Menu

مصاحبه مرحوم آیت الله پسندیده درباره آقانجفی اصفهانی

مرحوم آقانجفی به تهران مي‌آيند و درشکهای از طرف دربار برای ایشان میفرستند. ایشان گفتند خیر من سوار نمیشوم و با همین الاغ میروم. ایشان وقتی به تهران وارد شدند (تبعید دوم) فکر میکنم امینالتجار را خواستند و گفتند من با شما کاری دارم. ایشان گفت در خدمتم. آقانجفی گفته بودند هرچه میتوانید برای من عمامه و قبا تهیه کنید. و توسط ایشان عده زیادی معمم شدند و بعد تا روزی که میخواستند به دربار بروند، ایشان با الاغ جلو میرفتند و اين معممین مي‌آيند در مسیر و تظاهرات میکنند برای آقانجفی. ایشان در بین اين معممین جدید و معممین قدیم و طلاب اصفهان قرار میگیرند و به دربار میروند یکنفر هم همراهشان بوده که من یادم نیست کیست. با او شروع به مباحثه علمی میکنند صدراعظم با دیگر رجال مي‌آيد و یکدفعه اعلام میکند اعلیحضرت تشریف آوردند. آقانجفی میگویند من مشغول مباحثه هستم و با آن آقایی که همراهشان بود، به مباحثه ادامه میدهند و شاه با ناراحتی بر میگردد. صدراعظم به آقانجفی میگوید اعلیحضرت ناراحت شده و رفتند.
ایشان جواب نمیدهند و با صدراعظم مي‌آيند بیرون دربار و در آنجا یک توپ جنگی مروارید بوده در میدان نصب شده بود.
مرحوم آقانجفی به صدراعظم میگویند اين چیست؟
صدراعظم میگوید اين توپ است.
آقانجفی تجاهل عارف داشته، میگویند توپ چیست؟ آیا وسیله بازی بچه هاست؟
صدراعظم میگوید نه خیر اين توپی است که با آن مشق جنگ میکنند.
آقانجفی میگویند خوب توپ را درکنید تا من ببینم.
صدراعظم میگوید توپ خالی است.
آقانجفی میگوید پس به شاه بگویید آقانجفی از توپ خالی شما نمیترسد.
سؤال: آیا پدرتان هم با ایشان در ارتباط بودند و شما آیا از اين طریق با آقانجفی در ارتباط بودید؟
بله بله پدرم با ایشان در ارتباط بودند . من آن موقع بچه بودم وقتی پدرمان را شهید کردند من دوازده سیزده سالم بود که آمدم اصفهان. مرحوم آقانجفی آمدند دیدنمان و ما آن موقع در مدرسه ملاعبدالله بودیم.
آیا حضرت امام خمینی هم در اين دیدار با شما بودند؟
خیر ایشان آن موقع کوچک بودند آن اخوی دیگرمان، او بود. مرحوم آقانجفی خمینی، حاج میرزارضا، ایشان هم بودند.
مرحوم آقانجفی آمدند دیدنمان و یک منشی خیلی خوبی هم داشتند و پرسیدند آیا اين پسر حاج آقا مصطفی نیست؟ جواب دادند چرا هست. ایشان از ما دیدن کردند و ما انجا بودیم. ایشان هم درس میگفتند .
ایشان که فوت کردند ما در اصفهان بودیم و آن تظاهرات و اجتماع عظیم را شاهد بودیم. جمعیت تشیع کننده بسیار زیاد بود و ایشان را تشییع کردند و آوردند نزدیک همان جایی که نماز میخواندند دفن کردند.
از دیگر خاطراتی که دارم اين‌که وقتی در اصفهان موضوع (هارون الولایه) مطرح شد مرحوم آقانجفی شبها میرفتند در تک تک مساجد اصفهان و به امام جماعتها اقتدا میکردند در صف آخر، تا قضیه حل شد.
یادم هست ایشان وقت مریضی، مرحوم آقاجلال جای ایشان درس میگفتند. البته اخوی ایشان مرحوم حاج آقاکمال هم حد جاری میکردند به متجاوزین حدود شرعی.
حتی یک نفر هم که حد خورده بود شعری هم میخواند. یادم آمد به او میگفتند در اصطلاح "ملت غیور"
"ملت غیور خورده حد واشریعتا واشریعتا" و میگفت من تخلف کردم.
یک نفر را هم روزنامهنگار بود به نام ادیب، از طرفی یکنفر را هم در مشروطه مقرر کرده بودند برای حکومت اصفهان، اين شخص روزنامهنگار اشعاری بر نقد صمصامالسطنه نوشته بود. مردم ریختند و روزنامهاش را غارت کردند. آمده بود خانه مرحوم آقانجفی و دست انداخت گردن ایشان، آقاگفتند چرا دست انداختی گردن من؟
خودش میگفت که به آقاگفتم دست انداختهام گردنتان تا اگر چوب خوردم شما هم چوب بخورید.
بعد گفتند حالا چکار دارید؟ گفتم روزنامه من غارت شده و به من ضرر خورده است. آقاگفتند: چقدر ضرر خورده؟ گفتم پانزده تومان. پانزده تومان به من دادند و من رفتم.

 

حضرت امام حسن عسکری:
فقر با ما ، بهتر از ثروتمندی در کنار دشمنان ماست.
و کشته شدن با ما بهتر از زندگی در کنار دشمنان ماست.
و ما پناهگاه کسی هستیم که به ما پناه آورد.
و نور هدایت برای کسی هستیم که خواهان بصیرت از ما باشد.
و نگهبان کسی هستیم که به ما تمسک جوید.
پس هر کس ما را دوست بدارد با ما در درجات والای بهشت خواهد بود.
و آن که از ما جدا شد به سوی آتش خواهد رفت.

برو بالا