش نوشتار حاضر این است كه قرائتی احیاگرانه از نظریه ولایت مطلقه فقیه ارائه دهد و در پی این است كه ببیند امام بر مبنای این قرائت چگونه به احیای دین ــ آن‏گونه كه موردنظر ایشان بوده ــ یاری رسانده است. بنابراین، چارچوب تحلیل این مقاله مبتنی بر این قرائت از ولایت مطلقه فقیه است و از این رو از مجادلات فقهی و سیاسی اجتناب می‏ورزد.
● رویكرد امام خمینی در احیای دین
احیاگرایی دینی، تنها متعلق به جهانِ اسلام نیست. همه ادیان بزرگ، این جریان را در تاریخ خود تجربه كرده‏اند. تاریخ احیاگرایی دینی را در عصر مدرن به دو بخش می‏توان تقسیم كرد: بخش اولِ حیات احیاگرایی در عصر جدید، تلاش‏ها و كوشش‏های احیاگرایان را برای سازگار نمودن دین با دنیای جدید شامل می‏شود.
تلاش عمده عالمان دینی این بوده كه به نوعی دین را با ارزش‏های جدید منطبق كنند. لذا درتعامل دین و مدرنیته آنچه اصل، فرض می‏شد مدرنیته بود. مباحثی چون «باب روز نمودنِ كلیسا» در جهان مسیحیت و «متجددكردن اسلام» در دنیای اسلام، نمونه‏ای از این تلاش‏هاست. احیاگری، اوج این بخش از حیات خود را در دهه ۶۰ قرن بیستم مشاهده كرده است. از دهه ۷۰ به بعد، این جریان معكوس می‏شود؛ تلاش احیاگرایان دیگر برای منطبق شدن با ارزش‏های دنیوی نیست بلكه هدف آنان ارائه مجدد مذهب به سازمان اجتماعی است. از این دهه به بعد مباحثی چون «مسیحی ساختن دوباره اروپا» و «اسلامی كردن تجدد»، جای مباحث پیشین می‏نشیند. براساس رویكرد اخیر، این جهان مدرن است كه باید جنبه دینی به خود بگیرد. از این‏رو در كشورهای اسلامی پدیده‏ای دینی شكل می‏گیرد كه در نوسازی جامعه مشاركت می‏نماید (ژپل كپل، اراده خداوند).
در كشور ما پدیده احیاگرایی دو خاستگاه متفاوت دارد: یكی جریان برخاسته از روشنفكری و دیگری جریان احیاگری دینی برخاسته از عالمان دینی (سنت) است.بنابراین، دو جریان پروژه احیای دین را رهبری می‏كنند. برای روشنفكری دینی، احیاگرایی بخشی از پروژه بزرگتر «سازگاری دین با مدرنیته» است. براساس این رویكرد، احیای دین به نوعی با بحث سازگاری با مدرنیته پیوند می‏خورد. دغدغه اصلی روشنفكری دینی آن است كه دین در دنیای مدرن به حیات خود ادامه دهد. به نظر می‏رسد كه این جریان پایین‏ترین سطح احیا را در نظر دارد (احیای حداقل). براساس همین «احیای حداقل» است كه دین باید برای جهان جدید از نو ترجمه گردد و در مواجهه با خرد عصر، باز تفسیر شود.(۳)
اما برای عالم دینیِ احیاگر، مدرنیته محور نیست؛ لذا بحث سازگاری دین با مدرنیته مطرح نیست:«هی دم از غرب چقدر می‏زنید! چقدر میان تهی شدید! باید احكام اسلام را با غرب بسنجیم! چه غلطی است!»(امام خمینی، صحیفه نور، ج۴، ص۳۴۶). بلكه تلاش این جریان، این است كه اسلام به بهترین گونه در شكل‏بندی جهان مدرن حضور یابد. نه تنها جایی در جهان مدرن برای نفس كشیدن داشته باشد، بلكه جهان متناسب با انگاره‏های دین شكل گیرد. این دین نیست كه باید از نو تفسیر گردد، بلكه جهان مدرن باید از نو ساخته شود: «قانون اسلام می‏خواهد سرحدات را از جهان برچیند و یك كشور همگانی تشكیل دهد» (امام خمینی، ولایت فقیه، ص۶۳).(۴)
امام خمینی(ره) را كه از جریان عالمان سنتی دین برخاسته است می‏توان به‏عنوان سرسلسله احیاگران دین شمرد؛ زیرا جریان نوظهوری را كه احیاگرایی دینی بعد از دهه ۷۰ تجربه كرد، تا حد بسیار، از انقلاب اسلامی ایران متأثر بوده است.
تلاش عمده امام، معطوف به نوسازی جهان با عناصر دینی بوده است. از این‏رو پروژه احیاگرایانه امام واجد عناصری است كه آن را با پروژه احیاگرایانه روشنفكری دینی كاملاً متمایز ساخته است. روشنفكری دینی برای سازگار كردن اسلام با مدرنیته، می‏كوشد تا بخشی از دین را كه با آن سازگار است برجسته نماید و آنچه را با مدرنیته ناهمساز است نادیده بگیرد. و چون بنابراین قرائت فقه سرناسازگاری با دنیای مدرن دارد باید تضعیف شود و بخش‏های دیگر كه واجد عناصری از همسازی با دنیای مدرن هستند برجسته گردند.
برخلاف این رویكرد، پروژه احیاگرانه امام تلاش دارد تا بخشی از دین را برجسته سازد كه داعیه یا توانایی دخالت و تصرف در جهان مدرن را داشته باشد. عناصری باید در پروژه احیاگرایانه امام جای یابند كه در چالش دین با مدرنیته بتوانند بیشترین مقاومت را بنمایند. به نظر می‏رسد فقه، تنها بخشی از دین است كه داعیه دخالت در زندگی اجتماعی آدمیان را دارد: «در این نظام حقوقی هر چه بشر نیاز دارد فراهم آمده است...» (امام خمینی، ولایت فقیه، ص۲). از این‏رو برخلاف روشنفكران دینی كه پروژه «كوچك سازی فقه» را دنبال می‏كنند و احیای دین را در كمتر شدن جایگاه فقه در كالبد دین می‏دانند، امام خمینی نوسازی فقه و اقتدار فقیه را موجب احیا و عزت دین می‏داند و لذا همواره خوف آن را داشتند كه مبادا فقه‏ستیزی گرایش غالب جامعه شود:
«من خوفم این است كه ما نتوانیم، روحانیت نتواند آن چیزی كه به عهده اوست، صحیح انجام بدهد،... من خوف این را دارم كه ... حوزه‏های علمی از آن كار اساسی كه حفظ فقاهت است سستی بكنند و كم‏كم فقه منفی بشود و در درازمدت اینها نتیجه بگیرند...» (امام خمینی، منشور روحانیت، ص۲۵۷).

از آنجا كه احیای فقه با تحقق احكام شریعت معنا می‏یابد، ضرورت دارد كه فقیه از اقتدار لازم برخوردار گردد (امام خمینی، كشف الاسرار، ص۱۹۱، ۲۰۲ و ۲۱۲). اقتدار فقیه در جهت بیان نمودن كامل احكام شریعت جز در سایه حكومت دینی ممكن نمی‏گردد (امام خمینی، انقلاب اسلامی، ص۹۷) و بهترین حكومت دینی آن است كه حاكمش به احكام شریعت آشنا باشد (امام خمینی، شؤون و اختیارات ولی‏فقیه، ص۱۹ـ۳۰). این اعتقاد سبب می‏شود كه امام، احیای دین را در حكومت مبتنی بر ولایت فقیه جستجو كند.
● نگاه جامعه‏شناختی به نقش فقیه در احیای دین
آیا علم فقه و فقیه از جایگاه جامعه‏شناختی ویژه‏ای برخوردار است كه سایر معارف دین فاقد آنند؟ از دیدگاه «جامعه‏شناسی احیای دین»، چرا امام از میان معارف مختلف دین، فقه را برای احیای دین برگزیده و از میان سایر شقوق (فیلسوف، متكلم، عارف و ...) فقیه را برای احیای دین مناسب دانسته‏اند؟ بدیهی است كه پرسش ما، پرسشی درون دینی نیست تا استدلالات دینی آورده شود، بلكه پرسشی برون دینی و با رویكرد جامعه‏شناختی است.
از این‏رو باید نقش اجتماعی فقه و جایگاه فقیه از لحاظ كاركردی نشان داده شود و از رابطه فقه با قدرت بحث شود و نسبت سایر معارف دین با قدرت و مقوله اقتدار در جامعه مشخص گردد. در اینجا دلیل جامعه‏شناختی اینكه چرا امام احیای دین را در احیای فقه می‏دانستند مطرح می‏شود.
امام به سه حوزه مستقل عرفان، فلسفه و فقه علاقه بسیار نشان داده‏اند. از اولین حوزه‏هایی كه امام بدان دل بست و نقشی بنیادی در شخصیت ایشان ایفا نمود، عرفان بود. در كتاب‏هایی كه ایشان از خود به یادگار نهاده‏اند این علاقه مشهود است. از این‏رو جهان‏شناسی، انسان‏شناسی و معرفت‏شناسی ایشان متأثر از رویكردی عرفانی و ملهم از آرای ابن عربی و فلسفه ملاصدرا بوده است. دانش فقه، فلسفه و سایر معارف دین، در كار امام آغشته به آموزه‏های عرفانی است. براین اساس است كه می‏توان گفت شخصیتِ مجتهد تنها محدود به فقه‏دانی نیست؛ چراكه قبل از هر چیز فقیه باید انسانی كامل باشد (امام خمینی، شرح دعای سحر).
با توجه به علاقه امام به عرفان و فلسفه، پرسش‏هایی از این دست مطرح می‏شود كه چرا امام احیای دین را در برجسته نمودن نقش عارف یا فیلسوف نمی‏داند و به تكمیل دروس فقهی خود در سال‏های بعد می‏پردازد؟ چه مطلبی او را از بستر اصلی‏اش به سوی فقه سوق داد؟ چرا عرفان و فلسفه به‏تنهایی نمی‏تواند برای احیای دین كافی باشد؟
حساسیت امام به مسائل اجتماعی مسلمین از همان ابتدا در آثار منتشر شده‏شان محسوس بود. این حساسیت، ایشان را بیش از پیش درگیر ابعاد عینی و ملموس حیات مسلمانان نمود (امام خمینی، كشف الاسرار). درگیری با مسائل اجتماعی ـ سیاسی، امام خمینی را متوجه آن بخش از معارف دین می‏كند كه بتواند پاسخگوی آن مسائل باشد. نه عرفان، نه فلسفه و نه معارف دیگر، ادعای پاسخ‏گویی به مسائل و حل مشكلات عینی جامعه دینی را نداشته‏اند. از سوی دیگر در اعتقاد امام، دین كامل است؛ لذا توانایی آن را دارد كه به حل مشكلات دنیایی آدمیان نائل آید. این‏گونه بوده است كه امام پی می‏برد كه فقه، تنها بخشی از معارف دین است كه داعیه شكل‏دهی زندگی اجتماعی دینداران را دارد و از قواعد، قوانین اجتماعی و احكام مربوط به روابط انسانی سخن می‏گوید. این علم فقه است كه كوچك‏ترین مشكلات بشر را مغفول نمی‏نهد: «فقه تئوری واقعی اداره انسان و اجتماع از گهواره تا گور است» (صحیفه نور، ص۹۸).
عرفان در جامعه هواخواهان اندكی دارد و عده كمی را می‏تواند به دور خود جمع كند. عارف در برقراری رابطه با همه دینداران ناتوان است؛ او معدودی از افراد مستعد را از جامعه جدا می‏سازد و حلقه مراد و مریدی را بنا می‏نهد. از طرف دیگر زبان عرفان سراسر رمزآمیز و كنایه‏آلود است و توان انتقال مسائل مورد نیاز را به مردم ندارد. مهم‏تر از همه اینكه عارفان همواره مورد طعن بسیاری از علمای دین بوده و پایگاه اجتماعی قوی و نیرومندی میان توده نداشته‏اند و امام به این مطلب واقف بودند: «... فلسفه و عرفان گناه و شرك به‏شمار می‏رفت، در مدرسه فیضیه فرزند خردسالم، مرحوم مصطفی از كوزه‏ای آب نوشید، كوزه را آب كشیدند؛ چرا كه من فلسفه می‏گفتم. تردیدی ندارم كه اگر همین روند ادامه می‏یافت، وضع روحانیت و حوزه‏ها، وضع كلیساهای قرون وسطی می‏شد» (امام خمینی، منشور روحانیت، ۱۳۷۲).
فلسفه نیز به لحاظ ماهیت انتزاعی و رفیعش نمی‏تواند به‏طور مستقیم با مسائل مردم مواجه شود. فیلسوف، توانایی ارتباط با توده مردم را ندارد، و هیچ‏گاه رابطه‏ای مبتنی بر اقتدار را برقرار نكرده است. فیلسوفان همواره در این آرزو بوده‏اند تا افرادی پدید آیند كه ایده‏های آرمانگرایانه‏شان را به كار گیرند؛ چرا كه خودشان هیچ‏گاه درگیر مسائل اجرایی نشده‏اند. این در حالی است كه توده مردم همواره از طریق شریعت به دین توجه كرده‏اند و آنچه را كه به عنوان دین می‏شناسند شریعت و احكام مربوط به آن بوده است. در مقایسه با بخشهای دیگر معارف دین، تنها احكام فقهی است كه همواره ذهن مردم را به خود مشغول می‏كند؛ به گونه‏ای كه مردم در سراسر زندگی‏شان با آن مرتبط‏اند. از لحظه تولد تا مراسم تدفین همواره احكام فقهی است كه حضور دارند نه عرفان و فلسفه.
وابستگی مردم به شریعت و حضور وسیع احكام شریعت در سراسر زندگی دینداران، به نوعی میان آنان با صاحبان علم فقه رابطه‏ای تنگاتنگ برقرار كرده است؛ به گونه‏ای كه مردم همواره برای دانستن احكام به فقها رجوع می‏كرده‏اند. این امر رابطه‏ای مبتنی بر اقتدار را برای فقیه رقم زده است. تاریخ دینی ما نیز خود سراسر مشحون از اقتدار فقیهان و نفوذ آنها در زندگی اجتماعی دینداران است.
علم فقه، درون خود واجد عناصری است كه به طور ذاتی با زندگی دینداران گره خورده است و این عناصر و این پیوستگی با زندگی اجتماعی، به فقیهان قدرتی بخشیده است كه سایر معارف دین فاقد آن عناصر و دیگر عالمانِ به معارف دین فاقد آن اقتدار و قدرتند. لذا دانش فقه و دانشمند فقیه واجد قدرتی قابل توجه میان توده مردم است (امام خمینی، كشف الاسرار، ص۲۱۲).بنابراین می‏توان برای علم فقه خصوصیاتی جامعه‏شناختی قائل شد كه آن را از سایر معارف دین متمایز می‏سازد.
این خصوصیات عبارتند از:
۱) علم فقه و دانش شریعت به‏طور ذاتی قابلیت پیوند دادن دین با اجتماع و سیاست را دارد.
۲) تنها دانش فقه، توانایی اعطای مشروعیت یا سلب مشروعیت را از یك حكومت یا حاكم دارد.
۳) گرچه معارف دیگر زنجیره‏هایی چون حلقه «مراد ـ مریدی»، «استاد ـ شاگردی» و ... دارد، اما علم فقه، فقیه را از طریق یك حلقه وسیع «مجتهد ـ مقلد» به كل اجتماع متصل می‏نماید، لذا تنها فقیه است كه با توده مردم ارتباط تنگاتنگ و گسترده دارد.
۴) علم فقه به فقیه سلاحی به نام فتوا می‏بخشد كه از طریق سیستم مجتهد ـ مقلد، آرا و نظریات وی را واجد ضمانت اجرایی می‏نماید.
۵) دانش فقه با ابزار ارتداد (به مثابه رویه‏های طرد) می‏تواند به تحدید مرزهای سایر معارف، اعطا یا سلب مشروعیت از آنان، سركوب رقیبان و در نهایت استحكام قدرت خود بپردازد.
۶) تنها فقیه است كه توانایی بسیج توده‏ها را دارد؛ هم توانایی دارد انقلابی را هدایت كند و هم از طریق احكام فقهی سیستم حكومتی بنا نهد.
۷) سازمان‏ها و نهادهایی چون مسجد، مدرسه علمیه، نهادهای اخذ وجوهات شرعی، دفتر ازدواج و طلاق و ... زیر نظر كسانی اداره می‏شوند كه از دانش فقه برخوردارند. این سازمان‏ها همان شاهراه‏های ارتباطی با توده‏ها هستند.
۸) علم فقه توانایی آن را دارد كه نظریه‏ای بنا كند تا در دل آن، نوعی نظام سیاسی شكل گیرد كه فقیه در رأس آن قرار داشته باشد.
این خصایص، فقه و فقیه را با مقوله قدرت و اقتدار پیوند می‏دهد؛ رابطه‏ای كه دیگر عالمان دین فاقد آنند. با این وصف، در صورتی كه امام(ره) با سایر معارف قصد اصلاح و احیای دین را می‏كردند، به توفیق چندانی دست نمی‏یافتند، چون سایر معارف فاقد مقبولیت و اقتدار لازم بوده‏اند. احراز مشروعیت آن معارف و احیای آنها، تنها به‏مدد علمی ممكن می‏گردد كه قدرت كافی داشته باشد. شاید توانایی بالقوه‏ای كه امام در فقه دیدند، ایشان را به گونه خاص به سمت آن سوق داد. اینها علت‏های اجتماعی است كه می‏توان در توجیه جهت‏گیری امام به سمت فقه عنوان داشت. بدیهی است كه دلایل معرفتی امام از توجه خاص به فقه، مقوله دیگری است.
● ولایت مطلقه فقیه
امام(ره) میان همه شقوق معارف دین كه یك احیاگر می‏تواند برای احیای دین به آن تكیه كند به فقه توجه نمود؛ چرا كه به اعتقاد ایشان، زنده كردن فقه و تحقق احكام شریعت راه را برای احیای همه ابعاد دین می‏گشاید. در عین حال هیچ بخش از معارف دین را نیز نادیده نگرفت، بلكه هر بخش را به سهم خود، زنده نمود؛ به ویژه رابطه‏ای میان علم فقه، فلسفه و معرفت عرفانی بنا نهاد و با پیوند تعاملی میان آنها، نظام معرفتی و دینی جدیدی به وجود آورد. با این حال امام اعتقاد داشتند آن بخش از معارف كه اول و آخر از همه، همچنان باید حضور داشته باشد، فقه است: «حوزه‏های فقاهت را به همان قوت خودش حفظ كنید، این فقه است كه اسلام را حفظ كرده و تا آخر حفظ می‏كند...» (امام خمینی، منشور روحانیت، ص۲۵۷).
از این رو دیدگاه امام در احیای دین، دیدی عمل‏گرایانه (پراگماتیستی) است . بر این اساس دین هنگامی احیا می‏شود كه در زندگی اجتماعی مردم حضور یابد و بالاتر از آن، ثمره‏ای ملموس داشته باشد؛ مسائل بشری را حل كند؛ زندگی اجتماعی را جهت دهد، و از حكومت تا زندگی خانوادگی دخالت نماید. هرگاه چنین هدفی صورت گیرد در اعتقاد امام دین احیا شده است: «باید سعی خودتان را بنمایید كه خدای ناكرده اسلام در پیچ وخم‏های اقتصادی، نظامی، اجتماعی و سیاسی متهم به عدم قدرت اداره جهان نگردد» (امام خمینی، صحیفه نور، ص۶۱). حال آنكه بخشی از احیاگران دین، این دیدِ عمل‏گرایانه را نسبت به احیای دین نداشتند. همین دید عمل‏گرایانه امام را به تئوری‏سازی در فقه سوق داده است.
با این حال می‏دانیم كه رویكردهای متفاوتی در برابر فقه وجود دارد و قرائت‏های ویژه‏ای از نقش فقه و حدود آن مطرح شده است. علاوه بر آنكه قرائت امام از احیای دین و مسیری كه برای تجدید حیات دین پیموده‏اند، راهی بدیع بود (توجه به فقه برای احیای دین) قرائت امام از فقه نیز به گونه‏ای ویژه، از بسیاری از فقیهان متفاوت است. قرائت جدیدی كه امام از فقه ارائه دادند، ایشان را از سایر كسانی كه از دریچه فقهی در طلب احیای دین برآمده‏اند، جدا می‏سازد. باید تأكید كرد تنها با قرائتی كه امام از فقه ارائه كردند، می‏توان به تداوم حیات پروژه احیای دین امیدوار بود. قرائت‏های بسیاری از فقه وجود دارد كه این پروژه را از همان اول با شكست مواجه می‏سازد.

ولایت فقیه تقریبا اصلی پذیرفتنی میان همه فقیهان عصر اخیر است. تفاوت، تنها بر سر درك مفهوم ولایت و گستره آن است. این گستردگی و فراخیِ مفهوم، از «ولایت بر صغار و دیوانگان» شروع می‏شود و تا «ولایت بر فرزانگان» ختم می‏گردد (عبداللّه جوادی آملی، نشریه حكومت اسلامی، ص۵۰ـ۸۰). در مورد اینكه حدود و اختیار فقیه به عنوان نائب امام معصوم (ع) در زمان غیبت تا چه حد است، اختلاف‏نظر بسیار است.
با كم‏نمودن قدرت فقیه و اقتدار فقه و توانایی آن، نمی‏توان پروژه احیاگرانه‏ای را كه مدعی نوسازی جامعه و دینی كردن جامعه است به پیش برد. لذا ولایت فقیه با «نقش حداقلی» كه بسیاری از فقیهان برای آن قائل شده‏اند، نمی‏تواند اهداف احیاگرانه را دنبال كند. از این‏رو نظریه ولایت فقیه امام، به صورتی جدید به شكل یك تئوری سیاسی درآمد كه در آن فقه می‏خواهد زندگی مردم را سامانی مجدد دهد و فقیهِ عالم به آن باید در رأس حكومت قرار گیرد (امام خمینی، منشور روحانیت، ۱۳۷۲). از این‏رو برای تداوم پروژه احیای دین و به تبع آن، فعال نگاه داشتن فقه، سه اعتقاد اساسی باید به وجود بیاید:
الف) نظام اجتهاد فقهی باید تحول یابد. لذا اگرچه امام پایبند به فقه جواهری و سنتی بود و از آن دفاع می‏نمود، اما خواستار تحول اجتهاد از لحاظ روش‏شناسی شد و آن، توجه به دو عنصر زمان و مكان در اجتهاد بود. این توجه، موجب گردید فقه در برابر مسائل جدید توانایی بیشتری كسب كند (صحیفه نور، ج ۲۱، ص ۹۸).
ب) شأن فقیه باید افزایش یابد، از این رو در نظریه امام، فقیه به لحاظ شأن حكومتی، هم‏شأن پیامبر و امامان معصوم است: «همه آنچه برای معصوم ثابت است، برای فقیه نیز ثابت می‏باشد» (كتاب البیع، ج۲، ص۴۹۶).
با این «نگرشِ موقعیتی» كه امام مطرح كردند، فقیه را واجد قدرتی نمودند كه توانایی ارائه احكام حكومتی و ولایی را داشته باشد؛ قدرتی كه ما تنها برای پیامبر و امامان معصوم می‏توانیم متصور شویم: «تصرفات ولایی و قوانین حكومتی كه از سوی ولی فقیه صادر می‏شود، در كنار سایر احكام اسلام بوده، چون در ارتباط با مصلحت نوعی اسلام و حكومت اسلامی می‏باشد، در صورت تعارض با سایر قوانین بر آنها مقدم می‏باشد» (امام خمینی، صحیفه نور، ص ۱۵۲).
ج) حكومت دینی باید واجد مصلحتی فراتر از هر مصلحت دینی تصور گردد و مصلحت نظام باید در زمره احكام اولیه باشد: «حكومت كه شعبه‏ای از ولایت مطلقه رسول اللّه(ص) است، یكی از احكام اولیه اسلام است و مقدم بر تمام احكام فرعیه، حتی نماز، روزه، حج و ...» (امام خمینی، صحیفه نور، ص۱۷). بدین‏سان گفتمان «فقه المصلحهٔ» شكل می‏گیرد: «مصلحت نظام از مسائلی است كه مقدم بر هر چیز است و همه باید تابع آن باشیم» (امام خمینی، صحیفه نور، ص۱۱۲). بر مبنای مصلحت نظام، احكام اولیه و ثانویه می‏تواند موقتا تعطیل شود.
این سه گزاره، كه به اجمال بیان شد، تحولی شگرف در نظام فقهی ایجاد نمود؛ به گونه‏ای كه آن را در خور «پروژه احیا» كرد. این منظومه اعتقادی، امام را از ولایت فقیه به ولایت مطلقه فقیه سوق داده است. بر مبنای قرائت احیاگرایانه از ولایت مطلقه فقیه:
۱) فقه در پروژه احیاگری امام، ادعای ایجاد سازگاری میان دین و مدرنیته را ندارد چراكه (این رویكرد متعلق به روشنفكری دینی است)، بلكه آنچه منظور امام است دخالت دین از طریق فقه در جهان جدید و حضور هر چه بیشتر آن برای نوسازی جامعه است. لذا هیچ التزامی وجود ندارد كه دین خود را با مدرنیته سازگار كند؛ بلكه احیای دین در این بیان به معنای حضور فعال دین در عرصه جامعه است.
۲) حال كه قرار شد فقه قافله سالار احیای دین گردد، باید توانمندی خود را در جهان جدید نشان دهد. ابتدا باید منابع قدرت را به‏دست آورد تا از ابزارهای لازم برای توانمندی برخوردار گردد (امام خمینی، صحیفه نور، ص۱۹)، لذا فقیه به منظور تحقق احكام باید در رأس قدرت قرار گیرد و بدین‏گونه ولایت فقیه به حوزه سیاست نزدیك می‏گردد.
۳) با تسلط فقیه بر منابع قدرت، از سویی فقه در فرایند اجرا و آزمون قرار گرفته، اعتبار تجربی و كفایت عملیِ آن آزمایش می‏شود: «حكومت نشان‏دهنده جنبه عملی فقه در برخورد با معضلات اجتماعی، سیاسی، نظامی و فرهنگی است» (امام خمینی، منشور روحانیت، ص۱۶) و از سوی دیگر، توانمندی درونی فقه نیز ارزیابی می‏شود. از این‏رو ضرورت دارد تا نظام اجتهادی فعال شود و با توجه به مقوله «زمان» و «مكان»، از مسائل حادث در دنیای مدرن غفلت نكند (امام خمینی، منشور روحانیت، ص۱۹). هم موقعیت فقیه و هم ابزار دست او (اجتهاد) تا حدودی باید تغییر كند تا توانمندی فقیه حفظ گردد. بدین‏گونه، اجتهاد وارد مرحله جدیدی می‏شود.
۴) ولایت فقیه با استفاده از احكام اولیه و احكام ثانویه، نمی‏تواند همه مشكلات و مسائل حكومتی را حل كند. حكومت فقیه در دایره‏ای وسیع و گستره‏ای بیش از ظرفیت بالفعل فقه قرار دارد. از این‏رو با افزودن اقتدار فقیه و هم‏شأن دانستن او با پیامبر و معصومین(ع) او را باید صاحب احكام ولایتی و حكومتی(۵) نمود تا در كنار احكام اولیه و احكام ثانویه به حل مسائل جامعه بپردازد.
۵) با توجه به این ضرورت، ولایت مطلقه فقیه(۶) شكل می‏گیرد. مفهومی كه لایه ظاهری آن سیاسی است و لایه عمیق‏تر آن مبیّن دیدگاه بقای جامعیت دین در دنیای مدرن است. ولایت مطلقه فقیه در معنای احیاگرایانه به این معناست كه فقیه همانند پیامبر و معصومین، در احكام حكومتی و احكام مربوط به اجتماع اختیار مطلق دارد، و حتی می‏تواند احكام اولیه و ثانویه را موقتا تعطیل كند (امام خمینی، صحیفه نور، ص۱۷).
۶) با طرح ولایت مطلقه فقیه است كه به بسیاری از مسائل جدید، پاسخ داده شده، فتواهای جسورانه ارائه گردیده و بسیاری از پاسخ‏هایی كه فقه سنتی ناتوان از درك آن بوده، بر مبنای این تئوری به وجود آمده است. بسیاری از مسائل مربوط به دنیای معاصر را امام با همین نگرش حل نمودند.(۷) بنابراین، ولایت مطلقه فقیه راه را همچنان برای ادعای دین جهت دخالت در اجتماع بازگذارده است. حضور تعیین‏كننده دین در اجتماع، همان چیزی بود كه امام آن‏را با احیای دین برابر می‏دانستند.(۸)
● نتیجه
نظریه ولایت فقیه، درون پروژه احیاگرایی معنای دیگری می‏یابد. امام با توجه به تجارب سیاسی و عملی خود، به این درك رسیدند كه تنها با همطراز نمودن اختیارات فقیه با پیامبر و ائمه معصومین (ع) است كه فقه می‏تواند همچنان به عنوان برنامه‏ای احیاگرایانه مورد توجه قرار گیرد: «روحانیت تا در همه مسائل و مشكلات حضور فعال نداشته باشد نمی‏تواند درك كند كه اجتهاد مصطلح برای اداره جامعه كافی نیست» (امام خمینی، صحیفه نور، ص۱۰۰). تنها با كسب اختیارات مطلق توسط فقیه است كه «دین حداكثری» می‏تواند به حیات خود ادامه دهد. با شكست فقه و محقق نشدن شریعت، دین به حاشیه رانده خواهد شد. احیای دین به احیای شریعتِ آن وابسته است. بنابراین در دیدگاه امام هر نوع جریانی كه به تضعیف قدرت فقه و فقیه بینجامد، نمی‏تواند جریانی احیاگرایانه قلمداد شود.
در مجموع می‏توان گفت كه پروژه ولایت مطلقه فقیه، با تجربه زیست سیاسی امام نسبت مستقیم دارد و از دل مشكلات موجود بر سر راه احیای دین خلق شده است. لذا درك احیاگرانه از آن، ما را از تقلیل‏گرایی سیاسی باز می‏دارد. در باب چگونگی خلق این نظریه و امكان ظهور آن بیان كردیم كه چنین نظریه‏ای تنها در كنار سه حوزه معرفتیِ فقه، فلسفه و عرفان ـ كه امام در آنها صاحب‏نظر بوده‏اند ـ امكان ظهور یافت. بسیاری از مفاهیمی كه در گفتمان «ولایت مطلقه» یافت می‏شود، وام‏هایی است كه از حوزه‏های معرفتی دیگر اخذ شده است. مفهوم ولایت و ترجمه عرفانی از آن بر مبنای انسان كامل (ولی اللّه) این امكان را ایجاد كرد كه فرد غیرمعصوم نیز بتواند «ولی» خوانده شود. هم‏چنین راجع به مفهوم «امام» نیز می‏توان سخن گفت. جهان‏شناسی عرفانی امام، مانع از آن شد كه شریعت و فقه نقشی انحصاری در معرفت دینی وی بازی كند. لذا فقه تنها در حكم وسیله‏ای برای رساندن آدم‏ها به سوی توحید تلقی می‏شود و چنین دیدی موجب شد كه نظام فقهی در مواجهه با مشكلات، دست به اصلاح خود زند. توانایی چنین اصلاحی را فقیهان دیگر در خود نمی‏دیدند. معرفت فلسفی امام نیز زمینه را برای حضور یك حاكم صالح و انسان كامل (متأثر از فلسفه ملاصدرایی) در رأس اداره جامعه فراهم آورد. وجود جاذبه‏های كاریزماتیكِ امام نیز ناشی از جاذبه‏های عرفانی ایشان بود. داشتن معرفت شهودی (معرفتی كه فراتر از جهان محسوس است) امام را از انسان‏های عادی جدا می‏كرد و مقامی بالاتر به ایشان می‏داد؛ مقامی كه یك فقیه، با دانستن فقه تنها به آنجا نمی‏رسد.
همه این جاذبه‏های شخصیتی امام، در نهایت به تئوری «ولایت مطلقه فقیه» منتقل شده است. ولی فقیه با ولایت مطلقه، تنها فقه‏دان نیست بلكه واجد همه خصوصیات یك انسان كامل است، و تنها با چنین دركی است كه می‏توان به احیای دین پرداخت.
به‏طور خلاصه اگر بخواهیم درباره نظریه ولایت مطلقه فقیه امام در بستر اجتهاد سنتی قضاوت كنیم، خواهیم دید كه این طریق، بهترین راه‏حلی است كه می‏تواند به احیای دین كمك كند و آن را در جهان مدرن، حاضر سازد. به نظر می‏رسد هر نوع طرح دیگری (با تكیه بر اجتهاد سنتی) نمی‏تواند به این حد، حضور فعال دین را در جهان معاصر تضمین نماید.


منابع فارسی:
ـ امام خمینی، شرح دعای سحر، تهران: مؤسسه نشر و تنظیم آثار امام خمینی(ره)، ۱۴۱۶.
ـ امام خمینی، شؤون و اختیارات ولی‏فقیه، تهران: وزارت فرهنگ، ۱۳۶۹ـ امام خمینی، صحیفه نور، ج2،4،و21.تهران: مؤسسه نشر و تنظیم آثار امام خمینی(ره)، ۱۳۷۲.
ـ امام خمینی، كتاب البیع، ج۲، قم: اسماعیلیان، ۱۳۶۸.
ـ امام خمینی، كشف الاسرار، انتشارات محمد، بی‏جا، بی‏تا.
ـ امام خمینی، منشور روحانیت، دفتر هشتم، امیركبیر، ۱۳۶۲.
ـ امام خمینی، ولایت فقیه، ۱۳۷۲.
ـ جوادی آملی، عبداللّه، سیری در مبانی ولایت فقیه، نشریه حكومت اسلامی، ش۱، ۱۳۷۶.
ـ غزالی، ابوحامد امام محمد، احیاء علوم‏الدین، ج۴ و ج۱، بیروت: دارالقلم، بی‏تا.
ـ كپل، ژیل، اراده خداوند، ترجمه عباس آگاهی، [بی‏جا]، نشر فرهنگ اسلامی. [بی‏تا].
ـ كدیور، محسن، نظریه‏های دولت در فقه شیعه، تهران: نشر نی، ۱۳۷۶ـ كواكبیان، مصطفی، دموكراسی در نظام ولایت فقیه، سازمان تبلیغات اسلامی، ۱۳۷۰.
منابع انگلیسی:
Martin V. ۱۹۹۷1- "Khumaini, Knowledge and the political Process", The muslim world, No. ۱.
Saleh B. ۱۹۹۱2-"intellectual currents in contemporary in islam" The muslim world, No. ۵.
Seifzade H. ۱۹۹۶3- Islam, muslims and the modern state, macmillanSoyyid. B. ۱۹۹۷4- A Fundamental fear, zed books, london and newyork
Voll. J. ۱۹۸۶5-"revivalism social transformations in Islamic history" The muslim warld, No. ۵.
۱ دانشجوی دكتری جامعه‏شناسی دانشگاه تهران.
۲. «كوشش كنید آقایان ... در تحكیم فقه اسلام، در بسط فقه اسلام، این فقه غنی است. در عالم مثل فقه شما چیزی نیست، این فقه غنی را بسطش بدهید...»
۳. مراجعه شود به كتب و مقالات و آرای دكتر عبدالكریم سروش، به عنوان نمونه ر.ك: مقاله «دین اقلی و اكثری»، ماهنامه كیان، ش۴۱، ۱۳۷۶ و كتاب قصه ارباب معرفت.
۴. برای آگاهی بیشتر ر.ك:
Watt. W۱۹۸۹, Islamic, fundamentalism and modernity, Routledge London.
۵. احكام حكومتی به جمیع احكامی گفته می‏شود كه حاكم اسلامی بنا بر تشخیص مصالح نوعیه و به عنوان رئیس حكومت اسلامی حق وضع و اجرای آن را دارد.
۶. «ولایت مطلقه فقیه» ولایتی است فارغ از هر قید، بدون لزوم اجرای مصلحت در امور عمومی یا خصوصی، ولایت استقلالی كه جواز تصرف ولی، اراده وی است. (كدیور، محسن، «قلمرو حكومت دینی از دیدگاه امام خمینی»، مجموعه مقالات احیاء تفكر دینی، ۱۳۷۶، ص۳۹۸).
۷. نمونه‏ای از احكام حكومتی كه امام استفاده نموده‏اند:
ـ جواز خیابان‏كشی‏ها كه مستلزم تصرف در منزل یا حریم منزل اشخاص است؛
ـ جواز تحدید نسل و جلوگیری از ازدیاد بی‏رویه جمعیت؛
ـ احكام راجع به شطرنج، مجسمه و تصویر، خرید و فروش خون، غنا و موسیقی، پیوند اعضای بدن و ... (ر.ك: فقیهان و زمان و مكان، مجموعه مقالات، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ج۴، ۱۳۷۴.)
۸. امام خمینی برای استقرار نظریه «ولایت مطلقه فقیه» بیش از همه، از روحانیان متحجر مورد فشار و تهمت قرار گرفته‏اند. مهم‏ترین مخالفان با این نظریه روحانیان بوده‏اند نه غیر روحانیان.
«راستی اتهام امریكایی و روسی و التقاطی، اتهام حلال كردن حرام‏ها و حرام كردن حلال‏ها، اتهام كشتن زن آبستن و حلیت قمار و موسیقی از چه كسانی صادر می‏شود، از آدم‏های لامذهب یا مقدس نماهای متحجر و بی‏شعور» (منشور روحانیت، ۱۳۷۲). 

 

حضرت امام حسن عسکری:
فقر با ما ، بهتر از ثروتمندی در کنار دشمنان ماست.
و کشته شدن با ما بهتر از زندگی در کنار دشمنان ماست.
و ما پناهگاه کسی هستیم که به ما پناه آورد.
و نور هدایت برای کسی هستیم که خواهان بصیرت از ما باشد.
و نگهبان کسی هستیم که به ما تمسک جوید.
پس هر کس ما را دوست بدارد با ما در درجات والای بهشت خواهد بود.
و آن که از ما جدا شد به سوی آتش خواهد رفت.

برو بالا